مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 28, Divan e Shams
ای شاهِ جسم و جانِ ما! خندان کُنِ دندانِ ما
سُرمه کَشِ چشمانِ ما! ای چشمِ جان را توتیا!(۱)
ای مَهْ ز اِجلالت خَجِل! عشقت ز خونِ ما بِحِل(۲)
چون دیدمت میگفت دل: جاءَ القَضا، جاءَ القَضا(۳)
ما گویِ سَرگردانِ تو، اندر خَمِ چوگانِ تو
گَهْ خوانِیَ اَش سویِ طَرَب، گَهْ رانِیَ اَش سویِ بلا
گَهْ جانبِ خوابش کَشی، گَهْ سویِ اسبابش(۴) کَشی
گَهْ جانبِ شهرِ بقا، گَهْ جانبِ دشتِ فنا
گَهْ شُکرِ آن مولی کُند، گَهْ آه واویلا کند
گَهْ خدمتِ لیلی کند، گَهْ مست و مجنونِ خدا
جان را تو پیدا کردهای، مجنون و شیدا کردهای
گَهْ عاشقِ کُنجِ خلا، گَهْ عاشقِ روی و ریا
گَهْ قصدِ تاجِ زر کُند، گَهْ خاک ها بر سَر کند
گَهْ خویش را قیصر کُند، گَهْ دلق(۵) پوشد چون گدا
طُرفه درخت آمد کز او، گَهْ سیب رویَد(۶) گَهْ کَدو
گَهْ زَهر روید، گَهْ شِکَر، گَهْ درد رویَد، گَهْ دوا
جویی عجایب کاندرون، گَهْ آب رانی، گاه خون
گَهْ بادههایِ لعل گون، گَهْ شیر و گَهْ شهدِ شفا
گَهْ عِلم بر دل بَر تَنَد، گَهْ دانش از دل بَرکَنَد
گَهْ فضل ها حاصل کند، گَهْ جمله را روبد به «لا»
روزی «محمّدبگ شود»، روزی پلنگ و سگ شود
گَهْ دشمنِ بَدرَگ(۷) شود، گَهْ والدین و اَقرِبا(۸)
گَهْ خار گردد، گاه گُل، گَهْ سِرکه گردد، گاه مُل(۹)
گاهی دُهُل زن، گَهْ دهل، تا میخورد زخمِ عصا
گَهْ عاشقِ این پنج و شَش، گَهْ طالبِ جانهایِ خَوش
این سوش کَش، آن سوش کَش، چون اشتری گم کرده جا
گاهی چو چَه کَن پست رَو، مانندِ قارون سویِ گَوْ(۱۰)
گَهْ چون مسیح و کِشتِ نو، بالا روان سویِ عُلا
تا فضلِ تو راهش دهد، وز شَید و تلوین(۱۱) وارهد
شَیّادِ(۱۲) ما شَیْدا شود، یکْ رنگ چون شمسُ الضُّحی
چون ماهیان بحرش سَکَن(۱۳)، بحرش بُوَد باغ و وطن
بحرش بُوَد گور و کفن، جز بحر را داند وبا
زین رنگ ها مُفْرَد شود، در خُنبِ عیسی(۱۴) در رَوَد
در «صِبْغَةَ الله*» رُو نهد تا «یَفْعَلُ اللَه مایَشا**»
رَست از وَقاحت، وز حیا، وز دَوْر، وز نُقلانِ(۱۵) جا
رَست از برو، رست از بیا، چون سنگِ زیرِ آسیا
اِنّا فَتَحْنا بابَکُمْ لا تَهْجُرُوا اَصْحابَکُم
نُلْحِقْ بِکُمْ اَعْقابَکُم، هذا مُکافاتُ الْوَلا
این ماییم که درِ قلب شما را به سوی حقایق لاهوتی گشودیم. از یارانتان دوری مگزینید.
تا پسینیان تان را به شما بپیوندانیم. این است مکافات دوستی.
