Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #1021

برنامه صوتی شماره ۱۰۲۱ گنج حضور

  • Currently 4.25/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 356 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۱۰۲۱ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۷  ژانویه  ۲۰۲۵ - ۱۹  دی ۱۴۰۳

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams


سخن که خیزد از جان، ز جان حجاب کند

ز گوهر و لبِ دریا زبان حجاب کند


بیانِ حکمت اگرچه شگرف مشعله‌ای‌ست

ز آفتابِ حقایق بیان حجاب کند


جهان کف است و صفاتِ خداست چون دریا

ز صافِ بحر، کفِ این جهان حجاب کند


همی‌شکاف تو کف را که تا به آب رسی

به کفِّ بحر بِمَنگر که آن حجاب کند


ز نقش‌هایِ زمین و ز آسمان مندیش

که نقش‌هایِ زمین و زمان حجاب کند


برایِ مغزِ سخن، قشرِ حرف را بشکاف

که زلف‌ها ز جمالِ بُتان حجاب کند


تو هر خیال که کشفِ حجاب پنداری

بیَفکَنَش که تو را خود همان حجاب کند


نشانِ آیتِ حقّ است این جهانِ فنا

ولی ز خوبیِ حق این نشان حجاب کند


ز شمس تبریز ارچه قُراضه‌ای‌ست وجود

قُراضه‌ای‌ست که جان را ز کان حجاب کند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams


سخن که خیزد از جان، ز جان حجاب کند

ز گوهر و لبِ دریا زبان حجاب کند


بیانِ حکمت اگرچه شگرف مشعله‌ای‌ست

ز آفتابِ حقایق بیان حجاب کند


جهان کف است و صفاتِ خداست چون دریا

ز صافِ بحر، کفِ این جهان حجاب کند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1136


صورت از معنی، چو شیر از بیشه ‌دان

 یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان‌‌


این سخن و آواز، از اندیشه‌ خاست(۱)

 تو ندانی بحرِ(۲) اندیشه کجاست‌‌


لیک چون موجِ سخن دیدی لطیف

 بحرِ آن دانی که باشد هم شریف


چون ز دانش، موجِ اندیشه بتاخت

 از سخن و آواز، او صورت بساخت‌‌


(۱) خاست: بلند شد.

(۲) بحر: دریا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316


از سخن‌گویی مجویید ارتفاع(۳)

منتظر را بهْ ز گفتن، استماع(۴)


منصبِ تعلیم، نوعِ شهوت‌ست

هر خیالِ شهوتی در رَه بُت‌ست


گر به فضلش پی ببردی هر فَضول(۵)

کِی فرستادی خدا چندین رسول؟


(۳) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۴) استماع: شنیدن

(۵) فَضول: یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می‌پردازد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1388


چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه

این چنین انصاف از ناموس(۶) بِه


(۶) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیت بدلی من ذهنی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا(۷)

تا زبانْ‌تان من شوم در گفت‌وگو


(۷) اَنْصِتُوا: خاموش باشید

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #862, Divan e Shams


قومی که بر بُراقِ(۸) بصیرت سفر کنند

بی ابر و بی‌غبار در آن مَه نظر کنند


در دانه‌های شهوتی آتش زنند زود

وز دامگاهِ صَعب(۹) به یک تَک(۱۰) عَبَر کنند(۱۱)


(۸) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.

(۹) صَعب: سخت و دشوار

(۱۰) تَک: تاختن، دویدن، حمله

(۱۱) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۲)


(۱۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ(۱۳) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۴)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۱۳) تگ: ته و بُن

(۱۴) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۵)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۱۵) حَدید: آهن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهان

گفت: خَرّوب(۱۶) است ای شاهِ جهان


گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟

گفت: من رُستَم(۱۷)، مکان ویران شود


من که خَرّوبم، خرابِ منزلم

هادمِ(۱۸) بنیادِ این آب و گِلم


(۱۶) خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۱۷) رُستَن: روییدن

(۱۸) هادِم: ویران‌کننده، نابودکننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387


