برنامه شماره ۱۰۴۳ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
تاریخ اجرا: ۲۵ نوامبر ۲۰۲۵ - ۵ آذر ماه ۱۴۰۴
برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۴۳ بر روی این لینک کلیک کنید.
برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه
اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2705, Divan e Shams
مرا هر لحظه منزل آسمانی
تو را هر دَم خیالی و گمانی
تو گویی کاو طمع کردهست در من
جهانی زین خیال اندر زیانی
بر آن چشمِ دروغت طمْع کردم
که چون دوزخ نمودهستت جِنانی(۱)
بر آن عقلِ خسیست طمْع کردم
که جان دادی برایِ خاکدانی
چه نور افزاید از برق آفتابی؟
چه بربندد ز ویرانی جهانی؟
ز یک قطره چه خواهد خورد بحری؟
ز یک حبّه چه دزدد گنج و کانی(۲)؟
چه رونق یا چه آرایش فزاید؟
ز پژمرده گیایی(۳) گلْسِتانی
به حقِّ نورِ چشمِ دلبرِ من
که روشنتر از این نَبْوَد نشانی
به حقِّ آن دو لعلِ قندبارش
که شرحِ آن نگنجد در دهانی
که مقصودم گشادِ سینهای بود
نه طمْعِ آنکه بگشایم دکانی
غرض تا نانی آنجا پخته گردد
نه آنکه دررُبایم از تو نانی
ز بهمان و فلان(۴) تا فارغ آیند
طمع آن نی که گویندم فلانی
(۱) جِنان: جمعِ جَنَّة به معنی بهشت
(۲) کان: سرچشمه، منبع، معدن
(۳) گیا: گیاه
(۴) فلان و بهمان: برای اشاره به شخص، جا، یا هرچیز مبهم به کار میرود.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287
او فضولی بوده است از اِنقباض
کرد بر مختارِ مطلق، اِعتراض
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1306
ما رَمَیْتَ اِذ رَمَیْتَ گفت حق
کار حق بر کارها دارد سَبَق
قرآن کریم، سورهٔ انفال (۸)، آیهٔ ۱۷
Quran, Al-Anfaal(#8), Line #17
«…. وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.»
«… و آنگاه كه تير مىانداختى، تو تير نمىانداختى، خدا بود كه تير مىانداخت،
تا به مؤمنان نعمتى كرامند ارزانى دارد. هرآينه خدا شنوا و داناست.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۴٧٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1470
هر کجا این نیستی افزونتر است
کارِ حق و کارگاهش آن سَر است
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۵)
عاشقِ صُنعِ توام در شکر و صبر(۶)
عاشقِ مصنوع کی باشم چو گبر(۷)؟
عاشقِ صُنعِ خدا با فر بود
عاشقِ مصنوعِ او کافر بود
(۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
(۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۷) گبر: کافر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #507
شاد از وی شو، مشو از غیرِ وی
او بهارست و دگرها، ماهِ دی
هر چه غیرِ اوست، اِستدراجِ توست
گرچه تخت و ملک توست و تاجِ توست
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیات ۱۸۱ و ۱۸۲
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #181-182
«وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُون»
«از آفريدگان ما گروهى هستند كه به حق راه مىنمايند و به عدالت رفتار مىكنند.»
«وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ»
«و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمىدانند
به تدريج خوارشان مىسازيم، (به تدريج به افسانهٔ من ذهنی میکشانیم).»
شاد از غم شو، که غم دامِ لقاست(۸)
اندرین ره، سویِ پستی ارتقاست
غم یکی گنجیست و رنج تو چو کان
لیک کی در گیرد این در کودکان؟
کودکان چون نامِ بازی بشنوند
جمله با خرگور، همتگ میدوند
ای خرانِ کور، این سو دامهاست
در کمین، این سوی، خون آشامهاست
(۸) لقا: دیدار، در اینجا یعنی دیدارِ خدا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams
یار در آخرزمان کرد طَرَبسازیی
باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی
جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت
تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی
در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد(۹)
کز حرکت یافت عشق سِرِّ سَراندازیی
(۹) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۴٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3049
دامنِ فضلش به کف کن کوروار
قبضِ اَعْمیٰ(۱۰) این بُوَد ای شهریار
(۱۰) قبضِ اَعْمیٰ: گرفتن کور
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2508
ای دلیلِ تو مثالِ آن عصا
در کَفَت، دَلَّ عَلیٰ عَیْبِ الْعَمیٰ
«ای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است.
همانطور که عصا دلالت بر کوری فرد میکند، توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3154
با سببها از مُسبِّب غافلی
سویِ این روپوشها زآن مایلی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3787
آنکه بیند او مُسَبِّب را عَیان(۱۱)
کِی نَهَد دل بر سببهای جهان؟
(۱۱) عَیان: آشکارا، به صورتِ واضح
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2500
درگذر از فضل و از جَلدی(۱۲) و فن
کارْ خدمت دارد و خُلقِ حَسَن
(۱۲) جَلدی: چابکی، چالاکی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگذار، صدرِ توست راه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams
چون راهْ رفتنیست، توقّف هلاکت است
چُونَت قُنُق(۱۳) کند که بیا، خَرگَهْ(۱۴) اندر آ
(۱۳) قُنُق: مهمان
(۱۴) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1619
حاکم است و یَفْعَلُ الله ما یَشا
او ز عینِ درد انگیزد دوا
زیرا حق تعالی حاکم و فرمانروای جهان است و او هر چه خواهد همان کند.
