Parviz Shahbazi - پرویز شهبازی

Ganje Hozour audio Program #1038

برنامه صوتی شماره ۱۰۳۸ گنج حضور

  • Currently 4.23/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 504 votes
Comments (1)

    
Sorry, your favorites list is FULL.

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۱۰۳۸ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۹  سپتامبر  ۲۰۲۵ - ۱۹  شهریور ۱۴۰۴

.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۳۸ بر روی این لینک کلیک کنید

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2053, Divan e Shams


با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین

با آنکه نیست عاشق یک دم مشو قَرین(۱)


ور زانکه یار پردهٔ عزّت فروکشید

آن را که پرده نیست برو، رویِ او ببین


آن روی بین که بر رُخَش آثارِ رویِ اوست

آن را نگر که دارد خورشید بر جَبین(۲)*


از بس که آفتاب دو رخ بر رُخَش نهاد

شَهمات(۳) می‌شود ز رُخَش ماه بر زمین


در طُرّه‌هاش(۴) نسخهٔ اِیّاکَ نَعْبُد(۵) است

در چشم‌هاش غَمزهٔ اِیّاکَ نَسْتَعین(۶)**


بی‌خون و بی‌رگ است تنش چون تنِ خیال

بیرون و اندرون همه شیر است و انگبین


از بس که در کنار همی‌گیردش نگار

بگرفت بویِ یار و رها کرد بویِ طین(۷)


صبحی است بی‌سپیده و شامی است بی‌خِضاب(۸)

ذاتی است بی‌جِهات(۹) و حیاتی است بی‌حَنین(۱۰)


کِی نور وام خواهد خورشید از سپهر(۱۱)؟

کِی بویْ وام خواهد گُلبُن(۱۲) ز یاسمین؟


بی‌گفت شو چو ماهی و صافی چو آبِ بحر

تا زود بر خزینهٔ گوهر شوی امین


در گوشِ تو بگویم، با هیچ‌کس مگو

این جمله کیست؟ مَفخَرِ تبریز، شمسِ دین


* قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹

Quran, Al-Fath(#48), Line #29


«…  تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللّـهِ وَرِضْوَانًا ۖ 

سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ… .»


«…  آنان را بينى كه ركوع مى‌كنند، به سجده مى‌آيند و جوياى فضل و خشنودى خدا هستند. 

نشانشان اثر سجده‌اى است كه بر چهرهٔ آنهاست… .»


** قرآن کریم، سورهٔ حمد (۱)، آیهٔ ۵

Quran, Al-Fatiha(#1), Line #


«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»


«تنها تو را مى‌پرستيم و تنها از تو يارى مى‌جوييم.»


(۱) قَرین: نزدیک، یار، همدم

(۲) جَبین: پیشانی

(۳) شَهمات: شاه مات. در اصطلاحِ بازی شطرنج نمایندهٔ حالت مغلوب شدگی، شکست سخت، 

مغلوب کامل

(۴) طُرّه: موی پیشانی

(۵) اِیّاکَ نَعْبُدُ: تو را عبادت می‌کنیم، اشاره به آیهٔ ۵ سورهٔ حمد.

(۶) اِیّاکَ نَسْتَعین: از تو یاری می‌خواهیم، اشاره به آیهٔ ۵ سورهٔ حمد.

(۷) طین: گِل

(۸) ‌خِضاب: رنگ و رنگ کردن، در اینجا مراد سرخیِ شفق است.

(۹) جِهات: جمع جهت

(۱۰) بی‌حَنین: بی‌آواز، بدون زاری

(۱۱) سپهر: آسمان

(۱۲) گُلبُن: درخت‌ گل، بوتۀ ‌گل

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2053, Divan e Shams


با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین

با آنکه نیست عاشق یک دم مشو قَرین


ور زانکه یار پردهٔ عزّت فروکشید

آن را که پرده نیست برو، رویِ او ببین


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287


او فضولی بوده است از اِنقباض(۱۳)

کرد بر مختارِ مطلق، اِعتراض


(۱۳) اِنقباض: دلتنگی و قبض

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #926


چون به امرِ اِهْبِطُوا(۱۴) بَندی(۱۵) شدند

حبسِ خشم و حرص و خرسندی شدند


(۱۴) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.

(۱۵) بَندی: اسیر، به بند درآمده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2974


اختیاری هست در ظلم و ستم

من از این شیطان و نَفْس، این خواستم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #122


عالِـمی اندر هنرها خودنما

همچو عالَم بی‌وفا وقتِ وفا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


گفت: مُفتیِّ(۱۶) ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت‌ گر خوری، مُجرم شَوی


ور ضرورت هست، هم پرهیز بِهْ

ور خوری، باری ضَمانِ(۱۷) آن بده


(۱۶) مُفتی: فتوادهنده

(۱۷) ضَمان: تاوان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٨٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2480


تا کنون کردی چنین، اکنون مکن

تیره کردی آب را، افزون مکن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


جامِ مُباح(۱۸) آمد، هین نوش کُن

بازرَه از غابر(۱۹) و از ماجَرا


(۱۸) مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال

(۱۹) غابر: گذشته

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4784


چون ز چاهی می‌کَنی هرروز خاک

عاقبت اندر رسی در آبِ پاک


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2981, Divan e Shams


زان مزدِ کار می‌نرسد مر تو را که تو

پیوسته نیستی تو درین کار، گه‌گهی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649


اختیار آن را نکو باشد که او

مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۲۰)


(۲۰) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2500


درگذر از فضل و از جَلدی(۲۱) و فن

کارْ خدمت دارد و خُلقِ حَسَن


(۲۱) جَلدی: چابکی، چالاکی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #124


رُو اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار باش

خاک بر دلداریِ اَغیار پاش


برو نسبت به کافران، سخت و با صلابت باش و بر سر

عشق و دوستی نامحرمانِ بَدنَهاد، خاک بپاش.


قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹

Quran, Al-Fath(#48), Line #29


«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…»


«… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …»


بر سرِ اَغیار(۲۲) چون شمشیر باش

هین مکُن روباه‌بازی، شیر باش‏


تا ز غیرت از تو یاران نَسْکُلند(۲۳)

زآنکه آن خاران، عدوِّ(۲۴) این گُلَند


(۲۲) اَغْیار: جمع غیر، نامحرمان، من‌های ذهنی

(۲۳) سِکُلیدن: پاره کردن، بُریدن

(۲۴) عدوّ: دشمن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۲۵)


(۲۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی

بر امیدِ حال بر من می‌تَنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1414


گفت: پس من نیستم معشوقِ تو

من به بُلغار(۲۶) و مرادت در قُتو(۲۷)


عاشقی تو بر من و بر حالتی

حالت اندر دست نَبْود، یا فَتی(۲۸)


پس نی‌ام کلّیِ مطلوبِ تو من

جزوِ مقصودم تو را اندر زَمَن(۲۹)


(۲۶) بُلغار: نامِ مکانی

(۲۷) قُتو:‌ جعبه یا صندوق

(۲۸) فَتی: جوانمردی، جوان

(۲۹) زَمَن: زمان، روزگار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287


او فضولی بوده است از اِنقباض(۳۰)

کرد بر مختارِ مطلق، اِعتراض


(۳۰) اِنقباض: دلتنگی و قبض

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گُسترد بهر ما بِساط

که بگویید از طریقِ اِنبساط


  برخی از عوامل انقباض:


- تمرکز بر روی دیگران

- رفتن به گذشته

- حبر و سنی کردن

- مقاومت

- قضاوت

- مقایسه

- هرگونه واکنش ذهنی: (ترس، خشم، حسادت، و ...)

