برنامه شماره ۱۰۳۱ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه
اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams
بر عاشقان فَریضه(۱) بُوَد جستوجویِ دوست
بر روی و سر چو سیل دوان، تا به جویِ دوست
خود اوست جمله طالب و ما همچو سایهها
ای گفتوگویِ ما همگی گفتوگویِ دوست
گاهی به جویِ دوست چو آبِ روان خوشیم
گاهی چو آبِ حبسشده در سبویِ دوست
گه چون حَویجِ(۲) دیگ بجوشیم و او به فکر
کفلیز(۳) میزند که چنین است خویِ دوست
بر گوش ما نهاده دهان او به دَمدَمه(۴)
تا جانِ ما بگیرد یکباره بویِ دوست
چون جانِ جان وی آمد، از وی گزیر(۵) نیست
من در جهان ندیدم یک جان عدویِ(۶) دوست
بگدازدت ز ناز و چو مویت کند ضعیف
نَدْهی به هر دو عالم یک تایِ(۷) مویِ دوست
با دوست ما نشسته که ای دوست: دوست کو؟
کوکو همیزنیم ز مستی به کویِ دوست
تصویرهایِ ناخوش و اندیشهٔ رَکیک(۸)
از طبعِ سست باشد و این نیست سویِ(۹) دوست
خاموش باش تا صفتِ خویش خود کند
کو هایهایِ سردِ تو؟ کو هایهویِ دوست؟
(۱) فَریضه: واجب، لازم
(۲) حَویج: مخفّفِ حوایج، لوازم مطبخ نظیر حبوب، سبزی، و …
(۳) کفلیز: کفگیر
(۴) دَمدَمه: افسون، آوازه، مجازاً سخنِ شگفتانگیز
(۵) گزیر: چاره، علاج
(۶) عَدو: دشمن
(۷) تایِ مو: تارِ مو
(۸) رَکیک: زشت، ناپسند، بیارزش
(۹) سویِ: در جهتِ، مناسبِ، نسبت به
-----------
بر عاشقان فَریضه بُوَد جستوجویِ دوست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٢٢١١
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2211
جستوجویی از وَرایِ جستوجو
من نمیدانم، تو میدانی بگو
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334
خود ندارم هیچ، بِهْ(۱۰) سازد مرا
که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۱۱)
(۱۰) بِهْ: بهتر
(۱۱) عَنا: رنج
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788
همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۱۲) تیه(۱۳)
ماندهای بر جای، چل سال ای سفیه(۱۴)
میروی هر روز تا شب هَروَله(۱۵)
خویش میبینی در اوّل مرحله
نگذری زین بُعد، سیصدساله تو
تا که داری عشقِ آن گوساله تو
(۱۲) حَرّ: گرما، حرارت
(۱۳) تیه: بیابان شنزار و بی آب و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.
(۱۴) سَفیه: نادان، بیخرد
(۱۵) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053
گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟
کاحمقان را اینهمه رغبت شگُفت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376
گفت: نامت چیست؟ برگو بیدهان
گفت: خَرّوب است ای شاهِ جهان
گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟
گفت: من رُستَم(۱۶)، مکان ویران شود
من که خَرّوبم، خرابِ منزلم
هادمِ(۱۷) بنیادِ این آب و گِلم
(۱۶) رُستَن: روییدن
(۱۷) هادِم: ویران کننده، نابود کننده
خرّوب = دیگری کردهاست + تغییرِ وضعیت با من ذهنی
سازندگی = خودم کردم + تغییرِ وضعیت با فضاگشایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #862, Divan e Shams
قومی که بر بُراقِ(۱۸) بصیرت سفر کنند
بی ابر و بیغبار در آن مَه نظر کنند
در دانههای شهوتی آتش زنند زود
وز دامگاهِ صَعب(۱۹) به یک تَک(۲۰) عَبَر کنند(۲۱)
از خارخارِ(۲۲) این گَرِ(۲۳) طبع آن طرف روند
بزم و سرایِ گلشن جایِ دگر کنند
(۱۸) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.
