Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #685
برنامه صوتی شماره ۶۸۵ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 390 votes | 9918 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه صوتی شماره ۶۸۵ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی



۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۱۳ نوامبر ۲۰۱۷ ـ ۲۳ آبان







مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۱۰

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1610, Divan e Shams


منم آن عاشقِ عشقت که جز این کار ندارم

که بر آنکس که نه عاشق، به جز انکار ندارم

دلِ غیرِ تو نجویم، سوی غیرِ تو نپویم

گلِ هر باغ نبویم، سرِ هر خار ندارم

به تو آوردم ایمان، دلِ من گشت مسلمان

به تو دل گفت که ای جان، چو تو دلدار ندارم

چو تویی چشم و زبانم، دو نبینم، دو نخوانم

جُزِ یک جان که تویی آن، به کس اِقرار ندارم

چو من از شَهدِ تو نوشم، ز چه رو سرکه فروشم؟

جهتِ رِزق(۱) چه کوشم؟ نه که اِدرار(۲) ندارم

ز شِکَربوره(۳) سلطان، نه ز مهمانیِ شیطان

بخورم سیر بر این خوان، سرِ ناهار(۴) ندارم

نخورم غم، نخورم غم، ز ریاضَت(۵) نزنم دم

رُخِ چون زر بنگر، گر زرِ بسیار ندارم

نخورد خسروِ دل غم، مگر اِلّا غمِ شیرین

به چه دل غم خورم؟ آخر دلِ غمخوار ندارم

پی هر خایِف(۶) و ایمن کنمی شرح ولیکن

ز سخن گفتنِ باطن دلِ گفتار ندارم

تو که بی‌داغِ جنونی، خبری گوی که چونی؟

که من از چون و چگونه دگر آثار ندارم

چو ز تبریز برآمد مَهِ شمس الحق و دینم

سَرِ این ماهِ شبستانِ سِپَهدار ندارم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3259


من غلامِ آنکه اندر هر رِباط(۷)

خویش را واصِل نداند بر سِماط(۸)

بس رِباطی که بباید ترک کرد

تا به مسکن در رسد یک روز مرد

گرچه آهن سرخ شد، او سرخ نیست

پرتو عاریّتِ آتش‌زنیست(۹)

گر شود پر نور روزن یا سرا

تو مدان روشن، مگر خورشید را


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۰۸۳

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1083, Divan e Shams


هله زیرک، هله زیرک، هله زیرک، هله زوتر(۱۰)

هله کز جنبشِ ساقی بدود باده به سر بر

بدود روح پیاده، سَرِ گنجینه گشاده

رخِ چون زُهره نهاده غلطی(۱۱) رویِ قمر بر

هله منشین و میاسا، بِهِل این صبر و مُواسا(۱۲)

بگزین جهد و مُقاسا(۱۳)، که چو دیگم به شَرَر بر

اگرم عشوه پرستی، سرِ هر راه نبستی

شب من روز شدستی، زده رایَت(۱۴) به سحر بر

هله برجه، هله برجه، که ز خورشید سفر به

قدم از خانه به در نه، همگان را به سفر بر

سفر راهِ نهان کن، سفر از جسم به جان کن

ز فرات آب روان کن، بزن آن آب خُضَر(۱۵) بر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3073


از خدا چاره‌ستش و از لوت(۱۶)، نی

چاره ا‌ش است از دین و از طاغوت(۱۷)، نی

ای که صبرت نیست از دنیایِ دون(۱۸)

صبر چون داری ز نِعْمَ الماهِدُون*

ای که صبرت نیست از ناز و نَعیم

صبر چون داری ز اللِه کریم؟

ای که صبرت نیست از پاک و پلید

صبر چون داری از آن کین آفرید

کو خلیلی کو برون آمد ز غار

گفت: هذا رَبِّ، هان کو کردگار؟


کجاست آن دوست خالص حضرت حق که از غار طبیعت و نهانخانه مادّیت بیرون آید 

و بگوید: این پروردگار من است، آنگاه بگوید: کجاست خداوند حقیقی جهان؟


* قرآن کریم، سوره ذاريات(۵۱)، آیه ۴۸

Quran, Sooreh Zariyat(#51), Ayeh #48


وَالْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ


و زمین را بگستراندیم، پس ماییم نیکو گسترندگان.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۴۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1549


