Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #1001
برنامه صوتی شماره ۱۰۰۱ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 521 votes | 6254 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه صوتی شماره ۱۰۰۱ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۱۲  مارس  ۲۰۲۴ - ۲۳  اسفند ۱۴۰۲


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۱ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


خدایگانِ جمال و خلاصهٔ خوبی

به جان و عقل درآمد به رسمِ گُل‌کوبی(۱)


بیا بیا، که حیات و نجاتِ خلق تویی

بیا بیا، که تو چشم و چراغِ یعقوبی


قَدَم بنه تو بر آب و گِلم که از قَدَمت

ز آب و گِل برود تیرگی و محجوبی


ز تابِ تو برسد سنگ‌ها به یاقوتی

ز طالبیت رسد طالبی به مطلوبی


بیا بیا، که جمال و جلال می‌بخشی

بیا بیا، که دوایِ هزار ایّوبی


بیا بیا تو، اگرچه نرفته‌ای هرگز

ولیک هر سخنی گویمت به مرغوبی


به جایِ جان تو نشین، که هزار چون جانی

محبّ و عاشقِ خود را تو کُش که محبوبی


اگر نه شاهِ جهان اوست، ای جهانِ دُژَم(۲)

به جانِ او که بگویی: چرا در آشوبی؟


گهی ز رایَتِ(۳) سبزش، لطیف و سرسبزی

ز قلبِ(۴) لشکرِ هَیجاش(۵)، گاه مَقلوبی(۶)


دمی چو فکرتِ نقّاش نقش‌ها سازی

گهی چو دستهٔ فرّاش(۷) فرش‌ها روبی


چو نقش را تو بروبی، خلاصهٔ آن را

فرشتگی دهی و پرّ و بالِ کرّوبی(۸)


خموش، آب نگهدار همچو مَشکِ درست

ور از شکاف بریزی، بدانکه معیوبی


به شمس مفخرِ تبریز از آن رسید دلت

که چُست دُلدُلِ(۹) دل می‌نمود مرکوبی


(۱) گُل‌کوبی: مالیدنِ گُل زیر پای، مجازاً سیر و تفرّج

(۲) دُژَم: غمگین و اندوهناک

(۳) رایَت: بیرق، پرچم

(۴) قلب: قسمت میانی لشکر، واژگون ساختن چیزی

(۵) هَیجا: جنگ، کارزار

(۶) مقلوب: تبدیل‌شده

(۷) فرّاش: جاروب بلند دسته‌دار

(۸) کرّوبی: آسمانی، منسوب به عالَمِ فرشتگان

(۹) دُلدُل: نام اسب یا استری که حاکم اسکندریه به رسول اکرم فرستاده بود. در اینجا مطلق مَرکَب، اسب.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


خدایگانِ جمال و خلاصهٔ خوبی

به جان و عقل درآمد به رسمِ گُل‌کوبی

 

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2202


آن‌چنان‌که ناگهان شیری رسید

مرد را برْبود و در بیشه کشید


او چه اندیشد در آن بُردن؟ ببین

تو همان اندیش، ای استادِ دین


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2513


دلقک اندر دِه بُد و آن را شنید

برنشست و تا به تِرمَد می‌دوید

 

مَرکَبی دو اندر آن ره شد سَقَط

از دوانیدن فَرَس(۱۰) را زآن نَمَط(۱۱)


(۱۰) فَرَس: اسب

(۱۱) نَمَط: طریقه و روش

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2519


که زده دلقک به سَیْرانِ درشت(۱۲)

چند اسپی تازی اندر راه کشت


(۱۲) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2543


من شتابیدم برِ تو بهرِ آن

تا بگویم که ندارم آن توان!

 

این چنین چُستی نیاید از چو من

باری، این اومید را بر من مَتَن!

 

گفت شه: لعنت بر این زودیت(۱۳) باد

که دو صد تشویش در شهر اوفتاد


(۱۳) زودی: شتاب

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخرزمان کرد طَرَب‌سازیی

باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139


حلقهٔ‌‌ کوران، به چه کار اندرید؟

دیده‌بان را در میانه آورید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #583


سویِ حق گر راستانه خَم شوی

وارَهی از اختران، مَحْرَم شوی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387


آن زمان کِت امتحان مطلوب شد

مسجدِ دینِ تو، پُرخَرّوب(۱۴) شد


(۱۴) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند. بسیار خراب‌کننده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیر خدا را خواستن

ظَنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


بیا بیا، که حیات و نجاتِ خلق تویی

بیا بیا، که تو چشم و چراغِ یعقوبی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #259, Divan e Shams


پیش کَش(۱۵) آن شاهِ شکَرخانه(۱۶) را

آن گُهَرِ روشنِ دُردانه(۱۷) را


(۱۵) پیش کَش: پیش بیآور

(۱۶) شکَرخانه: بسیار شیرین

(۱۷) دُردانه: دانهٔ مروارید، یکتا

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


قَدَم بنه تو بر آب و گِلم که از قَدَمت

ز آب و گِل برود تیرگی و محجوبی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1381


حقْ قدم بر وِی نَهَد از لامکان

آن‌گه او ساکن شود از کُنْ‌فَکان


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466


پیشِ چوگان‌های حُکمِ کُن‌فَکان

می‌دَویم اَندر مکان و‌‌ لامکان


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۸)


(۱۸) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۹)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۱۹) حَدید: آهن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ(۲۰) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۲۱)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۲۰) تگ: ته و بُن

(۲۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۲۲)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۲۲) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» 

تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175


چون ملایک گو که لا عِلْمَ لَنا

یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا


«مانند فرشتگان بگو: «خداوندا، 

ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.»»


