Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App


Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #888
برنامه صوتی شماره ۸۸۸ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 197 votes | 3370 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۸۸۸ گنج حضور


اجراپرویز شهبازی


۱۴۰۰ تاریخ اجرا۱۹ کتبر ۲۰۲۱ - ۲۸ مهر


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF تمام اشعار این برنامه

   PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت 



مولوی، ديوان شمس، غزل ۲۵۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2533, Divan e Shams


برآ بر بام، ای عارف، بکن هر نیم‌شب زاری

کبوترهایِ دل‌ها را تویی شاهينِ اشکاری


بُوَد(۱) جان‌هایِ پابسته، شوند از بندِ تن رَسته

بُوَد دل‌هایِ افسرده ز حَرِّ(۲) تو شود جاری


بسی اشکوفه و دل‌ها، که بنهادند در گِل‌ها

همی‌پایند باران را، به دعوتشان بکن یاری


به کوریِّ دی و بهمن، بهاری کن برین گلشن

درآور باغِ مُزمِن(۳) را به پرواز و به طیّاری(۴)


ز بالا الصّلایی(۵) زن که خندان است این گلشن

بخندان خار محزون را که تو ساقیِّ اقطاری(۶)


دلی دارم پر از آتش، بزن بر وی تو آبی خَوش

نه ز آبِ چشمه جیحون، از آن آبی که تو داری


به خاکِ پایِ تو امشب، مبند از پرسشِ من لب

بیا ای خوبِ خوش مذهب، بکن با روح سَیّاری


چو امشب خواب من بستی، مبند آخِر رهِ مستی

که سلطانِ قوی دستی و هُش بخشی و هشیاری


چرا بستی تو خوابِ من؟ برایِ نیکویی کردن

ازیرا گنجِ پنهانی و اندر قصدِ اظهاری*


زهی بی‌خوابیِ شیرین، بهی‌تر(۷) از گل و نسرین

فزون از شهد و از شِکَّر به شیرینیّ و خوش‌خواری


به جان پاکت ای ساقی، که امشب ترک کن عاقی(۸)

که جان از سوزِ مشتاقی ندارد هیچ صبّاری(۹)


بیا تا روز بر روزن بگردیم ای حریفِ من

ازیرا مردِ خواب افکن، درآمد شب به کرّاری(۱۰)


بر این گردش حسد آرد، دوارِ چرخِ گردونی

که این مغز است و آن قشر است و این نور است و آن ناری


چه کوتاه است پیش من شب و روز اندرین مستی

ز روز و شب رهیدم من بدین مستی و خَمّاری(۱۱)


حریف من شو ای سلطان، به رغم دیده‌ی شیطان

که تا بینی رخِ خوبان سرِ آن شاهدان خاری


مرا امشب شهنشاهی، لطیف و خوب و دلخواهی

برآورده‌ست از چاهی رهانیده ز بیماری


به گردِ بام می‌گردم، که جامِ حارسان(۱۲) خوردم

تو هم می‌گرد گردِ من، گرت عزم است می‌خواری


چو با مستانِ او گردی، اگر مسّی تو، زر گردی

وگر پایی تو سر گردی، وگر گنگی شوی قاری(۱۳)


در این دل موج‌ها دارم، سرِ غوّاص می‌خارم

ولی کو دامنِ فهمی سزاوارِ گهرباری؟


دهان بستم، خمش کردم، اگر چه پرغم و دردم

خدایا صبرم افزون کن، در این آتش به ستّاری(۱۴)

*حدیث قدسی:


«کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَأحبَبْتُ أَن أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِکَیْ أُعرَف»


«گنجی نهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، مخلوق را آفریدم که شناخته شوم.»


(۱بُوَد: شاید، باشد که

(۲حَرّ: گرما، حرارت

(۳مُزمِن: عاجز، زمین‌گیر

(۴) طیّاری: پرواز

(۵الصّلا: ندا دادن، آواز دادن، آتشی که در صحرا می افروختند تا گمشدگان

راهشان را بیابند.

