Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App


Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #901
برنامه صوتی شماره ۹۰۱ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 220 votes | 3695 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۹۰۱ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی


۱۴۰۰ تاریخ اجرا۱۸ ژانویه ۲۰۲۱ - ۲۹ دی



.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۰۱ بر روی این لینک کلیک کنید


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF تمام اشعار این برنامه

   PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت 

مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDF


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shams


آن بنده‌ی آواره بازآمد و بازآمد

چون شمع به پیشِ تو در سوز و گداز(۱) آمد


چون عَبهَر(۲) و قند ای جان، در روش بخند ای جان

در را بِمَبَند ای جان، زیرا به نیاز آمد


ور زانکه ببندی در، بر حکمِ تو بِنْهَد سر(۳)

بر بنده نیاز آمد، شه را همه ناز آمد


هر شمعِ گدازیده(۴)، شد روشنیِ دیده

کان را که گداز آمد، او محرمِ راز آمد


زَهراب(۵) ز دستِ وی گر فرق کنم از می

پس در رهِ جانْ جانم والله به مَجاز آمد


آبِ حَیَوانش(۶) را حیوان ز کجا نوشد؟

کی بیند رویش را چشمی که فراز آمد(۷)؟


من ترکِ سفر کردم، با یار شدم ساکن

وز مرگ شدم ایمن کان عمرِ دراز آمد


ای دل چو در این جویی، پس آب چه می‌جویی؟

تا چند صلا گویی؟ هنگامِ نماز آمد


(۱گداز: گداختن، آب شدن

(۲عَبهَر: گل، گل نرگس

(۳سر نهادن: بوسیدن زمین در حالت سجده و یا برای تعظیم و تکریم

(۴گدازیده: گداخته، مذاب

(۵زهراب: آبِ زهرآلود

(۶آبِ حَیَوان: آبِ حیات، آبِ عشق و حقیقت

(۷فراز آمدن: بسته شدن

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shams


آن بنده‌ی آواره بازآمد و بازآمد

چون شمع به پیشِ تو در سوز و گداز آمد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3463 


تن ز آتش‌های دل بگْداخته

خانه از غیرِ خدا پرداخته


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #971 


عشق ز اوصاف خدای بی‌نیاز

عاشقی بر غیر او باشد مَجاز


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4008 


راز را غیرِ خدا مَحرَم نبود

آه را جز آسمان همدَم نبود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 662, Divan e Shams


سوارِ عشق شو وز ره میندیش

که اسبِ عشق بس رهوار باشد


به یک حمله تو را منزل رساند

اگر چه راه ناهموار باشد


علف‌خواری نداند جانِ عاشق

که جانِ عاشقان خَمّار باشد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1117 


در فغان و جُست و جو آن خیره‌سر(۸)

هر طرف، پُرسان و جویان، در‌به‌در


کآن که دزدید اسبِ ما را کو و کیست؟

اینکه زیر رانِ توست ای خواجه چیست؟


آری این اسب است، لیکن اسب کو؟

با خود آ، ای شهسوارِ اسب‌جو


(۸خیره‌سر: پریشان و آشفته

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1077 


اسب، زیرِ ران و فارِس(۹) اسبْ‌جُو

چیست این؟ گفت: اسب، لیکن اسب کو؟


هَی نه اسب است این به زیرِ تو پدید؟

گفت: آری، لیک خود اسبی که دید؟


(۹فارِس: اسب سوار، سوار بر اسب

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2724 


در میانِ روز گفتن: روز کو؟

خویش رسوا کردن است ای روزجو


صبر و خاموشی جَذوبِ(۱۰) رحمت است

وین نشان جُستن، نشانِ علّت(۱۱) است


اَنْصِتُوا(۱۲) بپذیر، تا بر جانِ تو

آید از جانان، جزای اَنْصِتُوا


قرآن کریم، سورهٔ اعراف(۷)، آیهٔ ۲۰۴

Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #204


« وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»


« خاموشی گزینید، باشدکه از لطف و رحمتِ پروردگار برخوردار شوید.»


گر نخواهی نُکس(۱۳)، پیش این طبیب

بر زمین زن زرّ و سَر را ای لَبیب(۱۴)


(۱۰جَذوب: بسیار کَشنده، بسیار جذب کننده

(۱۱علّت: بیماری

(۱۲اَنْصِتُوا: خاموش باشید

(۱۳نُکس: عود کردنِ بیماری

(۱۴لَبیب: خردمند، عاقل

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3106 


جانِ سَر برخوان دَمی فهرستِ طِب

نارِ علّت‌ها نظر کن مُلْتَهِب


زآن همه غُرها(۱۵) درین خانه رَه است

هر دو گامی پُر زِ کژدم‌ها چَه است


باد، تُندست و چراغم اَبْتَری(۱۶)

زو بگیرانم چراغِ دیگری


تا بوَد کز هردو یک وافی(۱۷) شود

گر به باد، آن یک چراغ از جا رَوَد


همچو، عارف کز تنِ ناقص چراغ

شمعِ دل افروخت از بهرِ فراغ


تا که روزی کین بمیرد ناگهان

پیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جان


(۱۵غُر: بیماری فَتق، در اینجا مطلقاً به معنی بیماری است.