(۱۹) صَعب: سخت و دشوار
(۲۰) تَک: تاختن، دویدن، حمله
(۲۱) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن
(۲۲) خارخار: اضطراب، نگرانی
(۲۳) گَر: بیماری کچلی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #322
او نپایَد پیشِ هر نااُوستا(۲۴)
همچو طاووسی به خانهٔ روستا
(۲۴) نااُوستا [=نااوستاد](عامیانه): آنکه در دانش یا فنّی مهارت نداشته باشد.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴٣۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #434
طَهِّرا بَیْتی(۲۵) بیانِ پاکی است
گنجِ نور است، ار طلسمش خاکی است
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۲۵
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #125
«… وَ عَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعَاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ.»
«… ما ابراهيم و اسماعيل را فرمان داديم: خانه مرا براى طوافكنندگان
و مقيمان و راكعان و ساجدان پاكيزه داريد.»
(۲۵) طَهِّرا بَیْتی: خانهام را پاک کنید.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مُردهتن
جانِ من باشد که رو آرَد به من
من کنم او را از این جان محتشم(۲۶)
جان که من بخشم، ببیند بخششم
جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست
جز همان جان کَاصلِ او از کویِ اوست
(۲۶) محتشم: دارای حشمت، شکوهمند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1763
مرگ را تو زندگی پنداشتی
تخم را در شورهخاکی کاشتی
عقلِ کاذب هست خود معکوسبین
زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۲۷)
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خُدعهسرا(۲۸)
(۲۷) غَبین: آدمِ سسترأی
(۲۸) خُدعهسرا: نیرنگخانه، کنایه از دنیا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2251
آبِ ما، محبوسِ گِل ماندهست هین
بحرِ رحمت، جذب کن ما را ز طین(۲۹)
بحر گوید: من تو را در خود کَشَم
لیک میلافی که من آب خَوشم
لافِ تو محروم میدارد تو را
ترکِ آن پنداشت کن، در من درآ
آبِ گِل خواهد که در دریا رَوَد
گِل گرفته پایِ آب و، میکَشَد
گر رهانَد پایِ خود از دستِ گِل
گِل بمانَد خشک و، او شد مستقل
آن کشیدن چیست از گِل آب را؟
جذبِ تو نُقل و شرابِ ناب را
همچنین هر شهوتی اندر جهان
خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان
هر یکی زینها تو را مستی کند
چون نیابی آن، خُمارت میزند
این خُمارِ غم، دلیلِ آن شدهست
که بدآن مفقود، مستیّات بُدهست
جز به اندازهٔ ضرورت، زین مگیر
تا نگردد غالب(۳۰) و، بر تو امیر
(۲۹) طین: گِل
(۳۰) غالب: چیره، پیروز
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3220
هست پیرِ راهدانِ پُرفِطَن(۳۱)
جویهایِ نَفْس و تن را جویکَن
(۳۱) فِطَن: جمع فِطْنَه، بهمعنیِ زیرکی، هشیاری، دانایی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3225
ور نَهَد مَرهَم(۳۲) بر آن ریشِ(۳۳) تو پیر
آن زمان ساکن شود درد و نَفیر(۳۴)
(۳۲) مَرهَم: دارویی که روی زخم مینهند.
