Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #658
برنامه صوتی شماره ۶۵۸ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 432 votes | 9687 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه صوتی شماره ۶۵۸ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی




مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۶

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1946, Divan e Shams


کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من

خود ندانستی بجز تو جان معنی دان(۱) من

تا نه رَدّی(۲) کردمی و نی تَرَدُّد(۳)، نی قبول

بودمی بی‌دام و بی‌خاشاک در عُمّانِ(۴) من

غیر رویت هر چه بینم، نورِ چشمم کم شود

هر کسی را ره مده، ای پرده مژگان من

سخت نازک گشت جانم از لطافتهای عشق

دل نخواهم، جان نخواهم، آنِ من کو، آن من؟

همچو ابرم روتُرُش(۵) از غیرت شیرین خویش

روی همچون آفتابت بس بود بُرهانِ(۶) من

رو مگردان یک زمان از من که تا از درد تو

چرخ را بر هم نسوزد دود آتشدان من

تا خموشم، من ز گلزارِ تو ریحان می برم

چون بنالم، عطر گیرد عالم از ریحانِ من

من که باشم مر تو را؟ من آنکه تو نامم نهی

تو که باشی مر مرا؟ سلطان من، سلطان من

چون بپوشد جَعدِ تو روی تو را، ره گم کنم

جَعدِ تو کفر من آمد، روی تو ایمان من

ای به جان من تو از افغان من نزدیکتر

یا فغانم از تو آید، یا تویی افغان من


حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۲۵

 Hafez Poem(Qazal)# 125, Divan e Qazaliat


شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

بنده طلعت آن باش که آنی دارد


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۸۶

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1786, Divan e Shams


تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم

ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من


حافظ، غزلیات، غزل شماره ۲۳۳

 Hafez Poem(Qazal)# 233, Divan e Qazaliat


دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید


حافظ، غزلیات، غزل شماره ۴۳۵

 Hafez Poem(Qazal)# 435, Divan e Qazaliat


با مُدَّعی مگویید اسرار عشق و مستی

تا بی‌خبر بمیرد در دردِ خودپرستی

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم

با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی


حافظ، غزلیات، غزل شماره ۴۳۴

 Hafez Poem(Qazal)# 434, Divan e Qazaliat


تا فضل و عقل بینی بی‌معرفت نشینی

یک نکته‌ات بگویم خود را مبین و رستی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 806


تمثیل مرد حریص نابیننده، رزّاقی حق را، و خزاین رحمتِ او را به موری که در خرمنگاه بزرگ با دانهٔ گندم میکوشد و میجوشد و میلرزد و به تعجیل میکشد و سَعَتِ آن خرمن را نمیبیند


مور بر دانه بدان لرزان شود

که ز خرمنهای خوش اَعمی(۷) بود

می‌کشد آن دانه را با حرص و بیم

که نمی‌بیند چنان چاشِ(۸) کریم

صاحب خرمن همی‌گوید که هی

ای ز کوری پیش تو مَعدوم(۹) شی

تو ز خرمنهای ما آن دیده‌ای

که در آن دانه به جان پیچیده‌ای

ای به صورت ذره، کیوان را ببین

مور لنگی، رو سلیمان را ببین

تو نه‌ای این جسم، تو آن دیده‌ای

وا رهی از جسم، گر جان دیده‌ای

آدمی دید است، باقی گوشت و پوست

هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 826


دیده‌ای کو از عدم آمد پدید

ذات هستی را همه معدوم دید


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 277


ای برادر تو همان اندیشه‌ای

ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای

گر گُلَست اندیشهٔ تو گلشنی

ور بود خاری تو هیمهٔ(۱۰) گُلخَنی(۱۱)

گر گلابی بر سر جیبت زنند

ور تو چون بولی(۱۲) برونت افکنند


******


گر در دل تو گل گذرد، گل باشی

ور بلبل بی قرار، بلبل باشی

تو جزوی و حق کل است اگر روزی چند

اندیشه کل، پیشه کنی کل باشی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 829


