Parviz Shahbazi - پرویز شهبازی

Ganje Hozour Programs #1035

برنامه تصویری شماره ۱۰۳۵ گنج حضور

  • Currently 3.93/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 361 votes
Comments (0)

    
Sorry, your favorites list is FULL.

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۱۰۳۵ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۲۹  ژوئیه  ۲۰۲۵ - ۸  مرداد ۱۴۰۴

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams


تو جانِ مایی، ماهِ سَمایی(۱)

فارغ ز جمله اندیشه‌هایی


جویی ز فکرت، دارویِ علّت

فکر است اصلِ علّت‌فزایی(۲)


فکرت برون کن، حیرت فزون کن

نی مردِ فکری، مردِ صفایی


فکرت درین ره شد ژاژخایی(۳)

مجنون شو ای جان، عاقل چرایی؟


بَدنام مجنون، رَست از کشاکش

باهوش کِرمی، مست اژدهایی


کرمِ بریشم، اندیشه دارد

زیرا که جوید صنعت‌نمایی(۴)


صنعت نماید، چیزی بزاید

از خود برآید زان خیره‌رایی


صنعت رها کن، صانع بس استت

شاهد همو بس، کم ده گُوایی(۵)


او نیست‌ها را داده‌ست هستی

او قلب‌ها(۶) را بخشد روایی(۷)


داد او فلک را دورانِ دایم

نامد زیانش بی‌دست و پایی


خامُش، بر آن باش که پُر نگویی(۸)

هرچند با خود برمی‌نیایی(۹)


(۱) سَما: آسمان

(۲) علّت‌فزایی: حالت و عمل چیزی که بیماری و رنجوری افزاید.

(۳) ژاژخایی: یاوه‌گویی

(۴) صنعت‌نمایی: نمایش صنعت‌، هنرنمایی

(۵) گُوا: گُواه، شاهد

(۶) قلب‌: تقلب، سیم و زر ناسره

(۷) روا: شایسته، سزاوار

(۸) پُر گفتن: زیاده حرف‌ زدن

(۹) با خود برنیامدن: از عهدهٔ خود نیامدن، قادر به حفظ زبان خود نبودن.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams


تو جانِ مایی، ماهِ سَمایی

فارغ ز جمله اندیشه‌هایی


جویی ز فکرت، دارویِ علّت

فکر است اصلِ علّت‌فزایی


فکرت برون کن، حیرت فزون کن

نی مردِ فکری، مردِ صفایی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2677


انبیا گفتند: در دل علّتی‌ست(۱۰)

که از آن در حق‌شناسی آفتی‌ست


(۱۰) علّت: بیماری

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams


لیک طبع از اصلِ(۱۱) رنج و غصّه‌ها بررُسته‌ است(۱۲)

در پِیِ رنج و بلاها، عاشقِ بی‌طایل(۱۳ و ۱۴) است


(۱۱) اصل: در این‌جا یعنی ریشه

(۱۲) بررُسته‌است: روییده‌است.

(۱۳) طایل: وسیع، گسترده، فایده و سود

(۱۴) بی‌طایل: بی‌فایده، بیهوده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2683


این هم از تأثیرِ آن بیماری است

زهرِ او در جمله جُفتان(۱۵) ساری(۱۶) است


(۱۵) جُفتان: جمعِ جُفت به‌معنیِ زوج، قرین، هم‌نشین

(۱۶) ساری: سرایت‌کننده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1122, Divan e Shams


اندیشه می‌کنی که رهی از زحیر(۱۷) و رنج

اندیشه کردن آمد سرچشمهٔ زحیر


(۱۷) زَحیر: ناله و زاری

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهان

گفت: خَرّوب است ای شاهِ جهان


گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟

گفت: من رُستَم(۱۸)، مکان ویران شود


من که خَرّوبم، خرابِ منزلم

هادمِ(۱۹) بنیادِ این آب و گِلم


(۱۸) رُستَن: روییدن

(۱۹) هادِم: ویران کننده، نابود کننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640


من سبب را ننگرم، کآن حادِث(۲۰) است

زآنکه حادث، حادِثی را باعث است


لطفِ سابق را نِظاره می‌کنم

هرچه آن حادِث، دوپاره می‌کنم


(۲۰) حادِث: تازه پدید‌آمده، جدید، نو

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1568


نامه بگشادن چه دشوارست و صَعْب(۲۱)

کارِ مردانست، نه طفلانِ کَعْب(۲۲)


جمله بر فهرست قانع گشته‌ایم

زآنکه در حرص و هوا(۲۳) آغشته‌ایم


باشد آن فهرست، دامی عامه را

تا چنان دانند متنِ نامه را


باز کن سَرنامه(۲۴) را، گردن مَتاب(۲۵)

زین سخن، وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب(۲۶)


(۲۱) صَعب: دشوار

(۲۲) طفلانِ کَعْب: اطفالی که به بازی مشغولند.

(۲۳) هوا: خواهش‌های نَفسانی، نیازهای من ذهنی

(۲۴) سرنامه: عنوان، آنچه در اول کتاب یا نامه نوشته می‌شود.

(۲۵) گردن مَتاب: سرپیچی مکن، رُخ متاب.

(۲۶) وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خداوند به راستی و درستی داناتر است.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1114


خفتهٔ بیدار باید پیشِ ما

تا به بیداری ببیند خواب‌ها


دشمنِ این خوابِ‌ خوش‌ شد، فکرِ ‌خلق

تا نخسپد فکرتش، بسته‌ست حلق


حیرتی باید که روبَد فکر را

خورده حیرت فکر را و ذکر را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٩۶٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1960


همچو مُسْتَسقی(۲۷) کز آبش سیر نیست

بر هر آنچه یافتی بِاللَّـه مَایست


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگْذار، صدرِ توست راه


(۲۷) مُسْتَسقی: آنکه بیماری استسقا دارد و هرچقدر آب می‌نوشد، تشنگی‌اش برطرف نمی‌گردد.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


چون راه، رفتنی‌ست، توقّف هلاکت‌ است

چُونَت قُنُق(۲۸) کند که بیا، خَرگَهْ(۲۹) اندرآ


(۲۸) قُنُق: مهمان

(۲۹) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2981, Divan e Shams


زان مزدِ کار می‌نرسد مر تو را که تو

پیوسته نیستی تو درین کار، گه‌گهی


خامُش که بی‌طعامِ حق و بی‌شرابِ غیب

این حرف و صوت هست دو سه کاسهٔ تُهی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4587


می‌رود کودک به مکتب پیچ‌پیچ(۳۰)

چون ندید از مزدِ کارِ خویش هیچ

 

چون کُند در کیسه دانْگی دستمزد

آنگهان بیخواب‌ گردد شب چو دزد

 

جهد کُن تا مزدِ طاعت در رسد

بر مُطیعان آنگهت آید حسد


اِئتِیاٰ کَرْهاً مُقلِّد گشته را

اِئْتِیاٰ طَوْعاً صفا بسرشته را

 

خطابِ «با بی‌میلی بیایید» متوجه اهل تقلید است 

و خطابِ «با میل بیایید» متوجه اهلِ صفا.


