برنامه شماره ۱۰۳۷ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه
اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #562, Divan e Shams
خیالِ تُرکِ من هر شب صفاتِ ذاتِ من گردد
که نفیِ ذاتِ من(۱) در وی همه اثباتِ من گردد
ز حرفِ عینِ چشمِ(۲) او، ز ظرفِ جیمِ گوشِ(۳) او
شهِ شطرنجِ هفت اختر(۴) به حرفی ماتِ من گردد
اگر زآن سیببُن(۵) سیبی شکافم(۶)، حوریی زاید(۷)
که عالَم را فروگیرد، رَز(۸) و جنّاتِ(۹) من گردد
وگر مُصحَف(۱۰) به کف گیرم ز حیرت افتد از دستم
رُخَش سرعَشرِ(۱۱) من خوانَد، لبش آیاتِ من گردد
جهان طورست و من موسی که من بیهوش و او رقصان(۱۲)*
ولیکِن این کسی داند که بر میقاتِ(۱۳) من گردد
برآمد آفتابِ جان که خیزید ای گرانجانان(۱۴)
که گر بر کوه برتابم، کمین ذرّاتِ من گردد
خَمُش، چندان بنالیدم که تا صد قرن این عالَم
در این هیهایِ من پیچد، بر این هیهاتِ من گردد
* قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۴۳
Quran, A’raaf(#7), Line #143
«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ
قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ
فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ
فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ»
«چون موسى به ميعادگاهِ ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت،
گفت: اى پروردگارِ من، بنماى، تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد.
به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهى ديد.
چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد.
چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.»
(۱) نفیِ ذات من: در اینجا به معنی انکار من ذهنی است، که اگر درست و کامل انجام شود،
هشیاری جسمی انسان در من ذهنی به هشیاری حضور تبدیل میشود.
(۲) عینِ چشم: چشم که شبیه حرف عین است. عین در عربی به معنی چشم هم هست.
(۳) جیمِ گوش: گوش که شبیه حرف جیم است.
(۴) هفت اختر: هفت سیّاره: مرّیخ، زهره، مشتری، زحل، عطارد، ماه و خورشید.
(۵) سیببُن: درخت سیب
(۶) شکافتن: چیدن، جدا کردن
(۷) حوریی زاید: اشاره به آن است که نقل کردهاند که در بهشت از درون هر میوهیی حوریی بیرون خواهد آمد.
(۸) رَز: باغ، به ویژه باغ انگور.
(۹) جَنّات: بهشت
(۱۰) مُصحَف: قرآن
(۱۱) سَرعَشر: نقش و نگار و نشان حاشیهی قرآن برای جدا کردن هر ده آیه.
(۱۲) رقصان: اشاره به کوه طور و تجّلی خداوند بر آن و شکافتن کوه.
(۱۳) میقات: وقتِ دیدار.
(۱۴) گرانجان: بسیار مقاومتکننده در مقابل چیز
-----------
که نفیِ ذاتِ من در وی همه اثباتِ من گردد
ز حرفِ عینِ چشمِ او، ز ظرفِ جیمِ گوشِ او
شهِ شطرنجِ هفت اختر به حرفی ماتِ من گردد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287
او فضولی بوده است از اِنقباض(۱۵)
کرد بر مختارِ مطلق، اِعتراض
(۱۵) اِنقباض: دلتنگی و قبض
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1391
باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد
که بُدَم من سُرخرُو، کردیم زرد
رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۱۶) تویی
اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی
(۱۶) صَبّاغ: رنگرز
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488
گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی
«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی.
او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.»
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»
«گفت: حال که مرا گمراه ساختهای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف میکنم.»
«ما بهعنوان منذهنی هم خودمان را گمراه میکنیم
و هم به هرکسی که میرسیم او را به واکنش درمیآوریم.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3342
بندگیّ او بِهْ از سلطانی است
که اَنا خَیْرٌ دمِ شیطانی است
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3216
علّتِ(۱۷) ابلیس اَنَاخَیری(۱۸) بُدهست
وین مرض در نَفْسِ هر مخلوق هست
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۲
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #12
«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ… .»
