Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganj e Hozour Program #199
برنامه شماره ۱۹۹ گنج حضور

Please rate this video
Out of 141 votes | 13415 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۱۹۹ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی






مولوی، دیوان شمس، شماره ۱۳۸۳


تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم

هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم

هر جا خیال شه بود باغ و تماشاگه بود

در هر مقامی که روم بر عشرتی بر می تنم

درها اگر بسته شود زین خانقاه شش دری

آن ماه رو از لامکان سر درکند در روزنم

گوید سلام علیک هی آوردمت صد نقل و می

من شاهم و شاهنشهم پرده سپاهان می زنم

من آفتاب انورم خوش پردهها را بردرم

من نوبهارم آمدم تا خارها را برکنم

هر کس که خواهد روز و شب عیش و تماشا و طرب

من قندها را لذتم بادامها را روغنم

گویم سخن را بازگو مردی کرم ز آغاز گو

هین بیملولی شرح کن من سخت کند و کودنم

گوید که آن گوش گران بهتر ز هوش دیگران

صد فضل دارد این بر آن کان جا هوا این جا منم

رو رو که صاحب دولتی جان حیات و عشرتی

رضوان و حور و جنتی زیرا گرفتی دامنم

هم کوه و هم عنقا تویی هم عروه الوثقی تویی

هم آب و هم سقا تویی هم باغ و سرو و سوسنم

افلاک پیشت سر نهد املاک پیشت پر نهد

دل گویدت مومم تو را با دیگران چون آهنم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، سطر ۳۹۷۷


مرغ جانش موش شد سوراخجو

چون شنید از گربگان او عرجوا

زان سبب جانش وطن دید و قرار

اندرین سوراخ دنیا موشوار

هم درین سوراخ بنایی گرفت

درخور سوراخ دانایی گرفت

پیشههایی که مرورا در مزید

کاندرین سوراخ کار آید گزید

زانک دل بر کند از بیرون شدن

بسته شد راه رهیدن از بدن

عنکبوت ار طبع عنقا داشتی

از لعابی خیمه کی افراشتی

گربه کرده چنگ خود اندر قفس

نام چنگش درد و سرسام و مغص

گربه مرگست و مرض چنگال او

میزند بر مرغ و پر و بال او

گوشه گوشه میجهد سوی دوا

مرگ چون قاضیست و رنجوری گوا

چون پیادهٔ قاضی آمد این گواه

که همیخواند ترا تا حکم گاه

مهلتی میخواهی از وی در گریز

گر پذیرد شد و گرنه گفت خیز

جستن مهلت دوا و چارهها

که زنی بر خرقهٔ تن پارهها

عاقبت آید صباحی خشموار

چند باشد مهلت آخر شرم دار

عذر خود از شه بخواه ای پرحسد

پیش از آنک آنچنان روزی رسد

وانک در ظلمت براند بارگی

برکند زان نور دل یکبارگی

میگریزد از گوا و مقصدش

کان گوا سوی قضا میخواندش 



mehdimoradi22Comment by: mehdimoradi22
با تشکر از برنامه های بسار خوب و ستودنی شما


Mansor PooyanComment by: Mansor Pooyan
جهان را ذهنیت ما برمی سازد. لحظه و آنیت از جنس زمان و سخن نیست. گذشته و آینده را ذهن و افکار ما می سازد. مـَنیت همانا وابستگی به دنیا و ماجرا های فی مافیها می آفریند. از بند تعلق آزاد که شدیم، دیگر در بند صورت و صورتگری نخواهیم بود. ذهنیت رهائی ما را از قید و بند ِمـَنیت و تعلقات دنیوی؛ مانع می شود. هوشیاری حضور، یعنی اینکه از تبلورات هویتی از قبیل: ترس و منویّات شخصی؛ آزاد شدن. ترس و تعلقّات، ما را از پیوند با ذات زندگی بازمی دارد. هی هی و هیهای ما همانا برآمده از جهانی ست که برساخته ام


tookaComment by: tooka
با سلام و سپاس
سوال من این است که برای تشخیص این که یک احساس یا یک تمایل درونی برخاسته ازمنیت من است یا امری طبیعی است چه نشانه ای هست؟ متشکر میشوم اگر پاسخی بگیرم.


Back

Today visitors: 814

Time base: Pacific Daylight Time