Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #921

برنامه شماره ۹۲۱ گنج حضور

  • Currently 4.28/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 111 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۲۱ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۱۴ ژوئن ۲۰۲۲ - ۲۵ خرداد



.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۲۱ بر روی این لینک کلیک کنید


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

  - نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت

- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت 


   خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams


بتِ من ز در درآمد، به مبارکی و شادی

به مرادِ دل رسیدم، به جهانِ بی‌مرادی


تو بپرس چون درآمد؟ که برون نرفت هرگز

که درآمد و برون شد، صفتی بُوَد جمادی


غلطم، مگو که: چون شد؟ ز چگونگی برون شد

تو چگونه‌ای، ولیکن تو ز بی‌چگونه زادی


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۱) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


همه بی‌خودی پسندم، همه تن چو گُل بخندم

به طرب میان ببندم، که چنین دَری گشادی


(۱) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams


بتِ من ز در درآمد، به مبارکی و شادی

به مرادِ دل رسیدم، به جهانِ بی‌مرادی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47


حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوان

حِسِّ دُرْپاشت(۲)، سویِ مشرق روان


(۲) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

 Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678

  

چون به من زنده شود این مُرده‌تن

جانِ من باشد که رُو آرَد به من


من کنم او را ازین جان محتشم

جان که من بخشم، ببیند بخششم


جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست

جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366


ای بسا سرمستِ نار و نارجُو

خویشتن را نورِ مطلق داند او


جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق

با رهش آرَد، بگردانَد ورق


تا بداند کآن خیالِ نارِیه(۳)

در طریقت نیست اِلّا عارِیه


(۳) نارِیه: آتشین

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3246


ای بسا کفّار را سودایِ دین

بندِ او ناموس و کِبر و آن و این


بندِ پنهان، لیک از آهن بَتَر

بندِ آهن را بِدَرّانَد تبر


بندِ آهن را توان کردن جدا

بند غیبی را نداند کس دوا


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


عِلتی بتّر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذُو دَلال(۴)


از دل و از دیده‌ات بس خون رود

تا ز تو این مُعجِبی(۵) بیرون رود


علت ابلیس انَاخیری بده‌ست

وین مرض در نفسِ هر مخلوق هست


(۴) ذُو دَلال: صاحب ناز و کرشمه

(۵) مُعجِبی: خودبینی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #338


چون فدای بی‌وفایان می‌شوی

از گمانِ بَد، بدان سو می‌روی؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1453


قبله کردم من همه عمر از حَوَل

آن خیالاتی که گُم شد در اَجَل


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1687


گفت: می‌دانم سبب این نیش را

می‌شناسم من گناهِ خویش را


من شکستم حرمتِ اَیمانِ(۶) او

پس یمینم(۷) بُرد دادِستانِ او


من شکستم عهد و، دانستم بَدست

تا رسید آن شومیِ جُرأت به دست


(۶) اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند

(۷) یَمین: دست راست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3787


آنکه بیند او مُسَبِّب را عیان

کی نهد دل بر سبب‌هایِ جهان؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3156


ربّ می‌گوید: برو سویِ سبب

چون ز صُنعم(۸) یاد کردی؟ ای عجب


گفت: زین پس من تو را بینم همه

ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۹)


گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۱۰)، کارِ توست

ای تو اندر توبه و میثاق، سُست


حضرتِ پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده‌ای واقف است می فرماید: هرگاه تو 

را به عالمِ اسباب باز گردانم، دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری می شوی 

و مرا از یاد می‌بری. کارِ تو همین است ای بندهٔ توبه شکن و سست عهد.