(۱۶اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

(۱۷وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #355 


چون نبودش تخمِ صدقی کاشته

حق بَرو نسیانِ آن بگماشته


گرچه بر آتش‌زنه‌ی(۱۸) دل می‌زند

آن سِتارَه‌‌ش را کفِ حق می‌کُشد


(۱۸آتش‌زنه: سنگِ چخماق

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shams


آن بنده‌ی آواره بازآمد و بازآمد

چون شمع به پیشِ تو در سوز و گداز آمد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2620 


در سفر گر رُوم بینی یا خُتَن(۱۹)

از دلِ تو کی رود حُبُّ‌الْوَطَن؟(۲۰)


(۱۹خُتَن: شهری در ترکستان چین که زیبارویانِ آن معروف بودند.

(۲۰حُبُّ‌الْوَطَن: عشق و علاقه به وطن

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 538, Divan e Shams


از آفتابِ مشتعل هر دم ندا آید به دل

تو شمعِ این سر را بِهِل(۲۱)، تا باز شمعت سر زنَد


(۲۱هِلیدن: گذاشتن، اجازه دادن

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shams


چون عَبهَر و قند ای جان، در روش بخند ای جان

در را بِمَبَند ای جان، زیرا به نیاز آمد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3056, Divan e Shams


قضا که تیرِ حوادث به تو همی‌انداخت

تو را کُنَد به عنایت از آن سپس سپری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1900 


از ترازو کم کنی من کم کنم

تا تو با من روشنی من روشنم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #333 

 

گفت پیغمبر که جنّت از اِلٰه  

گر همی‌خواهی، ز کَس چیزی مخواه


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773 


از خدا غیرِ خدا را خواستن

ظَّنِ افزونی‌ست و کُلّی کاستن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shams


ور زانکه ببندی در، بر حکمِ تو بِنْهَد سر

بر بنده نیاز آمد، شه را همه ناز آمد

 

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 


ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر

تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۲۲)


زآن‌که جَبّاران(۲۳) بُدند و سرفراز

دوزخ آن باب صغیر است و نیاز


(۲۲قومِ زَحیر: مردمِ بیمار و آزار دهنده 

(۲۳جَبّار: ستمگر، ظالم

----------------

حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۴۴

 Poem(Qazal)# 244, Divan e Hafez


میانِ عاشق و معشوق فرق بسیار است

چو یار ناز نماید شما نیاز کنید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 765, Divan e Shams


در اگر بر تو ببندد، مرو و صبر کن آنجا

ز پسِ صبر تو را او به سرِ صَدر نشاند


و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها

رهِ پنهان بنماید که کس آن راه نداند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۱۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1619 


حاکم است و، یَفْعَلُ‌الله مایَشا‌ء

او ز عینِ دَرد انگیزد دوا


زیرا حق‌تعالی حاکم و فرمان‌روای جهان است و او هرچه خواهد همان کند. 

چنان‌که از ذاتِ درد و مرض، دوا و درمان می‌آفریند.


قرآن کریم، سورۀ آل‌‌عِمران(۳)، آیۀ ۴۰

Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #40


« قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ ۖ قَالَ كَذَٰلِكَ 

اللَّهُ يَفْعَلُ مَايَشَاءُ؛»


«گفت: اى پروردگار من، چگونه مرا پسرى باشد، درحالى‌كه به پيرى 

رسيده‌ام و زنم نازاست؟ گفت: بدان‌‌سان كه خدا هر‌چه بخواهد مى‌كند.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، ۳۳۰۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3305 


نازنینی تو، ولی در حدِّ خویش

اَلله اَلله پا مَنِه از حَدّ، بیش


گر زنی بر نازنین‌تر از خودَت

در تَگِ(۲۴) هفتمْ‌زمین، زیر آرَدَت


(۲۴تَگ: ته، پایین‌ترین نقطه

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #544 


ناز کردن خوش تر آید از شِکَر

لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر


ایمن‌آبادست آن راهِ نیاز

ترکِ نازش گیر و با آن ره بساز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shams


زَهراب ز دستِ وی گر فرق کنم از می

پس در رهِ جانْ جانم والله به مجاز آمد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1650, Divan e Shams


خوش بنوشم تو اگر زهر نهی در جامم

پخته و خامِ تو را گر نپذیرم خامم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shams


آبِ حَیَوانش را حیوان ز کجا نوشد؟

کی بیند رویش را چشمی که فراز آمد؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2358 

 

جاهَدُوا فینا بگفت آن شهریار

جاهَدوا عنّا نگفت ای بی‌قرار


 قرآن کریم، سورهٔ عنکبوت(۲۹)، آیهٔ ۶۹

Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #69


« وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.»