(۳۳) ریش: زخم
(۳۴) نَفیر: ناله و فریاد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1274
آب را آبیست کو میرانَدَش
روح را روحیست کو میخوانَدَش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٩٠٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900
از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #768
از سَرِ کُه(۳۵)، سیلهایِ تیزرو
وز تنِ ما، جانِ عشقآمیز رُو
(۳۵) کُه: کوه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181
یک زمان کار است، بگزار(۳۶) و بتاز
کارِ کوته را مکن بر خود دراز
(۳۶) بگزار: انجام بده؛ عمل کن.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams
از غیب، رو نِمود صلایی زد و بِرفت
کاین راه، کوته است گرت نیست پا رَوا(۳۷)
(۳۷) رَوا: مخفّفِ روان، رونده
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468
جز توکّل، جز که تسلیمِ تمام
در غم و راحت همه مکر است و دام
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams
چون راه، رفتنیست، توقّف هلاکت است
چُونَت قُنُق(۳۸) کند که بیا، خَرگَهْ(۳۹) اندرآ
(۳۸) قُنُق: مهمان
(۳۹) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1387, Divan e Shams
چون آب باش و بیگره، از زخمِ دندانها بجه
من تا گره دارم، یقین میکوبی و میساییَم
مولوی، ديوان شمس، ترجيع ٢٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Tarjiaat) #28, Divan e Shams
ای عشق میکُن حُکمِ مُر(۴۰)، ما را ز غیرِ خود بِبُر
ای سیل میغُرّی بغُرّ، ما را به دریا میکشی
(۴۰) حُکمِ مُر: حُکمِ تلخ، کنایه از حاکمیتِ قاطع
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1204, Divan e Shams
چون تو گمانی اَبدا، خایِفی(۴۱) از روزِ یقین
عینِ گمان را تو به سِر عینِ یقین دان و مترس
در دلِ کان نقدِ زری، غایبی از دیدنِ خود
رقصکنان، شعلهزنان، بَرجه از این کار و مترس
دل ز تو بُرهان طَلَبد، سایهٔ بُرهان نه تویی؟
بر مَثَلِ سایه برو باز به بُرهان و مترس
(۴۱) خایف: ترسان، ترسیدهشده
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣٢١۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214
طالب است و غالب(۴۲) است آن کردگار
تا ز هستیها بر آرَد او دَمار
(۴۲) غالِب: چیره، پیروز
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4393
هیچ عاشق، خود نباشد وصلجو
که نه معشوقش بُوَد جویایِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا(۴۳)
تا زبانْتان من شَوم در گفتوگو
(۴۳) اَنْصِتوا: خاموش باشید، ذهنتان را خاموش کنید.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616
گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست
ما کمان و، تیراندازش خداست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ١٧۴٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1742
چونکه عاشق اوست، تو خاموش باش
او چو گوشَت میکَشد(۴۴)، تو گوش باش
(۴۴) گوش کشیدن: کنایه از توجّه دادن، آگاه نمودن و تنبیه کردن است.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4142
طالبِ اویی، نگردد طالبت
چون بمُردی طالبت شد مَطْلبت(۴۵)
زندهیی، کِی مُردهشو شویَد تو را؟
طالبی کِی مطلبت جوید تو را
اندرین بحث ار خِرَد رهبین بُدی
فخرِ رازی رازدانِ دین بُدی
(۴۵) مَطْلب: طلبشده
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #610
ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطفِ تو ناگفتۀ ما میشنود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #195
گفت: آن اللهِ تو لبّیکِ ماست
وآن نیاز و درد و سوزت پیکِ ماست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #910
عاشقان در سیلِ تند افتادهاند
بر قضایِ عشق، دل بنهادهاند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429
اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنب(۴۶)
تا قلاووزت(۴۷) نجنبد تو مَجُنب
(۴۶) طاق و طُرُنب: جلال و شکوهِ ظاهری