«خدا گفت: «وقتى تو را به سجده فرمان دادم، چه چيز تو را از آن باز داشت؟»
گفت: «من از او بهترم… .»»
(۱۷) علّت: مرض، بیماری
(۱۸) اَنَاخَیری: من بهترم.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.»
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود.
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگار ما به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى
و بر ما رحمت نياورى از زيانديدگان خواهيم بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212
هرکه نقصِ خویش را دید و شناخت
اندر اِستکمالِ(۱۹) خود دواسبه تاخت(۲۰)
(۱۹) اِستکمال: به کمال رسانیدن، کمالخواهی
(۲۰) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3220
هست پیرِ راهدانِ پر فِطَن(۲۱)
جویهایِ نفس و تن را جویکَن
جوی، خود را کِی توانَد پاک کرد؟
نافع از علمِ خدا شُد علمِ مرد
کِی تراشد تیغ دستهٔ خویش را؟
رُو به جرّاحی سپار این ریش(۲۲) را
(۲۱) فِطَن: جمع فِطْنَه، به معنی زیرکی، هوشیاری، دانایی
(۲۲) ریش: زخم، جراحت
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4725
کاشکی هستی زبانی داشتی
تا ز هَستان پَردهها برداشتی
هرچه گویی ای دَمِ هستی از آن
پردهٔ دیگر بر او بستی، بدان
آفتِ ادراکِ آن، قال(۲۳) است و حال
خون به خون شُستن، مُحال است و مُحال(۲۴)
(۲۳) قال: گفتار، سخن
(۲۴) مُحال: غیرِممکن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3705
دانهجو را، دانهاش دامی شود
و آن سلیمانجویْ را هر دو بُوَد
مرغِ جانها را در این آخِرزمان
نیستْشان از همدگر یک دَم امان
هم سلیمان هست اندر دُورِ ما
کاو دهد صلح و نمانَد جُورِ(۲۵) ما
(۲۵) جور: ستم، ظلم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1763
مرگ را تو زندگی پنداشتی
تخم را در شورهخاکی کاشتی
عقلِ کاذب هست خود معکوسبین
زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۲۶)
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خُدعهسرا(۲۷)
(۲۶) غَبین: آدمِ سسترأی
(۲۷) خُدعهسرا: نیرنگخانه، کنایه از دنیا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #348
چون جفا آری، فرستد گوشمال
تا ز نقصان وا روی سویِ کمال
چون تو وردی(۲۸و۲۹) ترک کردی در روش
بر تو قَبضی آید از رنج و تبش
آن ادب کردن بُوَد، یعنی: مَکُن
هیچ تحویلی(۳۰) از آن عهدِ کُهُن
قرآن کریم، سورهٔ فرقان (۲۵)، آیهٔ ۷۰
Quran, Al-Furqaan(#25), Line #70
«إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا
فَأُولَٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَّـهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ ۗ وَكَانَ اللَّـهُ غَفُورًا رَحِيمًا»
«مگر آن كسان كه توبه كنند و ايمان آورند و كارهاى شايسته كنند.
خدا گناهانشان را به نيكیها بدل مىكند و خدا آمرزنده و مهربان است.»
(۲۸) وَرد: گُل
(۲۹) وِرد: دعا
(۳۰) تحویل: برگردانیدن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3151
معنی جَفَّ القَلَم کی آن بود
که جفاها با وفا یکسان بود؟
بَل جفا را هم جفا جَفَّ الْقَلَم
وآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَم
حدیث
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.»