« كسانى را كه در راهِ ما مجاهدت كنند، به راه‌هاى خويش هدايتشان 

مى‌كنيم، و خدا با نيكوكاران است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shams


من ترکِ سفر کردم، با یار شدم ساکن

وز مرگ شدم ایمن کان عمرِ دراز آمد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1197 


ای دهنده‌یْ قُوت و تَمکین(۲۵) و ثَبات

خلق را زین بی‌ثباتی ده نجات


اندر آن کاری که ثابت بودنی‌ست

قایمی دِه نَفْس را، که مُنثَنی‌ست(۲۶)


(۲۵تَمکین: قبول ‌کردن، استعدادِ انسان برای ماندن در حالت تسلیم 

یا استعداد فضا گشایی مداوم

(۲۶مُنثَنی: خمیده، دوتا، در اینجا به معنی سست‌کار و درمانده

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1759, Divan e Shams


کی شود این روانِ من ساکن؟

این چنین ساکنِ روان که منم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3718 


چون بگوید بَسْ، شود ساکن رگم

ساکنم، وز رویِ فعل اندر تَگم(۲۷)


هم‌چو مرْهم ساکن و بس کارْکُن

چون خِرد ساکن، وزو جُنبان سخُن


(۲۷تَگْ: دویدن

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 20, Divan e Shams


بر خارپشتِ هر بلا خود را مزن تو هم، هلا!

ساکن نشین، وین ورد خوان: جاءَ الْقَضا ضاقَ الْفَضا


چون قضا آید، فضا تنگ می شود.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shams


ای دل چو در این جویی، پس آب چه می‌جویی؟

تا چند صلا گویی؟ هنگامِ نماز آمد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 39, Divan e Shams


هرکه به جوبار بُوَد، جامه بر او بار بُوَد

چند زیان است و گران خرقه(۲۸) و دستار(۲۹)، مرا!


(۲۸خرقه: جامه صوفیان و درویشان

(۲۹دستار: پارچه‌ای که دورِ سر می بندند.

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #625 


عقلِ هر عطّار کآگه شد ازو

طبله‌ها(۳۰) را ریخت اندر آبِ جو


رَو کزین جو برنیایی تا ابد

لَمْ یَکُن حَقّاً لَهُ کُفْواً اَحَد


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص(۱۱۲)، آیهٔ ۴

Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #4


« وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ.»


« و نه هيچ كس همتاى اوست.»


(۳۰طبله: صندوقچه

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3240 

 

موج بر وَی می‌زند بی‌‌اِحتِراز(۳۱)

خفته، پویان(۳۲) در بیابانِ دراز


خفته می‌بیند عطش‌هایِ شدید

آب، اَقرَب مِنْهُ مِنْ حَبْلِ الْوَرید


آن شخصِ خفته، دچارِ عطشِ سختی شده، در حالی که آب از 

رگِ قلبش به او نزدیکتر است.


(۳۱اِحتِراز: پرهیز کردن، ملاحظه

(۳۲پویان: پوینده، در تکاپو

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1461 


هین ببین کز تو نظر آید به کار

باقیت شَحمیّ(۳۳) و لَحمی(۳۴) پود و تار


شَحمِ تو در شمع‌ها نفزود تاب

لَحمِ تو مَخمور(۳۵) را نامد کباب


در گداز این جمله تن را در بَصَر

در نظر رو، در نظر رو، در نظر


یک نظر دو گز همی‌بیند ز راه

یک نظر دو کون دید و روی شاه


در میانِ این دو فرقی بی‌شمار

سُرمه جو، وَاللهُ اَعلَم بِالسِّرار


میان این دو چشم، تفاوت بسیار است. جویای سُرمه باش. یعنی خواهان 

معرفت و هدایت الهی باش. و خداوند به اسرار نهان داناتر است.


(۳۳شَحم: پیه، چربی

(۳۴لَحم: گوشت

(۳۵مَخمور: مست

---------------- 

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3085 


پادشاهی داشت یک بُرنا(۳۶) پسر

باطن و ظاهر مُزَیَّن از هنر


خواب دید او کآن پسر ناگه بمُرد

صافیِ(۳۷) عالَم بر آن شَه گشت دُرد(۳۸)


خشک شد از تابِ آتش مَشکِ او(۳۹)

که نمانْد از تَفِّ آتش، اشکِ او


آنچنان پُر شد ز دُود و دَرد، شاه

که نمی‌یابید در وَی راه آه


خواست مُردن، قالبش بی‌کار شد

عُمر مانده بود، شه بیدار شد


شادیی آمد ز بیداریش پیش

که ندیده بود اندر عمرِ خویش


که ز شادی خواست هم فانی شدن

بس مُطَوَّق(۴۰) آمد این جان و بدن


از دَمِ غم می‌بمیرد این چراغ

وز دمِ شادی بمیرد اینْت(۴۱) لاغ(۴۲)