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۲۳) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۲۳) نَفَخْتُ: دمیدم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۲۴) و سَنی(۲۵)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۲۴) حَبر: دانشمند، دانا

(۲۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


ز تابِ تو برسد سنگ‌ها به یاقوتی

ز طالبیت رسد طالبی به مطلوبی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4142


طالبِ اویی، نگردد طالبت

چون بمُردی طالبت شد مَطْلبت(۲۶)


زنده‌یی، کِی مُرده‌شو شویَد تو را؟

طالبی کِی مطلبت جوید تو را


اندرین بحث ار خِرَد ره‌بین بُدی

فخرِ رازی رازدانِ دین بُدی


(۲۶) مَطْلب: طلب‌شده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214


طالب است و غالب(۲۷) است آن کردگار

تا ز هستی‌ها برآرَد او دمار


(۲۷) غالب: پیروز

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مُشتری

چون سپردی تن به خدمت، جان بَری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


لعلِ لبش داد کنون مر مرا

آنچه تو را لعل کُنَد، مرمرا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١٣٠٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1308


بر زند از جانِ کامل معجزات

بر ضمیرِ جان طالب چون حیات


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1068


تو هنوز از خارج آن را طالبی؟

مَحْلَبی(۲۸)، از دیگران چون حالِبی(۲۹)؟


(۲۸) مَحْلَب: جای دوشیدنِ شیر (اسم مکان) و مِحْلَب، ظرفی که در آن شیر بدوشند (اسم آلت).

(۲۹) حالِب: دوشندهٔ شیر، در این‌جا به‌معنی جویندهٔ شیر.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


بیا بیا، که جمال و جلال می‌بخشی

بیا بیا، که دوایِ هزار ایّوبی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2509


غُلْغُل و طاق و طُرُنب(۳۰) و گیر و دار

که نمی‌بینم، مرا معذور دار


(۳۰) طاق و طُرُنب: سر و صدا

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1854


صد هزاران کیمیا، حق آفرید

کیمیایی همچو صبر، آدم ندید


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3145


صبر کردن، جانِ تسبیحاتِ توست

صبر کن، کآن است تسبیحِ دُرُست


هیچ تَسبیحی ندارد آن دَرَج(۳۱)

صبر کن، اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج(۳۲)


(۳۱) دَرَج: درجه

(۳۲) اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج: صبرْ کلید رستگاری است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3135


یونسَت در بطنِ(۳۳) ماهی پُخته شد

مَخْلَصش(۳۴) را نیست از تسبیح، بُد


گر نبودی او مُسَبِّح(۳۵)، بطنِ نُون(۳۶)

حَبس و زندانش بُدی تا یُبْعَثون‏


او به تسبیح از تنِ ماهی بجَست

چیست تسبیح؟ آیتِ روزِ اَلَسْت


قرآن كريم، سورهٔ صافّات (۳۷)، آيهٔ ۱۴۳ و ۱۴۴

Quran, As-Saaffaat(#37), Line #143-144


«فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ» (۱۴۳)


«پس اگر نه از تسبيح‌گويان مى‌بود،»


«لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (۱۴۴)


«تا روز قيامت در شكمِ ماهى مى‌ماند.»


(۳۳) بطن: شکم

(۳۴) مَخْلَص: محل خلاصى

(۳۵) مُسَبِّح: تسبیح کننده

(۳۶) نُون: ماهى

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طُرُم(۳۷) عاریّتی‌ست(۳۸)

امر را طاق و طُرُم ماهیّتی‌ست(۳۹)


(۳۷) طاق و طُرُم: جلال و شکوهِ ظاهری؛ مراد از آن سروصدای ظاهری و جلوه و عظمتِ ناپایداری است که عامِ خلق را مفتون می‌دارد.

(۳۸) عاریّتی‌: قرضی

(۳۹) ماهیّتی‌: ذاتی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


بیا بیا تو، اگرچه نرفته‌ای هرگز

ولیک هر سخنی گویمت به مرغوبی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2172, Divan e Shams


وَ هْوَ مَعَکُم یعنی با توست در این جُستن

آنگه که تو می‌جویی هم در طلب او را جو


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Hadid(#57), Line #4


«... وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَما كُنْتُمْ… .»


«… و اوست با شما، هرجا که باشید… .»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1077


اسب، زیرِ ران و، فارِس(۴۰) اسب‌جو

چیست این؟ گفت: اسب، لیکن اسب کو؟

 

هَی نه اسب است این به زیرِ تو پدید؟

گفت: آری، لیک خود اسبی که دید؟


(۴۰) فارِس: سوار بر اسب، سوارکار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1080


چون گُهَر در بحر گوید: بحر کو؟

وآن خیالِ چون صدف، دیوارِ او

 

گفتنِ «آن کو» حجابش می‌شود

ابرِ تابِ آفتابش می‌شود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456


اَنْصِتُوا(۴۱) را گوش کن، خاموش باش

چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش


(۴۱) اَنصِتُوا: خاموش باشید

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3199


اَنصِتُوا یعنی که آبت را به لاغ(۴۲)