قرآن کریم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آیهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ 

ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: 

«خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»


(۳۰) پیچ‌پیچ: پریشانی و اضطراب

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3519


مغزِ او خشک‌ست و، عقلش این زمان

کمترست از عقل و فهمِ کودکان


زهد و پیری، ضعف بر ضعف آمده

واندر آن زُهدش گشادی ناشده


رنج دیده، گنج نادیده ز یار

کارها دیده، ندیده مزدِ کار


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #576


چیست مزدِ کارِ من؟ دیدارِ یار

گر چه خود بوبکر بخشد چل هزار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #23, Divan e Shams


وانگه سلیمان زان ولا، لرزان ز مکرِ ابتلا

از ترس کاو را آن عُلا(۳۱) کمتر شود از رشک‌ها


(۳۱) عُلا: شرف و بزرگی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #711


جان فدا کردن برایِ صیدِ غیر

کفرِ مطلق دان و نومیدی ز خیر


هین مشو چون قند پیشِ طوطیان

بلکه زَهری شو شو، ایمن از زیان


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3583


ور تو ريوِ(۳۲) خويشتن را مُنْكِرى

از ترازو و آینه، کی جان بَری؟

 

(۳۲) ریو: حیله، حقّه‌بازی، ریا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1897


باد بر تختِ سلیمان رفت کژ

پس سلیمان گفت: بادا، کژ مَغَژ(۳۳)


باد هم گفت: ای سلیمان کژ مرو

ور روی کژ، از کژم خشمین مشو


این ترازو بهرِ این بنهاد حق

تا رَود انصاف ما را در سَبَق(۳۴)


از ترازو کم کُنی، من کم کنم

تا تو با من روشنی، من روشنم


همچنین تاجِ سلیمان میل کرد(۳۵)

روزِ روشن را بر او چون لَیْل کرد

 

گفت: تاجا کژ مشو بر فرقِ من

آفتابا کم مشو از شرقِ من


(۳۳) کژ مَغَژ: کج حرکت نکن.

(۳۴) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه.

(۳۵) میل کرد:‌ کج شد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906


پس سلیمان اَندرونه راست کرد

دل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد

 

بعد از آن تاجش همآن دَم راست شد

آنچنانکه تاج را می‌خواست شد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3132


پس قلم بنوشت که هر کار را

لایقِ آن هست تأثیر و جزا


کژ روی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت

راستی آری، سعادت زایدت


حدیث


«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


«فضاگشاییِ مداوم»


زندگی مختارِ مطلق = من معذورِ مطلق


«فضابندی یا انقباضِ مداوم»


زندگی معذورِ مطلق = من مسئولِ مطلق


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4483


این‌چنین درمانده‌ایم، از کژرَوی‌ست؟

یا ز اخترهاست؟ یا خود جادُوی‌ست؟


بختِ ما را بردَرید آن بختِ او

تختِ ما شد سرنگون از تختِ او


کارِ او از جادویی گر گشت زَفت(۳۶)

جادویی کردیم ما هم، چون نرفت؟


(۳۶) زَفت: درشت و فربه، در این‌جا کنایه از پیش رفتن و درست شدنِ کارها.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2512


چشم‌بندی بود لعنت دیو را

تا زیانِ خصم دید آن ریو(۳۷) را


لعنت این باشد که کژبینش کند

حاسد و خودبین و پُرکینش کند


تا نداند که هر آنکه کرد بَد

عاقبت باز آید و، بَر وِی زَنَد


(۳۷) ریو: مکر و حیله، نیرنگ

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429


اندرین ره تَرک کن طاق و طُرُنب(۳۸)

تا قلاووزت(۳۹) نجنبد تو مَجُنب


(۳۸) طاق و طُرُنب: جلال و شکوهِ ظاهری

(۳۹) قلاووز: پیشاهنگ، راهنما

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3368


عکس می‌گویی و مقلوب(۴۰)، ای سَفیه(۴۱)

ای رها کرده ره و بگْرفته تیه(۴۲)


چند چندت گیرم و، تو بی‌خَبَر

در سَلاسِل(۴۳) مانده‌ای پا تا به سر


(۴۰) مقلوب: برعکس و تقلبی

(۴۱) سَفیه: نادان

(۴۲) تیه: بیابان

(۴۳) سَلاسِل: زنجیرها، جمع سلسله

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4516


فُرجهٔ(۴۴) صندوقْ نونو(۴۵) مُسکِر(۴۶) است

دَرنیابد کاو به صندوق اندر است


(۴۴) فُرجه: گشایش

(۴۵) نونو: تازه به تازه

(۴۶) مُسکِر: مست‌کننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #768


از سَرِ کُهْ(۴۷) سیل‌هایِ تیزرُو(۴۸)

وز تنِ ما جانِ عشق‌آمیز رُو


(۴۷) کُهْ: کوه

(۴۸) تیزرُو: شتابنده، تندرُو

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4235


از مقاماتِ تَبَتُّل(۴۹) تا فنا(۵۰)

پایه پایه تا ملاقاتِ خدا

 

(۴۹) تَبَتُّل: بُریدن و اِخلاص داشتن

(۵۰) فنا: نهایت سیر اِلَی الله

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624


رحمتی، بی‌ علّتی بی‌ خدمتی

آید از دریا مبارک ساعتی


الله‌الله(۵۱)، گِردِ دریابار گَرد

گرچه باشند اهلِ دریابار(۵۲) زرد


تا که آید لطفِ بخشایشگری

سرخ گردد رویِ زرد از گوهری


(۵۱) الله‌الله: تو را به خدا سوگند

(۵۲) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4121


غیرِ پیر استاد و سرلشکر مباد

پیرِ گردون(۵۳) نی، ولی پیرِ رَشاد(۵۴)


در زمان، چون پیر را شُد زیردست

روشنایی دید آن ظلمت‌پَرَست


شرط، تسلیم است، نه کارِ دراز

سود نَبْوَد در ضَلالت(۵۵) تُرک‌تاز(۵۶)


من نجویم زین سپس راهِ اثیر(۵۷)

پیر جویم، پیر جویم، پیر، پیر

 

پیر، باشد نردبانِ آسمان

تیر، پَرّان از که گردد؟ از کمان


(۵۳) پیرِ گردون: شخصی که با گذرِ‌ روزگار پیر و سالمند شده باشد، پیرِ تقویمی

(۵۴) رَشاد: هدایت

(۵۵) ضَلالت: گمراهی

(۵۶) تُرک‌تاز:‌ مانند تٌرک‌ها تازنده و سریع، کنایه از بی‌مهابا رفتن

(۵۷) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2999


چون نَهَد در تو صفت‌هایِ خری

صد پَرَت گر هست، بر آخُر پری


از پیِ صورت نیآمد موش‌ خوار

از خبیثی شد زبونِ موش‌خوار(۵۸)


طعمه‌جوی و خاین و ظلمت‌پَرَست

از پنیر و فُستُق(۵۹) و دوشاب(۶۰)، مست


باز اَشْهَب(۶۱) را چو باشد خویِ موش

ننگِ موشان باشد و عارِ وُحوش(۶۲)


(۵۸) موش‌خوار: خورنده‌ٔ موش

(۵۹) فُستُق: پسته

(۶۰) دوشاب: شیره‌ٔ جوشانده‌ٔ خرما یا انگور

(۶۱) باز اَشْهَب: باز شکاری سفید یا خاکستری

(۶۲) وُحوش: حیوانات وحشی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams


فکرت درین ره شد ژاژخایی

مجنون شو ای جان، عاقل چرایی؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517


موسیا، بسیار گویی، دور شو

ور نه با من گُنگ(۶۳) باش و کور شو


ور نرفتی، وز ستیزه شِسته‌یی(۶۴)

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


چون حَدَث(۶۵) کردی تو ناگه در نماز

گویدت: سویِ طهارت(۶۶) رُو بتاز


وَر نرفتی، خشک، جُنبان می‏‌شوی

خود نمازت رفت پیشین(۶۷) ای غَوی‏(۶۸)


(۶۳) گُنگ: لال

(۶۴) شِسته‌:‌ مخفف نشسته است.

