Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganj e Hozour audio Program #301
برنامه صوتی شماره ۳۰۱ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 456 votes | 10870 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه صوتی شماره ۳۰۱ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی




تمامی اشعار این برنامه، PDF

غزل شمارهٔ ۲۴۵۰، مولوی

در دل خیالش زان بود تا تو به هر سو ننگری

و آن لطف بی‌حد زان کند تا هیچ از حد نگذری

با صوفیان صاف دین در وجد گردی همنشین

گر پای در بیرون نهی زین خانقاه شش دری

داری دری پنهان صفت شش در مجو و شش جهت

پنهان دری که هر شبی زان در همی‌بیرون پری

چون می‌پری بر پای تو رشته خیالی بسته‌اند

تا واکشندت صبحدم تا برنپری یک سری

بازآ به زندان رحم تا خلقتت کامل شدن

هست این جهان همچون رحم این جمله خون زان می‌خوری

جان را چو بررویید پر شد بیضه تن را شکست

جان جعفر طیار شد تا می‌نماید جعفری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، سطر ۱۶۲۴


آن یکی آمد به پیش زرگری

که ترازو ده که بر سنجم زری

گفت خواجه رو مرا غربال نیست

گفت میزان ده برین تسخر مه‌ایست

گفت جاروبی ندارم در دکان

گفت بس بس این مضاحک رابمان

من ترازویی که می‌خواهم بده

خویشتن را کر مکن هر سو مجه

گفت بشنیدم سخن کر نیستم

تا نپنداری که بی معنیستم

این شنیدم لیک پیری مرتعش

دست لرزان جسم تو نا منتعش

وان زر تو هم قراضهٔ خرد مرد

دست لرزد پس بریزد زر خرد

پس بگویی خواجه جاروبی بیار

تا بجویم زر خود را در غبار

چون بروبی خاک را جمع آوری

گوییم غلبیر خواهم ای جری

من ز اول دیدم آخر را تمام

جای دیگر رو ازینجا والسلام


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، سطر ۱۷۲۱


ساحران را نه که فرعون لعین

کرد تهدید سیاست بر زمین

که ببرم دست و پاتان از خلاف

پس در آویزم ندارمتان معاف

او همی‌پنداشت کایشان در همان

وهم و تخویفند و وسواس و گمان

که بودشان لرزه و تخویف و ترس

از توهمها و تهدیدات نفس

او نمی‌دانست کایشان رسته‌اند

بر دریچهٔ نور دل بنشسته‌اند

این جهان خوابست اندر ظن مه‌ایست

گر رود درخواب دستی باک نیست

گر بخواب اندر سرت ببرید گاز

هم سرت بر جاست و هم عمرت دراز

گر ببینی خواب در خود را دو نیم

تن‌درستی چون بخیزی نی سقیم

حاصل اندر خواب نقصان بدن

نیست باک و نه دوصد پاره شدن

این جهان را که بصورت قایمست

گفت پیغامبر که حلم نایمست

از ره تقلید تو کردی قبول

سالکان این دیده پیدا بی رسول

روز در خوابی مگو کین خواب نیست

سایه فرعست اصل جز مهتاب نیست

خواب و بیداریت آن دان ای عضد

که ببیند خفته کو در خواب شد

او گمان برده که این دم خفته‌ام

بی‌خبر زان کوست درخواب دوم

هاون گردون اگر صد بارشان

خرد کوبد اندرین گلزارشان

اصل این ترکیب را چون دیده‌اند

از فروع وهم کم ترسیده‌اند

سایهٔ خود را ز خود دانسته‌اند

چابک و چست و گش و بر جسته‌اند

کوزه‌گر گر کوزه‌ای را بشکند

چون بخواهد باز خود قایم کند

کور را هر گام باشد ترس چاه

با هزاران ترس می‌آید براه

مرد بینا دید عرض راه را

پس بداند او مغاک و چاه را

پا و زانواش نلرزد هر دمی

رو ترش کی دارد او از هر غمی

خیز فرعونا که ما آن نیستیم

که بهر بانگی و غولی بیستیم

خرقهٔ ما را بدر دوزنده هست

ورنه ما را خود برهنه‌تر به است

بی لباس این خوب را اندر کنار

خوش در آریم ای عدو نابکار

خوشتر از تجرید از تن وز مزاج

نیست ای فرعون بی الهام گیج

Back

Today visitors: 1560

Time base: Pacific Daylight Time