برنامه صوتی شماره ۶۸۳ گنج حضور
۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۳۰ اکتبر ۲۰۱۷ ـ ۹ آبان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 313, Divan e Shams
رُباب(۱) مشربِ عشقست و مونسِ اصحاب
که ابر را عربان نام کردهاند رُباب
چنانکه ابر سقایِ گل و گلستانست
رُباب قوتِ ضمیرست و ساقیِ اَلباب(۲)
در آتشی بدمی، شعلهها برافزود
به جز غبار نخیزد چو در دمی به تُراب
رُباب دعوتِ بازست، سویِ شه بازآ
به طبل باز نیاید به سوی شاه غُراب(۳)
گشایشِ گرهِ مشکلاتِ عُشّاقست
چو مشکلیش نباشد چه درخورست جواب؟
جوابِ مشکلِ حیوان گیاه آمد و کاه
که تخمِ شهوتِ او شد خمیرمایه خواب
خر از کجا و دمِ عشقِ عیسوی ز کجا؟
که این گشاد ندادش مُفَتِّحُ الاَبواب(۴)
که عشق خلعتِ جانست و طوقِ کَرَّمنا*۱(۵)
برای ملکِ وصال و برای رفعِ حجاب
به بانگِ او همه دلها به یک مهمّ آیند
ندایِ رَب برهاند ز تفرقه ارباب*۲
ز عشق کم گو با جسمیان که ایشان را
وظیفه خوف(۶) و رَجا(۷) آمد و ثَواب(۸) و عِقاب(۹)
*۱ قرآن کریم، سوره اسراء(۱۷)، آیه ۷۰
Quran, Sooreh Asraa(#17), Ayeh #70
وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا
و محققاً ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم و آنها را (بر مرکب) در برّ و بحر سوار کردیم و از غذاهای پاکیزه آنها را روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از مخلوقات خود برتری بخشیدیم.
*۲ قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۳۹
Quran, Sooreh Yousof(#12), Ayeh #39
يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ
اى دو زندانى، آيا خدايان متعدد بهتر است يا آن خداوند يكتاى غالب بر همگان؟
مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۳۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaee)# 1310, Divan e Shams
ما خواجهٔ ده نهایم ما قَلّاشیم(۱۰)
ما صدرِ سرا نهایم ما اوباشیم(۱۱)
نی نی چو قلم به دستِ آن نقاشیم
خود نیز ندانیم کجا میباشیم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 393
خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجهٔ تقلیبِ(۱۲) رب
آنکه او پنجه نبیند در رقم
فعل پندارد بجنبش از قلم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1487, Divan e Shams
چون چَنگم از زمزمه خود خبرم نیست
اسرار همیگویم و اسرار ندانم
مانند ترازو و گَزَم(۱۳) من که به بازار
بازار همیسازم و بازار ندانم
در اِصبَعِ(۱۴) عشقم چو قلم بیخود و مُضطَر(۱۵)
طومار(۱۶) نویسم من و طومار ندانم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1252
باغبان را خار چون در پای رفت
دزد، فرصت یافت و کالا برد تَفت(۱۷)
چون ز حیرت رست، باز آمد به راه
دید برده دزد، رخت از کارگاه
رَبَّنا اِنّا ظَلَمْنا گفت و آه
یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه
آدم آهی از نهادش برکشید و گفت: پروردگارا ما بر خود ستم کرده ایم. یعنی تیرگی تأویل و تردید بر ما چیره آمد و در نتیجه راه مستقیم از پیش روی ما ناپدید شد.
