Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App


Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #876
برنامه صوتی شماره ۸۷۶ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 203 votes | 4210 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۸۷۶ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی




مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2372, Divan e Shams


هله بَحری(۱) شو و در رو، مکن از دور نظاره

که بُوَد دُر تَکِ دریا، کفِ دریا به کناره


چو رُخِ شاه بدیدی، برو از خانه چو بیذَق(۲)

رُخِ خورشید چو دیدی، هله گم شو چو ستاره


چو بدان بنده نوازی، شدهای پاک و نمازی

همگان را تو صلا گو چو مؤذّن ز مناره


تو در این ماه نظر کن، که دلت روشن ازو شد

تو در این شاه نگه کن، که رسیدست سواره


نه بترسم، نه بلرزم، چو کَشَد خنجرِ عزّت

به خدا خنجرِ او را بدهم رِشوت و پاره(۳)


که بُوَد آب که دارد به لطافت صفتِ او؟

که دو صد چشمه برآرَد ز دلِ مَرمَر و خاره


تو همه روز برقصی پیِ تُتماج(۴) و حریره(۵)

تو چه دانی هوسِ دل پیِ این بیت و حَراره(۶)


چو بدیدم بَرِ سیمین ز زر و سیم نَفورم(۷)

که نَفورست نسیمش ز کفِ سیم شماره(۸)


تو از آن بار نداری که سبکسار چو بیدی

تو از آن کار نداری که شدستی همه کاره


همه حجّاج برفته حرم و کعبه بدیده

تو شتر هم نخریده که شکستست مَهاره(۹)


بنگر سویِ حریفان که همه مَست و خَرابند

تو خمش باش و چنان شو، هله ای عَربده باره(۱۰)


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۶۹ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1569 


نالم و ترسم که او باور کند

وز کَرَم آن جور را کمتر کند


عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِد

بوالعَجَب، من عاشقِ این هر دو ضد


وَالله ار زین خار، در بُستان شوم

همچو بلبل، زین سبب نالان شوم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1387, Divan e Shams


چون آب باش و بیگره از زخم دندانها بجه

من تا گره دارم یقین می کوبی و می ساییم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۳۲  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #832 


کی نَظاره اهلِ بِخْریدن بُوَد؟

آن نَظاره گول گردیدن بُوَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ  ۲۳۰۶ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2306, Divan e Shams


ناموس مکن پیش آ، ای عاشقِ بیچاره

تا مردِ نظر باشی، نی مردمِ نَظّاره


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۳ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #563 


مر مرا تقلیدشان بر باد داد

که دو صد لعنت برآن تقلید باد


خاصه تقلیدِ چنین بیحاصلان

خشمِ ابراهیم با بر آفلان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶    

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3196 


تا کُنی مر غیر را حَبْر و سَنی

خویش را بدخو و خالی میکنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۵۸   

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3858 


دید بردانش، بُوَد غالب فرا

زآن همی دنیا بچربد عامه را


زآنکه دنیا را همیبینند عَیْن

و آن جهانی را همیدانند دَیْن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4466 


عاشقان از بیمرادیهایِ خویش

باخبر گشتند از مولایِ خویش


منسوب به مولانا


دیده ای خواهم که باشد شه شناس 

تا شناسد شاه را در هر لباس


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4608 


کار آن کارست ای مُشتاقِ مَست

کَاندر آن کار، ار رَسَد مرگت، خوش است


شد نشانِ صدقِ ایمان ای جوان

آنکه آید خوش تو را مرگ اندر آن


گَر نَشُد ایمانِ تو ای جان چنین

نیست کامل، رَوْ بِجو اِکمالِ دین


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۳  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #263 


در زمین مردمان، خانه مکُن

کارِ خود کن، کارِ بیگانه مکُن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1557, Divan e Shams


از بندگیِ خدا مَلولم

زیرا که به جان گلوپرستم(۱۱)


خود مَنْ جَعَلَ اَلْـهُمُومِ هَمّاً*

از لفظِ رسول خوانده استم


چون بر دلِ من نشسته دودی

چون زود چو گَرد برنجستم؟  


* حدیث: 

« مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ

 بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ. »‏ 


« هر کس غمهایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای 

دنیوی او را از میان می برد. و اگر کسی غمهای مختلفی داشته باشد. 

