برنامه شماره ۱۰۴۰ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه
اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2675, Divan e Shams
بیاموز از پیمبر کیمیایی
که هرچِت(۱) حق دهد، میدِه رضایی
همان لحظه درِ جنّت گشاید
چو تو راضی شوی در ابتلایی(۲)
رسولِ غم اگر آید برِ تو
کنارش گیر(۳) همچون آشنایی
جفایی کز بَرِ معشوق آید
نثارش کن به شادی مرحبایی
که تا آن غم برون آید ز چادر
شِکَرباری، لطیفی، دلربایی
به گوشهٔ چادرِ غم دست درزن
که بس خوب است و کردهست او دَغایی(۴)
در این کو، روسبیباره(۵) منم، من
کشیده چادرِ هر خوشلقایی(۶)
همه پوشیده چادرهایِ مکروه(۷)
که پنداری که هست او اژدهایی
منِ جانسیر(۸)، اِژدرهاپرستم(۹)
تو گر سیری ز جان، بشنو صلایی
نبیند غم مرا، الّا که خندان
نخوانم درد را، الّا دوایی
مبارکتر ز غم چیزی نباشد
که پاداشش ندارد منتهایی
به نامردی نخواهی یافت چیزی
خمش کردم، که تا نَجْهد خطایی
(۱) هرچِت: هرچه تو را
(۲) ابتلا: امتحان کردن، آزمودن؛ معنی در بلا بودن نیز میدهد.
(۳) کنار گرفتن: در آغوش گرفتن، بغل کردن.
(۴) دَغا: مکر، فریب.
(۵) روسبیباره: حریص بر صحبت زنان روسپی و بدکار.
(۶) خوشلقا: خوشصورت، خوبروی.
(۷) مکروه: ناپسند، زشت.
(۸) جانسیر: دل بر مرگ نهاده، سیر از جان.
(۹) اِژدرها: اژدها، مار بزرگ. اژدرهاپرست: خواهانِ نابودی و فنا.
-----------
چو تو راضی شوی در ابتلایی
حدیث
«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَ حُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
«قالَ اللهُ تَعالیٰ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِقَضائى وَ لَم يَصْبِرْ عَلىٰ بَلائى فَلْيَلْتَمِسْ رَبّاً سِواىَ.»
خدای متعال فرمود: «هر که به قضای من، رضا ندهد و بر بلای من نشکیبد، باید خدایی جز من بجویَد.»
که هرچِت حق دهد، میدِه رضایی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1554
از مُسَبِّب میرسد هر خیر و شر
نیست اسباب و وسایط ای پدر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3786
مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب راند
از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند
آنکه بیند او مُسَبِّب را عَیان
کی نَهَد دل بر سببهای جهان؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640
من سبب را ننگرم، کآن حادث(۱۰) است
زآنکه حادث حادثی را باعث است
لطفِ سابق را نظاره میکنم
هرچه آن حادث، دوپاره میکنم
(۱۰) حادث: تازه پدید آمده، جدید، نو
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2381
وآن فضایِ خَرْقِ(۱۱) اسباب و علل
هست اَرْضُالله، ای صدرِ اَجَل(۱۲)
(۱۱) خَرْق: پاره کردن
(۱۲) صدرِ اَجَل: وزیر اعظم، بزرگترین وزیر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3752
چونکه حِیران گشتی و گیج و فنا
با زبانِ حال گفتی اِهْدِنا(۱۳)
قرآن کریم، سوره حمد (۱)، آیه ۶
Quran, Al-Fatiha(#1), Line #6
«اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.»
«ما را به راهِ راست هدايت کن.»
زَفتِ(۱۴) زَفتست و چو لرزان میشوی
میشود آن زَفت، نرم و مُستوی(۱۵)
زآنکه شکلِ زَفْت بهر مُنکِر است
چونکه عاجز آمدی لطف و بِر(۱۶) است
(۱۳) اِهْدِنا: ما را هدایت کن.
(۱۴) زَفت: بزرگ، فربه
(۱۵) مُستوی: برابر، یکسان
(۱۶) بِر: نیکی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3072, Divan e Shams
بدآن رُخی بنگر کاو نمک ز حق دارد
بُوَد که ناگه از آن رُخ تو دولتی بِبَری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4552
در جَوالِ(۱۷) نفْسِ خود چندین مَرُو(۱۸)
از خریدارانِ خود غافل مَشُو
(۱۷) جَوال/جُوال: کیسهٔ بزرگِ پشمی و خشن.
(۱۸) در جَوالِ کسی (چیزی) رفتن: فریبِ او (آن) را خوردن.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3826
ریختی بر سر به پیشِ شاه، خاک
تا امان دیدی ز دیوِ سهمناک
میر دیدی خویش را، ای کم زِ مور
ز آن ندیدی آن موکّل را تو کور
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #631
بسته در زنجیر، چون شادی کند؟
کِی اسیر حبس، آزادی کُند؟
ور تو میبینی که پایت بستهاند
بر تو سرهنگانِ(۱۹) شَه بنشستهاند
پس تو سرهنگی(۲۰) مکن با عاجزان
زآنکه نَبْوَد طبع و خویِ عاجز، آن
(۱۹) سرهنگ: پیشرو لشکر، پهلوان، مأمورِ اجرای حکمِ کیفر
(۲۰) سرهنگی: حالت و عملِ سرهنگان، کنایه از بکار گرفتنِ زور و ضرب و امر و نهی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3416
بر بدیهایِ بَدان، رحمت کنید
بر منی و خویشْبینی کم تنید(۲۱)
هین مبادا غیرت آید از کمین
سرنگون افتید در قعرِ زمین
هر دو گفتند: ای خدا فرمان، تو راست
بیاَمانِ تو، اَمانی خود کجاست؟
(۲۱) تنيدن: دراصل به معنى بافتن است. اما در اينجا به معنى به كارى پرداختن آمده.
