Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App


Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #871
برنامه صوتی شماره ۸۷۱ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 219 votes | 4717 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه صوتی شماره ۸۷۱ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۱۵ ژوئن ۲۰۲۱ - ۲۵ خرداد




مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان کرد طَرَب سازیی(۱)

باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی


در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد(۲)

کز حرکت یافت عشق سِرِّ سَراندازیی


جنبشِ جان کی کند صورتِ گرمابهیی؟

صف شِکَنی کی کند اسبِ گداغازیی(۳)؟


طبلِ غزا(۴) کوفتند، این دَم پیدا شود

جنبشِ پالانیی(۵)، از فَرَسِ(۶) تازیی


میزن و میخور چو شیر، تا به شهادت رسی

تا بزنی گردنِ کافرِ اَبخازیی(۷)


بازیِ شیران مَصاف، بازی روبَه گریز

روبه با شیرِ حق کی کند انبازیی(۸)؟


گرم رُوان از کجا، تیره دلان از کجا؟

مَروَزیی اوفتاد در ره با رازیی(۹)


عشق عجب غازییست(۱۰)، زنده شود زو شهید

سَر بِنِه، ای جانِ پاک، پیشِ چنین غازیی


چرخِ تنِ دل سیاه، پُر شود از نورِ ماه

گر کند آن آفتاب، مرحمت آغازیی(۱۱)


مُطرب و سُرنا و دَف، باده برآورده کَف

هر نَفَسی زان لَطَف(۱۲) آرَد غَمّازیی(۱۳)


ای خُنُک آن جانِ پاک، کز سَرِ میدانِ خاک

گیرد زین قلبگاه، قالب پردازیی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۰۰ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2600 


این جهان بازی گَه است و مرگ، شب 

باز گردی، کیسه خالی، پُر تَعَب


کسب دین، عشقست و جذب اندرون

قابلیت نور حق را ای حَرون


کسبِ فانی خواهدَت این نفسِ خَس

چند کسبِ خَس کُنی؟ بگذار پس


نفس خَس گر جویدت کسب شریف

حیله و مَکری بُوَد آن را رَدیف


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2580 


پیشِ خویشان باش چون آواره یی

بر مَهِ کامل زن، ار مَهْ پاره یی


جُزو را از کُلِّ خود پرهیز چیست؟

با مخالف این همه آمیز چیست؟


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #421 


تَرکَشِ عمرش تهی شد، عُمر رفت

از دویدن در شکارِ سایه، تَفْت


سایهٔ یزدان چو باشد دایهاش

وارهانَد از خیال و سایهاش


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #423


سایهٔ یزدان بود بندهٔ خدا

مرده این عالم و زندهٔ خدا


دامنِ او گیر زوتر بیگمان

تا رهی در دامنِ آخِرزمان


کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ نقشِ اولیاست*

کو دلیلِ نورِ خورشیدِ خداست


منظور از آیه کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ ( « چگونه سایه اش را گسترد » ) 

اینست که ولیّ خدا مظهر کامل خداوند است. و آن سایه، یعنی 

آن ولیّ خدا دلیل بر نور خداوند است. یعنی او راهنمای مردم به 

سوی خداوند است.


اندرین وادی مرو بی این دلیل

لا اُحِبُّ الافِلین گو چون خَلیل**


رو ز سایه آفتابی را بیاب

دامن شه شمس تبریزی بتاب 


* قرآن كريم، سوره فرقان(۲۵)، آيه ۴۶، ۴۵

Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #45,46


« أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ 

جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا.» (۴۵)


« آیا به [قدرت و حکمت] پروردگارت ننگریستی که چگونه

 سایه را امتداد داد و گستراند؟ و اگر می خواست آن را 

ساکن و ثابت می کرد، آن گاه خورشید را برای [شناختن] آن 

سایه، راهنما [ی انسان ها] قرار دادیم.»


« ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا.» (۴۶)


« سپس آن را [با بلند شدن آفتاب] اندک اندک به سوی خود 

باز می گیریم.»


** قرآن كريم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۶

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #76


« فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ 

لَا أُحِبُّ الْآفِلِين.»


« چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگار 

من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 189, Divan e Shams


ای مَستِ هست گشته، بر تو فنا نِبِشته

رُقعهٔ فنا رسیده، بهرِ سفر به رقص آ


پایانِ جنگ آمد، آوازِ چنگ آمد

یوسف ز چاه آمد، ای بیهنر به رقص آ


کی باشد آن زمانی؟ گوید مرا فلانی

کِای بیخبر فنا شو، ای باخبر به رقص آ


کور و کَرانِ عالم، دید از مسیح مَرهم

گفته مسیح ِمریم کِای کور و کَر به رقص آ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۹۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 898, Divan e Shams


صورت بخشِ جهان ساده و بیصورتست

آن سَر و پایِ همه بیسَر و پا میرَود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1077 


راضیم من، شاکرم من ای حریف

این طرف رسوا و پیشِ حق، شریف


پیشِ خلقان، خوار و زار و ریشخند

پیشِ حق، محبوب و مطلوب و پسند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۶۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4061 


چون یقین گشتش که خواهد کرد مات

فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۱۴)


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1738 


وآنگهان گفته خدا که: ننگرم

من به ظاهر، من به باطن ناظرم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۵۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #454 


بر دلِ خود کم نِه اندیشهٔ معاش

عیش، کم نآید، تو بر درگاه باش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #456 


تُرک چون باشد، بیابد خرگَهی

خاصه چون باشد عزیزِ دَرگَهی  


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728, Divan e Shams


دشمنِ خویشیم و یارِ آنکه ما را میکُشد

غرقِ دریاییم و ما را موجِ دریا میکُشد


زان چنین خندان و خوش ما جانِ شیرین میدهیم

کان مَلِک ما را به شَهد و قند و حلوا میکُشد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3170 


جان سپر کن، تیغ بگذار ای پسر

هر که بی سر بود ازین شه بُرد سر


آن سلاحت حیله و مکر تو است

هم ز تو زایید و هم جان تو خَست


چون نکردی هیچ سودی زین حِیَل

ترکِ حیلت کن که پیش آید دُوَل


چون که یک لحظه نخوردی بَر ز فَن

ترکِ فَن گو، میطلب رَبُّ الْـمِنَن


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گُولی کُن و بگذر ز شوم


چون ملایک گو که: لا عِلْمَ لَنا

یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه 

خود به ما آموختی.


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32


« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى 

نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۵۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3457 


یا تو پنداری که تو نان میخوری

زَهرِ مار و کاهشِ جان میخوری


نان کجا اصلاحِ آن جانی کند؟

کو دل از فرمانِ جانان بَر کَنَد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1501 


کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَود

تا بُوَد کارَت سلیم از چشمِ بَد


خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد

وانگه از خود بی ز خود چیزی بدزد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 954, Divan e Shams


هنر چو بیهنری آمد اندر این درگاه

هنروَران، ز چه شادیت؟ چون نه زین نَفَرید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1759, Divan e Shams


کی شود این روان من ساکن؟

این چنین ساکن روان که منم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728, Divan e Shams


بس کنم، یا خود بگویم سِرِّ مرگِ عاشقان؟

گر چه منکر خویش را از خشم و صفرا میکُشد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4608 


کارْ آن کارست ای مُشتاقِ مَست

کَاندر آن کار، ار رَسَد مرگت، خوش است


شد نشانِ صدقِ ایمان ای جوان

آنکه آید خوش تو را مرگ اندر آن


گَر نَشُد ایمانِ تو ای جان چنین

نیست کامل، رو بِجو اِکمالِ دین


هر که اندر کارِ تو شد مرگدوست

بر دلِ تو، بی کراهت دوست، اوست


مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۲۰۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3207 


فکر، آن باشد که بگشاید رَهی

راه، آن باشد که پیش آید شَهی


شاه آن باشد که از خود شه بود

نه به مخزن ها و لشکر شه شود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2429, Divan e Shams

 

ای ما و من آویخته، وی خونِ هر دو ریخته

چیزی دگر انگیخته، نی آدمیّ و نی پری  


تا پا نباشد، زآنکه پا ما را به خارستان بَرَد

تا سر نباشد، زآنکه سر کافر شود از دوسری


آبی میانِ جو روان، آبی لبِ جو بسته یخ

آن تیزرو، این سست رو، هین، تیز رو تا نَفسُری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #682 


صد هزاران امتحان است ای پدر

هر که گوید من شدم سرهنگِ دَر


گر نداند عامه او را ز امتحان

پختگانِ راه، جویَندش نشان


چون کند دعویِّ خیّاطی خَسی

افکند در پیشِ او شَه، اطلسی


که بِبُر این را بَغَلطاقِ فراخ

ز امتحان پیدا شود او را دو شاخ


گر نبودی امتحانِ هر بَدی

هر مُخَنَّث در وَغا رستم بُدی       


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۴۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3441 


همچو طفلان، جملهتان دامنسوار

گوشهٔ دامن گرفته، اسبْ وار


از حق اِنَّ الظَّنَّ لایُغنی رسید

مَرکبِ ظن بر فلک ها کی دوید؟


قرآن كريم، سوره یونس(۱۰)، آیه ۳۶

Quran, Sooreh Yunus(#10), Line #36


« وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا ۚ إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا ۚ 

إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ.»