(۶اقطار: آفاق، کرانه‌ها

(۷) بهی‌: خوبی، نیکی، نیکویی، خوب، زیبا 

(۸عاقی: نافرمانی

(۹صبّاری: صبر، بردباری

(۱۰) کرّار: بسیار حمله کننده در جنگ، برگردنده

(۱۱مستی و خمّاری: کیفیت مست شدن و مستی بخشیدن

(۱۲حارسان: نگهبانان

(۱۳قاری: خواننده، منظور گوینده و سخنور

(۱۴ستّار: پوشاننده، رازپوش، عیب‌پوش 

—————————————

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323


جز خضوع و بندگیّ و اضطرار

اندرین حضرت ندارد اعتبار


مولوی، دیوان شمس، غزل ۷۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 770, Divan e Shams


خِرَدم بگفت برپر ز مسافرانِ گردون

چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد؟


چو پرید سویِ بامت ز تنم کبوترِ دل

به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد


چو پیِ کبوتر دل به هوا شدم چو بازان

چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد؟


برو ای تنِ پریشان تو و آن دلِ پشیمان

که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد


مولوی، مثنوی، دفتر اول بیت ۱۳۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1333


اندک اندک آب، بر آتش بزن

تا شود نارِ تو نور، ای بوالْحَزَن(۱۵)


تو بزن یا رَبَّنا آبِ طَهور(۱۶)

تا شود این نارِ عالَم، جمله نور


(۱۵بوالْحَزَن: اندوهگین

(۱۶طَهور: پاک و پاک کننده

—————————————

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1770


رنج کی مانَد دَمی که ذُوالْمِنَن(۱۷)

گویدت: چونی؟ تو ای رنجورِ من


(۱۷ذُوالمنن: صاحب نعمت‌ها، خداوند

—————————————

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #364


کُنْتُ کَنْزاً رَحْمَةً مَخْفِیَّة

فَابْتَعَثْتُ اُمَّةً مَهْدیَّة


من گنجینه‌ی رحمت و مهربانیِ پنهان بودم. پس امتی هدایت شده را برانگیختم.


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3028


بهرِ اظهارست این خلقِ جهان

تا نمانَد گنجِ حکمت‌ها نهان


کُنْتُ کَنزاً گفت مَخْفِیّاً شنو

جوهرِ خود گُم مکن، اظهار شو


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2862


گنجِ مخفی بُد ز پُرّی چاک کرد

خاک را تابان‌تر از افلاک کرد


گنجِ مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد

خاک را سلطانِ اَطلَس‌پوش کرد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2404


دوزخ ست آن خانه کآن بی روزن است

اصلِ دین، ای بنده رَوزَن کردن است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094


خانه‌ای را کِش دریچه‌ست آن طرف

دارد از سَیْران آن یوسف شرف


هین دریچه سوی یوسف باز کن

وز شکافش فُرجه‌ای(۱۸) آغاز کن


عشق‌ورزی، آن دریچه کردن است

کز جمالِ دوست، سینه روشن است


پس هماره روی معشوقه نگر

این به دستِ توست، بشنو ای پدر


(۱۸فُرجه: تماشا، فضاگشایی

—————————————

حافظ، دیوان غزلیات، غزل ۱۲۲

Hafez Poem(Qazal)# 122, Divan e Qazaliat


گرت هواست که معشوق نگسلد(۱۹) پیمان

نگاه دار سر رشته تا نگه دارد


(۱۹گسلیدن: پاره کردن، جدا کردن

—————————————

مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 393, Divan e Shams


جمع باشید ای حریفان زانک وقت خواب نیست

هر حریفی کو بخسبد والله از اصحاب نیست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643


لیک حاضر باش در خود، ای فتی(۲۰)

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خِلعت(۲۱) را بَرَد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس


(۲۰فتی: جوانمرد، جوان

(۲۱خِلعت: لباس

—————————————

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کُنی مَر غیر را حَبْر(۲۲) و سَنی(۲۳)

خویش را بَدخو و خالی می‌کُنی


مُتَّصِل چون شُد دِلَت با آن عَدَن(۲۴)

هین بِگو مَهْراس(۲۵) از خالی شُدن


امر قُل زین آمدش کای راستین

کم نخواهد شد بگو دریاست این


اَنْصِتوا یعنی که آبَت را به لاغ(۲۶)

هین تَلَف کَم کُن که لبْ‌خُشک است باغ


(۲۲حَبر: دانا، دانشمند

(۲۳سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۲۴عَدَن: عالم قدس و جهان حقیقت

(۲۵مَهراس: نترس

(۲۶لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.

