: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #895
برنامه شماره ۸۹۵ گنج حضور

Please rate this video
Out of 161 votes | 5087 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۸۹۵ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی


۱۴۰۰ تاریخ اجرا۷ دسامبر ۲۰۲۱ - ۱۷ آذر



.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۸۹۵ بر روی این لینک کلیک کنید


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF تمام اشعار این برنامه

   PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت 

مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDF


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


به حقِّ آنکه در این دل به‌جز وَلایِ(۱) تو نیست

وَلیِّ(۲) او نشوم، کاو ز اولیایِ(۳) تو نیست


مباد جانم بی‌غم، اگر فدایِ تو نیست

مباد چشمم روشن، اگر سقایِ تو نیست


وفا مباد، امیدم اگر به غیرِ تو است

خراب باد وجودم، اگر برایِ تو نیست


کدام حُسن و جمالی که آن نه عکسِ تُوَ است؟

کدام شاه و امیری که او گدایِ تو نیست؟


رضا مده که دلم کامِ دشمنان گردد

ببین که کامِ دلِ من بجز رضایِ تو نیست


قضا نتانم کردن(۴)، دمی که بی‌تو گذشت

ولی چه چاره؟ که مقدور(۵) جز قضایِ تو نیست


دلا بباز تو جان را، بر او چه می‌لرزی؟

بر او ملرز، فدا کن چه شد؟ خدایِ تو نیست؟


ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزند

به جانِ تو که تو را دشمنی ورایِ تو نیست


(۱) وَلا: دوستی، محبت، خویشاوندی، مُلک و پادشاهی

(۲) وَلی: مُحِب و دوستدار، یار، مددکار

(۳) اولیا: جمع ولی

(۴) قضا کردن: جبران کردن

(۵) مقدور: تقدیر شده و مقدّر، آن‌چه اراده‌ی خدا 

بر انجام یافتن آن تعلق گرفته

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۸۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3189 


رنگ، دیگر شد، ولیکن جانِ پاک

فارغ از رنگ است و، از ارکان و خاک


تنْ‌شناسان زود ما را گم کنند

آبْ‌نوشان ترکِ مَشک و خُم کنند


جانْ‌شناسان از عددها فارغند

غرقه‌ی دریای بی‌چونند و چند


جان شو و، از راهِ جان، جان را شناس

یارِ بینش شو، نه فرزندِ قیاس


چون مَلَک با عقل یک سَررشته‌اند

بهرِ حکمت را، دو صورت گشته‌اند


آن مَلَک چون مرغ، با او پَر گرفت

وین خِرَد بگذاشت پرّ و، فر(۶) گرفت


لاجَرَم هر دو مُناصِر(۷) آمدند

هر دو خوشْ‌رو، پشتِ همدیگر شدند


هم مَلَک، هم عقل، حق را واجدی(۸)

هر دو، آدم را مُعین و ساجدی


نفس و شیطان بود ز اوّل واحدی

بوده آدم را عدو و حاسدی


آنکه آدم را بَدَن دید او رَمید

و آنکه نورِ مؤتمن(۹) دید، او خَمید


آن دو، دیده‌روشنان بودند ازین

وین دو را دیده ندیده غیرِ طین(۱۰)


این بیان اکنون چو خر بر یخ بمانْد

چون نشاید بر جهود انجیل خواند 


کَی توان با شیعه گفتن از عُمَر؟

کَی توان بَرْبَط(۱۱) زدن در پیشِ کَر؟


لیک گر در دِه به گوشه یک کس است

های هویی که برآوردم، بس است


مُستحقِّ شرح را، سنگ و کلوخ

ناطقی گردد، مُشَرِّح با رُسوخ(۱۲)


(۶) فرّ: شکوه

(۷) مُناصِر: ياور و پشتیبان

(۸) واجد: دارَنده، انسانِ به حضور رسیده، 

از نام‌های خداوند است، کسی که دارای وَجد است.

(۹) مؤتمن: موردِ اعتماد

(۱۰) طين: گِل

(۱۱) بَرْبَط: نوعى ساز

(۱۲) رُسوخ: نفوذ كردن

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 532, Divan e Shams


مر عاشقان را پندِ کس هرگز نباشد سودمند

نی آن‌چنان سِیلی‌ست این، کِش(۱۳) کس تواند کرد بند


ذوقِ سَرِ سرمست را هرگز نداند عاقلی

حالِ دلِ بی‌هوش را هرگز نداند هوشمند


بیزار گردند از شهی، شاهان اگر بویی بَرَند

زان باده‌ها که عاشقان در مجلسِ دل می‌خورند


خسرو، وداعِ مُلکِ خود از بهرِ شیرین می‌کُند

فرهاد هم از بهرِ او بر کوه می‌کوبد کُلَند(۱۴)


مجنون ز حلقه‌ی عاقلان از عشقِ لیلی می‌رَمَد

بر سبلتِ هر سرکشی، کرده‌ست وامق ریش‌خند(۱۵)


افسرده آن عمری که آن بگذشت بی آن جانِ خوش

ای گَنده آن مغزی که آن غافل بُوَد زین لورکَند(۱۶)


این آسمان گر نیستی سرگشته و عاشق چو ما

زین گردشْ او سیر آمدی گفتی: بَسَسْتَم چندْچند!


عالم چو سُرناییّ و او در هر شکافش می‌دَمَد

هر ناله‌ای دارد یقین، زان دو لبِ چون قند، قند


می‌بین که چون در می‌دمد در هر گِلی، در هر دلی

حاجت دهد، عشقی دهد، کافغان برآرد از گزند


دل را ز حق گر برکنی بر کی نهی آخر بگو؟

بی جانْ کسی که دل از او، یک لحظه برتانِست کَند


من بس کنم، تو چُست شو، شب بر سرِ این بام رو

خوش غُلغُلی(۱۷) در شهرْ زن، ای جان به آوازِ بلند


(۱۳) کِش: که آن را

(۱۴) کُلَند: کلنگ

(۱۵) ریش‌خند: خنده‌ی تمسخر

(۱۶) لورکَند: زمینی که آن ‌را سیلاب کنده و گود کرده باشد.

