برنامه شماره ۱۰۲۶ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه
اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #112, Divan e Shams
ز رویِ توست عید، آثار، ما را
بیا ای عید، و عیدی آر، ما را
تو جانِ عید و از رویِ تو جانا!
هزاران عید در اسرار، ما را
چو ما در نیستی(۱) سر درکشیدیم،
نگیرد غصّهٔ دستار(۲)، ما را
چو ما بر خویشتن اَغیار(۳) گشتیم،
نباشد غصّهٔ اغیار، ما را
شما را اطلس(۴) و شَعْرِ خیالی(۵)،
خیالِ خوبِ آن دلدار، ما را
کتابِ مکر و عیّاری(۶)، شما را
عِتابِ(۷) دلبرِ عَیّار(۸)، ما را
شما را عید در سالی، دو بار است
دو صد عید است هر دَم کار، ما را!
شما را سیم و زر بادا فراوان
جمالِ خالقِ جبّار(۹)، ما را
شما را اسبِ تازی(۱۰) باد بیحَد
بُراقِ(۱۱) احمدِ مُختار، ما را
اگر عالَم همه عید است و عشرت(۱۲)،
بُرو، عالَم شما را، یار، ما را
بیا ای عیدِ اکبر(۱۳)، شمسِ تبریز!
به دستِ این و آن، مَگْذار ما را
چو خاموشانهٔ(۱۴) عشقت قوی شد،
سخن کوتاه شد این بار، ما را
(۱) نیستی: فنا، عدم
(۲) دستار: پارچهای که دورِ سر می بندند.
(۳) اَغْیار: جمع غیر، از خود بیگانه، جدا گشته، بیگانگان
(۴) اطلس: نوعی پارچهٔ فاخر
(۵) شَعْرِ خیالی: پارچهٔ ابریشمی بسیار نازک
(۶) عَیّاری: حقهبازی، نیرنگبازی
(۷) عِتاب: سرزنش، ملامت
(۸) دلبر عیّار: معشوق جوانمرد، زیرک، چالاک، و گریزپا، منظور خداوند
(۹) جبّار: از نامهای خداوند، به معنی قدرتمند و شکستهبند. از آن رو که نواقص موجودات را جبران میکند.
(۱۰) اسبِ تازی: اسب اصیل و نژادهٔ عربیِ گرانقیمت
(۱۱) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.
(۱۲) عشرت: کامرانی، خوشگذرانی
(۱۳) عیدِ اکبر: قیامت، رستاخیز
(۱۴) خاموشانه: شرابِ گیرا که خاموشی آورد
-----------
چو ما در نیستی سر درکشیدیم،
نگیرد غصّهٔ دستار، ما را
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624
رحمتی، بی علّتی بی خدمتی
آید از دریا مبارک ساعتی
الـلَّه الـلَّه، گِردِ دریابار(۱۵) گَرد
گرچه باشند اهلِ دریابار زرد
(۱۵) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1736
رحمتی دان امتحانِ تلخ را
نِقمتی(۱۶) دان مُلکِ مَرْو و بلخ را
(۱۶) نِقمت: عذاب، عقوبت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #540
چونکه با شیخی، تو دور از زشتیای
روز و شب سَیّاری و، در کشتیای
در پناهِ جانِ جانبخشی تَوِی(۱۷)
کشتی اندر خفتهای، ره میروی
(۱۷) تَوِیّ: مقیم در جایی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939
هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد
هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد
آبِ رحمت بایدت، رُو پست شُو
وآنگهان خور خَمرِ(۱۸) رحمت، مست شُو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر(۱۹)
بر یکی رحمت فِرو مآ(۲۰) ای پسر
«حضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن.»
(۱۸) خَمر: شراب
(۱۹) تا به سَر: ابدی، اِلَی الاَبد
(۲۰) فِرو مآ: نَایست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2083
دست میزد بهرِ منعش بر دَهان(۲۱)
چند گویی پیشِ دانایِ نهان؟
پیش دانا بُردهیی سِرگینِ(۲۲) خشک
که بخَر این را، بهجایِ نافِ مُشک(۲۳)
(۲۱) دست بر دهان نهادن: اشاره به سکوت کردن شخص مقابل
(۲۲) سرگین: فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر
(۲۳) ناف مُشک: کیسهای به اندازۀ یک نارنج که در زیر شکم آهوی نر خُتَن قرار دارد و از منفذ آن
مادهای قهوهای رنگ و چرب خارج می شود که بسیار معطر است و به مُشک معروف است.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4740
با چنین ناقابلی و دوریای
بخشد این غورهٔ مرا انگوریای؟
نیستم اومیدوار از هیچ سو
وآن کَرَم میگویدم: لا تَیْأَسُوا(۲۴)
قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷
Quran, Az-Zumar(#39), Line #10
«…وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»
«…و از رحمت خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مىشوند.»
دایماً خاقانِ ما کردست طُو(۲۵)
گوشمان را میکشد لا تَقْنَطُوا(۲۶)
قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳
Quran, Az-Zumar(#39), Line #53
«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ ۚ
إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.»
«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كردهايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد.
زيرا خدا همه گناهان را مىآمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»
گرچه ما زین ناامیدی در گَویم(۲۷)
چون صَلا(۲۸) زد، دستاندازان رویم
دست اندازیم(۲۹) چون اسپانِ سیس(۳۰)
در دویدن سویِ مَرعایِ(۳۱) اَنیس
گامْ اندازیم و، آنجا گام، نی
جام پردازیم و، آنجا جام، نی
زآنکه آنجا جمله اشیا جانی است
معنی اندر معنی اندر معنی است
هست صورت سایه، معنی آفتاب
نورِ بی سایه بُوَد اندر خراب
چونکه آنجا خشت بر خشتی نماند
نورِ مَه را سایهٔ زشتی نماند
(۲۴) لٰا تَیْأَسُوا: نومید مشوید.