———————————

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید اَنصِتُوا

تا زبان‌تان من شوم در گفت‌وگو


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی، او زبان نَیْ جنسِ تو

گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا


کودک اوّل چون بزاید شیرْنوش(۲۷)

مدتی خاموش باشد، جمله گوش


مدّتی می‌بایدش لبْ دوختن

از سخن، تا او سخن آموختن


ور نباشد گوش و تی‌تی(۲۸) می‌کند

خویشتن را گُنگِ گیتی می‌کند


کَرّ اصلی، کِش نبود آغاز گوش

لال باشد، کَی کند در نطق، جُوش؟


زآنکه اوّل سمع باید نطق را

سوی منطق از رَهِ سمع اندر آ


(۲۷شیرْنوش: شيرخوار، نوشنده‌ی شیر

(۲۸تی‌تی: کلمه‌ای که مرغان را بدان خوانند، زبان کودکانه

—————————————

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #577


گفت و گوی ظاهر آمد چون غبار

مدتی خاموش خو کن هوش‌دار

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2467


رنگ و بویِ سبزه‌زار آن خر شنید

جمله حجّت‌ها ز طبعِ او رمید


تشنه محتاجِ مَطَر(۲۹) شد، و ابر نَه

نَفْس را جُوع‌ُالْبَقَر(۳۰) بُد صبر، نَه


اِسپرِ آهن بُوَد صبر ای پدر

حق نبشته بر سپر جاءَالظَّفَر

صد دلیل آرَد مُقَلِّد در بیان

از قیاسی گوید آن را نه از عیان


مُشک‌ آلوده‌ست، الّا مُشک نیست

بویِ مُشکستش، ولی جز پُشک(۳۱) نیست


تا که پُشکی مُشک گردد ای مُرید

سالها باید در آن روضه چرید


کَهْ نباید خورد و جو، هم‌چون خران

آهوانه در خُتن چَر اَرْغَوان(۳۲)


جز قَرَنْفُل(۳۳) یاسَمَن یا گُل مَچَر

رَوْ به صحرای خُتن با آن نفر


معده را خُو کن بدان ریحان و گُل

تا بیابی حکمت و قوتِ رُسُل


خویِ معده زین کَه و جَو باز کن

خوردنِ رَیحان و گُل آغاز کن


معدهٔ تن سویِ کَهْدان می‌کَشَد

معدهٔ دل سویِ رَیحان می‌کَشَد


هر که کاه و جو خورَد، قربان شود

هر که نورِ حق خورَد، قرآن شود


نیمِ تو مُشک‌ست و، نیمی پُشک، هین

هین میفزا پُشک، افزا مُشکِ چین


آن مُقَلِّد صد دلیل و صد بیان

در زبان آرد، ندارد هیچ جان


چونکه گوینده ندارد جان و فَر

گفتِ او را کَی بود برگ و ثمر؟


می‌کند گستاخ مردم را به راه

او به جان لرزان‌تر است از برگِ کاه


قرآن کریم، سوره‌ی منافقون (۶۳) آیه‌ ۴

Quran, Al-Munafiqun(#63), Line #4


« وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ ۖ وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ۖ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ ۖ 

يَحْسَبُونَ كُلَّ  صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ ۚ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ ۚ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ ۖ أَنَّىٰ يُؤْفَكُون. »


« چون آنها را ببينى تو را از ظاهرشان خوش مى‌آيد، و چون سخن بگويند به

 سخنشان گوش مى‌دهى. گويى چوبهايى هستند به ديوار تكيه داده. هر آوازى را

 بر زيان خود مى‌پندارند. ايشان دشمنانند. از آنها حذر كن. خدايشان بكُشد. به كجا منحرف مى‌شوند؟»


پس حدیثش گرچه بس با فَر بود

در حدیثش لرزه هم مُضمَر(۳۴) بود


(۲۹مَطَر: باران

(۳۰جُوع‌ُالْبَقَر: نوعی بیماری که بیمار از خوردن احساس سیری نکند. 

(۳۱پُشک: مدفوع

(۳۲اَرْغَوان: درختی است سرخ رنگ که  گُل‌های بسیار معطّر دارد.

(۳۳قَرَنْفُل: گیاهی است از دسته‌ی میخک‌ها که گُل‌های آن جبنبه‌ی زینتی دارد 

و در باغچه کاشته می‌شود.