« بيشترشان فقط تابع گمانند، و گمان نمىتواند جاى حق را بگيرد. 

هر آينه خدا به كارى كه مىكنند آگاه است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 862, Divan e Shams


قومی که بر بُراقِ(۱۵) بصیرت سفر کنند

بی ابر و بیغبار در آن مَه نظر کنند


در دانههای شهوتی آتش زنند زود

وز دامگاهِ صَعب(۱۶) به یک تَک(۱۷) عَبَر(۱۸) کنند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728, Divan e Shams


آن بلیس(۱۹) بیتبش مهلت همیخواهد ازو

مهلتی دادَش که او را بعدِ فردا میکُشد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2353 


آنچه حقّ ست اَقْرَب از حبلُ الْوَرید*

تو فگنده تیرِ فکرت را بعید


آن کسی که از رگ گردن انسان بدو نزدیک تر است او همان 

حضرت حق است. امّا تا حالا کار تو این بوده است که تیرِ اندیشه ات 

را به مسافت های دور دست پرتاب کنی.


ای کمان و تیرها بر ساخته

صید نزدیک و تو دور انداخته


هرکه دور اندازتر، او دورتر

وز چنین گنج است او مهجورتر


فلسفی خود را از اندیشه بکُشت

گو: بِدَو، کوراست سویِ گنج، پشت


گو: بِدَو، چندانکه افزون میدود

از مرادِ دل جداتر میشود     


جاهَدُوا فینا بگفت آن شهریار**

جاهَدوا عَنّا نگفت ای بیقرار  

  

زیرا ای پریشانْ حال، حضرت شاه وجود در قرآن کریم فرمود: 

در راهِ ما مجاهده کنند. و هرگز نفرمود در طریق دور شدن از 

ما بکوشند.


* قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16


« وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ 

إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.» 


« ما آدمی را آفریده ایم و از وسوسه های نفس او آگاه هستیم، 

زیرا از رگ گردنش به او نزدیک تریم.


** قرآن کریم، سوره عنکبوت(۲۹)، آیه ۶۹

Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #69


« وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.»


« كسانى را كه در راه ما مجاهدت كنند، به راههاى خويش 

هدايتشان مىكنيم، و خدا با نيكوكاران است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1393, Divan e Shams

 

دیدهٔ سیر است مرا، جانِ دلیر است مرا

زَھرهٔ شیر است مرا، زُھرهٔ تابنده شدم 


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1389 


سهل شیری دان که صف ها بشکند

شیر آن است آن که خود را بشکند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1396 


هر که را هست از هوس ها جانِ پاک

زود بیند حضرت و ایوانِ پاک


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1398 


چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه را

کی بدانی ثَمَّ وَجْهُ الله را؟


ای کسی که چشم دلت از موهای زائد هوی و هوس پاک نشده 

است، چون همراه وسوسه های شیطان بدخواه هستی، کی بدین 

حقیقت واقف خواهی شد که آدمی به هر جا روی آورد، ذات حضرت 

حق در آن جا متجلی است؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3187 


ترک کن این جبر را که بس تهی ست

تا بدانی سِرِّ سِرِّ جبر چیست


ترک کن این جبرِ جمعِ مَنبَلان(۲۰)

تا خبر یابی از آن جبرِ چو جان


ترکِ معشوقی کن و کن عاشقی

ای گمان برده که خوب و فایقی(۲۱)


ای که در معنی ز شب خامُشتری

گفتِ خود را چند جویی مشتری؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3181 


زانکه میبافی، همهساله بپوش

زانکه میکاری، همه ساله بنوش


فعل توست این غُصههای دم به دم

این بود معنی قَدْ جَفَّ الْقَلَم


حدیث


« جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»


« خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #125 


بر سَرِ اَغیار چون شمشیر باش

هین مکُن روباهبازی، شیر باش


تا ز غیرت از تو یاران نَسْکُلَند

زانکه آن خاران، عدوِّ این گُلَند


آتش اندر زن به گُرگان چون سپند

زانکه آن گُرگان، عدوِّ یوسفند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3020 


در ترازو، جو رفیقِ زر شده ست

نَی از آنکه جو چو زر، گوهر شده ست


روح، قالب را کُنون همره شده ست

مدّتی سگ، حارِسِ دَرگه شده ست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #127 


پس بنه بر جای هر دَم را عِوَض 

تا ز وَاسْجُدْ واقتَرِبْ یابی غرض

 

قرآن کریم، سوره علق(۹۶)، آیه ۱۹ 

Quran, Sooreh Al-Alaq(#96), Line #19


« كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ.» 


« نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديك شو.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۷۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2785 


سعد دیدی، شُکر کن، ایثار کن

نحس دیدی، صَْدقه وَ استغفار کن


ما کییم این را؟ بیآ ای شاهِ من

طالعم مُقبِل کن و، چرخی بزن


روح را تابان کن از انوارِ ماه

که ز آسیبِ ذَنَب، جان شد سیاه


از خیال و وَهم و ظَن، بازش رَهان

از چَهْ و جَورِ رَسَن، بازش رَهان


تا ز دلداریِّ خوبِ تو، دلی

پَر برآرَد، بَرپَرَد ز آب و گِلی     


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 592, Divan e Shams


مترسان دل، مترسان دل، ز سختیهایِ این منزل

که آبِ چشمهٔ حیوان بُتا هرگز نَمیراند


رَأَیْناکُمْ رَأَیْناکُمْ وَاَخْرَجْنا خَفایاکُمْ

فَاِنْ لَمْ تَنْتَهُوا عَنْها فَاِیّانا وَاِیّاکُمْ


شما را دیدیم، شما را دیدیم و آنچه را که نهان کرده بودید 

بیرون آوردیم، اگر از آن بازنایستید ماییم و شما.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1323 


جز خضوع و بندگیّ و اضطرار

اندرین حضرت ندارد اعتبار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574 


من نمیگویم مرا هدیه دهید

بلکه گفتم لایق هدیه شوید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2436, Divan e Shams


من از عدم زادم تو را، بر تخت بنهادم تو را

آیینهیی دادم تو را، باشد که با ما خو کنی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 435, Divan e Shams


این عدم خود چه مبارک جایست

که مددهایِ وجود از عدمست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #822 


جمله عالم زین غلط کردند راه 

کز عدم ترسند و آن آمد پناه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4177 


لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توست

ای مسلمان بایدت تسلیم جُست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #34 


آینه ات، دانی چرا غمّاز نیست؟

زآنکه زنگار از رُخَش ممتاز نیست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #23 


نورِ حقّیّ و به حق جَذّابِ جان

خلق در ظلماتِ وَهْماند و گُمان


شرط، تعظیم ست، تا این نورِ خَوش

گردد این بیدیدگان را سُرمهکَش


نور یابد مستعدِ تیزگوش

کو نباشد عاشقِ ظلمت چو موش


سُستچشمانی که شب جَولان کنند

کَی طَوافِ مَشعلهٔ(۲۲) ایمان کنند؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۳۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1637 


با تو قُلْماشیت(۲۳) خواهم گفت، هان

صوفیا، خوش پهن بگشا گوشِ جان


مر تو را هم زخم کآید ز آسمان

منتظر میباش خِلعت بعد از آن


کو نه آن شاه است کِت سیلی زند

پس نبخشد تاج و تختِ مُستَنَد(۲۴)


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2585 


مر تو را دشنام و سیلیِّ شهان

بهتر آید از ثنایِ گمرهان


صَفْعِ شاهان خور، مخور شهدِ خَسان

تا کسی گردی ز اقبالِ کَسان


زآنک ازیشان دولت و خِلعَت رسد

در پناهِ روح، جان گردد جسد


هر کجا بینی برهنه و بینوا

دان که او بگریخته است از اوستا


تا چنان گردد که میخواهد دلش

آن دلِ کورِ بدِ بیحاصلش


گر چنان گشتی که اُستا خواستی

خویش را و خویش را آراستی


هر که از اُستا گریزد در جهان

او ز دولت میگریزد، این بِدان      


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1640 


جمله دنیا را پَرِ پشّه بها

سیلی یی را رَشوَتِ بیمُنتها


گردنت زین طوقِ(۲۵) زرّینِ جهان

چُست(۲۶) دَردُزد(۲۷) و ز حق سیلی سِتان


آن قفاها کانبیا برداشتند

زآن بلا سَرهایِ خود افراشتند


لیک حاضر باش در خود، ای فَتی(۲۸)

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خِلعت را بَرَد او بازپس

که نیابیدم به خانه هیچ کس     





(۱) طَرَب سازی: فراهم آوردن وسایل خوشی

(۲) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن

(۳) گداغازی: ریسمان بازِ فقیر که گاه بر اسب چوبین نشیند.