(۱۷) غلغل زدن: بانگ و آواز برآوردن، شور و غوغا کردن

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 532, Divan e Shams


بیزار گردند از شهی، شاهان اگر بویی بَرَند

زان باده‌ها که عاشقان در مجلسِ دل می‌خورند


مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ٢۴۸٣

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2483, Divan e Shams


در دو جهان بننگرد، آنکه بدو تو بنگری

خسروِ خسروان شود، گر به گدا تو نان دهی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 532, Divan e Shams


افسرده آن عمری که آن بگذشت بی آن جانِ خوش

ای گَنده آن مغزی که آن غافل بُوَد زین لورکَند


مولوی، ديوان شمس، ترجيع ٢٨

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 28, Divan e Shams


ای عشق می‌کُن حُکمِ مُر، ما را ز غیرِ خود بِبُر

ای سیل می‌غُرّی بغُرّ، ما را به دریا می‌کشی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1878 


بشنو اکنون قصّه‌ی آن رهروان

که ندارند اعتراضی در جهان


ز اولیا اهلِ دعا خود دیگرند

که همی‌دوزند و گاهی می‌دَرَند


قومِ دیگر می‌شناسم ز اولیا

که دهانْشان بسته باشد از دعا


از رضا که هست رامِ آن کِرام(۱۸)

جُستنِ دفعِ قضاشان شد حرام


در قضا ذوقی همی‌بینند خاص

کفرشان آید طلب کردن خلاص


حُسنِ ظَنّی بر دلِ ایشان گشود

که نپوشند از غمی جامه‌ی کبود


(۱۸) کِرام: جمع کریم به معنی بزرگوار، بخشنده، جوانمرد

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #623 


بنگر این کَشتیِّ خَلقان غرقِ عشق

اژدهایی گشت گویی حلقِ عشق


اژدهایی ناپدیدِ دلرُبا

عقل همچون کوه را او کهرُبا


عقلِ هر عطّار کآگه شد ازو

طبله‌ها(۱۹) را ریخت اندر آبِ جو


رَو کزین جو برنیایی تا ابد

لَمْ یَکُن حَقّاً لَهُ کُفْواً اَحَد


قرآن کریم، سوره اخلاص (۱۱۲)، آیه ۴

Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #4


« وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ.»

 

« و نه هيچ كس همتاى اوست.»


(۱۹) طبله: صندوقچه

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1129, Divan e Shams


عمر که بی‌عشق رفت، هیچ حسابش مگیر

آب حیاتست عشق، در دل و جانش پذیر


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773 


از خدا غيرِ خدا را خواستن

ظَنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2820, Divan e Shams


تو همه طمْع بر آن نِه، که دَرو نیست امیدت

که ز نومیدیِ اوّل تو بدین سوی رسیدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1580, Divan e Shams


تا دلبرِ خویش را نبینیم

جُز در تَکِ خونِ دل نَشینیم


ما بِهْ نَشَویم از نصیحت

چون گمرهِ عشقِ آن بِهینیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1566, Divan e Shams


تا با تو قَرین(۲۰) شدَ‌ست جانم

هر جا که رَوَم، به گلستانم


تا صورتِ تو قرینِ دل شد

بر خاک نِیَم، بر آسمانم


(۲۰) قرین: همنشین، یار، مصاحب

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


به حقِّ آنکه در این دل به‌جز وَلایِ تو نیست

وَلیِّ او نشوم، کاو ز اولیایِ تو نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 537, Divan e Shams


هر جا که بینی شاهدی(۲۱)، چون آینه پیشش نشین

هر جا که بینی ناخوشی، آیینه درکش در نَمَد(۲۲)


(۲۱) شاهد: زیبارو

(۲۲) آیینه در نَمَد کشیدن: منظور روی تافتن و چشم برهم نهادن است.

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


مباد جانم بی‌غم، اگر فدایِ تو نیست

مباد چشمم روشن، اگر سقایِ تو نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1247, Divan e Shams


خونِ ما بر غم حرام و خونِ غم بر ما حلال

هر غمی کو گِردِ ما گردید، شد در خونِ خویش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


وفا مباد، امیدم اگر به غیرِ تو است

خراب باد وجودم، اگر برایِ تو نیست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1359 


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو مَنْظَرم(۲۳)


عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۲۴)

عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر؟(۲۵)


عاشقِ صُنعِ(۲۶) خدا با فَر بُوَد

عاشقِ مصنوعِ(۲۷) او کافر بُوَد


(۲۳) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۲۴) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۲۵) گبر: کافر

(۲۶) صُنع: آفرینش

(۲۷) مصنوع: آفریده، مخلوق

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1178 


ای بسا کس را که صورت، راه زد

قصدِ صورت کرد و، بر الله زد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


کدام حُسن و جمالی که آن نه عکسِ تُوَ است؟

کدام شاه و امیری که او گدایِ تو نیست؟


قرآن کریم، سوره فاطر (۳۵)، آیه ۱۵

Quran, Sooreh Al-Faatir(#35), Line #15


« يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ.»


« اى مردم، همه شما به خدا نيازمنديد. اوست بى‌نياز و ستودنى.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


رضا مده که دلم کامِ دشمنان گردد

ببین که کامِ دلِ من بجز رضایِ تو نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1723, Divan e Shams


هزار ابرِ عنایت بر آسمانِ رضاست

اگر بِبارَم از آن ابر بر سَرَت بارَم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


قضا نتانم کردن، دمی که بی‌تو گذشت

ولی چه چاره؟ که مقدور جز قضایِ تو نیست


 مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 682, Divan e Shams


یکی لحظه از او دوری نباید

کز آن دوری خرابی‌ها فزاید


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1258 


گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت


گر قضا صد بار، قصدِ جان کند

هم قضا جانت دهد، درمان کند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #575 


در حیا پنهان شدم همچون سِجاف(۲۸)

ناگهان بِجْهَم ازین زیرِ لِحاف


ای رفیقان، راهها را بست یار

آهویِ لَنگیم و او شیرِ شکار


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟

در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای


(۲۸) سِجاف: پارچه یا نوارِ باریکی که در حاشیه‌ی لباس بدوزند، 

درزِ جامه، شکافِ بینِ پرده؛ فرجه‌ی بینِ دو پرده.