اِنّا شَدَدْنا جُنْبَکُم، اِنّا غَفَرنا ذَنْبَکُمْ
مِمّا شَکَرْتُم رَبَّکُم، وَالشُّکْرُ جَرّارُالرِّضا
این ماییم که پهلویتان(جانب محبت را) را استوار داشتیم،
و از آن رو که شکر پروردگارتان را به جا آوردید، گناهانتان را آمرزیدیم.
و شکر رضا را به سوی خود می کشد.
مُسْتَفْعِلُن مُسْتَفْعِلُن مُسْتَفْعِلُن مُسْتَفْعِلُن(۱۶)
بابُ البَیانِ مُغْلَقٌ، قُلْ: صَمْتُنا اَوْلی بِنا
باب گفتار بسته است، بگو: «خموشیِ ما برای ما سزاوارتر است.»
قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۴۳
Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #43
وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكَىٰ
و اوست كه مىخنداند و مىگرياند.
* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۳۸
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #138
صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ
رنگ خدا [را بگیرید و به رنگ خدایی درآیید.] و چه کسی نکو رنگتر از خداوند است؟!
[ مسلماً هیچکس ] و ماییم پرستندگان او
** قرآن کریم، سوره ابراهیم(۱۴)، آیه ۲۷
Quran, Sooreh Ibrahim(#14), Line #27
يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ ۖ وَيُضِلُّ
اللَّهُ الظَّالِمِينَ ۚ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ
خدا مؤمنان را به سبب اعتقاد استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مىدارد. و ظالمان را
گمراه مىسازد و هر چه خواهد همان مىكند.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۴۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 548
از سببْ سوزیش، من سَوْدایی ام(۱۷)
در خیالاتش چو سُوفِسْطایی ام(۱۸)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 598
ما چو چنگیم و، تو زخمه میزنی
زاری از ما نَی، تو زاری میکنی
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
ما چو شطرنجیم اندر بُرد و مات
بُرد و مات ما ز توست ای خوشْ صفات
ما که باشیم ای تو ما را جانِ جان
تا که ما باشیم با تو درمیان؟
ما عَدَم هاییم و هستی هایِ ما
تو وجودِ مطلقی، فانینُما(۱۹)
ما همه شیران، ولی شیر عَلَم
حملهشان از باد باشد دَمبه دَم
حملهشان پیدا و، ناپیداست باد
آنکه ناپیداست، از ما کم مَباد
بادِ ما و بودِ ما از دادِ توست
هستیِ ما جمله از ایجادِ توست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۰۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 409
هر که بیدارست، او در خوابتر
هست بیداریش، از خوابش بَتَر
چون به حق بیدار نَبْوَد جانِ ما
هست بیداری، چو دَربَندانِ(۲۰) ما
جان، همه روز از لگدکوبِ(۲۱) خیال
وز زیان و سود، وز خوفِ زوال
نی صفا میمانَدَش، نی لطف و فَر
نی به سویِ آسمان، راهِ سفر
خفته آن باشد که او از هر خیال
دارد اومید و کند با او مَقال(۲۲)
دیو را چون حُور(۲۳) بیند او به خواب
پس ز شهوت ریزد او با دیو، آب
چونکه تخمِ نسلِ او در شوره ریخت
او به خویش آمد، خیال از وی گریخت
ضعفِ سَر بیند از آن و تن پلید
آه از آن نقشِ پدیدِ ناپدید
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 393
خُفته از احوالِ دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه تقلیبِ(۲۴) رب
آنکه او پنجه نبیند در رقم
فعل، پندارد به جنبش از قلم
مولوی، دیوان،شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 432, Divan e Shams
جمله مهمانند در عالم ولیک
کم کسی داند که او مهمانِ کیست
مولوی، دیوان،شمس، غزل شمارهٔ ۴۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 467, Divan e Shams
دل چه نهی بر جهان؟ باش در او میهمان