خداوند به او اعتنایی نمی دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3137 


گفت: رَو، هر که غم دین برگزید

باقیِ غمها خدا از وی بُرید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۰  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2660, Divan e Shams


تویی فرزند جان، کار تو عشق است

چرا رفتی تو و هرکاره گشتی؟


مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۲۱  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2021, Divan e Shams


صبحدم شد، زود برخیز، ای جوان

رَخت بَربند و برس در کاروان


کاروان رفت و تو غافل خفتهای

در زیانی، در زیانی، در زیان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۵۲  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #552 


چونکه عمرت بُرد دیو فاضِحه

بینمک باشد اَعُوذ و فاتحه


گرچه باشد بی نمک، اکنون حَنین

هست غفلت بی نمک تر زآن، یقین


همچنین هم بی نمک می نال نیز

که ذلیلان را نظر کن ای عزیز


قادری بی گاه باشد یا به گاه

از تو چیزی فوت کی شد ای اله؟


شاهِ لٰا تَأسَوْا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ

کی شود از قدرتش مطلوب گُم؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲۹  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 429, Divan e Shams


عاشقی و بیوفایی کارِ ماست

کار کارِ ماست، چون او یارِ ماست


قصدِ جانِ جملهٔ خویشان کنیم

هر چه خویشِ ما کنون اغیارِ ماست


عقل اگر سلطانِ این اقلیم شد

همچو دزد آویخته بر دارِ ماست


خویش و بیخویشی به یکجا کی بُوَد؟

هر گلی کز ما برویَد، خارِ ماست


خودپرستی نامبارک حالتیست

کاندر او ایمانِ ما انکارِ ماست


آنکه افلاطون و جالینوسِ توست

از منی پر علّت و بیمارِ ماست


نوبهاری کو نویِّ خود بدید

جانِ گلزارست، اما زارِ ماست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۳۷  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #637 


انبیا در کارِ دنیا جبریاند

کافران در کارِ عُقْبی جبریاند


انبیا را کارِ عُقْبی اختیار

جاهلان را کارِ دنیا اختیار


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1501 


کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَود

تا بُوَد کارَت سلیم از چشمِ بَد


خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد

وانگه از خود بی ز خود چیزی بدُزد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1837, Divan e Shams


رفته ره درشت من بار گران ز پشت من

دلبر بردبار من آمده برده بار من


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #362 


قبض دیدی، چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله میرویَد ز بُن


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۵۶  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #456 


تُرک چون باشد، بیابد خرگَهی

خاصه چون باشد عزیزِ دَرگَهی  


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۲۷۶   

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2276 


چون تهی گشت و، وجودِ او نماند

بازِ جانش را خدا در پیش خواند


چون شکست آن کشتیِ او بیمُراد

در کنارِ رحمتِ دریا فتاد


جان به حق پیوست چون بیهوش شد

موجِ رحمت آن زمان در جوش شد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۳۵ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3535 


« انداختنِ مُصطفی عَلَیهالسَّلام، خود را از کوهِ حِریٰ از وحشتِ 

دیر نمودنِ جبرئیل عَلَیهالسَّلام، و نمودنِ جبرئیل عَلَیهالسَّلام، خود 

را به وی که مَیَنداز که تو را دولتها در پیش است.» 


مصطفی را هَجْر چون بفراختی

خویش را از کوه میانداختی


تا بگفتی جبرئیلش: هین مکن

که تو را بس دولت است از امرِ کُن*


مصطفی ساکن شدی ز انداختن

باز هِجران آوریدی تاختن


باز خود را سرنگون از کوه، او

میفکندی از غم و اندوه او


باز خود پیدا شدی آن جبرئیل

که مکن این، ای تو شاهِ بیبدیل


همچنین میبود تا کشفِ حجاب

تا بیابید آن گهر را او ز جیب


بهرِ هر محنت چو خود را میکُشند

اصلِ محنتهاست این، چونش کَشَند؟


از فدایی مردمان را حیرتیست

هر یکی از ما فِدای سیرتیست


ای خُنُک آنکه فدا کردهست تن

بهرِ آن که ارزد فدایِ آن شدن


هر یکی چونکه فداییِّ فنیست

کاندر آن رَه صرفِ عُمر و کُشتنیست


کُشتنی اندر غروبی یا شُروق

که نه شایق(۱۲) مانَد آنگه نه مَشوق(۱۳)


باری این مُقبِل(۱۴) فدایِ این فن است

کاندر او صد زندگی در کُشتن است


عاشق و معشوق و عشقش بر دوام

در دو عالَم بهرهمند و نیکْنام


یا کِرامی اِرْحَموا اَهْلَ الْهَویٰ

شَأْنُهُمْ وِرْدُالتَّویٰ بَعْدُالتَّویٰ


«ای یاران بزرگوارم بر عُشّاق رحم آرید، زیرا کار آنان اینست که 

از هر مرگ به مرگی دیگر درآیند.»


