Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App


Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #885
برنامه صوتی شماره ۸۸۵ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 251 votes | 4108 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۸۸۵ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۲۸ سپتامبر ۲۰۲۱ - ۷ مهر




مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۰۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2500, Divan e Shams


چه افسردی در آن گوشه؟ چرا تو هم نمیگردی؟

مگر تو فکرِ مَنحوسی(۱) که جز بر غم نمیگردی؟


چو آمد موسیِ عمران، چرا از آلِ فرعونی؟

چو آمد عیسیِ خوش دَم، چرا همدم نمیگردی؟


چو با حق عهدها بستی، ز سستی عهد بشکستی

چو قولِ عهدِ جانبازان، چرا محکم نمیگردی؟


میانِ خاک چون موشان به هر مَطبخ رَهی سازی

چرا مانندِ سلطانان بر این طارَم(۲) نمیگردی؟


چرا چون حلقه بر دَرها برایِ بانگ و آوازی

چرا در حلقهٔ مَردان دَمی مَحرم نمیگردی؟


چگونه بسته بگشاید، چو دشمن دارِ مفتاحی(۳)؟

چگونه خسته(۴) بِهْ گردد، چو بر مَرهم نمیگردی؟


سر آنگه سر بُوَد ای جان، که خاکِ راهِ او باشد

ز عشقِ رایتش ای سَر، چرا پرچم(۵) نمیگردی؟


چرا چون ابرِ بیباران به پیشِ مَه تُرنجیدی(۶)؟

چرا همچون مَهِ تابان برین عالم نمیگردی؟


قلم آن جا نَهَد دستش که کم بیند دَرو حرفی

چرا از عشقِ تَصحیحش تو حرفی کم نمیگردی؟


گلستان و گُل و ریحان نرویَد جز ز دستِ تو

دو چشمه داری ای چهره، چرا پُرنَم نمیگردی؟


چو طوّافانِ گردونی(۷) همیگردند بر آدم

مگر ابلیسِ ملعونی که بر آدم نمیگردی؟*


اگر خلوت نمیگیری، چرا خامش نمیباشی؟

اگر کعبه نه ای، باری چرا زمزم نمیگردی؟


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۳۴ * 

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #34


« إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ…»


« به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد. همه سجده كردند جز ابليس…»


** قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۳۲ 

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #132


« وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا ۚ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ.»


« براى هر يك برابر اعمالى كه انجام دادهاند درجاتى است، كه پروردگار

 تو از آنچه مىكنند غافل نيست.»


(۱) مَنحوس: شوم، بداختر

(۲) طارَم: تارم، آسمان، فلک

(۳) مفتاح: کلید

(۴) خسته: زخمی، مجروح

(۵) پرچم: دسته ای مو که بر سر عَلم یا گردن اسب آویزند.

(۶) تُرنجیدن: سخت درهم و فشرده شدن، چین و شکن برداشتن

(۷) طوّافانِ گردونی: اجرام آسمانی، ستارگان و ماه و خورشید

-------------

مسئولیت کیفیت هشیاری من در این لحظه


۱- به عهده خودم.


۲- به عهده دیگران.


تمرکز من در این لحظه


۱- روی خودم.


۲- روی دیگران.


ابزار مورد استفاده من در این لحظه


۱- فضاگشایی (در اطراف اتفاق این لحظه) و کن فکان.


۲- مقاومت (به اتفاق این لحظه) و استفاده از من ذهنی و به ویژه ابزار ملامت.


قانون جبران مادی و معنوی


۱- انجام می دهم.


۲- انجام نمی دهم.


تعهد به الست و مرکز عدم 


۱- این لحظه ناظر مرکز عدم خودم با هشیاری حضور هستم. لحظه به لحظه

 با «بلی» گفتن به اتفاق این لحظه اقرار می کنم که از جنس زندگی هستم.


۲- این لحظه با مقاومت به اتفاق این لحظه از جنس «من ذهنی» یعنی جسم

 می شوم و انکار می کنم که از جنس زندگی یا خدا هستم.


اختیار و قدرت انتخاب


۱- دست خودم ( اگر دست خودم است، منبع فضا گشایی است یا مقاومت

 و من ذهنی؟)


۲- دست دیگران ( از تقلید و واکنش به دیگران است)


دانش و سواد من


۱- برای تغییر خودم از آن استفاده می کنم.


 ۲- برای تغییر خودم از آن استفاده نمی کنم.


برای کدام «من» کار می کنم؟


۱- برای من اصلی


 ۲- برای من ذهنی


زمان


۱- در این لحظه مستقر هستم. 


۲- در گذشته و آینده هستم.


شکر


۱- از امکانات خودم (و دانش مولانا) برای بهتر کردن زندگی  خودم با تمام

 توان، در عمل، استفاده می کنم و شکرانه می دهم. می دانم که تحمیل عقاید

 خود به دیگران شکرانه نیست. 


۲- از امکانات خودم به طور کامل برای تغییر خودم، در عمل، استفاده نمی کنم.

 اشعار مولانا را برای بهتر کردن حال من ذهن ام می خوانم. و شکرانه من

 خواندن این اشعار برای دیگران برای جلب توجه و تأیید خودم است.


صبر


۱- من برای تغییر جنبه های مختلف زندگی خودم تابع صبر قانون قضا و کن

 فکان هستم.


۲- من برای تغییر جنبه های مختلف زندگی خودم تابع عجله و بی نظمی 

من ذهن خودم هستم.


معیار من در زندگی


۱- خودم.


۲- دیگران.