(۴) غزا: جنگ کردن با کافران در راه خدا

(۵) پالانی: اسب کُندرو و باربر

(۶) فَرَس: اسب، توسن

(۷) اَبخاز: ابخازیّه، بخشی کوهستانی در مغرب قفقاز که در 

اینجا نماد ذهن است.

(۸) انبازی: همکاری، همدستی

(۹) مَروَزیی اوفتاد در ره با رازیی: کنایه از دو چیز دور از هم 

و مخالف.

(۱۰) غازی: مجاهد، جنگجو

(۱۱) مرحمت آغازی: آغاز لطف و عنایت خدا که سبب فرریزش 

من ذهنی می شود. 

(۱۲) لَطَف: نرمی، نیکی، احسان

(۱۳) غَمّاز: فاشکنندۀ راز، اشاره کننده با چشم و ابرو

(۱۴) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی 

بی ارزش و بی اهمیت.

(۱۵) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج 

بر آن سوار شد.

(۱۶) صَعب: سخت و دشوار

(۱۷) تَک: تاختن، دویدن، حمله

(۱۸) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن

(۱۹) بلیس: مخفّف ابلیس، به معنی شیطان

(۲۰) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار

(۲۱) فایق: چیره، مسلط، برتر

(۲۲) مَشعله: مَشعل

(۲۳) قُلْماشیت: سخن یاوه و بی اساس، بیهوده گویی

(۲۴) مُستَنَد: تکیه کرده شده، قابل اتّکاء

(۲۵) طوق: گلوبند، گردنبند

(۲۶) چُست: چالاک

(۲۷) دَردُزدیدن: دُزدیدن، در اینجا مجازاً به معنی خلاص کردن است.

(۲۸) فَتی: جوانمرد، کریم

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان کرد طرب سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی


جمله عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی


در حرکت باش از آنک آب روان نفسرد

کز حرکت یافت عشق سر سراندازیی


جنبشِ جان کی کند صورت گرمابهیی

صف شکنی کی کند اسب گداغازیی


طبل غزا کوفتند این دم پیدا شود

جنبش پالانیی از فرس تازیی


میزن و میخور چو شیر تا به شهادت رسی

تا بزنی گردن کافر ابخازیی


بازی شیران مصاف بازی روبه گریز

روبه با شیر حق کی کند انبازیی


گرم روان از کجا تیره دلان از کجا

مروزیی اوفتاد در ره با رازیی


عشق عجب غازییست زنده شود زو شهید

سر بنه ای جان پاک پیش چنین غازیی


چرخ تن دل سیاه پر شود از نور ماه

گر کند آن آفتاب مرحمت آغازیی


مطرب و سرنا و دف باده برآورده کف

هر نفسی زان لطف آرد غمازیی


ای خنک آن جان پاک کز سر میدان خاک

گیرد زین قلبگاه قالب پردازیی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۰۰ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2600 


این جهان بازی گه است و مرگ شب 

باز گردی کیسه خالی پر تعب


کسب دین عشقست و جذب اندرون

قابلیت نور حق را ای حرون


کسب فانی خواهدت این نفس خس

چند کسب خس کنی بگذار پس


نفس خس گر جویدت کسب شریف

حیله و مکری بود آن را ردیف


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2580 


پیش خویشان باش چون آواره یی

بر مه کامل زن ار مه پاره یی


جزو را از کل خود پرهیز چیست

با مخالف این همه آمیز چیست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #421 


ترکش عمرش تهی شد عمر رفت

از دویدن در شکار سایه تفت


سایه یزدان چو باشد دایهاش

وارهاند از خیال و سایهاش


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #423


سایه یزدان بود بنده خدا

مرده این عالم و زنده خدا


دامن او گیر زوتر بیگمان

تا رهی در دامن آخرزمان


کیف مد الظل نقش اولیاست*

کو دلیل نور خورشید خداست


منظور از آیه کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ ( « چگونه سایه اش را گسترد » ) 

اینست که ولیّ خدا مظهر کامل خداوند است. و آن سایه، یعنی 

آن ولیّ خدا دلیل بر نور خداوند است. یعنی او راهنمای مردم به 

سوی خداوند است.