عقل کو مغلوبِ نفس، او نفس شد

مشتری، ماتِ زُحَل شد، نَحس شد

هم درین نَحسی بگردان این نظر

در کسی که کرد نَحست در نگر

آن نظر که بنگرد این جَرّ و مَد(۱۹)

او ز نَحسی سوی سَعدی نَقب زد

زان همی‌ گردانَدَت حالی به حال

ضِد به ضِد پیداکنان در انتقال


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4226


عقل، لرزان از اجل و آن عشق، شوخ

سنگ کی ترسد ز باران چون کلوخ؟

از صِحافِ(۲۰) مثنوی این پنجم است

بر بُروجِ(۲۱) چرخِ جان، چون اَنجُم(۲۲) است

ره نیابد از ستاره هر حواس

جز که کشتیبانِ اِستاره‌شناس

جز نظاره نیست قِسمِ دیگران

از سُعودش غافلند و از قِران

آشنایی گیر شب ها تا به روز

با چنین اِستارهای دیوسوز

هر یکی در دفعِ دیوِ بدگُمان

هست نفت‌انداز(۲۳) قلعهٔ آسمان

اختران با دیو همچون عقرب است

مشتری را او وَلیُّ الاَقرَبست(۲۴)


حافظ، غزلیات، غزل شماره ۲۹

 Hafez Poem(Qazal)# 29, Divan e Ashaar


افسوس که شد دلبر و در دیده گریان

تحریرِ خیالِ خطِ او نقشِ بر آب است

بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود

زین سیلِ دَمادَم که در این منزلِ خواب است

معشوق عیان می‌گذرد بر تو ولیکن

اَغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۳

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 313, Divan e Shams


که عشق خلعتِ جانست و طوقِ کَرَّمنا(۲۵)

برای ملکِ وصال و برای رفعِ حجاب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 65


گر بدیدی حسّ حیوان شاه را

پس بدیدی گاو و خر الله را

گر نبودی حسّ دیگر مر ترا

جز حس حیوان ز بیرون هوا

پس بنی‌آدم مُکَرَّم(۲۶) کی بدی؟

کی به حسّ مشترک مَحرَم شدی؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3773


تو ز کَرَّْمنَا بنی آدم شَهی

هم به خشکی، هم به دریا پا نهی


تو به اقتضای قول حضرت حق تعالی: «ما آدمی زادگان را گرامی داشتیم». پادشاه به شمار 

می روی، زیرا هم در خشکی گام می نهی و هم در دریا


که حَمَلْنَاهُمْ علی الْبَحْرِ بجان

از حَمَلْنَاهُمْ علی الْبَر پیش ران


تو از حیث روح، مشمول معنای این آیه هستی: « آنان را بر دریا حمل کردیم» و به اقتضای اینکه « آنان را در خشکی حمل کردیم» از عالم خاک و ماده در گذر و به سوی دریای معنا بشتاب.


مر ملایک را سوی بَر(۲۷)، راه نیست

جنسِ حیوان هم ز بحر، آگاه نیست

تو به تن حیوان، به جانی از مَلَک(۲۸)

تا روی هم بر زمین، هم بر فلک

تا به ظاهر مِثْلُکُمْ باشد بشر

با دل یُوحَی إلَیْهِ دیده‌ور**


همینطور آن بصیر و روشن بینی که به او وحی می شود، بر حسب ظاهر 

مانند همه شما آدمیان، آدمی بوده است.


قالب خاکی فتاده بر زمین

روحِ او گردان برآن چرخِ بَرین

ما همه مرغابیانیم ای غلام

بحر می‌داند زبانِ ما تمام

پس سلیمان، بحر آمد، ما چو طَیر(۲۹)

در سلیمان تا ابد داریم سَیر

با سلیمان، پای در دریا بنه

تا چو داود آب سازد صد زره

آن سلیمان، پیش جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و ساحرست

تا ز جهل و خوابناکیّ و فضول

او به پیش ما و ما از وی مَلول(۳۰)


** قرآن کریم، سوره کهف(۱۸)، آیه ۱۱۰

Quran, Sooreh Kahf(#18), Ayeh #110


قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ...