هین تلف کم کن که لب‌خشک‌ست باغ


(۴۲) لاغ: بیهوده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا

تا زبانْ‌تان من شَوم در گفت‌وگو


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو

گوش‌ها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2828, Divan e Shams


شده‌ای غلامِ صورت به مثالِ بت‌پرستان

تو چو یوسفی ولیکن به درون نظر نداری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


به جایِ جان تو نشین، که هزار چون جانی

محبّ و عاشقِ خود را تو کُش که محبوبی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1440


هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باش

ما همه لاشیم(۴۳) با چندین تراش


(۴۳) لاش: هیچ‌چیز

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #30


جمله معشوق است و عاشق پَرده‌‌ای

زنده معشوق است و عاشق مُرده‌‌ای‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1023


استخوان و باد روپوش است و بَس

در دو عالَم غیرِ یزدان نیست کَس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517


کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر

بی‌سبب، بی‌واسطهٔ یاریِ غیر


کافیَم بی‌نان تو را سیری دهم

بی‌ سپاه و لشکرت میری دهم


بی‌بهارت نرگس و نسرین دهم

بی‌ کتاب و اوستا تلقین دهم


کافیَم بی‌داروَت درمان کنم

گور را و چاه را میدان کنم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1938


رُو که بی یَسْمَع وَ بی یُبْصِر(۴۴) تُوی

سِر تُوی، چه جای صاحب‌سِر توی


حدیث قدسی


«مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی 

وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ.»


«(خداوند فرمود): هرکس مرا طلب کند، مرا می‌یابد و هرکه مرا بیابد، مرا می‌شناسد 

و هرکه مرا بشناسد، مرا دوست دارد و هرکسی مرا دوست بدارد، عاشقم می‌شود 

و هر که عاشقم بشود، عاشقش می‌شوم و هرکس را که عاشقش بشوم، او را می‌کُشم 

و هرکس را بکُشم، خون‌بهای او به گردنِ من است و هرکس که به گردن من خون‌بها دارد، 

من خودم خون‌بهای او هستم.»


(۴۴) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.

------------

مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۱۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) #1167, Divan e Shams


با درد بساز چون دوای تو منم

در کس منگر که آشنای تو منم


گر کُشته شَوی مگو که من کُشته شدم

شُکرانه بده که خون‌بهای تو منم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1750


ما بها و خون‌بها را یافتیم

جانبِ جان‌باختن بشتافتیم‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


گهی ز رایَتِ سبزش، لطیف و سرسبزی

ز قلبِ لشکرِ هَیجاش، گاه مَقلوبی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2465


لحظه‌ای ماهم کُنَد، یک دَم سیاه

خود چه باشد غیرِ این، کار اِلٰه؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466

 

عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

باخبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قلاووزِ(۴۵) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّه شنو ای خوش‌سرشت


که مراداتت همه اِشکسته‌پاست(۴۶)

پس کسی باشد که کامِ او، رواست؟


حدیث


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۴۵) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۴۶) اِشکسته‌پا: ناقص

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


دمی چو فکرتِ نقّاش نقش‌ها سازی

گهی چو دستهٔ فرّاش فرش‌ها روبی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1462, Divan e Shams


صورتگرِ نقّاشم، هر لحظه بتی سازم

وآنگه همه بت‌ها را در پیشِ تو بگْدازم(۴۷)


(۴۷) بگْدازم: بسوزانم

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shams


ای عاشقِ جَریده(۴۸)، بر عاشقان گُزیده

بگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن


(۴۸) جَریده: یگانه، تنها

------------

سنایی، حدیقة الحقیقه، باب اوّل، در توحید باری تعالی


تا به جاروبِ لا نروبی راه

نرسی در سرای الّا الله


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٨٠۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804


خانه را من روفتم از نیک و بد

خانه‌ام پُرّ است از عشقِ احد


هرچه بینم اندر او غیرِ خدا

آنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


چو نقش را تو بروبی، خلاصهٔ آن را

فرشتگی دهی و پرّ و بالِ کرّوبی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shams


فرشته‌ای کُنَمَت پاک با دو صد پَر و بال

که در تو هیچ نماند کدورتِ(۴۹) بشری


(۴۹) کدورت: تاریکی، کِدِری

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


خموش، آب نگهدار همچو مَشکِ درست

ور از شکاف بریزی، بدانکه معیوبی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3199


اَنصِتُوا یعنی که آبت را به لاغ(۵۰)

هین تلف کم کن که لب‌خشک‌ست باغ


(۵۰) لاغ: بیهوده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خُفته از احوالِ دنیا روز و شب

چون قلم در پنجهٔ تقلیبِ(۵۱) رب


(۵۱) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1052


کار، عارف راست، کو نه اَحول(۵۲) است

چشمِ او بر کِشت‌های اول است


(۵۲) اَحْوَل: لوچ، دوبین

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #737


این زمان جز نفیِ ضِدّ، ا‌علام نیست

اندرین نَشأت(۵۳)، دَمی بی‌دام نیست


(۵۳) نَشأت: آبشخور

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309


عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَر

عقلِ جزوی می‌کند هر سو نظر


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


گفت: مُفتیِّ(۵۴) ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت‌ گر خوری، مُجرم شَوی