پس قضا ابری بود خورشیدپوش
شیر و اژدرها شود زو، همچو موش
من اگر دامی نبینم گاه حکم
من نه تنها جاهلم در راه حکم
ای خُنُک آن کو نکوکاری گرفت
زور را بگذاشت، او زاری گرفت
گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَت
هم قضا دستت بگیرد عاقبت
گر قضا صد بار، قصد جان کند
هم قضا جانت دهد، درمان کند
این قضا صد بار اگر راهت زند
بر فراز چرخ، خرگاهت(۱۸) زند
از کرم دان اینکه میترساندت
تا به مُلکِ ایمنی بنشاندت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 221
گر فراموشم شده ست آن وقت و حال
یادگارم هست در خواب اِرتِحال(۱۹)
میرهم زین چارمیخِ چارشاخ
میجَهَم در مَسرَحِ(۲۰) جان زین مُناخ(۲۱)
شیرِ آن ایّامِ ماضی های خَود
میچشم از دایهٔ خواب، ای صَمَد(۲۲)
جمله عالَم ز اختیار و هستِ خود
میگریزد در سرِ سرمستِ خود
تا دمی از هوشیاری وا رَهَند
ننگِ خَمر و زَمر(۲۳) بر خود مینهند
جمله دانسته که این هستی فَخ(۲۴) است
فکر و ذکر اختیاری دوزخ است
میگریزند از خودی در بیخودی
یا به مستی یا به شغل ای مُهتَدی(۲۵)
نفس را زان نیستی وا میکشی
زانکه بیفرمان شد اندر بیهُشی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 726
سبب هجرت ابراهیم اَدهَم قدس الله سره و ترک ملک خراسان
مُلک برهم زن تو اَدهَموار زود
تا بیابی همچو او مُلکَ خُلود(۲۶)
خفته بود آن شه شبانه بر سَریر(۲۷)
حارِسان بر بام، اندر دار و گیر
قصدِ شه از حارسان، آن هم نبود
که کند زان دفعِ دزدان و رُنود(۲۸)
او همی دانست که آن کو عادل است
فارغست از واقعه، ایمن دل است
عدل باشد پاسبانِ کام ها
نه به شب چوبکزنان(۲۹) بر بام ها
لیک بُد مقصودش از بانگِ رُباب(۳۰)
همچو مشتاقان خیالِ آن خَطاب*۳
نالهٔ سُرنا(۳۱) و تهدیدِ دُهُل(۳۲)
چیزَکی مانَد بدان ناقورِ کُل*۴(۳۳)
پس حکیمان گفتهاند این لحن ها
از دَوارِ(۳۴) چرخ بگرفتیم ما
بانگِ گردش هایِ چرخ است اینکه خلق
میسرایندش به طَنبور(۳۵) و به حلق
مؤمنان گویند که آثار بهشت
نغز گردانید هر آوازِ زشت
ما همه اجزایِ آدم بودهایم
در بهشت، آن لحن ها بشنودهایم
گرچه بر ما ریخت آب و گِل شکی
یادمان آمد از آنها چیزکی
لیک چون آمیخت با خاکِ کُرَب(۳۶)
کی دهند این زیر و آن بم آن طرب؟
آب چون آمیخت با بول(۳۷) و کُمیز(۳۸)
گشت ز آمیزش مزاجش تلخ و تیز
چیزکی از آب هستش در جسد
بول گیرش، آتشی را میکُشد
گر نجس شد آب، این طبعش بماند
که آتشِ غم را به طبعِ خود نشاند
پس غذایِ عاشقان آمد سَماع
که درو باشد خیالِ اجتماع
قوّتی گیرد خیالاتِ ضمیر
بلکه صورت گردد از بانگ و صفیر
آتشِ عشق از نواها گشت تیز
آنچنانکه آتشِ آن جوزریز
*۳ قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۲
Quran, Sooreh Araaf(#7), Ayeh #172
… أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ…
...آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى…
*۴ قرآن کریم، سوره مدثر(۷۴)، آیه ۸
Quran, Sooreh Moddaser(#74), Ayeh #8
فَإِذَا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ
و آنگاه كه در صور دميده شود
***********
دانی سماع، چه بوَد؟ صوت بلی شنیدن
از خویشتن بریدن، با وصل او رسیدن
دانی سماع، چه بوَد؟ بی خود شدن ز هستی
اندر فنای مطلق، ذوقِ بقا چشیدن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1347
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچو قرصِ بَدر بینُقصان شوند
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1353, Divan e Shams
چگونه برنپرد جان چو از جنابِ جَلال
خطابِ لطف چو شکر به جان رسد که تَعال(۳۹)
در آب چون نجهد زود ماهی از خشکی
چو بانگِ موج به گوشش رسد ز بَحرِ زلال
چرا ز صید نپرد به سوی سلطان باز
چو بشنود خبر اِرجِعی*۵(۴۰) ز طبل و دَوال(۴۱)
چرا چو ذره نیاید به رقص هر صوفی
در آفتاب بقا تا رهاندش ز زَوال(۴۲)
*۵ قرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیه ۲۷و ۲۸
Quran, Sooreh Fajr(#89), Ayeh #27,28