چنانکه از ذات درد و مرض، دوا و درمان می آفریند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams
جانِ بشر به ناحق دعویش اختیار است
بیاختیار گردد در فرِّ(۱۵) اختیارم
(۱۵) فرّ: شکوه و رفعت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3691
گفتِ هر یکْتان دهد جنگ و فِراق(۱۶)
گفتِ من آرد شما را اتّفاق
پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا(۱۷)
تا زبانْتان من شوم در گفت وگو
(۱۶) فِراق: دوری
(۱۷) اَنْصِتُوا: خاموش باشید، ذهنتان را خاموش کنید.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١٢٩١
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1291
ای عَجوزه چند کوشی با قَضا؟
نَقد جو اکنون، رَها کُن مٰامَضیٰ(۱۸)
چون رُخت را نیست در خوبی امید
خواه گُلگونه نِه و، خواهی مِداد(۱۹)
(۱۸) مامَضیٰ: آنچه گذشت، گذشته
(۱۹) مداد: مرکّب
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #906
با قضا هر کو قراری میدهد
ریشخندِ سَبلتِ(۲۰) خود میکُنَد
(۲۰) سَبلت: سِبیل
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #976
با قضا پنجه زدن(۲۱) نَبْوَد جهاد
ز آنکه این را هم قضا بر ما نهاد
کافرم من، گر زیان کردهست کس
در رهِ ایمان و طاعت، یک نَفَس
سَر، شکسته نیست، این سَر را مَبَند
یک دو روزی جهد کن، باقی بخند
(۲۱) پنجه زدن: ستیز کردن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #910
با قضا پنجه مزن ای تند و تیز
تا نگیرد هم قضا با تو ستیز
مُرده باید بود پیشِ حکمِ حق
تا نیاید زخم، از رَبُّ الْفَلَق
قرآن کریم، سورهٔ فلق (١١٣)، آیات ۱ و ۲
Quran, Al-Falaq(#113), Line #1-2
«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ.»
«بگو: به پروردگارِ صبحگاه پناه مىبرم.»
«مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ.»
«از شرّ آنچه بيآفريدهاست.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2885
این قضا(۲۲) بر نیک و بد حاکم بُوَد
بر قضا شاهد نه حاکم میشود؟
شد اسیرِ آن قضا میرِ قضا(۲۳)
شاد باش ای چشم تیزِ مُرتَضیٰ(۲۴)
(۲۲) قضا: (مَجاز) تشخیص و تصمیمِ خدا در این لحظه
(۲۳) میرِ قضا: (مَجاز) خداوند
(۲۴) مُرتَضیٰ: راضی و خشنود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣٢١۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214
طالب است و غالب(۲۵) است آن کردگار
تا ز هستیها بر آرَد او دَمار
(۲۵) غالِب: چیره، پیروز
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #631
بسته در زنجیر، چون شادی کند؟
کِی اسیر حبس، آزادی کُند؟
ور تو میبینی که پایت بستهاند
بر تو سرهنگانِ(۲۶) شَه بنشستهاند
پس تو سرهنگی(۲۷) مکن با عاجزان
زآنکه نَبْوَد طبع و خویِ عاجز، آن
(۲۶) سرهنگ: پیشرو لشکر، پهلوان، مأمورِ اجرای حکمِ کیفر
(۲۷) سرهنگی: حالت و عملِ سرهنگان، کنایه از بکار گرفتنِ زور و ضرب و امر و نهی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #359
کِی رسد مر بنده را که با خدا
آزمایش پیش آرد ز ابتلا(۲۸)؟
بنده را کی زَهره باشد کز فُضول(۲۹)
امتحانِ حق کند ای گیجِ گول(۳۰)؟
آن، خدا را میرسد کو امتحان
پیش آرَد هر دَمی با بندگان
تا به ما، ما را نماید آشکار
که چه داریم از عقیده در سِرار(۳۱)
(۲۸) ابتلا: بیماری، مرض
(۲۹) فُضول: گستاخی
(۳۰) گول: احمق
(۳۱) سِرار: باطن، نهانخانه، دل یا مرکز انسان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643
لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۳۲)
تا به خانه او بیابد مر تو را
ورنه خِلْعَت(۳۳) را بَرَد او بازپس
که نیابیدم به خانه هیچکس
(۳۲) فَتیٰ: جوانمرد، جوان
(۳۳) خِلْعَت: لباس یا پارچهای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه میدهند، مجازاً هدیه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644
هست مهمانخانه این تَن ای جوان
هر صباحی ضَیفِ(۳۴) نو آید دوان
هین مگو کاین مانْد اندر گردنم
که هماکنون باز پَرَّد در عَدم
هر چه آید از جهان غَیبوَش
در دلت ضَیفست، او را دار خَوش
(۳۴) ضَیف: مهمان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #413
بر قضا کم نِه بهانه، ای جوان
جُرمِ خود را چون نهی بر دیگران؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2381
وآن فضایِ خَرْقِ(۳۵) اسباب و علل
هست اَرْضُالله، ای صدرِ اَجَل(۳۶)
(۳۵) خَرْق: پاره کردن
(۳۶) صدرِ اَجَل: وزیر اعظم، بزرگترین وزیر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #348
چون جفا آری، فرستد گوشمال(۳۷)
تا ز نقصان وارَوی(۳۸) سویِ کمال
چون تو وِردی(۳۹و۴۰) ترک کردی در روش(۴۱)
بر تو قَبضی آید از رنج و تبش(۴۲)
آن ادب کردن بُوَد، یَعنی: مَکُن
