برنامه شماره ۱۰۳۴ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه
اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
حالت(۱) ده و حیرت ده، ای مُبدِعِ(۲) بیحالت
لیلی کن و مجنون کن، ای صانعِ(۳) بیآلت
صد حاجتِ گوناگون در لیلی و در مجنون
فریادکنان پیشت، کای مُعطیِ(۴) بیحاجت
انگشتریِ حاجت، مُهریست سلیمانی
رَهن(۵) است به پیش تو، از دست مده صحبت
بگذشت مهِ توبه، آمد به جهان ماهی
کاو بشکند و سوزد صد توبه به یک ساعت
ای گیج سری کان سر گیجیده(۶) نگردد زو
وی گول دلی کان دل یاوه نکند نیّت
ما لنگ شدیم اینجا، بربند درِ خانه
چرّنده و پرّنده لنگند درین حضرت
ای عشق تویی کُلّی، هم تاجی و هم غُلّی(۷)
هم دعوتِ پیغامبر هم دهدلیِ(۸) امّت
از نیست برآوردی ما را جگری تشنه
بردوختهای ما را بر چشمهٔ این دولت
خارم ز تو گُل گشته و اجزا همه کُل گشته
هم اوّلِ ما رحمت، هم آخرِ ما رحمت
در خار ببین گُل را، بیرون همهکس بیند
در جزو ببین کُل را، این باشد اهلیّت
در غوره ببین می را، در نیست ببین شی(۹) را
ای یوسف در چَهْ، بین، شاهنشهی و مُلکَت(۱۰)
خاری که ندارد گل در صدرِ چمن ناید
خاکی ز کجا یابد بیروح سر و سبلت؟
کف میزن و زین میدان تو منشأ هر بانگی
کاین بانگِ دو کف نَبْوَد بیفُرقَت(۱۱) و بیوصلت(۱۲)
خامش که بهار آمد، گل آمد و خار آمد
از غیب برون جسته خوبان جهتِ دعوت
(۱) حالت: وضع و حال، کیفیت و چگونگی، طرب، حال و کیفیتی که بیاختیار به سالک دست میدهد.
(۲) مُبدِع: آفریننده، خالق
(۳) صانع: آفریننده، سازنده
(۴) مُعطی: عطاکننده، بخشنده
(۵) رَهن: آنچه نزد کسی بگذارند و به قدر ارزش آن پول قرض کنند؛ گرو؛ گروی.
(۶) گیجیده: به حالت گیجی درآمده
(٧) غُلّ: بند و زنجیر آهنین که به گردن و دست زندانیان بندند.
(٨) دهدلیِ: تردید زیاد، شک فراوان
(۹) شی: چیز
(۱۰) مُلکَت: پادشاهی، سلطنت
(۱۱) فُرقَت: فراق، جدایی
(۱۲) وصلت: وصال، پیوند
-----------
حالت ده و حیرت ده، ای مُبدِعِ بیحالت
لیلی کن و مجنون کن، ای صانعِ بیآلت
فریادکنان پیشت، کای مُعطیِ بیحاجت
رَهن است به پیش تو، از دست مده صحبت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1487, Divan e Shams
چون چنگم از زمزمهٔ خود خبرم نیست
اسرار همیگویم و اسرار ندانم
مانندِ ترازو و گزم(۱۳) من که به بازار
بازار همیسازم و بازار ندانم
در اِصْبَعِ(۱۴) عشقم چو قلم بیخود و مُضطَر
طومار نویسم من و طومار ندانم
(۱۳) گز: واحد طول، زرع
(۱۴) اِصْبَع: انگشت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٨٩٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1899
این ترازو بهرِ این بنهاد حق
تا رَود انصاف ما را در سَبَق(۱۵)
از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
(۱۵) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3583
ور تو ریوِ(۱۶) خویشتن را مُنْکری
از ترازو و آینه، کی جان بَری؟
(۱۶) ریو: حیله، حقّهبازی، ریا
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #402
مُنتهایِ اختیار آن است خَود
که اختیارش گردد اینجا مُفْتَقَد(۱۷)
(۱۷) مُفْتَقَد: گم کرده شده
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۱۸)
(۱۸) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287
او فضولی بوده است از اِنقباض(۱۹)
کرد بر مختارِ مطلق، اِعتراض
(۱۹) اِنقباض: دلتنگی و قبض
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3105
جهد کن کز جامِ حق یابی نَوی(۲۰)
بیخود و بیاختیار آنگه شوی
آنگه آن مِی را بُوَد کُلّ اختیار
تو شوی معذورِ مطلق، مستوار
هرچه کوبی، کُفتهٔ(۲۱) مِی باشد آن
هرچه روبی(۲۲)، رُفتهٔ(۲۳) مِی باشد آن
(۲۰) نَوی: تازگی و نشاط
(۲۱) کُفته: مخفّفِ کوفته بهمعنیِ کوبیدهشده.