بنده آن شو که او داند مهمانِ کیست؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۴۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1842
بی سبب بیند چو دیده شد گُذار
تو که در حسّی سبب را گوش دار
آنکه بیرون از طَبایِع(۲۵)، جانِ اوست
مَنصَبِ(۲۶) خَرقِ(۲۷) سبب ها آنِ اوست
بی سبب بیند، نه از آب و گیا
چشم، چشمهٔ معجزاتِ انبیا
این سبب، همچون طبیب است و عَلیل(۲۸)
این سبب، همچون چراغ ست و فِتیل(۲۹)
شب چراغت را فتیلِ نو بتاب
پاک دان زینها چراغ آفتاب
رَوْ تو کَهْگِل ساز بهر سقفِ خان
سقفِ گردون را ز کَهْگِل پاک دان
آه که چون دلدار ما غمْ سوز شد
خلوتِ شب در گذشت و روز شد
جز به شب، جلوه نباشد ماه را
جز به دردِ دل، مجو دلخواه را
ترک عیسی کرده، خر پرودهيی
لاجَرَم چون خر، برون پردهيی
طالعِ عیسی است علم و معرفت
طالعِ خر نیست ای تو خرْ صفت
نالهٔ خر بشنوی، رحم آیدت
پس ندانی خر، خری فرمایدت
رحم بر عیسی کن و بر خر مکن
طبع را بر عقلِ خود سَرور مکن
قرآن كريم، سوره یوسف (۱۲)، آيه ۵۳
Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #53
…إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ…
…نفس، آدمى را به
بدى فرمان مىدهد…
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3153
تو ز طفلی چون سبب ها دیده يی
در سبب، از جهل بر چفسیده يی(۳۰)
با سبب ها از مُسبِّب غافلی
سویِ این روپوش ها زان مایلی
چون سبب ها رفت، بَر سَر میزنی
ربَّنا و ربَّناها میکُنی
ربّ میگوید: برو سویِ سبب
چون ز صُنعم(۳۱) یاد کردی؟ ای عجب
گفت: زین پس من تو را بینم همه
ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۳۲)
گویدش: رُدُّوا لَعادُوا*، کارِ توست
ای تو اندر توبه و میثاق، سُست
حضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده ای واقف است می فرماید:
هرگاه تو را به عالم اسباب باز گردانم،
دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری می شوی و مرا از یاد می بری.
کار تو همین است ای بنده توبه شکن و سست عهد.
* قرآن كريم، سوره انعام(۶)، آيه ٢٨
Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #28
بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.
بلکه آنچه را که زین پیش پوشیده می داشتند بر آنان آشکار شود، و اگر آنان بدین جهان باز آورده شوند،
دوباره بدانچه از آن نهی شده اند بازگردند. و البته ایشان اند دروغ زنان.
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
قرآن كريم، سوره اعراف(۷)، آيه ۱۵۶
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #156
…وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ…
… و رحمت من (حق تعالی) همه اشیاء را فرا گرفته است ...
ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا
از کَرَم، این دَم چو میخوانی مرا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم ، بیت ۱۵۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1547
ای گرفتار سبب بیرون مَپَر
لیک عَزلِ آن مُسَبِّب ظَن مَبَر
هر چه خواهد آن مسَبِّب آورد
قدرتِ مطلق سببها بر دَرَد
لیک اغلب بر سبب رانَد نَفاد(۳۳)
تا بداند طالبی جُستن مراد
چون سبب نبود، چه رَه جُوید مُرید؟
پس سبب در راه میباید پدید
این سبب ها بر نظرها پردههاست
که نه هر دیدار، صُنعش را سزاست
دیده یی باید، سببْ سوراخْ کُن(۳۴)
تا حُجُب را بَر کَنَد از بیخ و بُن
تا مسبِّب بیند اندر لامکان
هرزه داند جهد و اَکساب(۳۵) و دکان
از مسبِّب میرسد هر خیر و شر
نیست اسباب و وسایط ای پدر
جز خیالی مُنعقِد بر شاهراه
تا بماند دورِ غفلت چند گاه
مولوی، دیوان،شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1438, Divan e Shams
اگر یکدم بیاسایم، روانِ من نیاساید
من آن لحظه بیاسایم که یک لحظه نیاسایم