(۴۷) قلاووز: راهبر، بلدِ راه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1439
هم طلب از توست و هم آن نیکویی
ما کِهایم؟ اوّل تویی، آخر تویی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2155, Divan e Shams
ور دو هزار سال تو در پیِ سایه میدَوی
آخرِ کار بنگری تو سِپَسی و پیش او
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2443, Divan e Shams
ای قطره گَر آگَه شوی، با سِیلها هَمرَه شوی
سِیلَت سویِ دریا بَرَد، در رَه نبینی آفَتی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams
ما سایهوار در پیِ آن مَه، دوان شدیم
ای دوستانِ همدل و همراه، اَلصَّلا(۴۸)
(۴۸) اَلصَّلا: دعوتِ عمومی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480
مرغِ جَذْبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۴۹)
چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش
چشمها چون شد گذاره(۵۰)، نورِ اوست
مغزها میبیند او در عینِ پوست
بیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقا
بیند اندر قطره، کُلِّ بحر را
(۴۹) عُش: آشیانهٔ پرندگان
(۵۰) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1564
کالبد نامهست، اندر وَی نگر
هست لایق شاه را؟ آنگه ببَر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1568
نامه بگشادن چه دشوارست و صَعْب(۵۱)
کارِ مردانست، نه طفلانِ کَعْب(۵۲)
جمله بر فهرست قانع گشتهایم
زآنکه در حرص و هوا(۵۳) آغشتهایم
باشد آن فهرست، دامی عامه را
تا چنان دانند متنِ نامه را
باز کن سَرنامه را، گردن مَتاب(۵۴)
زین سخن، وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب(۵۵)
هست آن عنوان چو اِقرارِ زبان
متنِ نامهیْ سینه را کن امتحان
که موافق هست با اقرارِ تو؟
تا منافقوار نَبْوَد کارِ تو
(۵۱) صَعب: دشوار
(۵۲) طفلانِ کَعْب: اطفالی که به بازی مشغولند.
(۵۳) هوا: خواهشهای نَفسانی، نیازهای من ذهنی
(۵۴) گردن مَتاب: سرپیچی مکن، رُخ متاب.
(۵۵) وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خداوند به راستی و درستی داناتر است.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۵۶)
(۵۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس(۵۷) را صد من حَدید(۵۸)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۵۷) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلی من ذهنی
(۵۸) حَدید: آهن
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگِ(۵۹) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۶۰)
گرچه جو صافی نماید مر تو را
(۵۹) تگ: ته و بُن
(۶۰) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۶۱)
که بگویید از طریقِ انبساط
(۶۱) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130
چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.»
تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32
«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: «منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۶۲) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
(۶۲) نَفَخْتُ: دمیدم
گه چون حَویجِ دیگ بجوشیم و او به فکر
کفلیز میزند که چنین است خویِ دوست
خود ندارم هیچ، بِهْ(۶۳) سازد مرا
که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۶۴)
(۶۳) بِهْ: بهتر
(۶۴) عَنا: رنج
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #910
با قضا پنجه مَزَن(۶۵) ای تند و تیز
تا نگیرد هم قضا با تو ستیز
مُرده باید بود پیشِ حکمِ حق
تا نیاید زخم، از رَبُّ الفَلَق(۶۶)
(۶۵) پنجه زدن: ستیز کردن
(۶۶) رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #975
جهد میکُن تا توانی ای کیا(۶۷)
در طریقِ انبیا و اولیا
با قضا پنجه زدن نَبْوَد جهاد
زآنکه این را هم قضا بر ما نهاد
(۶۷) کیا: بزرگ، صاحب
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams
هر حدیثِ طَبْع را تو پرورشهایی بِدَش
شرح و تَأویلی(۶۸) بکن، وادان(۶۹) که این بیحائِل(۷۰) است
(۶۸) تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن
(۶۹) وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن
(۷۰) بیحائِل: بدون مانع، بدون حجاب
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4159
بنگر اندر نَخُّودی در دیگ چون
میجهد بالا؟ چو شد زآتش زبون(۷۱)
هر زمان نَخّود برآید وقت جوش
بر سرِ دیگ و، برآرد صد خروش
که چرا آتش به من در میزنی؟
چون خریدی، چون نگونم میکنی؟
میزند کَفلیز کدبانو: که نی
خوش بجوش و، برمَجَه ز آتشکُنی
(۷۱) زبون: خوار، پست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4171
گوید: ای نَخُّود چریدی در بهار
رنج مهمانِ تو شد، نیکوش دار
تا که مهمان بازگردد شُکرساز
پیشِ شه گوید ز ایثارِ تو باز
بر گوش ما نهاده دهان او به دَمدَمه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams
صلوات بر تو آرم که فزوده باد قُربت(۷۲)
که به قُربِ کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب(۷۳)
(۷۲) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت
(۷۳) مُقَرَّب: نزدیک شده، آنکه به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4516
فُرجهٔ(۷۴) صندوقْ نو نو مُسکِر(۷۵) است
دَرنیابد کو به صندوق اندر است
(۷۴) فُرجه: گشایش
(۷۵) مُسکِر: مستکننده
چون جانِ جان وی آمد، از وی گزیر نیست
من در جهان ندیدم یک جان عدویِ دوست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2685
با چنان رحمت که دارد شاهِ هُش
بی ضرورت چون بگوید: «نَفْس کُش»؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #772
آن هم از تاثیرِ لعنت بود کاو
در چنان حضرت همیشد عُمرجو(۷۶)
(۷۶) عُمرجو: عمرجوینده، آنکه تقاضای طولانی شدن عُمر را دارد.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2512
چشمبندی بود لعنت دیو را
تا زیانِ خصم دید آن ریو(۷۷) را
لعنت این باشد که کژبینش کند
حاسد و خودبین و پُرکینش کند
تا نداند که هر آنکه کرد بَد
عاقبت باز آید و، بَر وِی زَنَد
(۷۷) ریو: مکر و حیله، نیرنگ
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود.
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى
و بر ما رحمت نيآورى از زيانديدگان خواهيم بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488
گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۷۸)
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی.
او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»
«گفت: حال که مرا گمراه ساختهای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف میکنم.»
[ما بهعنوان منذهنی هم خودمان را گمراه میکنیم
و هم به هرکسی که میرسیم او را به واکنش درمیآوریم.]
(۷۸) دَنی: فرومایه، پست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #797
چونکه جانِ جانِ هر چیزی وِی است
دشمنی با جانِ جان، آسان کِی است؟
نَدْهی به هر دو عالم یک تایِ مویِ دوست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1674, Divan e Shams
راهِ حق تنگ است چون سَمُّ الخیاط(۷۹)
ما مثالِ رشته یکتا میرویم
(۷۹) سَمُّ الخِیاط: سوراخِ سوزن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #702, Divan e Shams
تو ناز کنی و یار تو ناز
چون ناز دو شد طلاق خیزد
ور زآنکه نیازْ پیش آری
صد وصلت و صد عَناق(۸۰) خیزد
(۸۰) عَناق: در آغوش گرفتن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shams
پس اللَّـه اللَّـه(۸۱)، زنهار(۸۲)، نازِ یار بِکَش
که نازِ یار بُوَد صد هزار مَن حلوا
(۸۱) اللَّـه اللَّـه: تو را به خدا، تو را به خدا؛ کنایه از اینکه حواست را جمع کن و مواظب باش.
(۸۲) زنهار: آگاه باش
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #543
ای بسا نازا که گردد آن گناه
افگنَد مَر بنده را از چشمِ شاه
ناز کردن خوشتر آید از شِکَر
لیک، کم خایَش(۸۳)، که دارد صد خطر
ایمنآباد است آن راه نیاز
تَرکِ نازش گیر و با آن ره بساز
ای بسا نازآوری زد پَرّ و بال
آخِرُالْاَمر(۸۴)، آن بر آن کس شد وَبال(۸۵)
(۸۳) کم خایَش: کم بِجَو، از مصدر خاییدن بهمعنی جویدن.