«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1862
زآن جِرایِ(۳۱) روح چون نُقصان(۳۲) شود
جانَش از نُقصانِ آن لرزان شود
(۳۱) جرا: حقوق، مستمری
(۳۲) نُقصان: کمی، کاستی، زیان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734
چونکه قَبضی(۳۳) آیدت ای راهرو
آن صَلاحِ توست، آتشدل(۳۴) مشو
(۳۳) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج
(۳۴) آتشدل: دلسوخته، ناراحت و پریشانحال
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362
قبض(۳۵) دیدی چارهٔ آن قبض کن
زآنکه سَرها جمله میرویَد زِ بُن(۳۶)
بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه
چون برآید میوه، با اصحاب(۳۷) دِه
(۳۵) قبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج
(۳۶) بُن: ریشه
(۳۷) اصحاب: یاران
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۳۸)
که بگویید از طریقِ انبساط
(۳۸) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3836
ناامیدی را خدا گردن زدهست
چون گناه و معصیت طاعت شدهست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۹۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1915
ور کشد آن دیر، هان زنهار تو
وِردِ خود کن دَم به دَم لٰاتَقْنَطُوا(۳۹)
قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳
Quran, Az-Zumar(#39), Line #53
«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ ۚ
إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.»
«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كردهايد،
از رحمت خدا مأيوس مشويد. زيرا خدا همه گناهان را مىآمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»
(۳۹) لاتَقْنَطوا: ناامید نشوید.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4740
با چنین ناقابلی و دوریای
بخشد این غورهٔ مرا انگوریای؟
نیستم اومیدوار از هیچ سو
وآن کَرَم میگویدم: لا تَیْأَسُوا(۴۰)
قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷
Quran, Yusuf(#12), Line #87
«…وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»
«…و از رحمت خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مىشوند.»
دایماً خاقانِ ما کردهست طُو(۴۱)
گوشمان را میکشد لا تَقْنَطُوا(۴۲)
گرچه ما زین ناامیدی در گَویم(۴۳)
چون صَلا(۴۴) زد، دستاندازان(۴۵) رویم
(۴۰) لٰا تَیْأَسُوا: نومید مشوید.
(۴۱) طُو: مخفف طُوی ترکی به معنی جشن مهمانی
(۴۲) لا تَقْنَطُوا: ناامید نشوید.
(۴۳) گَو: گودال
(۴۴) صَلا: دعوتِ عمومی
(۴۵) دستاندازان: در حال دستافشانی، رقصکنان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams
هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَد
شیرینتر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1640
کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم،
و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمیشود.
قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹
Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29
«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»
«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #359
کی رسد مر بنده را که با خدا
آزمایش پیش آرد ز ابتلا؟
بنده را کی زَهره باشد کز فُضول
امتحانِ حق کند ای گیجِ گُول؟
آن خدا را میرسد کاو امتحان
پیش آرَد هر دَمی با بندگان
تا به ما، ما را نماید آشکار
که چه داریم از عقیده در سِرار(۴۶)
(۴۶) سِرار: باطن، نهانخانه، دل یا مرکز انسان
«امتحان زندگی و گله و شکایت»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣۸۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #384
وسوسهٔ این امتحان چون آمدت
بختِ بَد دان کآمد و گردن زدت
چون چنین وسواس دیدی، زود زود
با خدا گَرد و، درآ اندر سجود
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387
آن زمان کِت(۴۷) امتحان مطلوب شد
مسجدِ دینِ تو، پُرخَرّوب(۴۸) شد
(۴۷) کِت: که تو را
(۴۸) خَرّوب: بسیار تخریبکننده؛
گیاه خَرنوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران میکند.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #367
ای ندانسته تو شَرّ و خیر را
امتحان خود را کن، آنگه غَیْر را
امتحانِ خود چو کردی ای فلان
فارغ آیی ز امتحانِ دیگران
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3583
ور تو ريوِ(۴۹) خويشتن را مُنْكِرى
از ترازو و آینه، کی جان بَری؟
(۴۹) ریو: مکر و حیله، نیرنگ
او فضولی بوده است از اِنقباض(۵۰)
(۵۰) اِنقباض: دلتنگی و قبض
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams
یار در آخر زمان کرد طَرَبسازیی
باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی
جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت
تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی
در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد(۵۱)
کز حرکت یافت عشق سِرِّ سَراندازیی
(۵۱) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2919
نَفْس و شیطان خواستِ خود را پیش بُرد
وآن عنایت قهر گشت و خُرد و مُرد(۵۲)
(۵۲) خُرد و مُرد: تهِ بساط، چیزهای خُرد و ریز
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2925
مادرش گر سیلیی بر وی زند
هم به مادر آید و بر وی تَنَد(۵۳)
از کسی یاری نخواهد غیرِ او
اوست جملهٔ شَرِّ او و خیر او
خاطرِ تو هم ز ما، در خیر و شر
التفاتش(۵۴) نیست جاهایِ دگر
غیرِ من پیشت چو سنگ است و کلوخ
گر صَبیّ(۵۵) و گر جوان و گر شیوخ
همچنانک اِیّاکَ نَعْبُد در حَنین(۵۶)
در بَلا، از غیرِ تو لانَسْتَعین(۵۷)
چنانکه هنگامِ راز و نیاز میگویی: «تنها تو را میپرستیم»
و به هنگام هجوم بلا از غیرِ تو «یاری نمیخواهیم».