- جدی گرفتن وضعیت‌های ذهنی

- قرین

-وابستگیِ مالی

- حَرّافیِ من ذهنی


  برخی از عوامل انبساط:


- تمرکز بر روی خود

- ماندن در لحظه

- تغییر و اصلاح خود

- بی‌مقاومتی (پذیرش و تسلیم)

- بی‌قضاوتی (قضاوت زندگی، قضا و کن‌فکان)

- غیر قابلِ مقایسه بودنِ خودم (لَم یَکُن)

- بی‌واکنشی

- بازی پنداشتن وضعیت‌های ذهنی

- قرین

- استقلال مالی

- سکوت، و خاموشیِ من ذهنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517


موسیا، بسیار گویی، دور شو

ور نه با من گُنگ(۳۱) باش و کور شو


ور نرفتی، وز ستیزه شِسته‌یی(۳۲)

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


چون حَدَث(۳۳) کردی تو ناگه در نماز

گویدت: سویِ طهارت(۳۴) رُو بتاز


وَر نرفتی، خشک، جُنبان می‏‌شوی

خود نمازت رفت پیشین(۳۵) ای غَوی‏(۳۶)


(۳۱) گُنگ: لال

(۳۲) شِسته‌:‌ مخفف نشسته است.

(۳۳) حَدَث: مدفوع، ادرار

(۳۴) طهارت: پاکیزگی، پاک کردن

(۳۵) پیشین: از پیش

(۳۶) غَوی: گمراه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1079


لیک گر آن قوت بر وَی عارضی‌ست

پس نصیحت کردن او را رایضی‌ست‏


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1391


باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد

که بُدَم من سُرخ‌رو، کردیم زرد


رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۳۷) تویی

اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی


(۳۷) صَبّاغ: رنگرز

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد

و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای،

من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»


[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم 

و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3342


بندگیّ او بِهْ از سلطانی است

که اَنا خَیْرٌ د‌مِ شیطانی است


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۲

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #12


«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ  قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ… .»


«خدا گفت: وقتى تو را به سجده فرمان دادم،

چه چيز تو را از آن باز داشت؟ گفت: من از او بهترم… .»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3216


علّتِ(۳۸) ابلیس اَنَاخَیری(۳۹) بُده‌ست

وین مرض در نَفْسِ هر مخلوق هست


(۳۸) علّت: مرض، بیماری

(۳۹) اَنَاخَیری: من بهترم.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1386


عاشقا، خَرّوبِ(۴۰) تو آمد کژی

همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی(۴۱)؟


خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس

تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس


چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه

این‌چنین انصاف از ناموس(۴۲) بِه


(۴۰) خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۴۱) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به‌معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال

(۴۲) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلیِ من ذهنی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.»

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگار ما به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى

و بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212


هرکه نقصِ خویش را دید و شناخت

اندر اِستکمالِ(۴۳) خود دو‌اسبه تاخت(۴۴)


(۴۳) اِستکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی

(۴۴) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2053, Divan e Shams


با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین

با آنکه نیست عاشق یک دم مشو قَرین


ور زانکه یار پردهٔ عزّت فروکشید

آن را که پرده نیست برو، رویِ او ببین


آن روی بین که بر رُخَش آثارِ رویِ اوست

آن را نگر که دارد خورشید بر جَبین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3072, Divan e Shams


به من نگر که به جز من به هر که درنگری

یقین شود که ز عشقِ خدایْ بی‌خبری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1764


عقلِ کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۴۵)


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خُدعه‌سرا(۴۶)


(۴۵) غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۴۶) خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2053, Divan e Shams


از بس که آفتاب دو رخ بر رُخَش نهاد

شَهمات می‌شود ز رُخَش ماه بر زمین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams


کف می‌زن و زین می‌دان تو منشأ هر بانگی

کاین بانگِ دو کف نَبْوَد بی‌فُرقَت(۴۷) و بی‌وصلت(۴۸)


(۴۷) فُرقَت: فِراق، جدایی

(۴۸) وصلت: وصال، پیوند

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2525


همچنین ز آغازِ قرآن تا تمام

رَفضِ(۴۹) اسباب است و علت، والسَّلام


کشفِ این نه از عقلِ کارافزا(۵۰) بُود

بندگی کن تا تو را پیدا شود


(۴۹) رَفض: دور انداختن، طرد کردن، ترک کردن.

(۵۰) کارافزا: مجازاً مشغله‌آور، گرفتار کننده، دست و پاگیر.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢۵٢٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2520


جمله قرآن هست در قطعِ سبب

عِزِّ درویش و، هلاکِ بولهب


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2201


هست هشیاری ز یادِ ما‌مَضیٰ(۵۱)

ماضی(۵۲) و مُستَقبلَت(۵۳) پردهٔ خدا


(۵۱) مامَضیٰ: گذشته، روزگارِ گذشته، آنچه روی‌ داده یا از کسی سَر‌ زده‌ است.

(۵۲) ماضی: گذشته

(۵۳) مُستَقبل: آینده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2053, Divan e Shams


در طُرّه‌هاش نسخهٔ اِیّاکَ نَعْبُد است

در چشم‌هاش غَمزهٔ اِیّاکَ نَسْتَعین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


صلوات بر تو آرم که فزوده باد قُربت(۵۴)

که به قُربِ کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب(۵۵)


(۵۴) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت

(۵۵) مُقَرَّب: نزدیک شده، آن‌که به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا باز کَشَد به بی‌جهاتت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2053, Divan e Shams


کِی نور وام خواهد خورشید از سپهر؟

کِی بویْ وام خواهد گُلبُن ز یاسمین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طُرُم(۵۶)، عاریّتی(۵۷) است

امر را طاق و طُرُم ماهیّتی است‏


از پیِ طاق و طُرُم، خواری کَشند

بر امیدِ عِزّ، در خواری خَوشند


بر امیدِ عزِّ(۵۸) ده روزهٔ‏(۵۹) خُدوک(۶۰)

گَردنِ خود کرده‌اند از غم، چو دوک‏(۶۱)


چون نمی‏‌آیند اینجا کی منم؟

کاندرین عِزّ، آفتابِ روشنم‏


(۵۶) طاق و طُرُم: جلال و شکوهِ ظاهری

(۵۷) عاریّتی: قرضی

(۵۸) عِزّ: بزرگی

(۵۹) دَه‌روزه: اشاره دارد به ناپایدار بودنِ خوشی‌های دنیوی

(۶۰) خُدوک: آشفته، پریشان، گذران

(۶۱) دوک: آلتی که با آن نخ می‌ریسند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1000


خویشتن نشناخت مسکین آدمی

از فزونی آمد و، شد در کمی


خویشتن را آدمی ارزان فروخت

بود اطلس، خویش بر دلقی بدوخت


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3868


باغبان ز آن می‌‌بُرَد شاخِ مُضِرّ(۶۲)

تا بیابد نَخلْ، قامت‌ها و بِر

 

می‌‌کَنَد از باغ، دانا آن حَشیش(۶۳)

 تا نماید باغ و میوه خُرَّمیش‌‌

 

می‌‌کَنَد دندانِ بَد را آن طبیب

 تا رَهَد از درد و بیماری، حبیب‌‌(۶۴)


(۶۲) مُضِرّ: زیان‌آور

(۶۳) حَشیش: گیاهِ خشک

(۶۴) حبیب‌‌: یار، دوست

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2519, Divan e Shams


غلامِ پاسبانانم که یارم پاسبانستی

به چُستی و به شبخیزی چو ماه و اخترانستی


غلامِ باغبانانم که یارم باغبانستی

به ترّی و به رعنایی چو شاخِ ارغوانستی


نباشد عاشقی عیبی، وگر عیب است تا باشد(۶۵)

که نَفْسَم عیب‌دان آمد و یارم غیب‌دانستی


(۶۵) تا باشد: بگذار که باشد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3871


بس زیادت‌ها، درونِ نقص‌هاست

 مر شهیدان را، حیات اندر فَناست‌‌


چون بُریده گشت حَلْقِ رزق‌خوار

 یُرْزَقُونَ فَرِحینَ شد گُوار


پس از آنكه شهداى راه حق، گلوهايشان در اين راه، بريده گشت،

نوبت روزى‌شان از بارگاه الهى درمى‌رسد.


قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۶۹ و ۱۷۰

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #169-170


«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» (۱۶۹)


«كسانى را كه در راه خدا كشته شده‌اند مرده مپندار،

بلكه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى‌شوند.»


«فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّـهُ مِنْ فَضْلِهِ … .» (۱۷۰)


«از فضيلتى كه خدا نصيبشان كرده است شادمانند… .»


حلقِ حیوان چون بُریده شد به عدل

 حلقِ انسان رُست و افزون گشت فضل‌‌

 

حلقِ انسان چون بِبرَّد، هین ببین

 تا چه زاید؟ کُن قیاسِ آن بر این‌‌

 

حلقِ ثالث زاید و، تیمارِ(۶۶) او

 شربتِ حق باشد و انوارِ او


حلقِ بُبْریده خورَد شربت، ولی

 حلقِ از لا رَسته مُرده در بَلی‌‌


بس کن ای دون‌همّتِ(۶۷) کوته‌بَنان(۶۸)

 تا کیَت باشد حیاتِ جان به نان؟‌‌

 

زان نداری میوه‌‌ای، مانندِ بید

 کآبِ رُو بُردی پیِ نانِ سپید

 

گر ندارد صبر زین نان جانِ حس

 کیمیا را گیر و زر گردان تو مِس‌‌


جامه‌شویی کرد خواهی ای فلان

 رو مگردان از محلهٔ‌‌ گازُران‌‌(۶۹)


گر چه نان بشکست مر روزه‌‌ٔ تو را

 در شکسته‌بند(۷۰) پیچ و برتر آ

 

چون شکسته‌بند آمد دستِ او

 پس رفو(۷۱) باشد یقین اشکستِ او

 

گر تو آن را بشکنی، گوید: بیا

 تو دُرستش کن، نداری دست و پا

 

پس شکستن، حقِّ او باشد که او

 مر شکسته گشته را داند رفو

 

آنکه داند دوخت، او داند دَرید

 هر چه را بفروخت، نیکوتر خرید

 

خانه را ویران کُند زیر و زَبَر

 پس به یک ساعت کند معمورتر(۷۲)


گر یکی سَر را بِبُرَّد از بدن

 صد هزاران سَر برآرَد در زَمَن‌‌(۷۳)


گر نفرمودی قِصاصی بر جُناة(۷۴)

 یا نگفتی فِی الْقِصاص آمد حیاة

 

اگر براى جنايتكاران، قصاصى مقرّر نمى‌فرمود و يا نمى‌گفت كه در قصاص، زندگى است،

هركسى گستاخ مى‌شد و به روى مردم، تيغ تيز مى‌كشيد و بنياد حق را ويران می‌كرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۷۹

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #179


«وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»


«اى خردمندان، شما را در قصاص كردن زندگى است. باشد كه پروا كنيد.»


مَر که را زَهره بُدی تا او ز خَود

 بر اسیرِ حکمِ حق، تیغی زند؟

 

زآنکه داند هر که چشمش را گُشود

 کآن کُشنده سُخْرهٔ‌‌(۷۵) تقدیر بود


هر که آن تقدیر، طوقِ(۷۶) او شدی

 بر سرِ فرزند هم تیغی زدی‌‌

 

رُو بترس و طعنه کم زن بر بَدان

 پیشِ دامِ حُکم، عجزِ خود بِدان‌‌


(۶۶) تیمار: پرستاری و نوازش و مراقبت شخص

(۶۷) دون‌همّت: كسى كه همّتِ كوتاه و پايينى دارد؛ كسى كه فقط به امورِ مادّى مى‌پردازد.

(۶۸) كُوته‌بَنان: كوتاه انگشت، كسى كه دسترسى به مراتب بالاى جهان هستى را ندارد.

(۶۹) گازُر: جامه‌شوى، رختشوى

(۷۰) شكسته‌بند: به معنى جبّار، يكى از اسماءالله است.

 ريشه اين اسم، جَبْر است و جبر به معنى اصلاح شىء، توأم با قهر و غلبه است.

اينكه به خداوند، جبّار می‌گويند به واسطهٔ اين است كه حق تعالى، نقايصِ ممكنات را 

با افاضهٔ دائمى خود برطرف و جبران مى‌كند.

(۷۱) رَفُو: دوختن پارگى‌ها چنانكه ظاهراً معلوم نباشد. فارسيان با ضمّهٔ «ر» تلفّظ كنند.

(۷۲) مَعْمور: آباد كرده شده.

(۷۳) زَمَن: زمان، روزگار

(۷۴) جُناة: جمعِ جانى: جنايتكار

(۷۵) سُخْره: كسى كه مورد تمسخر ديگران شود؛ كسى كه ديگرى را به كار بى‌مزد بگمارد.

(۷۶) طوق: گردن‌بند؛ 

طوق شدن تقدير، كنايه از محتوم و مقدّر شدن آن بر انسان است كه چون طوق، بر گردنش مى‌افتد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #815


چون خدا خواهد که پَردهٔ‌‌ کَس دَرَد

میلش اندر طعنهٔ پاکان بَرَد


چون خدا خواهد که پوشد عیبِ کس

کم زند در عیبِ معیوبان، نَفَس‌‌


چون خدا خواهد که ‌‌مان یاری کند

میلِ ما را جانب زاری کند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶٣٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #632


ور تو می‌بینی که پایت بسته‌اند

بر تو سرهنگانِ(۷۷) شَه بنشسته‌اند


پس تو سرهنگی(۷۸) مکن با عاجزان

زآنکه نَبْوَد طبع و خویِ عاجز، آن


(۷۷) سرهنگ: پیشروِ لشکر، پهلوان، مأمورِ اجرای حکمِ کیفر.

(۷۸) سرهنگی: حالت و عملِ سرهنگان، کنایه از بکار گرفتنِ زور و ضرب و امر و نهی.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2451


هیچ کافر را به خواری منگرید

که مسلمان مُردَنش باشد امید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #583


سویِ حق گر راستانه خَم شَوی

وارَهی از اختران، مَحرم شَوی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3335


گر امین آیید سو‌یِ اهلِ ر‌از

وار‌هید از سَر‌کُلَه(۷۹) مانندِ باز


(۷۹) سَر‌کُلَه: کلاهی است که برای آموزش باز شکاری بر سرش می‌گذارند تا چشم و گوشش 

بسته شده و نتواند به‌‌سوی جفتش پرواز کند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٣۵٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3350


گفت حقْشان: گر شما روشن‌گرید

در سیه‌کارانِ مُغْفَل(۸۰ و ۸۱ و ۸۲) منگرید


(۸۰) مُغْفِل: اغفال‌کننده، در این‌جا یعنی من‌ذهنی که هم‌ خودش، خودش را اغفال می‌کند هم دیگران را.

