Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #963

برنامه شماره ۹۶۳ گنج حضور

  • Currently 4.19/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 214 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۶۳ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۲ تاریخ اجرا۲۳ مِی ۲۰۲۳ - ۳ خرداد



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۶۳ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۶۳ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1578, Divan e Shams


من جز احدِ صمد نخواهم

من جز مَلِکِ ابد نخواهم


جز رحمتِ او نبایدم نُقل

جز باده که او دهد نخواهم


اندیشه عیش بی‌حضورش

ترسم که بدو رسد، نخواهم


بی‌او ز برای عشرت من

خورشید سبو کشد نخواهم


من مایه باده‌ام چو انگور

جز ضربت و جز لگد نخواهم


از لِذَّت زخم‌هاش جانم

یک ساعت اگر رهد نخواهم


وقت است که جان شویم خالص

کاین زحمت کالبد نخواهم


احمد گوید برای روپوش

از احمد جز احد نخواهم


مجموع همه است شمس تبریز

حق است که من عدد نخواهم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1578, Divan e Shams


من جز احدِ صمد نخواهم

من جز مَلِکِ ابد نخواهم


جز رحمتِ او نبایدم نُقل

جز باده که او دهد نخواهم


اندیشه عیش بی‌حضورش

ترسم که بدو رسد نخواهم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2627, Divan e Shams


عاشق شو، و عاشق شو، بگذار زحیری(۱)

سلطان‌بچه‌ای(۲) آخر، تا چند اسیری؟


(۱) زحیری: دل‌پیچه، ناله

(۲) سلطان‌بچه: شاهزاده

--------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1122, Divan e Shams


اندیشه را رها کن اندر دلش مگیر

زیرا برهنه‌ای تو و اندیشه زمهریر(۳)


اندیشه می‌کنی که رهی از زحیر(۴) و رنج

اندیشه کردن آمد سرچشمهٔ زحیر


ز اندیشه‌ها برون دان بازارِ صُنع را

آثار را نظاره کن ای سخرهٔ اثیر(۵)


آن کوی را نگر که پرد زو مصورات

وآن جوی را کز او شد گردنده چرخِ پیر


(۳) زَمهریر: سرمای سخت

(۴) زَحیر: ناله و زاری

(۵) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2996


ساخت موسی قدس در، بابِ صغیر

تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۶)


(۶) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #348


چون جفا آری، فرستد گوشمال

تا ز نقصان وا روی سویِ کمال


چون تو وردی ترک کردی در روش

بر تو قَبضی آید از رنج و تبش


آن ادب کردن بُوَد، یعنی: مَکُن

هیچ تحویلی از آن عهدِ کُهُن


قرآن کریم، سورهٔ فرقان (۲۵)، آیهٔ ۷۰

Quran, Al-Furqaan(#25), Line #70


«إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ  وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا»


«مگر آن كسان كه توبه كنند و ايمان آورند و كارهاى شايسته كنند. 

خدا گناهانشان را به نيكی‌ها بدل مى‌كند و خدا آمرزنده و مهربان است.»


پیش از آن کین قبض، زنجیری شود

این که دل‌گیریست، پاگیری شود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2666, Divan e Shams


به صد دستان به کارِ توست این باد

تو را خود نیست خویِ حق‌گزاری


ازو یابی به آخر هر مرادی

همو مستی دهد، هم هوشیاری


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #762


پس در آ در کارگه، یعنی عدم

تا ببینی صُنع(۷) و صانع(۸) را به هم


کارگه چون جایِ روشن‌دیدگی(۹) است

پس برونِ کارگه، پوشیدگی است


رو به هستی داشت فرعونِ عَنود(۱۰)

لاجرم از کارگاهش کور بود


(۷) صُنع: آفرینش

(۸) صانع: آفریدگار

(۹) روشن‌دیدگی: روشن‌‌بینی

(۱۰) عَنود: ستیزه‌گر

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212


هر که نقصِ خویش را دید و شناخت

اندر اِستِکمال(۱۱) خود، دو اسبه تاخت(۱۲)


(۱۱) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی

(۱۲) دو اسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن

--------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shams


ای مرغ آسمانی، آمد گهِ پریدن

وی آهوی معانی، آمد گهِ چریدن


ای عاشقِ جَریده(۱۳)، بر عاشقان گُزیده

بگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن


(۱۳) جَریده: یگانه، تنها

--------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams

 

هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَد

شیرین‌تر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۱۴)


عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۱۵)

عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۱۶)؟


عاشقِ صُنعِ(۱۷) خدا با فَر(۱۸) بوَد

عاشقِ مصنوعِ(۱۹) او کافر بُوَد


(۱۴) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۱۵) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۱۶) گبر: کافر

(۱۷) صُنع: آفرینش

(۱۸) فَر: شکوهِ ایزدی

(۱۹) مصنوع: آفریده، مخلوق

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1058


کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست

این دوم فانی است و آن اوّل درست


کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است

تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1051


کار، آن دارد که پیش از تن بُده‌ست  

بگذر از اینها که نو حادث شده‌ست


کار، عارف راست، کو نه اَحوَل(۲۰) است  

چشمِ او بر کِشت‌های اوّل است‏


(۲۰) اَحوَل: لوچ، دو‌بین

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


 گفت: مُفتیِّ(۲۱) ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری، مُجرِم شوی


ور ضرورت هست، هم پرهیز بِهْ

ور خوری، باری ضَمانِ(۲۲) آن بده


(۲۱) مُفتی: فتوا دهنده

(۲۲) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496


چون نباشد قوّتی، پرهیز بِه

در فرارِ لا یُطاق(۲۳) آسان بِجِه(۲۴)


(۲۳) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۲۴) آسان بِجِه: به آسانی فرار کن

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2260


جز به اندازهٔ ضرورت، زین مگیر

تا نگردد غالب و، بر تو امیر


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۵)


(۲۵) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۲۶)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۲۶) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۲۷)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۲۷) حَدید: آهن

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1373


ای شَهان، کُشتیم ما خصمِ بُرون

مانْد خصمی زو بَتَر در اندرون‌‌


کُشتنِ این، کارِ عقل و هوش نیست

شیرِ باطن، سُخرهٔ خرگوش نیست‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shams


لایَجوز و یَجوز(۲۸) تا اَجَلَست

عِلمِ عُشّاق را نهایت نیست


بس بُدی بنده را کَفیٰ بِالله(۲۹)

لیکَش این دانش و کِفایَت نیست


قرآن کریم، سورۀ نساء (۴) آیۀ ۴۵

Quran, An-Nisaa(#4), Line #45


«وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَىٰ بِاللَّهِ نَصِيرًا.»


«خدا دشمنان شما را بهتر مى‌شناسد و دوستى او 

شما را كفايت خواهد كرد و يارى او شما را بسنده است.»


بی رَهی، وَرنَه در رَهِ کوشش

هیچ کوشنده بی ‌جِرایَت(۳۰) نیست


چون که مِثْقالَ ذَرَّةٍ یَرَهْ(۳۱) است

ذَرّه‌یی زَلّه(۳۲) بی‌نِکایَت(۳۳) نیست


ذَرّه‌یی خیر بی ‌گُشادی نیست

چَشم بُگْشا اگر عَمایَت(۳۴) نیست


قرآن کریم، سوره زلزال (۹۹)، آیات ۷ و ۸

Quran, Az-Zalzala(#99), Line #7-8


«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ.»


«پس هر كس به وزن ذره‌اى نيكى كرده باشد آن را مى‌بيند.»


«وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ.»


«و هر كس به وزن ذرّه‌اى بدى كرده باشد آن را مى‌بيند.»


هر نَباتی نشانیِ آبَست

چیست کان را ازو جِبایَت(۳۵) نیست؟


بس کُن، این آب را نشانیهاست

تشنه را حاجَتِ وِصایَت(۳۶) نیست


(۲۸) لایَجوز و یَجوز: جایز نیست و جایز است، روا نیست و رواست

(۲۹) کَفیٰ بِاللهْ: خداوند کفایت می‌کند.

(۳۰) جِرایَت: جیره، مزد

(۳۱) مِثْقالَ ذَرَّةٍ یَرَهْ: به وزن ذرّه‌ای را خواهد دید.