آن زمان کِت امتحان مطلوب شد

مسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۱۹) شد


(۱۹) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون زِ زنده مُرده بیرون می‌کُنَد

نَفْسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #367, Divan e Shams


دل آمد و دی(۲۰) به گوشِ جان گفت

ای نامِ تو اینکه می‌نتان(۲۱) گفت


درّندهٔ آنکه گفت پیدا

سوزندهٔ آنکه در نهان گفت


(۲۰) دی: دیروز، روز گذشته

(۲۱) می‌نتان: نمی‌توان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4055


دشمنی داری چنین در سِرِّ خویش

مانعِ عقل‌ست و، خصمِ جان و کیش


یک نَفَس حمله کند چون سوسمار

پس به سوراخی گریزد در فرار


در دل، او سوراخ‌ها دارد کنون

سَر ز هر سوراخ می‌آرد برون


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3706

 

مرغِ جان‌ها را در این آخِرزمان

نیستْشان از همدگر یک دَم امان‏


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407

 

در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟

همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #620


مرغِ فتنۀ دانه، بر بام است او

پَر گُشاده بستۀ‌ دام است او


چون به دانه داد او دل را به جان

ناگرفته مر ورا بگرفته دان


آن نظرها که به دانه می‌کند

آن گِرِه دان کو به پا برمی‌زند


دانه گوید: گر تو می‌دزدی نظر

من همی دزدم ز تو صبر و مَقَر(۲۲)


(۲۲) مَقَر: جایگاه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1763


مرگ را تو زندگی پنداشتی

تخم را در شوره‌خاکی کاشتی


عقلِ کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۲۳)


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خُدعه‌سرا(۲۴)


(۲۳) غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۲۴) خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1032


نفی را اثبات می‌پنداشتیم

دیدهٔ معدوم‌بینی داشتیم

 

دیده‌یی کاندر نُعاسی(۲۵) شد پدید

کَی توانَد جز خیال و نیست دید؟

  

لاجَرَم سرگشته گشتیم از ضَلال(۲۶)

چون حقیقت شد نهان، پیدا خیال


(۲۵) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب.

(۲۶) ضَلال: گمراهی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3222


کِی تراشد تیغ دستهٔ خویش را؟

رُو به جرّاحی سپار این ریش(۲۷) را


(۲۷) ریش: زخم، جراحت

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٩۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496


چون نباشد قوّتی، پرهیز بِهْ

در فرارِ لا یُطاق(۲۸) آسان بِجِهْ(۲۹)


(۲۸) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۲۹) آسان بِجِهْ: به آسانی فرار کن

-----------

عطار، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۴۱۳

Poem (Qazal) #413, Divan e Attar


زخم کآید بر منی آید همه

تا تو می‌رنجی منی داری هنوز


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


بادْ تُند است و، چراغم اَبْتَری(۳۰)

زو بگیرانم چراغِ دیگری


(۳۰) اَبْتَر: ناقص و به‌دردنخور

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112


او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۳۱)

شمعِ فانی(۳۲) را به فانیّی دِگر


(۳۱) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

(۳۲) فانی: زوال‌پذیر، هالِک، ناپایدار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2088


دُزد، شب خواهد، نه روز، این را بدان

شبْ نِیَم، روزم که تابَم در جهان


فارِقم(۳۳)، فاروقم(۳۴) و، غَلْبیروار

تا که از من کَه نمی‌یابد گذار


آرد را پیدا کنم من از سُپُوس

تا نمایم کاین نُقوش است، آن نفوس


من چو میزانِ خدایم در جهان

وانمایم هر سبک را از گران


گاو را داند خدا گوساله‌یی

خَر خریداریّ و، درخور کاله‌یی


من نه گاوم، تا که گوساله‌م خَرَد

من نه خارم، که اشتری از من چَرَد


او گمان دارد که با من جور(۳۵) کرد

بلکه از آیینهٔ من روفت گَرد


(۳۳) فارِق: فرق‌گذارنده میان حق و باطل

(۳۴) فاروق: بسیار فرق‌گذارنده

(۳۵) جور: ظلم و ستم

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams


تو بی ‌ز گوش شنو، بی‌زبان بگو با او

که نیست گفتِ زبان بی‌خلاف و آزاری


حافظ، دیوان غزليات ، غزل شمارهٔ ۲۱۶

Hafez Poem(Qazal) #216, Divan e Qazaliat


میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل(۳۶) نیست

تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز


(۳۶) حائل: مانع و حجابِ میان دو چیز

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804


تو به هر صورت که آیی بیستی(۳۷)