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ
ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته
ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً
به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، باز گرد.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 566
پنبه اندر گوشِ حسِّ دون کنید(۴۳)
بندِ حسّ از چشم خود بیرون کنید
پنبهٔ آن گوش سِر، گوش سَر است
تا نگردد این کر، آن باطن، کر است
بیحس و بیگوش و بیفِکرَت(۴۴) شوید
تا خِطابِ اِرْجِعی را بشنوید
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 441, Divan e Shams
بشنیدم از هوای تو آوازِ طبل باز
باز آمدم که ساعدِ سلطانم آرزوست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1640, Divan e Shams
طبلِ بازِ شَهَم ای باز بر این بانگ بیا
پیش از آن که بروم نظمِ غزلها نکنم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3051, Divan e Shams
تو بازِ خاص بُدی در وِثاقِ(۴۵) پیرزنی
چو طبلِ باز شنیدی به لامکان رفتی
بُدی تو بلبلِ مستی میانه جغدان
رسید بوی گلستان به گل سِتان رفتی
بسی خمار کشیدی از این خمیر تُرُش
به عاقبت به خرابات جاودان رفتی
مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۵۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaee)# 1518, Divan e Shams
هر خانه که بیچراغ باشد ای جان
زندان بُوَد آن، نه باغ باشد ای جان
هرکس که به طبلِ باز شد باز نشد
بازش تو مخوان که زاغ باشد ای جان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2402
روزن جانم گشاده ست از صفا
میرسد بی واسطه نامهٔ خدا
نامه و باران و نور از روزنم
میفتد در خانهام، از معدنم
دوزخ ست آن خانه کان بی روزن است
اصل دین، ای بنده روزن کردن است
تیشهٔ هر بیشهای کم زن، بیا
تیشه زن در کندن روزن، هَلا(۴۶)
مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۵۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1550, Divan e Shams
ای ساقیِ جان برین خوش آواز برو
ساز ازلی است هم بر این ساز برو
ای باز چو طبلِ بازِ او بشنیدی
شه منتظرِ توست، سبک باز برو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2677
انبیا گفتند: در دل علّتی ست
که از آن در حقشناسی آفتی ست
نعمت از وی جملگی علّت شود
طعمه در بیمار، کی قوّت شود؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2710
معجزه خواستن قوم، از پیغامبران
قوم گفتند: ای گروهِ مدّعی
کو گواهِ علمِ طبّ و نافِعی(۴۷)؟
چون شما بسته همین خواب و خورید
همچو ما باشید در دِه میچرید
چون شما در دام این آب و گِلید
کی شما صیّادِ سیمرغِ دلید؟
حُبِّ(۴۸) جاه و سروری دارد بر آن
که شمارد خویش از پیغامبران
ما نخواهیم این چنین لاف و دروغ
کردن اندر گوش و، افتادن به دوغ
انبیا گفتند کین زان علّت(۴۹) است
مایهٔ کوری، حجابِ رؤيت(۵۰) است
دَعویِ(۵۱) ما را شنیدید و شما
مینبینید این گُهَر در دست ما؟
امتحان ست این گُهَر مر خلق را
ماش گردانیم(۵۲) گِردِ چشم ها
هر که گوید: کو گُوا(۵۳)؟ گفتش گُواست
کو نمیبیند گُهَر حبسِ عَماست(۵۴)
حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۸۷
Hafez Poem(Qazal)# 187, Divan e Ashaar
طبیب عشق مسیحادم است و مُشفِق(۵۵) لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
(۱) رُباب: آلت موسیقی زهی، ابر سفید
(۲) اَلباب: جمع لُبّ، خردها
(۳) غُراب: کلاغ سیاه
(۴) مُفَتِّحُ الاَبواب: گشاینده درها، خدای تعالی
(۵) کَرَّمنا: گرامی داشتیم
(۶) خوف: ترس، بیم
(۷) رَجا: امیدوار بودن، امیدواری
(۸) ثَواب: کار خوب و پسندیده، پاداش کار خوب و پسندیده در جهان آخرت
(۹) عِقاب: سزای گناه و کار بد کسی را دادن، جزای کردار بد، عذاب
(۱۰) قَلّاش: بیکاره، ولگرد
(۱۱) اوباش: مردم پست، فرومایه، بیسروپا، ولگرد، عامی، و بیتربیت که موجب آزار دیگران میشوند
(۱۲) تَقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن.