(۶۵) حَدَث: مدفوع، ادرار

(۶۶) طهارت: پاکیزگی، پاک کردن

(۶۷) پیشین: از پیش

(۶۸) غَوی: گمراه

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams


صنعت نماید، چیزی بزاید

از خود برآید زان خیره‌رایی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2910


هر یکی خاصیّتِ خود را نمود

آن هنرها جمله بدبختی فزود

 

آن هنرها گردنِ ما را ببست

زآن مَناصِب(۶۹) سرنگونساریم و پست


آن هنر فی جیدِنا حَبْلٌ مَسَد

روزِ مُردن نیست زآن فن‎ها مدد


قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵

Quran, Al-Masad(#111), Line #5


«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»


«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»


جز همان خاصیّتِ آن خوش‌حواس

که به شب بُد چشمِ او سلطان‌شناس


آن هنرها جمله غولِ راه بود

غیرِ چشمی کو ز شه آگاه بود


(۶۹) مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1835


هر که داد او، حُسنِ خود را در مَزاد(۷۰)

صد قضایِ بَد، سویِ او رو نهاد


حیله‌ها و خشم‌ها و رَشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مَشک‌ها


دشمنان، او را ز غیرت می‌‌دَرند

دوستان هم، روزگارش می‌‌بَرند


(۷۰) مَزاد: مزایده و به معرض فروش گذاشتن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams


صنعت رها کن، صانع بس استت

شاهد همو بس، کم ده گُوایی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872

 

حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی


کاین غَرَض‌ها پردهٔ دیده بُوَد

بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد

 

پس نبیند جمله را با طِمّ(۷۱) و رِمّ(۷۲و۷۳)

حُبُّکَ‌الْـاَشیاءَ یُعْمی و یُصِمّ


حدیث


«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشَش اختر را مقادیری نماند


پس بدید او بی‌حجاب اسرار را

سِیرِ روحِ مؤمن و کُفّار را


(۷۱) طِمّ: دریا و آب فراوان

(۷۲) رِمّ: زمین و خاک

(۷۳) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams


او نیست‌ها را داده‌ست هستی

او قلب‌ها را بخشد روایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


ولیک آن را که طوفانِ بلا بُرد

فرو شد، گرچه من فریاد کردم


مگر از قعرِ طوفانش برآرم

چنانکه نیست را ایجاد کردم


برآمد شمسِ تبریزی، بزد تیغ

زبان از تیغِ او پولاد کردم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams


داد او فلک را دورانِ دایم

نامد زیانش بی‌دست و پایی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #921


دیدهٔ ما چون بسی علّت(۷۴) دَروست

رُو فنا کُن دیدِ خود در دید دوست


دیدِ ما را دیدِ او نِعْمَ الْعِوَض(۷۵)

یابی اندر دیدِ او کُلِّ غَرَض


طفل تا گیرا(۷۶) و تا پویا(۷۷) نبود

مَرکَبش جز گردنِ بابا نبود


چون فضولی گشت و دست و پا نمود

در عَنا(۷۸) افتاد و در کور و کبود(۷۹)


جان‌هایِ خَلق پیش از دست و پا

می‌پریدند از وفا اندر صفا


چون به امرِ اِهْبِطُوا(۸۰) بَندی(۸۱) شدند

حبسِ خشم و حرص و خرسندی شدند


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۸

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38


«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى 

فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»


«گفتيم: همه از بهشت فرو شويد؛ پس اگر از جانب من راهنمايى برايتان آمد،

 بر آن‌ها كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى نخواهد بود و خود اندوهناك نمى‌شوند.»


(۷۴) علّت: بیماری

(۷۵) نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض

(۷۶) گیرا: گیرنده، قوی

(۷۷) پویا: راه‌رونده، پوینده

(۷۸) عَنا: مخفّفِ عَناء، رنج، سختی

(۷۹) کور و کبود: دیدِ من‌ذهنی و آسیب های ناشی از آن

(۸۰) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.

(۸۱) بَندی: اسیر، به بند درآمده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3109


جادُوان فرعون را گفتند: بیست(۸۲)

مست را پَروایِ دست و پای نیست


دست و پایِ ما مِیِ آن واحد است

دستِ ظاهر سایه است و کاسِد(۸۳) است


(۸۲) بیست: مخفّفِ بِایست، توقّف کن.

(۸۳) کاسِد: بی‌رونق، بی‌ آب و تاب

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams


او نیست‌ها را داده‌ست هستی

او قلب‌ها را بخشد روایی


داد او فلک را دورانِ دایم

نامد زیانش بی‌دست و پایی


خامُش، بر آن باش که پُر نگویی

هرچند با خود برمی‌نیایی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1861


زآن جِرایِ(۸۴) خاص هر که آگاه شد

او سزای قُرب(۸۵) و اِجْری‌گاه(۸۶) شد


زآن جِرایِ روح چون نُقصان شود

جانَش از نُقصانِ(۸۷) آن لرزان شود


پس بداند که خطایی رفته است

که سَمَن‌زارِ(۸۸) رضا آشفته است


(۸۴) جِرا: نَفَقه، مواجب، مستمری

(۸۵) قُرب:‌ نزدیکی

(۸۶) اِجری‌گاه: در این‌جا پیش‌گاه الهی

(۸۷) نُقصان: کمی، کاستی، زیان

(۸۸) سَمَن‌زار: باغ یاسمن‌ و جای انبوه از درخت یاسمن، آن‌جا که سَمَن رویَد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2851


دست‌بسته سویِ دیوان آمدند

وز نهیبِ(۸۹) جانِ خود لرزان شدند


(۸۹) نهیب: ترس، وحشت

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3753


زَفتِ زَفت(۹۰) است و چو لرزان می‌شوی

می‌شود آن زَفت، نرم و مُستوی(۹۱)


(۹۰) زَفت: بزرگ، فربه

(۹۱) مُستوی: برابر، يكسان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1615


او چو کُه(۹۲) در ناز ثابت آمده

عاشقان چون برگ‌ها لرزان شده


(۹۲) کُه: کوه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3289


هر‌که او را برگِ این ایمان بُوَد

همچو برگ، از بیمِ این لرزان بُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۷۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2730


بر سبو(۹۳) لرزان بُد از آفاتِ دَهر(۹۴)

هم کشیدش از بیابان تا به شهر


(۹۳) سبو: کوزه

(۹۴) دَهر: روزگار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3246


آنچنانکه بر سرت مرغی بود

کز فَواتش(۹۵) جانِ تو لرزان شود


(۹۵) فَوات: درگذشتن، فوت، نیست شدن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #280


لرزلرزان و به ترس و احتیاط

می‌نهد پا تا نیفتد در خُباط(۹۶)


(۹۶) خُباط: پریشانی مغز، پری‌زدگی؛ در این‌جا: تباهی و هلاکت.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1425


هر که ترسید از حق و تقویٰ گُزید

 ترسد از وی، جِنّ و اِنس و هر که دید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2883, Divan e Shams


من که باشم؟ که به درگاهِ تو صبحِ صادق

هست لرزان که مباداش که کذّاب(۹۷) کنی


(۹۷) کذّاب: دروغ‌گو

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1713, Divan e Shams


از بیمِ اوفتادن لرزان چو برگ و شاخ

دل‌ها همی‌طپند، به دارُالامان(۹۸) رویم


(۹۸) دارُالامان: جای امن و امان، جای سلامت

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #393, Divan e Shams


بی خبر بادا دلِ من از مکان و کانِ او

گر دلم لرزان ز عشقش چون دلِ سیماب(۹۹) نیست


(۹۹) سیماب: جیوه

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #23, Divan e Shams


وانگه سلیمان زان ولا، لرزان ز مکرِ ابتلا

از ترس کاو را آن عُلا(۱۰۰) کمتر شود از رشک‌ها


(۱۰۰) عُلا: شرف و بزرگی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1331, Divan e Shams