که منم این، واللَّـه آن تو نیستی


(۳۷) بیستی: بِایستی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3107


هرچه اندیشی، پذیرایِ فناست

آن‌که در اندیشه نآید، آن خداست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1357


گر چه صد چون من ندارد تابِ بحر

لیک من ‏نشْکیبم(۳۸) از غرقابِ(۳۹) بحر


(۳۸) نشکیبم: صبر نکنم، طاقت نیاورم.

(۳۹) غرقاب: گرداب، قسمت عمیق دریا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3705


دانه‌جو را، دانه‏‌اش دامی شود

و آن سلیمان‌جویْ را هر دو بُوَد

 

مرغِ جان‌ها را در این آخِرزمان

نیستْشان از همدگر یک دَم امان‏

 

هم سلیمان هست اندر دورِ ما

کو دهد صلح و، نمانَد جورِ(۴۰) ما


(۴۰) جور: ستم

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا(۴۱)

تا زبان‌ْتان من شوم در گفت و گو


(۴۱) اَنْصِتوا: خاموش باشید.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745


حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم

نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.


کورْمرغانیم و، بس ناساختیم

کآن سُلیمان را دَمی نشناختیم‏

 

همچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیم

لاجَرَم واماندهٔ‏ ویران شدیم


می‏‌کنیم از غایتِ(۴۲) جهل و عَمیٰ(۴۳)

قصدِ آزارِ عزیزانِ خدا


(۴۲) غایت: نهایت

(۴۳) عَمیٰ: کوری

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2910


هر یکی خاصیّتِ خود را نمود

آن هنرها جمله بدبختی فزود

 

آن هنرها گردنِ ما را ببست

زآن مَناصِب(۴۴) سرنگونساریم و پست

 

آن هنر فی جیدِنا حَبْلٌ مَسَد

روزِ مُردن نیست زآن فن‎ها مدد


قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵

Quran, Al-Masad(#111), Line #5


«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»


«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»

 

جز همان خاصیّتِ آن خوش‌حواس

که به شب بُد چشمِ او سلطان‌شناس

 

آن هنرها جمله غولِ راه بود

غیرِ چشمی کو ز شه آگاه بود


(۴۴) مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams


همی‌شکاف تو کف را که تا به آب رسی

به کفِّ بحر بِمَنگر که آن حجاب کند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۴۵)


عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۴۶)

عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۴۷)؟


عاشقِ صُنعِ(۴۸) خدا با فَر بوَد

عاشقِ مصنوعِ(۴۹) او کافر بُوَد


(۴۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۴۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۴۷) گبر: کافر

(۴۸) صُنع: آفرینش

(۴۹) مصنوع: آفریده، مخلوق

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams


هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَد

شیرین‌تر و نادرتر، زآن شیوهٔ پیشینش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1640


کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید


در هر بامداد کاری تازه داریم، 

و هیچ کاری از حیطهٔ مشیتِ من خارج نمی‌شود.