اين فعل بدين معنى در مثنوى فراوان آمده است.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٧٧
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2477
گر هوا را بَند بنْهاده شود
صیقلی را دست بگْشاده شود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۸۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3829
نَفْس چون مُبْدَل شود، این تیغِ تن
باشد اندر دستِ صُنعِ(۲۲) ذُوالْمِنَن(۲۳)
آن یکی مردیست، قوتش جمله دَرد
این دگر مردی میانْتی(۲۴)، همچو گَرد
(۲۲) صُنع: آفریدگاری
(۲۳) ذُوالْمِنَن: صاحب نعمتها
(۲۴) میانْتی: توخالی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287
او فضولی بوده است از اِنقباض
کرد بر مختارِ مطلق، اِعتراض
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2690
آشنایی نَفْس با هر نَفْسِ پست
تو یقین میدان که دَمْ دَمْ کمتر است
ز آنکه نَفْسش گِردِ علّت میتند
معرفت را زود فاسد میکند
گر نخواهی دوست را فردا نفیر(۲۵)
دوستی با عاقل و، با عقل گیر
(۲۵) نفیر: رمیدن، ترسیدن، گریزان، متنفر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2464
نَفْسِ تو هر دَم برآرد صد شرار
که ببینیدم، منم ز اصحابِ نار
جزوِ نارم، سویِ کُلِّ خود رَوَم
من نه نورم که سویِ حضرت شَوَم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1388
قوّت از حق خواهم و توفیق و لاف
تا به سوزن برکَنَم این کوهِ قاف
سهل شیری دان که صفها بشکند
شیر آن است آن که خود را بشکند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #94
در حقیقت هر عدو(۲۶) داروی توست
کیمیا و نافع و دِلجُویِ توست
که ازو اندر گُریزی در خَلا(۲۷)
استعانت(۲۸) جویی از لطفِ خدا
در حقیقت دوستانت دشمنند
که ز حضرت دور و مشغولت کنند
(۲۶) عدو: دشمن
(۲۷) خَلا: خلوت، خلوتگاه
(۲۸) اِستِعانَت: یاری خواستن، یاری، کمک
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2461
وایِ آنکه عقلِ او ماده بُوَد
نَفْسِ زشتش نرّ و آماده بُوَد
لاجَرَم مغلوب باشد عقلِ او
جز سویِ خُسران(۲۹) نباشد نَقْلِ(۳۰) او
ای خُنُک آن کس که عقلش نر بُوَد
نَفْسِ زشتش ماده و مُضْطَر(۳۱) بُوَد
(۲۹) خُسران: ضرر و زیان
(۳۰) نَقل: انتقال، رفتن به سمت جایی یا چیزی؛ معنی بیان کردن و گفتن نیز میدهد.
(۳۱) مُضْطَر: پریشان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2711
اندرونِ هر حدیثِ(۳۲) او شَر است
صد هزاران سِحر در وَی مُضْمَر(۳۳) است
(۳۲) حدیث: سخن
(۳۳) مُضْمَر: پنهان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #375
خارِ سهسویَست هر چون کِش نَهی
درخَلَد(۳۴)، وز زخمِ او تو کِی جَهی؟
(۳۴) درخَلَد: فرورَوَد.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550
چون زِ زنده مُرده بیرون میکُنَد
نَفْسِ زنده سویِ مرگی میتَنَد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2693
از سَمومِ نَفْس، چون با علّتی(۳۵)
هر چه گیری تو، مرض را آلتی(۳۶)
(۳۵) علّت: مرض، بیماری
(۳۶) آلت: ابزار
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4858
زین سبب میگویم ای بندهٔ فقیر
سلسله(۳۷) از گردنِ سگ برمگیر
گر معلَّم(۳۸) گشت این سگ، هم سگ است
باش ذَلَّتْ نَفْسُهُ(۳۹) کو بَدْرَگ(۴۰) است
خبر
«طُوبى لِمَنْ ذَلَّ نَفْسُهُ وَ طابَ كَسْبُهُ وَ حَسُنَتْ سَريرَتُهُ وَكَرُمَتْ عَلانَيْتُهُ وَ عَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ.»
«خوشا به حال کسی که نَفْسَش رام و خوار شده و کسبش حلال گشته
و درونش نکو شده و برونش شکوهمند گردیده و گزند خود از مردم دور کرده است.»
(۳۷) سلسله: زنجیر، در اینجا یعنی قلّاده
(۳۸) معلَّم: تعلیمیافته، آموزشدیده
(۳۹) ذَلَّتْ نَفْسُهُ: خار شد نَفْسِ او
(۴۰) بَدْرَگ: بدذات
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1853
صبر را با حق قرین کرد ای فلان
آخرِ وَالْعَصر را آگه بخوان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #770
سختتر افشردهام در شَر قَدَم
که لَفی خُسْرم ز قهرت دَم به دَم
قرآن کریم، سورهٔ عصر (۱۰۳)، آیات ۱ تا ۳
Quran, Al-Asr(#103), Line #1-3
«وَالْعَصْرِ.»
«سوگند به عصر [سوگند به ارزش و اهمیت هشیاری در این لحظه].»
«إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ.»
«که آدمی [در منذهنی که مرکزش همانیده است]
در زیانکاری است [به خودش و دیگران ضرر میزند.]»
«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.»
«مگر آنها كه ايمان آوردند [فضاگشایی کردهاند و از فضای گشودهشده]
كارهاى نیک [فکر و عمل] كردند و يکديگر را به حق سفارش کردند
و يکديگر را به صبر سفارش كردند.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376
گفت: نامت چیست؟ برگو بیدهان
گفت: خَرّوب است ای شاهِ جهان
گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟
گفت: من رُستَم(۴۱)، مکان ویران شود
من که خَرّوبم، خرابِ منزلم
هادمِ(۴۲) بنیادِ این آب و گِلم
(۴۱) رُستَن: روییدن
(۴۲) هادِم: ویران کننده، نابود کننده
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1894
رُقعهٔ(۴۳) دیگر نویسم ز آزمون
دیگری جویم رسولِ ذُوفُنون(۴۴)
بر امیر و مَطْبَخیّ و نامهبَر
عیب بنهاده ز جهل، آن بیخبر
هیچ گِردِ خود نمیگردد که من
کژْروی کردم، چو اندر دین، شَمَن(۴۵)
(۴۳) رُقعه: نامه، نوشته، تکّهکاغذی که روی آن بنویسند.
