Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganj e Hozour audio Program #465
برنامه صوتی شماره ۴۶۵ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 67 votes | 7149 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه صوتی شماره ۴۶۵ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی




مولوی، مثنوی، دفتر چهارم ، بیت ۳۳۷۷


اشتری را دید روزی اَستری

چونک با او جمع شد در آخُری

گفت من بسیار می‌افتم برو

در گَریوه و راه و در بازار و کو

خاصه از بالای کُه تا زیر کوه

در سر آیم هر زمانی از شِکوه

کم همی‌افتی تو در رو بهر چیست؟

یا مگر خود جان پاکت دولتیست؟

در سر آیم هر دم و زانو زنم

پوز و زانو زان خطا پر خون کنم

کژ شود پالان و رختم بر سرم

وز مُکاری هر زمان زخمی خورم

هم‌چو کم عقلی که از عقل تباه

بشکند توبه بهر دم در گناه

مسخرهٔ ابلیس گردد در زَمَن

از ضعیفی رأی آن توبه‌شکن

در سر آید هر زمان چون اسب لنگ

که بود بارش گران و راه سنگ

می‌خورد از غیب بر سر زخم او

از شکست توبه آن اِدْبارْخُو

باز توبه می‌کند با رأی سست

دیو یک تُف کرد و توبه‌ش را سُکُست

ضعف اندر ضعف و کبرش آنچنان

که به خواری بنگرد در واصلان

ای شتر که تو مثال مؤمنی

کم فُتی در رو و کم بینی زنی

تو چه داری که چنین بی‌آفتی

بی‌عِثاری و کم اندر رو فُتی؟

گفت گر چه هر سعادت از خداست

در میان ما و تو بس فرقهاست

سر بلندم من دو چشم من بلند

بینش عالی امانست از گزند

از سر کُه من ببینم پای کوه

هر گَو و هموار را من تُوه تُوه

هم‌چنانک دید آن صدر اجل

پیش کار خویش تا روز اجل

آنچ خواهد بود بعد بیست سال

داند اندر حال آن نیکو خصال

حال خود تنها ندید آن متقی

بلک حال مغربی و مشرقی

نور در چشم و دلش سازد سَکَن

بهر چه سازد؟ پی حُبُّ الْوَطَن

هم‌چو یوسف کو بدید اول به خواب

که سجودش کرد ماه و آفتاب

از پس ده سال بلک بیشتر

آنچ یوسف دیده بد بر کرد سر

نیست آن یَنْظُر به نورِ الله گزاف

نور ربانی بود گردون شکاف

نیست اندر چشم تو آن نور، رو

هستی اندر حس حیوانی گرو

تو ز ضعف چشم بینی پیش پا

تو ضعیف و هم ضعیفت پیشوا

پیشوا چشمست دست و پای را

کو ببیند جای را ناجای را

دیگر آنک چشم من روشن‌ترست

دیگر آنک خلقت من اَطْهَرست

زانک هستم من ز اولاد حلال

نه ز اولاد زنا و اهل ضَلال

تو ز اولاد زنایی بی‌گمان

تیر کژ پَرَّد چو بد باشد کمان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم ، بیت ۲۶۴۸


صد هزاران فضل داند از علوم

جان خود را می‌نداند آن ظَلوم

داند او خاصیت هر جوهری

در بیان جوهر خود چون خری

که همی‌دانم یَجُوز و لایَجُوز

خود ندانی تو یَجُوزی یا عَجُوز

این روا و آن ناروا دانی ولیک

تو روا یا ناروایی بین تو نیک

قیمت هر کاله می‌دانی که چیست

قیمت خود را ندانی احمقیست

سعدها و نحسها دانسته‌ای

ننگری سعدی تو یا ناشُسته‌ای

جان جمله علمها اینست این

که بدانی من کِیَم در یَومِ دین

آن اصول دین بدانستی ولیک

بنگر اندر اصل خود گر هست نیک

از اُصولَیْنَت اصول خویش به

که بدانی اصل خود ای مرد مِه


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم ، بیت ۲۲۱۱


از دم حُبُ الْوَطَن بگذر مایست

که وطن آن سوست جان این سوی نیست

گر وطن خواهی گذر زآن سوی شَط

این حدیث راست را کم خوان غلط


مولوی، مثنوی، دفتر ششم ، بیت ۳۴۸۸


چونک تقصیر و فَسادی می‌رود

آن حیات و ذوق پنهان می‌شود

دید خود مگذار از دید خسان

که به مردارت کشند این کرکسان

چشم چون نرگس فروبندی که چی؟

هین عصااَم کش که کورم ای اَچی؟

وان عصاکش که گزیدی در سفر

خود ببینی باشد از تو کورتر

دست کورانه به حَبْلِ الله زن

جز بر امر و نهی یزدانی مَتَن

چیست حَبْلُ‌الله؟ رها کردن هوا

کین هوا شد صَرصَری مر عاد را

خلق در زندان نشسته از هواست

مرغ را پرها ببسته از هواست

ماهی اندر تابهٔ گرم از هواست

رفته از مستوریان شرم از هواست

خشم شِحنه شعلهٔ نار از هواست

چارمیخ و هیبت دار از هواست

شِحنهٔ اجسام دیدی بر زمین

شِحنهٔ احکام جان را هم ببین

Back

Today visitors: 2102

Time base: Pacific Daylight Time