(۲۲) روبی: بروبی، جارو کنی.
(۲۳) رُفته: روبیدهشده.
معذورِ مطلق = مختارِ مطلق
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1426
زین سَر از حیرت گر این عقلت رود
هر سَرِ مویت، سَر و عقلی شود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #546
ای بسا نازآوری زد پَرّ و بال
آخِرُالْاَمر(۲۴)، آن بر آن کس شد وَبال(۲۵)
(۲۴) آخِرُالْاَمر: در آخر کار
(۲۵) وَبال: بدبختی، سختی، عذاب
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1906
ناز را رویی بباید همچو وَرد(۲۶)
چون نداری، گِردِ بدخویی مگرد
زشت باشد رویِ نازیبا و ناز
سخت باشد چشمِ نابینا و درد
پیشِ یوسف نازِش(۲۷) و خوبی مکن
جز نیاز و آهِ یعقوبی مکن
(۲۶) وَرد: گُل، گُلِ سرخ
(۲۷) نازِش: به خود بالیدن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1372, Divan e Shams
من از برایِ مصلحت در حبسِ دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا؟ مالِ که را دزدیدهام؟
من طرفه(۲۸) مرغم کز چمن با اشتهایِ خویشتن
بیدام و بیگیرندهای اندر قفس خیزیدهام(۲۹)
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهرِ رضایِ یوسفان در چاه آرامیدهام
حدیث
« اَلدّنیا سِجْنُ الُمْؤمِنِ.»
« دنیا زندان مؤمن است.»
(۲۸) طرفه: بدیع، شگفتآور
(۲۹) خیزیدن: آهسته به جایی وارد شدن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3320
باز عقلی کو رَمَد از عقلِ عقل
کرد از عقلی، به حیوانات نقل
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #742
مصطفیٰ زین گفت کِای اسرارجو
مُرده را خواهی که بینی زنده تو؟
میرود چون زندگان بر خاکدان
مُرده و جانش شده بر آسمان
جانْش را این دَم به بالا مَسکنیست
گر بمیرد، روحِ او را نقل نیست
زآنکه پیش از مرگ، او کردهست نقل
این به مُردن فهم آید، نه به عقل
نقل باشد، نه چو نَقلِ جانِ عام
همچو نَقلی از مقامی تا مقام
هرکه خواهد که ببیند بر زمین
مُردهیی را میرود ظاهر چنین
مر ابوبکرِ تقی را گو ببین
شد ز صِدّیقی امیرُالْـمُحْشَرین(۳۰)
(۳۰) امیرُالْـمُحْشَرین: سالارِ محشور شدگان در قیامت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3557
ز آنکه من ز اندیشهها بگذشتهام
خارجِ اندیشه، پویان گشتهام
حاکمِ اندیشهام محکوم نی
ز آنکه بَنّا حاکم آمد بر بِنا
جمله خَلقان، سُخرهٔ اندیشهاند
ز آن سبب خسته دل و، غمْپیشهاند
قاصداً(۳۱) خود را به اندیشه دهم
چون بخواهم از میانْشان بَرجَهَم
من چو مرغِ اوجم، اندیشه مگس
کِی بُوَد بر من مگس را دسترس؟
قاصداً، زیر آیم از اوجِ بلند
تا شکستهپایگان(۳۲) بر من تَنَند
چون ملالم گیرد از سُفلی صفات
بر پَرَم همچون طُیورُ الصّافّات
پَرِّ من رُستهست هم از ذاتِ خویش
بر نچفسانم دو پَر من با سِریش
جعفرِ طَیّار(۳۳) را پَر، جاریهست
جعفرِ عَیّار(۳۴) را پَر، عاریهست
قرآن کریم، سورهٔ مُلک (۶۷)، آیهٔ ۱۹
Quran, Al-Mulk(#67), Line #19
«أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ ۚ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَٰنُ ۚ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ»
«آيا پرندگانى را كه بال گشوده يا بال فراهمكشيده بر فراز سرشان در پروازند، نديدهاند؟
آنها را جز خداى رحمان كسى در هوا نگاه نتواند داشت. اوست كه به همه چيز بيناست.»
(۳۱) قاصداً: به اختیار
(۳۲) شکستهپایگان: آنان که پایشان شکسته است، مجازاً درماندگان یا مریدان مبتدی.
(۳۳) جعفرِ طَیّار: پسرعموی پیامبر(ص). تمثیلی از عارف حقیقی.
(۳۴) جعفرِ عَیّار: ظاهراً کسی بوده که بالهای مصنوعی بر دوش خود میچسبانده و نمایش میداده است.