(۳۲) زَلّه: زلَّت، لغزش

(۳۳) نِکایَت: کُشتن یا مجروح کردن دشمن، انتقام، مجازات

(۳۴) عَمیٰ: کور گردیدن، از بین رفتن تمام بینایی از هر دو چشم

(۳۵) جِبایَت: باج گرفتن، جمع کردن باج و خراج

(۳۶) وِصایَت: پند و اندرز و نصیحت، سفارش، وصیّت

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3212


آب کم جو، تشنگی آور به دست

تا بجوشد آب از بالا و پست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2650


که همی‌دانم یَجُوز و لایَجُوز

خود ندانی تو یَجُوزی یا عَجُوز(۳۷)


این روا، و آن ناروا دانی، و لیک

تو روا یا ناروایی بین تو نیک


(۳۷) عَجُوز: پیرزن

--------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2981, Divan e Shams


زان مزدِ کار می‌نرسد مر تو را که تو

پیوسته نیستی تو درین کار، گه‌گهی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۵ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2545


چون نکرد آن کار، مزدش هست؟ لا

لَیسَ لِلاِنسانِ اِلّا ما سَعیٰ


 آیا کسی که کاری انجام نداده دستمزدی دارد؟ مسلّماً ندارد، 

زیرا برای آدمی نیست جز آنچه کوشد.


قرآن کریم، سوره نجم (۵٣)، آیه ٣٩

Quran, Al-Najm(#53), Line #39


«وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ.»


«و اینکه: برای مردم پاداشی جز آنچه خود کرده‌اند نیست.»


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ بیست و پنج

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#25, Divan e Shams


این ره چنین دراز به یکدم میسّرست

این روضه دور نیست، چو رهبر تو را رضاست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #558


فکرتِ بد ناخنِ پُر زَهر دان

می‌خراشد در تعمّق(۳۸) رویِ جان


تا گشاید عُقده‌ٔ(۳۹) اِشکال را

در حَدَث(۴۰) کرده‌ست زرّین بیل را


عقده را بگشاده گیر ای مُنتهی(۴۱)

عقده‌یی سخت‌ست بر کیسهٔ تهی


در گشادِ عُقده‌ها گشتی تو پیر

عقدهٔ چندی دگر بگشاده گیر


عقده‌ای کان بر گلویِ ماست سخت

که بدانی که خَسی(۴۲) یا نیک‌بخت


حَلِّ این اِشکال کُن، گر آدمی

خرج این کُن دَم، اگر آدم‌دَمی


(۳۸) تعمّق: دوراندیشی و کنجکاوی، در اینجا به معنی دنباله‌روی از عقل جزیی است.

(۳۹) عُقده: گره

(۴۰) حَدَث: سرگین، مدفوع

(۴۱) مُنتهی: به پایان رسیده، کمال یافته

(۴۲) خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه

--------------

مولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #549


چون ز مُرده زنده بیرون می‌کشد

هر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۴۳)


چون ز زنده مُرده بیرون می‌کند

نفسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد(۴۴)


مُرده شو تا مُخْرِجُ‌الْحَیِّ(۴۵) الصَّمَد

زنده‌یی زین مُرده بیرون آورد


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۹۵

Quran, Al-An’aam(#6), Line #95


«إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ ۖ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ۚ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ»


«خداست كه دانه و هسته را مى‌شكافد، و زنده را از مرده بيرون مى‌آورد و مرده را 

از زنده بيرون مى‌آورد. اين است خداى يكتا. پس، چگونه از حق منحرفتان مى‌كنند؟»


(۴۳) رَشَد: به راهِ‌ راست رفتن

(۴۴) می‌تَنَد: می‌گراید

(۴۵) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون آورندهٔ زنده

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145


ذرّه‌یی گر جهدِ تو افزون بود

در ترازویِ خدا موزون بود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #642


گرچه مشغولم، چنان احمق نی‌ام

که شِکَر افزون کشی تو از نِی‎ام


چون ببینی مر شِکَر را ز آزمود

پس بدانی احمق و غافل که بود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1532


بعد از این حرفی است پیچاپیچ و دور

با سُلیمان باش و دیوان را مشور


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323


جز خضوع و بندگیّ و، اضطرار

اندرین حضرت ندارد اعتبار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2734, Divan e Shams


ای بی‌تو حرامْ زندگانی

خود بی‌تو کدامْ زندگانی؟


بی رویِ خوشِ تو زنده بودن

مرگ است به نامِ زندگانی


پازهر(۴۶) تویی و زهر دنیا

دانه تو و دامْ زندگانی


گوهر تو و این جهان چو حُقّه(۴۷)