لیک من آن ننگرم، رحمت کنم

رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم


(۸) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان

(۹) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب

(۱۰) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4178


ای نخود می‌جوش اندر ابتلا

تا نه هستیّ و، نه خود مانَد تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1388


قوّت از حق خواهم و توفیق و لاف

تا به سوزن بر کَنَم این کوهِ قاف


سهل شیری دان که صف‌ها بشکند

شیر آن است آن که خود را بشکند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1768


لا شَک(۱۱)، این تَرکِ هوا تلخی دِه است

لیک از تلخیِّ بُعدِ حق بِه است


گر جِهاد و صَوم(۱۲) سخت است و خشن

لیک این بهتر ز بُعدِ مُمتَحِن(۱۳)


رنج کی مانَد دَمی که ذُوالـْمِنَن(۱۴)

گویدت: چونی؟ تو ای رنجورِ من


ور نگوید، کِت نه آن فهم و فن است

لیک آن ذوقِ تو پرسش کردن است


آن مَلیحان(۱۵) که طبیبانِ دل‌اند

سوی رنجوران به پرسش مایل‌اند


(۱۱) لا شَک: بدون شک، بی تردید

(۱۲) صَوم: روزه، روزه گرفتن

(۱۳) مُمتَحِن: امتحان‌ کننده

(۱۴) ذُوالـْمِنَن: صاحب منت‌ها، صاحب عطاها، از صفات خداوند

(۱۵) مَلیح: نمکین، زیبا

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3120, Divan e Shams


اگر بر دلِ ما، دو صد قفل باشد

کلیدی فرستی و در را گُشایی


دَرآ در دلِ ما، که روشن چراغی

دَرآ در دو دیده، که خوش توتیایی


اگر لشکرِ غم سیاهی درآرد

تو خورشیدِ رزمی و صاحب لَوایی(۱۶ و ۱۷)


(۱۶) لَوا: پرچم

(۱۷) صاحب لَوا: امیر، فرمانروا

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3073


قفل زفتست(۱۸) و گشاینده خدا

دست در تسلیم زن واندر رضا


ذرّه ذرّه گر شود مفتاح‌ها

این گشایش نیست جز از کبریا


(۱۸) زَفت: ستبر، بزرگ

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2588


هر کجا بینی برهنه و بی‌نوا

دان که او بگریخته است از اوستا


تا چنان گردد که می‌خواهد دلش

آن دلِ کورِ بدِ بی‌حاصلش


گر چنین گشتی که اُستا خواستی

خویش را و خویش را آراستی


هر که از اُستا گریزد در جهان

او ز دولت می‌گریزد، این بدان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #569


می‌فزاید در وسایط(۱۹) فلسفی(۲۰)

از دلایل، باز برعکسش صَفی(۲۱)


این گریزد از دلیل و از حجاب

از پی مَدْلُول(۲۲) سر بُرده به جیب


گر دُخان(۲۳) او را دلیلِ آتش است

بی دُخان ما را در آن آتش خوش است 


خاصه آن آتش که از قرب و وَلا(۲۴)

از دُخان نزدیک‌تر آمد به ما


قرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آيهٔ ۱۶

Quran, Soothe Qaaf(#50), Line #16


«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»


«و ما از رگ گردن او، به او نزدیک تریم.»


(۱۹) وسایط: جمع واسطه

(۲۰) فلسفی: منسوب به فلسفه، فیلسوف، من ذهنی

(۲۱) صَفی: مراد از صفی همان صافی است، خالص، انسان زنده به حضور

(۲۲) مَدْلُول: دلالت کرده شده، رهنمون شده

(۲۳) دُخان: دود

(۲۴) وَلا: دوستی و محبت

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3272


پرتوِ روح است نطق و چشم و گوش

پرتو آتش بُوَد در آب، جوش


آن‌چنان که پرتوِ جان، بر تن است

پرتوِ اَبدال، بر جانِ من است


جانِ جان، چو واکَشد پا را زِ جان

جان چنان گردد که بی‌جان تن، بدان


سَر از آن رُو می‌نَهَم من بر زمین

تا گواهِ من بُوَد در یَوْمِ دین(۲۵)


یَوْمِ دین که زُلْزِلَت زِلْزا‌لَ‌ها

این زمین باشد گُواهِ حال‌ها


کو تُحَدِّث جَهْرَةً اَخْبارَها

در سخن آید زمین و خارها


قرآن كريم، سورهٔ زلزال (۹۹)، آيات ۱ تا ۵

Quran, Sooreh Az-Zalzala(#99), Line #1-5


«إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا. وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا. وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا. 

يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا. بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَىٰ لَهَا.»


«هنگامی که زمین را با [شدیدترین] لرزشش بلرزانند، و زمین بارهای 

گرانش را بیرون اندازد، و انسان بگوید: «زمین را چه شده‌است؟» 

آن روز است که زمین خبرهای خود را می‌گوید؛ زیرا که 

پروردگارت به او وحی کرده‌است.»


(۲۵) یَوْمِ دین: روزِ قیامت

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3174


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گُولی(۲۶) کُن و، بگذر ز شوم


چون مَلایک گُو که: لٰا عِلْمَ لَناٰ

یا الٰهی، غَیْرَ ماٰ عَلَّمْتَناٰ


مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى 

نيست. تويى داناى حكيم.»


(۲۶) گُول: ابله، نادان، احمق

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۲۷) بهشت

حُفَّتِ‌الْجَنَّة شنو ای خوشْ‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ‌ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ‌ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهایی ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۲۷) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #635


در هر آن کاری که میل استَت بدان

قدرت خود را همی بینی عِیان


در هر آن کاری که میلت نیست و خواست

اندر آن جبری شدی، کین از خداست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2935, Divan e Shams


بستی تو هستِ ما را، بر نیستیِّ مطلق

بستی مرادِ ما را بر شرطِ بی‌مرادی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3187


ترک کن این جبر را که بس تهی‌ست

تا بدانی سِرِّ سِرِّ جبر چیست


ترک کن این جبرِ جمعِ مَنبَلان(۲۸)

تا خبر یابی از آن جبرِ چو جان


ترکِ معشوقی کن و، کن عاشقی

ای گمان برده که خوب و فایقی(۲۹)


(۲۸) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار

(۲۹) فایق: چیره، مسلط، برتر

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams


غلطم، مگو که: چون شد؟ ز چگونگی برون شد

تو چگونه‌ای، ولیکن تو ز بی‌چگونه زادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 638, Divan e Shams


چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیاید

مدانید که چونید، مدانید که چندید


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626


 کارِ من بی علّت است و مُستقیم

هست تقدیرم نه علّت، ای سَقیم(۳۰)


(۳۰) سَقیم: بیمار

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2436, Divan e Shams


من از عدم زادم تو را، بر تخت بنهادم تو را

آیینه‌یی دادم تو را، باشد که با ما خو کنی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 435, Divan e Shams


این عدم خود چه مبارک جایست

که مددهایِ وجود از عدمست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 950, Divan e Shams


به هر کجا عدم آید، وجود کَم گردد

زهی عدم که چو آمد، ازو وجود افزود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1019


یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَْیِّتْ بدان

که عدم آمد امید عابدان


حق تعالی زنده را از مُرده بیرون کشد. بدان که عدم مایهٔ 

امیدواریِ پرستشگران است.


قرآن کریم، سوره روم (۳۰)، آیه ۱۹

Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #19


«يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ 

وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ.»


«زنده را از مرده بيرون آرد و مرده را از زنده. و زمين را پس از مُردنش 

زنده مى‌سازد و شما نيز اين چنين از گورها بيرون شويد.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #802


 تا لبِ بحر، این نشانِ پایهاست

پس نشانِ پا درونِ بحر لاست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بساط(۳۱)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۳۱) بِساط: هر چیزِ‌ گستردنی مانندِ فرش و سفره

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams


همه بی‌خودی پسندم، همه تن چو گُل بخندم

به طرب میان ببندم، که چنین دَری گشادی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3218


جهد کن، در بی‌خودی خود را بیاب

زودتر، واللهُ اَعلَم بِالصَّواب


«در راه خدا چنان بکوش که به مرتبهٔ بی‌خویشی رسی، و در مرتبهٔ بی‌خویشی، 

منِ حقیقی خود را هر چه سریعتر بیابی. و خدا به راستی و درستی داناتر است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 41, Divan e Shams