(۳۴مُضمَر: پنهان، پوشیده

————————————

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2484


« فرقِ میانِ دعوتِ شیخِ کاملِ واصل و میانِ سخن ناقصان فاضلِ فضلِ

تحصیلیِ بَربَسته(۳۵)»

(۳۵بَربَسته: در لغت به معنی جامد و در اصطلاح به شخص غیر اصیل و

عارف‌نما گفته شود.

—————————————


شیخِ نورانی ز رَه آگه کند
با سخن، هم نور را همره کند


جهد کن تا مست و نورانی شوی 

تا حدیثت را شود نورش رَوی(۳۶)(۳۷)


هر چه در دوشاب(۳۸) جوشیده شود
در عَقیده(۳۹) طعمِ دوشابش بود


از جَزَر(۴۰)، وز سیب و بِهْ، وز گِردَکان(۴۱)
لذّتِ دوشاب یابی تو از آن


علم اندر نور چون فَرْغَرده(۴۲) شد
پس ز علمت نور یابد قومِ لُدّ(۴۳)


قرآن کریم، سوره مریم(۱۹)، آیه ۹۷

Quran, Maryam(#19), Line #97


« فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّ. »


« اين قرآن را بر زبان تو آسان كرديم تا پرهيزگاران را مژده و ستيزه‌گران را تحت

تاثير قرار دهی. »


هر چه گوئی، باشد آن هم نورْناک
کآسمان هرگز نبارد غیرِ پاک


آسمان شو، ابر شو، باران ببار
ناودان بارِش کند، نبْود به کار


آب اندر ناودان عاریتی‌ست
آب اندر ابر و دریا فطرتی‌ست


فکر و اندیشه‌ست مثلِ ناودان
وَحْی(۴۴) و مکشوف(۴۵) است ابر و آسمان


آبِ باران باغِ صد رنگ آورد
ناودان، همسایه در جنگ آورد


خر دو سه حمله(۴۶) به روبه بحث کرد
چون مُقِّلد بُد، فریب او بخَورد


طَنْطَنهٔ(۴۷) ادراکِ بینایی نداشت
دَمْدَمهٔ(۴۸) رُوبه برو سَکته گماشت


حرصِ خوردن آنچنان کردش ذلیل
که زبونش گشت با پانصد دلیل 


(۳۶رَوِیّ: سیراب کننده

(۳۷رَوی: مخفّف راوی به معنی روایت کننده

(۳۸دوشاب: شیره انگور و خرما

(۳۹)عَقیده: شیره‌ی غلیظ و سفت، منظور از آن در اینجا مربّاست. 

(۴۰جَزَر: هویج

(۴۱گِردَکان: گردو

(۴۲فَرْغَرده: پرورده

(۴۳لُدّ: دشمنِ سرسخت، دشمنی و خصومت شدید

(۴۴وَحی: كلامی که ادراک آن از حواس ظاهری آدمی پوشیده است. در لفظ به

معنی اشاره سریع و پنهان است.

(۴۵مکشوف: مکاشفات روحی، الهامات ربّانی 

(۴۶حمله: بار، دفعه

(۴۷طَنْطَنه: کرّ و فرّ، شکوه و جلال

(۴۸دَمْدَمه: نیرنگ و افسون

———————————————————


مجموع لغات :

(۱بُوَد: شاید، باشد که

(۲حَرّ: گرما، حرارت

(۳مزمن: عاجز، زمین‌گیر

(۴) طیّاری: پرواز

(۵الصّلا: ندا دادن، آواز دادن، آتشی که در صحرا می افروختند تا گمشدگان

راهشان را بیابند.

(۶اقطار: آفاق، کرانه‌ها

(۷) بهی‌: خوبی ، نیکی ، نیکویی ، خوب، زیبا 

(۸عاقی: نافرمانی

(۹صبّاری: صبر، بردباری

(۱۰) کرّار: بسیار حمله کننده در جنگ، برگردنده

(۱۱مستی و خمّاری: کیفیت مست شدن و مستی بخشیدن

(۱۲حارسان: نگهبانان

(۱۳قاری: خواننده، منظور گوینده و سخنور

(۱۴ستّار: پوشاننده، رازپوش، عیب‌پوش 

(۱۵بوالْحَزَن: اندوهگین

(۱۶طَهور: پاک و پاک کننده

(۱۷ذُوالمنن: صاحب نعمت‌ها، خداوند

(۱۸فُرجه: تماشا، فضاگشایی

(۱۹گسلیدن: پاره کردن، جدا کردن

(۲۰فتی: جوانمرد، جوان

(۲۱خِلعت: لباس

(۲۲حَبر: دانا، دانشمند

(۲۳سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۲۴عَدَن: عالم قدس و جهان حقیقت

(۲۵مَهراس: نترس

(۲۶لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.