عشق چو شیرست، نه مکر و نه ریو(۱۰۱)

نیست گهی روبه و گاهی پلنگ


چونکه مدد بر مدد آید ز عشق

جان برهد از تنِ تاریک و تنگ


عشق ز آغاز همه حیرت است

عقل درو خیره و جان گشته دنگ(۱۰۲)


در تبریز است دلم، ای صبا

خدمتِ ما را برسان(۱۰۳) بی‌درنگ


(۱۰۱) ریو: مکر و حیله، نیرنگ

(۱۰۲) دنگ: حیران، بیهوش، گیج

(۱۰۳) خدمت رساندن: سلام و تعظیم ابلاغ کردن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3746


عیب بر خود نِه نَه بر آیاتِ دین

کی رسد بر چرخِ دین مرغِ گِلین؟


مرغ را جَوْلانگهِ عالی هواست

زآنکه نشوِ او ز شهوت، وَز هواست


پس تو حیران باش بی‌لا و بَلی

تا ز رحمت پیشت آید مَحمِلی(۱۰۴)

 

چون ز فهمِ این عجایب کودنی

گر بَلی گویی، تکلّف می‌کنی

 

ور بگویی: نی، زند نی گردنت

قهر بر بندد بدآن نی روزنت


پس همین حَیران و والِه باش و بس

تا درآید نَصرِ حقّ از پیش و پس

 

چونکه حَیران گشتی و گیج و فنا

با زبانِ حال گفتی اِهْدِنا

 

قرآن کریم، سوره حمد (۱)، آیه ۶

Quran, Al-Fatiha(#1), Line #6


« اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.»


« ما را به راهِ راست هدايت کن.»


زَفتِ زَفتست و چو لرزان می‌شوی

می‌شود آن زَفت، نرم و مُستوی(۱۰۵)


زآنکه شکلِ زَفْت بهر مُنکِر است

چونکه عاجز آمدی لطف و بِر(۱۰۶) است


(۱۰۴) مَحمِل: کجاوه که بر شتر بندند، در اینجا مراد مرکوب است.

(۱۰۵) مُستوی: برابر، یکسان

(۱۰۶) بِر: نیکی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3240


عشق، بُرَّد بحث را ای جان و بس

کو ز گفت و گو شود فریادرس

 

حیرتی آید ز عشق آن نطق را

زَهره نبود که کند او ماجرا

 

که بترسد، گر جوابی وا دهد

گوهری از لُنجِ(۱۰۷) او بیرون فتد


لب ببندد سخت او از خیر و شر

تا نباید کز دهان افتد گهر

 

همچنانکه گفت آن یارِ رسول

چون نبی برخواندی بر ما فُصول(۱۰۸)

 

آن رسولِ مُجْتبیٰ(۱۰۹) وقتِ نثار

خواستی از ما حضور و صد وقار


آنچنانکه بر سرت مرغی بود

کز فَواتش(۱۱۰) جان تو لرزان شود

 

پس نیاری هیچ جنبیدن ز جا

تا نگیرد مرغِ خوب تو هوا

 

دَم نیاری زد، ببندی سُرفه را

تا نباید که بِپَرَّد آن هما


ور کَسَت شیرین بگوید یا تُرُش

بر لب انگشتی نهی یعنی خَمُش

 

حیرت آن مرغ است، خاموشت کند

بر نهد سَردیگ و پُرجوشت کند


(۱۰۷) لُنج: لب

(۱۰۸) فُصول: جمعِ فَصل به معنی قسمتی از سخن یا نوشته و سخن حقّی است که موجب تمایز حق و باطل شود.

(۱۰۹) مُجْتبیٰ: برگزیده

(۱۱۰) فَوات: از دست رفتن، فوت شدن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3168


بس کسان را کآلتِ پیکار کُشت

بی‌رُجولیّت(۱۱۱) چنان تیغی به مشت


گر بپوشی تو سلاحِ رُستمان

رفت جانت چون نباشی مردِ آن‏


جان، سپر کن، تیغ بگذار ای پسر

هر که بی‏‌سَر بود ازین شَه بُرد سَر


آن سلاحت حیله و مکرِ تو است

هم ز تو زایید و، هم جانِ تو خَست‏(۱۱۲)


چون نکردی هیچ سودی زین حِیَل

ترکِ حیلت کُن که پیش آید دُوَل‏(۱۱۳)


چون که یک لحظه نخوردی بَر(۱۱۴) ز فَن

ترکِ فَن گو، می‏طلب رَبُّ‌الْـمِنَن(۱۱۵)


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گُولی(۱۱۶) کُن و، بگذر زِ شوم‏


چون مَلایک گُو که: لٰاعِلْمَ لَنٰا

یاٰ اِلٰهی، غَیْرَ ماٰ عَلَّمْتَناٰ


مانند فرشتگان بگو: « خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.»


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


« قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


(۱۱۱) رُجولیّت: مردی

(۱۱۲) خَست‏: زخمی کرد

(۱۱۳) دُوَل: جمع دولت، نیکبختی‌ها

(۱۱۴) بَر: میوه و ثمر

(۱۱۵) رَبُّ‌الْـمِنَن: پروردگار نعمت‌ها

(۱۱۶) گول: احمق، نادان

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #596, Divan e Shams


هر صبح ز سیرانش، می‌باشم حیرانش

تا جان نشود حیران، او روی بننماید


هر چیز که می‌بینی، در بی‌خبری بینی

تا باخبری والله او پرده بنگشاید


دم همدمِ او نَبْوَد، جان محرمِ او نَبْوَد

و اندیشه که این داند، او نیز نمی‌شاید(۱۱۷)


(۱۱۷) نمی‌شاید: شایسته نیست.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1108


ای عجب چون می‌نبیند این سپاه

عالَمی پُر آفتابِ چاشتگاه؟


چشم باز و، گوش باز و، این ذَکا(۱۱۸ و ۱۱۹)

خیره‌ام در چشم‌بندیِّ خدا


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۹

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #179


« … لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ 

أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ.»


« … ايشان را دلهايى است كه بدان نمى‌فهمند و چشمهايى است كه 

بدان نمى‌بينند و گوشهايى است كه بدان نمى‌شنوند. 

اينان همانند چارپايانند حتى گمراه‌تر از آنهايند. اينان خود غافلانند.»


من از ایشان خیره، ایشان هم ز من

از بهاری خار، ایشان، من سَمَن(۱۲۰)


پیششان بُردم بسی جامِ رَحیق(۱۲۱)

سنگ شد آبش به پیشِ این فَریق(۱۲۲)


دستهٔ گُل بستم و، بُردم به پیش

هر گُلی ‌چون خار گشت‌ و، نوش، نیش


آن نصیبِ جانِ بی‌خویشان بُوَد

چونکه با خویشند، پیدا کِی شود؟


خفته‌ٔ بیدار باید پیشِ ما

تا به بیداری ببیند خواب‌ها


دشمنِ این خوابِ‌ خوش‌ شد، فکرِ ‌خلق

تا نخسپد فکرتش، بسته‌ست حلق


حیرتی باید که روبَد فکر را

خورده حیرت فکر را و ذکر را


هر که کامل‌تر بُوَد او در هنر

او به معنی پس، به صورت پیشتر


راجِعون ‌گفت ‌و، رجوع این‌سان بُوَد

که گَله وا گردد و، خانه رود


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۵۶

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #156


«الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِـلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»


«كسانى كه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند: ما از آن خدا هستيم و به او باز مى‌گرديم.»