(۵۴) مُفتی: فتوادهنده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #382


گر نه موشی دزد در انبارِ ماست

گندمِ اعمالِ چل ساله(۵۵) کجاست؟


(۵۵) چل ساله: چهل ساله

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #591


هیچ کُنجی بی‌‏دَد و بی‌‏دام نیست

جز به خلوت‌‏گاهِ حق، آرام نیست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1505


چون به هر فکری که دل خواهی سپرد

از تو چیزی در نهان خواهند بُرد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1508


بارِ بازرگان چو در آب اوفتد

دست اندر کالۀ‏(۵۶) بهتر زند


چونکه چیزی فوت خواهد شد در آب

ترکِ کمتر گوی و، بهتر را بیاب


(۵۶) کاله: کالا

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


به شمس مفخرِ تبریز از آن رسید دلت

که چُست دُلدُلِ دل می‌نمود مرکوبی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #862, Divan e Shams


قومی که بر بُراقِ(۵۷) بصیرت سفر کنند

بی ابر و بی‌غبار در آن مَه نظر کنند


در دانه‌های شهوتی آتش زنند زود

وز دامگاهِ صَعب(۵۸) به یک تَک(۵۹) عَبَر کنند(۶۰)


(۵۷) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.

(۵۸) صَعب: سخت و دشوار

(۵۹) تَک: تاختن، دویدن، حمله

(۶۰) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shams


ای بی‌خبر برو که تو را آبِ روشنی‌ست

تا وارَهد ز آب و گِلت، صَفوَتِ(۶۱) صفا(۶۲)


زیرا که طالبِ صفتِ صَفوَت‌ است آب

و آن نیست جز وصالِ تو با قُلزُمِ(۶۳) ضیا(۶۴)


(۶۱) صَفوَت: خلوص، پاکی

(۶۲) صفا: پاکی، روشنی

(۶۳) قُلزُم: دریا

(۶۴) ضیا: نور

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #53


مر عَسَس(۶۵) را ساخته یزدان سبب

تا ز بیمِ او دَوَد در باغ، شب


بیند آن معشوقه را او با چراغ

طالبِ انگشتری در جُویِ باغ


پس قرین می‌کرد از ذوق آن نَفَس

با ثنایِ(۶۶) حق، دعایِ آن عَسَس


(۶۵) عَسَس: داروغه

(۶۶) ثنا: حمد و ستایش

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1744

 

من چه غم دارم که ویرانی بُوَد؟

زیرِ ویران، گنجِ سلطانی بُوَد


غرقِ حق، خواهد که باشد غرق‌تر

همچو موجِ بحرِ جان، زیر و زَبَر

 

زیرِ دریا خوش‌تر آید، یا زَبَر؟

تیر او دلکش‌تر آید، یا سپر؟


پاره‌کردهٔ وسوسه باشی دلا

گر طَرَب را باز‌دانی از بلا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643


لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۶۷)

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خِلْعَت(۶۸) را بَرَد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس


(۶۷) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۶۸) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1748


گر مرادت را مَذاق(۶۹) شِکَّرست

بی‌‌مُرادی نی مُرادِ دلبر‌ست‌؟‌

 

هر ستاره‌‌ش خون‌بهایِ صد هِلال

خونِ عالَم ریختن، او را حلال‌‌


ما بها و خون‌بها را یافتیم

جانبِ جان‌باختن بشتافتیم‌‌

 

ای حیاتِ عاشقان در مُردگی

دل نیابی جز که در دِلبُردگی(۷۰)‌‌


من دلش جُسته، به صد ناز و دَلال(۷۱)

او بهانه کرده با من از ملال‌‌


گفتم: آخِر غرقِ توست این عقل و جان

گفت: رُو، رُو، بر من این افسون مخوان‌‌


من ندانم آنچه اندیشیده‌‌ای؟

ای دو دیده(۷۲)، دوست را چون دیده‌‌ای‌‌؟


ای گران‌جان، خوار دید‌ستی مرا

زآنکه، بس ارزان خریدستی مرا


هر که او ارزان خَرَد، ارزان دهد

گوهری، طفلی به قُرصی نان دهد


(۶۹) مَذاق: طعم، مزّه

(۷۰) دِلبُردگی‌‌: عاشقی، عاشق شدن

(۷۱) دَلال: ناز و کرشمه

(۷۲) دو دیده: دوبین، اَحْوَل

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1356

 

پای در دریا مَنِه، کم گُو از آن

بر لبِ دریا خَمُش کن لبْ گزان

 

گر چه صد چون من ندارد تابِ بحر

لیک من ‏نشْکیبم از غرقابِ بحر

 

جان و عقلِ من، فِدایِ بحر باد

خون‌بهایِ عقل و جان، این بحر داد

 

تا که پایم می‏‌رود، رانَم در او

چون نمانَد پا، چو بَطّانم(۷۳) در او

 

بی‏‌ادب، حاضر ز غایب خوش‌ترست

حلقه گرچه کژ بُوَد، نه بر در است؟‏

 

ای تن‌آلوده، به گِردِ حوض گَرد

پاک کِی گردد برونِ حوض مَرد؟

 

پاک کو از حوض، مهجور اوفتاد

او ز پاکیِ خویش هم دور اوفتاد

 

پاکیِ این حوض، بی‏‌پایان بُوَد

پاکیِ اجسام، کم‌میزان(۷۴) بُوَد

 

زآنکه دل، حوض است، لیکن در کمین

سویِ دریا راهِ پنهان دارد این


پاکیِ محدودِ تو خواهد مَدَد

ورنه اندر خرج کم گردد عدد


آب گفت آلوده را: در من شتاب

گفت آلوده که دارم شرم از آب

  

گفت آب: این شرم، بی‏‌من کِی رود؟

بی‏‌من این آلوده زایل(۷۵) کِی شود؟


ز آب، هر آلوده کو پنهان شود

اَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ الْایمان بُوَد

 

حدیث


«اَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ مِنَ الْایمانِ»


«شرم، (آدمی را) از ایمان باز می‌دارد.»