(۲۷شیرْنوش: شيرخوار، نوشنده‌ی شیر

(۲۸تی‌تی: کلمه‌ای که مرغان را بدان خوانند، زبان کودکانه

(۲۹مَطَر: باران

(۳۰جُوع‌ُالْبَقَر: نوعی بیماری که بیمار از خوردن احساس سیری نکند. 

(۳۱پُشک: مدفوع

(۳۲اَرْغَوان: درختی است سرخ رنگ که  گُل‌های بسیار معطّر دارد.

(۳۳قَرَنْفُل:  گیاهی است از دسته‌ی میخک‌ها که گُل‌های آن جبنبه‌ی زینتی دارد 

و در باغچه کاشته می‌شود.

(۳۴مُضمَر: پنهان، پوشیده

(۳۵بَربَسته: در لغت به معنی جامد و در اصطلاح به شخص غیر اصیل و

عارف‌نما گفته شود.

(۳۶رَوِیّ: سیراب کننده

(۳۷رَوی: مخفّف راوی به معنی روایت کننده

(۳۸دوشاب: شیره انگور و خرما

(۳۹عَقیده: شیره‌ی غلیظ و سفت، منظور از آن در اینجا مربّاست. 

(۴۰جَزَر: هویج

(۴۱گِردَکان: گردو

(۴۲فَرْغَرده: پرورده

(۴۳لُدّ: دشمنِ سرسخت، دشمنی و خصومت شدید

(۴۴وَحی: كلامی که ادراک آن از حواس ظاهری آدمی پوشیده است. در لفظ 

به معنی اشاره سریع و پنهان است.

(۴۵مکشوف: مکاشفات روحی، الهامات ربّانی 

(۴۶حمله: بار، دفعه

(۴۷طَنْطَنه: کرّ و فرّ، شکوه و جلال

(۴۸دَمْدَمه: نیرنگ و افسون


----------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، ديوان شمس، غزل ۲۵۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2533, Divan e Shams