(۸۴) آخِرُالْاَمر: در آخر
(۸۵) وَبال: بدبختی
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۴۴
Poem (Qazal) #244, Divan e Hafez
میانِ عاشق و معشوق، فرق بسیار است
چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۹۴
Poem (Qazal) #194, Divan e Hafez
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرَند، ناز آرَند
که با این درد اگر در بندِ درمانند(۸۶)، درمانند
(۸۶) درماندن: ناتوان شدن، عاجز شدن
چند گریختم(۸۷)، نشد سایهٔ من ز من جُدا
سایه بُوَد مُوکِّلَم، گرچه شَوَم چو تارِ مو
(۸۷) گریختم: فرار کردم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٧۶١
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4761
راتِبۀ(۸۸) جانی ز شاهِ بینَدید(۸۹)
دَم به دَم در جانِ مَستَش میرسید
آن نَه که تَرسا(۹۰) و مُشرِک میخورند
زآن غذایی که مَلایک میخورند
اندرونِ خویش، اِسْتِغْنا(۹۱) بِدید
گشت طُغیانی ز اِستِغْنا پدید
قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۶ و ۷
Quran, Al-Alaq(#96), Line #6-7
«كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَىٰ» (۶)
«حقا كه آدمى نافرمانى مىكند، (راه طغیان رود)»
«أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَىٰ» (۷)
«هرگاه كه خويشتن را بىنياز بيند.»
(۸۸) راتبه: وظیفه، مستمری، جیره، در اینجا رزق معنوی و روحانیی که مستمراً برسد.
(۸۹) ندید: همتا، نظیر
(۹۰) تَرسا: در اینجا یعنی کافر
(۹۱) اِسْتِغْنا: توانگری، بینیازی
شرح و تَأویلی(۹۲) بکن، وادان(۹۳) که این بیحائِل(۹۴) است
(۹۲) تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن
(۹۳) وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن
(۹۴) بیحائِل: بدون مانع، بدون حجاب
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3300
همچو پیغمبر ز گفتن وز نثار
توبه آرَم روز، من هفتاد بار
لیک، آن مستی شود توبهشکن
مُنسی است این مستیِ تن، جامهکن
حکمتِ اظهارِ تاریخ دراز
مَستیی انداخت بر دانایِ راز
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3642
ای برادر دست وادار از سَخُن
خود خدا پیدا کند علمِ لَدُن
قرآن کریم، سورهٔ کهف (۱۸)، آیهٔ ۶۵
Quran, Al-Kahf(#18), Line #65
«فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا.»
«در آنجا بندهاى از بندگان ما را كه رحمت خويش بر او ارزانى داشته بوديم
و خود بدو دانش آموخته بوديم، بيافتند.»
(۹۵) مِنْ لَدُن: از جانبِ پروردگار، علمِ مِنْ لَدُن: علمِ الهی و لدّنی که خداوند به بندگان خاص، از راه باطن تعلیم میدهد.
اشاره به آیهٔ ۶۵، سورهٔ کهف(۱۸).
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٢٠٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1209
سجده آمد کندنِ خشتِ لَزِب(۹۵)
موجبِ قربی که وَاسْجُدْ واقتَرِبْ
قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۱۹
Quran, Al-Alaq(#96), Line #19
«كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ.»
«نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديک شو.»
(۹۶) لَزِب: چسبنده
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3201
آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستی
نیستی بَر، گر تو ابله نیستی
تصویرهایِ ناخوش و اندیشهٔ رَکیک
از طبعِ سست باشد و این نیست سویِ دوست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #122
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #410
حق همی گوید که آری ای نَزِه(۹۶)
لیک بشنو، صبر آر و صبر بِهْ
صبح نزدیک است، خامُش، کم خروش
من همیکوشم پیِ تو، تو مَکوش
(۹۷) نَزِه: پاک و پاکیزه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2002, Divan e Shams
هر که بِفسُرد، بر او سخت نماید حرکت
اندکی گرم شو و جنبش را آسان بین
خشک کردی تو دِماغ(۹۷) از طلبِ بَحث و دلیل
بِفشان خویش ز فکر و لُـمَعِ(۹۸) بُرهان بین
هست میزانِ معَیَّنْت و بدآن میسنجی
هله میزان بگذار و زرِ بیمیزان بین
(۹۸) دِماغ: مغز
(۹۹) لُـمَع: درخشش
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #264
جمله عالَم زین سبب گمراه شد
کم کسی ز ابدالِ(۹۹) حق آگاه شد
همسری با انبیا برداشتند
اولیا را همچو خود پنداشتند
گفته: اینک ما بشر، ایشان بشر
ما و ایشان، بستهٔ خوابیم و خَور(۱۰۰)
قرآن کریم، سورهٔ ابراهیم (۱۴)، آیهٔ ۱۰
Quran, Ibrahim(#14), Line #10
«… قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا … .»