چونکه واگردید گَلّه از ورود(۱۲۳)

پس فتد آن بُز که پیشآهنگ بود


پیش افتد آن بُزِ لنگِ پَسین

اَضْحَکَ(۱۲۴) الرُّجْعیٰ(۱۲۵) وُجوهَ(۱۲۶) العابِسین(۱۲۷)


آن بز لنگ که به گاه رفتن، از همه عقب‌تر می‌رفت، اینک به هنگام بازگشت پیشاپیش همه می‌آید. 

این بازگشت، چهرهٔ اخم‌آلود و غم‌زدهٔ آنان را شادمان و خندان می‌کند.


از گِزافه کِی شدند این قوم لنگ؟

فخر را دادند و، بخْریدند ننگ؟


پا شکسته می‌روند این قوم، حَج

از حَرَج(۱۲۸) راهی‌ست پنهان تا فَرَج(۱۲۹)


دل ز دانش‌ها بشستند این فَریق(۱۳۰)

زانک این دانش نداند آن طریق


دانشی‌ باید ‌که اصلش زآن سَر است

زانکه هر فرعی به ‌اصلش رهبر است


(۱۱۸) ذَکا: هوشیاری، تیزی طبع، افروخته شدن آتش

(۱۱۹) ذُکاء: آفتاب

(۱۲۰) سَمَن: گل یاسمن

(۱۲۱) رَحیق: شراب ناب و خوشبو

(۱۲۲) فَریق: گروه، دسته، سپاه

(۱۲۳) ورود: وارد شدن به سرچشمه و آبشخور و یا مطلق وارد شدن و حاضر شدن است. در این بیت منظور چراگاه است.

(۱۲۴) اَضْحَکَ: خندانید

(۱۲۵) رُجْعیٰ: بازگشتن

(۱۲۶) وُجوه: جمعِ وَجه به معنی چهره، رخسار.

(۱۲۷) عابِسین: جمعِ عابِس به معنی اخم‌آلود، ترش‌رو.

(۱۲۸) حَرَج: تنگی، تنگنا

(۱۲۹) فَرَج: گشایش

(۱۳۰) فَریق: گروه، دسته

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) سَما: آسمان

(۲) علّت‌فزایی: حالت و عمل چیزی که بیماری و رنجوری افزاید.

(۳) ژاژخایی: یاوه‌گویی

(۴) صنعت‌نمایی: نمایش صنعت‌، هنرنمایی

(۵) گُوا: گُواه، شاهد

(۶) قلب‌: تقلب، سیم و زر ناسره

(۷) روا: شایسته، سزاوار

(۸) پُر گفتن: زیاده حرف‌ زدن

(۹) با خود برنیامدن: از عهدهٔ خود نیامدن، قادر به حفظ زبان خود نبودن.

(۱۰) علّت: بیماری

(۱۱) اصل: در این‌جا یعنی ریشه

(۱۲) بررُسته‌است: روییده‌است.

(۱۳) طایل: وسیع، گسترده، فایده و سود

(۱۴) بی‌طایل: بی‌فایده، بیهوده

(۱۵) جُفتان: جمعِ جُفت به‌معنیِ زوج، قرین، هم‌نشین

(۱۶) ساری: سرایت‌کننده

(۱۷) زَحیر: ناله و زاری

(۱۸) رُستَن: روییدن

(۱۹) هادِم: ویران کننده، نابود کننده

(۲۰) حادِث: تازه پدید‌آمده، جدید، نو

(۲۱) صَعب: دشوار

(۲۲) طفلانِ کَعْب: اطفالی که به بازی مشغولند.

(۲۳) هوا: خواهش‌های نَفسانی، نیازهای من ذهنی

(۲۴) سرنامه: عنوان، آنچه در اول کتاب یا نامه نوشته می‌شود.

(۲۵) گردن مَتاب: سرپیچی مکن، رُخ متاب.

(۲۶) وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خداوند به راستی و درستی داناتر است.

(۲۷) مُسْتَسقی: آنکه بیماری استسقا دارد و هرچقدر آب می‌نوشد، تشنگی‌اش برطرف نمی‌گردد.

(۲۸) قُنُق: مهمان

(۲۹) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده

(۳۰) پیچ‌پیچ: پریشانی و اضطراب

(۳۱) عُلا: شرف و بزرگی

(۳۲) ریو: حیله، حقّه‌بازی، ریا

(۳۳) کژ مَغَژ: کج حرکت نکن.

(۳۴) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه.

(۳۵) میل کرد:‌ کج شد

(۳۶) زَفت: درشت و فربه، در این‌جا کنایه از پیش رفتن و درست شدنِ کارها.

(۳۷) ریو: مکر و حیله، نیرنگ

(۳۸) طاق و طُرُنب: جلال و شکوهِ ظاهری

(۳۹) قلاووز: پیشاهنگ، راهنما

(۴۰) مقلوب: برعکس و تقلبی

(۴۱) سَفیه: نادان

(۴۲) تیه: بیابان

(۴۳) سَلاسِل: زنجیرها، جمع سلسله

(۴۴) فُرجه: گشایش

(۴۵) نونو: تازه به تازه

(۴۶) مُسکِر: مست‌کننده

(۴۷) کُهْ: کوه

(۴۸) تیزرُو: شتابنده، تندرُو

(۴۹) تَبَتُّل: بُریدن و اِخلاص داشتن

(۵۰) فنا: نهایت سیر اِلَی الله

(۵۱) الله‌الله: تو را به خدا سوگند

(۵۲) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا

(۵۳) پیرِ گردون: شخصی که با گذرِ‌ روزگار پیر و سالمند شده باشد، پیرِ تقویمی

(۵۴) رَشاد: هدایت

(۵۵) ضَلالت: گمراهی

(۵۶) تُرک‌تاز:‌ مانند تٌرک‌ها تازنده و سریع، کنایه از بی‌مهابا رفتن

(۵۷) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.

(۵۸) موش‌خوار: خورنده‌ٔ موش

(۵۹) فُستُق: پسته

(۶۰) دوشاب: شیره‌ٔ جوشانده‌ٔ خرما یا انگور

(۶۱) باز اَشْهَب: باز شکاری سفید یا خاکستری

(۶۲) وُحوش: حیوانات وحشی

(۶۳) گُنگ: لال

(۶۴) شِسته‌:‌ مخفف نشسته است.

(۶۵) حَدَث: مدفوع، ادرار

(۶۶) طهارت: پاکیزگی، پاک کردن

(۶۷) پیشین: از پیش

(۶۸) غَوی: گمراه

(۶۹) مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام

(۷۰) مَزاد: مزایده و به معرض فروش گذاشتن

(۷۱) طِمّ: دریا و آب فراوان

(۷۲) رِمّ: زمین و خاک

(۷۳) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات

(۷۴) علّت: بیماری

(۷۵) نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض

(۷۶) گیرا: گیرنده، قوی

(۷۷) پویا: راه‌رونده، پوینده

(۷۸) عَنا: مخفّفِ عَناء، رنج، سختی

(۷۹) کور و کبود: دیدِ من‌ذهنی و آسیب های ناشی از آن

(۸۰) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.

(۸۱) بَندی: اسیر، به بند درآمده

(۸۲) بیست: مخفّفِ بِایست، توقّف کن.