بیان


۱- بیان خودم با فضاگشایی و وصل شدن به زندگی.


۲- نقل نوشته های دیگران به اسم خودم.


تحسین دیگران


۱- سبب بیرونی است برای کار بیشتر روی خودم. (دید حضور)


۲- در فکرهای تحسین آمیز مردم گم می شوم و از خودم یک من ذهنی

 استاد درست می کنم. (دید من ذهنی)


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #84 


پاک سُبحانی که سیبستان(۸) کند

در غَمامِ(۹) حرفشان پنهان کنند


زین غَمامِ بانگ و حرف و گفت و گوی

پردهیی، کز سیب نآید غیرِ بوی


باری، افزون کَش تو این بو را به هوش

تا سویِ اصلت بَرَد بگرفته گوش


بو نگهدار و بپرهیز از زُکام

تن بپوش از باد و بُودِ سردِ عام


تا نَینداید(۱۰) مَشامت را ز اثر

ای هواشان از زمستان سردتر


چون جَمادند و فسرده و تنشِگَرف

میجهد اَنفاسشان از تَلِّ برف


چون زمین زین برف درپوشد کفن

تیغِ خورشیدِ حُسامالدّین بزن


هین برآر از شرق، سَیفُالله را

گرم کن زآن شرق، این درگاه را


برف را خنجر زند آن آفتاب

سیل ها ریزد ز کُه ها بر تُراب


زآنکه لا شرقی است و لا غربی است او

با مُنَجِّم روز و شب حَربی(۱۱) است او


که چرا جز من نجومِ بیهُدی(۱۲)

قبله کردی از لئیمی(۱۳) و عَمی(۱۴)


ناخوشت آید مقالِ آن امین

در نُبی(۱۵) که لا اُحِبُّ الآفِلین


قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۹-۷۶

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #76-79


« فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»(۷۶)


« چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگار من.

 چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»


« فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي

 لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ.»(٧٧)


« آنگاه ماه را ديد كه طلوع مىكند. گفت: اين است پروردگار من. چون

 فروشد، گفت: اگر پروردگار من مرا راه ننمايد، از گمراهان خواهم بود.»


« فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَٰذَا رَبِّي هَٰذَا أَكْبَرُ ۖ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ

 إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ.»(٧٨)


« و چون خورشيد را ديد كه طلوع مىكند، گفت: اين است پروردگار من،

 اين بزرگتر است. و چون فروشد، گفت: اى قوم من، من از آنچه شريك

 خدايش مىدانيد بيزارم.»


« إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا ۖ وَمَا أَنَا 

مِنَ الْمُشْرِكِينَ.»(٧٩)


« من از روى اخلاص روى به سوى كسى آوردم كه آسمانها 

و زمين را آفريده است، و من از مشركان نيستم.»


(۸) سیبستان: سیب زار، باغ سیب

(۹) غَمام: لفظاً به معنی ابر است، در اینجا یعنی حجاب و پوشش

(۱۰) نَینداید: از مصدر انداییدن به معنی کاهگل گرفتن بام و دیوار.

 در اینجا مجازاً به معنی حجاب دل است.

(۱۱) حَربی: در حال جنگ، جنگنده

‌(۱۲) هُدی: هدایت

(۱۳) لئیم: فرومایه، پست

(۱۴) عَمی: کوری

(۱۵) نُبی: قرآن کریم

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۹۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3591 


ای بسا کاریزِ(۱۶) پنهان، همچنین

مُتَّصل با جانتان، یا غافِلین


ای کشیده ز آسمان و از زمین

مایهها، تا گشته جسمِ تو سَمین(۱۷)


عاریهست این، کم همیباید فشارد

کآنچه بگرفتی، همی باید گزارد


جز نَفَختُ(۱۸)، کآن ز وَهّاب(۱۹) آمده ست

روح را باش، آن دگرها بیهُده ست


قرآن کریم، سوره حِجْر(۱۵)، آیه ۲۹

Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #29


« فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ.»


« چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، 

در برابر او به سجده بيفتيد.»


قرآن کریم، سوره ص(۳۸)، آیه ۷۲

Quran, Sooreh Saad(#38), Line #72


« فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ.»


« چون تمامش كردم و در آن از روح خود دميدم، همه سجدهاش كنيد.»


بیهُده نسبت به جان میگویمش

نی به نسبت با صَنیعِ مُحکَمش(۲۰)


(۱۶) کاریز: قناتِ آب

(۱۷) سَمین: چاق، فربه

(۱۸) نَفَختُ فیه: دمیدم در او

(۱۹) وَهّاب: بسیار بخشنده، از اسماء الهی

(۲۰) صَنیعِ مُحکَم: مصنوع استوار، ساختمان محکم

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۰۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3203 


تا نَفَختُ فیهِ مِن رُوحی تو را

وارهانَد زین و گوید: برتر آ


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3977 


مرغِ جانش، موش شد، سوراخجو

چون شنید از گُربگان او عَرِّجُوا(۲۱)


زان سبب جانش وطن دید و قرار

اندرین سوراخِ دنیا موشوار


هم درین سوراخ بَنّایی گرفت

درخورِ سوراخ، دانایی گرفت


پیشههایی که مرورا در مَزید(۲۲)

کاندرین سوراخ کار آید، گزید


ز آنکه دل بر کَند از بیرون شدن

بسته شد راهِ رهیدن از بدن


(۲۱) عَرِّجُوا: عروج کنید

(۲۲) مَزید: افزونی و زیادتی

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2385 


گفت پیغمبر که: بر رزق ای فَتا(۲۳)

در فرو بستهست و بر در قفل ها


جنبش و آمد شدِ ما و اکتساب

هست مِفتاحی بر آن قفل و حجاب


بیکلید، این در گشادن راه نیست

بیطلب، نان سنّتِ اَلله نیست


(۲۳) فَتا: همان فتی است به معنی جوان، جوانمرد.