«… گفتند: شما جز مردمانى همانند ما نيستيد… .»
قرآن کریم، سورهٔ فرقان (۲۵)، آیهٔ ۷
Quran, Al-Furqaan(#25), Line #7
«وَقَالُوا مَالِ هَٰذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ … .»
«گفتند: چيست اين پيامبر را كه غذا مىخورد و در بازارها راه مىرود؟… .»
این ندانستند ایشان از عَمیٰ(۱۰۱)
هست فرقی در میان، بیمُنْتَها
هر دو گون زنبور خوردند از محل
لیک شد زآن نیش و زین دیگر عسل
هر دو گون آهو گیا(۱۰۲) خوردند و آب
زین یکی سرگین(۱۰۳) شد و، زآن مُشکِ ناب
هر دو نِی خوردند از یک آبْخَور(۱۰۴)
این یکی خالیّ و، آن دیگر شِکَر
صد هزاران این چنین اَشباه(۱۰۵) بین
فرقِشان هفتاد ساله راه بین
این خورَد، گردد پلیدی زو جدا
آن خورَد، گردد همه نورِ خدا
این خورَد، زاید همه بُخل و حسد
آن خورَد، زاید همه عشقِ احد
(۱۰۰) ابدال: مردانِ خدا
(۱۰۱) خَور: خوراکی، غذا
(۱۰۲) عَمیٰ: کوری
(۱۰۳) گیا: گیاه، علف
(۱۰۴) سرگین: مدفوع
(۱۰۵) آبْخَور: آبشخور
(۱۰۶) اَشباه: نظایر، اَمثال، همتاها
-------------------------
مجموع لغات:
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۴۲
بر عاشقان فریضه بود جستوجوی دوست
بر روی و سر چو سیل دوان تا به جوی دوست
ای گفتوگوی ما همگی گفتوگوی دوست
گاهی به جوی دوست چو آب روان خوشیم
گاهی چو آب حبسشده در سبوی دوست
گه چون حویج دیگ بجوشیم و او به فکر
کفلیز میزند که چنین است خوی دوست
بر گوش ما نهاده دهان او به دمدمه
تا جان ما بگیرد یکباره بوی دوست
چون جان جان وی آمد از وی گزیر نیست
من در جهان ندیدم یک جان عدوی دوست
ندهی به هر دو عالم یک تای موی دوست
با دوست ما نشسته که ای دوست دوست کو
کوکو همیزنیم ز مستی به کوی دوست
تصویرهای ناخوش و اندیشه رکیک
از طبع سست باشد و این نیست سوی دوست
خاموش باش تا صفت خویش خود کند
کو هایهای سرد تو کو هایهوی دوست
جستوجویی از ورای جستوجو
من نمیدانم تو میدانی بگو
خود ندارم هیچ به سازد مرا
که ز وهم دارم است این صد عنا
همچو قوم موسی اندر حر تیه
ماندهای بر جای چل سال ای سفیه
میروی هر روز تا شب هروله
خویش میبینی در اول مرحله
نگذری زین بعد سیصدساله تو
تا که داری عشق آن گوساله تو
گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت
کاحمقان را اینهمه رغبت شگفت
گفت نامت چیست برگو بیدهان
گفت خروب است ای شاه جهان
گفت اندر تو چه خاصیت بود
گفت من رستم مکان ویران شود
من که خروبم خراب منزلم
هادم بنیاد این آب و گلم
خروب دیگری کردهاست تغییر وضعیت با من ذهنی
سازندگی خودم کردم تغییر وضعیت با فضاگشایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۶۲
قومی که بر براق بصیرت سفر کنند
بی ابر و بیغبار در آن مه نظر کنند
وز دامگاه صعب به یک تک عبر کنند
از خارخار این گر طبع آن طرف روند
بزم و سرای گلشن جای دگر کنند
او نپاید پیش هر نااوستا