(۴۴) ذُوفُنون: صاحب فنها، دارای هنرها
(۴۵) شَمَن: بتپرست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #427
جُرم بر خود نِه، که تو خود کاشتی
با جزا و عدلِ حقْ کُن آشتی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکم حق گُسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #415
گِردِ خود برگَرد و جُرم خود ببین
جنبش از خود بین و از سایه مَبین
که نخواهد شد غلط پاداشِ میر
خصم را میداند آن میرِ(۴۶) بصیر
(۴۶) میر: مخفّف امیر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2345
قطب آن باشد که گِردِ خود تند
گَردشِ افلاک گِردِ او بود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #267
حَزم(۴۷) آن باشد که ظنِّ(۴۸) بَد بَری
تا گریزی و شوی از بَد بَری
حَزم سُوءالظَّن گفتهست آن رسول
هر قدم را دام میدان ای فَضول(۴۹)
رویِ صحرا هست هموار و فراخ
هر قدم دامیست، کم ران اوستاخ(۵۰)
آن بُزِ کوهی دَوَد که دام کو؟
چون بتازد، دامش افتد در گلو
(۴۷) حَزم: تأمّل با هشیاریِ نظر
(۴۸) ظَن: حدس، گمان
(۴۹) فَضول: زیادهگو
(۵۰) اوستاخ: گستاخانه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۵۱)
(۵۱) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3311
نَفْس، نَمرودست و، عقل و جان، خلیل
روح در عین است و، نَفْس اندر دلیل
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2508
ای دلیلِ تو مثالِ آن عصا
در کَفَت، دَلَّ عَلیٰ عَیْبِ الْعَمیٰ
ای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است.
همانطور که عصا دلالت بر کوری فرد میکند،
توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #702
پیشِ این خورشید کو بس روشنی است
در حقیقت هر دلیلی رهزنی است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2874
پس نبیند جمله را با طِمّ(۵۲) و رِمّ(۵۳و۵۴)
حُبُّکَالْـاَشیاءَ یُعْمی و یُصِمّ
«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
(۵۲) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۵۳) رِمّ: زمین و خاک
(۵۴) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4467
بیمرادی شد قَلاووزِ(۵۵) بهشت
حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشسرشت
(۵۵) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشرو لشکر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3073
قُفلِ زَفت(۵۶) است و گشاینده خدا
دست در تسلیم زن وَانْدَر رضا
(۵۶) زَفت: بزرگ، عظیم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1880
قومِ دیگر میشناسم ز اولیا
که دهانْشان بسته باشد از دعا
از رضا که هست رامِ آن کِرام(۵۷)
جُستنِ دفعِ قضاشان شد حرام
(۵۷) کِرام: جمعِ کریم، به معنی بزرگوار، بخشنده، جوانمرد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4472
اِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلان
اِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان
«از روی کراهت و بیمِیلی بیایید، افسار عاقلان است،
اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»
قرآن کریم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آیهٔ ۱۱
Quran, Fussilat(#41), Line #11
«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»
«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود.
پس به آسمان و زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۳۷
Poem (Qazal) #37, Divan e Hafez
رضا به داده بده وَز جَبین(۵۸) گِرِه بُگْشای
که بر من و تو دَرِ اختیار نَگْشادهست
(۵۸) جَبین: پیشانی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3901
بگذران از جانِ ما سُوءُالْقَضا
وامَبُر ما را ز اِخوانِ رضا(۵۹)
(۵۹) اِخوانِ رضا: برادرانی که راضیاند به رضای حق
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #576
ای رفیقان، راهها را بست یار
آهویِ لنگیم و او شیرِ شکار
جز که تسلیم و رضا کو چارهای؟
در کفِ شیرِ نرِ خونخوارهای
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #622
سِحر و ضدِّ سحر را بیاختیار
زین دو آموزند نیکان و شِرار(۶۰)
لیک اوّل پند بدْهندش که هین
سِحر را از ما مَیآموز و مچین
ما بیاموزیم این سحر ای فلان
از برایِ ابتلا(۶۱) و امتحان
(۶۰) شِرار: جمعِ شریر، به معنی بَدان، مردمِ بد
(۶۱) ابتلا: امتحان، بیماری و مرض
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #402
منتهایِ اختیار آن است خَود
که اختیارش گردد اینجا مُفتَقَد(۶۲)
(۶۲) مُفتَقَد: گمکردهشده
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣٢١۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214
طالب است و غالب(۶۳) است آن کردگار
تا ز هستیها بر آرَد او دَمار
(۶۳) غالِب: چیره، پیروز
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4008
من عجب دارم ز جُویایِ صفا
کو رَمَد(۶۴) در وقتِ صیقل از جَفا
عشق چون دَعوی(۶۵)، جَفا دیدن گواه
چون گواهت نیست، شد دعوی تباه
چون گواهت خواهد این قاضی، مَرَنج
بوسه دِه بر مار، تا یابی تو گنج
(۶۴) رَمَد: فرار کند.
(۶۵) دَعوی: ادعا کردن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1906
چون قضای حق، رضایِ بنده شد
حُکمِ او را بندۀ خواهنده(۶۶) شد
نی تکلُّف(۶۷)، نی پیِ مُزد و ثواب
بل که طبعِ او چنین شد مُستطاب(۶۸)
(۶۶) خواهنده: تسلیمشده
(۶۷) تکلُّف: رنج بر خود نهادن، رنج بُردن
(۶۸) مُستطاب: پاکیزه، خوش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3263
من که صُلحم دایماً با این پدر
این جهان چون جنّت(۶۹) اَستم در نظر
(۶۹) جنّت: بهشت
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1364
باز فرمود او که اندر هر قضا
مر مسلمان را رضا باید، رضا
«قالَ اللّـهُ تَعٰالیٰ مَنْ لَمْ یَرْضَ بِقَضاٰئی
وَ لَمْ یَصْبِرْ عَلیٰ بَلائی فَلْیَلْتَمِسْ رَبّاً سِوایَ،»
«خداوند فرمود: «هر که به قضای من، رضا ندهد
و بر بلای من نشکبید باید خدایی جز من بجوید.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #20, Divan e Shams
پیش از تو خامانِ(۷۰) دگر، در جوشِ این دیگِ جهان(۷۱)
بس برتپیدند و نشد، درمان نبود الّا رضا
(۷۰) خام: ناآزموده، بی تجربه
(۷۱) دیگِ جهان: جهان به دیگ تشبیه شده، درون ذهن همانیده
برخی از عوامل انقباض:
- تمرکز بر روی دیگران
- رفتن به گذشته
- حبر و سنی کردن
- مقاومت
- قضاوت
- مقایسه
- هرگونه واکنش ذهنی: (ترس، خشم، حسادت، و ...)