اندرین وادی مرو بی این دلیل

لا احب الافلین گو چون خلیل**


رو ز سایه آفتابی را بیاب

دامن شه شمس تبریزی بتاب 


* قرآن كريم، سوره فرقان(۲۵)، آيه ۴۶، ۴۵

Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #45,46


« أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ 

جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا.» (۴۵)


« آیا به [قدرت و حکمت] پروردگارت ننگریستی که چگونه

 سایه را امتداد داد و گستراند؟ و اگر می خواست آن را 

ساکن و ثابت می کرد، آن گاه خورشید را برای [شناختن] آن 

سایه، راهنما [ی انسان ها] قرار دادیم.»


« ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا.» (۴۶)


« سپس آن را [با بلند شدن آفتاب] اندک اندک به سوی خود 

باز می گیریم.»


** قرآن كريم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۶

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #76


« فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ 

لَا أُحِبُّ الْآفِلِين.»


« چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگار 

من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 189, Divan e Shams


ای مست هست گشته بر تو فنا نبشته

رقعه فنا رسیده بهر سفر به رقص آ


پایان جنگ آمد آواز چنگ آمد

یوسف ز چاه آمد ای بیهنر به رقص آ


کی باشد آن زمانی گوید مرا فلانی

کای بیخبر فنا شو ای باخبر به رقص آ


کور و کران عالم دید از مسیح مرهم

گفته مسیح مریم کای کور و کر به رقص آ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۹۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 898, Divan e Shams


صورت بخش جهان ساده و بیصورتست

آن سر و پای همه بیسر و پا میرود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1077 


راضیم من شاکرم من ای حریف

این طرف رسوا و پیش حق شریف


پیشِ خلقان خوار و زار و ریشخند

پیش حق محبوب و مطلوب و پسند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۶۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4061 


چون یقین گشتش که خواهد کرد مات

فوت اسپ و پیل هستش ترهات


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1738 


وآنگهان گفته خدا که ننگرم

من به ظاهر من به باطن ناظرم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۵۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #454 


بر دل خود کم نه اندیشه معاش

عیش کم ناید تو بر درگاه باش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #456 


ترک چون باشد بیابد خرگهی

خاصه چون باشد عزیز درگهی  


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728, Divan e Shams


دشمن خویشیم و یار آنکه ما را میکشد

غرق دریاییم و ما را موج دریا میکشد


زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین میدهیم

کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا میکشد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3170 


جان سپر کن تیغ بگذار ای پسر

هر که بی سر بود ازین شه برد سر


آن سلاحت حیله و مکر تو است

هم ز تو زایید و هم جان تو خست


چون نکردی هیچ سودی زین حیل

ترک حیلت کن که پیش آید دول


چون که یک لحظه نخوردی بر ز فن

ترک فن گو میطلب رب الـمنن


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم


چون ملایک گو که لا علم لنا

یا الهی غیر ما علمتنا


مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه 

خود به ما آموختی.


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32


« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى 

نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۵۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3457 


یا تو پنداری که تو نان میخوری

زهر مار و کاهش جان میخوری


نان کجا اصلاح آن جانی کند

کو دل از فرمان جانان بر کند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1501 


کار پنهان کن تو از چشمان خود

تا بود کارت سلیم از چشم بد


خویش را تسلیم کن بر دام مزد

وانگه از خود بی ز خود چیزی بدزد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 954, Divan e Shams


هنر چو بیهنری آمد اندر این درگاه

هنروران ز چه شادیت چون نه زین نفرید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1759, Divan e Shams


کی شود این روان من ساکن

این چنین ساکن روان که منم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728, Divan e Shams


بس کنم یا خود بگویم سر مرگ عاشقان

گر چه منکر خویش را از خشم و صفرا میکشد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4608 


کار آن کارست ای مشتاق مست

کاندر آن کار ار رسد مرگت خوش است


شد نشان صدق ایمان ای جوان

آنکه آید خوش تو را مرگ اندر آن


گر نشد ایمان تو ای جان چنین

نیست کامل رو بجو اکمال دین


هر که اندر کار تو شد مرگدوست

بر دل تو بی کراهت دوست اوست


مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۲۰۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3207 


فکر آن باشد که بگشاید رهی

راه آن باشد که پیش آید شهی


شاه آن باشد که از خود شه بود

نه به مخزن ها و لشکر شه شود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2429, Divan e Shams

 

ای ما و من آویخته وی خون هر دو ریخته

چیزی دگر انگیخته نی آدمی و نی پری  


تا پا نباشد زآنکه پا ما را به خارستان برد

تا سر نباشد زآنکه سر کافر شود از دوسری


آبی میان جو روان آبی لب جو بسته یخ

آن تیزرو این سست رو هین تیز رو تا نفسری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #682 