نعمت جَنّاتِ خوش، بر دوزخی

شد مُحَرَّم(۱۳)، گرچه حق آمد سَخی(۱۴)

در دهانش تلخ آید شهد خُلد(۱۵)

چون نبود از وافیان در عهد خُلد

مر شما را نیز در سوداگری

دست کی جنبد چو نبود مشتری؟

کی نَظاره(۱۶) اهل بِخْریدن بُوَد؟

آن نَظاره گول(۱۷) گردیدن بُوَد

پُرس پُرسان، کین به چند و آن به چند؟

از پی تعبیر وقت و ریش‌خند

از ملولی کاله(۱۸) می‌خواهد ز تو

نیست آن کس مشتری و کاله‌جو

کاله را صد بار دید و باز داد

جامه کی پیمود(۱۹) او؟ پیمود باد(۲۰)

کو قُدوم و کَرّ و فَرّ مشتری

کو مِزاح گَنگَلیِّ(۲۱) سَرسَری

چونکه در ملکش نباشد حَبّه‌ای

جز پی گَنگَل چه جوید جُبّه‌ای(۲۲)؟

در تجارت نیستش سرمایه‌ای

پس چه شخصِ زشتِ او، چه سایه‌ای

مایه در بازار این دنیا زر است

مایه آنجا عشق و دو چشم تر است

هر که او بی‌مایه یی بازار رفت

عمر رفت و، بازگشت او خام تَفت(۲۳)

هی کجا بودی برادر؟ هیچ جا

هی چه پختی بهر خوردن؟ هیچ با(۲۴)

مشتری شو تا بجنبد دست من

لعل زاید معدن آبَستِ(۲۵) من

مشتری گرچه که سست و بارِد(۲۶) است

دعوت دین کن، که دعوت وارد است

باز پَرّان کن حَمامِ(۲۷) روح گیر

در ره دعوت طریق نوح گیر

خدمتی می‌کن برای کردگار

با قبول و رَدِّ خَلقانت چه کار؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 846


داستان آن شخص که بر در سرایی نیم شب سَحوری میزد همسایه او را گفت که آخر نیمشب است سحر نیست و دیگر آنکه در این سرای کسی نیست، بهر که میزنی؟ و جواب گفتن مطرب، او را


آن یکی می‌زد سَحوری(۲۸) بر دری

درگهی بود و رَواقِ(۲۹) مِهتری(۳۰)

نیم‌شب می‌زد سَحوری را به جِدّ

گفت او را قایِلی(۳۱) کای مُسْتَمِدّ(۳۲)

اوّلا وقت سحر زن این سَحور

نیمشب نَبْوَد گَهِ این شر و شور

دیگر آنکه فهم کن ای بُوالْهَوَس(۳۳)

که درین خانه درون، خود هست کس؟

کس درینجا نیست جز دیو و پری

روزگار خود چه یاوه می‌بری؟

بهر گوشی می‌زنی دف، گوش کو؟

هوش باید تا بداند، هوش کو؟

گفت: گفتی بشنو از چاکر جواب

تا نمانی در تَحَیُّر و اضطراب

گرچه هست این دم بَرِ تو نیم‌شب

نزد من نزدیک شد صبحِ طرب*

هر شکستی پیش من پیروز شد

جمله شبها پیش چشمم روز شد

پیش تو خون است آبِ رودِ نیل

نزد من خون نیست، آب است ای نَبیل(۳۴)

در حق تو آهن است آن و رُخام(۳۵)

پیش داود نبی موم است و رام**

پیش تو کُه بس گران است و جَماد(۳۶)