تمثیلی از مدعیان دروغین عرفان و سلوک.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #568
بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید
تا خِطابِ اِرْجِعی را بشنوید
قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیهٔ ۲۷ و ۲۸
Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً،»
«اى روح آرامش يافته، راضی و مرضی به سوى پروردگارت بازگرد،»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1337
این طلب، در ما هم از ایجادِ توست
رَستن از بیداد، یا رَب، دادِ توست
بیطلب، تو این طلبمان دادهای
بیشمار و حَدّ، عطاها دادهای
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1442
کاین طلبکاری، مُبارک جُنبشیست
این طلب در راهِ حق، مانعکُشیست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1733
گر تو را آنجا بَرَد نبود عجب
منگر اندر عجز و، بنگر در طلب
کین طلب در تو گروگانِ خداست
زآنکه هر طالب به مطلوبی سزاست
جَهد کن تا این طلب افزون شود
تا دلت زین چاهِ تَن بیرون شود
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #219
عشقِ آن زنده گُزین کو باقی است
کز شرابِ جانفزایَت ساقی است
عشقِ آن بگْزین که جمله انبیا
یافتند از عشقِ او کار و کیا(۳۵)
تو مگو ما را بدان شَه، بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
(۳۵) کار و کیا: قدرت و سلطنت، توانایی و فرمانروایی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2643
هادیِ راه است یار اندر قُدوم(۳۶)
مصطفیٰ زین گفت: اَصحابی نُجُوم(۳۷)
(۳۶) قُدوم: وارد شدن، درآمدن به جایی؛ امامت و پیشوایی در امر ارشاد و سلوک.
(۳۷) نُجوم: جمعِ نَجم؛ ستارگان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
در پایِ دل افتم من، هر روز همیگویم
رازِ تو شود پنهان، گر راز تو نجهانی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
چون دانه شد افکنده(۳۸)، بررُست و درختی شد
این رمز چو دریابی، افکنده شوی با ما
(۳۸) افکنده شدن: فروتن و افتاده شدن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785
چشمِ او ماندهست در جویِ روان
بیخبر از ذوقِ آبِ آسمان
آخِرُالْاَمر(۳۹)، آن بر آن کس شد وَبال(۴۰)
(۳۹) آخِرُالْاَمر: در آخر کار
(۴۰) وَبال: بدبختی، سختی، عذاب
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1907
ای گیج سری کان سر گیجیده نگردد زو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2512
چشمبندی بود لعنت دیو را
تا زیانِ خصم دید آن ریو(۴۱) را
لعنت این باشد که کژبینش کند
حاسد و خودبین و پُرکینش کند
تا نداند که هر آنکه کرد بَد
عاقبت باز آید و، بَر وِی زَنَد
(۴۱) ریو: مکر و حیله، نیرنگ
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی
کاین غَرَضها پردهٔ دیده بُوَد
بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد
پس نبیند جمله را با طِمّ(۴۲) و رِمّ(۴۳و۴۴)
حُبُّکَالْـاَشیاءَ یُعْمی و یُصِمّ
«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
(۴۲) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۴۳) رِمّ: زمین و خاک
(۴۴) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875
در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشَش اختر(۴۵) را مقادیری نماند
(۴۵) اختر: ستاره
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams
تو چو بازِ پای بسته، تَنِ تو چو کُنده بَر پا
تو به چنگِ خویش باید که گره ز پا گشایی
پاهایِ تو بگشاید، روشن به تو بنماید
تا تو همه تن چون گُل در خنده شوی با ما
ای عشق تویی کُلّی، هم تاجی و هم غُلّی
هم دعوتِ پیغامبر هم دهدلیِ امّت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745
حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم
نَحْوَهُ هٰذَا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم
«در هر وضعیتی هستید روی خود را بهسویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید
که این چیزی است که خدا شما را از آن بازنداشتهاست.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898
دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۴۶) گلو
کُلُّ شَیْءٍ ماسِوَیاللَّـه باطِلُ
«دیدنِ روی هر کس بهجز تو زنجیری است بر گردن.
زیرا هر چیز جز خدا باطل است.»
قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸
Quran,Yaseen(#36), Line #8
«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ.»
«و ما بر گردنهايشان تا زَنَخها غُلها نهاديم،
چنانكه سرهايشان به بالاست و پايين آوردن نتوانند.»
(۴۶) غُلّ: زنجیر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4472
اِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلان
اِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان
«از روی کراهت و بیمِیلی بیایید، افسار عاقلان است،
اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»
قرآن کریم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آیهٔ ۱۱
Quran, Fussilat(#41), Line #11
«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا
وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»
«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود.