حدیث


«اَلْحَیاٰءُ شُعْبَةٌ مِنَ الْایمانِ»


«شرم شاخه‌ای از ایمان است.»


حدیث


«اَلْحَیاٰءُ خَيْرٌ كُلُّه»


«شرم، سراسر خوبی است.»


دل ز پایۀ حوضِ تن، گِلناک شد

تن ز آبِ حوضِ دل‌ها پاک شد

 

گِردِ پایۀ حوضِ دل، گَرد ای پسر

هان ز پایۀ حوضِ تن، می‏‌کُن حَذَر


(۷۳) بَطّ: نوعی مرغابی

(۷۴) کم‌میزان: کم‌ارزش

(۷۵) زایل: زدوده، ناپدید

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) گُل‌کوبی: مالیدنِ گُل زیر پای، مجازاً سیر و تفرّج

(۲) دُژَم: غمگین و اندوهناک

(۳) رایَت: بیرق، پرچم

(۴) قلب: قسمت میانی لشکر، واژگون ساختن چیزی

(۵) هَیجا: جنگ، کارزار

(۶) مقلوب: تبدیل‌شده

(۷) فرّاش: جاروب بلند دسته‌دار

(۸) کرّوبی: آسمانی، منسوب به عالَمِ فرشتگان

(۹) دُلدُل: نام اسب یا استری که حاکم اسکندریه به رسول اکرم فرستاده بود. در اینجا مطلق مَرکَب، اسب.

(۱۰) فَرَس: اسب

(۱۱) نَمَط: طریقه و روش

(۱۲) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار

(۱۳) زودی: شتاب

(۱۴) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند. بسیار خراب‌کننده

(۱۵) پیش کَش: پیش بیآور

(۱۶) شکَرخانه: بسیار شیرین

(۱۷) دُردانه: دانهٔ مروارید، یکتا

(۱۸) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۱۹) حَدید: آهن

(۲۰) تگ: ته و بُن

(۲۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۲۲) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۲۳) نَفَخْتُ: دمیدم

(۲۴) حَبر: دانشمند، دانا

(۲۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۲۶) مَطْلب: طلب‌شده

(۲۷) غالب: پیروز

(۲۸) مَحْلَب: جای دوشیدنِ شیر (اسم مکان) و مِحْلَب، ظرفی که در آن شیر بدوشند (اسم آلت).

(۲۹) حالِب: دوشندهٔ شیر، در این‌جا به‌معنی جویندهٔ شیر.

(۳۰) طاق و طُرُنب: سر و صدا

(۳۱) دَرَج: درجه

(۳۲) اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج: صبرْ کلید رستگاری است.

(۳۳) بطن: شکم

(۳۴) مَخْلَص: محل خلاصى

(۳۵) مُسَبِّح: تسبیح کننده

(۳۶) نُون: ماهى

(۳۷) طاق و طُرُم: جلال و شکوهِ ظاهری؛ مراد از آن سروصدای ظاهری و جلوه و عظمتِ ناپایداری است که عامِ خلق را مفتون می‌دارد.

(۳۸) عاریّتی‌: قرضی

(۳۹) ماهیّتی‌: ذاتی

(۴۰) فارِس: سوار بر اسب، سوارکار

(۴۱) اَنصِتُوا: خاموش باشید

(۴۲) لاغ: بیهوده

(۴۳) لاش: هیچ‌چیز

(۴۴) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.

(۴۵) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۴۶) اِشکسته‌پا: ناقص

(۴۷) بگْدازم: بسوزانم

(۴۸) جَریده: یگانه، تنها

(۴۹) کدورت: تاریکی، کِدِری

(۵۰) لاغ: بیهوده

(۵۱) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن

(۵۲) اَحْوَل: لوچ، دوبین

(۵۳) نَشأت: آبشخور

(۵۴) مُفتی: فتوادهنده

(۵۵) چل ساله: چهل ساله

(۵۶) کاله: کالا

(۵۷) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.