مطرب است او پیش داود، اوستاد

پیش تو آن سنگ‌ریزه ساکت است

پیش احمد او فَصیح(۳۷) و قانِت(۳۸) است

پیش تو اُستونِ مسجد مرده‌ای است

پیش احمد عاشقی دل برده‌ای(۳۹) است

جمله اجزای جهان پیش عوام

مُرده و پیش خدا دانا و رام

آنچه گفتی کاندرین خانه و سرا

نیست کس، چون می‌زنی این طبل را؟

بهر حق این خلق زرها می‌دهند

صد اساس خیر و مسجد می‌نهند

مال و تن در راه حجِّ دوردست

خوش همی‌بازند چون عُشّاقِ مست

هیچ می‌گویند کان خانه تهی ست؟

بلکه صاحب‌خانه، جان مُختَبی(۴۰) ست

پُر همی ‌بیند سرای دوست را

آنکه از نور اِله استش ضیا

بس سرای پر ز جمع و اَنبُهی(۴۱)

پیش چشم عاقبت‌بینان تُهی

هر که را خواهی تو در کعبه بجو

تا بروید در زمان او پیش رو

صورتی کو فاخِر و عالی بود

او ز بَیتُ الله(۴۲) کی خالی بود؟

او بود حاضر، مُنَزَّه از رِتاج(۴۳)

باقی مردم برای احتیاج


* قرآن کریم، سوره هود(۱۱)، آیه ۸۱

Quran, Sooreh Houd(#11), Ayeh #81


…أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ.


آیا سپیده دمان نزدیک نیست؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3785


این چنین لطفی چو نیلی می رود

چونکه فرعونیم، چون خون می شود

خون همی‌گوید: من آبم، هین مریز

یوسفم، گرگ از توام ای پر ستیز

تو نمی‌بینی که یار بردبار

چونکه با او ضد شدی، گردد چو مار

لَحمِ(۴۴) او و شَحمِ(۴۵) او دیگر نشد

او چنان بد، جز که از مَنظَر نشد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۰۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 703


آهن از داود، مومی می شود**

موم، در دستت چو آهن می بُوَد


** قرآن کریم، سوره سبأ(۳۴)، آیه ۱۰و۱۱

Quran, Sooreh Sabaa(#34), Ayeh #10,11


وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا ۖ يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ ۖ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ (١٠)


و ما از فضل خود به داود بخشیدیم و گفتیم: ای کوه ها و ای پرندگان، شما نیز با نیایش داود، همنوا شوید و آهن را برای او نرم کردیم.


أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِي السَّرْدِ ۖ وَاعْمَلُوا صَالِحًا ۖ إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (١١)


و گفتیم: زره بساز و در بافتن آن، اندازه نگه دار و نکو کاری کنید که من آنچه کنید بینا و بصیرم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۵۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2154


اظهار معجزهٔ پیغمبر، به سخن آمدن سنگریزه در دست ابوجهل و گواهی دادن سنگریزه بر حقیت محمد به رسالت او


سنگ ها اندر کف بوجهل بود

گفت: ای احمد بگو این چیست زود؟

گر رسولی، چیست در مشتم نهان؟

چون خبر داری ز راز آسمان

گفت: چون خواهی؟ بگویم آن چه‌هاست؟

یا بگویند آنکه ما حقّیم و راست؟

گفت بوجهل: این دوم نادرترست

گفت: آری حق از آن قادرترست

از میان مشت او، هر پاره سنگ

در شهادت گفتن آمد، بی درنگ

لا اله گفت، الا الله گفت

گوهر احمد، رسول الله سُفت(۴۶)

چون شنید از سنگ ها بوجهل این

زد ز خشم، آن سنگها را بر زمین


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2113


اُستُنِ(۴۷) حَنّانه(۴۸) از هَجرِ(۴۹) رسول

ناله می‌زد همچو اربابِ عُقول(۵۰)