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #613 


وقتِ آن آمد که من عریان شوم

نقش بگذارم، سراسر جان شوم


ای عدوِّ شرم و اندیشه بیآ

که دریدم پرده‌ی شرم و حیا


حدیث


« اَلْحَیاءُ یَمْنَعُ الْایمان.»


« شرم، بازدارنده‌ی ایمان است.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #578 


او ندارد خواب و خور، چون آفتاب

روحها را می‌کند بی‌خورد و خواب


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۵۵ 

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #255


«… لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ…»


« نه خواب سبك او را فرا مى‌گيرد و نه خواب سنگين.»


قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۴

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #14


«… وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ…»


«… و مى‌خوراند و به طعامش نياز نيست…»


که بیا من باش یا همخویِ من

تا ببینی در تجلّی رویِ من


ور ندیدی، چون چنین شیدا شدی؟

خاک بودی، طالبِ احیا شدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزند

به جانِ تو که تو را دشمنی ورایِ تو نیست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4053 


نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


دشمنی داری چنین در سِرِّ خویش

مانعِ عقل ست و، خصمِ جان و کیش


یک نَفَس حمله کند چون سوسمار

پس به سوراخی گریزد در فرار


در دل، او سوراخ ها دارد کنون

سَر ز هر سوراخ می‌آرد برون


نامِ پنهان گشتنِ دیو از نفوس

واندر آن سوراخ رفتن، شد خُنُوس(۲۹)


که خُنوسش چون خُنوسِ قُنْفُذست(۳۰)

چون سرِ قُنْفُذ وَرا آمدْ شُد است


که خدا آن دیو را خَنّاس(۳۱) خوانْد

کو سرِ آن خارپُشتک را بمانْد


قرآن کریم، سوره ناس (۱۱۴)، آیات ۱ تا ۶

Quran, Sooreh An-Naas(#114), Line #1-6


« قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ.» (۱)

« بگو: من پناه می‌جویم به پروردگار آدمیان.» 


« مَلِكِ النَّاسِ.» (۲)

« پادشاه آدمیان.»


« إِلَٰهِ النَّاسِ.» (۳)

« یکتا معبود آدمیان.»


« مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ.» (۴)

« از شرّ آن وسوسه‌گر آشکار شونده و بسیار نهان شونده.»


« الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ.» (۵)

« وسوسه‌گری که در دل‌ مردمان وسوسه می‌کند.»


« مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ.» (۶)

« چه آن وسوسه‌گر (شیطان) از جنس جن باشد و یا از نوع انسان.»


می نهان گردد سرِ آن خارپُشت

دَم‌ به دَم از بیمِ صَیّادِ دُرُشت(۳۲)


تا چو فرصت یافت سر آرَد بُرون

زین‌چنین مکری شود مارش زبون


گرنه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟


زان عَوانِ(۳۳) مُقتَضی(۳۴) که شهوت است

دل اسیرِ حرص و آز و آفت است


زان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهرِ توست راه


در خبر بشنو تو این پندِ نکو

بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدی عَدُو


تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو 

و به آن عمل کن: «سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست.»


حدیث


« اَعْدی' عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ.»


« سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه 

در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»


طُمطراقِ(۳۵) این عدو مشنو، گریز

کو چو ابلیس است در لَجّ و ستیز


بر تو او، از بهرِ دنیا و نَبَرد

آن عذابِ سَرمَدی(۳۶) را سهل کرد


چه عجب گر مرگ را آسان کند

او ز سِحرِ خویش، صد چندان کند


سِحْر، کاهی را به صنعت کُه کند

باز، کوهی را چو کاهی می‌تند


زشت ها را نغز(۳۷) گرداند به فنّ

نغزها را زشت گرداند به ظنّ


کارِ سِحر اینست کو دَم می‌زند

هر نَفَس، قلبِ(۳۸) حقایق می‌کند


آدمی را خر نماید ساعتی

آدمی سازد خری را، و آیتی


این‌چنین ساحر درون توست و سِرّ

اِنَّ فی الْوَسواس سِحْراً مُسْتَتِرّ


چنین ساحری در باطن و درون تو نهان است، 

همانا در وسوسه‌گری نفس، سحری نهفته شده است.


اندر آن عالَم که هست این سِحرها

ساحران هستند جادویی‌گشا


اندر آن صحرا که رُست این زَهرِ تر

نیز روییده‌ست تِریاق ای پسر


گویدت تریاق:(۳۹) از من جُو سپَر

که ز زهرم من به تو نزدیکتر


گفتِ او، سحرَست و ویرانیِ تو

گفتِ من، سِحرَست و دفعِ سِحرِ او


(۲۹) خُنُوس: آشکار شدن و سپس بسیار پنهان گشتن

(۳۰) قُنْفُذ: خارپشت

(۳۱) خَنّاس: آشکار شونده و سپس بسیار پنهان شونده

(۳۲) دُرُشت: خشن، ناهموار، حجیم

(۳۳) عَوان: مأمور

(۳۴) مُقتَضی: خواهش‌گر

(۳۵) طُمطراق: سروصدا، نمایش شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی

(۳۶) سَرمَدی: همیشگی، جاویدان

(۳۷) نغز: خوب، نیکو، لطیف

(۳۸) قلب: تغییر دادن و دگرگون کردن چیزی، واژگون ساختن چیزی

(۳۹) تریاق: ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم 

به عنوان ضد درد و ضد سم به کار میرفته، پادزهر.