قرآن کریم، سورهٔ حمد (۱)، آیهٔ ۵
Quran, Al-Fatiha(#1), Line #5
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»
«تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مىجوييم.»
(۵۳) تنیدن: دست به کاری زدن
(۵۴) التفات: توجه کردن، به سوی کسی نگریستن، لطف داشتن به کسی
(۵۵) صَبیّ: کودک، پسربچّه
(۵۶) حَنین: ناله و زاری
(۵۷) لانَسْتَعین: یاری نمیجوییم.
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۱۶
Poem (Qazal) #316, Divan e Hafez
حافظ از جُورِ(۵۸) تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم
(۵۸) جُور: ستم
اگر از ذهن کمک بگیری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #924
چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عَنا(۵۹) افتاد و در کور و کبود(۶۰)
جانهایِ خَلق پیش از دست و پا
میپریدند از وفا اندر صفا
چون به امرِ اِهْبِطُوا(۶۱) بندی(۶۲) شدند
حبسِ خشم و حرص و خرسندی شدند
قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى
فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
«گفتيم: همه از بهشت فرو شويد؛ پس اگر از جانب من راهنمايى برايتان آمد،
بر آنها كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى نخواهد بود و خود اندوهناک نمىشوند.»
(۵۹) عَنا: مخفّفِ عَناء، رنج، سختی
(۶۰) کور و کبود: دیدِ من ذهنی و آسیب های ناشی از آن
(۶۱) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.
(۶۲) بندی: اسیر، به بند درآمده
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2802
زآن مثالِ برگِ دی پژمردهام
کز بهشتِ وصل، گندم خوردهام
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٨٩٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1899
این ترازو بهرِ این بنهاد حق
تا رَود انصاف ما را در سَبَق(۶۳)
از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
(۶۳) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145
ذرّهای گر جهدِ تو افزون بُوَد
در ترازویِ خدا موزون بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906
پس سلیمان اَندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد
بعد از آن تاجش همآن دَم راست شد
آنچنانکه تاج را میخواست شد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۶۴)
چون نباشد حفظ و تقویٰ، زینهار(۶۵)
دور کن آلت، بینداز اختیار
(۶۴) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
(۶۵) زینهار: برحذر باش، کلمۀ تنبیه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣۶١٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3619
چون عتابِ(۶۶) اِهْبِطُوا انگیختند
همچو هاروتش نگون آویختند
بود هاروت از مَلاکِ آسمان
از عِتابی شد معلَّق همچنان
سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند
خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند
(۶۶) عِتاب: ملامت، سرزنش، پرخاش
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624
رحمتی، بیعلّتی بیخدمتی
آید از دریا مبارک ساعتی