- جدی گرفتن وضعیتهای ذهنی
- قرین
-وابستگیِ مالی
- حَرّافیِ من ذهنی
برخی از عوامل انبساط:
- تمرکز بر روی خود
- ماندن در لحظه
- تغییر و اصلاح خود
- بیمقاومتی (پذیرش و تسلیم)
- بیقضاوتی (قضاوت زندگی، قضا و کنفکان)
- غیر قابلِ مقایسه بودنِ خودم (لَم یَکُن)
- بیواکنشی
- بازی پنداشتن وضعیتهای ذهنی
- استقلال مالی
- سکوت، و خاموشیِ من ذهنی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1391
باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد
که بُدَم من سُرخرو، کردیم زرد
رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۷۲) تویی
اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی
(۷۲) صَبّاغ: رنگرز
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488
گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی
«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی.
او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد
و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3342
بندگیّ او بِهْ از سلطانی است
که اَنا خَیْرٌ دمِ شیطانی است
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3216
علّتِ(۷۳) ابلیس اَنَاخَیری(۷۴) بُدهست
وین مرض در نَفْسِ هر مخلوق هست
(۷۳) علّت: مرض، بیماری
(۷۴) اَنَاخَیری: من بهترم.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1386
عاشقا، خَرّوبِ(۷۵) تو آمد کژی
همچو طفلان، سویِ کژ چون میغژی(۷۶)؟
خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس
تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس
چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه
اینچنین انصاف از ناموس(۷۷) بِه
(۷۵) خَرّوب: بسیار خرابکننده
(۷۶) میغژی: فعل مضارع از غژیدن، بهمعنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال
(۷۷) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلیِ من ذهنی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.»
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212
هرکه نقصِ خویش را دید و شناخت
اندر اِستکمالِ(۷۸) خود دواسبه تاخت(۷۹)
(۷۸) اِستکمال: به کمال رسانیدن، کمالخواهی
(۷۹) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن
کنارش گیر همچون آشنایی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644
هست مهمانخانه این تَن ای جوان
هر صباحی ضَیفِ(۸۰) نو آید دوان
هین مگو کاین مانْد اندر گردنم
که هماکنون باز پَرَّد در عَدم
هر چه آید از جهان غَیبوَش
در دلت ضَیف است، او را دار خَوش
(۸۰) ضَیف: مهمان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۴١
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر(۸۱)
بر یکی رحمت فِرو مآ(۸۲) ای پسر
حضرت حق سراپا رحمت است. بر یک رحمت قناعت مکن.
(۸۱) تا به سَر: ابدی، اِلَی الاَبد
(۸۲) فِرو مآ: نایست.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #348
چون جفا آری، فرستد گوشمال
تا ز نقصان وارَوی سویِ کمال
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams
لذّتِ بیکرانهای است، عشق شدهست نامِ او
قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3406
پس جزایِ آنکه دید او را مُعین(۸۳)
ماند یوسف حبس در بِضْعَ سِنین(۸۴)
قرآن کریم، سورۀ یوسف(۱۲) آیهٔ ۴۲
Quran, Yusuf(#12), Line #42
«وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ
فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ.»
«و (یوسف) به يكى از آن دو كه مىدانست رها مىشود، گفت:
«مرا نزد مولاى خود ياد كن.» امّا شيطان از خاطرش زدود
كه پيش مولايش از او ياد كند، و چند سال در زندان بماند.»
(۸۳) مُعین: یار، یاریکننده
(۸۴) بِضْعَ سِنین: چند سال
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #435
بانگ میزد آتش ای گیجانِ گول
من نیام آتش، منم چشمهٔ قبول
چشمبندی کردهاند ای بینظر
در من آی و هیچ مگریز از شَرَر
ای خلیل اینجا شَرار و دود نیست
جز که سِحر و خُدعهٔ(۸۵) نمرود نیست
(۸۵) خُدعه: نیرنگ، حیله
که بس خوب است و کردهست او دَغایی
در این کو، روسبیباره منم، من
کشیده چادرِ هر خوشلقایی
همه پوشیده چادرهایِ مکروه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1258, Divan e Shams
گر غمی آید گلوی او بگیر
داد(۸۶) از او بِستان امیرِ داد باش
(۸۶) داد: عدل، انصاف
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #836
چونکه غم بینی، تو استغفار(۸۷) کن
غم به امرِ خالق آمد، کار کن
(۸۷) استغفار: طلب مغفرت کردن، عذرخواهی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #338
چون فدایِ بیوفایان میشوی؟
از گُمانِ بد، بدآن سو میروی
من ز سهو و، بیوفاییها بَری
سویِ من آیی، گُمانِ بَد بَری؟
منِ جانسیر، اِژدرهاپرستم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1619
حاکم است و یَفْعَلُ اللَّـه ما یَشا
او ز عینِ درد انگیزد دوا
زیرا حق تعالی حاکم و فرمانروای جهان است و او هر چه خواهد همان کند.
چنانکه از ذات درد و مرض، دوا و درمان می آفریند.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵٠٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #509
شاد از غم شو، که غم دامِ لِقاست(۸۸)
اندر این ره، سویِ پستی ارتِقاست
(۸۸) لِقا: دیدار، در اینجا یعنی دیدارِ خدا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875
در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشَش اختر را مقادیری نماند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622
چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا(۸۹)
(۸۹) اَنْصِتُوا: خاموش باشید، ذهنتان را خاموش کنید.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3296
صد هزاران سال ابلیسِ لعین
بود اَبْدالِ اَمیرالْـمُؤْمِنین
پنجه زد با آدم از نازی که داشت
گشت رسوا، همچو سِرگین وقتِ چاشت(۹۰)
(۹۰) چاشت: اول روز، ساعتی از آفتاب گذشته
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3197
نفْس و شیطان بوده ز اوّل واحدی
بوده آدم را عَدو(۹۱) و حاسدی
(۹۱) عَدو: دشمن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نفْس و شیطان هردو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنْمودهاند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2919
نفْس و شیطان خواستِ خود را پیش بُرد
وآن عنایت قهر گشت و خُرد و مُرد(۹۲)
(۹۲) خُرد و مُرد: تهِ بساط، چیزهای خُرد و ریز.