هیچ تحویلی(۴۳و۴۴) از آن عهدِ کَهُن
پیش از آن کاین قبض زنجیری شود
این که دلگیریست، پاگیری شود
رنج معقولت شود محسوس و فاش
تا نگیری این اشارت را به لاش
(۳۷) گوشمال: گوشمالی، تنبیه، تأدیب
(۳۸) وارفتن: برگشتن، بازگشتن
(۳۹) وِرد: دعا، خواندنِ چیزی به دفعات
(۴۰) وَرد: گُل
(۴۱) روش: سلوک
(۴۲) تَبِش: گرمی، حرارت
(۴۳) تحویل: تغییر و تبدیل، دگرگونی
(۴۴) تحویلی مکن: تغییر نده، مجازاً سرپیچی مکن.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٨٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2480
تا کنون کردی چنین، اکنون مکن
تیره کردی آب را، افزون مکن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3367
که بگفتی چند کردم من گناه
وَز کَرَم نگْرفت در جُرمم اله
عکس میگویی و مقلوب، ای سَفیه(۴۵)
ای رها کرده ره و، بگرفته تیه(۴۶)
چند چندت گیرم و، تو بیخَبَر
در سَلاسِل(۴۷) ماندهای پا تا به سر
زنگِ تو بر توت ای دیگِ سیاه
کرد سیمای درونت را تباه
بر دلت زنگار بر زنگارها
جمع شد، تا کور شد ز اسرارها
(۴۵) سَفیه: نادان
(۴۶) تیه: بیابان
(۴۷) سَلاسِل: زنجیرها، جمع سلسله
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3359
کاین روا باشد مرا، من مُضْطَرم(۴۸)
حق نگیرد عاجزی را، از کَرَم
خود گرفتهستت، تو چون کفتارِ کور
این گرفتن را نبینی از غُرور
(۴۸) مُضْطَر: بیچاره، درمانده
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2426
من عصا و نور بگرفته به دست
شاخِ گستاخِ تو را خواهم شکست
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۰۸
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #108
«وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ»
«و دستش را بيرون آورد، در نظر آنان كه مىديدند سفيد و درخشان بود.»
واقعاتِ سهمگین، از بهرِ این
گونه گونه مینمودت رَبِّ دین
درخور سِرّ بَد و طغیانِ تو
تا بدانی کاوست درخوردانِ تو
تا بدانی کو حکیم است و خبیر(۴۹)
مُصلحِ اَمراضِ درمانناپذیر
تو به تأویلات(۵۰) میگشتی از آن
کور و کر، کاین هست از خوابِ گران
(۴۹) خبیر: آگاه
(۵۰) تأویل: تبیین، تعبیر کردن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1907
زشت باشد رویِ نازیبا و ناز
سخت باشد چشمِ نابینا و درد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۱۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1317
هین مکن بابا که روزِ ناز نیست
مَر خدا را خویشی و اَنْباز(۵۱) نیست
تا کنون کردیّ و، این دَم نازکیست(۵۲)
اندرین درگاه، گیرا(۵۳) نازِ کیست؟
لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ است او از قِدَم(۵۴)
نی پدر دارد، نه فرزند و، نه عَم(۵۵)
قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۳
Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #3
«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ»
«نه زاده است و نه زاده شده»
(۵۱) اَنْباز: شریک، دوست، همتا
(۵۲) نازُكى: دقيق، خطير، مهم
(۵۳) گیرا: گيرنده، مؤثر
(۵۴) قِدَم: ازل
(۵۵) عَم: عمو
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3893
چشمِ آدم بر بِلیسی کو شَقیست(۵۶)
از حقارت و از زیافت(۵۷) بنگریست
خویشبینی کرد و آمد خودگُزین(۵۸)
خنده زد بر کارِ ابلیسِ لَعین(۵۹)
بانگ برزد غیرتِ حق کِای صَفی(۶۰)
تو نمیدانی زِ اَسرارِ خَفی(۶۱)
پوستین را بازگونه گر کُند
کوه را از بیخ و از بُن بَرکَنَد
پردهٔ صد آدم آن دَم بردَرَد
صد بِلیسِ نو مسلمان آورد
گفت آدم: توبه کردم زین نظر
این چنین گستاخ ننْدیشم دگر
(۵۶) شَقی: بدبخت
(۵۷) زیافت: حقیر شمردن، بیادبی
(۵۸) خودگُزین: خودپسند
(۵۹) لَعین: لعنتشده، ملعون
(۶۰) صَفی: برگزیده
(۶۱) خَفی: پنهان، نهان
من پاکبازِ عشقم، تخمِ غرض نکارم
پشت و پناهِ فقرم، پشتِ طمع نخارم
نی بندِ خلق باشم، نی از کسی تراشم(۶۲)
مرغِ گشادهپایم، برگِ(۶۳) قفس ندارم
(۶۲) تراشیدن: ظاهراً به معنی کندن، جدا کردن، مجازاً گرفتنِ پول و مالِ کسی به زیرکی
(۶۳) برگ: قصد، نیّت
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #924
چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عَنا(۶۴) افتاد و در کور و کبود(۶۵)
(۶۴) عَنا: مخفّفِ عَناء، رنج، سختی
(۶۵) کور و کبود: دیدِ منذهنی و آسیب های ناشی از آن
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3035
نقش با نقّاش چه اسْگالَد(۶۶) دِگر؟
چون سِگالِشْ اوش بخشید و خبر
این چنین ظنِّ خسیسانه به من
مر شما را بود؟ ننگانِ زَمَن(۶۷)
ظٰانّین بِاللهِ ظَنَّ السُّوء را
چون منافق سر بیندازم جدا
آنان كه نسبت به خداوند، گمان بد برند، بايد همانند منافقان، سرشان را قطع كنم.
قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۶
Quran, Al-Fath(#48), Line #6
«وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّـهِ ظَنَّ السَّوْءِ... .»
«و مردان و زنان منافق و مردان و زنانِ مشرک را كه بر خدا بدگمانند عذاب كند... .»
(۶۶) سِگالیدن: اندیشیدن و فکر کردن؛ به خصوص اندیشهٔ بد
(۶۷) زَمَن: زمان، روزگار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3752
چونکه حِیران گشتی و گیج و فنا
با زبانِ حال گفتی اِهْدِنا(۶۸)
قرآن کریم، سوره حمد (۱)، آیه ۶
Quran, Al-Fatiha(#1), Line #6
«اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.»
«ما را به راهِ راست هدايت کن.»
زَفتِ(۶۹) زَفتست و چو لرزان میشوی
میشود آن زَفت، نرم و مُستوی(۷۰)
زآنکه شکلِ زَفْت بهر مُنکِر است
چونکه عاجز آمدی لطف و بِر(۷۱) است
(۶۸) اِهْدِنا: ما را هدایت کن.
(۶۹) زَفت: بزرگ، فربه
(۷۰) مُستوی: برابر، یکسان
(۷۱) بِر: نیکی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3794
ای خُنُک آن را که ذَلَّتْ نَفْسُهُ
وای آن کس را که یُرْدی رَفسُهُ
خوشا به حال کسی که نَفْسش خوار و ذلیل شده باشد؛
و وای به حالِ کسی که ضرباتِ نَفْس، او را هلاک کند.
خبر
«طُوبى لِمَنْ ذَلَّ نَفْسُهُ وَ طابَ كَسْبُهُ وَ حَسُنَتْ سَريرَتُهُ
وَكَرُمَتْ عَلانَيْتُهُ وَ عَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ.»
«خوشا به حال کسی که نَفْسش رام و خوار شده و کسبش حلال گشته و درونش نکو شده
و برونش شکوهمند گردیده و گزندِ خود از مردم دور کرده است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams
هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَد
شیرینتر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1640
کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم،
و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمیشود.
قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹
Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29
« يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»
«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست،
و او هر لحظه در كارى جدید است.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2490
آسمان شو، ابر شو، باران ببار
ناودان بارِش کند، نبْود به کار
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
زآن پیش که دلْ شکسته گردد
ای دوست، شکستهوار برخیز
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #458
پیش از آنکه شب شود، جامه(۷۲) بجو
روز را ضایع مکن(۷۳) در گفتوگو
(۷۲) جامه: لباس، تنپوش، (مَجاز) لباسِ حضور
(۷۳) ضایع کردن: تباه کردن، به هدر دادن، از دست دادن
گفتِ هر یکْتان دهد جنگ و فِراق(۷۴)
گفتِ من آرَد شما را اتّفاق
پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا(۷۵)
(۷۴) فِراق: دوری
(۷۵) اَنْصِتُوا: خاموش باشید، ذهنتان را خاموش کنید.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4302
درد، دارویِ کهن را نو کند
درد، هر شاخِ ملولی خو کند(۷۶)
کیمیایِ نوکننده، دردهاست
کو ملولی آنطرف که درد خاست(۷۷)؟
هین مزن تو از ملولی آهِ سرد
درد جو(۷۸) و، درد جو و، درد، درد
خادعِ(۷۹) دردَند درمانهایِ ژاژ(۸۰)
رهزنَند و زرسِتانان، رسمِ باژ(۸۱)
آبِ شوری، نیست درمانِ عطش
وقتِ خوردن گر نماید سرد و خَوش
لیک خادع گشت و، مانع شد ز جُست
زآب شیرینی، کز او صد سبزه رُست(۸۲)
همچنین هر زرِّ قلبی(۸۳) مانع است
از شناسِ زرِّ خوش، هرجا که هست
پا و پَرَّت را به تزویری(۸۴) بُرید
که مرادِ تو منم، گیر ای مُرید
گفت: دردَت چینَم، او خود دُرد(۸۵) بود
مات بود، ار چه به ظاهر بُرد بود
رُو ز درمانِ دروغین میگریز
تا شود دردت مُصیب(۸۶) و مُشکبیز(۸۷)
(۷۶) خو کردن: هَرَس کردن درخت
(۷۷) خاست: بلند شد، بهوجود آمد، پدید آمد.
(۷۸) جو: بجوی، جستوجو کن، طلب کن.