(۲۵) طُو: مخفف طُوی ترکی به معنی جشن مهمانی
(۲۶) لا تَقْنَطُوا: ناامید نشوید.
(۲۷) گَو: گودال
(۲۸) صَلا: دعوتِ عمومی
(۲۹) دستاندازان: در حال دستافشانی، رقصکنان
(۳۰) سیس: اسب چابک و تیزتک
(۳۱) مَرعیٰ: چراگاه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۹۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1908
«قصهٔ آن گنجنامه که پهلوی قبّهای روی به قبله کن
و تیر در کمان نِه، بینداز آنجا که افتد، گنج است»
دید در خواب او شبی و خواب کو؟
واقعهٔ بیخواب، صوفی راست خو
هاتفی گفتش که: ای دیده تَعَب(۳۲)
رُقعهیی(۳۳) در مشقِ وَرّاقان(۳۴) طلب
خُفیه(۳۵) زآن ورّاق کِت همسایه است
سویِ کاغذ پارههاش آور تو دست
رُقعهیی شکلش چنین، رنگش چنین
پس بخوان آن را به خلوت، ای حزین(۳۶)
چون بدزدی آن ز وَرّاق ای پسر
پس برون رُو زَانْبُهیّ و شور و شر
تو بخوان آن را به خود در خلوتی
هین مجُو در خواندنِ آن شرکتی
ور شود آن فاش، هم غمگین مشو
که نیابد غیرِ تو زآن نیم جو
ور کشد آن دیر، هان زنهار تو
وِردِ خود کن دَم به دَم لٰاتَقْنَطُوا
(۳۲) تَعَب: رنج، سختی، درماندگی
(۳۳) رُقعه: نامه، نوشته، تکّه کاغذی که روی آن بنویسند.
(۳۴) وَرّاق: کاغذفروش، کتابنویس
(۳۵) خُفیه: پنهانی
(۳۶) حزین: اندوهگین، ناراحت
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2922
انبیا گفتند: نومیدی بَد است
فضل و رحمتهایِ باری بیحد است
از چنین مُحسِن نشاید ناامید
دست در فِتراکِ(۳۷) این رحمت زنید
ای بسا کارا، که اوّل صَعْب گشت
بعد از آن بگشاده شد، سختی گذشت
(۳۷) فِتراک: تسمه و دَوالی که از پس و پیش زین اسب میآویزند و با آن چیزی به ترک میبندند.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3273
گفت: ای موسی چو نورِ تو بتافت
هر چه چیزی بود، چیزی از تو یافت
مر مرا محروم کردن زین مراد
لایقِ لطفت نباشد ای جواد
این زمان، قایم مقامِ حق تُوی
یأس(۳۸) باشد گر مرا مانع شوی
گفت موسی: یارب این مردِ سلیم(۳۹)
سُخره کردهستش مگر دیوِ رجیم(۴۰)
گر بیاموزم، زیانکارش بود
ور نیاموزم، دلش بَد میشود
گفت: ای موسی بیاموزش، که ما
رد نکردیم از کرم هرگز دعا
(۳۸) یأس: ناامیدی
(۳۹) سلیم: ساده لوح، ساده دل
(۴۰) رَجیم: رانده شده، مطرود، ملعون
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3836
ناامیدی را خدا گردن زدهست
چون گناه و معصیت طاعت شدهست
چون مبدّل میکند او سیّئات
طاعتیاش میکند رغمِ وُشات(۴۱)
قرآن کریم، سورهٔ فرقان (۲۵)، آیهٔ ۷۰
Quran, Al-Furqaan(#25), Line #70
«إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا»
«مگر آن كسان كه توبه كنند و ايمان آورند و كارهاى شايسته كنند.
خدا گناهانشان را به نيكیها بدل مىكند و خدا آمرزنده و مهربان است.»