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۹۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1946 


در مقامِ سنگی، آنگاهی اَنا؟

وقتِ مسکین گشتنِ توست و فنا


کِبر زآن جویَد همیشه جاه و مال

که ز سِرگین(۲۴) است گُلخَن(۲۵) را کمال


کین دو دایه، پوست را افزون کنند

شَحْم(۲۶) و لَحْم(۲۷) و کِبر و نَخوت آکنند


دیده را بر لُبِّ لُب نفراشتند

پوست را زآن روی لُبّ پنداشتند


پیشوا ابلیس بود این راه را

کو شکار آمد شَبیکهٔ(۲۸) جاه را


مال، چون مارست و آن جاه اژدها

سایهٔ مردان، زُمُرّد این دو را


زآن زُمُرّد، مار را دیده جَهَد

کور گردد مار و رهرو وارَهد


چون بَرین رَه خار بنهاد آن رئیس

هر که خَست(۲۹) او، گفت: لعنت بر بِلیس


یعنی این غم بر من از غَدرِ(۳۰) وی است

غَدر را آن مقتدا سابقپی(۳۱) است


بعد ازو، خود قَرن بر قَرن(۳۲) آمدند

جملگان بر سنّتِ او پا زدند


هر که بنهد سنّتِ بَد ای فتا

تا درافتد بعدِ او خلق از عَمی


جمع گردد بر وی آن جملهٔ بَزَه

کو سری بودست و ایشان دُمغَزه(۳۳)


حدیث


« وَ مَنْ سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً فعَلَيْهِ وِزْرُها وَ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِها…»


« و کسی که سنّتی ناپسند بنهد گناه این کار بر اوست، و گناه کسی

 که بدان سنّت عمل کند نیز بر اوست.»


لیک آدم چارُق و آن پوستین

پیش میآورد که هستم ز طین(۳۴)


چون اَیاز آن چارُقش مَورُود بود

لاجَرَم او عاقبت محمود بود


هستِ مطلق، کارسازِ نیستی ست

کارگاهِ هستکُن(۳۵) جز نیست چیست؟


بر نوشته هیچ بنویسد کسی؟

یا نِهاله(۳۶) کارَد اندر مَغرِسی(۳۷)


کاغذی جوید که آن بنوشته نیست

تخم کارد موضعی که کِشته نیست


تو برادر موضع ناکِشته باش

کاغذِ اسپیدِ نابنوشته باش


تا مُشَرَّف گردی از نون وَالقَلَم

تا بکارد در تو تخم، آن ذُوالکَرَم(۳۸)


خود ازین پالوه نالیسیده گیر

مَطبخی که دیدهیی، نادیده گیر


زان کز این پالوده مستی ها بود

پوستین و چارُق از یادت رَود


چون درآید نَزْع و مرگ، آهی کنی

ذکرِ دَلق و چارُق آن گاهی کنی


تا نمانی غرقِ موجِ زشتی ای

که نباشد از پناهی پشتی ای


یاد نآری از سفینهٔ راستین

ننگری در چارُق و در پوستین


چونک درمانی به غَرقابِ(۳۹) فنا

پس ظَلَمنا وِرد سازی بر وِلا


قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۲۳

Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #23


« قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ

 الْخَاسِرِينَ.» 


« گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى

 و بر ما رحمت نياورى از زيانديدگان خواهيم بود.»


دیو گوید: بنگرید این خام را

سر بُرید این مرغِ بیهنگام را


دُور این خصلت ز فرهنگِ ایاز

که پدید آید نمازش بینماز


او خروسِ آسمان بوده ز پیش

نعرههایِ او همه در وقتِ خویش



(۲۴) سِرگین: فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر.

(۲۵) گُلخَن: آتشخانهٔ حمام

(۲۶) شَحْم: پیه، چربی

(۲۷) لَحْم: گوشت

(۲۸) شَبیکهٔ: دام، تور صیّادی

(۲۹) خَستن: زخمی کردن، مجروح نمودن

(۳۰) غَدر: نیرنگ، حیله

(۳۱) سابقپی: پیشقدم، شروع کننده

(۳۲) قَرن بر قَرن: نسل به نسل

(۳۳) دُمغَزه: بیخ دُم و سرین

(۳۴) طین: گِل

(۳۵) هستکُن: هست کننده، هستی دهنده

(۳۶) نِهاله: درخت نوکاشته، نهال

(۳۷) مَغرِس: قلمستان، محل کاشتن نهال

(۳۸) ذُوالکَرَم: صاحب کَرَم و بخشش، منظور حضرت پروردگار است.

(۳۹) غَرقاب: گرداب

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2014 


کاروان ها بی نوا وین میوهها

پخته میریزد، چه سِحرست ای خدا؟


سیبِ پوسیده همیچیدند خلق

درهم افتاده به یغما خشکْحلق


گفته هر برگ و شکوفهٔ آن غُصون(۴۰)

دَم به دَم یالَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُون


هر برگ و شکوفهٔ آن شاخه ها از روی تأسّف، دم به دم می گفت:

ای کاش قومِ من می دانستند.


قرآن كريم، سوره يس(۳۶)، آيه ۲۶

Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #26


« قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ.»


« گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مىدانستند.»


بانگ میآمد ز سویِ هر درخت

سویِ ما آیید خلقِ شوربخت


بانگ میآمد ز غیرت بر شَجر

چشمشان بستیم کلّا لا وَزَر(۴۱)


از غیرت حق به آن اولیاء ندا میرسید که: ما چشمان اینان را فرو 

بسته ایم، حقّاً که برای اینان پناهگاهی نیست.


قرآن كريم، سوره قیامت(۷۵)، آيه ۱۱

Quran, Sooreh Al-Qiyamah(#75), Line #11


« كَلَّا لَا وَزَرَ.»


« هرگز(در روز رستاخیز جز بارگاه حق) پناهگاهى نيست.»


گر کسی میگفتشان کین سو رَوید

تا ازین اَشجار(۴۲) مُستَسعِد(۴۳) شوید


جمله میگفتند کین مسکینِ مَست 

از قضاءُالله دیوانه شده ست 


مغزِ این مسکین ز سودایِ دراز

وز ریاضت گشت فاسد چون پیاز


او عجب میمانْد یا رَبّ، حالْ چیست

خَلق را این پرده و اِضلال(۴۴) چیست؟


خلقِ گوناگون با صد رأی و عقل

یک قدم آن سُو نمیآرَند نَقل


(۴۰) غُصون: جمعِ غُصْن، به معنی شاخه

(۴۱) وَزَر: پناهگاه، کوه بلند

(۴۲) اَشجار: جمعِ شجر، درختان

(۴۳) مُستَسعِد: سعادت جوینده

(۴۴) اِضلال: گمراهی، گمراه کردن

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #526 


بعد از آن گفتش که گندم آنِ کیست؟

گفت: امانت از یتیمِ بی وَصی(۴۵) ست


مالِ اَیْتام(۴۶) است، امانت پیشِ من

زآنکه پندارند ما را مُؤتَمَن(۴۷)


گفت: من مُضطَرَّم(۴۸) و مجروححال

هست مُردار این زمان بر من حلال


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۷۳

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #173


«…فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ…»


«… ولی آن کس که مجبور شود (به خاطر حفظ جان از آن اشیاء حرام بخورد)

 در صورتی که علاقهمند (به خوردن و لذّت بردن از چنین چیزهائی نبوده) و

 متجاوز (از حدّ سدّجوع هم) نباشد، گناهی بر او نیست…»


 غَیْرَ بَاغٍ وَ لا عَادٍ »: نه طالب و راغب آن باشد و نه از حد ضرورت تجاوز کند.)


هین به دستوری(۴۹) ازین گندم خورم

ای امین و پارسا و محترم


گفت: مُفتیِّ(۵۰) ضرورت هم تویی

بیضرورت گر خوری، مُجرِم شوی


ور ضرورت هست، هم پرهیز بِهْ

ور خوری، باری ضَمانِ(۵۱) آن بده


مرغ بس در خود فرو رفت آن زمان

توسَنَش(۵۲) سَر بستَد از جذبِ عِنان(۵۳)


چون بخورد آن گندم، اندر فَخ(۵۴) بماند

چند او یاسین و اَلَاْنعام خواند


بعدِ درماندن چه افسوس و چه آه؟

پیش از آن بایست این دودِ سیاه


آن زمان که حرص جنبید و هوس

آن زمان میگو که ای فریادرس


(۴۵) یتیمِ بی وَصی: یتیمی که قیّم و سرپرست نداشته باشد.

(۴۶) اَیْتام: یتیمان

(۴۷) مُؤتَمَن: امین، مورد اعتماد

(۴۸) مُضطَر: بیچاره، ناچار

(۴۹) به دستوری: به اذن و اجازه

(۵۰) مُفتی: فتوا دهنده

(۵۱) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

(۵۲) توسَن: اسب سرکش

(۵۳) عِنان: لگام، دهانه اسب

(۵۴) فَخ: دام

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #542 


« حکایتِ آن پاسبان که خاموش کرد تا دزدان، رَختِ تاجران بردند

 به کُلّی بعد از آن هَیهای و پاسبانی میکرد.»


پاسبانی خُفت و دزد اسباب بُرد

رَخت ها را زیرِ هر خاکی فشرد


روز شد، بیدار شد آن کاروان

دید رفته رَخت و سیم و اُشتران


پس بدو گفتند: ای حارِس(۵۵) بگو

که چه شد این رَخت؟ و این اسباب کو؟


گفت: دزدان آمدند اندر نقاب

رَخت ها بردند از پیشم شتاب


قوم گفتندش که: ای چو تَلِّ ریگ(۵۶)

پس چه میکردی؟ که یی ای مُرده ریگ(۵۷)؟


گفت: من یک کَس بُدم، ایشان گروه

با سلاح و با شجاعت با شکوه


گفت: اگر در جنگ کم بودت امید

نعرهیی زن کِای کریمان بَرجهید


گفت: آن دَم کارد بنمودند و تیغ

که خَمُش، ورنه کُشیمت بیدریغ


آن زمان از ترس بستم من دهان

این زمان هَیهای و فریاد و فغان


آن زمان بست آن دَمَم که دَم زنم

این زمان چندانکه خواهی هَی کنم


چونکه عمرت بُرد دیو فاضِحه(۵۸)

بینمک باشد اَعُوذ و فاتحه


گرچه باشد بینمک اکنون حَنین(۵۹)

هست غفلت بینمکتر زآن، یقین


همچنین هم بینمک مینال نیز

که ذلیلان را نظر کن ای عزیز


قادری، بیگاه باشد یا به گاه

از تو چیزی فوت کی شد ای اله؟


شاهِ لا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ

کی شود از قدرتش مطلوب گُم؟


قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۲۳ 

Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #23


« لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ ۗ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ 

مُخْتَالٍ فَخُور.»