ای پیامبر بگو من نیز بشری مانند شما هستم که به من وحی می شود…


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3196


تا کنی مر غیر را حَبر(۳۱) و سَنی(۳۲)

خویش را بدخو و خالی می‌کنی

متّصل چون شد دلت با آن عَدَن(۳۳)

هین بگو، مَهراس(۳۴) از خالی شدن

امرِ قُل زین آمدش، کای راستین

کم نخواهد شد، بگو دریاست این

اَنْصِتُوا(۳۵) یعنی که آبت را به لاغ(۳۶)

هین تلف کم کن، که لب‌خشک ست باغ


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۹۸

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1398, Divan e Shams


فربه و پر بادِ توام، مست و خوش و شادِ توام

بنده و آزادِ توام، بنده شیطان نشوم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2719


آفتابی در سخن آمد که خیز

که بر آمد روز، بَرجه، کم ستیز

تو بگویی: آفتابا کو گواه؟

گویدت: ای کور از حق دیده خواه

روز روشن، هر که او جوید چراغ

عین جُستن، کوریش دارد بَلاغ(۳۷)


حافظ، غزلیات، غزل شماره ۳۷۱

 Hafez Poem(Qazal)# 371, Divan e Ashaar


در خرمن صد زاهدِ عاقل زند آتش

این داغ که ما بر دلِ دیوانه نهادیم

قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ

یا رب چه گدا همّت و بیگانه نهادیم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 731


تا نگشتند اخترانِ ما نهان

دانکه پنهان است خورشیدِ جهان



(۱) رِزق: روزی


(۲) اِدرار: حقوق، ماهیانه، وظیفه


(۳) شِکَربوره: نوعی شیرینی که اکنون قُطاب گویند


(۴) ناهار: کسی که چیزی نخورده باشد، گرسنه


(۵) ریاضَت: رنج، محنت، رنج کشیدن


(۶) خایِف: ترسنده، ترسان


(۷) رِباط: خانه، سرا


(۸) سِماط: بساط، سفره، خوان


(۹) آتش‌زن: آتشزننده


(۱۰) زوتر: زودتر


(۱۱) غلطی: غلط انداز


(۱۲) مُواسا: آسایش، راحتی


(۱۳) مُقاسا: تحمل رنج


(۱۴) رایَت: بیرق، پرچم، علم


(۱۵) آب خُضَر: آب حیات، آب حیوان


(۱۶) لوت: غذا


(۱۷) طاغوت: سرکش، متجاوز، هر معبودی جز خدا


(۱۸) دون: پست


(۱۹) جَرّ و مَد: جزر و مد


(۲۰) صِحاف: جمع صحیفه، دفترها، کتاب ها


(۲۱) بُروج: برج ها


(۲۲) اَنجُم: ستارگان، اختران، جمع نَجم


(۲۳) نفتانداز: کسی که آتش می بارد


(۲۴) وَلیُّ الاَقرَب: نزدیک ترین دوست


(۲۵) کَرَّمنا: گرامی داشتیم


(۲۶) مُکَرَّم: گرامی و ارجمند


(۲۷) بَر: خشکی


(۲۸) مَلَک: فرشته


(۲۹) طَیر: پرنده


(۳۰) مَلول: افسرده، اندوهگین


(۳۱) حَبر: دانشمند، دانا


(۳۲) سَنی: رفیع، بلند مرتبه


(۳۳) عَدَن: عالم قدس و جهان حقیقت


(۳۴)‌ مَهراس: نترس


(۳۵) اَنْصِتُوا: خاموش باشید


(۳۶) لاغ: هزل، شوخی، بیهوده


(۳۷) بَلاغ:‌ دلالت، برهان و دلیل

shirin7shComment by: shirin7sh
ای شبِ آشفته برو، وی غمِ ناگفته برو
ای خرد خفته برو، دولت بیدار بیا

ای دل آواره بیا، وی جگر پاره بیا
ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا

سپاس


Back

Today visitors: 2220

Time base: Pacific Daylight Time