(۸۱) مُغْفَل: بی‌نام

(۸۲) مُغَفَّل: غفلت‌زده و نادان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3416


بر بدی‌هایِ بَدان، رحمت کنید

بر منی و خویشْ‌بینی کم تنید(۸۳)


هین مبادا غیرت آید از کمین

سرنگون افتید در قعرِِ زمین‌‌


هر دو گفتند: ای خدا فرمان، تو راست

بی‌‌اَمانِ تو، اَمانی خود کجاست؟‌‌


(۸۳) تنيدن: دراصل به معنى بافتن است. اما در اينجا به معنى به كارى پرداختن آمده.

اين فعل بدين معنى در مثنوى فراوان آمده است.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


 نَفْس و شیطان هردو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنْموده‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1053


نَفْست اژدرهاست، او کِی مُرده است؟

از غم و بی‌آلتی افسرده است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #542


مَسْکُل(۸۴) از پیغمبرِ ایّامِ خویش

تکیه کم کن بر فن و، بَر کامِ خویش


گرچه شیری، چون رَوی ره بی‌ دلیل(۸۵)

خویش‌بین و در ضَلالیّ(۸۶) و ذلیل


(۸۴) مَسْکُل: جدا مشو، مَگُسَل

(۸۵) بی دلیل: بدونِ راه‌نما

(۸۶) ضَلال: گمراهی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3290


بر بِلیس(۸۷) و دیو از آن خندیده‌ای

که تو خود را نیکِ مردم دیده‌ای


(۸۷) بِلیس: مخفف ابلیس، شیطان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2330


هرکه بسْتاید تو را، دشنام دِه

سود و سرمایه به مُفْلِس(۸۸) وام دِه


ایمنی بگذار و، جایِ خوف باش

بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش


آزمودم عقلِ دوراندیش را

بعد از این دیوانه سازم خویش را


(۸۸) مُفْلِس: تهی‌دست

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3893


تعجّب کردنِ آدم (علیه السَّلام) از ضَلالتِ(۸۹) ابلیس و عُجبْ(۹۰) آوردن‌‌


چشمِ آدم بر بِلیسی کو شَقی‌ست(۹۱)

از حقارت و از زیافت(۹۲) بنگریست‌‌


خویش‌بینی کرد و آمد خودگُزین(۹۳)

خنده زد بر کارِ ابلیسِ لَعین‌‌(۹۴)


بانگ بر زد غیرتِ حق کِای صَفی(۹۵)

تو نمی‌‌دانی زِ اَسرارِ خَفی‌‌(۹۶)


پوستین را بازگونه گر کُند

کوه را از بیخ و از بُن بَرکَنَد


پرده‌‌ٔ صد آدم آن دَم بردَرَد

صد بِلیسِ نو مسلمان آورد


گفت آدم: توبه کردم زین نظر

این چنین گستاخ ننْدیشم دگر


یا غیاثَ‌الْـمُستَغیثینَ اهْدِنٰا

لَا افْتِخارَ بِالْعُلُومِ و الْغِنیٰ‌‌


ای دادرسِ دادخواهان، ما را هدایت فرما

که به دانش‌های گونه‌گون و داشته‌های مادی‌مان افتخار و مباهات نمی‌کنیم.


(۸۹) ضَلالت: گمراهی

(۹۰) عُجب: به خود نازیدن، تکبر

(۹۱) شَقی: بدبخت

(۹۲) زیافت: حقیر شمردن، بی‌ادبی

(۹۳) خودگُزین: خودپسند

(۹۴) لَعین‌‌: لعنت‌شده، ملعون

(۹۵) صَفی: برگزیده

(۹۶) خَفی‌‌: پنهان، نهان

-----------

حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۲۳

Poem (Qazal) #323, Divan e Hafez


من از بازوی خود دارم بسی شُکر

که زورِ مردم‌آزاری ندارم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3900


لا تُزِغْ قَلْبَاً هَدَیْتَ بِالْکَرَم

وَ اصْرِفِ السُّوءَ الَّذیٰ خَطَّ الْقَلَم‌‌


«پروردگارا، دل ما را به کژی مکشان، زآن پس که آن را به واسطه‌‌ٔ بزرگواری‌ات هدایت کردی،

و آن بلایی که بر قلم تقدیر رقم خورده از ما بگردان.»


قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۸

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #8


«رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً ۚ إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ»


«اى پروردگار ما، از آن پس كه ما را هدايت كرده‌اى، دلهاى ما را

به باطل متمايل مساز، و رحمت خود را بر ما ارزانى دار، كه تو بخشاينده‌اى.»


بگذران از جانِ ما سُوءُالْقَضا

وامَبُر ما را ز اِخوانِ رضا(۹۷)


تلخ‌‌تر از فُرقَتِ(۹۸) تو، هیچ نیست

بی‌‌پناهت غیرِ پیچاپیچ نیست


رختِ ما هم رختِ ما را راهزن

جسمِ ما مر جانِ ما را جامه‌کَن‌‌(۹۹)


دستِ ما چون پایِ ما را می‌‌خورَد

بی‌‌امانِ تو کسی جان چُون بَرَد؟


ور بَرَد جان، زین خطرهایِ عظیم

بُرده باشد مایه‌‌ٔ اِدبار(۱۰۰) و بیم‌‌


زآنکه جان، چون واصلِ جانان نبود

تا ابد با خویش، کور است و کبود


چون تو ندْهی راه، جان، خود بُرده گیر

جان که بی‌‌ تو زنده باشد مُرده گیر


(۹۷) اِخوانِ رضا: برادرانی که راضی‌اند به رضای حق

(۹۸) فُرقَت: جدایی، فراق

(۹۹) جامه‌کَن‌‌: جامه‌کَننده، دزد

(۱۰۰) اِدبار: بدبختی و شقاوت

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #280


لرزلرزان و به ترس و احتیاط

می‌نهد پا تا نیفتد در خُباط(۱۰۱)


(۱۰۱) خُباط: پریشانی مغز، پری‌زدگی، در این‌جا: تباهی و هلاکت

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3908


گر تو طعنه می‌‌زنی بر بندگان

مر تو را آن می‌‌رسد، ای کامران‌‌


ور تو شمس و ماه را گویی جفا(۱۰۲ و ۱۰۳)

ور تو قدِّ سَرو را گویی دوتا


ور تو عرش و چرخ را خوانی حقیر

ور تو کان و بَحر را گویی فقیر


آن به نسبت با کمالِ تو، رواست

مُلکِ اِکمالِ فناها مر تو راست‌‌


که تو پاکی از خطر وز نیستی

نیستان را مُوجِد(۱۰۴) و مُغنیستی‌‌(۱۰۵)


آنکه رویانید، داند سوختن

زآنکه چون بِدْرید، دانَد دوختن‌‌


می‌‌بسوزد هر خزان، مر باغ را

باز رویانَد گُلِ صَبّاغ(۱۰۶) را


کِای بسوزیده، برون آ، تازه شو

بارِ دیگر، خوب و خوب‌آوازه شو


چشمِ نرگس کور شد، بازش بساخت

حلقِ نی بُبرید و بازش خود نواخت‌‌


ما چو مصنوعیم و صانع نیستیم

جز زبون و جز که قانع نیستیم‌‌


ما همه نَفْسی و نَفْسی(۱۰۷) می‌‌زنیم

گر نخوانی، ما همه آهَرْمَنیم‌‌


ز آن ز آهَرْمَن(۱۰۸) رهیدستیم ما

که خریدی جانِ ما را از عَمیٰ‌‌(۱۰۹)