(۷۹) خادع: فریبکار، نیرنگباز
(۸۰) ژاژ: بيهوده، ياوه
(۸۱) باژ: باج، حراج
(۸۲) رُست: رویید، سبز شد، بهوجود آمد.
(۸۳) قلبی: تقلّبی
(۸۴) تزویر: حیله، دروغپردازی
(۸۵) دُرد: ناخالصیها و موادِ تهنشینشدهٔ مایعات بهویژه شراب
(۸۶) مُصیب: اصابتکننده، در اینجا یعنی درد تو را متوجّهِ خود سازد.
(۸۷) مُشکبیز: غربالکنندهٔ مُشک، در اینجا کنایه از افشاکنندهٔ نهانیهاست.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640
من سبب را ننگرم، کآن حادِث(۸۸) است
زآنکه حادث، حادِثی را باعث است
لطفِ سابق را نِظاره میکنم
هرچه آن حادِث، دوپاره میکنم
(۸۸) حادث: تازهپدیدآمده، جدید، نو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1051
کار، آن دارد که پیش از تن بُدهست
بگذر از اینها که نو حادِث(۸۹) شدهست
کار، عارف راست، کاو نه اَحْوَل(۹۰) است
چشمِ او بر کِشتهای اوّل است
(۸۹) حادث: تازهپدیدآمده، جدید، نو
(۹۰) اَحْوَل: لوچ، دوبین
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1381
حقْ قدم بر وِی نَهَد از لامکان
آنگه او ساکن شود از کُنْفَکان
قرآن کریم، سورهٔ غافر (۴۰)، آیهٔ ۶۸
Quran, Al-Ghaafir(#40), Line #68
«هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ فَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»
«اوست كه زنده مىكند و مىميراند و چون ارادهٔ چيزى كند
مىگويدش: «موجود شو»، پس موجود مىشود.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3705
دانهجو را، دانهاش دامی شود
و آن سلیمانجویْ را هر دو بود
مرغِ جانها را در این آخِرزمان
نیستْشان از همدگر یک دَم امان
هم سلیمان هست اندر دُورِ ما
کو دهد صلح و، نمانَد جُورِ(۹۱) ما
(۹۱) جُور: ستم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3416
بر بدیهایِ بَدان، رحمت کنید
بر منی و خویشبینی کم تنید(۹۲)
هین مبادا غیرت آید از کمین
سرنگون افتید در قعرِ زمین
هر دو گفتند: ای خدا فرمان، تو راست
بیاَمانِ تو، اَمانی خود کجاست؟
(۹۲) تنيدن: دراصل به معنى بافتن است. اما در اينجا به معنى به كارى پرداختن آمده.
اين فعل بدين معنى در مثنوى فراوان آمده است.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #881
صد جَوالِ(۹۳) زر بیاری ای غَنی
حق بگوید دل بیار ای مُنحَنی(۹۴)
(۹۳) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست میکردند،
بارجامه
(۹۴) مُنحَنی: خمیده، خمیدهقامت، بیچاره و درمانده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ٣١٠۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3104, Divan e Shams
هزار بَدْرِهٔ(۹۵) زَر، گَر بَری به حضرتِ حق
حَقَت بِگوید دل آر، اگر به ما آری
(۹۵) بَدره: کیسۀ زر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2031
کاین مگر قصدِ من آمد، خونی است
یا طمع دارد، گدا و تونی(۹۶) است
(۹۶) تونی: آتشدانِ حمّامهای قدیم را تون گویند. تونی کسی بوده که آتشدان حمّامها را روشن میکرده.
این شغل از پستترین مشاغل آن زمان به شمار میآمده است.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر برویَد، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بررویَد آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانیست و آن اوّل دُرُست
کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #630, Divan e Shams
بر هر چه امیدستت، کِی گیرد او دستت؟
بر شکلِ عصا آید وآن مارِ دوسر باشد
وآن غصّه که میگویی: آن چاره نکردم دی(۹۷)
هر چاره که پنداری، آن نیز غَرَر(۹۸) باشد
خود کرده شِمُر آن را، چه خیزد از آن سودا؟
اندر پیِ صد چون آن، صد دامِ دگر باشد
آن چاره همیکردم، آن مات نمیآمد
آن چارهٔ لنگت را آخر چه اثر باشد؟
از مات تو قوتی(۹۹) کن، یاقوت شو او را تو
تا او تو شوی، تو او، این حِصن(۱۰۰) و مَفَر(۱۰۱) باشد
(۹۷) دی: دیروز، روز گذشته
(۹۸) غَرَر: هلاکت، فریب خوردن، فریبخوردگی
(۹۹) قوت: غذا، طعام
(۱۰۰) حِصن: قلعه، پناهگاه
(۱۰۱) مَفَر: گریزگاه، پناهگاه
که چون دوزخ نمودهستت جِنانی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1763
مرگ را تو زندگی پنداشتی
تخم را در شورهخاکی کاشتی
عقلِ کاذب هست خود معکوسبین
زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۱۰۲)
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خُدعهسرا(۱۰۳)
(۱۰۲) غَبین: آدمِ سسترأی، مغبون شده، ضرر دیده
(۱۰۳) خُدعهسرا: نیرنگخانه، کنایه از دنیا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٧٧۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4774
من چه کردم با تو زین گنجِ نَفیس(۱۰۴)؟
تو چه کردی با من از خویِ خسیس؟
من تو را ماهی(۱۰۵) نَهادم در کنار
که غروبش نیست تا روزِ شِمار
در جزایِ آن عطایِ نورِ پاک
تو زدی در دیدۀ من خار و خاک
(۱۰۴) نَفیس: ارزشمند، قیمتی
(۱۰۵) ماه: در اینجا کنایه از ایمان و اعمالِ صالحه است.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3319
عقلِ جزوی همچو برق است و دَرَخش(۱۰۶)
در دَرَخشی کِی توان شد سویِ وخْش(۱۰۷)؟
نیست نورِ برق، بهرِ رهبری
بلکه امر است ابر را که میگِری(۱۰۸)
برقِ عقلِ ما برای گریه است
تا بگرید نیستی در شوقِ هست
عقلِ کودک گفت بر کُتّابْ(۱۰۹) تَن(۱۱۰)
لیک نتواند به خود آموختن
عقلِ رنجور آرَدش سویِ طبیب
لیک نَبْود در دوا عقلش مُصیب(۱۱۱)
(۱۰۶) دَرَخش: آذرخش، برق
(۱۰۷) وَخْش: نام شهرى در ماوراءالنهر كنار رود جيحون، در اینجا منظور فضای یکتایی است.