صد هزاران امتحان است ای پدر

هر که گوید من شدم سرهنگ در


گر نداند عامه او را ز امتحان

پختگان راه جویندش نشان


چون کند دعوی خیاطی خسی

افکند در پیش او شه اطلسی


که ببر این را بغلطاق فراخ

ز امتحان پیدا شود او را دو شاخ


گر نبودی امتحان هر بدی

هر مخنث در وغا رستم بدی       


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۴۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3441 


همچو طفلان جملهتان دامنسوار

گوشه دامن گرفته اسب وار


از حق ان الظن لایغنی رسید

مرکب ظن بر فلک ها کی دوید


قرآن كريم، سوره یونس(۱۰)، آیه ۳۶

Quran, Sooreh Yunus(#10), Line #36


« وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا ۚ إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا ۚ 

إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ.»


« بيشترشان فقط تابع گمانند، و گمان نمىتواند جاى حق را بگيرد. 

هر آينه خدا به كارى كه مىكنند آگاه است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 862, Divan e Shams


قومی که بر براق بصیرت سفر کنند

بی ابر و بیغبار در آن مه نظر کنند


در دانههای شهوتی آتش زنند زود

وز دامگاه صعب به یک تک عبر کنند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728, Divan e Shams


آن بلیس بیتبش مهلت همیخواهد ازو

مهلتی دادش که او را بعد فردا میکشد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2353 


آنچه حق ست اقرب از حبل الورید*

تو فگنده تیر فکرت را بعید


آن کسی که از رگ گردن انسان بدو نزدیک تر است او همان 

حضرت حق است. امّا تا حالا کار تو این بوده است که تیرِ اندیشه ات 

را به مسافت های دور دست پرتاب کنی.


ای کمان و تیرها بر ساخته

صید نزدیک و تو دور انداخته


هرکه دور اندازتر او دورتر

وز چنین گنج است او مهجورتر


فلسفی خود را از اندیشه بکشت

گو بدو کوراست سوی گنج پشت


گو: بدو چندانکه افزون میدود

از مراد دل جداتر میشود     


جاهدوا فینا بگفت آن شهریار**

جاهدوا عنا نگفت ای بیقرار  

  

زیرا ای پریشانْ حال، حضرت شاه وجود در قرآن کریم فرمود: 

در راهِ ما مجاهده کنند. و هرگز نفرمود در طریق دور شدن از 

ما بکوشند.


* قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16


« وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ 

إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.» 


« ما آدمی را آفریده ایم و از وسوسه های نفس او آگاه هستیم، 

زیرا از رگ گردنش به او نزدیک تریم.


** قرآن کریم، سوره عنکبوت(۲۹)، آیه ۶۹

Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #69


« وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.»


« كسانى را كه در راه ما مجاهدت كنند، به راههاى خويش 

هدايتشان مىكنيم، و خدا با نيكوكاران است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1393, Divan e Shams

 

دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا

زھره شیر است مرا زھره تابنده شدم 


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1389 


سهل شیری دان که صف ها بشکند

شیر آن است آن که خود را بشکند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1396 


هر که را هست از هوس ها جان پاک

زود بیند حضرت و ایوان پاک


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1398 


چون رفیقی وسوسه بدخواه را

کی بدانی ثم وجه الله را


ای کسی که چشم دلت از موهای زائد هوی و هوس پاک نشده 

است، چون همراه وسوسه های شیطان بدخواه هستی، کی بدین 

حقیقت واقف خواهی شد که آدمی به هر جا روی آورد، ذات حضرت 

حق در آن جا متجلی است؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3187 


ترک کن این جبر را که بس تهی ست

تا بدانی سر سر جبر چیست


ترک کن این جبر جمع منبلان

تا خبر یابی از آن جبر چو جان


ترک معشوقی کن و کن عاشقی

ای گمان برده که خوب و فایقی


ای که در معنی ز شب خامشتری

گفت خود را چند جویی مشتری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3181 


زانکه میبافی همهساله بپوش

زانکه میکاری همه ساله بنوش


فعل توست این غصههای دم به دم

این بود معنی قد جف القلم


حدیث


« جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»


« خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #125 


بر سر اغیار چون شمشیر باش

هین مکن روباهبازی شیر باش


تا ز غیرت از تو یاران نسکلند

زانکه آن خاران عدو این گلند


آتش اندر زن به گرگان چون سپند

زانکه آن گرگان، عدو یوسفند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3020 


در ترازو جو رفیق زر شده ست

نی از آنکه جو چو زر گوهر شده ست


روح قالب را کنون همره شده ست

مدتی سگ حارس درگه شده ست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #127 


پس بنه بر جای هر دم را عوض 

تا ز واسجد واقترب یابی غرض

 

قرآن کریم، سوره علق(۹۶)، آیه ۱۹ 

Quran, Sooreh Al-Alaq(#96), Line #19


« كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ.» 


« نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديك شو.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۷۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2785 


سعد دیدی شکر کن ایثار کن

نحس دیدی صدقه و استغفار کن


ما کییم این را بیا ای شاه من

طالعم مقبل کن و چرخی بزن


روح را تابان کن از انوار ماه

که ز آسیب ذنب جان شد سیاه


از خیال و وهم و ظن بازش رهان

از چه و جور رسن بازش رهان


تا ز دلداری خوب تو دلی

پر برآرد برپرد ز آب و گلی     


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 592, Divan e Shams


مترسان دل مترسان دل ز سختیهای این منزل

که آب چشمه حیوان بتا هرگز نمیراند


رأیناکم رأیناکم واخرجنا خفایاکم

فان لم تنتهوا عنها فایانا وایاکم


شما را دیدیم، شما را دیدیم و آنچه را که نهان کرده بودید 

بیرون آوردیم، اگر از آن بازنایستید ماییم و شما.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1323 


جز خضوع و بندگی و اضطرار

اندرین حضرت ندارد اعتبار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574 


من نمیگویم مرا هدیه دهید

بلکه گفتم لایق هدیه شوید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2436, Divan e Shams


من از عدم زادم تو را بر تخت بنهادم تو را

آیینهیی دادم تو را باشد که با ما خو کنی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 435, Divan e Shams


این عدم خود چه مبارک جایست

که مددهای وجود از عدمست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #822 


جمله عالم زین غلط کردند راه 

کز عدم ترسند و آن آمد پناه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4177 


لیک مقصود ازل تسلیم توست

ای مسلمان بایدت تسلیم جست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #34 


آینه ات دانی چرا غماز نیست

زآنکه زنگار از رخش ممتاز نیست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #23 


نور حقی و به حق جذاب جان

خلق در ظلمات وهماند و گمان


شرط تعظیم ست تا این نور خوش

گردد این بیدیدگان را سرمهکش


نور یابد مستعد تیزگوش

کو نباشد عاشق ظلمت چو موش


سستچشمانی که شب جولان کنند

کی طواف مشعله ایمان کنند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۳۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1637 


با تو قلماشیت خواهم گفت هان

صوفیا خوش پهن بگشا گوش جان


مر تو را هم زخم کاید ز آسمان

منتظر میباش خلعت بعد از آن


کو نه آن شاه است کت سیلی زند

پس نبخشد تاج و تخت مستند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2585 


مر تو را دشنام و سیلی شهان

بهتر آید از ثنای گمرهان


صفع شاهان خور مخور شهد خسان

تا کسی گردی ز اقبال کسان


زآنک ازیشان دولت و خلعت رسد

در پناه روح جان گردد جسد


هر کجا بینی برهنه و بینوا

دان که او بگریخته است از اوستا


تا چنان گردد که میخواهد دلش

آن دل کور بد بیحاصلش


گر چنان گشتی که استا خواستی

خویش را و خویش را آراستی


هر که از استا گریزد در جهان

او ز دولت میگریزد این بدان      


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1640 


جمله دنیا را پر پشه بها

سیلی یی را رشوت بیمنتها


گردنت زین طوق زرین جهان

چست دردزد و ز حق سیلی ستان


آن قفاها کانبیا برداشتند

زآن بلا سرهای خود افراشتند


لیک حاضر باش در خود ای فتی

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خلعت را برد او بازپس

که نیابیدم به خانه هیچ کس

shirin7shComment by: shirin7sh
"انسان عزیز درگاه خداوند است و می خواهد بی زمانی و طرب را در ما تجربه کند. هر لحظه به صورت خورشید می خواهد درون ما طلوع کند. این خورشید بی زمانی و آخر زمان است اما ما که در زمان هستیم عجله داریم و نمی گذاریم."
"اولین نشان اقرار به خدا بله گفتن به اتفاق این لحظه است این نشان الست است که ما را از جنس خدا می کند نه از جنس جسم"
پرویز شهبازی

درود بر آموزگار عشق و خرد
هزاران شکر و صدها سپاش


Back
Total views for today: 258