در میانِ این دو مرگ، او زنده است

این مُطَوَّق شکل، جایِ خنده است


شاه با خود گفت: شادی را سبب

آنچنان غم بُود، از تسبیبِ(۴۳) رب


ای عجب یک چیز از یک روی مرگ

وآن زِ یک رویِ دگر اِحیا و برگ


آن یکی نسبت بدآن حالت، هلاک

باز هم آن سویِ دیگر اِمتساک(۴۴)


شادیِ تن، سوی دنیاوی، کمال

سویِ روزِ عاقبت، نقص و زوال


خنده را در خواب، هم تعبیرْخوان(۴۵)

گریه گوید، با دریغ و اَنْدُهان(۴۶)


گریه را در خواب شادیّ و فَرَح

هست در تعبیر، ای صاحبْ‌مَرَح(۴۷)


شاه اندیشید کین غم خود گذشت

لیک، جان از جنسِ این بَدْظَنّ گشت


ور رسد خاری چنین اندر قَدَم

که رَوَد گُل، یادگاری بایدم


چون فنا را شد سبب بی‌منتهیٰ

پس کدامین راه را بندیم ما؟


قرآن کریم، سورهٔ نساء(۴)، آیهٔ ۷۸

Quran, Sooreh An-Nisaa(#4), Line #78


« أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ ۗ… ؛»


« هر جا كه باشيد ولو در حصارهاى سخت استوار، 

مرگ شما را درمى‌يابد و….»


صد دریچه و دَر سویِ مرگِ لَدیغ(۴۸)

می‌کند اندر گشادن ژیغ‌ژیغ(۴۹)


ژیغ‌ژیغِ تلخِ آن درهایِ مرگ

نشنود گوشِ حریص از حرصِ برگ


از سویِ تن، دردها بانگِ دَر است

وز سوی خصمان، جفا بانگِ دَر است


جانِ سَر برخوان دَمی فهرستِ طِب

نارِ علّت‌ها نظر کن مُلْتَهِب


زآن همه غُرها(۵۰) درین خانه رَه است

هر دو گامی پُر زِ کژدم‌ها چَه است


باد، تُندست و چراغم اَبْتَری(۵۱)

زو بگیرانم چراغِ دیگری


تا بود کز هر دو یک وافی(۵۲) شود

گر به باد، آن یک چراغ از جا رود


همچو، عارف کز تنِ ناقص چراغ

شمعِ دل افروخت از بهرِ فراغ


تا که روزی کین بمیرد ناگهان

پیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جان


او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۵۳)

شمعِ فانی را به فانیّی دِگر


(۳۶بُرْنا: جوان، مردِ جوان

(۳۷صافی: شراب صاف

(۳۸دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته‌نشین می‌شود.

(۳۹مَشکِ او: كنايه از چشمِ او

(۴۰مُطَوَّق: طوق دار، در اینجا به معنی مقیّد و وابسته

(۴۱اینْت: اين تو را، هم برای تحسين می‌آيد و هم تعجّب

(۴۲لاغ: شوخی، هزل

(۴۳تسبیب: سبب سازی، سبب ساختن

(۴۴اِمتساک: نگه داشتن، حفظِ خود

(۴۵تعبیرْخوان: خواب‌گزار

(۴۶اَنْدُهان: غم‌ها، جمع اَنْدُه

(۴۷مَرَح: شادی بسیار

(۴۸لَدیغ: گزنده، تلخ

(۴۹ژیغ‌ژیغ: صدایی که از باز و بسته شدنِ در پدید آید.

(۵۰غُر: بیماری فتق، در اینجا مطلقاً به معنی بیماری است.

(۵۱اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

(۵۲وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد

(۵۳غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3228 


« مرتد شدنِ کاتبِ وحی به سبب آنکه پرتوِ وحی بر او زد 

آن آیت را پیش از پیغامبر (صلی الله علیه و سلم) بخواند 

گفت: پس من هم محلِّ وحی‌ام.»


پیش از عثمان یکی نَسّاخ(۵۴) بود

کو به نَسْخِ(۵۵) وحی جدّی می‌نمود


وحیِ پیغمبر چو خواندی در سَبَق(۵۶)

او همآن را وانبشتی بر ورق


پرتوِ آن وحی، بر وَی تافتی

او درونِ خویش، حکمت یافتی


عینِ آن حکمت بفرمودی رسول

زین قَدَر گمراه شد آن بوالفُضُول(۵۷)


کآنچه می‌گوید رسولِ مُستَنیر(۵۸)

مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر


پرتوِ اندیشه‌اش زد بر رسول

قهرِ حق آورد بر جانش نزول


هم ز نَسّاخی برآمد، هم ز دین

شد عَدوِّ(۵۹) مصطفیٰ و دین، به کین


مصطفیٰ فرمود کای گَبرِ عَنود(۶۰)