قرآن کریم، سورهٔ رحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹

Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29


«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»


«هركس كه در آسمان‌ها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر روز در كارى است.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣۵٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #353


زان فراخ(۵۰) آمد چنین روزیِّ ما

که دریدن شد قبادوزیِّ ما


(۵۰) فراخ: وسیع، فراوان

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1462, Divan e Shams


صد نقش برانگیزم، با روح درآمیزم

چون نقشِ تو را بینم، در آتشش اندازم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams


برایِ مغزِ سخن، قشرِ حرف را بشکاف

که زلف‌ها ز جمالِ بُتان حجاب کند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۵٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3457


اسم خواندی، رُو مُسمّیٰ(۵۱) را بجو

مَهْ به بالا دان، نه اندر آبِ جو 


(۵۱) مُسمّیٰ: نامیده شده، نام کرده شده، صاحبِ نام

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3207


فکرْ آن باشد که بگشاید رَهی

راهْ آن باشد که پیش آید شَهی


شاه آن باشد که از خود شَه بُوَد

نه به مخزن‌ها و لشکر شَه شود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۲۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1285


در گذر از صورت و از نام، خیز 

از لقب وز نام، در معنی گُریز 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1453


قبله کردم من همه عمر از حَوَل(۵۲)

آن خیالاتی که گم شد در اَجَل


حسرتِ آن مُردگان از مرگ نیست

زآنْسْت کاندر نقش‌ها کردیم ایست


ما ندیدیم این که آن نقش است و کف

کف ز دریا جُنبَد و یابَد عَلف


(۵۲) حَوَل: دوبین شدن، در اینجا مراد دیدِ واقع‌بین نداشتن است.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams


تو هر خیال که کشفِ حجاب پنداری

بیَفکَنَش که تو را خود همان حجاب کند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1113


هر‌چه صورت می وسیلت سازدش

 زآن وسیلت، بحر دور اندازدش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1110


باز گِردِ شمس می‌‏گَردم عَجَب

هم ز فَرِّ(۵۳) شمس باشد این سبب‏


شمس باشد بر سبب‌ها مُطَّلِع

هم از او حبلِ(۵۴) سبب‌ها مُنْقَطِع‏(۵۵)


صد هزاران بار بُبْریدم امید

از که؟ از شمس، این شما باور کنید؟


تو مرا باور مکن کز آفتاب

صبر دارم من و یا ماهی ز آب


(۵۳) فَرّ: شکوه و جلال

(۵۴) حبل: ریسمان، طناب

(۵۵) مُنْقَطِع‏: جدا‌شده، بریده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4726


هرچه گویی ای دَمِ هستی از آن

پردهٔ دیگر بر او بستی، بدان


آفتِ ادراکِ آن، قال(۵۶) است و حال 

خون به خون شُستن، مُحال است و مُحال(۵۷) 


(۵۶) قال: گفتار، سخن

(۵۷) مُحال: غیر ممکن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4070


سِحْر، کاهی را به صنعت کُه کند

باز، کوهی را چو کاهی می‌تند


زشت‌ها را نغز(۵۸) گرداند به فنّ

نغزها را زشت گرداند به ظنّ


کارِ سِحر اینَست کو دَم می‌زند

هر نَفَس، قلبِ حقایق می‌کند


(۵۸) نغز: خوب، نیکو، لطیف

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4064


بهر صورت‌ها مکش چندین زَحیر(۵۹)

بی‌صُداعِ(۶۰) صورتی، معنی بگیر 


(۵۹) زحیر: ناله‌ای که از خستگی و آزردگی، برآید.

(۶۰) صداع: سردرد، زحمت

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams


نشانِ آیتِ حقّ است این جهانِ فنا

ولی ز خوبیِ حق این نشان حجاب کند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3670


تو به صورت رفته‌یی، گم‌گشته‌یی

زآن نمی‌یابی که معنی هِشته‌یی(۶۱)


(۶۱) هِشتهیی: رها کرده‌ای

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #806, Divan e Shams


هر کسی در عجبی و عجبِ من اینست

کاو نگنجد به میان، چون به میان می‌آید؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


صلوات بر تو آرم که فزوده باد قُربت(۶۲)

که به قُربِ کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب(۶۳)


(۶۲) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت

(۶۳) مُقَرَّب: نزدیک شده، آن‌که به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٠١٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3013


لفظ در معنی همیشه نارسان

زآن پَیَمبر گفت: قَد کَلَّ لِسان(۶۴)


حدیث


 «من عَرفَ اللّـهَ بِصِفاتِهِ طالَ لِسانُهُ، 

وَ مَنْ عَرَفَ اللّـهَ بِذاتِه کَلَّ لِسانُهُ؛»


«هرکه خدا را به صفاتش بشناسد، زبانش گویا شود 

و هرکه خدا را به ذاتش شناسد، زبانش خموش گردد.»