(۱۰۲) جَفا: متضادِ وفا

(۱۰۳) جُفا: بیهوده و باطل و یاوه

(۱۰۴) مُوجِد: به وجود آورنده

(۱۰۵) مُغنی: بی‌نیازی دهنده

(۱۰۶) صَبّاغ: رنگرز

(۱۰۷) نَفْسی و نَفْسی: خودم و خودم

(۱۰۸) آهَرْمَن: اهریمن

(۱۰۹) عَمیٰ‌‌: کوری

-----------

حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۷۱

Poem (Qazal) #371, Divan e Hafez


قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ

یا رب، چه گداهمّت و بیگانه‌نهادیم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3920


تو عصاکش، هر که را که زندگیست

بی‌‌عصا و بی‌‌عصاکش کور کیست‌‌؟


غیر تو هر چه خوش است و ناخوش است

آدمی‌سوز(۱۱۰) است و عینِ آتش است‌‌


هر که را آتش پناه و پُشت شد

هم مَجوسی(۱۱۱) گشت و هم زَردُشت شد


کُلُّ شَیْ‌‌ءٍ مٰا خَلاَالله بٰاطِلُ

اِنَّ فَضْلَ‌اللهِ غَیْمٌ هاطِلٌ‌‌


همهٔ اشیاء غیر از خدا باطل و نابود است،

همانا فضل خداوند همانند ابری پُرباران و ریزان است.


(۱۱۰) آدمی‌سوز: سوزانندهٔ انسانی

(۱۱۱) مَجوسی: زردشتی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898


دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۱۱۲) گلو

کُلُّ شَیْءٍ ماسِوَی‌اللَّـه باطِلُ


دیدنِ روی هر کس به‌جز تو زنجیری است بر گردن.

زیرا هر چیز جز خدا باطل است.


(۱۱۲) غُلّ: زنجیر

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) قَرین: نزدیک، یار، همدم

(۲) جَبین: پیشانی

(۳) شَهمات: شاه مات. در اصطلاحِ بازی شطرنج نمایندهٔ حالت مغلوب شدگی، شکست سخت، 

مغلوب کامل

(۴) طُرّه: موی پیشانی

(۵) اِیّاکَ نَعْبُدُ: تو را عبادت می‌کنیم، اشاره به آیهٔ ۵ سورهٔ حمد.

(۶) اِیّاکَ نَسْتَعین: از تو یاری می‌خواهیم، اشاره به آیهٔ ۵ سورهٔ حمد.

(۷) طین: گِل

(۸) ‌خِضاب: رنگ و رنگ کردن، در اینجا مراد سرخیِ شفق است.

(۹) جِهات: جمع جهت

(۱۰) بی‌حَنین: بی‌آواز، بدون زاری

(۱۱) سپهر: آسمان

(۱۲) گُلبُن: درخت‌ گل، بوتۀ ‌گل

(۱۳) اِنقباض: دلتنگی و قبض

(۱۴) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.

(۱۵) بَندی: اسیر، به بند درآمده

(۱۶) مُفتی: فتوادهنده

(۱۷) ضَمان: تاوان

(۱۸) مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال

(۱۹) غابر: گذشته

(۲۰) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۲۱) جَلدی: چابکی، چالاکی

(۲۲) اَغْیار: جمع غیر، نامحرمان، من‌های ذهنی

(۲۳) سِکُلیدن: پاره کردن، بُریدن

(۲۴) عدوّ: دشمن

(۲۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۲۶) بُلغار: نامِ مکانی

(۲۷) قُتو:‌ جعبه یا صندوق

(۲۸) فَتی: جوانمردی، جوان

(۲۹) زَمَن: زمان، روزگار

(۳۰) اِنقباض: دلتنگی و قبض

(۳۱) گُنگ: لال

(۳۲) شِسته‌:‌ مخفف نشسته است.

(۳۳) حَدَث: مدفوع، ادرار

(۳۴) طهارت: پاکیزگی، پاک کردن

(۳۵) پیشین: از پیش

(۳۶) غَوی: گمراه

(۳۷) صَبّاغ: رنگرز

(۳۸) علّت: مرض، بیماری

(۳۹) اَنَاخَیری: من بهترم.

(۴۰) خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۴۱) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به‌معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال

(۴۲) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلیِ من ذهنی

(۴۳) اِستکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی

(۴۴) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن

(۴۵) غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۴۶) خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

(۴۷) فُرقَت: فِراق، جدایی

(۴۸) وصلت: وصال، پیوند

(۴۹) رَفض: دور انداختن، طرد کردن، ترک کردن.

(۵۰) کارافزا: مجازاً مشغله‌آور، گرفتار کننده، دست و پاگیر.

(۵۱) مامَضیٰ: گذشته، روزگارِ گذشته، آنچه روی‌ داده یا از کسی سَر‌ زده‌ است.

(۵۲) ماضی: گذشته

(۵۳) مُستَقبل: آینده

(۵۴) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت

(۵۵) مُقَرَّب: نزدیک شده، آن‌که به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.

(۵۶) طاق و طُرُم: جلال و شکوهِ ظاهری

(۵۷) عاریّتی: قرضی

(۵۸) عِزّ: بزرگی

(۵۹) دَه‌روزه: اشاره دارد به ناپایدار بودنِ خوشی‌های دنیوی

(۶۰) خُدوک: آشفته، پریشان، گذران

(۶۱) دوک: آلتی که با آن نخ می‌ریسند.

(۶۲) مُضِرّ: زیان‌آور

(۶۳) حَشیش: گیاهِ خشک

(۶۴) حبیب‌‌: یار، دوست

(۶۵) تا باشد: بگذار که باشد.

(۶۶) تیمار: پرستاری و نوازش و مراقبت شخص

(۶۷) دون‌همّت: كسى كه همّتِ كوتاه و پايينى دارد؛ كسى كه فقط به امورِ مادّى مى‌پردازد.

(۶۸) كُوته‌بَنان: كوتاه انگشت، كسى كه دسترسى به مراتب بالاى جهان هستى را ندارد.

(۶۹) گازُر: جامه‌شوى، رختشوى

(۷۰) شكسته‌بند: به معنى جبّار، يكى از اسماءالله است. 

ريشه اين اسم، جَبْر است و جبر به معنى اصلاح شىء، توأم با قهر و غلبه است.

اينكه به خداوند، جبّار می‌گويند به واسطهٔ اين است كه حق تعالى، نقايصِ ممكنات را 

با افاضهٔ دائمى خود برطرف و جبران مى‌كند.

(۷۱) رَفُو: دوختن پارگى‌ها چنانكه ظاهراً معلوم نباشد. فارسيان با ضمّهٔ «ر» تلفّظ كنند.

(۷۲) مَعْمور: آباد كرده شده.

(۷۳) زَمَن: زمان، روزگار

(۷۴) جُناة: جمعِ جانى: جنايتكار

(۷۵) سُخْره: كسى كه مورد تمسخر ديگران شود؛ كسى كه ديگرى را به كار بى‌مزد بگمارد.

(۷۶) طوق: گردن‌بند؛

طوق شدن تقدير، كنايه از محتوم و مقدّر شدن آن بر انسان است كه چون طوق، بر گردنش مى‌افتد.

(۷۷) سرهنگ: پیشروِ لشکر، پهلوان، مأمورِ اجرای حکمِ کیفر.

(۷۸) سرهنگی: حالت و عملِ سرهنگان، کنایه از بکار گرفتنِ زور و ضرب و امر و نهی.

(۷۹) سَر‌کُلَه: کلاهی است که برای آموزش باز شکاری بر سرش می‌گذارند تا چشم و گوشش

بسته شده و نتواند به‌‌سوی جفتش پرواز کند.