(۱۳) گَز: واحد اندازهگیری طول برابر با ۱۶ گره
(۱۴) اِصبَع: انگشت
(۱۵) مُضطَر: بیچاره، ناچار، گرفتار
(۱۶) طومار: مکتوب یا نامۀ بلند
(۱۷) تَفت: شتاب، شتابان
(۱۸) خَرگاه: خیمه بزرگ، سراپرده
(۱۹) اِرتِحال: کوچیدن، سفر کردن
(۲۰) مَسرَح: چراگاه
(۲۱) مُناخ: خواب جای شتر
(۲۲) صَمَد: بی نیاز، از صفات خداوند
(۲۳) زَمر: نی زدن، فلوت زدن، در اینجا موسیقی مبتذل و لهو گونه
(۲۴) فَخ: دام
(۲۵) مُهتَدی: هدایتشده
(۲۶) خُلود: همیشه ماندن، جاودان بودن، ماندگاری
(۲۷) سَریر: تخت پادشاهی
(۲۸) رُنود: جمع رند به معنی حیله گر
(۲۹) چوبکزن: نقاره زن، چوبکزننده
(۳۰) رُباب: آلت موسیقی زهی
(۳۱) سُرنا: سازی بادی که همراه دُهُل میزنند
(۳۲) دُهُل: طبل، تهدید دُهُل یعنی بانگ عظیم طبل
(۳۳) ناقورِ کُل: صور اسرافیل، ناقور: بوق و شاخ که در آن بدمند
(۳۴) دَوار: گردش
(۳۵) طَنبور: معرّب تنبور از آلات موسیقی زهی که با ضربه انگشتان نواخته می شود.
(۳۶) کُرَب: اندوه و سختی
(۳۷) بول: ادرار
(۳۸) کُمیز: پیشاب، ادرار
(۳۹) تَعال: بیا
(۴۰) اِرجِعی: بازگرد
(۴۱) دَوال: تسمه، تسمۀ چرمی که با آن طبل بنوازند
(۴۲) زَوال: نیست شدن، از بین رفتن
(۴۳) پنبه اندر گوش کردن: کنایه از بستن گوش و ترک شنیدن
(۴۴) فِکرَت: فکر، اندیشه
(۴۵) وِثاق: اتاق، خانه
(۴۶) هَلا: به هوش باش
(۴۷) نافِع: نفعرساننده، سودمند
(۴۸) حُبّ: دوستی، محبت، مهر
(۴۹) علّت: بیماری
(۵۰) رؤيت: دیدن
(۵۱) دَعوی: ادعا کردن
(۵۲) ماش گردانیم: ما آن را می گردانیم
(۵۳) گُوا: مخفف گُواه، شاهد
(۵۴) عَما: کوری، گمراهی
(۵۵) مُشفِق: دلسوز، مهربان