(۶۴) کَلَّ لِسان: زبان خاموش گردد، لال شود.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams


ز شمس تبریز ارچه قُراضه‌ای‌ست وجود

قُراضه‌ای‌ست که جان را ز کان حجاب کند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1463


در گداز این جمله تن را در بَصَر

در نظر رو، در نظر رو، در نظر


یک نظر، دو گز(۶۵) همی‌بیند ز راه

یک نظر، دو کَون(۶۶) دید و روی شاه


(۶۵) گز: واحد اندازه‌گیری

(۶۶) کَون: هستی و عالَمِ وجود

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1027


بحر را پوشید و کف کرد آشکار

باد را پوشید و، بنْمودت غبار


چون مَنارهٔ خاک پیچان در هوا

خاک از خود چون برآید بر عُلا(۶۷)؟


خاک را بینی به بالا ای علیل(۶۸)

باد را نی، جز به تعریفِ دلیل

  

کف همی ‌بینی روانه هر طرف

کفّ بی‌دریا ندارد مُنصَرف(۶۹)

 

کف به حس بینیّ و، دریا از دلیل

فکرْ پنهان، آشکارا قال و قیل


نفی را اثبات می‌پنداشتیم

دیدهٔ معدوم‌بینی داشتیم


(۶۷) عُلا: رفعت، بلندی

(۶۸) عَلیل: بیمار

(۶۹) ندارد مُنصَرف: گردش و حرکتی ندارد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580


آفتابی در یکی ذَرّه نهان

ناگهان آن ذرّه بگشاید دهان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #341


هر که را پَر سوخت ز آن شمعِ ظَفَر(۷۰)

بِدْهدش آن شمعِ خوش، هشتاد پَر


جُوقِ(۷۱) پروانهٔ دو دیده دوخته

مانده زیرِ شمعِ بَد، پَر سوخته

 

می‌طَپَد اندر پشیمانیّ و سوز

می‌کند آه از هوایِ چشم‌دوز

 

شمعِ او گوید که: «چون من سوختم

کِی تو را بِرْهانَم از سوز و ستم؟»


شمعِ او گریان که: «من سَرسوخته

چون کنم مر غیر را افروخته؟»


(۷۰) شمعِ ظَفَر: مُرشد، انسانِ به حضور رسیده

(۷۱) جُوق: دسته، گروه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #346


«تفسیرِ یٰا حَسْرَةً عَلَی‌ الْعِبٰاد»


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۳۰

Quran, Yaseen(#36), Line #30


«يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ ۚ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ»


«اى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد مگر آنكه مسخره‌اش كردند.»


قرآن کریم، سورهٔ زُمَر (۳۹)، آیهٔ ۵۶

Quran, Az-Zumar(#39), Line #56


«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّـهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ»


«تا كسى نگويد: اى حسرتا بر من كه در كار خدا كوتاهى كردم، و از مسخره‌كنندگان بودم.»


او همی گوید که از اَشکالِ(۷۲) تو

غِرّه گشتم، دیر دیدم حالِ تو


شمع، مُرده، باده رفته، دلربا

غوطه خورد(۷۳) از ننگِ کژبینیِّ ما


ظَلَّتِ(۷۴) الْاَرْبٰاحُ(۷۵) خُسْراً مَغْرَما(۷۶)

تَشْتَکی شَکْویٰ اِلَی‌اللهِ الْعَمیٰ


بر اثر کژبینی، سودها به زیانی سخت و پایدار مبّدل شد، 

از کوردلی خود به خدا شکایت کن.


حَبَّذا اَرْواحُ اِخْوانٍ(۷۷) ثِقات(۷۸)

مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قٰانِتات(۷۹)


زهی به جان‌های برادران مورد اعتماد 

که آن جان‌ها مسلمان و مؤمن و فروتن‌اند.