برآ بر بام ای عارف بکن هر نیم‌شب زاری

کبوترهای دل‌ها را تویی شاهين اشکاری


بود جان‌های پابسته شوند از بند تن رسته

بود دل‌های افسرده ز حر تو شود جاری


بسی اشکوفه و دل‌ها که بنهادند در گل‌ها

همی‌پایند باران را به دعوتشان بکن یاری


به کوری دی و بهمن بهاری کن برین گلشن

درآور باغ مزمن را به پرواز و به طیاری


ز بالا الصلایی زن که خندان است این گلشن

بخندان خار محزون را که تو ساقی اقطاری


دلی دارم پر از آتش بزن بر وی تو آبی خوش

نه ز آب چشمه جیحون از آن آبی که تو داری


به خاک پای تو امشب مبند از پرسش من لب

بیا ای خوب خوش مذهب بکن با روح سیاری


چو امشب خواب من بستی مبند آخر ره مستی

که سلطان قوی دستی و هش بخشی و هشیاری


چرا بستی تو خواب من برای نیکویی کردن

ازیرا گنج پنهانی و اندر قصد اظهاری


زهی بی‌خوابی شیرین بهی‌تر از گل و نسرین

فزون از شهد و از شکر به شیرینی و خوش‌خواری


به جان پاکت ای ساقی که امشب ترک کن عاقی

که جان از سوز مشتاقی ندارد هیچ صباری


بیا تا روز بر روزن بگردیم ای حریف من

ازیرا مرد خواب افکن درآمد شب به کراری


بر این گردش حسد آرد دوار چرخ گردونی

که این مغز است و آن قشر است و این نور است و آن ناری


چه کوتاه است پیش من شب و روز اندرین مستی

ز روز و شب رهیدم من بدین مستی و خماری


حریف من شو ای سلطان به رغم دیده‌ی شیطان

که تا بینی رخ خوبان سر آن شاهدان خاری


مرا امشب شهنشاهی لطیف و خوب و دلخواهی

برآورده‌ست از چاهی رهانیده ز بیماری


به گرد بام می‌گردم که جام حارسان خوردم

تو هم می‌گرد گرد من گرت عزم است می‌خواری


چو با مستان او گردی اگر مسی تو زر گردی

وگر پایی تو سر گردی وگر گنگی شوی قاری


در این دل موج‌ها دارم، سر غواص می‌خارم

ولی کو دامن فهمی سزاوار گهرباری


دهان بستم خمش کردم اگر چه پرغم و دردم

خدایا صبرم افزون کن، در این آتش به ستاری

حدیث قدسی:


«کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَأحبَبْتُ أَن أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِکَیْ أُعرَف»


«گنجی نهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، مخلوق را آفریدم که شناخته

شوم.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323


جز خضوع و بندگی و اضطرار

اندرین حضرت ندارد اعتبار


مولوی، دیوان شمس، غزل ۷۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 770, Divan e Shams


خردم بگفت برپر ز مسافران گردون

چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد


چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل

به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد


چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان

چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد


برو ای تن پریشان تو و آن دل پشیمان

که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد


مولوی، مثنوی، دفتر اول بیت ۱۳۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1333


اندک اندک آب بر آتش بزن

تا شود نار تو نور ای بوالحزن


تو بزن یا ربنا آب طهور

تا شود این نار عالم جمله نور


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1770


رنج کی ماند دمی که ذوالمنن

گویدت چونی تو ای رنجور من


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #364


کنت کنزا رحمة مخفیة

فابتعثت امة مهدیة


من گنجینه‌ی رحمت و مهربانیِ پنهان بودم. پس امتی هدایت شده را برانگیختم.


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3028


بهر اظهارست این خلق جهان

تا نماند گنج حکمت‌ها نهان


کنت کنزا گفت مخفیا شنو

جوهر خود گم مکن اظهار شو


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2862


گنج مخفی بد ز پری چاک کرد

خاک را تابان‌تر از افلاک کرد


گنج مخفی بد ز پری جوش کرد

خاک را سلطان اطلس‌پوش کرد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2404


دوزخ ست آن خانه کآن بی روزن است

اصل دین ای بنده روزن کردن است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094


خانه‌ای را کش دریچه‌ست آن طرف

دارد از سیران آن یوسف شرف


هین دریچه سوی یوسف باز کن

وز شکافش فرجه‌ای آغاز کن


عشق‌ورزی آن دریچه کردن است

کز جمال دوست سینه روشن است


پس هماره روی معشوقه نگر

این به دست توست بشنو ای پدر


حافظ، دیوان غزلیات، غزل ۱۲۲

Hafez Poem(Qazal)# 122, Divan e Qazaliat


گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان

نگاه دار سر رشته تا نگه دارد


مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 393, Divan e Shams


جمع باشید ای حریفان زانک وقت خواب نیست

هر حریفی کو بخسبد والله از اصحاب نیست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643


لیک حاضر باش در خود ای فتی

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خلعت را برد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


متصل چون شد دلت با آن عدن

هین بگو مهراس از خالی شدن


امر قل زین آمدش کای راستین

کم نخواهد شد بگو دریاست این


انصتوا یعنی که آبت را به لاغ

هین تلف کم کن که لب‌خشک است باغ


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید انصتوا

تا زبان‌تان من شوم در گفت‌وگو


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی او زبان نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود انصتوا