مولوی، دیوان،شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1459, Divan e Shams
تا عاشق آن یارم، بیکارم و بر کارم
سرگشته و پابرجا ماننده پرگارم
مولوی، دیوان،شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1728, Divan e Shams
چو ماهیَم که بیفکند موج بیرونش
به غیرِ آب نباشد پناه و دلخواهم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 500
او ز یکرنگیِّ عیسی، بو نداشت
وز مِزاجِ خُمِّ عیسی، خُو نداشت
جامهٔ صدْ رنگ از آن خُمِّ صفا
ساده و یکرنگ گشتی چون ضیا
نیست یکرنگی(۳۶) کزو خیزد مَلال
بل مثالِ ماهی و آبِ زلال
گرچه در خشکی هزاران رنگهاست
ماهیان را با یُبوست(۳۷) جنگهاست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1057
گر بروید، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است و آن اول دُرُست
کِشتِ اول کامل و بُگزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست
گرچه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 59
هست بیرنگی اصول رنگ ها
صلحها باشد اصول جنگ ها
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1416
بیشهیی آمد وجود آدمی
بر حذر شو زین وجود، ار زآن دمی
در وجود ما هزاران گُرگ و خوک
صالح و ناصالح و خوب و خَشوک(۳۸)
حُکم، آن خور است کآن غالبْ ترست
چونکه زر بیش از مس آمد، آن زرست
سیرتی کآن بر وجودت غالب است
هم بر آن تصویر حشرت واجب است
ساعتی گرگی در آید در بشر
ساعتی یوسفْرُخی همچون قمر
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان، صلاح و کینهها
بلکه خود از آدمی در گاو و خر
میرود دانایی و علم و هنر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2683
این هم از تاثیر آن بیماری است
زهر او در جمله جُفتان(۳۹) ساری(۴۰) ست
دفع آن علّت بباید کرد زود
که شِکَر با آن، حَدَث(۴۱) خواهد نمود
(١) توتیا: سرمه، مادّه شفا دهنده و نوربخش چشم
(٢) بِحِل: معاف، بخشیده
(٣) جاءَ القَضا: قضا در رسید
(۴) اسباب: هر چه سالک آن را واسطه حصول مراد پندارد.
(۵) دلق: خرقه، پوستین، جامه درویشی
(۶) روییدن: سر بر زدن، پدید آمدن
(۷) بَدرَگ: بدطینت، بدخو
(۸) اَقرِبا: جمعِ قریب به معنی خویشاوند
(۹) مُل: شراب
(۱۰) گَوْ: گودال
(۱۱) تلوین: هم هویت شدگی، همانیده گی، رنگارنگی
(۱۲) شیّاد: فریب گر، سالوس
(۱۳) سَکَن: جایگاه آرامش
(۱۴) خنب عیسی: یکی از معجزات عیسی(ع) که اگر جامه صد رنگ را
در خم می انداختند، سفید و سیاه بر می آمد.
در تعبیرات مولانا یکرنگی و روش وحدت گرای حضرت مسیح بوده است.
(۱۵) نُقلان: جابجا شدن، انتقال
(۱۶) مُسْتَفْعِلُن: یکی از اجزای اصلی بحرعروضی رَجَز. از اوزان مورد علاقه مولاناست.
(۱۷) سَوْدایی: كسى كه مبتلا به مرض خيال است، ديوانه
(۱۸) سُوفِسْطایی: از كلمه سفسطه مشتق شده به معنى پوشاندن حقایق به کمک لفاظی
(۱۹) فانینُما: به معنیِ «نیستْ نشان دهنده»
(۲۰) دَربَندان: در محاصره ماندن، بسته شدن راه وصول به حق
(۲۱) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و آفت
(۲۲) مَقال: گفتار و گفتگو
(۲۳) حُور: زن بغایت زیبای بهشتی
(۲۴) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن. در اینجا به معنی گرداندن قلم در دست نویسنده.
(۲۵) طَبایِع: جمع طبیعت، چهار عنصر آب، آتش، باد و خاک
(۲۶) مَنصَب: مقام، رتبه
(۲۷) خَرق: شکافتن، پاره کردن
(۲۸) عَلیل: بیمار، مریض
(۲۹) فتیل: فتیله
(۳۰) چفسیده يی: چسبیده ای
(۳۱) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان
(۳۲) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب
(۳۳) نَفاد: جاری شدن و جریان یافتن
(۳۴) سببْ سوراخْ کُن: سوراخ کننده سبب
(۳۵) اَکساب: کسب ها
(۳۶) یکرنگی: مجازاً به معنی دوستیِ بی غرض و نفاق است.