چُون سیه گشتی؟ اگر نور از تو بود


گر تو یَنْبُوعِ(۶۱) الهی بودیی

این چنین آبِ سیه نگشودیی


تا که ناموسش به پیش این و آن

نشکنَد، بر‌بست این او را دهان


اندرون می‌شوردش هم زین ‌سبب

او نیآرد(۶۲) توبه کردن این عجب


آه می‌کرد و نبودش آه، سود

چون درآمد تیغ و سَر را در‌ربُود


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۶۳)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


کِبر و کفر آن‌سان ببست آن راه را

که نیارد کرد ظاهر، آه را


(۵۴نَسّاخ: رونوشت نویس، نویسنده، نسخه نویس، کاتبِ وحی

(۵۵نَسْخ: نوشتن

(۵۶سَبَق: فضای ایزدی

(۵۷بوالفُضُول: نادانی که خود را دانا نماید، کنایه از یاوه‌گو

(۵۸مُستَنیر: روشنایی جوینده، روشن و تابان

(۵۹عَدوّ: دشمن

(۶۰عَنود: ستیزه‌کار، ستیزنده

(۶۱یَنْبُوع: چشمه، جویِ پُرآب

(۶۲نیآرد: نمی‌تواند

(۶۳حَدید: آهن

----------------

مجموع لغات: 


(۱گداز: گداختن، آب شدن

(۲عَبهَر: گل، گل نرگس

(۳سر نهادن: بوسیدن زمین در حالت سجده و یا برای تعظیم و تکریم

(۴گدازیده: گداخته، مذاب

(۵زهراب: آبِ زهرآلود

(۶آبِ حَیَوان: آبِ حیات، آبِ عشق و حقیقت

(۷فراز آمدن: بسته شدن

(۸خیره‌سر: پریشان و آشفته

(۹فارِس: اسب سوار، سوار بر اسب

(۱۰جَذوب: بسیار کَشنده، بسیار جذب کننده

(۱۱علّت: بیماری

(۱۲اَنْصِتُوا: خاموش باشید

(۱۳نُکس: عود کردنِ بیماری

(۱۴لَبیب: خردمند، عاقل

(۱۵غُر: بیماری فَتق، در اینجا مطلقاً به معنی بیماری است.

(۱۶اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

(۱۷وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد

(۱۸آتش‌زنه: سنگِ چخماق

(۱۹خُتَن: شهری در ترکستان چین که زیبارویانِ آن معروف بودند.

(۲۰حُبُّ‌الْوَطَن: عشق و علاقه به وطن

(۲۱هِلیدن: گذاشتن، اجازه دادن

(۲۲قومِ زَحیر: مردمِ بیمار و آزار دهنده 

(۲۳جَبّار: ستمگر، ظالم

(۲۴تَگ: ته، پایین‌ترین نقطه

(۲۵تَمکین: قبول ‌کردن، استعدادِ انسان برای ماندن در حالت تسلیم 

یا استعداد فضا گشایی مداوم

(۲۶مُنثَنی: خمیده، دوتا، در اینجا به معنی سست‌کار و درمانده

(۲۷تَگْ: دویدن

(۲۸خرقه: جامه صوفیان و درویشان

(۲۹دستار: پارچه‌ای که دورِ سر می بندند.

(۳۰طبله: صندوقچه

(۳۱اِحتِراز: پرهیز کردن، ملاحظه

(۳۲پویان: پوینده، در تکاپو

(۳۳شَحم: پیه، چربی

(۳۴لَحم: گوشت

(۳۵مَخمور: مست

(۳۶بُرْنا: جوان، مردِ جوان

(۳۷صافی: شراب صاف

(۳۸دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته‌نشین می‌شود.

(۳۹مَشکِ او: كنايه از چشمِ او

(۴۰مُطَوَّق: طوق دار، در اینجا به معنی مقیّد و وابسته

(۴۱اینْت: اين تو را، هم برای تحسين می‌آيد و هم تعجّب

(۴۲لاغ: شوخی، هزل

(۴۳تسبیب: سبب سازی، سبب ساختن

(۴۴اِمتساک: نگه داشتن، حفظِ خود

(۴۵تعبیرْخوان: خواب‌گزار

(۴۶اَنْدُهان: غم‌ها، جمع اَنْدُه

(۴۷مَرَح: شادی بسیار

(۴۸لَدیغ: گزنده، تلخ

(۴۹ژیغ‌ژیغ: صدایی که از باز و بسته شدنِ در پدید آید.

(۵۰غُر: بیماری فتق، در اینجا مطلقاً به معنی بیماری است.