الـلَّه الـلَّه(۶۷)، گِردِ دریابار گَرد
گرچه باشند اهلِ دریابار(۶۸) زرد
تا که آید لطفِ بخشایشگری
سرخ گردد رویِ زرد از گوهری
(۶۷) الـلَّه الـلَّه: تو را به خدا سوگند
(۶۸) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا
آدم و اِنّٰا ظَلَمْنٰا
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1253
چون ز حیرت رَست، باز آمد به راه
دید بُرده دزد، رخت از کارگاه
رَبَّنٰا اِنّٰا ظَلَمْنٰا گفت و آه
یعنی آمد ظُلْمت و گُم گشت راه
پس قضا ابری بُوَد خورشیدْپوش
شیر و اژدرها شود زو، همچو موش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #403
گفت سلطان: بلکه آنچ از نَفْس زاد
رَیعِ(۶۹) تقصیرست و دَخلِ(۷۰) اجتهاد
ورنه آدم کی بگفتی با خدا
رَبَّنا إنّا ظَلَمْنا نَفْسَنا
خود بگفتی کاین گناه از بخت بود
چون قضا این بود حزمِ(۷۱) ما چه سود؟
همچو ابلیسی که گفت: اَغْوَیْتَنی(۷۲)
تو شکستی جام و ما را میزنی؟
بل قضا حقّست و جَهدِ بنده حق
هین مباش اَعوَر(۷۳) چو ابلیسِ خَلَق(۷۴)
در تَردّد(۷۵) ماندهایم اندر دو کار
این تَردّد کی بود بیاختیار؟
این کنم یا آن کنم او کی گُوَد(۷۶)؟
که دو دست و پایِ او بسته بُوَد
(۶۹) رَیع: در اینجا مطلق محصول و فراورده
(۷۰) دَخل: درآمد، در اینجا محصول و نتیجه
(۷۱) حزم: دوراندیشی در امری
(۷۲) اَغْوَیْتَنی: مرا گمراه کردی
(۷۳) اَعوَر: کسی که فقط یک چشم دارد.
(۷۴) خَلَق: در اینجا مراد کهنسالی و یا فساد ابلیس است.
(۷۵) تَردّد: تردید و دودلی
(۷۶) گُوَد: بگوید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2960
لی مَعَالله وقت بود آن دَم مرا
لَا یَسَعْ فیهِ نَبیٌّ مُجْتَبیٰ
برای من لحظهٔ فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم
به نحوی که هیچ پیامبر برگزیدهای در آن مقام یا حال جا ندارد.
«لِى مَعَ اللَّـهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَل.»
«براى من در خلوتگاه با خدا، وقت خاصّى است كه در آن هنگام
نه فرشتۀ مقرّبى و نه پيامبر مرسلى، گنجايش صحبت و انس و برخورد مرا با خدا ندارند.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #130
بر سرِ شطرنج چُست است این غُراب(۷۷)
تو مبین بازی به چشم نیمخواب
(۷۷) غُراب: کلاغ سیاه، زاغ
اگر زآن سیببُن سیبی شکافم، حوریی زاید
که عالَم را فروگیرد، رَز و جنّاتِ من گردد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2358
جاهَدوا فینا بگفت آن شهریار
جاهَدوا عنّا نگفت ای بیقرار
خداوند در قرآن فرمودهاست: «در من، یعنی در فضای گشودهشده،
مجاهدت و کار کنید تا به زندگی زنده شوید و مرکزتان عدم گردد.»
اما ای بیقرار، خداوند هرگز نفرمود که: «بیرون از من، در فضای ذهن، کار و تلاش کنید،
از فضای یکتایی دور شده و به اتفاق این لحظه واکنش نشان بدهید.»
قرآن کریم، سورهٔ عنکبوت (۲۹)، آیهٔ ۶۹
Quran, Al-Ankaboot(#29), Line #69
«وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَ إِنَّ اللَّـهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.»
«كسانى را كه در راهِ ما مجاهدت كنند،
به راههاى خويش هدايتشان مىكنيم، و خدا با نيكوكاران است.»