(۵۸) صَعب: سخت و دشوار

(۵۹) تَک: تاختن، دویدن، حمله

(۶۰) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن

(۶۱) صَفوَت: خلوص، پاکی

(۶۲) صفا: پاکی، روشنی

(۶۳) قُلزُم: دریا

(۶۴) ضیا: نور

(۶۵) عَسَس: داروغه

(۶۶) ثنا: حمد و ستایش

(۶۷) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۶۸) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

(۶۹) مَذاق: طعم، مزّه

(۷۰) دِلبُردگی‌‌: عاشقی، عاشق شدن

(۷۱) دَلال: ناز و کرشمه

(۷۲) دو دیده: دوبین، اَحْوَل

(۷۳) بَطّ: نوعی مرغابی

(۷۴) کم‌میزان: کم‌ارزش

(۷۵) زایل: زدوده، ناپدید


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


خدایگان جمال و خلاصه خوبی

به جان و عقل درآمد به رسم گل‌کوبی


بیا بیا که حیات و نجات خلق تویی

بیا بیا که تو چشم و چراغ یعقوبی


قدم بنه تو بر آب و گلم که از قدمت

ز آب و گل برود تیرگی و محجوبی


ز تاب تو برسد سنگ‌ها به یاقوتی

ز طالبیت رسد طالبی به مطلوبی


بیا بیا که جمال و جلال می‌بخشی

بیا بیا که دوای هزار ایوبی


بیا بیا تو اگرچه نرفته‌ای هرگز

ولیک هر سخنی گویمت به مرغوبی


به جای جان تو نشین که هزار چون جانی

محب و عاشق خود را تو کش که محبوبی


اگر نه شاه جهان اوست ای جهان دژم

به جان او که بگویی چرا در آشوبی


گهی ز رایت سبزش لطیف و سرسبزی

ز قلب لشکر هیجاش گاه مقلوبی


دمی چو فکرت نقاش نقش‌ها سازی

گهی چو دسته فراش فرش‌ها روبی


چو نقش را تو بروبی خلاصه آن را

فرشتگی دهی و پر و بال کروبی


خموش آب نگهدار همچو مشک درست

ور از شکاف بریزی بدانکه معیوبی


به شمس مفخر تبریز از آن رسید دلت

که چست دلدل دل می‌نمود مرکوبی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


خدایگان جمال و خلاصه خوبی

به جان و عقل درآمد به رسم گل‌کوبی

 

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2202


آن‌چنان‌که ناگهان شیری رسید

مرد را بربود و در بیشه کشید


او چه اندیشد در آن بردن ببین

تو همان اندیش ای استاد دین


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2513


دلقک اندر ده بد و آن را شنید

برنشست و تا به ترمد می‌دوید

 

مرکبی دو اندر آن ره شد سقط

از دوانیدن فرس را زآن نمط


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2519


که زده دلقک به سیران درشت

چند اسپی تازی اندر راه کشت


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2543


من شتابیدم بر تو بهر آن

تا بگویم که ندارم آن توان

 

این چنین چستی نیاید از چو من

باری این اومید را بر من متن

 

گفت شه لعنت بر این زودیت باد

که دو صد تشویش در شهر اوفتاد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخرزمان کرد طرب‌سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی


جمله عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139


حلقه کوران به چه کار اندرید

دیده‌بان را در میانه آورید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #583


سوی حق گر راستانه خم شوی

وارهی از اختران محرم شوی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387


آن زمان کت امتحان مطلوب شد

مسجد دین تو پرخروب شد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیر خدا را خواستن

ظن افزونی‌ست و کلی کاستن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


بیا بیا که حیات و نجات خلق تویی

بیا بیا که تو چشم و چراغ یعقوبی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #259, Divan e Shams


پیش کش آن شاه شکرخانه را

آن گهر روشن دردانه را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


قدم بنه تو بر آب و گلم که از قدمت

ز آب و گل برود تیرگی و محجوبی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1381


حق قدم بر وی نهد از لامکان

آن‌گه او ساکن شود از کن‌فکان


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466


پیش چوگان‌های حکم کن‌فکان

می‌دویم اندر مکان و‌‌ لامکان


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175


چون ملایک گو که لا علم لنا

یا الهی غیر ما علمتنا


مانند فرشتگان بگو خداوندا 

ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌ قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرین خویش مفزا در صفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


ز تاب تو برسد سنگ‌ها به یاقوتی

ز طالبیت رسد طالبی به مطلوبی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4142


طالب اویی نگردد طالبت

چون بمردی طالبت شد مطلبت


زنده‌یی کی مرده‌شو شوید تو را

طالبی کی مطلبت جوید تو را


اندرین بحث ار خرد ره‌بین بدی

فخر رازی رازدان دین بدی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214


طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستی‌ها برآرد او دمار


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مشتری

چون سپردی تن به خدمت جان بری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


لعل لبش داد کنون مر مرا

آنچه تو را لعل کند مرمرا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١٣٠٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1308


بر زند از جان کامل معجزات

بر ضمیر جان طالب چون حیات


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1068


تو هنوز از خارج آن را طالبی

محلبی از دیگران چون حالبی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


بیا بیا که جمال و جلال می‌بخشی

بیا بیا که دوای هزار ایوبی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2509


غلغل و طاق و طرنب و گیر و دار

که نمی‌بینم مرا معذور دار


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1854


صد هزاران کیمیا حق آفرید

کیمیایی همچو صبر آدم ندید


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3145


صبر کردن جان تسبیحات توست

صبر کن کآن است تسبیح درست


هیچ تسبیحی ندارد آن درج

صبر کن الصبر مفتاح الفرج


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3135


یونست در بطن ماهی پخته شد

مخلصش را نیست از تسبیح بد


گر نبودی او مسبح بطن نون

حبس و زندانش بدی تا یبعثون‏


او به تسبیح از تن ماهی بجست

چیست تسبیح آیت روز الست


قرآن كريم، سورهٔ صافّات (۳۷)، آيهٔ ۱۴۳ و ۱۴۴

Quran, As-Saaffaat(#37), Line #143-144


«فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ» (۱۴۳)


«پس اگر نه از تسبيح‌گويان مى‌بود،»


«لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (۱۴۴)


«تا روز قيامت در شكمِ ماهى مى‌ماند.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طرم عاریتی‌ست

امر را طاق و طرم ماهیتی‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


بیا بیا تو اگرچه نرفته‌ای هرگز

ولیک هر سخنی گویمت به مرغوبی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2172, Divan e Shams


و هو معکم یعنی با توست در این جستن

آنگه که تو می‌جویی هم در طلب او را جو


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Hadid(#57), Line #4


«... وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَما كُنْتُمْ… .»