عفو کن ای میر بر سختیِّ او

در نگر دَر دَرد و بدبختیِّ او


تا ز جُرمت هم خدا عفوی کند

زَلَّتَت(۱۵) را مَغْفِرت در آکَنَد


تو ز غفلت بس سبو بشکستهای

در امیدِ عفو دل دربستهای


عفو کن تا عفو یابی در جزا

میشکافد مو قَدَر اندر سزا


« جواب گفتنِ امیر مر آن شفیعان را و همسایگان زاهد را که گستاخی 

چرا کرد؟ و سبویِ ما را چرا شکست؟ من در این باب شفاعت قبول نخواهم 

کرد که سوگند خوردهام که سِزایِ او را بدهم.»


میر گفت: او کیست کو سنگی زند

بر سبویِ ما؟ سبو را بشکند؟


چون گذر سازد ز کویم شیرِ نر

ترس ترسان بگذرد با صد حَذَر


بندهٔ ما را چرا آزرد دل؟

کرد ما را پیشِ مهمانان خَجِل


شربتی که بِهْ ز خونِ اوست، ریخت

این زمان همچون زنان از ما گریخت


لیک جان از دستِ من او کَی بَرَد؟

گیر همچون مرغ بالا بَر پَرَد


تیرِ قهرِ خویش بر پَرَّش زنم

پَرّ و بال مُردهریگش(۱۶) برکَنَم


گر رود در سنگِ سخت، از کوششم

از دلِ سنگش کنون بیرون کَشَم


من بِرانم بر تنِ او ضربتی

که بود قَوّادکان(۱۷) را عِبرتی


با همه سالوس با ما نیز هم؟

دادِ او و صد چو او این دَم دهم


خشمِ خونخوارش شده بُد سرکشی

از دهانش می برآمد آتشی


* قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیهٔ ۸۲ 

Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #82


« إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


« چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مىگويد: موجود شو، 

پس موجود مىشود.»




(۱) بَحریدریانورد، آشنا به امور و طریق دریا

(۲) بیذَق: پیادهٔ بازی شطرنج، سرباز پیاده

(۳) رِشوت و پاره: رشوه و پاره و مزد، آنچه بر کسی دهند تا کارسازی به 

ناحق کند.

(۴) تُتماج: نوعی آش آرد

(۵) حریره: حلوای رقیق از آرد برنج و مغز بادام و شکر.

(۶) حَراره: سرود و تصنیف

(۷) نَفور: گریزان، متنفّر

(۸) سیم شمارآنکه پول نقره شمارد، مجازاً حریص

(۹) مَهاره: مهار، افسار، زمام

(۱۰) عَربده بارهآنکه بسیار بدمستی می کند. عربده جوی

(۱۱) گلوپرست: حریص

(۱۲) شایق: مشتاق، در اینجا به معنی عاشق.

(۱۳) مَشُوق: هرآنچه مورد اشتیاق است. در اینجا به معنی معشوق.

(۱۴) مُقبِل: نیکبخت 

(۱۵) زَلَّت: لغزش، خطا. 

(۱۶) مُردهریگ: چیزی که از مرده باقی میماند. میراث. چیزهای زبون 

و کم بها

(۱۷) قوّادکان: دیّوثان حقیر و فرومایه. قَوّاد + کافِ تصغیر+ 

ان (علامت جمع فارسی)



************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2372, Divan e Shams


هله بحری شو و در رو مکن از دور نظاره

که بود در تک دریا کف دریا به کناره


چو رخ شاه بدیدی برو از خانه چو بیذق

رخ خورشید چو دیدی هله گم شو چو ستاره


چو بدان بنده نوازی شدهای پاک و نمازی

همگان را تو صلا گو چو مؤذن ز مناره


تو در این ماه نظر کن که دلت روشن ازو شد

تو در این شاه نگه کن که رسیدست سواره


نه بترسم نه بلرزم چو کشد خنجر عزت

به خدا خنجر او را بدهم رشوت و پاره


که بود آب که دارد به لطافت صفت او

که دو صد چشمه برآرد ز دل مرمر و خاره


تو همه روز برقصی پی تتماج و حریره

تو چه دانی هوس دل پی این بیت و حراره


چو بدیدم بر سیمین ز زر و سیم نفورم

که نفورست نسیمش ز کف سیم شماره


تو از آن بار نداری که سبکسار چو بیدی

تو از آن کار نداری که شدستی همه کاره


همه حجاج برفته حرم و کعبه بدیده

تو شتر هم نخریده که شکستست مهاره


بنگر سوی حریفان که همه مست و خرابند

تو خمش باش و چنان شو هله ای عربده باره


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۶۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1569 