(۸۳) کاسِد: بی‌رونق، بی‌ آب و تاب

(۸۴) جِرا: نَفَقه، مواجب، مستمری

(۸۵) قُرب:‌ نزدیکی

(۸۶) اِجری‌گاه: در این‌جا پیش‌گاه الهی

(۸۷) نُقصان: کمی، کاستی، زیان

(۸۸) سَمَن‌زار: باغ یاسمن‌ و جای انبوه از درخت یاسمن، آن‌جا که سَمَن رویَد.

(۸۹) نهیب: ترس، وحشت

(۹۰) زَفت: بزرگ، فربه

(۹۱) مُستوی: برابر، يكسان

(۹۲) کُه: کوه

(۹۳) سبو: کوزه

(۹۴) دَهر: روزگار

(۹۵) فَوات: درگذشتن، فوت، نیست شدن

(۹۶) خُباط: پریشانی مغز، پری‌زدگی؛ در این‌جا: تباهی و هلاکت.

(۹۷) کذّاب: دروغ‌گو

(۹۸) دارُالامان: جای امن و امان، جای سلامت

(۹۹) سیماب: جیوه

(۱۰۰) عُلا: شرف و بزرگی

(۱۰۱) ریو: مکر و حیله، نیرنگ

(۱۰۲) دنگ: حیران، بیهوش، گیج

(۱۰۳) خدمت رساندن: سلام و تعظیم ابلاغ کردن

(۱۰۴) مَحمِل: کجاوه که بر شتر بندند، در اینجا مراد مرکوب است.

(۱۰۵) مُستوی: برابر، یکسان

(۱۰۶) بِر: نیکی

(۱۰۷) لُنج: لب

(۱۰۸) فُصول: جمعِ فَصل به معنی قسمتی از سخن یا نوشته و سخن حقّی است که موجب تمایز حق و باطل شود.

(۱۰۹) مُجْتبیٰ: برگزیده

(۱۱۰) فَوات: از دست رفتن، فوت شدن

(۱۱۱) رُجولیّت: مردی

(۱۱۲) خَست‏: زخمی کرد

(۱۱۳) دُوَل: جمع دولت، نیکبختی‌ها

(۱۱۴) بَر: میوه و ثمر

(۱۱۵) رَبُّ‌الْـمِنَن: پروردگار نعمت‌ها

(۱۱۶) گول: احمق، نادان

(۱۱۷) نمی‌شاید: شایسته نیست.

(۱۱۸) ذَکا: هوشیاری، تیزی طبع، افروخته شدن آتش

(۱۱۹) ذُکاء: آفتاب

(۱۲۰) سَمَن: گل یاسمن

(۱۲۱) رَحیق: شراب ناب و خوشبو

(۱۲۲) فَریق: گروه، دسته، سپاه

(۱۲۳) ورود: وارد شدن به سرچشمه و آبشخور و یا مطلق وارد شدن و حاضر شدن است. در این بیت منظور چراگاه است.

(۱۲۴) اَضْحَکَ: خندانید

(۱۲۵) رُجْعیٰ: بازگشتن

(۱۲۶) وُجوه: جمعِ وَجه به معنی چهره، رخسار.

(۱۲۷) عابِسین: جمعِ عابِس به معنی اخم‌آلود، ترش‌رو.

(۱۲۸) حَرَج: تنگی، تنگنا

(۱۲۹) فَرَج: گشایش

(۱۳۰) فَریق: گروه، دسته

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams


تو جان مایی ماه سمایی

فارغ ز جمله اندیشه‌هایی


جویی ز فکرت داروی علت

فکر است اصل علت‌فزایی


فکرت برون کن حیرت فزون کن

نی مرد فکری مرد صفایی


فکرت درین ره شد ژاژخایی

مجنون شو ای جان عاقل چرایی


بدنام مجنون رست از کشاکش

باهوش کرمی مست اژدهایی


کرم بریشم اندیشه دارد

زیرا که جوید صنعت‌نمایی


صنعت نماید چیزی بزاید

از خود برآید زان خیره‌رایی


صنعت رها کن صانع بس استت

شاهد همو بس کم ده گوایی


او نیست‌ها را داده‌ست هستی

او قلب‌ها را بخشد روایی


داد او فلک را دوران دایم

نامد زیانش بی‌دست و پایی


خامش بر آن باش که پر نگویی

هرچند با خود برمی‌نیایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams


تو جان مایی ماه سمایی

فارغ ز جمله اندیشه‌هایی


جویی ز فکرت داروی علت

فکر است اصل علت‌فزایی


فکرت برون کن حیرت فزون کن

نی مرد فکری مرد صفایی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2677


انبیا گفتند در دل علتی‌ست

که از آن در حق‌شناسی آفتی‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams


لیک طبع از اصل رنج و غصه‌ها بررسته‌ است

در پی رنج و بلاها عاشق بی‌طایل است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2683


این هم از تأثیر آن بیماری است

زهر او در جمله جفتان ساری است


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1122, Divan e Shams


اندیشه می‌کنی که رهی از زحیر و رنج

اندیشه کردن آمد سرچشمه زحیر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت نامت چیست برگو بی‌دهان

گفت خروب است ای شاه جهان


گفت اندر تو چه خاصیت بود

گفت من رستم مکان ویران شود


من که خروبم خراب منزلم

هادم بنیاد این آب و گلم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640


من سبب را ننگرم کآن حادث است

زآنکه حادث حادثی را باعث است


لطف سابق را نظاره می‌کنم

هرچه آن حادث دوپاره می‌کنم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1568


نامه بگشادن چه دشوارست و صعب

کار مردانست نه طفلان کعب


جمله بر فهرست قانع گشته‌ایم

زآنکه در حرص و هوا آغشته‌ایم


باشد آن فهرست دامی عامه را

تا چنان دانند متن نامه را


باز کن سرنامه را گردن متاب

زین سخن والله اعلم بالصواب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1114


خفته بیدار باید پیش ما

تا به بیداری ببیند خواب‌ها


دشمن این خواب خوش‌ شد فکر ‌خلق

تا نخسپد فکرتش بسته‌ست حلق


حیرتی باید که روبد فکر را

خورده حیرت فکر را و ذکر را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٩۶٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1960


همچو مستسقی کز آبش سیر نیست

بر هر آنچه یافتی باللـه مایست


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار صدر توست راه


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


چون راه رفتنی‌ست توقف هلاکت‌ است

چونت قنق کند که بیا خرگه اندرآ


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2981, Divan e Shams


زان مزد کار می‌نرسد مر تو را که تو

پیوسته نیستی تو درین کار گه‌گهی


خامش که بی‌طعام حق و بی‌شراب غیب

این حرف و صوت هست دو سه کاسه تهی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4587


می‌رود کودک به مکتب پیچ‌پیچ

چون ندید از مزد کار خویش هیچ

 

چون کند در کیسه دانگی دستمزد

آنگهان بیخواب‌ گردد شب چو دزد

 

جهد کن تا مزد طاعت در رسد

بر مطیعان آنگهت آید حسد


ائتیا کرها مقلد گشته را

ائتیا طوعا صفا بسرشته را

 

خطاب با بی‌میلی بیایید متوجه اهل تقلید است 

و خطاب با میل بیایید متوجه اهل صفا


قرآن کریم، سوره فصلت (۴۱)، آیه ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ 

ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: 

«خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3519


مغز او خشک‌ست و عقلش این زمان

کمترست از عقل و فهم کودکان


زهد و پیری ضعف بر ضعف آمده

واندر آن زهدش گشادی ناشده


رنج دیده گنج نادیده ز یار

کارها دیده ندیده مزد کار


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #576


چیست مزد کار من دیدار یار

گر چه خود بوبکر بخشد چل هزار


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #23, Divan e Shams


وانگه سلیمان زان ولا لرزان ز مکر ابتلا

از ترس کاو را آن علا کمتر شود از رشک‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #711