« تا بر آنچه از دستتان مىرود اندوهگين نباشيد و بدانچه به دستتان

 مىآيد شادمانى نكنيد. و خدا هيچ متكبر خودستايندهاى را دوست ندارد.»


(۵۵) حارِس: نگهبان، پاسبان

(۵۶) تَلِّ ریگ: کنایه از شخص بی عرضه و بی خاصیّت است.

(۵۷) مُرده ریگ: مالی که از مرده باقی مانده باشد، میراث، در اینجا

 به معنی انسان حقیر.

(۵۸) فاضِحه: رسوا کننده

(۵۹) حَنین: ناله، مویه

--------------------------

مجموع لغات: 


(۱) مَنحوس: شوم، بداختر

(۲) طارَم: تارم، آسمان، فلک

(۳) مفتاح: کلید

(۴) خسته: زخمی، مجروح

(۵) پرچم: دسته ای مو که بر سر عَلم یا گردن اسب آویزند.

(۶) تُرنجیدن: سخت درهم و فشرده شدن، چین و شکن برداشتن

(۷) طوّافانِ گردونی: اجرام آسمانی، ستارگان و ماه و خورشید

(۸) سیبستان: سیب زار، باغ سیب

(۹) غَمام: لفظاً به معنی ابر است، در اینجا یعنی حجاب و پوشش

(۱۰) نَینداید: از مصدر انداییدن به معنی کاهگل گرفتن بام و دیوار.

 در اینجا مجازاً به معنی حجاب دل است.

(۱۱) حَربی: در حال جنگ، جنگنده

‌(۱۲) هُدی: هدایت

(۱۳) لئیم: فرومایه، پست

(۱۴) عَمی: کوری

(۱۵) نُبی: قرآن کریم

(۱۶) کاریز: قناتِ آب

(۱۷) سَمین: چاق، فربه

(۱۸) نَفَختُ فیه: دمیدم در او

(۱۹) وَهّاب: بسیار بخشنده، از اسماء الهی

(۲۰) صَنیعِ مُحکَم: مصنوع استوار، ساختمان محکم

(۲۱) عَرِّجُوا: عروج کنید

(۲۲) مَزید: افزونی و زیادتی

(۲۳) فَتا: همان فتی است به معنی جوان، جوانمرد.

(۲۴) سِرگین: فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر.

(۲۵) گُلخَن: آتشخانهٔ حمام

(۲۶) شَحْم: پیه، چربی

(۲۷) لَحْم: گوشت

(۲۸) شَبیکهٔ: دام، تور صیّادی

(۲۹) خَستن: زخمی کردن، مجروح نمودن

(۳۰) غَدر: نیرنگ، حیله

(۳۱) سابقپی: پیشقدم، شروع کننده

(۳۲) قَرن بر قَرن: نسل به نسل

(۳۳) دُمغَزه: بیخ دُم و سرین

(۳۴) طین: گِل

(۳۵) هستکُن: هست کننده، هستی دهنده

(۳۶) نِهاله: درخت نوکاشته، نهال

(۳۷) مَغرِس: قلمستان، محل کاشتن نهال

(۳۸) ذُوالکَرَم: صاحب کَرَم و بخشش، منظور حضرت پروردگار است.

(۳۹) غَرقاب: گرداب

(۴۰) غُصون: جمعِ غُصْن، به معنی شاخه

(۴۱) وَزَر: پناهگاه، کوه بلند

(۴۲) اَشجار: جمعِ شجر، درختان

(۴۳) مُستَسعِد: سعادت جوینده

(۴۴) اِضلال: گمراهی، گمراه کردن

(۴۵) یتیمِ بی وَصی: یتیمی که قیّم و سرپرست نداشته باشد.

(۴۶) اَیْتام: یتیمان

(۴۷) مُؤتَمَن: امین، مورد اعتماد

(۴۸) مُضطَر: بیچاره، ناچار

(۴۹) به دستوری: به اذن و اجازه

(۵۰) مُفتی: فتوا دهنده

(۵۱) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

(۵۲) توسَن: اسب سرکش

(۵۳) عِنان: لگام، دهانه اسب

(۵۴) فَخ: دام

(۵۵) حارِس: نگهبان، پاسبان

(۵۶) تَلِّ ریگ: کنایه از شخص بی عرضه و بی خاصیّت است.

(۵۷) مُرده ریگ: مالی که از مرده باقی مانده باشد، میراث، در اینجا

 به معنی انسان حقیر.