از سَمومِ نَفْس، چون با علّتی(۹۳)
هر چه گیری تو، مرض را آلتی
(۹۳) علّت: مرض، بیماری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2994
مر لئیمان(۹۴) را بزن، تا سر نهند
مر کریمان را بده تا بر(۹۵) دهند
لاجَرَم(۹۶) حق هردو مسجد آفرید
دوزخ آنها را و، اینها را مزید
(۹۴) لئیم: ناکس، فرومایه
(۹۵) بَر: میوه
(۹۶) لاجَرَم: بهناچار
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2155
دو عَلَم(۹۷) بَرساخت، اسپید و سیاه
آن یکی آدم، دگر ابلیسِ راه
در میانِ آن دو لشکرگاهِ زَفْت(۹۸)
چالِش و پیکار، آنچه رفت رفت
(۹۷) عَلَم: پرچم
(۹۸) زَفت: فربه، وسیع، در اینجا یعنی بزرگ
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1606
در تو نَمْرودی است، آتش در مَرو
رفت خواهی، اوّل ابراهیم شو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3499
مُتّهم نَفْس است، نَه عقلِ شریف
مُتّهم حِسّ است، نَه نورِ لطیف
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2554
نَفْس را تسبیح و مُصْحَف(۹۹) در یَمین(۱۰۰)
خنجر و شمشیر اَندر آستین
مُصْحَف و سالوسِ(۱۰۱) او باور مکن
خویش با او هَمْسِر و همسَر مکن
سویِ حوضت آوَرَد بهرِ وضو
واندر اندازد تو را در قعرِ او
(۹۹) مُصحَف: قرآن مجید
(۱۰۰) یَمین: دست راست، در اینجا مطلق دست مورد نظر است.
(۱۰۱) سالوس: فریبدهنده، مکّار، حیلهگر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams
دل و جان به آبِ حکمت ز غبارها بشویید
هَله تا دو چشمِ حسرت سوی خاکدان نماند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2557
عقل نورانی و نیکو طالب است
نَفْس ظلمانی بر او چون غالب است؟
زآنکه او در خانه، عقلِ تو غریب
بر درِ خود سگ بُوَد شیرِ مَهیب
جز سویِ خُسران(۱۰۲) نباشد نَقْلِ(۱۰۳) او
نفسِ زشتش ماده و مُضْطَر(۱۰۴) بُوَد
(۱۰۲) خُسران: ضرر و زیان
(۱۰۳) نَقل: انتقال، رفتن به سمت جایی یا چیزی؛ معنی بیان کردن و گفتن نیز میدهد.
(۱۰۴) مُضْطَر: پریشان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #948
گفت: یا رب بیش ازین خواهم مدد
تا ببندمْشان بِحَبْلٍ مِنْ مَسَد
قرآن کریم، سورهٔ مَسَد (۱۱۱)، آیهٔ ۴ و ۵
Quran, Al-Masad(#111), Line #4-5
«وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ.»
«و زنش هيزمكش است.»
«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ.»
«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»
تا که مستانت که نَرّ و پُردلاند
مَردْوار آن بندها را بِسکُلَند(۱۰۵)
تا بدین دام و رَسَنهایِ هوا
مردِ تو گردد ز نامردان جدا
(۱۰۵) بِسکُلَند: پاره کنند، بگسلند.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #993
عقل و ایمان را از این طفلانِ گول(۱۰۶)
میخرد با مُلکِ دنیا دیوِ غول
آنچنان زینت دهد مُردار را
که خَرَد ز ایشان دو صد گُلزار را
(۱۰۶) گول: احمق، نادان
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1756
هر که او ارزان خَرَد، ارزان دهد
گوهری، طفلی به قُرصی نان دهد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4055
دشمنی داری چنین در سِرِّ خویش
مانعِ عقل است و خصمِ جان و کیش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063
گرنه نَفْس از اندرون راهت زدی
رهزنان را بر تو دستی کِی بُدی؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4336
سالها او را به بانگی بندهای
در چنین ظُلمت نَمَد اَفکَندهای(۱۰۷)
هیبتِ(۱۰۸) بانگِ شیاطین، خلق را
بند کردهست و گرفته حلق را(۱۰۹)
(۱۰۷) نَمَد افکندن: مستقر شدن
(۱۰۸) هِیبت: ترس، وحشت، جلال، شکوه
(۱۰۹) حَلق گرفتن: نَفَس را بُراندن.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326
تو چو عزم دین کنی با اِجتِهاد
دیو، بانگت بر زند اندر نَهاد
که مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۱۱۰)
که اسیر رنج و درویشی شوی
بینوا گردی، ز یاران وابُری
خوار گردیّ و پشیمانی خوری
تو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعین
واگُریزی در ضَلالت(۱۱۱) از یقین
(۱۱۰) غَوی: گمراه
(۱۱۱) ضَلالت: گمراهی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1312
هین مَدو اندر پیِ نَفْسِ چو زاغ
کو به گورستان بَرَد، نه سویِ باغ
گر رَوی، رُو در پیِ عَنقایِ(۱۱۲) دل
سویِ قاف و مسجدِ اَقصایِ دل
(۱۱۲) عَنقا: سیمرغ
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1444
بالْ بازان را سویِ سلطان بَرَد
بالْ زاغان را به گورستان بَرَد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #165
صد فسون دارد ز حیلت وز دَها(۱۱۳)
که کند در سَلّه(۱۱۴)، گر هست اژدها
(۱۱۳) دَها: مخفف دهاء به معنی زیرکی و کاردانی
(۱۱۴) سَلّه: سبد، در اینجا به معنی دام است.
پس نبیند جمله را با طِمّ(۱۱۵) و رِمّ(۱۱۶و۱۱۷)
حُبُّکَ الْاَشْیاءَ یُعْمی و یُصِمّ
«عشق تو به چیزها تو را كور و كر میکند.»
(۱۱۵) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۱۱۶) رِمّ: زمین و خاک
(۱۱۷) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724
حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ
نَفْسُکَ السَّوْدا جَنَتْ لا تَخْتَصِم
عشقِ تو به اشيا تو را كور و كر می کند.