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 20, Divan e Shams


بر خارپشتِ هر بلا خود را مزن تو هم، هلا!

ساکن نشین، وین ورد خوان: جاءَ الْقَضا ضاقَ الْفَضا


چون قضا آید، فضا تنگ می‌شود.


فرمود ربّ العالمین با صابرانم همنشین

ای همنشینِ صابران افْرِغْ عَلَیْنا صَبْرَنَا


بر ما شكيبايى ببار و ما را ثابت‌قدم گردان.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


قضا نتانم کردن، دمی که بی‌تو گذشت

ولی چه چاره؟ که مقدور جز قضایِ تو نیست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2551 


گفت پیغمبر: مَر آن بیمار را

این بگو کِای سهل‌ْکُن(۴۰) دشوار را


آتِنا فی دارِ دُنیانا حَسَن

آتِنا فی دارِ عُقْبانا حَسَن


پروردگارا در سرای دنیا بر ما خیر و نیکی ارزانی دار، 

و در سرای آخرت نیز خیر و نیکی بر ما عطا فرما.


قرآن کریم، سوره بقره (٢)، آيه ٢٠١

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #201


«… رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.»


«… پروردگارا در دنیا، به ما نیکی عطا فرما 

و در آخرت نیز نیکی ارزانی دار و ما را از کیفر دوزخ مصون دار. »


راه را بر ما چو بُستان کن لطیف

منزلِ ما، خود تو باشی ای شَریف(۴۱)


مؤمنان در حَشر گویند: ای مَلَک

نَی که دوزخ بود راهِ مَشْتَرَک؟


مؤمن و کافر بر او یابد گذار

ما ندیدیم اندرین ره، دود و نار(۴۲)


نک بهشت و بارگاهِ ايمنی

پس کجا بود آن گذرگاهِ دَنی؟(۴۳)


پس مَلَک گوید که آن رَوْضه‌ی(۴۴) خُضَر(۴۵)

که فلان جا دیده‌اید اندر گذَر


دوزخ آن بود و، سیاستگاهِ سخت

بر شما شد باغ و بُستان و درخت


چون شما این نَفسِ دوزخ‌خُوی(۴۶) را

آتشیِّ گَبرِ(۴۷) فتنه‌جوی را


جهدها کردید و او شد پُر صفا

نار را کُشتید از بهرِ خدا


آتشِ شهوت که شعله می‌زدی

سبزه‌ی تقوی شد و نور هُدی


آتشِ خشم از شما هم حِلم(۴۸) شد

ظلمتِ جهل از شما هم علم شد


آتشِ حرص از شما ایثار شد

و آن حسد چون خار بُد، گُلزار شد


چون شما این جمله آتش هایِ خویش

بهرِ حق کُشتید جمله پیشْ پیشْ


(۴۰) سهل‌ْکُن: آسان كننده

(۴۱) شريف: بزرگوار، بلند قدر

(۴۲) نار: آتش

(۴۳) دَنی: پست، ناکس، حقیر

(۴۴) رَوْضه: باغ، بهشت

(۴۵) خُضَر: سبز

(۴۶) نَفسِ دوزخ‌خوُی: نَفسِ امّاره که صفتِ‌ دوزخی دارد.

(۴۷) گَبر: کافر

(۴۸) حِلم: بردباری، شکیبایی

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


دلا بباز تو جان را، بر او چه می‌لرزی؟

بر او ملرز، فدا کن چه شد؟ خدایِ تو نیست؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #408 


در تَردّد(۴۹) مانده‌ایم اندر دو کار

این تَردّد کی بود بی‌اختیار؟


این کنم یا آن کنم او کی گُوَد؟(۵۰)

که دو دست و پایِ او بسته بُوَد


هیچ باشد این تردّد در سَرَم؟

که رَوَم در بحر یا بالا پَرم؟


این تردّد هست که مَوصِل(۵۱) رَوَم

یا برای سِحر تا بابِل(۵۲) رَوَم


پس تردّد را بباید قدرتی

ورنه آن خنده بود بر سَبْلَتی(۵۳)


بر قضا کم نِه بهانه، ای جوان

جُرمِ خود را چون نهی بر دیگران؟


نعلِ او هست آن تَردّد در دو کار

این کنم یا آن کنم؟ هین هوش دار


آن بکن که هست مُختارِ نَبی

آن مکن که کرد مجنون و صَبی(۵۴)


حُفَّتِ ‌الْجَنَّة، به چه مَحفوف(۵۵) گشت؟

بِالمْکارِه(۵۶) که ازو افزود کَشت


حدیث


« حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكارِهِ، و حُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ.»


« بهشت در چیز‌های ناخوشایند پوشیده شده، و دوزخ در شهوات.» 


(۴۹) تَردّد: تردید و دو دلی

(۵۰) گُوَد: بگوید

(۵۱) مَوصِل: از شهرهای شمالیِ عراقِ کنونی

(۵۲) بابِل: شهری قدیمی در بین‌النهرین که از مراکزِ ساحران بوده است.

(۵۳) خندیدن بر سَبْلَت: بر سبيلِ خود خنديدن، کنایه از مسخره کردنِ خود.