باده تو و جامْ زندگانی


(۴۶) پازهر: پادزهر

(۴۷) حُقّه: صندوق

--------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams


مشرق و مغرب ار رَوَم، ور سویِ آسمان شوم

نیست نشانِ زندگی تا نرسد نشانِ تو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #697, Divan e Shams


آن عشقِ جوان چو نوبهارت

جز پیران را جوان ندارد


تا چند نشان دهی خَمُش کن

کان اصلِ نشان نشان ندارد


بگذار نشان چو شمس تبریز

آن شمس که او کران ندارد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۴۸) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۴۸) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

--------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2279, Divan e Shams


تخییل‌ها را آن صمد، روزی حقیقت‌ها کند

تا دررسد در زندگی، اشکال گمراه آمده


از چاهِ شورِ این جهان، در دلوِ(۴۹) قرآن رو، برآ

ای یوسف، آخر بهرِ توست این دَلوِ در چاه آمده


کی باشد ای گفتِ زبان، من از تو مستغنی(۵۰) شده

با آفتابِ معرفت در سایهٔ شاه آمده


یا رب، مرا پیش از اجل فارغ کن از عِلم و عمل

خاصه ز علمِ منطقی در جمله افواه(۵۱) آمده


(۴۹) دَلو: سطل

(۵۰) مستغنی: بی‌نیاز

(۵۱) افواه: دهان‌ها

--------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1578, Divan e Shams


من جز احدِ صمد نخواهم

من جز مَلِکِ ابد نخواهم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٨٠۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804


خانه را من رُوفتم از نیک و بد

خانه‌ام پُرَّست از عشقِ احد


هرچه بینم اندر او غیرِ خدا

آنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #625


عقلِ هر عطّار کآگه شد از او

طبله‌ها(۵۲) را ریخت اندر آبِ جو


رَو کزین جو برنیایی تا ابد

لَمْ یَکُن حَقّاً لَهُ کُفْواً اَحَد


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»


 «و نه هيچ كس همتاى اوست.»


(۵۲) طبله: صندوقچه

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیر خدا را خواستن

ظَنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008


چیست تعظیمِ(۵۳) خدا افراشتن؟

خویشتن را خوار و خاکی داشتن


چیست توحیدِ خدا آموختن؟

خویشتن را پیشِ واحد سوختن


گر همی‌خواهی که بفْروزی چو روز

هستیِ همچون شبِ خود را بسوز


(۵۳) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100


خواب چون در می‌رمد از بیمِ دلق

خوابِ نسیان کِی بُوَد با بیمِ حَلق؟


لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواه

که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه

 

زآنکه استکمالِ تعظیم او نکرد

ورنه نسیان در نیاوردی نبرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286


«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»


«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كرده‌ايم يا خطايى كرده‌ايم، ما را بازخواست مكن … .»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن، خُمارت می‌زند


این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده ست

که بدان مفقود، مستیّ‌ات بُده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4105


همچو مستی، کو جنایت‌ها کند

گوید او: معذور بودم من ز خَود

 

گویدش لیکن سبب ای زشتکار

از تو بُد در رفتنِ آن اختیار

 

بیخودی نآمَد به خود، توش خواندی

اختیارت خود نشد، توش راندی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #395


گفت: مغلوبِ تو بودم، مستِ تو

دستِ من بربسته بود از دستِ تو


نه که هر مغلوبِ شَه مرحوم(۵۴) بود؟

نَه که اَلْـمَغْلُوبُ کَالْـمَعْدُوم بود؟


مگر نه اینست که هر که مقهور شاه حقیقت شود مورد رحمت قرار می‌گیرد؟ 

و مگر نه اینست که هر که مغلوب شود گویی معدوم شده است؟


گفت: این مغلوب، معدومی‌ست کو

جز به نسبت نیست معدوم، اَیْقِنُوا(۵۵)


حضرت حق به داوود(ع) جواب فرمود: درست است که تو مغلوب و مقهور من بودی، 

امّا هر مغلوبی، معدومِ مطلق نیست. «یقین پیدا کنید.»