با من ستیزه مکن، زیرا نفْسِ سیاهکارِ تو چنین گناهی مرتکب شدهاست.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1392
دان که این نَفْسِ بهیمی(۱۱۸)، نَرخر است
زیرِ او بودن از آن ننگینتر است
(۱۱۸) بَهیمی: حیوانی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2446
نَفسِ تو تا مستِ نُقل است و نَبید(۱۱۹)
دان که روحت خوشهٔ غیبی ندید
(۱۱۹) نَبید: شراب
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #235
نَفسِ شهوانی ز حق کرّست و کور
من به دل، کوریت میدیدم ز دور
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #432
در فسونِ(۱۲۰) نَفْس کم شُو غِرّهای(۱۲۱)
کآفتابِ حق نپوشد ذرّهای
هست این ذرّاتِ جسمی ای مفید
پیشِ این خورشیدِ جسمانی پدید
هست ذرّاتِ خواطر(۱۲۲) و افتِکار(۱۲۳)
پیشِ خورشیدِ حقایق آشکار
(۱۲۰) فُسون: فریب
(۱۲۱) غِرّه: مغرور شدن، فریفته شدن، مغرور به چیزی، فریفته
(۱۲۲) خَواطِر: جمع خاطر، اندیشهها
(۱۲۳) اِفْتِکار: اندیشیدن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856
گرگِ درّندهست نَفْسِ بَد، یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334
خود ندارم هیچ، بِهْ سازد مرا
که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۱۲۴)
(۱۲۴) عَنا: رنج
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #474
هین سگِ نَفْسِ تو را زنده مخواه
کاو عدوِّ(۱۲۵) جانِ توست از دیرگاه
(۱۲۵) عدوِّ: دشمن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053
گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟
کاحمقان را اینهمه رغبت شگُفت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #638
یک سگ است، و در هزاران میرود
هرکه در وِی رفت، او او میشود
هر که سَردت کرد، میدان کاو در اوست
دیو، پنهان گشته اندر زیرِ پوست
چون نیابد صورت، آید در خیال
تا کَشانَد آن خیالت در وَبال(۱۲۶)
گه خیالِ فُرجه(۱۲۷) و گاهی دُکان
گه خیالِ علم و گاهی خان و مان
(۱۲۶) وَبال: سختی، عذاب، بدبختی
(۱۲۷) فُرجه: گشايش، تفرّج، سير و تفريح
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #628
گفت: خان و مانِ من، احسانِ توست
همچو کافر جَنّتم زندانِ توست
گر ز زندانم برانی تو به ردّ
خود بمیرم من ز تقصیری و کدّ
همچو ابلیسی که میگفت: ای سلام(۱۲۸)
رَبَّ اَنْظِرْنی اِلیٰ یَوْمِ الْقِیام
قرآن کریم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آیهٔ ۳۶
Quran, Al-Hirj(#15), Line #36
«قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ»
«گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه دوباره زنده مىشوند مهلت ده.»
(۱۲۸) سَلام: سلامتى دهنده، از نقص و عيب مبرّا. از اسماءالله است.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1146
ور تو پیغامِ خدا آری چو شهد
که بیا سویِ خدا ای نیکعهد
از جهانِ مرگ سویِ برگ(۱۲۹) رُو
چون بقا ممکن بُوَد، فانی مشو
قصدِ خونِ تو کنند و قصدِ سَر
نه از برایِ حَمْیَتِ(۱۳۰) دین و هنر
بلکه از چفسیدگی بر خان و مان
تلخشان آید شنیدن این بیان
خرقهیی بر ریشِ خر چفسید سخت
چونکه خواهی بر کَنی زو لخت لخت
جُفته اندازد یقین آن خر ز درد
حَبَّذا(۱۳۱) آن کس کز او پرهیز کرد
خاصه پَنجَه ریش و، هر جا خرقهای
بر سَرش چفسیده(۱۳۲)، در نم غرقهای
خان و مان چون خرقه و، این حرصِ ریش
حرصِ هر که بیش باشد، ریش(۱۳۳) بیش
(۱۲۹) برگ: زاد و توشه
(۱۳۰) حَمْيَت: حَمِيَّت، غيرت، فتوّت و جوانمردى
(۱۳۱) حَبَّذا: خوشا، زهی
(۱۳۲) چفسیده: چسبیده
(۱۳۳) ریش: زخم
-------------------------
مجموع لغات:
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
که هرچت حق دهد میده رضایی
همان لحظه در جنت گشاید
رسول غم اگر آید بر تو
جفایی کز بر معشوق آید
شکرباری لطیفی دلربایی
به گوشه چادر غم دست درزن
که بس خوب است و کردهست او دغایی
در این کو روسبیباره منم من
کشیده چادر هر خوشلقایی
همه پوشیده چادرهای مکروه
من جانسیر اژدرهاپرستم
تو گر سیری ز جان بشنو صلایی
نبیند غم مرا الا که خندان
نخوانم درد را الا دوایی
خمش کردم، که تا نجهد خطایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۷۵
از مسبب میرسد هر خیر و شر
مرکب همت سوی اسباب راند
از مسبب لاجرم محروم ماند
آنکه بیند او مسبب را عیان
کی نهد دل بر سببهای جهان
من سبب را ننگرم کآن حادث است
لطف سابق را نظاره میکنم
هرچه آن حادث دوپاره میکنم
وآن فضای خرق اسباب و علل
هست ارضالله ای صدر اجل
چونکه حیران گشتی و گیج و فنا
با زبان حال گفتی اهدنا
زفت زفتست و چو لرزان میشوی
میشود آن زفت نرم و مستوی
زآنکه شکل زفت بهر منکر است
چونکه عاجز آمدی لطف و بر است
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۷۲
بدآن رخی بنگر کاو نمک ز حق دارد
بود که ناگه از آن رخ تو دولتی ببری
در جوال نفس خود چندین مرو
از خریداران خود غافل مشو
ریختی بر سر به پیش شاه خاک
تا امان دیدی ز دیو سهمناک
میر دیدی خویش را ای کم ز مور
ز آن ندیدی آن موکل را تو کور
بسته در زنجیر چون شادی کند
کی اسیر حبس آزادی کند
بر تو سرهنگان شه بنشستهاند
پس تو سرهنگی مکن با عاجزان
زآنکه نبود طبع و خوی عاجز آن
بر بدیهای بدان رحمت کنید
بر منی و خویشبینی کم تنید
سرنگون افتید در قعر زمین
هر دو گفتند ای خدا فرمان تو راست
بیامان تو امانی خود کجاست؟
گر هوا را بند بنهاده شود
صیقلی را دست بگشاده شود
نفس چون مبدل شود این تیغ تن
باشد اندر دست صنع ذوالمنن
آن یکی مردیست قوتش جمله درد
این دگر مردی میانتی همچو گرد
او فضولی بوده است از انقباض
کرد بر مختار مطلق اعتراض
آشنایی نفس با هر نفس پست