نالم و ترسم که او باور کند

وز کرم آن جور را کمتر کند


عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد

بوالعجب من عاشق این هر دو ضد


والله ار زین خار در بستان شوم

همچو بلبل زین سبب نالان شوم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1387, Divan e Shams


چون آب باش و بیگره از زخم دندانها بجه

من تا گره دارم یقین می کوبی و می ساییم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۳۲ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #832 


کی نظاره اهل بخریدن بود

آن نظاره گول گردیدن بود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ  ۲۳۰۶ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2306, Divan e Shams


ناموس مکن پیش آ ای عاشق بیچاره

تا مرد نظر باشی نی مردم نظاره


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۳ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #563 


مر مرا تقلیدشان بر باد داد

که دو صد لعنت برآن تقلید باد


خاصه تقلید چنین بیحاصلان

خشم ابراهیم با بر آفلان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶    

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3196 


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی میکنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۵۸   

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3858 


دید بردانش بود غالب فرا

زآن همی دنیا بچربد عامه را


زآنکه دنیا را همیبینند عین

و آن جهانی را همیدانند دین


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4466 


عاشقان از بیمرادیهای خویش

باخبر گشتند از مولای خویش


منسوب به مولانا


دیده ای خواهم که باشد شه شناس 

تا شناسد شاه را در هر لباس


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4608 


کار آن کارست ای مشتاق مست

کاندر آن کار ار رسد مرگت خوش است


شد نشان صدق ایمان ای جوان

آنکه آید خوش تو را مرگ اندر آن


گر نشد ایمان تو ای جان چنین

نیست کامل رو بجو اکمال دین


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۳  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #263 


در زمین مردمان خانه مکن

کار خود کن کار بیگانه مکن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1557, Divan e Shams


از بندگی خدا ملولم

زیرا که به جان گلوپرستم


خود من جعل الهموم هما*

از لفظ رسول خوانده استم


چون بر دل من نشسته دودی

چون زود چو گرد برنجستم  


* حدیث: 

« مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ

 بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ. »‏ 


« هر کس غمهایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای 

دنیوی او را از میان می برد. و اگر کسی غمهای مختلفی داشته باشد. 

خداوند به او اعتنایی نمی دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3137 


گفت رو هر که غم دین برگزید

باقی غمها خدا از وی برید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۰  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2660, Divan e Shams


تویی فرزند جان کار تو عشق است

چرا رفتی تو و هرکاره گشتی


مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۲۱ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2021, Divan e Shams


صبحدم شد زود برخیز ای جوان

رخت بربند و برس در کاروان


کاروان رفت و تو غافل خفتهای

در زیانی در زیانی در زیان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #552 


چونکه عمرت برد دیو فاضحه

بینمک باشد اعوذ و فاتحه


گرچه باشد بی نمک اکنون حنین

هست غفلت بی نمک تر زآن یقین


همچنین هم بی نمک می نال نیز

که ذلیلان را نظر کن ای عزیز


قادری بی گاه باشد یا به گاه

از تو چیزی فوت کی شد ای اله


شاه لا تاسوا علی ما فاتکم

کی شود از قدرتش مطلوب گم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲۹  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 429, Divan e Shams


عاشقی و بیوفایی کار ماست

کار کار ماست چون او یار ماست


قصد جان جمله خویشان کنیم

هر چه خویش ما کنون اغیار ماست


عقل اگر سلطان این اقلیم شد

همچو دزد آویخته بر دار ماست


خویش و بیخویشی به یکجا کی بود

هر گلی کز ما بروید خار ماست


خودپرستی نامبارک حالتیست

کاندر او ایمان ما انکار ماست


آنکه افلاطون و جالینوس توست

از منی پر علت و بیمار ماست


نوبهاری کو نوی خود بدید

جان گلزارست اما زار ماست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۳۷  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #637 


انبیا در کار دنیا جبریاند

کافران در کار عقبی جبریاند


انبیا را کار عقبی اختیار

جاهلان را کار دنیا اختیار


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1501 


کار پنهان کن تو از چشمان خود

تا بود کارت سلیم از چشم بد


خویش را تسلیم کن بر دام مزد

وانگه از خود بی ز خود چیزی بدزد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۷  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1837, Divan e Shams