(۵۸) فاضِحه: رسوا کننده

(۵۹) حَنین: ناله، مویه

-----------------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۰۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2500, Divan e Shams


چه افسردی در آن گوشه چرا تو هم نمیگردی

مگر تو فکر منحوسی که جز بر غم نمیگردی


چو آمد موسی عمران چرا از آل فرعونی

چو آمد عیسیِ خوش دم چرا همدم نمیگردی


چو با حق عهدها بستی ز سستی عهد بشکستی

چو قول عهد جانبازان چرا محکم نمیگردی


میان خاک چون موشان به هر مطبخ رهی سازی

چرا مانند سلطانان بر این طارم نمیگردی


چرا چون حلقه بر درها برای بانگ و آوازی

چرا در حلقه مردان دمی محرم نمیگردی


چگونه بسته بگشاید، چو دشمن دار مفتاحی

چگونه خسته به گردد چو بر مرهم نمیگردی


سر آنگه سر بود ای جان که خاک راه او باشد

ز عشق رایتش ای سر چرا پرچم نمیگردی


چرا چون ابر بیباران به پیش مه ترنجیدی

چرا همچون مه تابان برین عالم نمیگردی


قلم آن جا نهد دستش که کم بیند درو حرفی

چرا از عشق تصحیحش تو حرفی کم نمیگردی


گلستان و گل و ریحان نروید جز ز دست تو

دو چشمه داری ای چهره چرا پرنم نمیگردی


چو طوافان گردونی همیگردند بر آدم

مگر ابلیس ملعونی که بر آدم نمیگردی


اگر خلوت نمیگیری چرا خامش نمیباشی

اگر کعبه نه ای باری چرا زمزم نمیگردی


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۳۴ * 

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #34


« إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ…»


« به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد. همه سجده كردند جز ابليس…»


** قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۳۲ 

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #132


« وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا ۚ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ.»


« براى هر يك برابر اعمالى كه انجام دادهاند درجاتى است، كه پروردگار

 تو از آنچه مىكنند غافل نيست.»


مسئولیت کیفیت هشیاری من در این لحظه


۱- به عهده خودم.


۲- به عهده دیگران.


تمرکز من در این لحظه


۱- روی خودم.


۲- روی دیگران.


ابزار مورد استفاده من در این لحظه


۱- فضاگشایی (در اطراف اتفاق این لحظه) و کن فکان.


۲- مقاومت (به اتفاق این لحظه) و استفاده از من ذهنی و به ویژه ابزار ملامت.


قانون جبران مادی و معنوی


۱- انجام می دهم.


۲- انجام نمی دهم.


تعهد به الست و مرکز عدم 


۱- این لحظه ناظر مرکز عدم خودم با هشیاری حضور هستم. لحظه به لحظه

 با «بلی» گفتن به اتفاق این لحظه اقرار می کنم که از جنس زندگی هستم.


۲- این لحظه با مقاومت به اتفاق این لحظه از جنس «من ذهنی» یعنی جسم

 می شوم و انکار می کنم که از جنس زندگی یا خدا هستم.


اختیار و قدرت انتخاب


۱- دست خودم ( اگر دست خودم است، منبع فضا گشایی است یا مقاومت

 و من ذهنی؟)


۲- دست دیگران ( از تقلید و واکنش به دیگران است)


دانش و سواد من


۱- برای تغییر خودم از آن استفاده می کنم.


 ۲- برای تغییر خودم از آن استفاده نمی کنم.


برای کدام «من» کار می کنم؟


۱- برای من اصلی


 ۲- برای من ذهنی


زمان


۱- در این لحظه مستقر هستم. 


۲- در گذشته و آینده هستم.


شکر


۱- از امکانات خودم (و دانش مولانا) برای بهتر کردن زندگی  خودم با تمام

 توان، در عمل، استفاده می کنم و شکرانه می دهم. می دانم که تحمیل عقاید

 خود به دیگران شکرانه نیست. 


۲- از امکانات خودم به طور کامل برای تغییر خودم، در عمل، استفاده نمی کنم.

 اشعار مولانا را برای بهتر کردن حال من ذهن ام می خوانم. و شکرانه من

 خواندن این اشعار برای دیگران برای جلب توجه و تأیید خودم است.


صبر


۱- من برای تغییر جنبه های مختلف زندگی خودم تابع صبر قانون قضا و کن

 فکان هستم.


۲- من برای تغییر جنبه های مختلف زندگی خودم تابع عجله و بی نظمی 

من ذهن خودم هستم.


معیار من در زندگی


۱- خودم.


۲- دیگران.


بیان


۱- بیان خودم با فضاگشایی و وصل شدن به زندگی.


۲- نقل نوشته های دیگران به اسم خودم.


تحسین دیگران


۱- سبب بیرونی است برای کار بیشتر روی خودم. (دید حضور)


۲- در فکرهای تحسین آمیز مردم گم می شوم و از خودم یک من ذهنی

 استاد درست می کنم. (دید من ذهنی)


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #84 


پاک سبحانی که سیبستان کند

در غمام حرفشان پنهان کنند


زین غمام بانگ و حرف و گفت و گوی

پردهیی کز سیب ناید غیر بوی


باری افزون کش تو این بو را به هوش

تا سوی اصلت برد بگرفته گوش


بو نگهدار و بپرهیز از زکام

تن بپوش از باد و بود سرد عام


تا نینداید مشامت را ز اثر

ای هواشان از زمستان سردتر


چون جمادند و فسرده و تنشگرف

میجهد انفاسشان از تل برف


چون زمین زین برف درپوشد کفن

تیغ خورشید حسامالدین بزن


هین برآر از شرق سیفالله را

گرم کن زآن شرق این درگاه را


برف را خنجر زند آن آفتاب

سیل ها ریزد ز که ها بر تراب


زآنکه لا شرقی است و لا غربی است او

با منجم روز و شب حربی است او


که چرا جز من نجوم بیهدی

قبله کردی از لئیمی و عمی


ناخوشت آید مقال آن امین

در نبی که لا احب الآفلین


قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۹-۷۶

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #76-79


« فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»(۷۶)


« چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگار من.

 چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»


« فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي

 لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ.»(٧٧)


« آنگاه ماه را ديد كه طلوع مىكند. گفت: اين است پروردگار من. چون

 فروشد، گفت: اگر پروردگار من مرا راه ننمايد، از گمراهان خواهم بود.»


« فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَٰذَا رَبِّي هَٰذَا أَكْبَرُ ۖ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ

 إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ.»(٧٨)


« و چون خورشيد را ديد كه طلوع مىكند، گفت: اين است پروردگار من،

 اين بزرگتر است. و چون فروشد، گفت: اى قوم من، من از آنچه شريك

 خدايش مىدانيد بيزارم.»


« إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا ۖ وَمَا أَنَا 

مِنَ الْمُشْرِكِينَ.»(٧٩)


« من از روى اخلاص روى به سوى كسى آوردم كه آسمانها 

و زمين را آفريده است، و من از مشركان نيستم.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۹۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3591 


ای بسا کاریز پنهان همچنین

متصل با جانتان یا غافلین


ای کشیده ز آسمان و از زمین

مایهها تا گشته جسم تو سمین


عاریهست این کم همیباید فشارد

کانچه بگرفتی همی باید گزارد


جز نفخت کان ز وهاب آمده ست

روح را باش آن دگرها بیهده ست


قرآن کریم، سوره حِجْر(۱۵)، آیه ۲۹

Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #29


« فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ.»


« چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، 

در برابر او به سجده بيفتيد.»


قرآن کریم، سوره ص(۳۸)، آیه ۷۲

Quran, Sooreh Saad(#38), Line #72


« فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ.»


« چون تمامش كردم و در آن از روح خود دميدم، همه سجدهاش كنيد.»


بیهده نسبت به جان میگویمش

نی به نسبت با صنیع محکمش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۰۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3203 


تا نفخت فیه من روحی تو را

وارهاند زین و گوید برتر آ


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3977 


مرغ جانش موش شد سوراخجو

چون شنید از گربگان او عرجوا


زان سبب جانش وطن دید و قرار

اندرین سوراخ دنیا موشوار


هم درین سوراخ بنایی گرفت

درخور سوراخ دانایی گرفت


پیشههایی که مرورا در مزید

کاندرین سوراخ کار آید گزید


زآنکه دل برکند از بیرون شدن

بسته شد راه رهیدن از بدن


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2385 


گفت پیغمبر که بر رزق ای فتا

در فرو بستهست و بر در قفل ها


جنبش و آمد شد ما و اکتساب

هست مفتاحی بر آن قفل و حجاب


بیکلید این در گشادن راه نیست

بیطلب نان سنت الله نیست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۹۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1946 


در مقام سنگی آنگاهی انا

وقت مسکین گشتن توست و فنا


کبر زآن جوید همیشه جاه و مال

که ز سرگین است گلخن را کمال


کین دو دایه پوست را افزون کنند

شحم و لحم و کبر و نخوت آکنند


دیده را بر لب لب نفراشتند

پوست را زآن روی لب پنداشتند


پیشوا ابلیس بود این راه را

کو شکار آمد شبیکه جاه را


مال چون مارست و آن جاه اژدها

سایه مردان زمرد این دو را


زآن زمرد مار را دیده جهد

کور گردد مار و رهرو وارهد


چون برین ره خار بنهاد آن رئیس

هر که خست او گفت لعنت بر بلیس


یعنی این غم بر من از غدر وی است

غدر را آن مقتدا سابقپی است


بعد ازو خود قرن بر قرن آمدند

جملگان بر سنت او پا زدند


هر که بنهد سنت بد ای فتا

تا درافتد بعد او خلق از عَمی


جمع گردد بر وی آن جمله بزه

کو سری بودست و ایشان دمغزه


حدیث


« وَ مَنْ سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً فعَلَيْهِ وِزْرُها وَ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِها…»


« و کسی که سنّتی ناپسند بنهد گناه این کار بر اوست، و گناه کسی

 که بدان سنّت عمل کند نیز بر اوست.»


لیک آدم چارق و آن پوستین

پیش میآورد که هستم ز طین


چون ایاز آن چارقش مورود بود

لاجرم او عاقبت محمود بود


هست مطلق کارساز نیستی ست

کارگاه هستکن جز نیست چیست


بر نوشته هیچ بنویسد کسی

یا نهاله کارد اندر مغرسی


کاغذی جوید که آن بنوشته نیست

تخم کارد موضعی که کشته نیست


تو برادر موضع ناکشته باش

کاغذ اسپید نابنوشته باش


تا مشرف گردی از نون والقلم

تا بکارد در تو تخم آن ذوالکرم


خود ازین پالوه نالیسیده گیر

مطبخی که دیدهیی نادیده گیر


زان کز این پالوده مستی ها بود

پوستین و چارق از یادت رود


چون درآید نزع و مرگ آهی کنی

ذکر دلق و چارق آن گاهی کنی


تا نمانی غرق موج زشتی ای

که نباشد از پناهی پشتی ای


یاد ناری از سفینه راستین

ننگری در چارق و در پوستین


چونکه درمانی به غرقاب فنا

پس ظلمنا ورد سازی بر ولا


قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۲۳

Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #23


« قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ

 الْخَاسِرِينَ.» 


« گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى

 و بر ما رحمت نياورى از زيانديدگان خواهيم بود.»