تو یقین میدان که دم دم کمتر است
ز آنکه نفسش گرد علت میتند
گر نخواهی دوست را فردا نفیر
دوستی با عاقل و با عقل گیر
نفس تو هر دم برآرد صد شرار
که ببینیدم منم ز اصحاب نار
جزو نارم سوی کل خود روم
من نه نورم که سوی حضرت شوم
قوت از حق خواهم و توفیق و لاف
تا به سوزن برکنم این کوه قاف
در حقیقت هر عدو داروی توست
کیمیا و نافع و دلجوی توست
که ازو اندر گریزی در خلا
استعانت جویی از لطف خدا
وای آنکه عقل او ماده بود
نفس زشتش نر و آماده بود
لاجرم مغلوب باشد عقل او
جز سوی خسران نباشد نقل او
ای خنک آن کس که عقلش نر بود
نفس زشتش ماده و مضطر بود
اندرون هر حدیث او شر است
صد هزاران سحر در وی مضمر است
خار سهسویست هر چون کش نهی
درخلد وز زخم او تو کی جهی
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفس زنده سوی مرگی میتند
از سموم نفس چون با علتی
هر چه گیری تو مرض را آلتی
زین سبب میگویم ای بنده فقیر
سلسله از گردن سگ برمگیر
گر معلم گشت این سگ هم سگ است
باش ذلت نفسه کو بدرگ است
آخر والعصر را آگه بخوان
سختتر افشردهام در شر قدم
که لفی خسرم ز قهرت دم به دم
قرآن کریم، سوره عصر (۱۰۳)، آیات ۱ تا ۳
گفت نامت چیست برگو بیدهان
گفت خروب است ای شاه جهان
گفت اندر تو چه خاصیت بود
گفت من رستم مکان ویران شود
من که خروبم خراب منزلم
هادم بنیاد این آب و گلم
رقعه دیگر نویسم ز آزمون
دیگری جویم رسول ذوفنون
بر امیر و مطبخی و نامهبر
عیب بنهاده ز جهل آن بیخبر
هیچ گرد خود نمیگردد که من
کژروی کردم چو اندر دین شمن
جرم بر خود نه که تو خود کاشتی
با جزا و عدل حق کن آشتی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
گرد خود برگرد و جرم خود ببین
جنبش از خود بین و از سایه مبین
که نخواهد شد غلط پاداش میر
خصم را میداند آن میر بصیر
قطب آن باشد که گرد خود تند
گردش افلاک گرد او بود
حزم آن باشد که ظن بد بری
تا گریزی و شوی از بد بری
حزم سوءالظن گفتهست آن رسول
هر قدم را دام میدان ای فضول
روی صحرا هست هموار و فراخ
هر قدم دامیست کم ران اوستاخ
آن بز کوهی دود که دام کو
چون بتازد دامش افتد در گلو
مالک خود باشد اندر اتقوا
نفس نمرودست و عقل و جان خلیل
روح در عین است و نفس اندر دلیل
ای دلیل تو مثال آن عصا
در کفت دل علی عیب العمی
ای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است
همانطور که عصا دلالت بر کوری فرد میکند
توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست
پیش این خورشید کو بس روشنی است
پس نبیند جمله را با طم و رم
حبکالـاشیاء یعمی و یصم
بیمرادی شد قلاووز بهشت
حفت الجنه شنو ای خوشسرشت
قفل زفت است و گشاینده خدا
دست در تسلیم زن واندر رضا
قوم دیگر میشناسم ز اولیا
که دهانشان بسته باشد از دعا
از رضا که هست رام آن کرام
جستن دفع قضاشان شد حرام
ائتیا کرها مهار عاقلان
ائتیا طوعا بهار بیدلان
از روی کراهت و بیمیلی بیایید افسار عاقلان است
اما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان است
قرآن کریم، سوره فصلت (۴۱)، آیه ۱۱
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادهست
بگذران از جان ما سوءالقضا
وامبر ما را ز اخوان رضا
ای رفیقان راهها را بست یار
آهوی لنگیم و او شیر شکار
جز که تسلیم و رضا کو چارهای
در کف شیر نر خونخوارهای
سحر و ضد سحر را بیاختیار
زین دو آموزند نیکان و شرار
لیک اول پند بدهندش که هین
سحر را از ما میاموز و مچین
از برای ابتلا و امتحان
منتهای اختیار آن است خود
که اختیارش گردد اینجا مفتقد
طالب است و غالب است آن کردگار
تا ز هستیها بر آرد او دمار
من عجب دارم ز جویای صفا
کو رمد در وقت صیقل از جفا
عشق چون دعوی جفا دیدن گواه
چون گواهت نیست شد دعوی تباه
چون گواهت خواهد این قاضی مرنج
بوسه ده بر مار تا یابی تو گنج
چون قضای حق رضای بنده شد
حکم او را بند خواهنده شد
نی تکلف نی پی مزد و ثواب
بل که طبع او چنین شد مستطاب
من که صلحم دایما با این پدر
این جهان چون جنت استم در نظر
مر مسلمان را رضا باید رضا
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰
پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهان
بس برتپیدند و نشد درمان نبود الا رضا
-وابستگی مالی
- حرافی من ذهنی
- غیر قابل مقایسه بودن خودم (لم یکن)
- سکوت، و خاموشی من ذهنی
باز آن ابلیس بحث آغاز کرد
که بدم من سرخرو کردیم زرد
رنگ رنگ توست صباغم تویی
اصل جرم و آفت و داغم تویی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۸
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان دیو دنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی
او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد
و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت
بندگی او به از سلطانی است
که انا خیر دم شیطانی است
علت ابلیس اناخیری بدهست
وین مرض در نفس هر مخلوق هست
عاشقا خروب تو آمد کژی
همچو طفلان سوی کژ چون میغژی
خویش مجرم دان و مجرم گو مترس
تا ندزدد از تو آن استاد درس
چون بگویی جاهلم تعلیم ده
اینچنین انصاف از ناموس به
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۹
گفت آدم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٢١٢
هرکه نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمال خود دواسبه تاخت
هست مهمانخانه این تن ای جوان
هر صباحی ضیف نو آید دوان
هین مگو کاین ماند اندر گردنم
که هماکنون باز پرد در عدم
هر چه آید از جهان غیبوش
در دلت ضیف است او را دار خوش
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فرو ما ای پسر
حضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن
چون جفا آری فرستد گوشمال