رفته ره درشت من بار گران ز پشت من

دلبر بردبار من آمده برده بار من


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #362 


قبض دیدی چاره آن قبض کن

زآنکه سرها جمله میروید ز بن


بسط دیدی بسط خود را آب ده

چون برآید میوه با اصحاب ده


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۵۶  

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #456 


ترک چون باشد بیابد خرگهی

خاصه چون باشد عزیز درگهی  


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۲۷۶   

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2276 


چون تهی گشت و وجود او نماند

باز جانش را خدا در پیش خواند


چون شکست آن کشتی او بیمراد

در کنار رحمت دریا فتاد


جان به حق پیوست چون بیهوش شد

موج رحمت آن زمان در جوش شد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۳۵ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3535 


« انداختنِ مُصطفی عَلَیهالسَّلام، خود را از کوهِ حِریٰ از وحشتِ 

دیر نمودنِ جبرئیل عَلَیهالسَّلام، و نمودنِ جبرئیل عَلَیهالسَّلام، خود 

را به وی که مَیَنداز که تو را دولتها در پیش است.» 


مصطفی را هجر چون بفراختی

خویش را از کوه میانداختی


تا بگفتی جبرئیلش هین مکن

که تو را بس دولت است از امر کن*


مصطفی ساکن شدی ز انداختن

باز هجران آوریدی تاختن


باز خود را سرنگون از کوه او

میفکندی از غم و اندوه او


باز خود پیدا شدی آن جبرئیل

که مکن این، ای تو شاه بیبدیل


همچنین میبود تا کشف حجاب

تا بیابید آن گهر را او ز جیب


بهرِ هر محنت چو خود را میکشند

اصل محنتهاست این چونش کشند


از فدایی مردمان را حیرتیست

هر یکی از ما فدای سیرتیست


ای خنک آنکه فدا کردهست تن

بهر آن که ارزد فدای آن شدن


هر یکی چونکه فدایی فنیست

کاندر آن ره صرف عمر و کشتنیست


کشتنی اندر غروبی یا شروق

که نه شایق ماند آنگه نه مشوق


باری این مقبل فدای این فن است

کاندر او صد زندگی در کشتن است


عاشق و معشوق و عشقش بر دوام

در دو عالم بهرهمند و نیکنام


یا کرامی ارحموا اهل الهوی

شانهم وردالتوی بعدالتوی


«ای یاران بزرگوارم بر عُشّاق رحم آرید، زیرا کار آنان اینست که 

از هر مرگ به مرگی دیگر درآیند.»


عفو کن ای میر بر سختی او

در نگر در درد و بدبختی او


تا ز جرمت هم خدا عفوی کند

زلتت را مغفرت در آکند


تو ز غفلت بس سبو بشکستهای

در امید عفو دل دربستهای


عفو کن تا عفو یابی در جزا

میشکافد مو قَدَر اندر سزا


« جواب گفتنِ امیر مر آن شفیعان را و همسایگان زاهد را که گستاخی 

چرا کرد؟ و سبویِ ما را چرا شکست؟ من در این باب شفاعت قبول نخواهم 

کرد که سوگند خوردهام که سِزایِ او را بدهم.»


میر گفت او کیست کو سنگی زند

بر سبوی ما سبو را بشکند


چون گذر سازد ز کویم شیر نر

ترس ترسان بگذرد با صد حذر


بنده ما را چرا آزرد دل

کرد ما را پیش مهمانان خجل


شربتی که به ز خونِ اوست ریخت

این زمان همچون زنان از ما گریخت


لیک جان از دست من او کی برد

گیر همچون مرغ بالا بر پرد


تیر قهر خویش بر پرش زنم

پر و بال مردهریگش برکنم


گر رود در سنگ سخت از کوششم

از دل سنگش کنون بیرون کشم


من برانم بر تن او ضربتی

که بود قوادکان را عبرتی


با همه سالوس با ما نیز هم

داد او و صد چو او این دَم دهم


خشم خونخوارش شده بد سرکشی

از دهانش می برآمد آتشی


* قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیهٔ ۸۲ 

Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #82


« إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


« چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مىگويد: موجود شو، 

پس موجود مىشود.»

shirin7shComment by: shirin7sh
هر کسی که غمهای همانیدگی را به غم واحد فضاگشایی تبدیل کند، خداوند غم های سایر همانیدگیها را از او می گیرد.
ما باید حاضر باشیم همه غمهای همانیدگی را کنار بگذاریم و وفقط یک فکر داشته باشیم و آن فضا گشایی است در غیراینصورت بالاخره این همانیدگی ها ما را هلاک می کند


درود بر آموزگار عشق و خرد
هزاران شکر و صدها سپاس


Back
Total views for today: 7801