پس به آسمان و زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»
جهد کن کز جامِ حق یابی نَوی(۴۷)
هرچه کوبی، کُفتهٔ(۴۸) مِی باشد آن
هرچه روبی(۴۹)، رُفتهٔ(۵۰) مِی باشد آن
(۴۷) نَوی: تازگی و نشاط
(۴۸) کُفته: مخفّفِ کوفته بهمعنیِ کوبیدهشده.
(۴۹) روبی: بروبی، جارو کنی.
(۵۰) رُفته: روبیدهشده.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۴١
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ ای پسر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501
اوّل و آخِر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1481
چشمها چون شد گذاره(۵۱)، نورِ اوست
مغزها میبیند او در عینِ پوست
بیند اندر ذرّه خورشیدِ بقا
بیند اندر قطره، کُلِّ بحر را
(۵۱) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.
در غوره ببین می را، در نیست ببین شی را
ای یوسف در چَهْ، بین، شاهنشهی و مُلکَت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4740
با چنین ناقابلی و دوریای
بخشد این غورهٔ مرا انگوریای؟
نیستم اومیدوار از هیچ سو
وآن کَرَم میگویدم: لا تَیْأَسُوا(۵۲)
قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷
Quran, Yusuf(#12), Line #87
«…وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»
«…و از رحمت خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مىشوند.»
دایماً خاقانِ ما کردست طُو(۵۳)
گوشمان را میکشد لا تَقْنَطُوا(۵۴)
قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳
Quran, Az-Zumar(#39), Line #53
«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ ۚ
إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.»
«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كردهايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد.
زيرا خدا همه گناهان را مىآمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»
گرچه ما زین ناامیدی در گَویم(۵۵)
چون صَلا(۵۶) زد، دستاندازان(۵۷) رویم
(۵۲) لٰا تَیْأَسُوا: نومید مشوید.
(۵۳) طُو: مخفف طُوی ترکی به معنی جشن مهمانی
(۵۴) لا تَقْنَطُوا: ناامید نشوید.
(۵۵) گَو: گودال
(۵۶) صَلا: دعوتِ عمومی
(۵۷) دستاندازان: در حال دستافشانی، رقصکنان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3355
چون خَری در گِل فتد از گامِ تیز
دَم به دَم جُنبد برایِ عزمِ خیز
جای را هموار نَکْند بهرِ باش
دانَد او که نیست آن جایِ معاش(۵۸)
حسِّ تو از حسِّ خر کمتر بُدهست
که دلِ تو زین وَحَلها(۵۹) بَرنَجَست
در وَحَل تأویلِ(۶۰) رُخصَت میکُنی
چون نمیخواهی کز آن دل بَرکَنی
(۵۸) معاش: زندگی
(۵۹) وَحَل: گِل و لای که چهارپا در آن بماند.
(۶۰) تأویل: در اینجا یعنی توجیه کردن موضوعی.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3354
گرچه دوری، دور میجُنبان تو دُم
حَیْثُ ماٰکُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمْ
«گرچه در ذهن هستی و از او دوری، از دور دُمِ آشنایی با او (از جنسِ او بودن) را
به حرکت دَرآور. به این آیهٔ قرآن توجه کن که میگوید: در هرجا که هستی روی به او کن.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3393
از قیاسی که بکرد آن کر گُزین
صحبتِ ده ساله باطل شد بدین
خاصه ای خواجه قیاسِ حسِّ دون(۶۱)
اندر آن وحیای که هست از حد فزون
گوشِ حسِّ تو به حرف، ار در خور است
دان که گوشِ غیبگیرِ(۶۲) تو کَر است
(۶۱) دون: پایین، پست، فرومایه
(۶۲) غیبگیر: گیرندهٔ پیامهای غیبی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3396
«اوّل کسی که در مقابلهٔ نص، قیاس آورد ابلیس بود»
اوّل آن کس کاین قیاسکها نمود
پیشِ انوارِ خدا، ابلیس بود
گفت: نار(۶۳) از خاک بیشک بهتر است
من ز نار و او ز خاکِ اَکدر(۶۴) است
قرآن کریم، سورهٔ ص (۳۸)، آیهٔ ۷۶
Quran, Saad(#6), Line #76
«قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ ۖ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»
«گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفريدهاى و او را از گِل.»
پس قیاسِ فرع، بر اصلش کنیم
او ز ظُلمت، ما ز نورِ روشنیم
گفت حق: نی، بَلْ که لٰا اَنساب شد
زهد و تقویٰ، فضل را مِحراب شد
«حق تعالی گفت: قیاس کردن فرع بر اصل، اعتبار ندارد.
زیرا تنها پارسایی و پرهیزگاری، محراب و قبلهگاه فضل و شرف است نه حَسَب و نسب.»
قرآن کریم، سورهٔ مؤمنون (۲۳)، آیهٔ ۱۰۱
Quran, Al-Muminoon(#23), Line #101
«فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ»
«چون در صور دميده شود، هيچ خويشاونديى ميانشان نماند و هيچ از حال يكديگر نپرسند.»
قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۳
Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #13
«… إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّـهِ أَتْقَاكُمْ …»
«… هر آينه گرامىترين شما نزد خدا، پرهيزگارترين شماست… .»
(۶۳) نار: آتش
(۶۴) اَکدر: تیره، تیرهتر
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
«ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود.»
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى
و بر ما رحمت نيآورى از زيانديدگان خواهيم بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #52
چونکه هر دم راه خود را میزنم
با دگر کَس سازگاری چون کنم؟
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212
هرکه نقصِ خویش را دید و شناخت
اندر اِستِکمالِ(۶۵) خود، دو اسبه تاخت(۶۶)
زان نمیپَرّد به سوی ذوالْجَلال
کو گُمانی میبَرَد خود را کمال
علّتی بتّر(۶۷) ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۶۸)
(۶۵) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمالخواهی
(۶۶) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن
(۶۷) بتّر: بدتر
(۶۸) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488
گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۶۹)
«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را
به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.»
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»
«گفت: حال که مرا گمراه ساختهای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف میکنم.»
[ما بهعنوان منذهنی هم خودمان را گمراه میکنیم و
هم به هرکسی که میرسیم او را به واکنش درمیآوریم.]
(۶۹) دَنی: فرومایه، پست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٠۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #406
همچو ابلیسی که گفت: اَغْوَیْتَنی(۷۰)
تو شکستی جام و ما را میزنی؟
(۷۰) اَغْوَیْتَنی: تو مرا گمراه کردهای.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3216
علّتِ(۷۱) ابلیس اَنَا خیری بُدهست
وین مرض، در نَفْسِ هر مخلوق هست
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۲
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #12
«… قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ.»
«… ابلیس گفت: من از آدم بهترم. مرا از آتش و او را از گِل آفریدهای.»
(۷۱) علّت: مرض، بیماری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3341
رو برِ دل، رو که تو جزوِ دلی
هین که بندهٔ پادشاهِ عادلی
بندگیّ او بِهْ از سلطانی است
که اَنا(۷۲) خَیْرٌ(۷۳) دمِ شیطانی است
فرق بین و برگُزین تو ای حبیس(۷۴)
بندگیِّ آدم از کِبرِ بلیس
«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ ۖ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ …»
«خدا گفت: «وقتى تو را به سجده فرمان دادم، چه چيز تو را از آن بازداشت؟»
گفت: «من از او بهترم، …»
(۷۲) اَنا: من
(۷۳) خَیْر: بهتر
(۷۴) حبیس: محبوس
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2299
تو همان دیدی که ابلیسِ لَعین(۷۵)
گفت: من از آتشم، آدم ز طین(۷۶)
(۷۵) لَعین: ملعون، لعنتشده
(۷۶) طین: گِل
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3027
«حکایتِ هندو که با یارِ خود، جنگ میکرد بر کاری
و خبر نداشت که او هم بدان مبتلاست»
چار هندو، در یکی مسجد شدند
بهرِ طاعت، راکع(۷۷) و ساجد(۷۸) شدند
هر یکی بَر نیّتی تکبیر کرد
در نماز آمد به مسکینیّ و درد
مُؤْذِن آمد، زان یکی لفظی بجَست
کای مؤذّن بانگ کردی وقت هست؟
گفت آن هندویِ دیگر از نیاز:
هَی سخن گفتیّ و، باطل شد نماز
آن سوم گفت آن دوم را: ای عمو
چه زنی طعنه بر او؟ خود را بگو
آن چهارم گفت: حَمْداللَّه که من
در نیفتادم به چَهْ چون آن سه تن
پس نمازِ هر چهاران شد تباه
عیبگویان بیشتر گُم کرده راه
ای خُنُک جانی که عیبِ خویش دید
هر که عیبی گفت، آن بر خود خرید
زآنکه نیمِ او ز عیبستان بُدهست
و آن دگر نیمش ز غیبستان بُدهست
چون که بر سر مر ترا دَه ریش هست
مَرْهَمت بر خویش باید کار بَست
عیب کردن ریش را دارویِ اوست
چون شکسته گشت، جای اِرْحَمُواست(۷۹)
«اِرْحَمُوا تُرحَمُوا»
«رحم کنید، تا بر شما رحم شود.»
گر همان عیبت نبود، ایمن مباش
بوک(۸۰) آن عیب از تو گردد نیز فاش
لاتَخافُوا(۸۱) از خدا نشنیدهیی؟
پس چه خود را ایمن و خوش دیدهیی؟
قرآن کریم، سورهٔ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۳۰
Quran, Fussilat(#41), Line #30
«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا
وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»
«بر آنان كه گفتند: پروردگار ما اللّه است و پايدارى ورزيدند، فرشتگان فرود مىآيند
كه مترسيد و غمگين مباشيد، شما را به بهشتى كه به شما وعده داده شده بشارت است.»