(۵۴) صَبى: كودک

(۵۵) مَحفوف: فراگرفته شده، پوشیده شده

(۵۶) مَکاره: ناپسندی‌ها، ناگواری‌ها

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4467 


بی مرادی شد قلاووزِ(۵۷) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشْ‌سِرِشت


(۵۷) قلاووز: پیشآهنگ

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #433 


جَوْق‌ جَوْق(۵۸) و، صفْ‌ صفْ از حرص و شتاب

مُحْتَرِز(۵۹) زآتش، گُریزان سویِ آب 


لاجَرَم، ز آتش برآوردند سَر

اِعْتِباراَلِْاِْعتبار(۶۰) ای بی‌خبر 


بانگ می‌زد آتش ای گیجانِ گول(۶۱)

من نی‌اَم آتش، منم چشمه‌ی قبول


(۵۸) جَوْق جَوْق: دسته دسته

(۵۹) مُحتَرِز: دورى كننده، پرهیز کننده

(۶۰) اِعْتِباراَلِْاِْعتبار: عبرت بگیر، عبرت بگیر

(۶۱) گول: ابله، نادان

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4120 


نعره‌ی لاضَیْر بشنید آسمان 

چرخ، گویی شد پیِ آن صَوْلَجان(۶۲)


(۶۲) صَوْلَجان: مُعَرَّبِ چوگان

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3339 


نعره‌ی لاضَیْر بر گردون رسید

هین بِبُر که جان ز جان‌ْکندن رهید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزند

به جانِ تو که تو را دشمنی ورایِ تو نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 609, Divan e Shams


بر هر چه همی‌لرزی، می‌دان که همان ارزی

زین روی دلِ عاشق از عرش فزون باشد 


آن را که شفا دانی، دردِ تو از آن باشد

وآن را که وفا خوانی، آن مَکر و فُسون باشد


 مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 243, Divan e Shams


کَیْفَ یَلْقاهُ غَیرُهُ کُلُّ مَنْ غَیْرُه فَنا

تو بیا بی‌تو پیشِ من، که تو نامحرمی تو را


چگونه جز او با او دیدار کند که همه چیز جز او فانی است.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3250 


زخمِ نیش، امّا چو از هستیِّ توست

غم قوی باشد، نگردد درد سُست


شرحِ این، از سینه بیرون می‌جهد

لیک می‌ترسم که نومیدی دهد


نی مشو نومید و خود را شاد کن

پیشِ آن فریادرس، فریاد کن


کِایْ مُحِبِّ(۶۳) عفو، از ما عفو کُن

ای طبیبِ رنجِ ناسورِ(۶۴) کُهُن


(۶۳) مُحِبّ: دوستدار

(۶۴) ناسُور: زخمِ سخت و چرکین

----------------

مجموع لغات: 

(۱) وَلا: دوستی، محبت، خویشاوندی، مُلک و پادشاهی

(۲) وَلی: مُحِب و دوستدار، یار، مددکار

(۳) اولیا: جمع ولی

(۴) قضا کردن: جبران کردن

(۵) مقدور: تقدیر شده و مقدّر، آن‌چه اراده‌ی خدا 

بر انجام یافتن آن تعلق گرفته

(۶) فرّ: شکوه

(۷) مُناصِر: ياور و پشتیبان

(۸) واجد: دارَنده، انسانِ به حضور رسیده، از نام‌های خداوند است، 

کسی که دارای وَجد است.

(۹) مؤتمن: موردِ اعتماد

(۱۰) طين: گِل

(۱۱) بَرْبَط: نوعى ساز

(۱۲) رُسوخ: نفوذ كردن

(۱۳) کِش: که آن را

(۱۴) کُلَند: کلنگ

(۱۵) ریش‌خند: خنده‌ی تمسخر

(۱۶) لورکَند: زمینی که آن ‌را سیلاب کنده و گود کرده باشد.

(۱۷) غلغل زدن: بانگ و آواز برآوردن، شور و غوغا کردن

(۱۸) کِرام: جمع کریم به معنی بزرگوار، بخشنده، جوانمرد

(۱۹) طبله: صندوقچه

(۲۰) قرین: همنشین، یار، مصاحب

(۲۱) شاهد: زیبارو

(۲۲) آیینه در نَمَد کشیدن: منظور روی تافتن و چشم برهم نهادن است.

(۲۳) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۲۴) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۲۵) گبر: کافر

(۲۶) صُنع: آفرینش

(۲۷) مصنوع: آفریده، مخلوق

(۲۸) سِجاف: پارچه یا نوارِ باریکی که در حاشیه‌ی لباس بدوزند، 

درزِ جامه، شکافِ بینِ پرده؛ فرجه‌ی بینِ دو پرده.

(۲۹) خُنُوس: آشکار شدن و سپس بسیار پنهان گشتن

(۳۰) قُنْفُذ: خارپشت

(۳۱) خَنّاس: آشکار شونده و سپس بسیار پنهان شونده

(۳۲) دُرُشت: خشن، ناهموار، حجیم

(۳۳) عَوان: مأمور

(۳۴) مُقتَضی: خواهش‌گر

(۳۵) طُمطراق: سروصدا، نمایش شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی

(۳۶) سَرمَدی: همیشگی، جاویدان

(۳۷) نغز: خوب، نیکو، لطیف

(۳۸) قلب: تغییر دادن و دگرگون کردن چیزی، واژگون ساختن چیزی

(۳۹) تریاق: ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم 

به عنوان ضد درد و ضد سم به کار میرفته، پادزهر.

(۴۰) سهل‌ْکُن: آسان كننده

(۴۱) شريف: بزرگوار، بلند قدر

(۴۲) نار: آتش

(۴۳) دَنی: پست، ناکس، حقیر

(۴۴) رَوْضه: باغ، بهشت

(۴۵) خُضَر: سبز

(۴۶) نَفسِ دوزخ‌خوُی: نَفسِ امّاره که صفتِ‌ دوزخی دارد.

(۴۷) گَبر: کافر

(۴۸) حِلم: بردباری، شکیبایی

(۴۹) تَردّد: تردید و دو دلی

(۵۰) گُوَد: بگوید

(۵۱) مَوصِل: از شهرهای شمالیِ عراقِ کنونی

(۵۲) بابِل: شهری قدیمی در بین‌النهرین که از مراکزِ ساحران بوده است.

(۵۳) خندیدن بر سَبْلَت: بر سبيلِ خود خنديدن، کنایه از مسخره کردنِ خود.