زین شود مرجوم(۴۲) شیطانِ رجیم
وز حسد او بِطْرَقَد(۴۳)، گردد دو نیم
او بکوشد تا گناهی پرورد
ز آن گُنه، ما را به چاهی آورد
چون ببیند کآن گُنه شد طاعتی
گردد او را نامبارکْساعتی
اندر آ من در گشادم مر تو را
تُف زدی و تحفه دادم مر تو را
مر جَفاگر را چنینها میدهم
پیشِ پایِ چپ، چهسان سَر مینهم؟
پس وفاگر را چه بخشم؟ تو بدان
گنجها و مُلکهایِ جاودان
(۴۱) وُشات: جمع واشی به معنی سخنچین، دروغگو؛ منکران، رغمِ وُشات یعنی برخلاف میل مخالفان
(۴۲) مرجوم: رانده شده، سنگسار شده، مطرود
(۴۳) بِطْرَقَد: بترکد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2921
گفت موسی را به وحیِ دل خدا
کای گُزیده دوست میدارم تو را
گفت: چه خصلت بُوَد ای ذوالْکَرَم(۴۴)
موجِب آن؟ تا من آن افزون کنم
گفت: چون طفلی به پیش والِده(۴۵)
وقت قهرش دست هم در وَی زده
خود نداند که جز او دَیّار(۴۶) هست
هم ازو مخمور، هم از اوست مست
مادرش گر سیلیی بر وَی زند
هم به مادر آید و بر وَی تَنَد(۴۷)
از کسی یاری نخواهد غیرِ او
اوست جملهٔ شرِّ او و خیرِ او
(۴۴) ذوالْکَرَم: صاحب کرم و بخشش، منظور خداوند
(۴۵) والِده: مادر
(۴۶) دَیّار: کس، کسی
(۴۷) تنیدن: دست به کاری زدن
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1569
نالم و ترسم که او باور کند
وز کرم آن جور را کمتر کند
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِد
بوالعَجَب، من عاشقِ این هر دو ضد
وَ اللَّـه ار زین خار، در بُستان شوم
همچو بلبل، زین سبب نالان شوم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2341
آن یکی آمد، زمین را میشکافت
ابلهی فریاد کرد و برنتافت
کاین زمین را از چه ویران میکنی
میشکافی و پریشان میکنی؟
گفت: ای ابله برو، بر من مَران(۴۸)
تو عمارت از خرابی باز دان
کی شود گُلزار و گندمزار، این
تا نگردد زشت و ویران این زمین؟
(۴۸) بر من مَران: با من مخالفت مكن، عكسِ «با من بران» كه به معنی «با من همراهی و موافقت کن» است.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2377
گاو در بغداد آید ناگهان
بگذرد او زین سَران تا آن سران
از همه عیش و خوشیها و مزه
او نبیند جز که قِشرِ خربزه
که بود افتاده بر ره، یا حَشیش(۴۹)
لایق سَیران(۵۰) گاوی یا خَریش
خشک بر میخِ طبیعت چون قَدید(۵۱)
بستهٔ اسباب، جانش لایَزید(۵۲)
و آن فضایِ خَرْقِ(۵۳) اسباب و علل
هست ارضُالله، ای صدرِ اَجَل(۵۴)
قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۱۰
«… وَأَرْضُ اللَّـهِ وَاسِعَةٌ… .»
«… و زمين خدا پهناور است… .»
قرآن کریم، سورهٔ نساء (۴)، آیهٔ ۹۷
Quran, An-Nisaa(#4), Line #97
«إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ
قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّـهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَٰئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيرًا.»
«كسانى هستند كه فرشتگان جانشان را مىستانند در حالى كه بر خويشتن ستم كرده بودند.
از آنها مىپرسند: در چه كارى بوديد؟ گويند: ما در روى زمين مردمى بوديم زبونگشته.
فرشتگان گويند: آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن مهاجرت كنيد؟
مكان اينان جهنم است و سرانجامشان بد.»
هر زمان مُبْدَل(۵۵) شود چون نقشِ جان
نو به نو بیند جهانی در عِیان
گر بُوَد فردوس و اَنهارِ(۵۶) بهشت
چون فسردهٔ یک صفت شد، گشت زشت
(۴۹) حَشیش: گیاه خشک، علف
(۵۰) سَیران: همان سَیَرانِ عربی است که فارسیان «یا» را به سکون خوانند. به معنی سیر و گردش. در اینجا به معنی خوش آمدن است.
(۵۱) قَدید: گوشت خشکیدهٔ نمک سود
(۵۲) لایَزید: افزون نمیشود
(۵۳) خَرْق: پاره کردن
(۵۴) صدرِ اَجَل: وزیر اعظم، بزرگترین وزیر
(۵۵) مُبْدَل: عوض شده، تبدیل شده
(۵۶) اَنهار: جمعِ نهر به معنی جوی آب
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۵۷)
(۵۷) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حَدید(۵۸)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۵۸) حَدید: آهن
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۵۹)
گرچه جو صافی نماید مر تو را
(۵۹) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۶۰)
که بگویید از طریقِ انبساط
(۶۰) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130
چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.»
تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32
«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۶۱) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
(۶۱) نَفَخْتُ: دمیدم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حَبْر(۶۲) و سَنی(۶۳)
خویش را بدخُو و خالی میکنی
(۶۲) حَبر: دانشمند، دانا
(۶۳) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151
مردهٔ خود را رها کردهست او
مردهٔ بیگانه را جوید رَفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479
دیده آ، بر دیگران، نوحهگری
مدّتی بنشین و، بر خود میگِری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shams
ای عاشقِ جَریده(۶۴)، بر عاشقان گُزیده
بگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن
(۶۴) جَریده: یگانه، تنها
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1462, Divan e Shams
صورتگرِ نقّاشم، هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بتها را در پیشِ تو بگْدازم(۶۵)
صد نقش برانگیزم، با روح درآمیزم
چون نقشِ تو را بینم، در آتشش اندازم
(۶۵) بگْدازم: بسوزانم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640
من سبب را ننگرم، کآن حادِث(۶۶) است
زآنکه حادث، حادِثی را باعث است
لطفِ سابق را نِظاره میکنم
هرچه آن حادِث، دوپاره میکنم
(۶۶) حادث: تازهپدیدآمده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #39, Divan e Shams
هرکه به جوبار بُوَد، جامه بر او بار بُوَد
چند زیان است و گران خرقه(۶۷) و دستار، مرا!