(۸۰) مُغْفِل: اغفال‌کننده، در این‌جا یعنی من‌ذهنی که هم‌ خودش، خودش را اغفال می‌کند هم دیگران را.

(۸۱) مُغْفَل: بی‌نام

(۸۲) مُغَفَّل: غفلت‌زده و نادان

(۸۳) تنيدن: دراصل به معنى بافتن است. اما در اينجا به معنى به كارى پرداختن آمده. 

اين فعل بدين معنى در مثنوى فراوان آمده است.

(۸۴) مَسْکُل: جدا مشو، مَگُسَل

(۸۵) بی دلیل: بدونِ راه‌نما

(۸۶) ضَلال: گمراهی

(۸۷) بِلیس: مخفف ابلیس، شیطان

(۸۸) مُفْلِس: تهی‌دست

(۸۹) ضَلالت: گمراهی

(۹۰) عُجب: به خود نازیدن، تکبر

(۹۱) شَقی: بدبخت

(۹۲) زیافت: حقیر شمردن، بی‌ادبی

(۹۳) خودگُزین: خودپسند

(۹۴) لَعین‌‌: لعنت‌شده، ملعون

(۹۵) صَفی: برگزیده

(۹۶) خَفی‌‌: پنهان، نهان

(۹۷) اِخوانِ رضا: برادرانی که راضی‌اند به رضای حق

(۹۸) فُرقَت: جدایی، فراق

(۹۹) جامه‌کَن‌‌: جامه‌کَننده، دزد

(۱۰۰) اِدبار: بدبختی و شقاوت

(۱۰۱) خُباط: پریشانی مغز، پری‌زدگی، در این‌جا: تباهی و هلاکت

(۱۰۲) جَفا: متضادِ وفا

(۱۰۳) جُفا: بیهوده و باطل و یاوه

(۱۰۴) مُوجِد: به وجود آورنده

(۱۰۵) مُغنی: بی‌نیازی دهنده

(۱۰۶) صَبّاغ: رنگرز

(۱۰۷) نَفْسی و نَفْسی: خودم و خودم

(۱۰۸) آهَرْمَن: اهریمن

(۱۰۹) عَمیٰ‌‌: کوری

(۱۱۰) آدمی‌سوز: سوزانندهٔ انسانی

(۱۱۱) مَجوسی: زردشتی

(۱۱۲) غُلّ: زنجیر

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2053, Divan e Shams


با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین

با آنکه نیست عاشق یک دم مشو قرین


ور زانکه یار پرده عزت فروکشید

آن را که پرده نیست برو روی او ببین


آن روی بین که بر رخش آثار روی اوست

آن را نگر که دارد خورشید بر جبین


از بس که آفتاب دو رخ بر رخش نهاد

شهمات می‌شود ز رخش ماه بر زمین


در طره‌هاش نسخه ایاک نعبد است

در چشم‌هاش غمزه ایاک نستعین


بی‌خون و بی‌رگ است تنش چون تن خیال

بیرون و اندرون همه شیر است و انگبین


از بس که در کنار همی‌گیردش نگار

بگرفت بوی یار و رها کرد بوی طین


صبحی است بی‌سپیده و شامی است بی‌خضاب

ذاتی است بی‌جهات و حیاتی است بی‌حنین


کی نور وام خواهد خورشید از سپهر

کی بوی وام خواهد گلبن ز یاسمین


بی‌گفت شو چو ماهی و صافی چو آب بحر

تا زود بر خزینه گوهر شوی امین


در گوش تو بگویم با هیچ‌کس مگو

این جمله کیست مفخر تبریز شمس دین


* قرآن کریم، سوره فتح (۴۸)، آیه ۲۹

Quran, Al-Fath(#48), Line #29


«…  تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللّـهِ وَرِضْوَانًا ۖ 

سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ… .»


«…  آنان را بينى كه ركوع مى‌كنند، به سجده مى‌آيند و جوياى فضل و خشنودى خدا هستند. 

نشانشان اثر سجده‌اى است كه بر چهرهٔ آنهاست… .»


** قرآن کریم، سوره حمد (۱)، آیه ۵

Quran, Al-Fatiha(#1), Line #


«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»


«تنها تو را مى‌پرستيم و تنها از تو يارى مى‌جوييم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2053, Divan e Shams


با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین

با آنکه نیست عاشق یک دم مشو قرین


ور زانکه یار پرده عزت فروکشید

آن را که پرده نیست برو روی او ببین


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287


او فضولی بوده است از انقباض

کرد بر مختار مطلق اعتراض


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #926


چون به امر اهبطوا بندی شدند

حبس خشم و حرص و خرسندی شدند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2974


اختیاری هست در ظلم و ستم

من از این شیطان و نفس این خواستم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #122


عالـمی اندر هنرها خودنما

همچو عالم بی‌وفا وقت وفا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


گفت مفتی ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت‌ گر خوری مجرم شوی


ور ضرورت هست هم پرهیز به

ور خوری باری ضمان آن بده


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٨٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2480


تا کنون کردی چنین اکنون مکن

تیره کردی آب را افزون مکن


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


جام مباح آمد هین نوش کن

بازره از غابر و از ماجرا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4784


چون ز چاهی می‌کنی هرروز خاک

عاقبت اندر رسی در آب پاک


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2981, Divan e Shams


زان مزد کار می‌نرسد مر تو را که تو

پیوسته نیستی تو درین کار گه‌گهی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649


اختیار آن را نکو باشد که او

مالک خود باشد اندر اتقوا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2500


درگذر از فضل و از جلدی و فن

کار خدمت دارد و خلق حسن


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #124


رو اشداء علی الکفار باش

خاک بر دلداری اغیار پاش


برو نسبت به کافران سخت و با صلابت باش و بر سر

عشق و دوستی نامحرمان بدنهاد خاک بپاش


قرآن کریم، سوره فتح (۴۸)، آیه ۲۹

Quran, Al-Fath(#48), Line #29


«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…»


«… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …»


بر سر اغیار چون شمشیر باش

هین مکن روباه‌بازی شیر باش‏


تا ز غیرت از تو یاران نسکلند

زآنکه آن خاران عدو این گلند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


عاشق حالی نه عاشق بر منی

بر امید حال بر من می‌تنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1414


گفت پس من نیستم معشوق تو

من به بلغار و مرادت در قتو


عاشقی تو بر من و بر حالتی

حالت اندر دست نبود یا فتی


پس نی‌ام کلی مطلوب تو من

جزو مقصودم تو را اندر زمن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287


او فضولی بوده است از انقباض

کرد بر مختار مطلق اعتراض


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


برخی از عوامل انقباض:


- تمرکز بر روی دیگران

- رفتن به گذشته

- حبر و سنی کردن

- مقاومت

- قضاوت

- مقایسه

- هرگونه واکنش ذهنی: (ترس، خشم، حسادت، و ...)