(۵۴) صَبى: كودک

(۵۵) مَحفوف: فراگرفته شده، پوشیده شده

(۵۶) مَکاره: ناپسندی‌ها، ناگواری‌ها

(۵۷) قلاووز: پیشآهنگ

(۵۸) جَوْق جَوْق: دسته دسته

(۵۹) مُحتَرِز: دورى كننده، پرهیز کننده

(۶۰) اِعْتِباراَلِْاِْعتبار: عبرت بگیر، عبرت بگیر

(۶۱) گول: ابله، نادان

(۶۲) صَوْلَجان: مُعَرَّبِ چوگان

(۶۳) مُحِبّ: دوستدار

(۶۴) ناسُور: زخمِ سخت و چرکین

-----------------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


به حق آنکه در این دل به‌جز ولای تو نیست

ولی او نشوم کاو ز اولیای تو نیست


مباد جانم بی‌غم اگر فدای تو نیست

مباد چشمم روشن اگر سقای تو نیست


وفا مباد امیدم اگر به غیر تو است

خراب باد وجودم اگر برای تو نیست


کدام حسن و جمالی که آن نه عکس تو است

کدام شاه و امیری که او گدای تو نیست


رضا مده که دلم کام دشمنان گردد

ببین که کام دل من بجز رضای تو نیست


قضا نتانم کردن دمی که بی‌تو گذشت

ولی چه چاره که مقدور جز قضای تو نیست


دلا بباز تو جان را بر او چه می‌لرزی

بر او ملرز فدا کن چه شد خدای تو نیست


ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزند

به جان تو که تو را دشمنی ورای تو نیست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۸۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3189 


رنگ دیگر شد ولیکن جان پاک

فارغ از رنگ است و از ارکان و خاک


تن‌شناسان زود ما را گم کنند

آب‌نوشان ترک مشک و خم کنند


جان‌شناسان از عددها فارغند

غرقه‌ی دریای بی‌چونند و چند


جان شو و از راه جان جان را شناس

یار بینش شو نه فرزند قیاس


چون ملک با عقل یک سررشته‌اند

بهر حکمت را دو صورت گشته‌اند


آن ملک چون مرغ با او پر گرفت

وین خرد بگذاشت پر و فر گرفت


لاجرم هر دو مناصر آمدند

هر دو خوش‌رو پشت همدیگر شدند


هم ملک هم عقل حق را واجدی

هر دو آدم را معین و ساجدی


نفس و شیطان بود ز اول واحدی

بوده آدم را عدو و حاسدی


آنکه آدم را بدن دید او رمید

و آنکه نور مؤتمن دید او خمید


آن دو دیده‌روشنان بودند ازین

وین دو را دیده ندیده غیر طین


این بیان اکنون چو خر بر یخ بماند

چون نشاید بر جهود انجیل خواند 


کی توان با شیعه گفتن از عمر

کی توان بربط زدن در پیش کر


لیک گر در ده به گوشه یک کس است

های هویی که برآوردم بس است


مستحق شرح را سنگ و کلوخ

ناطقی گردد مشرح با رسوخ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 532, Divan e Shams


مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند

نی آن‌چنان سیلی‌ست این کش کس تواند کرد بند


ذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلی

حال دل بی‌هوش را هرگز نداند هوشمند


بیزار گردند از شهی شاهان اگر بویی برند

زان باده‌ها که عاشقان در مجلس دل می‌خورند


خسرو وداع ملک خود از بهر شیرین می‌کند

فرهاد هم از بهر او بر کوه می‌کوبد کلند


مجنون ز حلقه‌ی عاقلان از عشق لیلی می‌رمد

بر سبلت هر سرکشی کرده‌ست وامق ریش‌خند


افسرده آن عمری که آن بگذشت بی آن جان خوش

ای گَنده آن مغزی که آن غافل بود زین لورکند


این آسمان گر نیستی سرگشته و عاشق چو ما

زین گردش او سیر آمدی گفتی بسستم چندچند


عالم چو سرنایی و او در هر شکافش می‌دمد

هر ناله‌ای دارد یقین زان دو لب چون قند قند


می‌بین که چون در می‌دمد در هر گلی در هر دلی

حاجت دهد عشقی دهد کافغان برآرد از گزند


دل را ز حق گر برکنی بر کی نهی آخر بگو

بی جان کسی که دل از او یک لحظه برتانست کند


من بس کنم تو چست شو شب بر سر این بام رو

خوش غلغلی در شهر زن ای جان به آواز بلند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 532, Divan e Shams


بیزار گردند از شهی شاهان اگر بویی برند

زان باده‌ها که عاشقان در مجلس دل می‌خورند


مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ٢۴۸٣

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2483, Divan e Shams


در دو جهان بننگرد آنکه بدو تو بنگری

خسرو خسروان شود گر به گدا تو نان دهی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 532, Divan e Shams


افسرده آن عمری که آن بگذشت بی آن جان خوش

ای گنده آن مغزی که آن غافل بود زین لورکند


مولوی، ديوان شمس، ترجيع ٢٨

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 28, Divan e Shams


ای عشق می‌کن حکم مر ما را ز غیر خود ببر

ای سیل می‌غری بغر ما را به دریا می‌کشی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1878 


بشنو اکنون قصه‌ی آن رهروان

که ندارند اعتراضی در جهان


ز اولیا اهل دعا خود دیگرند

که همی‌دوزند و گاهی می‌درند


قوم دیگر می‌شناسم ز اولیا

که دهانشان بسته باشد از دعا


از رضا که هست رام آن کرام

جستن دفع قضاشان شد حرام


در قضا ذوقی همی‌بینند خاص

کفرشان آید طلب کردن خلاص


حسن ظنی بر دل ایشان گشود

که نپوشند از غمی جامه‌ی کبود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #623 


بنگر این کشتی خلقان غرق عشق

اژدهایی گشت گویی حلق عشق


اژدهایی ناپدید دلربا

عقل همچون کوه را او کهربا


عقل هر عطار کآگه شد ازو

طبله‌ها را ریخت اندر آب جو


رو کزین جو برنیایی تا ابد

لم یکن حقا له کفوا احد


قرآن کریم، سوره اخلاص (۱۱۲)، آیه ۴

Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #4


« وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ.»