شمع جهان! دوش نَبُد نورِ تو در حلقهٔ ما

راست بگو! شمعِ رُخَت دوش کجا بود کجا؟


سویِ دلِ ما بنگر، کز هوسِ دیدنِ تو

نیست شد و سیر نشد از طلب و طالَ بقا(۳۲)


دوش کجا بود مهت؟ خیمه و خیل و سپهت؟

دولت آنجا، که درو حسنِ تو بگشاد قبا


دوش به هر جا که بُدی، دانم کامروز ز غم

گشته بُوَد همچو دلم مسجدِ لا حولَ و لا


(۳۲) طالَ بقا: عمرش دراز باد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4088


گفت: ای یاران از آن دیوان نیَم

که ز لٰاحَوْلی(۳۳) ضعیف آید پیَم(۳۴)


(۳۳) لٰاحَوْل: منظور لاحَوْلَ و لا قُوَّة اِلّا بِالله به معنی نیست نیرویی به جز نیروی خدا.

(۳۴) پی: بنیان، شالوده، پایه

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 41, Divan e Shams


دوش همی‌گشتم من تا به سحر ناله‌کنان

بَدْرُکَ بِالصُّبْحِ بَدٰا هَیَّجَ نَومی ‌وَ نَفی


ماه چهارده شبهٔ تو سحرگاه طالع شد، خوابم را پریشان کرد و از بین برد.


سایهٔ نوری تو و ما جمله جهان سایهٔ تو

نور که دیده‌ست که او باشد از سایه جدا؟


گاه بُوَد پهلویِ او، گاه شود محو درو

پهلویِ او هست خدا، محو درو هست لقا


سایه زده دستِ طلب، سخت در آن نورِ عجب

تا چو بکاهد بکشد نورِ خدایش به خدا


شرحِ جدایی و درآمیختگی سایه و نور

لا یَتَناهی و لَئِنْ جِئْتَ بِضِعْفٍ مَدَداً


به پایان نمی‌رسد، اگرچه تو هم مرا یاری مضاعف بکنی.


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #760


اتّصالی بی‌تَکَیُّف(۳۵)، بی‌قیاس

هست رَبُّ‌النّاس را با جانِ ناس


(۳۵) تَکَیُّف: کیفیّت‌پذیری، کیفیّت داشتن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار، صدرِ توست راه


قرآن كريم، سورهٔ كهف (١٨)، آيهٔ ١٠٩

Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #109


«قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ 

قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا.»


«بگو: اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود، دريا به پايان مى‌رسد 

و كلمات پروردگار من به پايان نمى‌رسد، هر چند درياى ديگرى به مدد آن بياوريم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 41, Divan e Shams


نور مسبّب بُوَد و هر چه سبب سایهٔ او

بی‌سببی قَدْ جَعَل‌اللهُ لِکُلٍ سَبَباً


خداوند، بی سببی را، سبب همه چیز قرار داده است.


آینهٔ همدگر افتاد مسبّب و سبب

هر که نه چون آینه گشتست، ندید آینه را


------------------------

مجموع لغات:


(۱) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۲) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.

(۳) نارِیه: آتشین

(۴) ذُو دَلال: صاحب ناز و کرشمه

(۵) مُعجِبی: خودبینی

(۶) اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند

(۷) یَمین: دست راست

(۸) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان

(۹) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب

(۱۰) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.

(۱۱) لا شَک: بدون شک، بی تردید

(۱۲) صَوم: روزه، روزه گرفتن

(۱۳) مُمتَحِن: امتحان‌ کننده

(۱۴) ذُوالـْمِنَن: صاحب منت‌ها، صاحب عطاها، از صفات خداوند

(۱۵) مَلیح: نمکین، زیبا

(۱۶) لَوا: پرچم

(۱۷) صاحب لَوا: امیر، فرمانروا

(۱۸) زَفت: ستبر، بزرگ

(۱۹) وسایط: جمع واسطه

(۲۰) فلسفی: منسوب به فلسفه، فیلسوف، من ذهنی

(۲۱) صَفی: مراد از صفی همان صافی است، خالص، انسان زنده به حضور

(۲۲) مَدْلُول: دلالت کرده شده، رهنمون شده

(۲۳) دُخان: دود

(۲۴) وَلا: دوستی و محبت

(۲۵) یَوْمِ دین: روزِ قیامت

(۲۶) گُول: ابله، نادان، احمق

(۲۷) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۲۸) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار

(۲۹) فایق: چیره، مسلط، برتر

(۳۰) سَقیم: بیمار

(۳۱) بِساط: هر چیزِ‌ گستردنی مانندِ فرش و سفره

(۳۲) طالَ بقا: عمرش دراز باد

(۳۳) لٰاحَوْل: منظور لاحَوْلَ و لا قُوَّة اِلّا بِالله به معنی نیست نیرویی به جز نیروی خدا.

(۳۴) پی: بنیان، شالوده، پایه

(۳۵) تَکَیُّف: کیفیّت‌پذیری، کیفیّت داشتن

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams


بت من ز در درآمد به مبارکی و شادی

به مراد دل رسیدم به جهان بی‌مرادی


تو بپرس چون درآمد که برون نرفت هرگز

که درآمد و برون شد صفتی بود جمادی


غلطم مگو که چون شد ز چگونگی برون شد

تو چگونه‌ای ولیکن تو ز بی‌چگونه زادی


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


همه بی‌خودی پسندم همه تن چو گل بخندم

به طرب میان ببندم که چنین دری گشادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams


بت من ز در درآمد به مبارکی و شادی

به مراد دل رسیدم به جهان بی‌مرادی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47


حس خفاشت سوی مغرب دوان

حس درپاشت سوی مشرق روان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

 Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678

  

چون به من زنده شود این مرده‌تن

جان من باشد که رو آرد به من


من کنم او را ازین جان محتشم

جان که من بخشم ببیند بخششم


جان نامحرم نبیند روی دوست

جز همآن جان کاصل او از کوی اوست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366


ای بسا سرمست نار و نارجو

خویشتن را نور مطلق داند او


جز مگر بنده خدا یا جذب حق

با رهش آرد بگرداند ورق


تا بداند کآن خیال ناریه

در طریقت نیست الا عاریه


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3246


ای بسا کفار را سودای دین

بند او ناموس و کبر و آن و این


بند پنهان لیک از آهن بتر

بند آهن را بدراند تبر


بند آهن را توان کردن جدا

بند غیبی را نداند کس دوا


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذو دلال


از دل و از دیده‌ات بس خون رود

تا ز تو این معجبی بیرون رود


علت ابلیس اناخیری بده‌ست

وین مرض در نفس هر مخلوق هست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #338


چون فدای بی‌وفایان می‌شوی

از گمان بد بدان سو می‌روی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1453


قبله کردم من همه عمر از حول

آن خیالاتی که گم شد در اجل


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1687


گفت می‌دانم سبب این نیش را

می‌شناسم من گناه خویش را


من شکستم حرمت ایمان او

پس یمینم برد دادستان او


من شکستم عهد و دانستم بدست

تا رسید آن شومی جرات به دست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3787


آنکه بیند او مسبب را عیان

کی نهد دل بر سبب‌های جهان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3156


رب می‌گوید برو سوی سبب

چون ز صنعم یاد کردی ای عجب


گفت زین پس من تو را بینم همه

ننگرم سوی سبب و آن دمدمه


گویدش ردوا لعادوا کار توست

ای تو اندر توبه و میثاق سست


حضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده‌ای واقف است می فرماید هرگاه تو 

را به عالم اسباب باز گردانم دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری می شوی 

و مرا از یاد می‌بری کار تو همین است ای بندهٔ توبه شکن و سست عهد


لیک من آن ننگرم رحمت کنم

رحمتم پرست بر رحمت تنم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4178


ای نخود می‌جوش اندر ابتلا

تا نه هستی و نه خود ماند تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1388


قوت از حق خواهم و توفیق و لاف

تا به سوزن بر کنم این کوه قاف


سهل شیری دان که صف‌ها بشکند

شیر آن است آن که خود را بشکند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1768