- جدی گرفتن وضعیت‌های ذهنی

- قرین

-وابستگی مالی

- حرافی من ذهنی


برخی از عوامل انبساط:


- تمرکز بر روی خود

- ماندن در لحظه

- تغییر و اصلاح خود

- بی‌مقاومتی (پذیرش و تسلیم)

- بی‌قضاوتی (قضاوت زندگی، قضا و کن‌فکان)

- غیر قابل مقایسه بودن خودم (لم یکن)

- بی‌واکنشی

- بازی پنداشتن وضعیت‌های ذهنی

- قرین

- استقلال مالی

- سکوت، و خاموشی من ذهنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517


موسیا بسیار گویی دور شو

ور نه با من گنگ باش و کور شو


ور نرفتی وز ستیزه شسته‌یی

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


چون حدث کردی تو ناگه در نماز

گویدت سوی طهارت رو بتاز


ور نرفتی خشک جنبان می‏‌شوی

خود نمازت رفت پیشین ای غوی‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1079


لیک گر آن قوت بر وی عارضی‌ست

پس نصیحت کردن او را رایضی‌ست‏


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1391


باز آن ابلیس بحث آغاز کرد

که بدم من سرخ‌رو کردیم زرد


رنگ رنگ توست صباغم تویی

اصل جرم و آفت و داغم تویی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بما اغویتنی

کرد فعل خود نهان دیو دنی


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد

و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای،

من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»


[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم 

و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3342


بندگی او به از سلطانی است

که انا خیر د‌م شیطانی است


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۲

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #12


«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ  قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ… .»


«خدا گفت: وقتى تو را به سجده فرمان دادم،

چه چيز تو را از آن باز داشت؟ گفت: من از او بهترم… .»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3216


علت ابلیس اناخیری بده‌ست

وین مرض در نفس هر مخلوق هست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1386


عاشقا خروب تو آمد کژی

همچو طفلان سوی کژ چون می‌غژی


خویش مجرم دان و مجرم گو مترس

تا ندزدد از تو آن استاد درس


چون بگویی جاهلم تعلیم ده

این‌چنین انصاف از ناموس به


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489


گفت آدم که ظلمنا نفسنا

او ز فعل حق نبد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگار ما به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى

و بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٢١٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212


هرکه نقص خویش را دید و شناخت

اندر استکمال خود دو‌اسبه تاخت


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2053, Divan e Shams


با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین

با آنکه نیست عاشق یک دم مشو قرین


ور زانکه یار پرده عزت فروکشید

آن را که پرده نیست برو روی او ببین


آن روی بین که بر رخش آثار روی اوست

آن را نگر که دارد خورشید بر جبین


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3072, Divan e Shams


به من نگر که به جز من به هر که درنگری

یقین شود که ز عشق خدای بی‌خبری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1764


عقل کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غبین


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خدعه‌سرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2053, Divan e Shams


از بس که آفتاب دو رخ بر رخش نهاد

شهمات می‌شود ز رخش ماه بر زمین


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams


کف می‌زن و زین می‌دان تو منشأ هر بانگی

کاین بانگ دو کف نبود بی‌فرقت و بی‌وصلت


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2525


همچنین ز آغاز قرآن تا تمام

رفض اسباب است و علت والسلام


کشف این نه از عقل کارافزا بود

بندگی کن تا تو را پیدا شود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢۵٢٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2520


جمله قرآن هست در قطع سبب

عز درویش و هلاک بولهب


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2201


هست هشیاری ز یاد ما‌مضی

ماضی و مستقبلت پرده خدا


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2053, Divan e Shams


در طره‌هاش نسخه ایاک نعبد است

در چشم‌هاش غمزه ایاک نستعین


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


صلوات بر تو آرم که فزوده باد قربت

که به قرب کل گردد همه جزوها مقرب


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا باز کشد به بی‌جهاتت


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2053, Divan e Shams


کی نور وام خواهد خورشید از سپهر

کی بوی وام خواهد گلبن ز یاسمین


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طرم عاریتی است

امر را طاق و طرم ماهیتی است‏


از پی طاق و طرم خواری کشند

بر امید عز در خواری خوشند


بر امید عز ده روزه خدوک

گردن خود کرده‌اند از غم چو دوک‏


چون نمی‏‌آیند اینجا کی منم

کاندرین عز آفتاب روشنم‏


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1000


خویشتن نشناخت مسکین آدمی

از فزونی آمد و شد در کمی


خویشتن را آدمی ارزان فروخت

بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3868


باغبان ز آن می‌‌برد شاخ مضر

تا بیابد نخل قامت‌ها و بر

 

می‌‌کند از باغ دانا آن حشیش

تا نماید باغ و میوه خرمیش‌‌

 

می‌‌کند دندان بد را آن طبیب

تا رهد از درد و بیماری حبیب‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2519, Divan e Shams


غلام پاسبانانم که یارم پاسبانستی

به چستی و به شبخیزی چو ماه و اخترانستی


غلام باغبانانم که یارم باغبانستی

به تری و به رعنایی چو شاخ ارغوانستی


نباشد عاشقی عیبی وگر عیب است تا باشد

که نفسم عیب‌دان آمد و یارم غیب‌دانستی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3871


بس زیادت‌ها درون نقص‌هاست

مر شهیدان را حیات اندر فناست‌‌


چون بریده گشت حلق رزق‌خوار

یرزقون فرین شد گوار


پس از آنكه شهداى راه حق گلوهايشان در اين راه بريده گشت

نوبت روزى‌شان از بارگاه الهى درمى‌رسد


قرآن کریم، سوره آل عمران (۳)، آیه ۱۶۹ و ۱۷۰

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #169-170


«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» 


«كسانى را كه در راه خدا كشته شده‌اند مرده مپندار،

بلكه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى‌شوند.»


«فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّـهُ مِنْ فَضْلِهِ … .» 


«از فضيلتى كه خدا نصيبشان كرده است شادمانند… .»


حلق حیوان چون بریده شد به عدل

حلق انسان رست و افزون گشت فضل‌‌

 

حلق انسان چون ببرد هین ببین

تا چه زاید کن قیاس آن بر این‌‌

 

حلق ثالث زاید و تیمار او

شربت حق باشد و انوار او


حلق ببریده خورد شربت ولی

حلق از لا رسته مرده در بلی‌‌


بس کن ای دون‌همت کوته‌بنان

تا کیت باشد حیات جان به نان

 

زان نداری میوه‌‌ای مانند بید

کآب رو بردی پی نان سپید

 

گر ندارد صبر زین نان جان حس

کیمیا را گیر و زر گردان تو مس‌‌


جامه‌شویی کرد خواهی ای فلان

رو مگردان از محله گازران‌‌


گر چه نان بشکست مر روزه‌‌ تو را

در شکسته‌بند پیچ و برتر آ

 

چون شکسته‌بند آمد دست او

پس رفو باشد یقین اشکست او

 

گر تو آن را بشکنی گوید بیا

تو درستش کن نداری دست و پا

 

پس شکستن حق او باشد که او

مر شکسته گشته را داند رفو

 

آنکه داند دوخت او داند درید

هر چه را بفروخت نیکوتر خرید

 

خانه را ویران کند زیر و زبر

پس به یک ساعت کند معمورتر


گر یکی سر را ببرد از بدن

صد هزاران سر برآرد در زمن‌‌


گر نفرمودی قصاصی بر جناة

یا نگفتی فی القصاص آمد حیاة

 

اگر براى جنايتكاران قصاصى مقرر نمى‌فرمود و يا نمى‌گفت كه در قصاص زندگى است

هركسى گستاخ مى‌شد و به روى مردم تيغ تيز مى‌كشيد و بنياد حق را ويران می‌كرد


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۷۹

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #179


«وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»


«اى خردمندان، شما را در قصاص كردن زندگى است. باشد كه پروا كنيد.»