 

« و نه هيچ كس همتاى اوست.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1129, Divan e Shams


عمر که بی‌عشق رفت هیچ حسابش مگیر

آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773 


از خدا غير خدا را خواستن

ظن افزونی‌ست و کلی کاستن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2820, Divan e Shams


تو همه طمع بر آن نه که درو نیست امیدت

که ز نومیدی اول تو بدین سوی رسیدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1580, Divan e Shams


تا دلبر خویش را نبینیم

جز در تک خون دل نشینیم


ما به نشویم از نصیحت

چون گمره عشق آن بهینیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1566, Divan e Shams


تا با تو قرین شدست جانم

هر جا که روم به گلستانم


تا صورت تو قرین دل شد

بر خاک نیم بر آسمانم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


به حق آنکه در این دل به‌جز ولای تو نیست

ولی او نشوم کاو ز اولیای تو نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 537, Divan e Shams


هر جا که بینی شاهدی چون آینه پیشش نشین

هر جا که بینی ناخوشی آیینه درکش در نمد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


مباد جانم بی‌غم اگر فدای تو نیست

مباد چشمم روشن اگر سقای تو نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1247, Divan e Shams


خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال

هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


وفا مباد امیدم اگر به غیر تو است

خراب باد وجودم اگر برای تو نیست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1359 


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم


عاشق صنع توام در شکر و صبر

عاشق مصنوع کی باشم چو گبر


عاشق صنع خدا با فر بود

عاشق مصنوع او کافر بود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1178 


ای بسا کس را که صورت راه زد

قصد صورت کرد و بر الله زد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


کدام حسن و جمالی که آن نه عکس تو است

کدام شاه و امیری که او گدای تو نیست


قرآن کریم، سوره فاطر (۳۵)، آیه ۱۵

Quran, Sooreh Al-Faatir(#35), Line #15


« يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ.»


« اى مردم، همه شما به خدا نيازمنديد. اوست بى‌نياز و ستودنى.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


رضا مده که دلم کام دشمنان گردد

ببین که کام دل من بجز رضای تو نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1723, Divan e Shams


هزار ابر عنایت بر آسمان رضاست

اگر ببارم از آن ابر بر سرت بارم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


قضا نتانم کردن دمی که بی‌تو گذشت

ولی چه چاره که مقدور جز قضای تو نیست


 مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 682, Divan e Shams


یکی لحظه از او دوری نباید

کز آن دوری خرابی‌ها فزاید


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1258 


گر قضا پوشد سیه همچون شبت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت


گر قضا صد بار قصد جان کند

هم قضا جانت دهد درمان کند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #575 


در حیا پنهان شدم همچون سجاف

ناگهان بجهم ازین زیر لحاف


ای رفیقان راهها را بست یار

آهوی لنگیم و او شیر شکار


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای

در کف شیر نر خون‌خواره‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #613 


وقت آن آمد که من عریان شوم

نقش بگذارم سراسر جان شوم


ای عدو شرم و اندیشه بیآ

که دریدم پرده‌ی شرم و حیا


حدیث


« اَلْحَیاءُ یَمْنَعُ الْایمان.»


« شرم، بازدارنده‌ی ایمان است.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #578 


او ندارد خواب و خور چون آفتاب

روحها را می‌کند بی‌خورد و خواب


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۵۵ 

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #255


«… لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ…»


« نه خواب سبك او را فرا مى‌گيرد و نه خواب سنگين.»


قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۴

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #14


«… وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ…»


«… و مى‌خوراند و به طعامش نياز نيست…»


که بیا من باش یا همخوی من

تا ببینی در تجلی روی من


ور ندیدی چون چنین شیدا شدی

خاک بودی طالب احیا شدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزند

به جان تو که تو را دشمنی ورای تو نیست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4053 


نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


دشمنی داری چنین در سر خویش

مانع عقل ست و خصم جان و کیش


یک نفس حمله کند چون سوسمار

پس به سوراخی گریزد در فرار


در دل او سوراخ ها دارد کنون

سر ز هر سوراخ می‌آرد برون


نام پنهان گشتن دیو از نفوس

واندر آن سوراخ رفتن شد خنوس


که خنوسش چون خنوس قنفذست

چون سر قنفذ ورا آمد شد است


که خدا آن دیو را خناس خواند

کو سر آن خارپشتک را بماند


قرآن کریم، سوره ناس (۱۱۴)، آیات ۱ تا ۶

Quran, Sooreh An-Naas(#114), Line #1-6


« قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ.» (۱)

« بگو: من پناه می‌جویم به پروردگار آدمیان.» 


« مَلِكِ النَّاسِ.» (۲)

« پادشاه آدمیان.»


« إِلَٰهِ النَّاسِ.» (۳)

« یکتا معبود آدمیان.»


« مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ.» (۴)

« از شرّ آن وسوسه‌گر آشکار شونده و بسیار نهان شونده.»


« الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ.» (۵)

« وسوسه‌گری که در دل‌ مردمان وسوسه می‌کند.»


« مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ.» (۶)

« چه آن وسوسه‌گر (شیطان) از جنس جن باشد و یا از نوع انسان.»


می نهان گردد سر آن خارپشت

دم‌ به دم از بیم صیاد درشت


تا چو فرصت یافت سر آرد برون

زین‌چنین مکری شود مارش زبون


گرنه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کی بدی


زان عوان مقتضی که شهوت است

دل اسیر حرص و آز و آفت است


زان عوان سر شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهر توست راه


در خبر بشنو تو این پند نکو

بین جنبیکم لکم اعدی عدو


تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو 

و به آن عمل کن: «سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست.»


حدیث


« اَعْدی' عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ.»


« سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه 

در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»


طمطراق این عدو مشنو گریز

کو چو ابلیس است در لج و ستیز


بر تو او از بهر دنیا و نبرد

آن عذاب سرمدی را سهل کرد


چه عجب گر مرگ را آسان کند

او ز سحر خویش صد چندان کند


سحر کاهی را به صنعت که کند

باز کوهی را چو کاهی می‌تند


زشت ها را نغز گرداند به فن

نغزها را زشت گرداند به ظن


کار سحر اینست کو دم می‌زند

هر نفس قلب حقایق می‌کند


آدمی را خر نماید ساعتی

آدمی سازد خری را و آیتی


این‌چنین ساحر درون توست و سر

ان فی الوسواس سحرا مستتر


چنین ساحری در باطن و درون تو نهان است، 

همانا در وسوسه‌گری نفس، سحری نهفته شده است.


اندر آن عالم که هست این سحرها

ساحران هستند جادویی‌گشا


اندر آن صحرا که رست این زهر تر

نیز روییده‌ست تریاق ای پسر


گویدت تریاق از من جو سپر

که ز زهرم من به تو نزدیکتر


گفت او سحرست و ویرانی تو

گفت من سحرست و دفع سحر او


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 20, Divan e Shams


بر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم هلا

ساکن نشین وین ورد خوان جاء القضا ضاق الفضا


چون قضا آید، فضا تنگ می‌شود.


فرمود رب العالمین با صابرانم همنشین

ای همنشین صابران افرغ علینا صبرنا


بر ما شكيبايى ببار و ما را ثابت‌قدم گردان.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


قضا نتانم کردن دمی که بی‌تو گذشت

ولی چه چاره که مقدور جز قضای تو نیست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2551 


گفت پیغمبر مر آن بیمار را

این بگو کای سهل‌کن دشوار را


آتنا فی دار دنیانا حسن

آتنا فی دار عقبانا حسن


پروردگارا در سرای دنیا بر ما خیر و نیکی ارزانی دار، 

و در سرای آخرت نیز خیر و نیکی بر ما عطا فرما.


قرآن کریم، سوره بقره (٢)، آيه ٢٠١

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #201


«… رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.»


«… پروردگارا در دنیا، به ما نیکی عطا فرما 

و در آخرت نیز نیکی ارزانی دار و ما را از کیفر دوزخ مصون دار. »


راه را بر ما چو بستان کن لطیف

منزل ما خود تو باشی ای شریف


مؤمنان در حشر گویند ای ملک

نی که دوزخ بود راه مشترک


مؤمن و کافر بر او یابد گذار

ما ندیدیم اندرین ره دود و نار


نک بهشت و بارگاه ايمنی

پس کجا بود آن گذرگاه دنی


پس ملک گوید که آن روضه‌ی خضر

که فلان جا دیده‌اید اندر گذر


دوزخ آن بود و سیاستگاه سخت

بر شما شد باغ و بستان و درخت


چون شما این نفس دوزخ‌خوی را

آتشی گبر فتنه‌جوی را


جهدها کردید و او شد پر صفا

نار را کشتید از بهر خدا


آتش شهوت که شعله می‌زدی

سبزه‌ی تقوی شد و نور هدی


آتش خشم از شما هم حلم شد

ظلمت جهل از شما هم علم شد


آتش حرص از شما ایثار شد

و آن حسد چون خار بد گلزار شد


چون شما این جمله آتش های خویش

بهر حق کشتید جمله پیش پیش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


دلا بباز تو جان را بر او چه می‌لرزی

بر او ملرز فدا کن چه شد خدای تو نیست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #408 


در تردد مانده‌ایم اندر دو کار

این تردد کی بود بی‌اختیار


این کنم یا آن کنم او کی گود

که دو دست و پای او بسته بود


هیچ باشد این تردد در سرم

که روم در بحر یا بالا پرم


این تردد هست که موصل روم

یا برای سحر تا بابل روم


پس تردد را بباید قدرتی

ورنه آن خنده بود بر سبلتی


بر قضا کم نه بهانه ای جوان

جرم خود را چون نهی بر دیگران


نعل او هست آن تردد در دو کار

این کنم یا آن کنم هین هوش دار


آن بکن که هست مختار نبی

آن مکن که کرد مجنون و صبی


حفت ‌الجنة به چه محفوف گشت

بالمکاره که ازو افزود کشت


حدیث


« حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكارِهِ، و حُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ.»


« بهشت در چیز‌های ناخوشایند پوشیده شده، و دوزخ در شهوات.» 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4467 


بی مرادی شد قلاووز بهشت

حفت الجنة شنو ای خوش‌سرشت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #433 


جوق‌ جوق و صف صف از حرص و شتاب

محترز زآتش گریزان سوی آب 


لاجرم ز آتش برآوردند سر

اعتبارالاعتبار ای بی‌خبر 


بانگ می‌زد آتش ای گیجان گول

من نی‌ام آتش منم چشمه‌ی قبول


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4120 


نعره‌ی لاضیر بشنید آسمان 

چرخ گویی شد پی آن صولجان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3339 

نعره‌ی لاضیر بر گردون رسید

هین ببر که جان ز جان‌کندن رهید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shams


ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزند

به جان تو که تو را دشمنی ورای تو نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 609, Divan e Shams


بر هر چه همی‌لرزی می‌دان که همان ارزی

زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد 


آن را که شفا دانی درد تو از آن باشد

وآن را که وفا خوانی آن مکر و فسون باشد


 مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 243, Divan e Shams


کیف یلقاه غیره کل من غیره فنا

تو بیا بی‌تو پیش من که تو نامحرمی تو را


چگونه جز او با او دیدار کند که همه چیز جز او فانی است.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3250 


زخم نیش اما چو از هستی توست

غم قوی باشد نگردد درد سست


شرح این از سینه بیرون می‌جهد

لیک می‌ترسم که نومیدی دهد


نی مشو نومید و خود را شاد کن

پیش آن فریادرس فریاد کن


کای محب عفو از ما عفو کن

ای طبیب رنج ناسور کهن

------------------------


Back

Privacy Policy

Today visitors: 382

Time base: Pacific Daylight Time