Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganj e Hozour audio Program #413
برنامه صوتی شماره ۴۱۳ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 76 votes | 7923 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه صوتی شماره ۴۱۳ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی







چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید

بر چهره ما خاک چو گلگونه نماید

خواهم که ز زنار دو صد خرقه نماید

ترسابچه گوید که بپوشان که نشاید

اشکم چو دهل گشته و دل حامل اسرار

چون نه مهه گشتست ندانی که بزاید

شاهیست دل اندر تن ماننده گاوی

وین گاو ببیند شه اگر ژاژ نخاید

وان دانه که افتاد در این هاون عشاق

هر سوی جهد لیک به ناچار بساید

از خانه عشق آنک بپرد چو کبوتر

هر جا که رود عاقبت کار بیاید

آیینه که شمس الحق تبریز بسازد

زنگار کجا گیرد و صیقل به چه باید



غیرنطق و غیر ایما و سجل

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل



بلبلی زینجا برفت و بازگشت

بهر صید این معانی بازگشت

ساعد شه مسکن این باز باد

تا ابد بر خلق این در باز باد

آفت این در هوا و شهوتست

ورنه اینجا شربت اندر شربتست

این دهان بر بند تا بینی عیان

چشم‌بند آن جهان حلق و دهان

ای دهان تو خود دهانهٔ دوزخی

وی جهان تو بر مثال برزخی

نور باقی پهلوی دنیای دون

شیر صافی پهلوی جوهای خون

چون درو گامی زنی بی احتیاط

شیر تو خون می‌شود از اختلاط

یک قدم زد آدم اندر ذوق نفس

شد فراق صدر جنت طوق نفس

همچو دیو از وی فرشته می‌گریخت

بهر نانی چند آب چشم ریخت

گرچه یک مو بد گنه کو جسته بود

لیک آن مو در دو دیده رسته بود

بود آدم دیدهٔ نور قدیم

موی در دیده بود کوه عظیم

گر در آن آدم بکردی مشورت

در پشیمانی نگفتی معذرت

زانک با عقلی چو عقلی جفت شد

مانع بد فعلی و بد گفت شد

نفس با نفس دگر چون یار شد

عقل جزوی عاطل و بی‌کار شد

چون ز تنهایی تو نومیدی شوی

زیر سایهٔ یار خورشیدی شوی

رو بجو یار خدایی را تو زود

چون چنان کردی خدا یار تو بود

آنک در خلوت نظر بر دوختست

آخر آن را هم ز یار آموختست

خلوت از اغیار باید نه ز یار

پوستین بهر دی آمد نه بهار

عقل با عقل دگر دوتا شود

نور افزون گشت و ره پیدا شود

نفس با نفس دگر خندان شود

ظلمت افزون گشت و ره پنهان شود

یار چشم تست ای مرد شکار

از خس و خاشاک او را پاک دار

هین بجاروب زبان گردی مکن

چشم را از خس ره‌آوردی مکن

چونکه مؤمن آینهٔ مؤمن بود

روی او ز آلودگی ایمن بود

یار آیینست جان را در حزن

در رخ آیینه ای جان دم مزن

تا نپوشد روی خود را در دمت

دم فرو خوردن بباید هر دمت

Back

Today visitors: 362

Time base: Pacific Daylight Time