(۵۱اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

(۵۲وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد

(۵۳غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

(۵۴نَسّاخ: رونوشت نویس، نویسنده، نسخه نویس، کاتبِ وحی

(۵۵نَسْخ: نوشتن

(۵۶سَبَق: فضای ایزدی

(۵۷بوالفُضُول: نادانی که خود را دانا نماید، کنایه از یاوه‌گو

(۵۸مُستَنیر: روشنایی جوینده، روشن و تابان

(۵۹عَدوّ: دشمن

(۶۰عَنود: ستیزه‌کار، ستیزنده

(۶۱یَنْبُوع: چشمه، جویِ پُرآب

(۶۲نیآرد: نمی‌تواند

(۶۳حَدید: آهن

----------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shams


آن بنده‌ی آواره بازآمد و بازآمد

چون شمع به پیش تو در سوز و گداز آمد


چون عبهر و قند ای جان در روش بخند ای جان

در را بمبند ای جان زیرا به نیاز آمد


ور زانکه ببندی در بر حکم تو بنهد سر

بر بنده نیاز آمد شه را همه ناز آمد


هر شمع گدازیده شد روشنی دیده

کان را که گداز آمد او محرم راز آمد


زهراب ز دست وی گر فرق کنم از می

پس در ره جان جانم والله به مجاز آمد


آب حیوانش را حیوان ز کجا نوشد

کی بیند رویش را چشمی که فراز آمد


من ترک سفر کردم با یار شدم ساکن

وز مرگ شدم ایمن کان عمر دراز آمد


ای دل چو در این جویی پس آب چه می‌جویی

تا چند صلا گویی هنگام نماز آمد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shams


آن بنده‌ی آواره بازآمد و بازآمد

چون شمع به پیش تو در سوز و گداز آمد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3463 


تن ز آتش‌های دل بگداخته

خانه از غیر خدا پرداخته


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #971 


عشق ز اوصاف خدای بی‌نیاز

عاشقی بر غیر او باشد مجاز


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4008 


راز را غیر خدا محرم نبود

آه را جز آسمان همدم نبود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 662, Divan e Shams


سوار عشق شو وز ره میندیش

که اسب عشق بس رهوار باشد


به یک حمله تو را منزل رساند

اگر چه راه ناهموار باشد


علف‌خواری نداند جان عاشق

که جان عاشقان خمار باشد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1117 


در فغان و جست و جو آن خیره‌سر

هر طرف پرسان و جویان در‌به‌در


کآن که دزدید اسب ما را کو و کیست

اینکه زیر ران توست ای خواجه چیست


آری این اسب است لیکن اسب کو

با خود آ ای شهسوار اسب‌جو


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1077 


اسب زیر ران و فارس اسب‌جو

چیست این گفت اسب لیکن اسب کو


هی نه اسب است این به زیر تو پدید

گفت آری لیک خود اسبی که دید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2724 


در میان روز گفتن روز کو

خویش رسوا کردن است ای روزجو


صبر و خاموشی جذوب رحمت است

وین نشان جستن نشان علت است


انصتوا بپذیر تا بر جان تو

آید از جانان جزای انصتوا


قرآن کریم، سورهٔ اعراف(۷)، آیهٔ ۲۰۴

Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #204


« وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»


« خاموشی گزینید باشدکه از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید.»


گر نخواهی نکس پیش این طبیب

بر زمین زن زر و سر را ای لبیب


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3106 


جان سر برخوان دمی فهرست طب

نار علت‌ها نظر کن ملتهب


زآن همه غرها درین خانه ره است

هر دو گامی پر ز کژدم‌ها چه است


باد تندست و چراغم ابتری

زو بگیرانم چراغ دیگری


تا بود کز هردو یک وافی شود

گر به باد آن یک چراغ از جا رود


همچو عارف کز تن ناقص چراغ

شمع دل افروخت از بهر فراغ


تا که روزی کین بمیرد ناگهان

پیش چشم خود نهد او شمع جان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #355 


چون نبودش تخم صدقی کاشته

حق برو نسیان آن بگماشته


گرچه بر آتش‌زنه‌ی دل می‌زند

آن ستاره‌‌ش را کف حق می‌کشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shams


آن بنده‌ی آواره بازآمد و بازآمد

چون شمع به پیش تو در سوز و گداز آمد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2620 


در سفر گر روم بینی یا ختن

از دل تو کی رود حبالوطن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 538, Divan e Shams


از آفتاب مشتعل هر دم ندا آید به دل

تو شمع این سر را بهل تا باز شمعت سر زند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shams


چون عبهر و قند ای جان در روش بخند ای جان

در را بمبند ای جان زیرا به نیاز آمد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3056, Divan e Shams


قضا که تیر حوادث به تو همی‌انداخت

تو را کند به عنایت از آن سپس سپری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1900 


از ترازو کم کنی من کم کنم

تا تو با من روشنی من روشنم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #333 

 