(۱۰۸) میگِری: گریه کن
(۱۰۹) كُتّاب: مكتبخانه
(۱۱۰) تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر خود را به هر چیزی بستن،
بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن
(۱۱۱) مُصیب: اصابتکننده، راستکار، راست و درست عملکننده
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4096
نه به نورش نامه تانی(۱۱۲) خواندن
نه به منزل اسب دانی راندن
(۱۱۲) تانی: میتوانی
ز یک حبّه چه دزدد گنج و کانی؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3194
حَبّهای(۱۱۳) را جانبِ کان چون بَرَم؟
قطرهای را سوی عُمّان چون بَرَم؟
زیره را من سویِ کِرمان آورم
گر به پیشِ تو دل و جان آورم
نیست تخمی کاندر این انبار نیست
غیرِ حُسنِ تو که آن را یار نیست
(۱۱۳) حَبّه: دانه
ز پژمرده گیایی گلْسِتانی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #839, Divan e Shams
بی آن خمیرمایه گر تو خمیرِ تن را
صد سال گرم داری، نانش فطیر(۱۱۴) باشد
(۱۱۴) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.
ز بهمان و فلان تا فارغ آیند
-------------------------
مجموع لغات:
(۳۳) خِلْعَت: لباس یا پارچهای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه میدهند،
مجازاً هدیه
(۹۳) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست میکردند، بارجامه
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
تو را هر دم خیالی و گمانی
بر آن چشم دروغت طمع کردم
که چون دوزخ نمودهستت جنانی
بر آن عقل خسیست طمع کردم
که جان دادی برای خاکدانی
چه نور افزاید از برق آفتابی
چه بربندد ز ویرانی جهانی
ز یک قطره چه خواهد خورد بحری
ز یک حبه چه دزدد گنج و کانی
چه رونق یا چه آرایش فزاید
ز پژمرده گیایی گلستانی
به حق نور چشم دلبر من
که روشنتر از این نبود نشانی
به حق آن دو لعل قندبارش
که شرح آن نگنجد در دهانی
که مقصودم گشاد سینهای بود
نه طمع آنکه بگشایم دکانی
نه آنکه درربایم از تو نانی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۰۵
کرد بر مختار مطلق اعتراض
ما رمیت اذ رمیت گفت حق
کار حق بر کارها دارد سبق
قرآن کریم، سوره انفال (۸)، آیه ۱۷
کار حق و کارگاهش آن سر است
او بهانه باشد و تو منظرم
عاشق صنع توام در شکر و صبر
عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
عاشق صنع خدا با فر بود
عاشق مصنوع او کافر بود
شاد از وی شو مشو از غیر وی
او بهارست و دگرها ماه دی
هر چه غیر اوست استدراج توست
گرچه تخت و ملک توست و تاج توست
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیات ۱۸۱ و ۱۸۲
شاد از غم شو که غم دام لقاست
اندرین ره سوی پستی ارتقاست
لیک کی در گیرد این در کودکان
کودکان چون نام بازی بشنوند
جمله با خرگور همتگ میدوند
ای خران کور این سو دامهاست
در کمین این سوی خون آشامهاست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۱۳
یار در آخرزمان کرد طربسازیی
باطن او جد جد ظاهر او بازیی
جمله عشاق را یار بدین علم کشت
تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی
در حرکت باش از آنک آب روان نفسرد
کز حرکت یافت عشق سر سراندازیی
دامن فضلش به کف کن کوروار
قبض اعمی این بود ای شهریار
ای دلیل تو مثال آن عصا
در کفت دل علی عیب العمی
ای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است
همانطور که عصا دلالت بر کوری فرد میکند توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست
با سببها از مسبب غافلی
سوی این روپوشها زآن مایلی
آنکه بیند او مسبب را عیان
کی نهد دل بر سببهای جهان
درگذر از فضل و از جلدی و فن
کار خدمت دارد و خلق حسن
صدر را بگذار صدر توست راه
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۱
چون راه رفتنیست توقف هلاکت است
چونت قنق کند که بیا خرگه اندر آ
حاکم است و یفعل الله ما یشا
او ز عین درد انگیزد دوا
زیرا حق تعالی حاکم و فرمانروای جهان است و او هر چه خواهد همان کند
چنانکه از ذات درد و مرض دوا و درمان می آفریند
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۹۳