همچو کنعان کو ز ننگِ نوح رفت
بر فرازِ قلّهٔ آن کوهِ زفت
هر چه افزونتر همی جُست او خلاص
سویِ کُهْ میشد جداتر از مَناص(۷۸)
(۷۸) مَناص: پناهگاه
وگر مُصحَف به کف گیرم ز حیرت افتد از دستم
رُخَش سرعَشرِ من خوانَد، لبش آیاتِ من گردد
جهان طورست و من موسی که من بیهوش و او رقصان
ولیکِن این کسی داند که بر میقاتِ من گردد
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۴۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #143
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #768
از سَرِ کُهْ(۷۹) سیلهایِ تیزرُو(۸۰)
وز تنِ ما جانِ عشقآمیز رُو
(۷۹) کُهْ: کوه
(۸۰) تیزرُو: شتابنده، تندرُو
برآمد آفتابِ جان که خیزید ای گرانجانان
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3296
صد هزاران سال ابلیسِ لَعین(۸۱)
بود اَبْدال اَمیرالْمُؤْمِنین
پنجه زد با آدم از نازی که داشت
گشت رسوا، همچو سِرگین(۸۲) وقت چاشت(۸۳)
(۸۱) لَعین: لعنتشده
(۸۲) سِرگین: مدفوع
(۸۳) چاشت: اولِ روز، ساعتی از آفتاب گذشته
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #413, Divan e Shams
من نشستم ز طلب، وین دلِ پیچان ننشست
همه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست
هر که اِستاد به کاری، بنشست آخر کار
کار آن دارد آن کز طلبِ آن ننشست
تا سلیمان به جهان مُهرِ هوایت ننمود
بر سرِ اوجِ هوا تختِ سلیمان ننشست
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۷۱
Poem (Qazal) #371, Divan e Hafez
در دل ندهم ره پس از این مِهرِ بُتان را
مُهرِ لبِ او بر درِ این خانه نهادیم
هر که در خواب خیالِ لبِ خندانِ تو دید
خواب ازو رفت و خیالِ لبِ خندان ننشست
تُرُشیهای تو صفرایِ رَهی(۸۴) را ننشاند
وز علاجِ سرِ سودایِ فراوان ننشست
هر کرا بویِ گلستانِ وصالِ تو رسید
همچنین رقصکنان تا به گلستان ننشست
(۸۴) رهی: رَوَنده، راهرو
-------------------------
مجموع لغات:
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۶۲
خیال ترک من هر شب صفات ذات من گردد
که نفی ذات من در وی همه اثبات من گردد
ز حرف عین چشم او ز ظرف جیم گوش او
شه شطرنج هفت اختر به حرفی مات من گردد
اگر زآن سیببن سیبی شکافم حوریی زاید
که عالم را فروگیرد رز و جنات من گردد
وگر مصحف به کف گیرم ز حیرت افتد از دستم
رخش سرعشر من خواند لبش آیات من گردد
ولیکن این کسی داند که بر میقات من گردد
برآمد آفتاب جان که خیزید ای گرانجانان
که گر بر کوه برتابم کمین ذرات من گردد
خمش چندان بنالیدم که تا صد قرن این عالم
در این هیهای من پیچد بر این هیهات من گردد
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۴۳
او فضولی بوده است از انقباض
کرد بر مختار مطلق اعتراض
باز آن ابلیس بحث آغاز کرد
که بدم من سرخرو کردیم زرد
رنگ رنگ توست صباغم تویی
اصل جرم و آفت و داغم تویی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۸
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان دیو دنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی
او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶
بندگی او به از سلطانی است
که انا خیر دم شیطانی است
علت ابلیس اناخیری بدهست
وین مرض در نفس هر مخلوق هست
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۲
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۹
گفت آدم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٢١٢