«… و اوست با شما، هرجا که باشید… .»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1077


اسب زیر ران و فارس اسب‌جو

چیست این گفت اسب لیکن اسب کو

 

هی نه اسب است این به زیر تو پدید

گفت آری لیک خود اسبی که دید


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1080


چون گهر در بحر گوید بحر کو

وآن خیال چون صدف دیوار او

 

گفتن آن کو حجابش می‌شود

ابر تاب آفتابش می‌شود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456


انصتوا را گوش کن خاموش باش

چون زبان حق نگشتی گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3199


انصتوا یعنی که آبت را به لاغ

هین تلف کم کن که لب‌خشک‌ست باغ


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید انصتوا

تا زبان‌تان من شوم در گفت‌وگو


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی او زبان نی جنس تو

گوش‌ها را حق بفرمود انصتوا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2828, Divan e Shams


شده‌ای غلام صورت به مثال بت‌پرستان

تو چو یوسفی ولیکن به درون نظر نداری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


به جای جان تو نشین که هزار چون جانی

محب و عاشق خود را تو کش که محبوبی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1440


هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش

ما همه لاشیم با چندین تراش


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #30


جمله معشوق است و عاشق پرده‌‌ای

زنده معشوق است و عاشق مرده‌‌ای‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1023


استخوان و باد روپوش است و بس

در دو عالم غیر یزدان نیست کس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517


کافیم بدهم تو را من جمله خیر

بی‌سبب بی‌واسطه یاری غیر


کافیم بی‌نان تو را سیری دهم

بی‌ سپاه و لشکرت میری دهم


بی‌بهارت نرگس و نسرین دهم

بی‌ کتاب و اوستا تلقین دهم


کافیم بی‌داروت درمان کنم

گور را و چاه را میدان کنم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1938


رو که بی یسمع و بی یبصر توی

سر توی چه جای صاحب‌سر توی


حدیث قدسی


«مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی 

وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ.»


«(خداوند فرمود): هرکس مرا طلب کند، مرا می‌یابد و هرکه مرا بیابد، مرا می‌شناسد 

و هرکه مرا بشناسد، مرا دوست دارد و هرکسی مرا دوست بدارد، عاشقم می‌شود 

و هر که عاشقم بشود، عاشقش می‌شوم و هرکس را که عاشقش بشوم، او را می‌کُشم 

و هرکس را بکُشم، خون‌بهای او به گردنِ من است و هرکس که به گردن من خون‌بها دارد، 

من خودم خون‌بهای او هستم.»


مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۱۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) #1167, Divan e Shams


با درد بساز چون دوای تو منم

در کس منگر که آشنای تو منم


گر کشته شوی مگو که من کشته شدم

شکرانه بده که خون‌بهای تو منم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1750


ما بها و خون‌بها را یافتیم

جانبِ جان‌باختن بشتافتیم‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


گهی ز رایت سبزش لطیف و سرسبزی

ز قلب لشکر هیجاش گاه مقلوبی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2465


لحظه‌ای ماهم کند یک دم سیاه

خود چه باشد غیر این کار اله


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466

 

عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش

باخبر گشتند از مولای خویش


بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حفت الجنه شنو ای خوش‌سرشت


که مراداتت همه اشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کام او رواست


حدیث


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


دمی چو فکرت نقاش نقش‌ها سازی

گهی چو دسته فراش فرش‌ها روبی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1462, Divan e Shams


صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم

وآنگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shams


ای عاشق جریده بر عاشقان گزیده

بگذر ز آفریده بنگر در آفریدن


سنایی، حدیقة الحقیقه، باب اوّل، در توحید باری تعالی


تا به جاروب لا نروبی راه

نرسی در سرای الا الله


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٨٠۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804


خانه را من روفتم از نیک و بد

خانه‌ام پر است از عشق احد


هرچه بینم اندر او غیر خدا

آن من نبود بود عکس گدا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


چو نقش را تو بروبی خلاصه آن را

فرشتگی دهی و پر و بال کروبی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shams


فرشته‌ای کنمت پاک با دو صد پر و بال

که در تو هیچ نماند کدورت بشری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


خموش آب نگهدار همچو مشک درست

ور از شکاف بریزی بدانکه معیوبی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3199


انصتوا یعنی که آبت را به لاغ

هین تلف کم کن که لب‌خشک‌ست باغ


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خفته از احوال دنیا روز و شب

چون قلم در پنجه تقلیب رب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1052


کار عارف راست کو نه احول است

چشم او بر کشت‌های اول است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #737


این زمان جز نفی ضد ا‌علام نیست

اندرین نشأت دمی بی‌دام نیست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309


عقل کل را گفت ما زاغ‌البصر

عقل جزوی می‌کند هر سو نظر


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


گفت مفتی ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت‌ گر خوری مجرم شوی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #382