(۶۷) خرقه: جامه صوفیان و درویشان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams
چون نظر کردی همه اوصافِ خوب اندر دل است
وین همه اوصافِ رسوا، معدنش آب و گِل است
از هوا و شهوت ای جان آب و گِل می صد شود
مشکل این تَرکِ هوا و کاشفِ هر مشکل است
وین تَعَلُّل(۶۸) بهرِ ترکَش دافعِ صد علّت(۶۹) است
چون بشد علّت ز تو پس نَقْلِ منزل منزل است
(۶۸) تَعَلُّل: درنگ کردن
(۶۹) علّت: بیماری، مرض
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4070
سِحْر، کاهی را به صنعت کُه کند
باز، کوهی را چو کاهی میتند
زشتها را نغز(۷۰) گرداند به فنّ
نغزها را زشت گرداند به ظنّ
کارِ سِحر اینَست کو دَم میزند
هر نَفَس، قلبِ حقایق میکند
(۷۰) نغز: خوب، نیکو، لطیف
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3133
کژ رَوی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت
راستی آری، سعادت زایدت
حدیث
«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»
«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»
تو وُثاقِ(۷۱) مار آیی، از پی ماری دگر
غصّهٔ ماران ببینی، زآنکه این چون سِلسِلهست(۷۲)
تا نگویی مار را از خویشْ عُذری زَهرناک
وآنگَهَت او مُتَّهَم(۷۳) دارد که این هم باطِل است
(۷۱) وُثاق: خانه، اتاق
(۷۲) سِلسِله: زنجیر
(۷۳) مُتَّهَم: کسی که به او تهمت زده شده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #367, Divan e Shams
دل آمد و دی(۷۴) به گوشِ جان گفت
ای نامِ تو اینکه مینتان(۷۵) گفت
درّندهٔ آنکه گفت پیدا
سوزندهٔ آنکه در نهان گفت
چه عذر و بهانه دارد ای جان؟
آن کس که ز بینشان، نشان گفت
(۷۴) دی: دیروز، روز گذشته
(۷۵) مینتان: نمیتوان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1066
تا دلش را شرحِ آن سازد ضیا(۷۶)
پس اَلَمْ نَشْرَحْ بفرماید خدا
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیات ۱ تا ۳
Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1-3
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ. وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ. الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ.»
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟ و بار گرانَت را از پشتت برنداشتيم؟
بارى كه بر پشتِ تو سنگينى مىكرد؟»
که درونِ سینه شرحت دادهایم
شرح اندر سینهات بنهادهایم
تو هنوز از خارج آن را طالبی؟
مَحْلَبی(۷۷و۷۸)، از دیگران چون حالِبی(۷۹)؟
چشمهٔ شیرست در تو، بیکنار
تو چرا می شیر جویی از تَغار(۸۰)؟
مَنفَذی داری به بحر، ای آبگیر
ننگ دار از آب جُستن از غدیر(۸۱)
که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟
چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۸۲)؟
در نگر در شرحِ دل در اندرون
تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون
قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۱
Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21
«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»
«و نيز در وجود خودتان. آيا نمىبينيد؟»
قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵
Quran, Al-Waaqia(#56), Line #85
«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»
«ما از شما به او نزديكتريم ولى شما نمىبينيد.»
(۷۶) ضیا: نور، در اینجا روشنایی ایزدی
(۷۷) مَحْلَب: جای دوشیدن شیر
(۷۸) مِحْلَب: ظرفی که در آن شیر بدوشند.
(۷۹) حالِب: دوشندهٔ شیر، در اینجا به معنی جویندهٔ شیر
(۸۰) تَغار: ظرف سفالی بزرگی که در آن ماست میریزند.
(۸۱) غدیر: آبگیر، برکه
(۸۲) کُدیهساز: گداییکننده، تکدّیکننده
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1764
عقلِ کاذب هست خود معکوسبین
زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۸۳)
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خُدعهسرا(۸۴)
(۸۳) غَبین: آدمِ سسترأی
(۸۴) خُدعهسرا: نیرنگخانه، کنایه از دنیا
هر حدیثِ طَبْع را تو پرورشهایی بِدَش
شرح و تَأویلی(۸۵) بکن، وادان(۸۶) که این بیحائِل(۸۷) است
(۸۵) تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن
(۸۶) وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن
(۸۷) بیحائِل: بدون مانع، بدون حجاب
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #103, Divan e Shams
رها کن صَدر و ناموس(۸۸) و تَکَبُّر
میانِ جان بجو صَدرِ مُعَلّا(۸۹و۹۰)
(۸۸) ناموس: خودبینی و شهرتطلبی
(۸۹) مُعَلّا: بلند و رفیع
(۹۰) صَدرِ مُعَلّا: مقام بلند و جایگاه رفیع
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3784
سایهٔ رهبر بِهْ است از ذکرِ حق
یک قناعت بِهْ که صد لوت(۹۱) و طَبَق(۹۲)
(۹۱) لوت: غذا، طعام، خوردنی
(۹۲) طَبَق: مجازاً بهمعنی انواع طعام
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1417
چون ز بیصبری قرینِ(۹۳) غیر شد
در فِراقش(۹۴) پُرغم و بیخیر شد
(۹۳) قرین: همدم، مونس
(۹۴) فِراق: دوری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1524
گفت را، گر فایده نَبْوَد، مگو
ور بُوَد، هِلْ(۹۵) اعتراض و، شُکر جو
شُکرِ یزدان، طوقِ(۹۶) هر گَردن بُوَد
نی جدال و روتُرُش کردن بُوَد
(۹۵) هِل: رها کن.