هر کسی رویی به سویی بُرده‌اند

و آن عزیزان رو به بی‌سو کرده‌اند


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #115

   

«… فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّـهِ … .»


«… پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست… .»


هر کبوتر می‌پَرَد در مذهبی(۸۰)

وین کبوتر جانبِ بی‌جانبی

 

ما نه مرغانِ هوا، نه خانگی

دانهٔ ما دانهٔ بی‌دانگی


زآن فراخ آمد چنین روزیِّ ما

که دریدن شد قبادُوزیِّ ما


(۷۲) اَشکال: شِکل‌ها، صورت‌ها، در اینجا به معنی ظاهر فریبنده و رنگارنگ است.

(۷۳) غوطه خوردن: فرورفتن در آب. در اینجا کنایه از مخفی شدن، چنانکه وقتی کسی زیر آب رود پنهان می‌شود.

(۷۴) ظَلَّت: در اینجا به معنی شد و گردید است.

(۷۵) اَرْبٰاح: جمعِ رِبْح، به معنی سود و منفعت

(۷۶) مَغْرَم: ثبوت و ملازمت

(۷۷) اِخْوان: جمعِ اَخْ و اَخُو به معنی برادر

(۷۸) ثِقات: جمعِ ثِقَه به معنی شخص مورد اعتماد

(۷۹) قٰانِتات: جمعِ قٰانِتَه به معنی زنِ فروتن، خداترس، پرهیزگار

(۸۰) مَذْهَب: محلّ رفتن، راه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1389


از پدر آموز ای روشن‌جَبین(۸۱)

رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۸۲) پیش از این


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم 

و اگر ما را نیآمرزى و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت

نه لِوایِ(۸۳) مکر و حیلت برفراخت


باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد

که بُدَم من سُرخ‌رو، کردیم زرد


رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۸۴) تویی

اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی


هین بخوان: رَبِّ بِمٰا اَغْوَیْتَنی

تا نگردی جبری و، کژ کم تنی


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم 

و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


بر درختِ جبر تا کِی برجهی

اختیارِ خویش را یکسو نهی؟


همچو آن ابلیس و ذُرّیاتِ(۸۵) او

با خدا در جنگ و اندر گفت و گو


(۸۱) جَبین: پیشانی

(۸۲) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۸۳) لِوا: پرچم

(۸۴) صَبّاغ: رنگرز

(۸۵) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۶۵)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد 

و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


(۸۶) دَنی: فرومایه، پست

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #354


«سببِ آنکه فَرَجی را نامِ فَرَجی(۸۷) نهادند از اوّل»

 

صوفیی بدرید جُبَّه(۸۸) در حَرَج(۸۹)

پیشش آمد بعدِ بِدْریدن فَرَج(۹۰)

 

کرد نامِ آن دریده فَرَجی

این لقب شد فاش زآن مردِ نَجی(۹۱)

 

این لقب شد فاش و، صافش(۹۲) شیخ بُرد

مانْد اندر طبعِ خَلقان حرفِ دُرد(۹۳)


همچنین هر نام، صافی داشته‌ست

اسم را چون دُردیی بگذاشته‌ست(۹۴)


هر که گِل‌خوارَست، دُردی را گرفت

رفت صوفی سویِ صافی، ناشِکِفت(۹۵)

 

گفت: لابُد دُرد را صافی بُوَد

زین دلالت دل به صَفْوت(۹۶) می‌رود


دُردْ عُسر(۹۷) افتاد و، صافش یُسرِ(۹۸) او

صاف چون خرما و، دُردی بُسرِ(۹۹) او

 

یُسر با عُسر است، هین آیِس(۱۰۰) مباش

راه داری زین مَمات(۱۰۱) اندر معاش


قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۵

Quran, Ash-Sharh(#94), Line #5


«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا»


«پس، همانا با هر دشوارى آسانى است.»

