Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganj e Hozour audio Program # 211
برنامه صوتی شماره ۲۱۱ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 131 votes | 7204 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه صوتی شماره ۲۱۱ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی


PDF ،تمامی اشعار این برنامه


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، شماره ۵


ای غم آخر علف دود تو کم نیست برو

عاشقانیم که ما را سر غم نیست برو

غم و اندیشه برو روزی خود بیرون جو

روزی ما بجز از لطف و کرم نیست برو

شادی هردو جهان در دل عشاق ازل

درمیا کین سر حد جای تو هم نیست برو

خفتهایم از خود و بیخود شده دیوانه ازو

دان که بر خفته و دیوانه قلم نیست برو

ای غم ار دم دهی از مصلحت آخر کار

دل پر آتش ما قابل دم نیست برو

علف غم به یقین عالم هستی باشد

جای آسایش ما جز که عدم نیست برو

شمس تبریز اگر بیکس و مفرد باشد

آفتابست ورا خیل و حشم نیست برو

شمس تبریز تو جانی و همه خلق تناند

پیش جان و تن تو صورت تنها چه تنند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، سطر ۲۲۰۲


آنچنانک ناگهان شیری رسید

مرد را بربود و در بیشه کشید

او چه اندیشد در آن بردن ببین

تو همان اندیش ای استاد دین

میکشد شیر قضا در بیشهها

جان ما مشغول کار و پیشهها

آنچنانک از فقر میترسند خلق

زیر آب شور رفته تا به حلق

گر بترسندی از آن فقرآفرین

گنجهاشان کشف گشتی در زمین

جملهشان از خوف غم در عین غم

در پی هستی فتاده در عدم

 

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، سطر ۲۲۲۷


پا رهاند روبهان را در شکار

و آن زدم دانند روباهان غرار

عشقها با دم خود بازند کین

میرهاند جان ما را در کمین

روبها پا را نگه دار از کلوخ

پا چو نبود دم چه سود ای چشمشوخ

ما چو روباهان و پای ما کرام

میرهاندمان ز صدگون انتقام

حیلهٔ باریک ما چون دم ماست

عشقها بازیم با دم چپ و راست

دم بجنبانیم ز استدلال و مکر

تا که حیران ماند از ما زید و بکر

طالب حیرانی خلقان شدیم

دست طمع اندر الوهیت زدیم

تا بافسون مالک دلها شویم

این نمیبینیم ما کاندر گویم

در گوی و در چهی ای قلتبان

دست وا دار از سبال دیگران

چون به بستانی رسی زیبا و خوش

بعد از آن دامان خلقان گیر و کش

ای مقیم حبس چار و پنج و شش

نغز جایی دیگران را هم بکش

ای چو خربنده حریف کون خر

بوسه گاهی یافتی ما را ببر

چون ندادت بندگی دوست دست

میل شاهی از کجاات خاستست

در هوای آنک گویندت زهی

بستهای در گردن جانت زهی

روبها این دم حیلت را بهل

وقف کن دل بر خداوندان دل

در پناه شیر کم ناید کباب

روبها تو سوی جیفه کم شتاب

تو دلا منظور حق آنگه شوی

که چو جزوی سوی کل خود روی

حق همیگوید نظرمان در دلست

نیست بر صورت که آن آب و گلست

تو همیگویی مرا دل نیز هست

دل فراز عرش باشد نه به پست

در گل تیره یقین هم آب هست

لیک زان آبت نشاید آبدست

زانک گر آبست مغلوب گلست

پس دل خود را مگو کین هم دلست

آن دلی کز آسمانها برترست

آن دل ابدال یا پیغامبرست

پاک گشته آن ز گل صافی شده

در فزونی آمده وافی شده

ترک گل کرده سوی بحر آمده

رسته از زندان گل بحری شده

آب ما محبوس گل ماندست هین

بحر رحمت جذب کن ما را ز طین

بحر گوید من ترا در خود کشم

لیک میلافی که من آب خوشم

لاف تو محروم میدارد ترا

ترک آن پنداشت کن در من درآ

آب گل خواهد که در دریا رود

گل گرفته پای آب و میکشد

گر رهاند پای خود از دست گل

گل بماند خشک و او شد مستقل


Back

Today visitors: 924

Time base: Pacific Daylight Time