(۹۶) طوق: گردنبند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2149, Divan e Shams
بلبل مست تا به کِی ناله کنی ز ماهِ دِی؟
ذکرِ جفا بس است، هی شُکر کن از وفا بگو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1145, Divan e Shams
چه جایِ صورت؟ اگر خود نمد شود صدتُو
شعاعِ آینهٔ جان عَلَم زند به ظهور
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams
سَر برآور ز میانِ دلِ شمسِ تبریز
کو خدیوِ(۹۷) ابد و خسروِ هر فرمان است
(۹۷) خدیو: خداوند، پادشاه، امیر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3163, Divan e Shams
این کُلَه را بِدِه، سَری بِستان
کآن سَرَت دارد از کُلَهْ عاری
به من نگر که منم مونسِ تو اندر گور
در آن شبی که کُنی از دُکان و خانه عُبور
سلامِ من شِنَوی در لَحَد، خبر شَوَدَت
که هیچوقت نبودی ز چشمِ من مَستور(۹۸)
منم چو عقل و خرد در درونِ پردهٔ تو
به وقتِ لذّت و شادی، به گاهِ رنج و فُتور(۹۹)
(۹۸) مَستور: پوشیدهشده، نهان
(۹۹) فُتور: سستی و بیحالی، کمبود و نقصان
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #552
در صفِ مِعْراجیان گر بیستی
چون بُراقت برکشاند، نیستی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #555
خوش بُراقی گشت خِنگِ(۱۰۰) نیستی
سویِ هستی آرَدَت، گر نیستی
(۱۰۰) خِنگ: اسب سفیدموی
چو ما بر خویشتن اَغیار گشتیم،
مولوی، دیوان شمس، ترجیع ششم
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Tarjiaat) #6, Divan e Shams
گم میشود دلِ من، چون شرحِ یار گویم
چون گم شوم ز خود من، او را چگونه جویم؟
نه گویم و نه جویم، محکومِ دستِ اویم
ساقی ویَست و باقی، من جام یا کَدویم(۱۰۱)
از تو شوم حریری، گر خار و خارپشتم
یکتا شوم درین ره گر خود هزارتویم
(۱۰۱) کَدو: منظور کدوی خشک که به صورت کوزهٔ شراب به کار میرفت.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #430, Divan e Shams
گم شدن در گم شدن دینِ من است
نیستی در هست آیینِ من است
تا پیاده میروم در کویِ دوست
سبز خنگِ چرخ(۱۰۲) در زینِ من است
چون به یک دم صد جهان واپس کنم
بنگرم، گامِ نخستینِ من است
من چرا گردِ جهان گردم؟ چو دوست
در میانِ جانِ شیرینِ من است
شمسِ تبریزی که فخرِ اولیاست
سینِ دندانهاش(۱۰۳) یاسینِ من است
(۱۰۲) سبز خنگِ چرخ: آسمان، فلک
(۱۰۳) سینِ دندان: ردیفِ دندانها، دندانهای معشوق را به حرف «سین» مانند کردهاند.
شما را اطلس و شَعْرِ خیالی،
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۵
دُهُل زنید و سویِ مطربانِ شهر تنید
مُراهِقانِ(۱۰۴) رهِ عشق راست روزِ ظهور
(۱۰۴) مُراهِقان: جمعِ مُراهِق، پسران نزدیک به سنّ بلوغ
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٨٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2480
تا کنون کردی چنین، اکنون مکن
تیره کردی آب را، افزون مکن
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517
کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر
بیسبب، بیواسطهٔ یاریِ غیر
کتابِ مکر و عیّاری، شما را
عِتابِ دلبرِ عَیّار، ما را
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۷
Hafez Poem(Qazal) #187, Divan e Qazaliat
عِتاب یارِ پریچهره(۱۰۵) عاشقانه بکَش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
(۱۰۵) پریچهره: زیبارُخسار، آنکه رویش مانند پَری زیباست.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰
این طبیعت کور و کَر گر نیست، پس چون آزمود؟
کاین حِجاب و حائل(۱۰۶) است، آن سوی آن چون مایِل است؟
لیک طَبْع از اصلِ(۱۰۷) رنج و غُصّهها بررُسته(۱۰۸) است
در پِیِ رنج و بلاها، عاشقِ بیطایِل(۱۰۹ و ۱۱۰) است
(۱۰۶) حائِل: مانع و حجاب میان دو چیز
(۱۰۷) اصل: در اینجا یعنی ریشه
(۱۰۸) بررُسته است: روییده است.
(۱۰۹) طایل: وسیع، گسترده، فایده و سود
(۱۱۰) بی طایل: بیفایده، بیهوده
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1865
آمد از حضرت ندا کِای مردِ کار(۱۱۱)
ای به هر رنجی به ما امّیدوار
حُسنِ ظَنّ است و امیدی خوش تو را
که تو را گوید به هر دَم برتر آ
هر زمان که قصدِ خواندن باشدت
یا ز مُصحَفها(۱۱۲) قِرائت بایدت
من در آن دَم وادَهَم چشمِ تو را
تا فروخوانی، مُعَظَّم جوهرا
(۱۱۱) مردِ کار: آنکه کارها را به نحوِ احسن انجام دهد؛ ماهر، استاد، حاذق، لایق، مردِ کارِ الهی.
(۱۱۲) مُصحَف: قرآن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #973, Divan e Shams
صوفیان در دَمی دو عید کنند
عنکبوتان مگس قَدید کنند(۱۱۳)
(۱۱۳) قَدید کردن: خشک کردن گوشت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1408
عقل، قربان کُن به پیشِ مصطفی
حَسبِیَ الله گو که اللهام کَفی
قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیات ۳۶ و ۳۸
Quran, Az-Zumar(#39), Line #36, 38
«أَلَيْسَ اللَّـهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ … .»
«آيا خدا براى نگهدارى بندهاش كافى نيست؟ … .»