گفت پیغمبر که جنت از اله  

گر همی‌خواهی ز کس چیزی مخواه


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773 


از خدا غیر خدا را خواستن

ظن افزونی‌ست و کلی کاستن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shams


ور زانکه ببندی در بر حکم تو بنهد سر

بر بنده نیاز آمد شه را همه ناز آمد

 

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 


ساخت موسی قدس در باب صغیر

تا فرود آرند سر قوم زحیر


زآن‌که جباران بدند و سرفراز

دوزخ آن باب صغیر است و نیاز


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۴۴

 Poem(Qazal)# 244, Divan e Hafez


میان عاشق و معشوق فرق بسیار است

چو یار ناز نماید شما نیاز کنید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 765, Divan e Shams


در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا

ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند


و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها

ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۱۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1619 


حاکم است و یفعل‌الله مایشا‌ء

او ز عین درد انگیزد دوا


زیرا حق‌تعالی حاکم و فرمان‌روای جهان است و او هرچه خواهد همان کند. 

چنان‌که از ذات درد و مرض دوا و درمان می‌آفریند.


قرآن کریم، سورۀ آل‌‌عِمران(۳)، آیۀ ۴۰

Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #40


« قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ ۖ قَالَ كَذَٰلِكَ 

اللَّهُ يَفْعَلُ مَايَشَاءُ؛»


«گفت: اى پروردگار من، چگونه مرا پسرى باشد، درحالى‌كه به پيرى 

رسيده‌ام و زنم نازاست؟ گفت: بدان‌‌سان كه خدا هر‌چه بخواهد مى‌كند.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، ۳۳۰۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3305 


نازنینی تو ولی در حد خویش

الله الله پا منه از حد بیش


گر زنی بر نازنین‌تر از خودت

در تگ هفتم زمین زیر آردت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #544 


ناز کردن خوش تر آید از شکر

لیک کم خایش که دارد صد خطر


ایمن‌آبادست آن راه نیاز

ترک نازش گیر و با آن ره بساز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shams


زهراب ز دست وی گر فرق کنم از می

پس در ره جان جانم والله به مجاز آمد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1650, Divan e Shams


خوش بنوشم تو اگر زهر نهی در جامم

پخته و خام تو را گر نپذیرم خامم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shams


آب حیوانش را حیوان ز کجا نوشد

کی بیند رویش را چشمی که فراز آمد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2358 

 

جاهدوا فینا بگفت آن شهریار

جاهدوا عنا نگفت ای بی‌قرار


 قرآن کریم، سورهٔ عنکبوت(۲۹)، آیهٔ ۶۹

Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #69


« وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.»


« كسانى را كه در راه ما مجاهدت كنند به راه‌هاى خويش هدايتشان 

مى‌كنيم و خدا با نيكوكاران است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shams


من ترک سفر کردم با یار شدم ساکن

وز مرگ شدم ایمن کان عمر دراز آمد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1197 


ای دهنده‌ی قوت و تمکین و ثبات

خلق را زین بی‌ثباتی ده نجات


اندر آن کاری که ثابت بودنی‌ست

قایمی ده نفس را که منثنی‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1759, Divan e Shams


کی شود این روان من ساکن

این چنین ساکن روان که منم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3718 


چون بگوید بس شود ساکن رگم

ساکنم وز روی فعل اندر تگم


هم‌چو مرهم ساکن و بس کارکن

چون خرد ساکن وزو جنبان سخن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 20, Divan e Shams


بر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم هلا

ساکن نشین وین ورد خوان جاء القضا ضاق الفضا


چون قضا آید فضا تنگ می شود.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shams


ای دل چو در این جویی پس آب چه می‌جویی

تا چند صلا گویی هنگام نماز آمد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 39, Divan e Shams


هرکه به جوبار بود جامه بر او بار بود

چند زیان است و گران خرقه و دستار مرا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #625 


عقل هر عطار کآگه شد ازو

طبله‌ها را ریخت اندر آب جو


رو کزین جو برنیایی تا ابد

لم یکن حقا له کفوا احد


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص(۱۱۲)، آیهٔ ۴

Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #4


« وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ.»


« و نه هيچ كس همتاى اوست.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3240 

 

موج بر وی می‌زند بی‌‌احتراز

خفته پویان در بیابان دراز


خفته می‌بیند عطش‌های شدید

آب اقرب منه من حبل الورید


آن شخصِ خفته، دچارِ عطشِ سختی شده، در حالی که آب از 

رگِ قلبش به او نزدیکتر است.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1461 


هین ببین کز تو نظر آید به کار

باقیت شحمی و لحمی پود و تار


شحم تو در شمع‌ها نفزود تاب

لحم تو مخمور را نامد کباب


در گداز این جمله تن را در بصر

در نظر رو در نظر رو در نظر


یک نظر دو گز همی‌بیند ز راه

یک نظر دو کون دید و روی شاه


در میان این دو فرقی بی‌شمار

سرمه جو والله اعلم بالسرار


میان این دو چشم، تفاوت بسیار است. جویای سُرمه باش. یعنی خواهان 

معرفت و هدایت الهی باش. و خداوند به اسرار نهان داناتر است.