گر نه موشی دزد در انبار ماست

گندم اعمال چل ساله کجاست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #591


هیچ کنجی بی‌‏دد و بی‌‏دام نیست

جز به خلوت‌‏گاه حق آرام نیست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1505


چون به هر فکری که دل خواهی سپرد

از تو چیزی در نهان خواهند برد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1508


بار بازرگان چو در آب اوفتد

دست اندر کاله بهتر زند


چونکه چیزی فوت خواهد شد در آب

ترک کمتر گوی و بهتر را بیاب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams


به شمس مفخر تبریز از آن رسید دلت

که چست دلدل دل می‌نمود مرکوبی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #862, Divan e Shams


قومی که بر براق بصیرت سفر کنند

بی ابر و بی‌غبار در آن مه نظر کنند


در دانه‌های شهوتی آتش زنند زود

وز دامگاه صعب به یک تک عبر کنند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shams


ای بی‌خبر برو که تو را آب روشنی‌ست

تا وارهد ز آب و گلت صفوت صفا


زیرا که طالب صفت صفوت‌ است آب

و آن نیست جز وصال تو با قلزم ضیا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #53


مر عسس را ساخته یزدان سبب

تا ز بیم او دود در باغ شب


بیند آن معشوقه را او با چراغ

طالب انگشتری در جوی باغ


پس قرین می‌کرد از ذوق آن نفس

با ثنای حق دعای آن عسس


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1744

 

من چه غم دارم که ویرانی بود

زیر ویران گنج سلطانی بود


غرق حق خواهد که باشد غرق‌تر

همچو موج بحر جان زیر و زبر

 

زیر دریا خوش‌تر آید یا زبر

تیر او دلکش‌تر آید یا سپر


پاره‌کرده وسوسه باشی دلا

گر طرب را باز‌دانی از بلا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643


لیک حاضر باش در خود ای فتی

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خلعت را برد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1748


گر مرادت را مذاق شکرست

بی‌‌مرادی نی مراد دلبر‌ست‌

 

هر ستاره‌‌ش خون‌بهای صد هلال

خون عالم ریختن او را حلال‌‌


ما بها و خون‌بها را یافتیم

جانب جان‌باختن بشتافتیم‌‌

 

ای حیات عاشقان در مردگی

دل نیابی جز که در دلبردگی


من دلش جسته به صد ناز و دلال

او بهانه کرده با من از ملال‌‌


گفتم آخر غرق توست این عقل و جان

گفت رو رو بر من این افسون مخوان‌‌


من ندانم آنچه اندیشیده‌‌ای

ای دو دیده دوست را چون دیده‌‌ای‌‌


ای گران‌جان خوار دید‌ستی مرا

زآنکه بس ارزان خریدستی مرا


هر که او ارزان خرد ارزان دهد

گوهری طفلی به قرصی نان دهد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1356

 

پای در دریا منه کم گو از آن

بر لب دریا خمش کن لب گزان

 

گر چه صد چون من ندارد تاب بحر

لیک من ‏نشکیبم از غرقاب بحر

 

جان و عقل من فدای بحر باد

خون‌بهای عقل و جان این بحر داد

 

تا که پایم می‏‌رود رانم در او

چون نماند پا چو بطانم در او

 

بی‏‌ادب حاضر ز غایب خوش‌ترست

حلقه گرچه کژ بود نه بر در است

 

ای تن‌آلوده به گرد حوض گرد

پاک کی گردد برون حوض مرد

 

پاک کو از حوض مهجور اوفتاد

او ز پاکی خویش هم دور اوفتاد

 

پاکی این حوض بی‏‌پایان بود

پاکی اجسام کم‌میزان بود

 

زآنکه دل حوض است لیکن در کمین

سوی دریا راه پنهان دارد این


پاکی محدود تو خواهد مدد

ورنه اندر خرج کم گردد عدد


آب گفت آلوده را در من شتاب

گفت آلوده که دارم شرم از آب

  

گفت آب این شرم بی‏‌من کی رود

بی‏‌من این آلوده زایل کی شود


ز آب هر آلوده کو پنهان شود

الحیاء یمنع الایمان بود

 

حدیث


«اَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ مِنَ الْایمانِ»


«شرم، (آدمی را) از ایمان باز می‌دارد.»


حدیث


«اَلْحَیاٰءُ شُعْبَةٌ مِنَ الْایمانِ»


«شرم شاخه‌ای از ایمان است.»


حدیث


«اَلْحَیاٰءُ خَيْرٌ كُلُّه»


«شرم، سراسر خوبی است.»


دل ز پایه حوض تن گلناک شد

تن ز آب حوض دل‌ها پاک شد


shirin7shComment by: shirin7sh
چون هیچ نمانیم ز غم هیچ نپیچیم
چون هیچ نمانیم هم اینیم و هم آنیم

خداوند با نشانه گرفتن همانیدگی های ما لطف میکند و باید شکرگزار بود. طرب بر حسب همانیدگی طرب نیست. از بین رفتن همانیدگی هم بلا نیست.پس هر بی مرادی بلا نیست بلکه طرب و قلاووز بهشت است


تو به هر حالی که باشی می‌طلب
آب می‌جو دایما ای خشک‌لب

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Today visitors: 559

Time base: Pacific Daylight Time