(۷۷) راکع: رکوع کننده
(۷۸) ساجد: سجده کننده
(۷۹) اِرْحَمُو: فعل امر به معنی رحم کنید.
(۸۰) بوک: بُوَد که، باشد که
(۸۱) لاتَخافُوا: نترسید
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1429
لٰاتَخٰافُوا هست نُزْلِ(۸۲) خایفان
هست در خور از برایِ خایف(۸۳)، آن
هر که ترسد، مر وَرا ایمن کنند
مَر، دلِ ترسنده را ساکن کنند
آنکه خوفش نیست چون گویی مترس؟
درس چهْدهی؟ نیست او محتاجِ درس
(۸۲) نُزل: طعامی که برای مهمان فراهم کنند.
(۸۳) خایِف: ترسان، ترسنده
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3040
سالها ابلیس، نیکونام زیست
گشت رسوا، بین که او را نام چیست
در جهان، معروف بُد عُلیایِ(۸۴و۸۵) او
گشت معروفی به عکس، ای وایِ او
تا نهیی ایمن، تو معروفی مجو
رُو بشُو از خوف، پس بنْمای رُو
تا نروید ریشِ تو ای خوبِ من
بر دگر سادهزَنَخ(۸۶) طعنه مَزَن
این نگر که مبتلا شد جانِ او
تا در افتادهست و، او شد پندِ تو
تو نیفتادی که باشی پندِ او
زهر، او نوشید، تو خور قندِ او
(۸۴) عُلیا: بزرگی، عظمت
(۸۵) عَلیا: مکانِ مرتفع، جای بلند
(۸۶) سادهزَنَخ: آنکه صورتش مو نرسته باشد.
-------------------------
مجموع لغات:
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۶
حالت ده و حیرت ده ای مبدع بیحالت
لیلی کن و مجنون کن ای صانع بیآلت
صد حاجت گوناگون در لیلی و در مجنون
فریادکنان پیشت کای معطی بیحاجت
انگشتری حاجت مهریست سلیمانی
رهن است به پیش تو از دست مده صحبت
بگذشت مه توبه آمد به جهان ماهی
وی گول دلی کان دل یاوه نکند نیت
ما لنگ شدیم اینجا بربند در خانه
چرنده و پرنده لنگند درین حضرت
ای عشق تویی کلی هم تاجی و هم غلی
هم دعوت پیغامبر هم دهدلی امت
بردوختهای ما را بر چشمه این دولت
خارم ز تو گل گشته و اجزا همه کل گشته
هم اول ما رحمت هم آخر ما رحمت
در خار ببین گل را بیرون همهکس بیند
در جزو ببین کل را این باشد اهلیت
در غوره ببین می را در نیست ببین شی را
ای یوسف در چه بین شاهنشهی و ملکت
خاری که ندارد گل در صدر چمن ناید
خاکی ز کجا یابد بیروح سر و سبلت
کف میزن و زین میدان تو منشا هر بانگی
کاین بانگ دو کف نبود بیفرقت و بیوصلت
خامش که بهار آمد گل آمد و خار آمد
از غیب برون جسته خوبان جهت دعوت
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۸۷
چون چنگم از زمزمه خود خبرم نیست
مانند ترازو و گزم من که به بازار
در اصبع عشقم چو قلم بیخود و مضطر
این ترازو بهر این بنهاد حق
تا رود انصاف ما را در سبق
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۵۸۳
ور تو ریو خویشتن را منکری
از ترازو و آینه کی جان بری
منتهای اختیار آن است خود
که اختیارش گردد اینجا مفتقد
مالک خود باشد اندر اتقوا
او فضولی بوده است از انقباض
کرد بر مختار مطلق اعتراض
جهد کن کز جام حق یابی نوی
آنگه آن می را بود کل اختیار
تو شوی معذور مطلق مستوار
هرچه کوبی کفته می باشد آن
هرچه روبی رفته می باشد آن
معذور مطلق = مختار مطلق
زین سر از حیرت گر این عقلت رود
هر سر مویت سر و عقلی شود
ای بسا نازآوری زد پر و بال
آخرالامر آن بر آن کس شد وبال
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۰۶
ناز را رویی بباید همچو ورد
چون نداری گرد بدخویی مگرد
زشت باشد روی نازیبا و ناز
سخت باشد چشم نابینا و درد
پیش یوسف نازش و خوبی مکن
جز نیاز و آه یعقوبی مکن
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۷۲
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بیدام و بیگیرندهای اندر قفس خیزیدهام
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیدهام
«اَلدّنیا سِجْنُ الُمْؤمِنِ.»
«دنیا زندان مؤمن است.»