(۳۷) یُبوست: خشکی
(۳۸) خَشوک: حرام زاده
(۳۹) جُفتان: جمع جُفت به معنی زوج، قرین، همنشین
(۴۰) ساری: سرایتکننده
(۴۱) حَدَث: مدفوع
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 28, Divan e Shams
ای شاه جسم و جان ما! خندان کن دندان ما
سرمه کش چشمان ما! ای چشم جان را توتیا
ای مه ز اجلالت خجل! عشقت ز خون ما بحل
چون دیدمت میگفت دل: جاء القضا، جاء القضا
ما گوی سرگردان تو، اندر خم چوگان تو
گه خوانی اش سوی طرب، گه رانی اش سوی بلا
گه جانب خوابش کشی، گه سوی اسبابش کشی
گه جانب شهر بقا، گه جانب دشت فنا
گه شکر آن مولی کند، گه آه واویلا کند
گه خدمت لیلی کند، گه مست و مجنون خدا
جان را تو پیدا کردهای، مجنون و شیدا کردهای
گه عاشق کنج خلا، گه عاشق روی و ریا
گه قصد تاج زر کند، گه خاک ها بر سر کند
گه خویش را قیصر کند، گه دلق پوشد چون گدا
طرفه درخت آمد کز او، گه سیب روید گه کدو
گه زهر روید گه شکر، گه درد روید، گه دوا
جویی عجایب کاندرون، گه آب رانی، گاه خون
گه بادههای لعل گون، گه شیر و گه شهد شفا
گه علم بر دل بر تند، گه دانش از دل برکند
گه فضل ها حاصل کند، گه جمله را روبد به لا
روزی محمدبگ شود، روزی پلنگ و سگ شود
گه دشمن بدرگ شود، گه والدین و اقربا
گه خار گردد، گاه گل، گه سرکه گردد، گاه مل
گاهی دهل زن، گه دهل، تا میخورد زخم عصا
گه عاشق این پنج و شش، گه طالب جانهای خوش
این سوش کش، آن سوش کش، چون اشتری گم کرده جا
گاهی چو چه کن پست رو، مانند قارون سوی گو
گه چون مسیح و کشت نو، بالا روان سوی علا
تا فضل تو راهش دهد، وز شید و تلوین وارهد
شیاد ما شیدا شود، یک رنگ چون شمس الضحی
چون ماهیان بحرش سکن، بحرش بود باغ و وطن
بحرش بود گور و کفن، جز بحر را داند وبا
زین رنگ ها مفرد شود، در خنب عیسی در رود
در صبغة الله* رو نهد تا یفعل الله مایشا*
رست از وقاحت، وز حیا، وز دور، وز نقلان جا
رست از برو، رست از بیا، چون سنگ زیر آسیا
انا فتحنا بابکم لا تهجروا اصحابکم
نلحق بکم اعقابکم، هذا مکافات الولا
این ماییم که درِ قلب شما را به سوی حقایق لاهوتی گشودیم. از یارانتان دوری مگزینید.
تا پسینیان تان را به شما بپیوندانیم. این است مکافات دوستی.
انا شددنا جنبکم، انا غفرنا ذنبکم
مما شکرتم ربکم، والشکر جرارالرضا
این ماییم که پهلویتان(جانب محبت را) را استوار داشتیم، و از آن رو که شکر پروردگارتان را به جا آوردید،
گناهانتان را آمرزیدیم. و شکر رضا را به سوی خود می کشد.
مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
باب البیان مغلق، قل: صمتنا اولی بنا
باب گفتار بسته است، بگو: «خموشی ما برای ما سزاوارتر است.»
قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۴۳
Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #43
وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكَىٰ
و اوست كه مىخنداند و مىگرياند.
* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۳۸
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #138
صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ
رنگ خدا [را بگیرید و به رنگ خدایی درآیید.] و چه کسی نکو رنگتر از خداوند است؟!