«… قُلْ حَسْبِيَ اللَّـهُ ۖ… .»
«… بگو: خدا براى من بس است… .»
سعدی، قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در وصف بهار
Sa’adi Poem (Ghasideh) #5
بامدادی که تفاوت نکند لَیل و نَهار(۱۱۴)
خوش بُود دامنِ صحرا و تماشای بهار
(۱۱۴) لَیل و نَهار: شب و روز
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shams
مگر تقویمِ یزدانی که طالعها در او باشد
مگر دریایِ غُفرانی(۱۱۵) کز او شویَند زَلَّتها(۱۱۶)
(۱۱۵) غُفران: آمرزش، بخشایش
(۱۱۶) زَلَّت: لغزش و گناه
جمالِ خالقِ جبّار، ما را
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1685
چون شکستهدل شدی از حالِ خویش
جابِرِ اشکستگان دیدی به پیش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2757
چون شکسته میرهد، اِشکسته شُو
اَمن در فقرَست، اندر فقر رُو
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3207
خواجهٔ اشکستهبند، آنجا رَوَد
که در آنجا پایِ اِشکسته بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1857
زآنکه جنّت(۱۱۷) از مَکارِه(۱۱۸) رُسته است(۱۱۹)
رَحم، قِسمِ(۱۲۰) عاجزی(۱۲۱) اِشکسته است
«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در سختیها و ناملایمات پیچیده شده است و دوزخ در شهوات.»
(۱۱۷) جنّت: بهشت
(۱۱۸) مَكاره: جمعِ مَكْرَهَه، به معنىِ سختى، ناخوشی و هرآنچه برای آدمی ناخوش و ناگوار آید.
(۱۱۹) رُسته است: روییده است.
(۱۲۰) قِسم: قسمت، نصیب
(۱۲۱) عاجز: ناتوان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3013
شُکر کِی رویَد ز اَملاک و نِعَم(۱۲۲)؟
شُکر میروید ز بَلویٰ(۱۲۳) و سَقَم(۱۲۴)
(۱۲۲) نِعَم: جمع نِعمَة، نعمت
(۱۲۳) بَلویٰ: سختی، گرفتاری
(۱۲۴) سَقَم: بیماری
شما را اسبِ تازی باد بیحَد
بُراقِ احمدِ مُختار، ما را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams
هَله صدر و بدرِ(۱۲۵) عالَم، منشین، مَخُسب امشب
که بُراق بر در آمد، فَاِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ(۱۲۶)
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۷
Quran, Ash-Sharh(#94), Line #7
«فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»
«چون فراغت یافتی، به رنج تن بده.»
(۱۲۵) بَدر: ماه شب چهارده، ماه کامل
(۱۲۶) فَاِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ: چون از کار فارغ شوی به عبادت کوش. اشاره به آیهٔ ۷، سورهٔ انشراح (۹۴)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4123
شرط، تسلیم است، نه کارِ دراز
سود نَبْوَد در ضَلالت(۱۲۷) تُرکتاز(۱۲۸)
(۱۲۷) ضَلالت: گمراهی
(۱۲۸) ترکتاز: ترکتازی، کنایه از تاخت و تاز به شتاب و تعجیل
اگر عالَم همه عید است و عشرت،
به جایِ لقمه و پول ار خدای را جُستی
نشسته بر لبِ خندق(۱۲۹) ندیدیی یک کور
(۱۲۹) خندق: گودال، حفره
بیا ای عیدِ اکبر، شمسِ تبریز!
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #54, Divan e Shams
از این سو میکشانندت، و زآن سو میکشانندت
مَرو ای ناب با دُردی، بِپَر زین دُرد(۱۳۰)، رُو بالا
(۱۳۰) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب تهنشین شود و در تهِ ظرف جا بگیرد، لِرْد.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢٠۶٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2062
خامُشی بحرست و، گفتن همچو جو
بحر میجویَد تو را، جو را مجو
-------------------------
مجموع لغات:
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
ز روی توست عید آثار ما را
بیا ای عید و عیدی آر ما را
تو جان عید و از روی تو جانا
هزاران عید در اسرار ما را
نگیرد غصه دستار ما را
چو ما بر خویشتن اغیار گشتیم
نباشد غصه اغیار ما را
شما را اطلس و شعر خیالی
خیال خوب آن دلدار ما را
کتاب مکر و عیاری شما را
عتاب دلبر عیار ما را
شما را عید در سالی دو بار است
دو صد عید است هر دم کار ما را
جمال خالق جبار ما را
شما را اسب تازی باد بیحد
براق احمد مختار ما را
اگر عالم همه عید است و عشرت
برو عالم شما را یار ما را
بیا ای عید اکبر شمس تبریز
به دست این و آن مگذار ما را
چو خاموشانه عشقت قوی شد
سخن کوتاه شد این بار ما را
چو ما در نیستی سر درکشیدیم
رحمتی بی علتی بی خدمتی
الـله الـله گرد دریابار گرد
گرچه باشند اهل دریابار زرد
رحمتی دان امتحان تلخ را
نقمتی دان ملک مرو و بلخ را
چونکه با شیخی تو دور از زشتیای
روز و شب سیاری و در کشتیای
در پناه جان جانبخشی توی