باز عقلی کو رمد از عقل عقل
کرد از عقلی به حیوانات نقل
مصطفی زین گفت کای اسرارجو
مرده را خواهی که بینی زنده تو
مرده و جانش شده بر آسمان
جانش را این دم به بالا مسکنیست
گر بمیرد روح او را نقل نیست
زآنکه پیش از مرگ او کردهست نقل
این به مردن فهم آید نه به عقل
نقل باشد نه چو نقل جان عام
همچو نقلی از مقامی تا مقام
مردهیی را میرود ظاهر چنین
مر ابوبکر تقی را گو ببین
شد ز صدیقی امیرالـمحشرین
خارج اندیشه پویان گشتهام
حاکم اندیشهام محکوم نی
ز آنکه بنا حاکم آمد بر بنا
جمله خلقان سخره اندیشهاند
ز آن سبب خسته دل و غمپیشهاند
قاصدا خود را به اندیشه دهم
چون بخواهم از میانشان برجهم
من چو مرغ اوجم اندیشه مگس
کی بود بر من مگس را دسترس
قاصدا زیر آیم از اوج بلند
تا شکستهپایگان بر من تنند
چون ملالم گیرد از سفلی صفات
بر پرم همچون طیور الصافات
پر من رستهست هم از ذات خویش
بر نچفسانم دو پر من با سریش
جعفر طیار را پر جاریهست
جعفر عیار را پر عاریهست
قرآن کریم، سوره ملک (۶۷)، آیه ۱۹
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۶۸
تا خطاب ارجعی را بشنوید
قرآن کریم، سوره فجر (۸۹)، آیه ۲۷ و ۲۸
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۳۷
این طلب در ما هم از ایجاد توست
رستن از بیداد یا رب داد توست
بیطلب تو این طلبمان دادهای
بیشمار و حد عطاها دادهای
کاین طلبکاری مبارک جنبشیست
این طلب در راه حق مانعکشیست
گر تو را آنجا برد نبود عجب
منگر اندر عجز و بنگر در طلب
کین طلب در تو گروگان خداست
جهد کن تا این طلب افزون شود
تا دلت زین چاه تن بیرون شود
عشق آن زنده گزین کو باقی است
کز شراب جانفزایت ساقی است
عشق آن بگزین که جمله انبیا
یافتند از عشق او کار و کیا
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
انگشتر حاجت مهریست سلیمانی
هادی راه است یار اندر قدوم
مصطفی زین گفت اصحابی نجوم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۰۵
در پای دل افتم من هر روز همیگویم
راز تو شود پنهان گر راز تو نجهانی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۴
چون دانه شد افکنده بررست و درختی شد
این رمز چو دریابی افکنده شوی با ما
چشم او ماندهست در جوی روان
بیخبر از ذوق آب آسمان
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۰۷
تا زیان خصم دید آن ریو را
حاسد و خودبین و پرکینش کند
تا نداند که هر آنکه کرد بد
عاقبت باز آید و بر وی زند
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
کاین غرضها پرده دیده بود
بر نظر چون پرده پیچیده بود
پس نبیند جمله را با طم و رم
حبکالـاشیاء یعمی و یصم
پیشش اختر را مقادیری نماند
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۴۰
تو چو باز پای بسته تن تو چو کنده بر پا
تو به چنگ خویش باید که گره ز پا گشایی
پاهای تو بگشاید روشن به تو بنماید
تا تو همه تن چون گل در خنده شوی با ما
حیث ما کنتم فولوا وجهکم
نحوه هذا الذی لم ینهکم
در هر وضعیتی هستید روی خود را بهسوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید
که این چیزی است که خدا شما را از آن بازنداشتهاست
دید روی جز تو شد غل گلو
کل شیء ماسویاللـه باطل
دیدن روی هر کس بهجز تو زنجیری است بر گردن
زیرا هر چیز جز خدا باطل است
قرآن کریم، سوره یس (۳۶)، آیه ۸
ائتیا کرها مهار عاقلان
ائتیا طوعا بهار بیدلان
از روی کراهت و بیمیلی بیایید افسار عاقلان است
اما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان است
قرآن کریم، سوره فصلت (۴۱)، آیه ۱۱
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فرو مآ ای پسر
اول و آخر تویی ما در میان
چشمها چون شد گذاره نور اوست
مغزها میبیند او در عین پوست
بیند اندر ذره خورشید بقا
بیند اندر قطره کل بحر را
بخشد این غوره مرا انگوریای
وآن کرم میگویدم لا تیأسوا
قرآن کریم، سوره یوسف (۱۲)، آیه ۸۷
دایما خاقان ما کردست طو
گوشمان را میکشد لا تقنطوا
قرآن کریم، سوره زمر (۳۹)، آیه ۵۳
گرچه ما زین ناامیدی در گویم