قرآن کریم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آیهٔ ۹۹

Quran, Al-Hijr(#15), Line #99


«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»


«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»


این چنین معدوم کو از خویش رفت

بهترینِ هست‌ها افتاد و زَفت

 

او به نسبت با صفاتِ حق فناست

در حقیقت در فنا او را بقاست


(۵۴) مرحوم: کسی که مورد رحمت و شفقت قرار گیرد.

(۵۵) اَیْقِنُوا: یقین پیدا کنید.

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار، صدرِ توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2994


مر لئیمان(۵۶) را بزن، تا سر نهند

مر کریمان را بده تا بَر(۵۷) دهند


لاجَرَم(۵۸) حق هر دو مسجد آفرید

دوزخ آنها را و، اینها را مزید


ساخت موسی قدس در، بابِ صغیر

تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۵۹)


زآنکه جبّاران(۶۰) بُدند و سرفراز

دوزخ آن باب صغیر است و نیاز


(۵۶) لئیم: ناکس، فرومایه

(۵۷) بَر: میوه

(۵۸) لاجَرَم: به ناچار

(۵۹) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده

(۶۰) جَبّار: ستمگر، ظالم

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544


ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَر

لیک، کم خایَش(۶۱)، که دارد صد خطر


ایمن‌آبادست آن راهِ نیاز

تَرکِ نازش گیر و، با آن ره بساز


(۶۱) خاییدن: جویدن

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #507


شاد از وی شو، مشو از غیرِ وی

او بهارست و دگرها، ماهِ دی


هر چه غیرِ اوست، اِستدراجِ توست

گرچه تخت و ملک توست و تاجِ توست


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیات ۱۸۱ و ۱۸۲

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #181-182


«وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُون»


«از آفريدگان ما گروهى هستند كه به حق راه مى‌نمايند و به عدالت رفتار مى‌كنند.»


«وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ»


«و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمى‌دانند به تدريج خوارشان مى‌سازيم 

(به تدريج به لب پرتگاه می‌کشانیم)، (به تدريج به افسانهٔ من ذهنی می‌کشانیم).»


شاد از غم شو، که غم دامِ لقاست

اندرین ره، سویِ پستی ارتقاست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3573


تو خوش و خوبی و، کانِ هر خوشی  

تو چرا خود منّتِ باده ‌کَشی؟


تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت

طُوقِ(۶۲) اَعْطَیناکَ آویزِ برت


(۶۲) طُوق: گردنبند

--------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1578, Divan e Shams


جز رحمتِ او نبایدم نُقل

جز باده که او دهد نخواهم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624


رحمتی، بی‌علّتی بی‌خدمتی

آید از دریا، مبارک ساعتی


الـلَّه الـلَّه، گِردِ دریابار(۶۳) گَرد

گرچه باشند اهلِ دریابار زرد


(۶۳) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا

--------------

مولوی،‌ دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shams


سخن تلخ مگو، ای لبِ تو حلوایی

سر فروکن به کرم، ای که بر این بالایی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #33


پس کریم آنست کو خود را دهد

آبِ حیوانی که مانَد تا ابد


باقیاتُ الصّالحات آمد کریم

رَسته از صد آفت و اَخطار(۶۴) و بیم


گر هزاران‌اند، یک کس بیش نیست

چون خیالاتِ عدداندیش نیست


(۶۴) اَخطار: خطرها

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939


هر کجا دردی، دوا آنجا رود

هر کجا پستی است، آب آنجا دود


آبِ رحمت بایدت، رَوْ پست شو

وآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شو


رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر

بر یکی رحمت فِرو مآ ای پسر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3158


گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۶۵)، کارِ توست

ای تو اندر توبه و میثاق، سُست


لیک من آن ننگرم، رحمت کنم

رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم


ننگرم عهِد بَدت، بِدْهم عطا

از کرم، این دَم چو می‌خوانی مرا


(۶۵) رُدُّوا لَعادوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097


پس هَماره روی معشوقه نِگَر

این به‌دستِ توست، بِشنو ای پدر!