کشتی اندر خفتهای ره میروی
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا پستی است آب آنجا دود
آب رحمت بایدت رو پست شو
وآنگهان خور خمر رحمت مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فرو ما ای پسر
دست میزد بهر منعش بر دهان
چند گویی پیش دانای نهان
پیش دانا بردهیی سرگین خشک
که بخر این را بهجای ناف مشک
بخشد این غوره مرا انگوریای
وآن کرم میگویدم لا تیأسوا
دایما خاقان ما کردست طو
گوشمان را میکشد لا تقنطوا
گرچه ما زین ناامیدی در گویم
چون صلا زد دستاندازان رویم
دست اندازیم چون اسپان سیس
در دویدن سوی مرعای انیس
گام اندازیم و آنجا گام نی
جام پردازیم و آنجا جام نی
هست صورت سایه معنی آفتاب
نور بی سایه بود اندر خراب
نور مه را سایه زشتی نماند
قصه آن گنجنامه که پهلوی قبهای روی به قبله کن
و تیر در کمان نه بینداز آنجا که افتد گنج است
دید در خواب او شبی و خواب کو
واقعه بیخواب صوفی راست خو
هاتفی گفتش که ای دیده تعب
رقعهیی در مشق وراقان طلب
خفیه زآن وراق کت همسایه است
سوی کاغذ پارههاش آور تو دست
رقعهیی شکلش چنین رنگش چنین
پس بخوان آن را به خلوت ای حزین
چون بدزدی آن ز وراق ای پسر
پس برون رو زانبهی و شور و شر
هین مجو در خواندن آن شرکتی
ور شود آن فاش هم غمگین مشو
که نیابد غیر تو زآن نیم جو
ور کشد آن دیر هان زنهار تو
ورد خود کن دم به دم لاتقنطوا
انبیا گفتند نومیدی بد است
فضل و رحمتهای باری بیحد است
از چنین محسن نشاید ناامید
دست در فتراک این رحمت زنید
ای بسا کارا که اول صعب گشت
بعد از آن بگشاده شد سختی گذشت
گفت ای موسی چو نور تو بتافت
هر چه چیزی بود چیزی از تو یافت
لایق لطفت نباشد ای جواد
این زمان قایم مقام حق توی
یاس باشد گر مرا مانع شوی
گفت موسی یارب این مرد سلیم
سخره کردهستش مگر دیو رجیم
گر بیاموزم زیانکارش بود
ور نیاموزم دلش بد میشود
گفت ای موسی بیاموزش که ما
چون مبدل میکند او سیئات
طاعتیاش میکند رغم وشات
زین شود مرجوم شیطان رجیم
وز حسد او بطرقد گردد دو نیم
ز آن گنه ما را به چاهی آورد
چون ببیند کان گنه شد طاعتی
گردد او را نامبارکساعتی
تف زدی و تحفه دادم مر تو را
مر جفاگر را چنینها میدهم
پیش پای چپ چهسان سر مینهم
پس وفاگر را چه بخشم تو بدان
گنجها و ملکهای جاودان
گفت موسی را به وحی دل خدا
کای گزیده دوست میدارم تو را
گفت چه خصلت بود ای ذوالکرم
موجب آن تا من آن افزون کنم
گفت چون طفلی به پیش والده
وقت قهرش دست هم در وی زده
خود نداند که جز او دیار هست
هم ازو مخمور هم از اوست مست
مادرش گر سیلیی بر وی زند
هم به مادر آید و بر وی تند
از کسی یاری نخواهد غیر او
اوست جمله شر او و خیر او
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
و اللـه ار زین خار در بستان شوم
همچو بلبل زین سبب نالان شوم
آن یکی آمد زمین را میشکافت
میشکافی و پریشان میکنی
گفت ای ابله برو بر من مران
کی شود گلزار و گندمزار این
تا نگردد زشت و ویران این زمین
بگذرد او زین سران تا آن سران
او نبیند جز که قشر خربزه
که بود افتاده بر ره یا حشیش
لایق سیران گاوی یا خریش
خشک بر میخ طبیعت چون قدید
بسته اسباب جانش لایزید
و آن فضای خرق اسباب و علل
هست ارضالله ای صدر اجل
هر زمان مبدل شود چون نقش جان
نو به نو بیند جهانی در عیان
گر بود فردوس و انهار بهشت
چون فسرده یک صفت شد گشت زشت
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
کرده حق ناموس را صد من حدید
ای بسی بسته به بند ناپدید
در تگ جو هست سرگین ای فتی
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
چون ملایک گوی لا علم لنا
تا بگیرد دست تو علمتنا
مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست
تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون است نه موقوف علل
تا کنی مر غیر را حبر و سنی
خویش را بدخو و خالی میکنی
مرده خود را رها کردهست او
مرده بیگانه را جوید رفو
دیده آ بر دیگران نوحهگری
مدتی بنشین و بر خود میگری
ای عاشق جریده بر عاشقان گزیده
بگذر ز آفریده بنگر در آفریدن
صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بتها را در پیش تو بگدازم
صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم
من سبب را ننگرم کان حادث است
زآنکه حادث حادثی را باعث است
لطف سابق را نظاره میکنم
هرچه آن حادث دوپاره میکنم
هرکه به جوبار بود جامه بر او بار بود
چند زیان است و گران خرقه و دستار مرا
چون نظر کردی همه اوصاف خوب اندر دل است
وین همه اوصاف رسوا معدنش آب و گل است