چون صلا زد دستاندازان رویم
چون خری در گل فتد از گام تیز
دم به دم جنبد برای عزم خیز
جای را هموار نکند بهر باش
داند او که نیست آن جای معاش
حس تو از حس خر کمتر بدهست
که دل تو زین وحلها برنجست
در وحل تأویل رخصت میکنی
چون نمیخواهی کز آن دل برکنی
گرچه دوری دور میجنبان تو دم
حیث ماکنتم فولوا وجهکم
گرچه در ذهن هستی و از او دوری از دور دم آشنایی با او از جنس او بودن را
به حرکت درآور به این آیه قرآن توجه کن که میگوید در هرجا که هستی روی به او کن
از قیاسی که بکرد آن کر گزین
صحبت ده ساله باطل شد بدین
خاصه ای خواجه قیاس حس دون
گوش حس تو به حرف ار در خور است
دان که گوش غیبگیر تو کر است
اول کسی که در مقابله نص قیاس آورد ابلیس بود
اول آن کس کاین قیاسکها نمود
پیش انوار خدا ابلیس بود
گفت نار از خاک بیشک بهتر است
من ز نار و او ز خاک اکدر است
قرآن کریم، سوره ص (۳۸)، آیه ۷۶
پس قیاس فرع بر اصلش کنیم
او ز ظلمت ما ز نور روشنیم
گفت حق نی بل که لا انساب شد
زهد و تقوی فضل را محراب شد
حق تعالی گفت قیاس کردن فرع بر اصل اعتبار ندارد
زیرا تنها پارسایی و پرهیزگاری محراب و قبلهگاه فضل و شرف است نه حسب و نسب
قرآن کریم، سوره مومنون (۲۳)، آیه ۱۰۱
قرآن کریم، سوره حجرات (۴۹)، آیه ۱۳
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۹
گفت آدم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳
با دگر کس سازگاری چون کنم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٢١٢
هرکه نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمال خود دو اسبه تاخت
زان نمیپرد به سوی ذوالجلال
کو گمانی میبرد خود را کمال
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۸
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان دیو دنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی او گمراهی خود را
به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶
همچو ابلیسی که گفت اغویتنی
تو شکستی جام و ما را میزنی
علت ابلیس انا خیری بدهست
وین مرض در نفس هر مخلوق هست
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۲
رو بر دل رو که تو جزو دلی
هین که بنده پادشاه عادلی
بندگی او به از سلطانی است
که انا خیر دم شیطانی است
فرق بین و برگزین تو ای حبیس
بندگی آدم از کبر بلیس
تو همان دیدی که ابلیس لعین
گفت من از آتشم آدم ز طین
حکایت هندو که با یار خود جنگ میکرد بر کاری
و خبر نداشت که او هم بدان مبتلاست
چار هندو در یکی مسجد شدند
بهر طاعت راکع و ساجد شدند
هر یکی بر نیتی تکبیر کرد
در نماز آمد به مسکینی و درد
موذن آمد زان یکی لفظی بجست
کای موذن بانگ کردی وقت هست
گفت آن هندوی دیگر از نیاز
هی سخن گفتی و باطل شد نماز
آن سوم گفت آن دوم را ای عمو
چه زنی طعنه بر او خود را بگو
آن چهارم گفت حمدالله که من
در نیفتادم به چه چون آن سه تن
پس نماز هر چهاران شد تباه
عیبگویان بیشتر گم کرده راه
ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید
زآنکه نیم او ز عیبستان بدهست
و آن دگر نیمش ز غیبستان بدهست
چون که بر سر مر ترا ده ریش هست
مرهمت بر خویش باید کار بست
عیب کردن ریش را داروی اوست
چون شکسته گشت جای ارحمواست
گر همان عیبت نبود ایمن مباش
بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش
لاتخافوا از خدا نشنیدهیی
پس چه خود را ایمن و خوش دیدهیی
قرآن کریم، سوره فصلت (۴۱)، آیه ۳۰
لاتخافوا هست نزل خایفان
هست در خور از برای خایف آن
هر که ترسد مر ورا ایمن کنند
مر دل ترسنده را ساکن کنند
آنکه خوفش نیست چون گویی مترس
درس چهدهی نیست او محتاج درس
سالها ابلیس نیکونام زیست
گشت رسوا بین که او را نام چیست
در جهان معروف بد علیای او
گشت معروفی به عکس ای وای او
تا نهیی ایمن تو معروفی مجو
رو بشو از خوف پس بنمای رو
تا نروید ریش تو ای خوب من
بر دگر سادهزنخ طعنه مزن
این نگر که مبتلا شد جان او
تا در افتادهست و او شد پند تو
تو نیفتادی که باشی پند او
زهر او نوشید تو خور قند او
Privacy Policy