هرکه نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمال خود دواسبه تاخت
هست پیرِ راهدان پر فطن
جویهای نفس و تن را جویکن
جوی خود را کی تواند پاک کرد
نافع از علم خدا شد علم مرد
کی تراشد تیغ دسته خویش را
رو به جراحی سپار این ریش را
تا ز هستان پردهها برداشتی
هرچه گویی ای دم هستی از آن
پرده دیگر بر او بستی بدان
آفت ادراک آن قال است و حال
خون به خون شستن محال است و محال
دانهجو را دانهاش دامی شود
و آن سلیمانجوی را هر دو بود
مرغ جانها را در این آخرزمان
نیستشان از همدگر یک دم امان
هم سلیمان هست اندر دور ما
کاو دهد صلح و نماند جور ما
عقل کاذب هست خود معکوسبین
زندگی را مرگ بیند ای غبین
آنچنانکه هست در خدعهسرا
چون جفا آری فرستد گوشمال
تا ز نقصان وا روی سوی کمال
چون تو وردی ترک کردی در روش
بر تو قبضی آید از رنج و تبش
آن ادب کردن بود یعنی مکن
هیچ تحویلی از آن عهد کهن
قرآن کریم، سوره فرقان (۲۵)، آیه ۷۰
معنی جف القلم کی آن بود
که جفاها با وفا یکسان بود
بل جفا را هم جفا جف القلم
وآن وفا را هم وفا جف القلم
زآن جرای روح چون نقصان شود
جانش از نقصان آن لرزان شود
چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح توست آتشدل مشو
قبض دیدی چاره آن قبض کن
زآنکه سرها جمله میروید ز بن
بسط دیدی بسط خود را آب ده
چون برآید میوه با اصحاب ده
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۳۶
ور کشد آن دیر هان زنهار تو
ورد خود کن دم به دم لاتقنطوا
قرآن کریم، سوره زمر (۳۹)، آیه ۵۳
بخشد این غوره مرا انگوریای
وآن کرم میگویدم لا تیاسوا
قرآن کریم، سوره یوسف (۱۲)، آیه ۸۷
دایما خاقان ما کردهست طو
گوشمان را میکشد لا تقنطوا
گرچه ما زین ناامیدی در گویم
چون صلا زد دستاندازان رویم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۲۲۷
هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد
شیرینتر و نادرتر زآن شیوه پیشینش
کل اصباح لنا شان جدید
کل شی عن مرادی لایحید
در هر بامداد کاری تازه داریم
و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمیشود
قرآن کریم، سوره الرحمن (۵۵)، آیه ۲۹
آزمایش پیش آرد ز ابتلا
بنده را کی زهره باشد کز فضول
امتحان حق کند ای گیج گول
پیش آرد هر دمی با بندگان
تا به ما ما را نماید آشکار
که چه داریم از عقیده در سرار
امتحان زندگی و گله و شکایت
وسوسه این امتحان چون آمدت
بخت بد دان کامد و گردن زدت
چون چنین وسواس دیدی زود زود
با خدا گرد و درآ اندر سجود
آن زمان کت امتحان مطلوب شد
مسجد دین تو پرخروب شد
ای ندانسته تو شر و خیر را
امتحان خود را کن آنگه غیر را
امتحان خود چو کردی ای فلان
فارغ آیی ز امتحان دیگران
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۵۸۳
ور تو ريو خويشتن را منكرى
از ترازو و آینه کی جان بری
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۱۳
یار در آخر زمان کرد طربسازیی
باطن او جد جد ظاهر او بازیی
جمله عشاق را یار بدین علم کشت
تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی
در حرکت باش از آنک آب روان نفسرد
کز حرکت یافت عشق سر سراندازیی
نفس و شیطان خواست خود را پیش برد
وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد
هم به مادر آید و بر وی تند
از کسی یاری نخواهد غیر او
اوست جمله شر او و خیر او
خاطر تو هم ز ما در خیر و شر
التفاتش نیست جاهای دگر
غیر من پیشت چو سنگ است و کلوخ
گر صبی و گر جوان و گر شیوخ
همچنانک ایاک نعبد در حنین
در بلا از غیر تو لانستعین