جان بشر به ناحق دعویش اختیار است
بیاختیار گردد در فر اختیارم
گفت هر یکتان دهد جنگ و فراق
گفت من آرد شما را اتفاق
پس شما خاموش باشید انصتوا
تا زبانتان من شوم در گفت وگو
ای عجوزه چند کوشی با قضا
نقد جو اکنون رها کن مامضی
چون رخت را نیست در خوبی امید
خواه گلگونه نه و خواهی مداد
ریشخند سبلت خود میکند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۷۶
با قضا پنجه زدن نبود جهاد
کافرم من گر زیان کردهست کس
در ره ایمان و طاعت یک نفس
سر شکسته نیست این سر را مبند
یک دو روزی جهد کن باقی بخند
مرده باید بود پیش حکم حق
تا نیاید زخم از رب الفلق
قرآن کریم، سوره فلق (١١٣)، آیات ۱ و ۲
این قضا بر نیک و بد حاکم بود
بر قضا شاهد نه حاکم میشود
شد اسیر آن قضا میر قضا
شاد باش ای چشم تیز مرتضی
طالب است و غالب است آن کردگار
تا ز هستیها بر آرد او دمار
بسته در زنجیر چون شادی کند
کی اسیر حبس آزادی کند
بر تو سرهنگان شه بنشستهاند
پس تو سرهنگی مکن با عاجزان
زآنکه نبود طبع و خوی عاجز آن
کی رسد مر بنده را که با خدا
آزمایش پیش آرد ز ابتلا
بنده را کی زهره باشد کز فضول
امتحان حق کند ای گیج گول
پیش آرد هر دمی با بندگان
تا به ما ما را نماید آشکار
که چه داریم از عقیده در سرار
لیک حاضر باش در خود ای فتی
ورنه خلعت را برد او بازپس
هست مهمانخانه این تن ای جوان
هر صباحی ضیف نو آید دوان
هین مگو کاین ماند اندر گردنم
که هماکنون باز پرد در عدم
هر چه آید از جهان غیبوش
در دلت ضیفست او را دار خوش
بر قضا کم نه بهانه ای جوان
جرم خود را چون نهی بر دیگران
وآن فضای خرق اسباب و علل
هست ارض الله ای صدر اجل
چون جفا آری فرستد گوشمال
تا ز نقصان واروی سوی کمال
چون تو وردی ترک کردی در روش
بر تو قبضی آید از رنج و تبش
آن ادب کردن بود یعنی مکن
هیچ تحویلی از آن عهد کهن
این که دلگیریست پاگیری شود
تا کنون کردی چنین اکنون مکن
تیره کردی آب را افزون مکن
وز کرم نگرفت در جرمم اله
عکس میگویی و مقلوب ای سفیه
ای رها کرده ره و بگرفته تیه
چند چندت گیرم و، تو بیخبر
در سلاسل ماندهای پا تا به سر
زنگ تو بر توت ای دیگ سیاه
جمع شد تا کور شد ز اسرارها
کاین روا باشد مرا من مضطرم
حق نگیرد عاجزی را از کرم
خود گرفتهستت تو چون کفتار کور
این گرفتن را نبینی از غرور
شاخ گستاخ تو را خواهم شکست
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۰۸
واقعات سهمگین از بهر این
گونه گونه مینمودت رب دین
درخور سر بد و طغیان تو
تا بدانی کاوست درخوردان تو
تا بدانی کو حکیم است و خبیر
مصلح امراض درمانناپذیر
تو به تاویلات میگشتی از آن
کور و کر کاین هست از خواب گران
زشت باشد روی نازیبا و ناز
سخت باشد چشم نابینا و درد
هین مکن بابا که روز ناز نیست
مر خدا را خویشی و انباز نیست
تا کنون کردی و این دم نازکیست
اندرین درگاه گیرا ناز کیست
لم یلد لم یولد است او از قدم
نی پدر دارد نه فرزند و نه عم
قرآن کریم، سوره اخلاص (۱۱۲)، آیه ۳
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۹۳
چشم آدم بر بلیسی کو شقیست
از حقارت و از زیافت بنگریست
خویشبینی کرد و آمد خودگزین
خنده زد بر کار ابلیس لعین
بانگ برزد غیرت حق کای صفی
تو نمیدانی ز اسرار خفی
پوستین را بازگونه گر کند
کوه را از بیخ و از بن برکند
پرده صد آدم آن دم بردرد
صد بلیس نو مسلمان آورد
گفت آدم توبه کردم زین نظر
این چنین گستاخ نندیشم دگر
من پاکباز عشقم تخم غرض نکارم
پشت و پناه فقرم پشت طمع نخارم
نی بند خلق باشم نی از کسی تراشم
مرغ گشادهپایم برگ قفس ندارم
در عنا افتاد و در کور و کبود
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۳۵
نقش با نقاش چه اسگالد دگر
چون سگالش اوش بخشید و خبر
این چنین ظن خسیسانه به من
مر شما را بود ننگان زمن
ظانین بالله ظن السوء را
آنان كه نسبت به خداوند گمان بد برند بايد همانند منافقان سرشان را قطع كنم
قرآن کریم، سوره فتح (۴۸)، آیه ۶
چونکه حیران گشتی و گیج و فنا
با زبان حال گفتی اهدنا
زفت زفتست و چو لرزان میشوی
میشود آن زفت نرم و مستوی
زآنکه شکل زفت بهر منکر است
چونکه عاجز آمدی لطف و بر است
ای خنک آن را که ذلت نفسه