 

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3085 


پادشاهی داشت یک برنا پسر

باطن و ظاهر مزین از هنر


خواب دید او کآن پسر ناگه بمرد

صافی عالم بر آن شه گشت درد


خشک شد از تاب آتش مشک او

که نماند از تف آتش اشک او


آنچنان پر شد ز دود و درد شاه

که نمی‌یابید در وی راه آه


خواست مردن قالبش بی‌کار شد

عمر مانده بود شه بیدار شد


شادیی آمد ز بیداریش پیش

که ندیده بود اندر عمر خویش


که ز شادی خواست هم فانی شدن

بس مطوق آمد این جان و بدن


از دم غم می‌بمیرد این چراغ

وز دم شادی بمیرد اینت لاغ


در میان این دو مرگ او زنده است

این مطوق شکل جای خنده است


شاه با خود گفت شادی را سبب

آنچنان غم بود از تسبیب رب


ای عجب یک چیز از یک روی مرگ

وآن ز یک روی دگر احیا و برگ


آن یکی نسبت بدآن حالت هلاک

باز هم آن سوی دیگر امتساک


شادی تن سوی دنیاوی کمال

سوی روز عاقبت نقص و زوال


خنده را در خواب هم تعبیرخوان

گریه گوید با دریغ و اندهان


گریه را در خواب شادی و فرح

هست در تعبیر ای صاحب‌مرح


شاه اندیشید کین غم خود گذشت

لیک جان از جنس این بدظن گشت


ور رسد خاری چنین اندر قدم

که رود گل یادگاری بایدم


چون فنا را شد سبب بی‌منتهی

پس کدامین راه را بندیم ما


قرآن کریم، سورهٔ نساء(۴)، آیهٔ ۷۸

Quran, Sooreh An-Nisaa(#4), Line #78


« أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ ۗ… ؛»


« هر جا كه باشيد ولو در حصارهاى سخت استوار، 

مرگ شما را درمى‌يابد و….»


صد دریچه و در سوی مرگ لدیغ

می‌کند اندر گشادن ژیغ‌ژیغ


ژیغ‌ژیغ تلخ آن درهای مرگ

نشنود گوش حریص از حرص برگ


از سوی تن دردها بانگ در است

وز سوی خصمان جفا بانگ در است


جان سر برخوان دمی فهرست طب

نار علت‌ها نظر کن ملتهب


زآن همه غرها درین خانه ره است

هر دو گامی پر ز کژدم‌ها چه است


باد تندست و چراغم ابتری

زو بگیرانم چراغ دیگری


تا بود کز هر دو یک وافی شود

گر به باد آن یک چراغ از جا رود


همچو عارف کز تن ناقص چراغ

شمع دل افروخت از بهر فراغ


تا که روزی کین بمیرد ناگهان

پیش چشم خود نهد او شمع جان


او نکرد این فهم پس داد از غرر

شمع فانی را به فانیی دگر


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3228 


« مرتد شدنِ کاتبِ وحی به سبب آنکه پرتوِ وحی بر او زد 

آن آیت را پیش از پیغامبر (صلی الله علیه و سلم) بخواند 

گفت: پس من هم محلِّ وحی‌ام.»


پیش از عثمان یکی نساخ بود

کو به نسخ وحی جدی می‌نمود


وحی پیغمبر چو خواندی در سبق

او همآن را وانبشتی بر ورق


پرتو آن وحی بر وی تافتی

او درون خویش حکمت یافتی


عین آن حکمت بفرمودی رسول

زین قدر گمراه شد آن بوالفضول


کآنچه می‌گوید رسول مستنیر

مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر


پرتو اندیشه‌اش زد بر رسول

قهر حق آورد بر جانش نزول


هم ز نساخی برآمد هم ز دین

شد عدو مصطفی و دین به کین


مصطفی فرمود کای گبر عنود

چون سیه گشتی اگر نور از تو بود


گر تو ینبوع الهی بودیی

این چنین آب سیه نگشودیی


تا که ناموسش به پیش این و آن

نشکند بر‌بست این او را دهان


اندرون می‌شوردش هم زین ‌سبب

او نیآرد توبه کردن این عجب


آه می‌کرد و نبودش آه سود

چون درآمد تیغ و سر را در‌ربود


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


کبر و کفر آن‌سان ببست آن راه را

که نیارد کرد ظاهر آه را


shirin7shComment by: shirin7sh
هزار الله اکبر بر این برنامه! حیرت انگیز است و روشنگر و به مانند خورشیدی برای سالها در این وادی خواهد درخشید

درود بر آموزگار عشق و خرد وشادی

هزاران شکر و صدها سپاس


Back
Total views for today: 5824