Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganj e Hozour audio Program #313
برنامه صوتی شماره ۳۱۳ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 128 votes | 8013 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه صوتی شماره ۳۱۳ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی







گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من

هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من

نور دو دیده منی دور مشو ز چشم من

شعله سینه منی کم مکن از شرار من

یار من و حریف من خوب من و لطیف من

چست من و ظریف من باغ من و بهار من

ای تن من خراب تو دیده من سحاب تو

ذره آفتاب تو این دل بیقرار من

لب بگشا و مشکلم حل کن و شاد کن دلم

کآخر تا کجا رسد پنج و شش قمار من

تا که چه زاید این شب حامله از برای من

تا به کجا کشد بگو مستی بیخمار من

تا چه عمل کند عجب شکر من و سپاس من

تا چه اثر کند عجب ناله و زینهار من

گفت خنک تو را که تو در غم ما شدی دوتو

کار تو راست در جهان ای بگزیده کار من

مست منی و پست من عاشق و می پرست من

برخورد او ز دست من هر کی کشید بار من

رو که تو راست کر و فر مجلس عیش نه ز سر

زانک نظر دهد نظر عاقبت انتظار من

گفتم وانما که چون زنده کنی تو مرده را

زنده کن این تن مرا از پی اعتبار من

مردهتر از تنم مجو زنده کنش به نور هو

تا همه جان شود تنم این تن جان سپار من

گفت ز من نه بارها دیدهای اعتبارها

بر تو یقین نشد عجب قدرت و کاربار من

گفتم دید دل ولی سیر کجا شود دلی

از لطف و عجایبت ای شه و شهریار من

عشق کشید در زمان گوش مرا به گوشهای

خواند فسون فسون او دام دل شکار من

جان ز فسون او چه شد دم مزن و مگو چه شد

ور بچخی تو نیستی محرم و رازدار من


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، سطر ۱۲۵۹


همچنین می‌گفت او پند لطیف

همچنان می‌گفت او دفع عنیف

نه پدر از نصح کنعان سیر شد

نه دمی در گوش آن ادبیر شد

اندرین گفتن بدند و موج تیز

بر سر کنعان زد وشد ریز ریز

نوح گفت ای پادشاه بردبار

مر مرا خر مرد و سیلت برد بار

وعده کردی مر مرا تو بارها

که بیابد اهلت از طوفان رها

دل نهادم بر امیدت من سلیم

پس چرا بربود سیل از من گلیم

گفت او از اهل و خویشانت نبود

خود ندیدی تو سپیدی او کبود

چونک دندان تو کرمش در فتاد

نیست دندان بر کنش ای اوستاد

تا که باقی تن نگردد زار ازو

گرچه بود آن تو شو بیزار ازو

گفت بیزارم ز غیر ذات تو

غیر نبود آنک او شد مات تو

تو همی دانی که چونم با تو من

بیست چندانم که با باران چمن

زنده از تو شاد از تو عایلی

مغتذی بی واسطه و بی حایلی

متصل نه منفصل نه ای کمال

بلک بی چون و چگونه و اعتلال

ماهیانیم و تو دریای حیات

زنده‌ایم از لطفت ای نیکو صفات

تو نگنجی در کنار فکرتی

نی به معلولی قرین چون علتی

پیش ازین طوفان و بعد این مرا

تو مخاطب بوده‌ای در ماجرا

با تو می‌گفتم نه با ایشان سخن

ای سخن‌بخش نو و آن کهن

نه که عاشق روز و شب گوید سخن

گاه با اطلال و گاهی با دمن

روی با اطلال کرده ظاهرا

او کرا می‌گوید آن مدحت کرا

شکر طوفان را کنون بگماشتی

واسطهٔ اطلال را بر داشتی

زانک اطلال لئیم و بد بدند

نه ندایی نه صدایی می‌زدند

من چنان اطلال خواهم در خطاب

کز صدا چون کوه واگوید جواب

تا مثنا بشنوم من نام تو

عاشقم برنام جان آرام تو

هرنبی زان دوست دارد کوه را

تا مثنا بشنود نام ترا

آن که پست مثال سنگ لاخ

موش را شاید نه ما را در مناخ

من بگویم او نگردد یار من

بی صدا ماند دم گفتار من

با زمین آن به که هموارش کنی

نیست همدم با قدم یارش کنی

گفت ای نوح ار تو خواهی جمله را

حشر گردانم بر آرم از ثری

بهر کنعانی دل تو نشکنم

لیکت از احوال آگه می‌کنم

گفت نه نه راضیم که تو مرا

هم کنی غرقه اگر باید ترا

هر زمانم غرقه می‌کن من خوشم

حکم تو جانست چون جان می‌کشم

ننگرم کس را وگر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم

عاشق صنع توم در شکر و صبر

عاشق مصنوع کی باشم چو گبر

عاشق صنع خدا با فر بود

عاشق مصنوع او کافر بود

Back

Today visitors: 904

Time base: Pacific Daylight Time