دیو گوید بنگرید این خام را

سر برید این مرغ بیهنگام را


دور این خصلت ز فرهنگ ایاز

که پدید آید نمازش بینماز


او خروس آسمان بوده ز پیش

نعرههای او همه در وقت خویش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2014 


کاروان ها بی نوا وین میوهها

پخته میریزد چه سحرست ای خدا


سیب پوسیده همیچیدند خلق

درهم افتاده به یغما خشکحلق


گفته هر برگ و شکوفه آن غصون

دم به دم یالیت قومی یعلمون


هر برگ و شکوفهٔ آن شاخه ها از روی تأسّف، دم به دم می گفت:

ای کاش قومِ من می دانستند.


قرآن كريم، سوره يس(۳۶)، آيه ۲۶

Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #26


« قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ.»


« گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مىدانستند.»


بانگ میآمد ز سوی هر درخت

سوی ما آیید خلق شوربخت


بانگ میآمد ز غیرت بر شجر

چشمشان بستیم کلّا لا وزر


از غیرت حق به آن اولیاء ندا میرسید که: ما چشمان اینان را فرو 

بسته ایم، حقّاً که برای اینان پناهگاهی نیست.


قرآن كريم، سوره قیامت(۷۵)، آيه ۱۱

Quran, Sooreh Al-Qiyamah(#75), Line #11


« كَلَّا لَا وَزَرَ.»


« هرگز(در روز رستاخیز جز بارگاه حق) پناهگاهى نيست.»


گر کسی میگفتشان کین سو روید

تا ازین اشجار مستسعد شوید


جمله میگفتند کین مسکین مست 

از قضاءالله دیوانه شده ست 


مغز این مسکین ز سودای دراز

وز ریاضت گشت فاسد چون پیاز


او عجب میماند یا رب حال چیست

خلق را این پرده و اضلال چیست


خلق گوناگون با صد رأی و عقل

یک قدم آن سو نمیآرند نقل


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #526 


بعد از آن گفتش که گندم آن کیست

گفت امانت از یتیم بی وصی ست


مال ایتام است امانت پیش من

زآنکه پندارند ما را مؤتمن


گفت من مضطرم و مجروححال

هست مردار این زمان بر من حلال


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۷۳

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #173


«…فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ…»


«… ولی آن کس که مجبور شود (به خاطر حفظ جان از آن اشیاء حرام بخورد)

 در صورتی که علاقهمند (به خوردن و لذّت بردن از چنین چیزهائی نبوده) و

 متجاوز (از حدّ سدّجوع هم) نباشد، گناهی بر او نیست…»


 غَیْرَ بَاغٍ وَ لا عَادٍ »: نه طالب و راغب آن باشد و نه از حد ضرورت تجاوز کند.)


هین به دستوری ازین گندم خورم

ای امین و پارسا و محترم


گفت مفتی ضرورت هم تویی

بیضرورت گر خوری مجرم شوی


ور ضرورت هست هم پرهیز به

ور خوری، باری ضمان آن بده


مرغ بس در خود فرو رفت آن زمان

توسنش سر بستد از جذب عنان


چون بخورد آن گندم اندر فخ بماند

چند او یاسین و الانعام خواند


بعد درماندن چه افسوس و چه آه

پیش از آن بایست این دود سیاه


آن زمان که حرص جنبید و هوس

آن زمان میگو که ای فریادرس


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #542 


« حکایتِ آن پاسبان که خاموش کرد تا دزدان، رَختِ تاجران بردند

 به کُلّی بعد از آن هَیهای و پاسبانی میکرد.»


پاسبانی خفت و دزد اسباب برد

رخت ها را زیر هر خاکی فشرد


روز شد بیدار شد آن کاروان

دید رفته رخت و سیم و اشتران


پس بدو گفتند ای حارس بگو

که چه شد این رخت و این اسباب کو


گفت دزدان آمدند اندر نقاب

رخت ها بردند از پیشم شتاب


قوم گفتندش که ای چو تل ریگ

پس چه میکردی که یی ای مرده ریگ


گفت من یک کس بدم ایشان گروه

با سلاح و با شجاعت با شکوه


گفت اگر در جنگ کم بودت امید

نعرهیی زن کای کریمان برجهید


گفت آن دم کارد بنمودند و تیغ

که خمش ورنه کشیمت بیدریغ


آن زمان از ترس بستم من دهان

این زمان هیهای و فریاد و فغان


آن زمان بست آن دمم که دم زنم

این زمان چندانکه خواهی هی کنم


چونکه عمرت برد دیو فاضحه

بینمک باشد اعوذ و فاتحه


گرچه باشد بینمک اکنون حنین

هست غفلت بینمکتر زآن یقین


همچنین هم بینمک مینال نیز

که ذلیلان را نظر کن ای عزیز


قادری بیگاه باشد یا به گاه

از تو چیزی فوت کی شد ای اله


شاه لا تاسوا علی ما فاتکم

کی شود از قدرتش مطلوب گم


قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۲۳ 

Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #23


« لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ ۗ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ 

مُخْتَالٍ فَخُور.»


« تا بر آنچه از دستتان مىرود اندوهگين نباشيد و بدانچه به دستتان

 مىآيد شادمانى نكنيد. و خدا هيچ متكبر خودستايندهاى را دوست ندارد.»


shirin7shComment by: shirin7sh
آنان که دل شان سنگ است و مرکزشان درد، به جای بلند شدن و فخرفروشی باید فنا شوند تا من ذهنی را کوچک کنند.
هــیچ است وجود و زندگانی هم هـــیچ
وین خانه و فرش باســتانی هم هـــیچ
از نسیه و نقد زندگانی همه را
ســرمایه جــوانی ست
جــــوانی هم هــــیچ
(خاقانی)
درود بر آموزگار عشق و خرد
هزاران شکر و صدها سپاس


Back
Total views for today: 12072