وای آن کس را که یردی رفسه
خوشا به حال کسی که نفسش خوار و ذلیل شده باشد
و وای به حال کسی که ضربات نفس او را هلاک کند
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۲۲۷
هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد
شیرینتر و نادرتر زآن شیوه پیشینش
کل اصباح لنا شان جدید
کل شی عن مرادی لایحید
در هر بامداد کاری تازه داریم
و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمیشود
قرآن کریم، سوره الرحمن (۵۵)، آیه ۲۹
آسمان شو ابر شو باران ببار
ناودان بارش کند نبود به کار
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۰
زآن پیش که دل شکسته گردد
ای دوست شکستهوار برخیز
پیش از آنکه شب شود جامه بجو
روز را ضایع مکن در گفتوگو
درد داروی کهن را نو کند
درد هر شاخ ملولی خو کند
کیمیای نوکننده دردهاست
کو ملولی آنطرف که درد خاست
هین مزن تو از ملولی آه سرد
درد جو و درد جو و درد درد
خادع دردند درمانهای ژاژ
رهزنند و زرستانان رسم باژ
آب شوری نیست درمان عطش
وقت خوردن گر نماید سرد و خوش
لیک خادع گشت و مانع شد ز جست
زآب شیرینی کز او صد سبزه رست
همچنین هر زر قلبی مانع است
از شناس زر خوش هرجا که هست
پا و پرت را به تزویری برید
که مراد تو منم گیر ای مرید
گفت دردت چینم او خود درد بود
مات بود ار چه به ظاهر برد بود
رو ز درمان دروغین میگریز
تا شود دردت مصیب و مشکبیز
من سبب را ننگرم کان حادث است
زآنکه حادث حادثی را باعث است
لطف سابق را نظاره میکنم
هرچه آن حادث دوپاره میکنم
کار آن دارد که پیش از تن بدهست
بگذر از اینها که نو حادث شدهست
کار عارف راست کاو نه احول است
چشم او بر کشتهای اول است
حق قدم بر وی نهد از لامکان
آنگه او ساکن شود از کنفکان
قرآن کریم، سوره غافر (۴۰)، آیه ۶۸
دانهجو را دانهاش دامی شود
و آن سلیمانجوی را هر دو بود
مرغ جانها را در این آخرزمان
نیستشان از همدگر یک دم امان
هم سلیمان هست اندر دور ما
کو دهد صلح و، نماند جور ما
بر بدیهای بدان رحمت کنید
بر منی و خویشبینی کم تنید
سرنگون افتید در قعر زمین
هر دو گفتند ای خدا فرمان تو راست
بیامان تو امانی خود کجاست
صد جوال زر بیاری ای غنی
حق بگوید دل بیار ای منحنی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ٣١٠۴
هزار بدره زر گر بری به حضرت حق
حقت بگوید دل آر اگر به ما آری
کاین مگر قصد من آمد خونی است
یا طمع دارد گدا و تونی است
گر بروید ور بریزد صد گیاه
عاقبت برروید آن کشتهٔ اله
کشت نو کارید بر کشت نخست
این دوم فانیست و آن اول درست
کشت اول کامل و بگزیده است
تخم ثانی فاسد و پوسیده است
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۳۰
بر هر چه امیدستت کی گیرد او دستت
بر شکل عصا آید وآن مار دوسر باشد
وآن غصه که میگویی آن چاره نکردم دی
هر چاره که پنداری آن نیز غرر باشد
خود کرده شمر آن را چه خیزد از آن سودا
اندر پی صد چون آن صد دام دگر باشد
آن چاره همیکردم آن مات نمیآمد
آن چاره لنگت را آخر چه اثر باشد
از مات تو قوتی کن یاقوت شو او را تو
تا او تو شوی تو او این حصن و مفر باشد
عقل کاذب هست خود معکوسبین
زندگی را مرگ بیند ای غبین
آنچنانکه هست در خدعهسرا
من چه کردم با تو زین گنج نفیس
تو چه کردی با من از خوی خسیس
من تو را ماهی نهادم در کنار
که غروبش نیست تا روز شمار
در جزای آن عطای نور پاک
تو زدی در دید من خار و خاک
عقل جزوی همچو برق است و درخش
در درخشی کی توان شد سوی وخش
نیست نور برق بهر رهبری
بلکه امر است ابر را که میگری
برق عقل ما برای گریه است
تا بگرید نیستی در شوق هست
عقل کودک گفت بر کتاب تن
عقل رنجور آردش سوی طبیب
لیک نبود در دوا عقلش مصیب
نه به نورش نامه تانی خواندن
حبهای را جانب کان چون برم
قطرهای را سوی عمان چون برم
زیره را من سوی کرمان آورم
گر به پیش تو دل و جان آورم
غیر حسن تو که آن را یار نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۳۹
بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را
صد سال گرم داری نانش فطیر باشد
Privacy Policy
Today visitors: 149 Time base: Pacific Daylight Time