 

رَوْح(۱۰۲) خواهی، جُبّه بشکاف ای پسر

تا از آن صَفْوَت برآری زود سر


هست صوفی آنکه شد صَفْوَت‌طلب

نه از لباسِ صُوف و خیّاطیّ و دَب(۱۰۳)

 

صوفیی گشته به پیشِ این لِئام(۱۰۴)

اَلْخِیاطَة و اللِّواطَة وَالسَّلام

 

تصوّف در نزد این فرومایگان خلاصه شده است 

در دوختن و پوشیدن جامه‌های مُرَقَّع و لواط، والسّلام.


بر خیالِ آن صفا و نامِ نیک

رنگ پوشیدن نکو باشد، و لیک

 

بر خیالش گر رَوی تا اصلِ او

نی چو عُبّادِ(۱۰۵) خیالِ تُو به تُو(۱۰۶)

 

دورباشِ(۱۰۷) غیرتت آمد خیال

گِرد بر گِرد سراپردهٔ جمال


بسته هر جوینده را که: راه نیست

هر خیالش پیش می‌آید که بیست(۱۰۸)

 

جز مگر آن تیزگوشِ تیزهوش

کِش بُوَد از جَیْشِ(۱۰۹) نُصرت‌هاش جوش

 

نجْهد از تخییل‌ها(۱۱۰)، نی شَه شود(۱۱۱)

تیرِ شَه بنماید، آنگه رَه شود


این دلِ سرگشته را تدبیر بخش

وین کمان‌هایِ دوتو را تیر بخش

 

جُرعه‌ای برریختی ز آن خُفیه(۱۱۲) جام

بر زمینِ خاک، مِنْ کَأْسِ(۱۱۳) الْکِرام(۱۱۴)

 

هست بر زلف و رُخ از جرعه‌ش نشان

خاک را شاهان همی ‌لیسند از آن


جُرعهٔ حُسن‌َست اندر خاکِ کَش(۱۱۵)

که به صد دل(۱۱۶) روز و شب می‌بوسی‌اش

 

جُرعه خاک‌آمیز چون مجنون کند

مر تو را تا صافِ او خود چون کند؟

 

هر کسی پیشِ کلوخی جامه ‌چاک

کآن کلوخ از حُسن آمد جُرعه‌ناک


جُرعه‌یی بر ماه و خورشید و حَمَل(۱۱۷)

جرعه‌یی بر عرش و کُرسیّ(۱۱۸) و زُحَل(۱۱۹)

 

جُرعه گوییش، ای عجب، یا کیمیا؟

که ز آسیبش(۱۲۰) بُوَد چندین بها(۱۲۱)

 

جِدّ طلب آسیبِ او، ای ذُوفُنون

لا یَمَسُّ(۱۲۲) ذٰاکَ(۱۲۳) اِلَّاالْـمُطْهَرون


ای کسی که دارای چندین هنری، با سعی و جدّیّت خواهان تجلّی و نفخهٔ الهی شو. 

اما جز پاکان از آن تجلّی برخوردار نشوند.


قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۷۹

Quran, Al-Waaqia(#56), Line #79


«لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْـمُطَهَّرُونَ»


«كه جز پاكان دست بر آن نزنند.»


جُرعه‌یی بر زرّ و بر لعل و دُرَر(۱۲۴)

جرعه‌یی بر خَمْر(۱۲۵) و بر نُقْل و ثَمَر(۱۲۶)

 

جرعه‌یی بر رویِ خُوبانِ لِطاف(۱۲۷)

تا چگونه باشد آن راواقِ(۱۲۸) صاف

 

چون همی مالی زبان را اندرین

چون شَوی چون بینی آن ‌را بی ز طین؟


چونکه وقتِ مرگ، آن جرعهٔ صفا

زین کلوخِ تن به مُردن شد جدا

 

آنچه می‌مانَد، کُنی دفنش تو زود

این چنین زشتی بدآن چون گشته بود؟

 

جان، چو بی این جیفه(۱۲۹) بنماید جمال

من نتانم گفت لطفِ آن وصال


مَه چو بی ‌این ابر بنماید ضیا(۱۳۰)