گفت پیغمبر: چه خواهی ای ستون؟

گفت: جانم از فراقت گشت خون

مَسنَدَت(۵۱) من بودم، از من تاختی

بر سر منبر، تو مَسنَد ساختی

گفت: می خواهی تو را نخلی کنند

شرقی و غربی ز تو میوه چِنَند(۵۲)؟

یا در آن عالم حقت سروی کند

تا تر و تازه بمانی در ابد؟

گفت: آن خواهم که دایم شد بقاش

بشنو ای غافل، کم از چوبی مباش




(۱) معنی دان: آنکه حقیقت و سِرِّ چیزی را ادراک کند


(۲) رَدّعدم پذیرش


(۳) تَرَدُّد: تردید کردن، شک کردن


(۴) عُمّان: دریا، دریای عُمّان


(۵) روتُرُش: ترش‌روی، عبوس، اخمو


(۶) بُرهان: حجت، دلیل


(۷) اَعمی: کور


(۸) چاش: غَلّه پاک کرده شده، خرمن کوفته شده


(۹) مَعدوم: نیست‌شده، نیست‌ و‌ نابود


(۱۰) هیمه: هیزم


(۱۱) گُلخَن: آتش‌خانۀ حمام، تون


(۱۲) بول: ادرار


(۱۳) مُحَرَّم: تحریم شده، حرام شده


(۱۴) سَخی: بخشنده، سخاوتمند


(۱۵) خُلد: بقا، جاودانگی، بهشت


(۱۶) نَظاره: تماشاکنندگان، تماشاچیان


(۱۷) گول: نادان، احمق


(۱۸) کاله: کالا، متاع


(۱۹) جامه پیمودن: در اینجا به معنی خریدن لباس


(۲۰) باد پیمودن: تعبیری است از بیهوده کاری


(۲۱) گَنگَل: هزل، مسخرگی، شوخی


(۲۲) جُبّه: جامۀ گشاد و بلند که روی جامه‌های دیگر بر تن کنند


(۲۳) تَفت: تند و با شتاب


(۲۴) هیچ با: آش هیچ و پوچ، با به معنی آش است


(۲۵) آبَست: آبستن


(۲۶) بارِد: سرد


(۲۷) حَمام: کبوتر، جمع: حَمائِم


(۲۸) سَحوری: آواز برکشیدن و طبل و ساز نواختن بر در خانه بزرگان به طلب اجر یا طعامی که در سحرگاهان ماه رمضان می خورند.


(۲۹) رَواق: پیشگاه خانه، ایوان


(۳۰) مِهتر: بزرگتر


(۳۱) قایِل: گوینده


(۳۲) مُسْتَمِدّ: یاری خواهنده


(۳۳) بُوالْهَوَس: آن‌که هوس بسیار دارد، پرهوس


(۳۴) نَبیل: نجیب، شریف، اصیل


(۳۵) رُخام: گونه ای سنگ آهکی که تا حدی شفاف است و قابلیت صیقل شدن دارد


(۳۶) جَماد: جامد، هر چیز بی‌جان و بی‌حرکت


(۳۷) فَصیح: سخن ور، زبان آور


(۳۸) قانِت: خدا ترس، خاضع، نیایشگر


(۳۹) دل برده‌: عاشق


(۴۰) مُختَبی: پنهان کرده شده


(۴۱) اَنبُه: مخفف انبوه، بسیار، متعدد


(۴۲) بَیتُ الله: خانه خدا


(۴۳)‌ رِتاج: در بزرگ، جمع: اَرتاج


(۴۴) لَحمگوشت


(۴۵) شَحم: چربی، پیه


(۴۶) گوهر سُفتن: سوراخ کردن گوهر، سخنان نغز گفتن


(۴۷) اُستُن: ستون


(۴۸) حَنّانه: ناله کننده


(۴۹) هَجر: هجران و دوری


(۵۰) اربابِ عُقول: صاحبان عقل و خرد


(۵۱) مَسنَد: تکیه گاه


(۵۲) چِنَند: بچینند

shirin7shComment by: shirin7sh
خویش من آن است که از عشق زاد
خوش‌تر از این، خویش و تباریم نیست

درود خداوند بر شما


Back

Today visitors: 620

Time base: Pacific Daylight Time