[ مسلماً هیچکس ] و ماییم پرستندگان او
** قرآن کریم، سوره ابراهیم(۱۴)، آیه ۲۷
Quran, Sooreh Ibrahim(#14), Line #27
يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ ۖ وَيُضِلُّ
اللَّهُ الظَّالِمِينَ ۚ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ
خدا مؤمنان را به سبب اعتقاد استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مىدارد. و ظالمان را
گمراه مىسازد و هر چه خواهد همان مىكند.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۴۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 548
از سبب سوزیش، من سودایی ام
در خیالاتش چو سوفسطایی ام
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 598
ما چو چنگیم و، تو زخمه میزنی
زاری از ما نی، تو زاری میکنی
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
ما چو شطرنجیم اندر برد و مات
برد و مات ما ز توست ای خوش صفات
ما که باشیم ای تو ما را جان جان
تا که ما باشیم با تو درمیان؟
ما عدم هاییم و هستی های ما
تو وجود مطلقی، فانینما
ما همه شیران، ولی شیر علم
حملهشان از باد باشد دمبه دم
حملهشان پیدا و، ناپیداست باد
آنکه ناپیداست از ما کم مباد
باد ما و بود ما از داد توست
هستی ما جمله از ایجاد توست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۰۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 409
هر که بیدارست، او در خوابتر
هست بیداریش، از خوابش بتر
چون به حق بیدار نبود جان ما
هست بیداری، چو دربندان ما
جان همه روز از لگدکوب خیال
وز زیان و سود، وز خوف زوال
نی صفا میماندش، نی لطف و فر
نی به سوی آسمان، راه سفر
خفته آن باشد که او از هر خیال
دارد اومید و کند با او مقال
دیو را چون حور بیند او به خواب
پس ز شهوت ریزد او با دیو، آب
چونکه تخم نسل او در شوره ریخت
او به خویش آمد، خیال از وی گریخت
ضعف سر بیند از آن و تن پلید
آه از آن نقش پدید ناپدید
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 393
خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه تقلیب رب
آنکه او پنجه نبیند در رقم
فعل پندارد به جنبش از قلم
مولوی، دیوان،شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 432, Divan e Shams
جمله مهمانند در عالم ولیک
کم کسی داند که او مهمان کیست
مولوی، دیوان،شمس، غزل شمارهٔ ۴۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 467, Divan e Shams
دل چه نهی بر جهان؟ باش در او میهمان
بنده آن شو که او داند مهمان کیست؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۴۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1842
بی سبب بیند چو دیده شد گذار
تو که در حسی سبب را گوش دار
آنکه بیرون از طبایع، جان اوست
منصب خرق سبب ها آن اوست
بی سبب بیند، نه از آب و گیا
چشم چشمه معجزات انبیا
این سبب همچون طبیب است و علیل
این سبب همچون چراغ ست و فتیل
شب چراغت را فتیل نو بتاب
پاک دان زینها چراغ آفتاب
رو تو کهگل ساز بهر سقف خان
سقف گردون را ز کهگل پاک دان
آه که چون دلدار ما غم سوز شد
خلوت شب در گذشت و روز شد
جز به شب جلوه نباشد ماه را
جز به درد دل، مجو دلخواه را
ترک عیسی کرده، خر پرودهيی
لاجرم چون خر، برون پردهيی
طالع عیسی است علم و معرفت
طالع خر نیست ای تو خر صفت
ناله خر بشنوی، رحم آیدت
پس ندانی خر، خری فرمایدت
رحم بر عیسی کن و بر خر مکن
طبع را بر عقل خود سرور مکن
قرآن كريم، سوره یوسف (۱۲)، آيه ۵۳
Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #53
…إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ…
…نفس، آدمى را به
بدى فرمان مىدهد…
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3153
تو ز طفلی چون سبب ها دیده يی
در سبب از جهل بر چفسیده يی
با سبب ها از مسبب غافلی
سوی این روپوش ها زان مایلی
چون سبب ها رفت، بر سر میزنی
ربنا و ربناها میکنی
رب میگوید برو سوی سبب
چون ز صنعم یاد کردی؟ ای عجب
گفت زین پس من تو را بینم همه
ننگرم سوی سبب و آن دمدمه
گویدش ردوا لعادوا*، کار توست
ای تو اندر توبه و میثاق، سست
حضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده ای واقف است می فرماید: هرگاه تو را به عالم اسباب باز گردانم،
دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری می شوی و مرا از یاد می بری. کار تو همین است ای بنده توبه شکن و سست عهد.