چنانکه هنگام راز و نیاز میگویی تنها تو را میپرستیم
و به هنگام هجوم بلا از غیر تو یاری نمیخواهیم
قرآن کریم، سوره حمد (۱)، آیه ۵
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۳۱۶
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۴
در عنا افتاد و در کور و کبود
جانهای خلق پیش از دست و پا
چون به امر اهبطوا بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
قرآن کریم، سور بقره (۲)، آیه ٣٨
زآن مثال برگ دی پژمردهام
کز بهشت وصل گندم خوردهام
این ترازو بهر این بنهاد حق
تا رود انصاف ما را در سبق
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
ذرهای گر جهد تو افزون بود
در ترازوی خدا موزون بود
پس سلیمان اندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد
بعد از آن تاجش همان دم راست شد
مالک خود باشد اندر اتقوا
چون نباشد حفظ و تقوی زینهار
دور کن آلت بینداز اختیار
چون عتاب اهبطوا انگیختند
بود هاروت از ملاک آسمان
از عتابی شد معلق همچنان
سرنگون زآن شد که از سر دور ماند
خویش را سر ساخت و تنها پیش راند
رحمتی بیعلتی بیخدمتی
الـله الـله گرد دریابار گرد
گرچه باشند اهل دریابار زرد
تا که آید لطف بخشایشگری
سرخ گردد روی زرد از گوهری
آدم و انا ظلمنا
چون ز حیرت رست باز آمد به راه
دید برده دزد رخت از کارگاه
ربنا انا ظلمنا گفت و آه
یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه
پس قضا ابری بود خورشیدپوش
شیر و اژدرها شود زو همچو موش
گفت سلطان بلکه آنچ از نفس زاد
ریع تقصیرست و دخل اجتهاد
ربنا انا ظلمنا نفسنا
چون قضا این بود حزم ما چه سود
همچو ابلیسی که گفت اغویتنی
تو شکستی جام و ما را میزنی
بل قضا حقست و جهد بنده حق
هین مباش اعور چو ابلیس خلق
در تردد ماندهایم اندر دو کار
این تردد کی بود بیاختیار
این کنم یا آن کنم او کی گود
که دو دست و پای او بسته بود
لی معالله وقت بود آن دم مرا
لا یسع فیه نبی مجتبی
برای من لحظه فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم
به نحوی که هیچ پیامبر برگزیدهای در آن مقام یا حال جا ندارد
بر سر شطرنج چست است این غراب
جاهدوا فینا بگفت آن شهریار
جاهدوا عنا نگفت ای بیقرار
خداوند در قرآن فرمودهاست در من یعنی در فضای گشودهشده
مجاهدت و کار کنید تا به زندگی زنده شوید و مرکزتان عدم گردد
اما ای بیقرار خداوند هرگز نفرمود که بیرون از من در فضای ذهن کار و تلاش کنید
از فضای یکتایی دور شده و به اتفاق این لحظه واکنش نشان بدهید
قرآن کریم، سوره عنکبوت (۲۹)، آیه ۶۹
همچو کنعان کو ز ننگ نوح رفت
بر فراز قله آن کوه زفت
هر چه افزونتر همی جست او خلاص
سوی که میشد جداتر از مناص
از سر که سیلهای تیزرو
وز تن ما جان عشقآمیز رو
صد هزاران سال ابلیس لعین
بود ابدال امیرالمومنین
گشت رسوا همچو سرگین وقت چاشت
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۱۳
من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست
هر که استاد به کاری بنشست آخر کار
کار آن دارد آن کز طلب آن ننشست
تا سلیمان به جهان مهر هوایت ننمود
بر سر اوج هوا تخت سلیمان ننشست
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۳۷۱
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم
هر که در خواب خیال لب خندان تو دید
خواب ازو رفت و خیال لب خندان ننشست
ترشیهای تو صفرای رهی را ننشاند
وز علاج سر سودای فراوان ننشست
هر کرا بوی گلستان وصال تو رسید
Privacy Policy
Today visitors: 148 Time base: Pacific Daylight Time