کودک اول چون بزاید شیرنوش

مدتی خاموش باشد جمله گوش


مدتی می‌بایدش لب دوختن

از سخن تا او سخن آموختن


ور نباشد گوش و تی‌تی می‌کند

خویشتن را گنگ گیتی می‌کند


کر اصلی کش نبود آغاز گوش

لال باشد کی کند در نطق جوش


زآنکه اول سمع باید نطق را

سوی منطق از ره سمع اندر آ


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #577


گفت و گوی ظاهر آمد چون غبار

مدتی خاموش خو کن هوش‌دار

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2467


رنگ و بوی سبزه‌زار آن خر شنید

جمله حجت‌ها ز طبع او رمید


تشنه محتاج مطر شد و ابر نه

نفس را جوع‌البقر بد صبر نه


اسپر آهن بود صبر ای پدر

حق نبشته بر سپر جاءالظفر

صد دلیل آرد مقلد در بیان

از قیاسی گوید آن را نه از عیان


مشک‌ آلوده‌ست الا مشک نیست

بوی مشکستش ولی جز پشک نیست


تا که پشکی مشک گردد ای مرید

سالها باید در آن روضه چرید


که نباید خورد و جو هم‌چون خران

آهوانه در ختن چر ارغوان


جز قرنفل یاسمن یا گل مچر

رو به صحرای ختن با آن نفر


معده را خو کن بدان ریحان و گل

تا بیابی حکمت و قوت رسل


خوی معده زین که و جو باز کن

خوردن ریحان و گل آغاز کن


معده تن سوی کهدان می‌کشد

معده دل سوی ریحان می‌کشد


هر که کاه و جو خورد قربان شود

هر که نور حق خورد قرآن شود


نیم تو مشک‌ست و نیمی پشک هین

هین میفزا پشک افزا مشک چین


آن مقلد صد دلیل و صد بیان

در زبان آرد ندارد هیچ جان


چونکه گوینده ندارد جان و فر

گفت او را کی بود برگ و ثمر


می‌کند گستاخ مردم را به راه

او به جان لرزان‌تر است از برگ کاه


قرآن کریم، سوره‌ی منافقون (۶۳) آیه‌ ۴

Quran, Al-Munafiqun(#63), Line #4


« وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ ۖ وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ۖ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ ۖ 

يَحْسَبُونَ كُلَّ  صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ ۚ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ ۚ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ ۖ أَنَّىٰ يُؤْفَكُون. »


« چون آنها را ببينى تو را از ظاهرشان خوش مى‌آيد، و چون سخن بگويند به

سخنشان گوش مى‌دهى. گويى چوبهايى هستند به ديوار تكيه داده. هر آوازى را بر زيان خود مى‌پندارند. ايشان دشمنانند. از آنها حذر كن. خدايشان بكُشد. 

به كجا منحرف مى‌شوند؟»


پس حدیثش گرچه بس با فر بود

در حدیثش لرزه هم مضمر بود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2484


« فرقِ میانِ دعوتِ شیخِ کاملِ واصل و میانِ سخن ناقصان فاضلِ فضلِ 

تحصیلیِ بَربَسته »


شیخ نورانی ز ره آگه کند
با سخن، هم نور را همره کند


جهد کن تا مست و نورانی شوی 

تا حدیثت را شود نورش روی


هر چه در دوشاب جوشیده شود
در عقیده طعم دوشابش بود


از جزر وز سیب و به وز گردکان
لذت دوشاب یابی تو از آن


علم اندر نور چون فرغرده شد
پس ز علمت نور یابد قوم لد


قرآن کریم، سوره مریم(۱۹)، آیه ۹۷

Quran, Maryam(#19), Line #97


« فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّ. »


« اين قرآن را بر زبان تو آسان كرديم تا پرهيزگاران را مژده و ستيزه‌گران را 

تحت تاثير قرار دهی. »


هر چه گوئی باشد آن هم نورناک
کآسمان هرگز نبارد غیر پاک


آسمان شو ابر شو باران ببار
ناودان بارش کند نبود به کار


آب اندر ناودان عاریتی‌ست
آب اندر ابر و دریا فطرتی‌ست


فکر و اندیشه‌ست مثل ناودان
وحی و مکشوف است ابر و آسمان


آب باران باغ صد رنگ آورد
ناودان همسایه در جنگ آورد


خر دو سه حمله به روبه بحث کرد
چون مقلد بد فریب او بخورد


طنطنه ادراک بینایی نداشت
دمدمه روبه برو سکته گماشت


حرص خوردن آنچنان کردش ذلیل
که زبونش گشت با پانصد دلیل


shirin7shComment by: shirin7sh
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد

رشتة وصل در دستان خودِ ماست. با تحقیق و کار روی خودمان و رعایت قانون جبران می توانیم به خودمان کمک کنیم و با حفظ کیفیت هشیاری در این لحظه هم خودمان مستی شویم و هم مستی ببخشیم.
قدرت در لطافت است و ترس در خشونت.
درود بر آموزگار عشق و خرد
هزاران شکر و صدها سپاس


Back
Total views for today: 15442