جان فدا کردن برای صید غیر

کفر مطلق دان و نومیدی ز خیر


هین مشو چون قند پیش طوطیان

بلکه زهری شو شو ایمن از زیان


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3583


ور تو ريو خويشتن را منكرى

از ترازو و آینه کی جان بری

 

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1897


باد بر تخت سلیمان رفت کژ

پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ


باد هم گفت ای سلیمان کژ مرو

ور روی کژ از کژم خشمین مشو


این ترازو بهر این بنهاد حق

تا رود انصاف ما را در سبق


از ترازو کم کنی من کم کنم

تا تو با من روشنی من روشنم


همچنین تاج سلیمان میل کرد

روز روشن را بر او چون لیل کرد

 

گفت تاجا کژ مشو بر فرق من

آفتابا کم مشو از شرق من


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906


پس سلیمان اندرونه راست کرد

دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد

 

بعد از آن تاجش همآن دم راست شد

آنچنانکه تاج را می‌خواست شد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3132


پس قلم بنوشت که هر کار را

لایق آن هست تأثیر و جزا


کژ روی جف القلم کژ آیدت

راستی آری سعادت زایدت


حدیث


«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


فضاگشایی مداوم


زندگی مختار مطلق = من معذور مطلق


فضابندی یا انقباض مداوم


زندگی معذور مطلق = من مسئول مطلق


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4483


این‌چنین درمانده‌ایم از کژروی‌ست

یا ز اخترهاست یا خود جادوی‌ست


بخت ما را بردرید آن بخت او

تخت ما شد سرنگون از تخت او


کار او از جادویی گر گشت زفت

جادویی کردیم ما هم چون نرفت


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2512


چشم‌بندی بود لعنت دیو را

تا زیان خصم دید آن ریو را


لعنت این باشد که کژبینش کند

حاسد و خودبین و پرکینش کند


تا نداند که هر آنکه کرد بد

عاقبت باز آید و بر وی زند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429


اندرین ره ترک کن طاق و طرنب

تا قلاووزت نجنبد تو مجنب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3368


عکس می‌گویی و مقلوب ای سفیه

ای رها کرده ره و بگرفته تیه


چند چندت گیرم و، تو بی‌خبر

در سلاسل مانده‌ای پا تا به سر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4516


فرجه صندوق نونو مسکر است

درنیابد کاو به صندوق اندر است


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #768


از سر که سیل‌های تیزرو

وز تن ما جان عشق‌آمیز رو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4235


از مقامات تبتل تا فنا

پایه پایه تا ملاقات خدا

 

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624


رحمتی بی‌ علتی بی‌ خدمتی

آید از دریا مبارک ساعتی


الله‌الله گرد دریابار گرد

گرچه باشند اهل دریابار زرد


تا که آید لطف بخشایشگری

سرخ گردد روی زرد از گوهری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4121


غیر پیر استاد و سرلشکر مباد

پیر گردون نی ولی پیر رشاد


در زمان چون پیر را شد زیردست

روشنایی دید آن ظلمت‌پرست


شرط تسلیم است نه کار دراز

سود نبود در ضلالت ترک‌تاز


من نجویم زین سپس راه اثیر

پیر جویم پیر جویم پیر پیر

 

پیر باشد نردبان آسمان

تیر پران از که گردد از کمان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2999


چون نهد در تو صفت‌های خری

صد پرت گر هست بر آخر پری


از پی صورت نیآمد موش‌ خوار

از خبیثی شد زبون موش‌خوار


طعمه‌جوی و خاین و ظلمت‌پرست

از پنیر و فستق و دوشاب مست


باز اشهب را چو باشد خوی موش

ننگ موشان باشد و عار وحوش


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams


فکرت درین ره شد ژاژخایی

مجنون شو ای جان عاقل چرایی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517


موسیا بسیار گویی دور شو

ور نه با من گنگ باش و کور شو


ور نرفتی وز ستیزه شسته‌یی

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


چون حدث کردی تو ناگه در نماز

گویدت سوی طهارت رو بتاز


ور نرفتی خشک جنبان می‏‌شوی

خود نمازت رفت پیشین ای غوی‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams


صنعت نماید چیزی بزاید

از خود برآید زان خیره‌رایی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2910


هر یکی خاصیت خود را نمود

آن هنرها جمله بدبختی فزود

 

آن هنرها گردن ما را ببست

زآن مناصب سرنگونساریم و پست


آن هنر فی جیدنا حبل مسد

روز مردن نیست زآن فن‎ها مدد


قرآن کریم، سوره لهب (۱۱۱)، آیه ۵

Quran, Al-Masad(#111), Line #5


«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»


«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»


جز همان خاصیت آن خوش‌حواس

که به شب بد چشم او سلطان‌شناس


آن هنرها جمله غول راه بود

غیر چشمی کو ز شه آگاه بود


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1835


هر که داد او حسن خود را در مزاد

صد قضای بد سوی او رو نهاد


حیله‌ها و خشم‌ها و رشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مشک‌ها


دشمنان او را ز غیرت می‌‌درند

دوستان هم روزگارش می‌‌برند


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams


صنعت رها کن صانع بس استت

شاهد همو بس کم ده گوایی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872

 

حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غرض بگذاری و شاهد شوی


کاین غرض‌ها پرده دیده بود

بر نظر چون پرده پیچیده بود

 

پس نبیند جمله را با طم و رم

حبک‌الـاشیاء یعمی و یصم


حدیث


«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر را مقادیری نماند


پس بدید او بی‌حجاب اسرار را

سیر روح مومن و کفار را


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams


او نیست‌ها را داده‌ست هستی

او قلب‌ها را بخشد روایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


ولیک آن را که طوفان بلا برد

فرو شد گرچه من فریاد کردم


مگر از قعر طوفانش برآرم

چنانکه نیست را ایجاد کردم


برآمد شمس تبریزی بزد تیغ

زبان از تیغ او پولاد کردم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams


داد او فلک را دوران دایم

نامد زیانش بی‌دست و پایی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #921


دیده ما چون بسی علت دروست

رو فنا کن دید خود در دید دوست


دید ما را دید او نعم العوض

یابی اندر دید او کل غرض


طفل تا گیرا و تا پویا نبود

مرکبش جز گردن بابا نبود


چون فضولی گشت و دست و پا نمود

در عنا افتاد و در کور و کبود


جان‌های خلق پیش از دست و پا

می‌پریدند از وفا اندر صفا


چون به امر اهبطوا بندی شدند

حبس خشم و حرص و خرسندی شدند


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۸

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38


«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى 

فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»


«گفتيم: همه از بهشت فرو شويد؛ پس اگر از جانب من راهنمايى برايتان آمد،

 بر آن‌ها كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى نخواهد بود و خود اندوهناك نمى‌شوند.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3109


جادوان فرعون را گفتند بیست

مست را پروای دست و پای نیست


دست و پای ما می آن واحد است

دست ظاهر سایه است و کاسد است


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams


او نیست‌ها را داده‌ست هستی

او قلب‌ها را بخشد روایی


داد او فلک را دوران دایم

نامد زیانش بی‌دست و پایی


خامش بر آن باش که پر نگویی

هرچند با خود برمی‌نیایی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1861


زآن جرای خاص هر که آگاه شد

او سزای قرب و اجری‌گاه شد


زآن جرای روح چون نقصان شود

جانش از نقصان آن لرزان شود


پس بداند که خطایی رفته است

که سمن‌زار رضا آشفته است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2851