لا شک این ترک هوا تلخی ده است

لیک از تلخی بعد حق به است


گر جهاد و صوم سخت است و خشن

لیک این بهتر ز بعد ممتحن


رنج کی ماند دمی که ذوالـمنن

گویدت چونی تو ای رنجور من


ور نگوید کت نه آن فهم و فن است

لیک آن ذوق تو پرسش کردن است


آن ملیحان که طبیبان دل‌اند

سوی رنجوران به پرسش مایل‌اند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3120, Divan e Shams


اگر بر دل ما دو صد قفل باشد

کلیدی فرستی و در را گشایی


درآ در دل ما که روشن چراغی

درآ در دو دیده که خوش توتیایی


اگر لشکر غم سیاهی درآرد

تو خورشید رزمی و صاحب لوایی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3073


قفل زفتست و گشاینده خدا

دست در تسلیم زن واندر رضا


ذره ذره گر شود مفتاح‌ها

این گشایش نیست جز از کبریا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2588


هر کجا بینی برهنه و بی‌نوا

دان که او بگریخته است از اوستا


تا چنان گردد که می‌خواهد دلش

آن دل کور بد بی‌حاصلش


گر چنین گشتی که استا خواستی

خویش را و خویش را آراستی


هر که از استا گریزد در جهان

او ز دولت می‌گریزد این بدان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #569


می‌فزاید در وسایط فلسفی

از دلایل باز برعکسش صفی


این گریزد از دلیل و از حجاب

از پی مدلول سر برده به جیب


گر دخان او را دلیل آتش است

بی دخان ما را در آن آتش خوش است 


خاصه آن آتش که از قرب و ولا

از دخان نزدیک‌تر آمد به ما


قرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آيهٔ ۱۶

Quran, Soothe Qaaf(#50), Line #16


«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»


«و ما از رگ گردن او، به او نزدیک تریم.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3272


پرتو روح است نطق و چشم و گوش

پرتو آتش بود در آب جوش


آن‌چنان که پرتو جان بر تن است

پرتو ابدال بر جان من است


جان جان چو واکشد پا را ز جان

جان چنان گردد که بی‌جان تن بدان


سر از آن رو می‌نهم من بر زمین

تا گواه من بود در یوم دین


یوم دین که زلزلت زلزا‌ل‌ها

این زمین باشد گواه حال‌ها


کو تحدث جهره اخبارها

در سخن آید زمین و خارها


قرآن كريم، سورهٔ زلزال (۹۹)، آيات ۱ تا ۵

Quran, Sooreh Az-Zalzala(#99), Line #1-5


«إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا. وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا. وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا. 

يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا. بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَىٰ لَهَا.»


«هنگامی که زمین را با [شدیدترین] لرزشش بلرزانند، و زمین بارهای 

گرانش را بیرون اندازد، و انسان بگوید: «زمین را چه شده‌است؟» 

آن روز است که زمین خبرهای خود را می‌گوید؛ زیرا که 

پروردگارت به او وحی کرده‌است.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3174


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم


چون ملایک گو که لا علم لنا

یا الهی غیر ما علمتنا


مانند فرشتگان بگو خداوندا ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى 

نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش

با‌خبر گشتند از مولای خویش


بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حفت‌الجنه شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ‌ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ‌ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهایی ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #635


در هر آن کاری که میل استت بدان

قدرت خود را همی بینی عیان


در هر آن کاری که میلت نیست و خواست

اندر آن جبری شدی کین از خداست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2935, Divan e Shams


بستی تو هست ما را بر نیستی مطلق

بستی مراد ما را بر شرط بی‌مرادی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3187


ترک کن این جبر را که بس تهی‌ست

تا بدانی سر سر جبر چیست


ترک کن این جبر جمع منبلان

تا خبر یابی از آن جبر چو جان


ترک معشوقی کن و کن عاشقی

ای گمان برده که خوب و فایقی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams


غلطم مگو که چون شد ز چگونگی برون شد

تو چگونه‌ای ولیکن تو ز بی‌چگونه زادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 638, Divan e Shams


چنان گشت و چنین گشت چنان راست نیاید

مدانید که چونید مدانید که چندید


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626


کار من بی علت است و مستقیم

هست تقدیرم نه علت ای سقیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2436, Divan e Shams


من از عدم زادم تو را بر تخت بنهادم تو را

آیینه‌یی دادم تو را باشد که با ما خو کنی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 435, Divan e Shams


این عدم خود چه مبارک جایست

که مددهای وجود از عدمست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 950, Divan e Shams


به هر کجا عدم آید وجود کم گردد

زهی عدم که چو آمد ازو وجود افزود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1019


یخرج الحی من المیت بدان

که عدم آمد امید عابدان


حق تعالی زنده را از مرده بیرون کشد بدان که عدم مایه 

امیدواری پرستشگران است


قرآن کریم، سوره روم (۳۰)، آیه ۱۹

Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #19


«يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ 

وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ.»


«زنده را از مرده بيرون آرد و مرده را از زنده. و زمين را پس از مُردنش 

زنده مى‌سازد و شما نيز اين چنين از گورها بيرون شويد.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #802


تا لب بحر این نشان پایهاست

پس نشان پا درون بحر لاست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams


همه بی‌خودی پسندم همه تن چو گل بخندم

به طرب میان ببندم که چنین دری گشادی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3218


جهد کن در بی‌خودی خود را بیاب

زودتر والله اعلم بالصواب


در راه خدا چنان بکوش که به مرتبه بی‌خویشی رسی و در مرتبه بی‌خویشی 

من حقیقی خود را هر چه سریعتر بیابی و خدا به راستی و درستی داناتر است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 41, Divan e Shams


شمع جهان دوش نبد نور تو در حلقه ما

راست بگو! شمع رخت دوش کجا بود کجا


سوی دل ما بنگر کز هوس دیدن تو

نیست شد و سیر نشد از طلب و طال بقا


دوش کجا بود مهت خیمه و خیل و سپهت

دولت آنجا که درو حسن تو بگشاد قبا


دوش به هر جا که بدی دانم کامروز ز غم

گشته بود همچو دلم مسجد لا حول و لا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4088


گفت ای یاران از آن دیوان نیم

که ز لاحولی ضعیف آید پیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 41, Divan e Shams


دوش همی‌گشتم من تا به سحر ناله‌کنان

بدرک بالصبح بدا هیج نومی ‌و نفی


ماه چهارده شبه تو سحرگاه طالع شد خوابم را پریشان کرد و از بین برد


سایه نوری تو و ما جمله جهان سایه تو

نور که دیده‌ست که او باشد از سایه جدا


گاه بود پهلوی او گاه شود محو درو

پهلوی او هست خدا محو درو هست لقا


سایه زده دست طلب سخت در آن نور عجب

تا چو بکاهد بکشد نور خدایش به خدا


شرح جدایی و درآمیختگی سایه و نور

لا یتناهی و لئن جئت بضعف مددا


به پایان نمی‌رسد اگرچه تو هم مرا یاری مضاعف بکنی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #760


اتصالی بی‌تکیف بی‌قیاس

هست رب‌الناس را با جان ناس


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار صدر توست راه


قرآن كريم، سورهٔ كهف (١٨)، آيهٔ ١٠٩

Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #109


«قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ 

قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا.»


«بگو: اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود، دريا به پايان مى‌رسد 

و كلمات پروردگار من به پايان نمى‌رسد، هر چند درياى ديگرى به مدد آن بياوريم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 41, Divan e Shams


نور مسبب بود و هر چه سبب سایه او

بی‌سببی قد جعل‌الله لکل سببا


خداوند بی سببی را سبب همه چیز قرار داده است


آینه همدگر افتاد مسبب و سبب

هر که نه چون آینه گشتست ندید آینه را


Tags

921


Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Program #921
برنامه شماره ۹۲۱ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۰۰۰ - ۹۰۱
Views: 3,523
Submitted by: , Jun 15 2022






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S