Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganj e Hozour audio Program # 122
برنامه صوتی شماره ۱۲۲ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 117 votes | 7539 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه صوتی شماره ۱۲۲ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی



تمامی اشعار این برنامه، PDF




مولوی، دیوان شمس، شماره ۲۳۰۴


هر روز پری زادی از سوی سراپرده

ما را و حریفان را در چرخ درآورده

صوفی ز هوای او پشمینه شکافیده

عالم ز بلای او دستار کشان کرده

سالوس نتان کردن مستور نتان بودن

از دست چنین رندی سغراق رضا خورده

دی رفت سوی گوری در مرده زد او شوری

معذورم آخر من کمتر نیم از مرده

هر روز برون آید ساغر به کف و گوید

والله که بنگذارم در شهر یک افسرده

ای مونس و ای جانم چندانت بپیچانم

تا شهد و شکر گردی ای سرکه پرورده

خستم جگرت را من بستان جگری دیگر

همچون جگر شیران ای گربه پژمرده

همرنگ دل من شو زیرا که نمیشاید

من سرخ و سپید ای جان تو زرد و سیه چرده

خامش کن و خامش کن دررو به حریم دل

کاندر حرمین دل نبود دل آزرده

شمس الحق تبریزی بادا دل بدخواهت

بر گرد جهان گردان در طمع یکی گرده


مولوی، مثنوی، دفتر اول، سطر ۳۴۲۶ 


بشنو الفاظ حکیم پردهای

سر همانجا نه که باده خوردهای

چونک از میخانه مستی ضال شد

تسخر و بازیچهٔ اطفال شد

میفتد او سو به سو بر هر رهی

در گل و میخنددش هر ابلهی

او چنین و کودکان اندر پیش

بیخبر از مستی و ذوق میش

خلق اطفالند جز مست خدا

نیست بالغ جز رهیده از هوا

گفت دنیا لعب و لهوست و شما

کودکیت و راست فرماید خدا

از لعب بیرون نرفتی کودکی

بی ذکات روح کی باشد ذکی

چون جماع طفل دان این شهوتی

که همی رانند اینجا ای فتی

آن جماع طفل چه بود بازیی

با جماع رستمی و غازیی

جنگ خلقان همچو جنگ کودکان

جمله بیمعنی و بیمغز و مهان

جمله با شمشیر چوبین جنگشان

جمله در لا ینفعی آهنگشان

جمله شان گشته سواره بر نیی

کین براق ماست یا دلدلپیی

حاملند و خود ز جهل افراشته

راکب و محمول ره پنداشته

باش تا روزی که محمولان حق

اسپتازان بگذرند از نه طبق

تعرج الروح الیه و الملک

من عروج الروح یهتز الفلک

همچو طفلان جملهتان دامنسوار

گوشهٔ دامن گرفته اسپوار

از حق ان الظن لا یغنی رسید

مرکب ظن بر فلکها کی دوید

اغلب الظنین فی ترجیح ذا

لا تماری الشمس فی توضیحها

آنگهی بینید مرکبهای خویش

مرکبی سازیدهایت از پای خویش

وهم و فکر و حس و ادراک شما

همچو نی دان مرکب کودک هلا

علمهای اهل دل حمالشان

علمهای اهل تن احمالشان

علم چون بر دل زند یاری شود

علم چون بر تن زند باری شود

گفت ایزد یحمل اسفاره

بار باشد علم کان نبود ز هو

علم کان نبود ز هو بی واسطه

آن نپاید همچو رنگ ماشطه

لیک چون این بار را نیکو کشی

بار بر گیرند و بخشندت خوشی

هین مکش بهر هوا آن بار علم

تا ببینی در درون انبار علم

تا که بر رهوار علم آیی سوار

بعد از آن افتد ترا از دوش بار

از هواها کی رهی بی جام هو

ای ز هو قانع شده با نام هو

اسم خواندی رو مسمی را بجو

مه به بالا دان نه اندر آب جو

گر ز نام و حرف خواهی بگذری

پاک کن خود را ز خود هین یکسری

همچو آهن ز آهنی بی رنگ شو

در ریاضت آینهٔ بی زنگ شو

خویش را صافی کن از اوصاف خود

تا ببینی ذات پاک صاف خود

Back

Today visitors: 933

Time base: Pacific Daylight Time