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1620, Divan e Shams


چه شِکَرفروش دارم که به من شِکَر فروشد

که نگفت عذر روزی که برو شِکَر ندارم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #627


گفت: گِل سنگِ ترازویِ من است

گر تو را میلِ شِکَر بخْریدن است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #642


گرچه مشغولم، چنان احمق نی‌ام

که شِکَر افزون کشی تو از نِی‎ام


چون ببینی مر شِکَر را ز آزمود

پس بدانی احمق و غافل که بود


مولوی،‌ دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #614, Divan e Shams


زَهرآب(۶۶) ز دستِ وی گر فرق کنم از مِی

پس در رهِ جانْ جانم والـلَّه به مَجاز آمد


(۶۶) زهرآب: آبِ زهرآلود

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1570


 عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِد

بوالعَجَب، من عاشقِ این هر دو ضد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌روید زِ بُن


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734


چونکه قَبضی(۶۷) آیدت ای راهرو

آن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۶۸) مشو


(۶۷) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۶۸) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

--------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1578, Divan e Shams


اندیشه عیش بی‌حضورش

ترسم که بدو رسد، نخواهم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #557


رویِ نفسِ مطمئنّه در جسد

زخمِ ناخن‌هایِ فکرت می‌کشد


قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸

Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28


«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»


«اى روح آرامش يافته، راضی و مرضی به سوى پروردگارت بازگرد.»


فکرتِ بد ناخنِ پُر زَهر دان

می‌خراشد در تعمّق رویِ جان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475


این قدر گفتیم، باقی فکر کن

فکر اگر جامد بُوَد، رو ذکر کن


ذکر آرَد فکر را در اِهتزاز(۶۹)

ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز


(۶۹) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316


از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع(۷۰)

منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۷۱)


(۷۰) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۷۱) استماع: شنیدن

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218


دل نگه دارید ای بی‏‌حاصلان

در حضورِ حضرتِ صاحب‌دلان‏


پیشِ اهل تن، ادب بر ظاهرست

که خدا زیشان، نهان را ساتِرست(۷۲)


پیشِ اهلِ دل، ادب بر باطن است

زآنکه دلْشان بر سَرایر(۷۳)، فاطِن(۷۴) است‏


(۷۲) ساتر: پوشاننده، پنهان کننده

(۷۳) سَرایر: رازها، نهانی‌ها، جمعِ سَریره

(۷۴) فاطِن: دانا و زیرک

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3784


تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعد

چون نداند کو کشاند ابرِ سعد


چشمِ او مانده‌ست در جُویِ روان

بی‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان


مَرْکبِ همّت سویِ اسباب راند

از مُسبِّب لاجَرَم محروم ماند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #140


 بس دعاها کان زیان است و هلاک

وز کرم می‏نشنود یزدان پاک


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1569


نالم و ترسم که او باور کند

وز کرم آن جور را کمتر کند


 عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِد

بوالعَجَب، من عاشقِ این هر دو ضد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #430


مُتّهم کن نفس خود را ای فتیٰ

مُتّهم کم کن جزای عدل را


توبه کن، مردانه سر آور به ره

که فَمَنْ یَعْمَل بِمِثقالٍ یَرَه


قرآن کریم، سورهٔ الزلزال (٩٩)، آیات ٧ و ٨

Quran, Al-Zalzala(#99), Line #7-8


«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ» (٧)


«پس هر كس به وزن ذره‌اى نيكى كرده باشد آن را مى‌بيند.»


«وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» (٨)


«و هر كس به وزن ذره‌اى بدى كرده باشد آن را مى‌بيند.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145


ذرّه‌یی گر جهدِ تو افزون بود

در ترازویِ خدا موزون بود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1578, Divan e Shams


بی‌او ز برای عشرت من

خورشید سبو کشد نخواهم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1883, Divan e Shams


بی‌ او نتوان رفتن، بی‌ او نتوان گفتن

بی‌ او نتوان شِستن(۷۵)، بی‌ او نتوان خفتن


(۷۵) شِستن: نشستن

--------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1570, Divan e Shams


آن عِشرتِ(۷۶) نو که برگرفتیم

پا دار که ما ز سَر گرفتیم


(۷۶) عِشرت: شادی، طرب، زندگی، کامرانی

--------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1827, Divan e Shams


بادهٔ عام از برون، بادهٔ عارف از درون

بوی دهان بیان کند، تو به زبان بیان مکن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1578, Divan e Shams


من مایه باده‌ام چو انگور

جز ضربت و جز لگد نخواهم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1678, Divan e Shams


باده آنگه شود انگورِ تنم

که بکوبد به لگد عَصّارم(۷۷)


جان دهم زیرِ لگد چون انگور

تا طرب‌ساز شود اسرارم


گر چه انگور همه خون گرید

که از این جور و جفا بیزارم


پنبه در گوش کند کوبنده

که من از جهل نمی‌افشارم


گر تو انکار کنی، معذوری

لیک من بوالحَکَمِ(۷۸) این کارم


چون ز سعی و قدمم سَر کردی(۷۹)

آنگهی شُکر کنی بسیارم


(۷۷) عَصّار: کسی که شیرهٔ میوه یا روغن دانه بگیرد.