شرح نتوان کرد ز آن کار و کیا(۱۳۱)

 

حَبَّذا(۱۳۲) آن مطبخِ پُر نوش(۱۳۳) و قند

کین سلاطین کاسه‌لیسانِ(۱۳۴) وی‌اند

  

حَبَّذا آن خرمنِ صحرایِ دین

که بُوَد هر خرمن آن را دانه‌چین


حَبَّذا دریایِ عُمرِ بی‌غمی

که بُوَد زو هفت دریا شبنمی

 

جُرعه‌یی چون ریخت ساقیِّ اَلَسْت

بر سرِ این شوره خاکِ زیردست(۱۳۵)

 

جوش کرد آن خاک و، ما زآن جوششیم

جرعهٔ دیگر، که بس بی‌کوششیم

 

گر روا بُد، ناله کردم از عدم

ور نبود این گفتنی، نک تن زدم(۱۳۶)

  

این بیانِ بَطِّ‌(۱۳۷) حِرصِ مُنثنی‌ست(۱۳۸)

از خلیل آموز کآن بَط کُشتنی‌ست

 

هست در بط غیرِ این بس خیر و شر

ترسم از فوتِ سخن‌هایِ دگر


(۸۷) فَرَجی: نوعی قبای بی‌بند و گشاد و جلو باز و بی‌یقه با آستین‌های بلند.

(۸۸) جُبَّه: لباس گشاد و بلندی که روی جامه‌های دیگر می‌پوشند.

(۸۹) حَرَج: تنگنا، تنگی

(۹۰) فَرَج: گشایش

(۹۱) نَجیّ: نجات‌یافته، رستگار

(۹۲) صاف: بی‌غل و غش

(۹۳) دُرد: هر آنچه از مواد رسوبی که از مایعات در ته ظرف می‌ماند. در اینجا «حرفِ دُرد» یعنی ظاهر و صورت ظاهر آن اسم.

(۹۴) بگذاشته‌ست: باقی گذاشته است، به جا گذاشته است.

(۹۵) ناشِکِفت: بی‌صبرانه، بدون معطّلی

(۹۶) صَفْوت: خالصی، صفا

(۹۷) عُسر: سختی

(۹۸) یُسر: آسانی

(۹۹) بُسر: خرمای نارس، هرچیز تازه

(۱۰۰) آیِس: ناامید

(۱۰۱) مَمات: مرگ

(۱۰۲) رَوْح: آسودگی، آسایش

(۱۰۳) دَبّ: خرامیدن، با ادب و شرم راه رفتن

(۱۰۴) لِئام: جمعِ لِئیم، فرومایگان

(۱۰۵) عُبّاد: جمعِ عابِد، پرستشگران، پارسایان

(۱۰۶) تو به تو: لایه به لایه

(۱۰۷) دورباش: نیزه‌ای دو شاخه دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان می‌برده‌اند تا مردم بدانند که پادشاه می‌آید و خود را به کنار کشند.

(۱۰۸) بیست: مخفّفِ بایست، توقّف کن

(۱۰۹) جَیْش: لشکر

(۱۱۰) تخییل: انگیختنِ خیال، در اینجا معادل خیال است.

(۱۱۱) نی شَه شود: مانند شاه در بازی شطرنج کیش نمی‌شود.

(۱۱۲) خُفیه: پنهانی

(۱۱۳) کَأْس: جام، جامِ پُر

(۱۱۴) کِرام: جمعِ کریم به معنی بخشنده و بزرگوار

(۱۱۵) کَش: خوب و زیبا

(۱۱۶) به صد دل: با رغبت و شیفتگیِ کامل

(۱۱۷) حَمَل: ماه فروردین

(۱۱۸) عرش و کُرسی: کنایه از مجموعهٔ جهان هستی

(۱۱۹) زُحَل: کیوان، از سیاره‌های منظومهٔ شمسی

(۱۲۰) آسیب: آزار، گزند، رنج، کوب و ضربه. اما در اینجا مراد از آن تجلّی الهی است.

(۱۲۱) بها