* قرآن كريم، سوره انعام(۶)، آيه ٢٨
Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #28
بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.
بلکه آنچه را که زین پیش پوشیده می داشتند بر آنان آشکار شود، و اگر آنان بدین جهان باز آورده شوند،
دوباره بدانچه از آن نهی شده اند بازگردند. و البته ایشان اند دروغ زنان.
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پرست، بر رحمت تنم
قرآن كريم، سوره اعراف(۷)، آيه ۱۵۶
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #156
…وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ…
… و رحمت من (حق تعالی) همه اشیاء را فرا گرفته است ...
ننگرم عهد بدت، بدهم عطا
از کرم این دم چو میخوانی مرا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم ، بیت ۱۵۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1547
ای گرفتار سبب بیرون مپر
لیک عزل آن مسبب ظن مبر
هر چه خواهد آن مسبب آورد
قدرت مطلق سببها بر درد
لیک اغلب بر سبب راند نفاد
تا بداند طالبی جستن مراد
چون سبب نبود، چه ره جوید مرید؟
پس سبب در راه میباید پدید
این سبب ها بر نظرها پردههاست
که نه هر دیدار، صنعش را سزاست
دیده یی باید، سبب سوراخ کن
تا حجب را بر کند از بیخ و بن
تا مسبب بیند اندر لامکان
هرزه داند جهد و اکساب و دکان
از مسبب میرسد هر خیر و شر
نیست اسباب و وسایط ای پدر
جز خیالی منعقد بر شاهراه
تا بماند دور غفلت چند گاه
مولوی، دیوان،شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1438, Divan e Shams
اگر یکدم بیاسایم، روان من نیاساید
من آن لحظه بیاسایم که یک لحظه نیاسایم
مولوی، دیوان،شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1459, Divan e Shams
تا عاشق آن یارم، بیکارم و بر کارم
سرگشته و پابرجا ماننده پرگارم
مولوی، دیوان،شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1728, Divan e Shams
چو ماهیم که بیفکند موج بیرونش
به غیر آب نباشد پناه و دلخواهم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 500
او ز یکرنگی عیسی، بو نداشت
وز مزاج خم عیسی، خو نداشت
جامه صد رنگ از آن خم صفا
ساده و یکرنگ گشتی چون ضیا
نیست یکرنگی کزو خیزد ملال
بل مثال ماهی و آب زلال
گرچه در خشکی هزاران رنگهاست
ماهیان را با یبوست جنگهاست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1057
گر بروید ور بریزد صد گیاه
عاقبت بر روید آن کشته اله
کشت نو کارید بر کشت نخست
این دوم فانی است و آن اول درست
کشت اول کامل و بگزیده است
تخم ثانی فاسد و پوسیده است
افکن این تدبیر خود را پیش دوست
گرچه تدبیرت هم از تدبیر اوست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 59
هست بیرنگی اصول رنگ ها
صلحها باشد اصول جنگ ها
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1416
بیشهیی آمد وجود آدمی
بر حذر شو زین وجود، ار زآن دمی
در وجود ما هزاران گرگ و خوک
صالح و ناصالح و خوب و خشوک
حکم آن خور است کآن غالب ترست
چونکه زر بیش از مس آمد، آن زرست
سیرتی کآن بر وجودت غالب است
هم بر آن تصویر حشرت واجب است
ساعتی گرگی در آید در بشر
ساعتی یوسفرخی همچون قمر
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان، صلاح و کینهها
بلکه خود از آدمی در گاو و خر
میرود دانایی و علم و هنر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2683
این هم از تاثیر آن بیماری است
زهر او در جمله جفتان ساری ست
دفع آن علّت بباید کرد زود
که شکر با آن، حدث خواهد نمود