از هوا و شهوت ای جان آب و گل می صد شود
مشکل این ترک هوا و کاشف هر مشکل است
وین تعلل بهر ترکش دافع صد علت است
چون بشد علت ز تو پس نقل منزل منزل است
سحر کاهی را به صنعت که کند
باز کوهی را چو کاهی میتند
زشتها را نغز گرداند به فن
نغزها را زشت گرداند به ظن
کار سحر اینست کو دم میزند
هر نفس قلب حقایق میکند
کژ روی جف القلم کژ آیدت
راستی آری سعادت زایدت
تو وثاق مار آیی از پی ماری دگر
غصه ماران ببینی زآنکه این چون سلسلهست
تا نگویی مار را از خویش عذری زهرناک
وآنگهت او متهم دارد که این هم باطل است
دل آمد و دی به گوش جان گفت
ای نام تو اینکه مینتان گفت
درنده آنکه گفت پیدا
سوزنده آنکه در نهان گفت
چه عذر و بهانه دارد ای جان
آن کس که ز بینشان نشان گفت
تا دلش را شرح آن سازد ضیا
پس الم نشرح بفرماید خدا
که درون سینه شرحت دادهایم
تو هنوز از خارج آن را طالبی
محلبی از دیگران چون حالبی
چشمه شیرست در تو بیکنار
تو چرا می شیر جویی از تغار
منفذی داری به بحر ای آبگیر
ننگ دار از آب جستن از غدیر
که الم نشرح نه شرحت هست باز
چون شدی تو شرحجو و کدیهساز
در نگر در شرح دل در اندرون
تا نیاید طعنه لاتبصرون
عقل کاذب هست خود معکوسبین
زندگی را مرگ بیند ای غبین
آنچنانکه هست در خدعهسرا
هر حدیث طبع را تو پرورشهایی بدش
شرح و تاویلی بکن وادان که این بیحائل است
رها کن صدر و ناموس و تکبر
میان جان بجو صدر معلا
سایه رهبر به است از ذکر حق
یک قناعت به که صد لوت و طبق
چون ز بیصبری قرین غیر شد
در فراقش پرغم و بیخیر شد
گفت را گر فایده نبود مگو
ور بود هل اعتراض و شکر جو
شکر یزدان طوق هر گردن بود
نی جدال و روترش کردن بود
بلبل مست تا به کی ناله کنی ز ماه دی
ذکر جفا بس است هی شکر کن از وفا بگو
چه جای صورت اگر خود نمد شود صدتو
شعاع آینه جان علم زند به ظهور
سر برآور ز میان دل شمس تبریز
کو خدیو ابد و خسرو هر فرمان است
این کله را بده سری بستان
کان سرت دارد از کله عاری
به من نگر که منم مونس تو اندر گور
در آن شبی که کنی از دکان و خانه عبور
سلام من شنوی در لحد خبر شودت
که هیچوقت نبودی ز چشم من مستور
منم چو عقل و خرد در درون پرده تو
به وقت لذت و شادی به گاه رنج و فتور
در صف معراجیان گر بیستی
چون براقت برکشاند نیستی
خوش براقی گشت خنگ نیستی
سوی هستی آردت گر نیستی
گم میشود دل من چون شرح یار گویم
چون گم شوم ز خود من او را چگونه جویم
نه گویم و نه جویم محکوم دست اویم
ساقی ویست و باقی من جام یا کدویم
از تو شوم حریری گر خار و خارپشتم
گم شدن در گم شدن دین من است
نیستی در هست آیین من است
تا پیاده میروم در کوی دوست
سبز خنگ چرخ در زین من است
بنگرم گام نخستین من است
من چرا گرد جهان گردم چو دوست
در میان جان شیرین من است
شمس تبریزی که فخر اولیاست
سین دندانهاش یاسین من است
دهل زنید و سوی مطربان شهر تنید
مراهقان ره عشق راست روز ظهور
تا کنون کردی چنین اکنون مکن
تیره کردی آب را افزون مکن
کافیم بدهم تو را من جمله خیر
بیسبب بیواسطه یاری غیر
عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش
این طبیعت کور و کر گر نیست پس چون آزمود
کاین حجاب و حائل است آن سوی آن چون مایل است
لیک طبع از اصل رنج و غصهها بررسته است
در پی رنج و بلاها عاشق بیطایل است
آمد از حضرت ندا کای مرد کار
ای به هر رنجی به ما امیدوار
حسن ظن است و امیدی خوش تو را
که تو را گوید به هر دم برتر آ
هر زمان که قصد خواندن باشدت
یا ز مصحفها قرائت بایدت
من در آن دم وادهم چشم تو را
تا فروخوانی معظم جوهرا
صوفیان در دمی دو عید کنند
عنکبوتان مگس قدید کنند
عقل قربان کن به پیش مصطفی
حسبی الله گو که اللهام کفی
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
مگر تقویم یزدانی که طالعها در او باشد
مگر دریای غفرانی کز او شویند زلتها
چون شکستهدل شدی از حال خویش
جابر اشکستگان دیدی به پیش
چون شکسته میرهد اشکسته شو
امن در فقرست اندر فقر رو
خواجه اشکستهبند آنجا رود
که در آنجا پای اشکسته بود
زآنکه جنت از مکاره رسته است
رحم قسم عاجزی اشکسته است
شکر کی روید ز املاک و نعم
شکر میروید ز بلوی و سقم
هله صدر و بدر عالم منشین مخسب امشب
که براق بر در آمد فاذا فرغت فانصب
شرط تسلیم است نه کار دراز
سود نبود در ضلالت ترکتاز
به جای لقمه و پول ار خدای را جستی
نشسته بر لب خندق ندیدیی یک کور
از این سو میکشانندت و زآن سو میکشانندت
مرو ای ناب با دردی بپر زین درد رو بالا
خامشی بحرست و گفتن همچو جو
بحر میجوید تو را جو را مجو
Privacy Policy