تا ز نقصان واروی سوی کمال
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۶۰
لذت بیکرانهای است عشق شدهست نام او
قاعده خود شکایت است ور نه جفا چرا بود
پس جزای آنکه دید او را معین
ماند یوسف حبس در بضع سنین
قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲) آیه ۴۲
بانگ میزد آتش ای گیجان گول
من نیام آتش منم چشمه قبول
در من آی و هیچ مگریز از شرر
ای خلیل اینجا شرار و دود نیست
جز که سحر و خدعه نمرود نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۲۵۸
داد از او بستان امیر داد باش
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۳۶
چونکه غم بینی تو استغفار کن
غم به امر خالق آمد کار کن
چون فدای بیوفایان میشوی
از گمان بد بدآن سو میروی
من ز سهو و بیوفاییها بری
سوی من آیی گمان بد بری
حاکم است و یفعل اللـه ما یشا
او ز عین درد انگیزد دوا
زیرا حق تعالی حاکم و فرمانروای جهان است و او هر چه خواهد همان کند
چنانکه از ذات درد و مرض دوا و درمان می آفریند
شاد از غم شو، که غم دام لقاست
اندر این ره سوی پستی ارتقاست
پیشش اختر را مقادیری نماند
خمش کردم که تا نجهد خطایی
چون تو گوشی او زبان نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود انصتوا
صد هزاران سال ابلیس لعین
بود ابدال امیرالـمومنین
گشت رسوا همچو سرگین وقت چاشت
نفس و شیطان بوده ز اول واحدی
بوده آدم را عدو و حاسدی
نفس و شیطان هردو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
نفس و شیطان خواست خود را پیش برد
وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد
مر لئیمان را بزن تا سر نهند
مر کریمان را بده تا بر دهند
لاجرم حق هردو مسجد آفرید
دوزخ آنها را و اینها را مزید
دو علم برساخت اسپید و سیاه
آن یکی آدم دگر ابلیس راه
در میان آن دو لشکرگاه زفت
چالش و پیکار آنچه رفت رفت
در تو نمرودی است آتش در مرو
رفت خواهی اول ابراهیم شو
متهم نفس است نه عقل شریف
متهم حس است نه نور لطیف
نفس را تسبیح و مصحف در یمین
خنجر و شمشیر اندر آستین
مصحف و سالوس او باور مکن
خویش با او همسر و همسر مکن
سوی حوضت آورد بهر وضو
واندر اندازد تو را در قعر او
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۷۱
دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید
هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند
نفس ظلمانی بر او چون غالب است
زآنکه او در خانه عقل تو غریب
بر در خود سگ بود شیر مهیب
گفت یا رب بیش ازین خواهم مدد
تا ببندمشان بحبل من مسد
قرآن کریم، سوره مسد (۱۱۱)، آیه ۴ و ۵
تا که مستانت که نر و پردلاند
مردوار آن بندها را بسکلند
تا بدین دام و رسنهای هوا
مرد تو گردد ز نامردان جدا
عقل و ایمان را از این طفلان گول
میخرد با ملک دنیا دیو غول
آنچنان زینت دهد مردار را
که خرد ز ایشان دو صد گلزار را
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۵۶
هر که او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد
دشمنی داری چنین در سر خویش
مانع عقل است و خصم جان و کیش
گرنه نفس از اندرون راهت زدی
رهزنان را بر تو دستی کی بدی
در چنین ظلمت نمد افکندهای
هیبت بانگ شیاطین خلق را
بند کردهست و گرفته حلق را
تو چو عزم دین کنی با اجتهاد
دیو بانگت بر زند اندر نهاد
که مرو زآن سو بیندیش ای غوی
بینوا گردی ز یاران وابری
خوار گردی و پشیمانی خوری
تو ز بیم بانگ آن دیو لعین
واگریزی در ضلالت از یقین
هین مدو اندر پی نفس چو زاغ
کو به گورستان برد نه سوی باغ
گر روی رو در پی عنقای دل
سوی قاف و مسجد اقصای دل
بال بازان را سوی سلطان برد
بال زاغان را به گورستان برد
صد فسون دارد ز حیلت وز دها
که کند در سله گر هست اژدها
حبک الاشیاء یعمی و یصم
حبک الاشیاء یعمیک یصم
نفسک السودا جنت لا تختصم
عشق تو به اشيا تو را كور و كر می کند
با من ستیزه مکن زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شدهاست
دان که این نفس بهیمی نرخر است
زیر او بودن از آن ننگینتر است
نفس تو تا مست نقل است و نبید
دان که روحت خوشه غیبی ندید
نفس شهوانی ز حق کرست و کور
من به دل کوریت میدیدم ز دور
در فسون نفس کم شو غرهای
کافتاب حق نپوشد ذرهای
هست این ذرات جسمی ای مفید
پیش این خورشید جسمانی پدید
هست ذرات خواطر و افتکار
پیش خورشید حقایق آشکار
گرگ درندهست نفس بد یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین
خود ندارم هیچ به سازد مرا
که ز وهم دارم است این صد عنا
هین سگ نفس تو را زنده مخواه
کاو عدو جان توست از دیرگاه
گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت
کاحمقان را اینهمه رغبت شگفت
یک سگ است و در هزاران میرود
هرکه در وی رفت او او میشود
هر که سردت کرد میدان کاو در اوست
دیو پنهان گشته اندر زیر پوست
چون نیابد صورت آید در خیال
تا کشاند آن خیالت در وبال
گه خیال فرجه و گاهی دکان
گه خیال علم و گاهی خان و مان
گفت خان و مان من احسان توست
همچو کافر جنتم زندان توست
گر ز زندانم برانی تو به رد
خود بمیرم من ز تقصیری و کد
همچو ابلیسی که میگفت ای سلام
رب انظرنی الی یوم القیام
قرآن کریم، سوره حِجر (۱۵)، آیه ۳۶
ور تو پیغام خدا آری چو شهد
که بیا سوی خدا ای نیکعهد
از جهان مرگ سوی برگ رو
چون بقا ممکن بود فانی مشو
قصد خون تو کنند و قصد سر
نه از برای حمیت دین و هنر
خرقهیی بر ریش خر چفسید سخت
چونکه خواهی بر کنی زو لخت لخت
جفته اندازد یقین آن خر ز درد
حبذا آن کس کز او پرهیز کرد
خاصه پنجه ریش و هر جا خرقهای
بر سرش چفسیده در نم غرقهای
خان و مان چون خرقه و این حرص ریش
حرص هر که بیش باشد ریش بیش
Privacy Policy
Today visitors: 143 Time base: Pacific Daylight Time