Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganj e Hozour audio Program #294
برنامه صوتی شماره ۲۹۴ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 71 votes | 7747 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه صوتی شماره ۲۹۴ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت


تمامی اشعار این برنامه، PDF


غزل شمارهٔ ۵۷، مولوی

مسلمانان مسلمانان چه باید گفت یاری را

که صد فردوس می‌سازد جمالش نیم خاری را

مکان‌ها بی‌مکان گردد زمین‌ها جمله کان گردد

چو عشق او دهد تشریف یک لحظه دیاری را

خداوندا زهی نوری لطافت بخش هر حوری

که آب زندگی سازد ز روی لطف ناری را

چو لطفش را بیفشارد هزاران نوبهار آرد

چه نقصان گر ز غیرت او زند برهم بهاری را

جمالش آفتاب آمد جهان او را نقاب آمد

ولیکن نقش کی بیند بجز نقش و نگاری را

جمال گل گواه آمد که بخشش‌ها ز شاه آمد

اگر چه گل بنشناسد هوای سازواری را

اگر گل را خبر بودی همیشه سرخ و تر بودی

ازیرا آفتی ناید حیات هوشیاری را

به دست آور نگاری تو کز این دستست کار تو

چرا باید سپردن جان نگاری جان سپاری را

ز شمس الدین تبریزی منم قاصد به خون ریزی

که عشقی هست در دستم که ماند ذوالفقاری را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، سطر۱۲۲۷


نور حق بر نور حس راکب شود

آنگهی جان سوی حق راغب شود

اسپ بی راکب چه داند رسم راه

شاه باید تا بداند شاه‌راه

سوی حسی رو که نورش راکبست

حس را آن نور نیکو صاحبست

نور حس را نور حق تزیین بود

معنی نور علی نور این بود

نور حسی می‌کشد سوی ثری

نور حقش می‌برد سوی علی

زانک محسوسات دونتر عالمیست

نور حق دریا و حس چون شب‌نمیست

لیک پیدا نیست آن راکب برو

جز به آثار و به گفتار نکو

نور حسی کو غلیظست و گران

هست پنهان در سواد دیدگان

چونک نور حس نمی‌بینی ز چشم

چون ببینی نور آن دینی ز چشم

نور حس با این غلیظی مختفیست

چون خفی نبود ضیائی کان صفیست

این جهان چون خس به دست باد غیب

عاجزی پیش گرفت و داد غیب

گه بلندش می‌کند گاهیش پست

گه درستش می‌کند گاهی شکست

گه یمینش می‌برد گاهی یسار

گه گلستانش کند گاهیش خار

دست پنهان و قلم بین خط‌گزار

اسپ در جولان و ناپیدا سوار

تیر پران بین و ناپیدا کمان

جانها پیدا و پنهان جان جان

تیر را مشکن که این تیر شهیست

نیست پرتاوی ز شصت آگهیست

ما رمیت اذ رمیت گفت حق

کار حق بر کارها دارد سبق

خشم خود بشکن تو مشکن تیر را

چشم خشمت خون شمارد شیر را

بوسه ده بر تیر و پیش شاه بر

تیر خون‌آلود از خون تو تر

آنچ پیدا عاجز و بسته و زبون

وآنچ ناپیدا چنان تند و حرون

ما شکاریم این چنین دامی کراست

گوی چوگانیم چوگانی کجاست

ghazal2014Comment by: ghazal2014
کاش زمان مولوی رو درک کرده بودم
کاش...


Back

Today visitors: 840

Time base: Pacific Daylight Time