مر که را زهره بدی تا او ز خود

بر اسیر حکم حق تیغی زند

 

زآنکه داند هر که چشمش را گشود

کآن کشنده سخره تقدیر بود


هر که آن تقدیر طوق او شدی

بر سر فرزند هم تیغی زدی‌‌

 

رو بترس و طعنه کم زن بر بدان

پیش دام حکم عجز خود بدان‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #815


چون خدا خواهد که پرده کس درد

میلش اندر طعنه پاکان برد


چون خدا خواهد که پوشد عیب کس

کم زند در عیب معیوبان نفس‌‌


چون خدا خواهد که ‌‌مان یاری کند

میل ما را جانب زاری کند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶٣٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #632


ور تو می‌بینی که پایت بسته‌اند

بر تو سرهنگان شه بنشسته‌اند


پس تو سرهنگی مکن با عاجزان

زآنکه نبود طبع و خوی عاجز آن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2451


هیچ کافر را به خواری منگرید

که مسلمان مردنش باشد امید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #583


سوی حق گر راستانه خم شوی

وارهی از اختران محرم شوی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3335


گر امین آیید سو‌ی اهل ر‌از

وار‌هید از سر‌کله مانند باز


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٣۵٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3350


گفت حقشان گر شما روشن‌گرید

در سیه‌کاران مغفل منگرید


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3416


بر بدی‌های بدان رحمت کنید

بر منی و خویش‌بینی کم تنید


هین مبادا غیرت آید از کمین

سرنگون افتید در قعر زمین‌‌


هر دو گفتند ای خدا فرمان تو راست

بی‌‌امان تو امانی خود کجاست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان هردو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1053


نفست اژدرهاست او کی مرده است

از غم و بی‌آلتی افسرده است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #542


مسکل از پیغمبر ایام خویش

تکیه کم کن بر فن و بر کام خویش


گرچه شیری چون روی ره بی‌ دلیل

خویش‌بین و در ضلالی و ذلیل


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3290


بر بلیس و دیو از آن خندیده‌ای

که تو خود را نیک مردم دیده‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2330


هرکه بستاید تو را دشنام ده

سود و سرمایه به مفلس وام ده


ایمنی بگذار و جای خوف باش

بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش


آزمودم عقل دوراندیش را

بعد از این دیوانه سازم خویش را


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3893


تعجب کردن آدم علیه السلام از ضلالت ابلیس و عجب آوردن‌‌


چشم آدم بر بلیسی کو شقی‌ست

از حقارت و از زیافت بنگریست‌‌


خویش‌بینی کرد و آمد خودگزین

خنده زد بر کار ابلیس لعین‌‌


بانگ بر زد غیرت حق کای صفی

تو نمی‌‌دانی ز اسرار خفی‌‌


پوستین را بازگونه گر کند

کوه را از بیخ و از بن برکند


پرده‌‌ صد آدم آن دم بردرد

صد بلیس نو مسلمان آورد


گفت آدم توبه کردم زین نظر

این چنین گستاخ نندیشم دگر


یا غیاث‌الـمستغیثین اهدنا

لا افتخار بالعلوم و الغنی


ای دادرس دادخواهان ما را هدایت فرما

که به دانش‌های گونه‌گون و داشته‌های مادی‌مان افتخار و مباهات نمی‌کنیم


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۳۲۳

Poem (Qazal) #323, Divan e Hafez


من از بازوی خود دارم بسی شکر

که زور مردم‌آزاری ندارم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3900


لا تزغ قلبا هدیت بالکرم

و اصرف السوء الذی خط القلم‌‌


پروردگارا دل ما را به کژی مکشان زآن پس که آن را به واسطه‌‌ بزرگواری‌ات هدایت کردی

و آن بلایی که بر قلم تقدیر رقم خورده از ما بگردان


قرآن کریم، سوره آل عمران (۳)، آیه ۸

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #8


«رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً ۚ إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ»


«اى پروردگار ما، از آن پس كه ما را هدايت كرده‌اى، دلهاى ما را

به باطل متمايل مساز، و رحمت خود را بر ما ارزانى دار، كه تو بخشاينده‌اى.»


بگذران از جان ما سوءالقضا

وامبر ما را ز اخوان رضا


تلخ‌‌تر از فرقت تو هیچ نیست

بی‌‌پناهت غیر پیچاپیچ نیست


رخت ما هم رخت ما را راهزن

جسم ما مر جان ما را جامه‌کن‌‌


دست ما چون پای ما را می‌‌خورد

بی‌‌امان تو کسی جان چون برد


ور برد جان زین خطرهای عظیم

برده باشد مایه‌‌ ادبار و بیم‌‌


زآنکه جان چون واصل جانان نبود

تا ابد با خویش کور است و کبود


چون تو ندهی راه جان خود برده گیر

جان که بی‌‌ تو زنده باشد مرده گیر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #280


لرزلرزان و به ترس و احتیاط

می‌نهد پا تا نیفتد در خباط


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3908


گر تو طعنه می‌‌زنی بر بندگان

مر تو را آن می‌‌رسد ای کامران‌‌


ور تو شمس و ماه را گویی جفا

ور تو قد سرو را گویی دوتا


ور تو عرش و چرخ را خوانی حقیر

ور تو کان و بحر را گویی فقیر


آن به نسبت با کمال تو رواست

ملک اکمال فناها مر تو راست‌‌


که تو پاکی از خطر وز نیستی

نیستان را موجد و مغنیستی‌‌


آنکه رویانید داند سوختن

زآنکه چون بدرید داند دوختن‌‌


می‌‌بسوزد هر خزان مر باغ را

باز رویاند گل صباغ را


کای بسوزیده برون آ تازه شو

بار دیگر خوب و خوب‌آوازه شو


چشم نرگس کور شد بازش بساخت

حلق نی ببرید و بازش خود نواخت‌‌


ما چو مصنوعیم و صانع نیستیم

جز زبون و جز که قانع نیستیم‌‌


ما همه نفسی و نفسی می‌‌زنیم

گر نخوانی ما همه آهرمنیم‌‌


ز آن ز آهرمن رهیدستیم ما

که خریدی جان ما را از عمی


حافظ، غزلیات، غزل شماره ۳۷۱

Poem (Qazal) #371, Divan e Hafez


قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ

یا رب چه گداهمت و بیگانه‌نهادیم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3920


تو عصاکش هر که را که زندگیست

بی‌‌عصا و بی‌‌عصاکش کور کیست‌‌


غیر تو هر چه خوش است و ناخوش است

آدمی‌سوز است و عین آتش است‌‌


هر که را آتش پناه و پشت شد

هم مجوسی گشت و هم زردشت شد


کل شی ما خلاالله باطل

ان فضل‌الله غیم هاطل


همه اشیاء غیر از خدا باطل و نابود است

همانا فضل خداوند همانند ابری پرباران و ریزان است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898


دید روی جز تو شد غل گلو

کل شیء ماسوی‌اللـه باطل


دیدن روی هر کس به‌جز تو زنجیری است بر گردن

زیرا هر چیز جز خدا باطل است



Tags



Comments

  1. shirin7sh
    2 months, 3 weeks ago

    ما بوی عشق و زندگی داریم چون از جنس زندگی هستیم پس چطور از چیزها بوی عشق و زندگی قرض میگیریم! قبول کن که عاشق هستی و باید امانت عشق را بپذیری و حمل کنی. استاد عشق به ما پند می دهد که بترس و کسی و یا چیزی را در مرکزت راه نده. اگر مولانا و گروه عشقی به شما کمک می کنند از این حلقه بیرون مرو

    درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
    هزاران شکر و صدها سپاس

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi - پرویز شهبازی
Ganje Hozour audio Program #1038
برنامه صوتی شماره ۱۰۳۸ گنج حضور
Category:
برنامه های صوتی گنج حضور
برنامه های صوتی ۱۱۰۰ - ۱۰۰۱
Views: 5,387
Submitted by: admin, Sep 10 2025






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S