(۷۸) بوالحَکَم: صاحب حکمت

(۷۹) سَر کردن: سپری کردن، ساختن، سازش کردن

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۸۰) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشْ‌سرشت


حدیث


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۸۰) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمانخانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ(۸۱) نو آید دوان


هین مگو کین مانْد اندر گردنم

که هم‌ اکنون باز پَرَّد در عَدم


هر چه آید از جهان غَیب‌وَش

در دلت ضَیف‌ست، او را دار خَوش


(۸۱) ضَیف: مهمان

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4008


من عجب دارم زِ جویای صفا

کاو رَمَد در وقتِ صیقل از جفا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1524, Divan e Shams


بلا را من علف بودم ز اوّل

ولیک اکنون بلاها را بلایم


مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #822


جمله عالَم زین غلط کردند راه

کز عَدَم ترسند و، آن آمد پناه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1578, Divan e Shams


وقت است که جان شویم خالص

کاین زحمت کالبد نخواهم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2627, Divan e Shams


عاشق شو، و عاشق شو، بگذار زحیری(۸۲)

سلطان‌بچه‌ای(۸۳) آخر، تا چند اسیری؟


(۸۲) زحیری: دل‌پیچه، ناله

(۸۳) سلطان‌بچه: شاهزاده

--------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #613


وقتِ آن آمد که من عریان شوم

نقش بگذارم، سراسر جان شوم


ای عدوِّ شرم و اندیشه بیآ

که دریدم پردهٔ شرم و حیا


حدیث


«اَلْحَیاءُ یَمْنَعُ الْایمان.»


«شرم، بازدارندهٔ ایمان است.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3288


عقلِ تو قسمت شده بر صد مُهِمّ

بر هزاران آرزو و طِمّ(۸۴) و رِمّ(۸۵ و ۸۶)


جمع باید کرد اجزا را به عشق

تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق


جَوجَوی(۸۷)، چون جمع گردی ز اِشتباه

پس توان زد بر تو سِکّهٔ پادشاه


(۸۴) طِمّ: دریا و آب فراوان

(۸۵) رِمّ: زمین و خاک

(۸۶) طِمّ و رِمّ: منظور از طِمّ و رِمّ در اینجا، آرزوهای دنیوی است.

(۸۷) جَوجَو: یک ‌جو یک‌ جو و ذرّه‌ذرّه

-------------------------


مجموع لغات:


(۱) زحیری: دل‌پیچه، ناله

(۲) سلطان‌بچه: شاهزاده

(۳) زَمهریر: سرمای سخت

(۴) زَحیر: ناله و زاری

(۵) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.

(۶) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده

(۷) صُنع: آفرینش

(۸) صانع: آفریدگار

(۹) روشن‌دیدگی: روشن‌‌بینی

(۱۰) عَنود: ستیزه‌گر

(۱۱) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی

(۱۲) دو اسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن

(۱۳) جَریده: یگانه، تنها

(۱۴) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۱۵) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۱۶) گبر: کافر

(۱۷) صُنع: آفرینش

(۱۸) فَر: شکوهِ ایزدی

(۱۹) مصنوع: آفریده، مخلوق

(۲۰) اَحوَل: لوچ، دو‌بین

(۲۱) مُفتی: فتوا دهنده

(۲۲) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

(۲۳) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۲۴) آسان بِجِه: به آسانی فرار کن

(۲۵) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۲۶) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۲۷) حَدید: آهن

(۲۸) لایَجوز و یَجوز: جایز نیست و جایز است، روا نیست و رواست

(۲۹) کَفیٰ بِاللهْ: خداوند کفایت می‌کند.

(۳۰) جِرایَت: جیره، مزد