دست‌بسته سوی دیوان آمدند

وز نهیب جان خود لرزان شدند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3753


زفت زفت است و چو لرزان می‌شوی

می‌شود آن زفت نرم و مستوی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1615


او چو که در ناز ثابت آمده

عاشقان چون برگ‌ها لرزان شده


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3289


هر‌که او را برگ این ایمان بود

همچو برگ از بیم این لرزان بود


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۷۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2730


بر سبو لرزان بد از آفات دهر

هم کشیدش از بیابان تا به شهر


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3246


آنچنانکه بر سرت مرغی بود

کز فواتش جان تو لرزان شود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #280


لرزلرزان و به ترس و احتیاط

می‌نهد پا تا نیفتد در خباط


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1425


هر که ترسید از حق و تقوی گزید

 ترسد از وی جن و انس و هر که دید


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2883, Divan e Shams


من که باشم که به درگاه تو صبح صادق

هست لرزان که مباداش که کذاب کنی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1713, Divan e Shams


از بیم اوفتادن لرزان چو برگ و شاخ

دل‌ها همی‌طپند به دارالامان رویم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #393, Divan e Shams


بی خبر بادا دل من از مکان و کان او

گر دلم لرزان ز عشقش چون دل سیماب نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #23, Divan e Shams


وانگه سلیمان زان ولا لرزان ز مکر ابتلا

از ترس کاو را آن علا کمتر شود از رشک‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1331, Divan e Shams


عشق چو شیرست نه مکر و نه ریو

نیست گهی روبه و گاهی پلنگ


چونکه مدد بر مدد آید ز عشق

جان برهد از تن تاریک و تنگ


عشق ز آغاز همه حیرت است

عقل درو خیره و جان گشته دنگ


در تبریز است دلم ای صبا

خدمت ما را برسان بی‌درنگ


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3746


عیب بر خود نه نه بر آیات دین

کی رسد بر چرخ دین مرغ گلین


مرغ را جولانگه عالی هواست

زآنکه نشو او ز شهوت وز هواست


پس تو حیران باش بی‌لا و بلی

تا ز رحمت پیشت آید محملی

 

چون ز فهم این عجایب کودنی

گر بلی گویی تکلف می‌کنی

 

ور بگویی نی زند نی گردنت

قهر بر بندد بدآن نی روزنت


پس همین حیران و واله باش و بس

تا درآید نصر حق از پیش و پس

 

چونکه حیران گشتی و گیج و فنا

با زبان حال گفتی اهدنا

 

قرآن کریم، سوره حمد (۱)، آیه ۶

Quran, Al-Fatiha(#1), Line #6


« اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.»


« ما را به راهِ راست هدايت کن.»


زفت زفتست و چو لرزان می‌شوی

می‌شود آن زفت نرم و مستوی


زآنکه شکل زفت بهر منکر است

چونکه عاجز آمدی لطف و بر است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3240


عشق برد بحث را ای جان و بس

کو ز گفت و گو شود فریادرس

 

حیرتی آید ز عشق آن نطق را

زهره نبود که کند او ماجرا

 

که بترسد گر جوابی وا دهد

گوهری از لنج او بیرون فتد


لب ببندد سخت او از خیر و شر

تا نباید کز دهان افتد گهر

 

همچنانکه گفت آن یار رسول

چون نبی برخواندی بر ما فصول

 

آن رسول مجتبی وقت نثار

خواستی از ما حضور و صد وقار


آنچنانکه بر سرت مرغی بود

کز فواتش جان تو لرزان شود

 

پس نیاری هیچ جنبیدن ز جا

تا نگیرد مرغ خوب تو هوا

 

دم نیاری زد ببندی سرفه را

تا نباید که بپرد آن هما


ور کست شیرین بگوید یا ترش

بر لب انگشتی نهی یعنی خمش

 

حیرت آن مرغ است خاموشت کند

بر نهد سردیگ و پرجوشت کند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3168


بس کسان را کآلت پیکار کشت

بی‌رجولیت چنان تیغی به مشت


گر بپوشی تو سلاح رستمان

رفت جانت چون نباشی مرد آن‏


جان سپر کن تیغ بگذار ای پسر

هر که بی‏‌سر بود ازین شه برد سر


آن سلاحت حیله و مکر تو است

هم ز تو زایید و هم جان تو خست‏


چون نکردی هیچ سودی زین حیل

ترک حیلت کن که پیش آید دول‏


چون که یک لحظه نخوردی بر ز فن

ترک فن گو می‏طلب رب‌الـمنن


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم‏


چون ملایک گو که لاعلم لنا

یا الهی غیر ما علمتنا


مانند فرشتگان بگو خداوندا ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


« قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #596, Divan e Shams


هر صبح ز سیرانش می‌باشم حیرانش

تا جان نشود حیران او روی بننماید


هر چیز که می‌بینی در بی‌خبری بینی

تا باخبری والله او پرده بنگشاید


دم همدم او نبود جان محرم او نبود

و اندیشه که این داند او نیز نمی‌شاید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1108


ای عجب چون می‌نبیند این سپاه

عالمی پر آفتاب چاشتگاه


چشم باز و گوش باز و این ذکا

خیره‌ام در چشم‌بندی خدا


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۷۹

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #179


« … لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ 

أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ.»


« … ايشان را دلهايى است كه بدان نمى‌فهمند و چشمهايى است كه 

بدان نمى‌بينند و گوشهايى است كه بدان نمى‌شنوند. 

اينان همانند چارپايانند حتى گمراه‌تر از آنهايند. اينان خود غافلانند.»


من از ایشان خیره ایشان هم ز من

از بهاری خار ایشان من سمن


پیششان بردم بسی جام رحیق

سنگ شد آبش به پیش این فریق


دسته گل بستم و بردم به پیش

هر گلی ‌چون خار گشت‌ و نوش نیش


آن نصیب جان بی‌خویشان بود

چونکه با خویشند پیدا کی شود


خفته‌ بیدار باید پیش ما

تا به بیداری ببیند خواب‌ها


دشمن این خواب خوش‌ شد فکر ‌خلق

تا نخسپد فکرتش بسته‌ست حلق


حیرتی باید که روبد فکر را

خورده حیرت فکر را و ذکر را


هر که کامل‌تر بود او در هنر

او به معنی پس به صورت پیشتر


راجعون ‌گفت ‌و رجوع این‌سان بود

که گله وا گردد و خانه رود


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۵۶

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #156


«الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِـلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»


«كسانى كه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند: ما از آن خدا هستيم و به او باز مى‌گرديم.»


چونکه واگردید گله از ورود

پس فتد آن بز که پیشآهنگ بود


پیش افتد آن بز لنگ پسین

اضحک الرجعی وجوه العابسین


آن بز لنگ که به گاه رفتن از همه عقب‌تر می‌رفت اینک به هنگام بازگشت پیشاپیش همه می‌آید

این بازگشت چهره اخم‌آلود و غم‌زده آنان را شادمان و خندان می‌کند


از گزافه کی شدند این قوم لنگ

فخر را دادند و بخریدند ننگ


پا شکسته می‌روند این قوم حج

از حرج راهی‌ست پنهان تا فرج


دل ز دانش‌ها بشستند این فریق

زانک این دانش نداند آن طریق


دانشی‌ باید ‌که اصلش زآن سر است

زانکه هر فرعی به ‌اصلش رهبر است


Tags



Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi - پرویز شهبازی
Ganje Hozour Programs #1035
برنامه تصویری شماره ۱۰۳۵ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۱۰۰ - ۱۰۰۱
Views: 5,009
Submitted by: admin, Jul 30 2025






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S