همچو طاووسی به خانه روستا
طهرا بیتی بیان پاکی است
گنج نور است ار طلسمش خاکی است
چون به من زنده شود این مردهتن
جان من باشد که رو آرد به من
من کنم او را از این جان محتشم
جان که من بخشم ببیند بخششم
جان نامحرم نبیند روی دوست
جز همان جان کاصل او از کوی اوست
عقل کاذب هست خود معکوسبین
زندگی را مرگ بیند ای غبین
آنچنانکه هست در خدعهسرا
آب ما محبوس گل ماندهست هین
بحر رحمت جذب کن ما را ز طین
بحر گوید من تو را در خود کشم
لیک میلافی که من آب خوشم
لاف تو محروم میدارد تو را
ترک آن پنداشت کن در من درآ
آب گل خواهد که در دریا رود
گل گرفته پای آب و میکشد
گر رهاند پای خود از دست گل
گل بماند خشک و او شد مستقل
آن کشیدن چیست از گل آب را
جذب تو نقل و شراب ناب را
خواه مال و خواه جاه و خواه نان
چون نیابی آن خمارت میزند
این خمار غم دلیل آن شدهست
که بدآن مفقود مستیات بدهست
جز به اندازه ضرورت زین مگیر
تا نگردد غالب و بر تو امیر
هست پیر راهدان پرفطن
جویهای نفس و تن را جویکن
ور نهد مرهم بر آن ریش تو پیر
آن زمان ساکن شود درد و نفیر
آب را آبیست کو میراندش
روح را روحیست کو میخواندش
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۶۸
از سر که سیلهای تیزرو
وز تن ما جان عشقآمیز رو
یک زمان کار است بگزار و بتاز
کار کوته را مکن بر خود دراز
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۹۸
از غیب رو نمود صلایی زد و برفت
کاین راه کوته است گرت نیست پا روا
جز توکل جز که تسلیم تمام
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۱
چون راه رفتنیست توقف هلاکت است
چونت قنق کند که بیا خرگه اندرآ
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۸۷
چون آب باش و بیگره از زخم دندانها بجه
من تا گره دارم یقین میکوبی و میساییم
ای عشق میکن حکم مر ما را ز غیر خود ببر
ای سیل میغری بغر ما را به دریا میکشی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۲۰۴
چون تو گمانی ابدا خایفی از روز یقین
عین گمان را تو به سر عین یقین دان و مترس
در دل کان نقد زری غایبی از دیدن خود
رقصکنان شعلهزنان برجه از این کار و مترس
دل ز تو برهان طلبد سایه برهان نه تویی
بر مثل سایه برو باز به برهان و مترس
طالب است و غالب است آن کردگار
تا ز هستیها بر آرد او دمار
هیچ عاشق خود نباشد وصلجو
که نه معشوقش بود جویای او
پس شما خاموش باشید انصتوا
تا زبانتان من شوم در گفتوگو
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶
گر بپرانیم تیر آن نی ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
چونکه عاشق اوست تو خاموش باش
او چو گوشت میکشد تو گوش باش
طالب اویی نگردد طالبت
چون بمردی طالبت شد مطلبت
زندهیی کی مردهشو شوید تو را
طالبی کی مطلبت جوید تو را
اندرین بحث ار خرد رهبین بدی
فخر رازی رازدان دین بدی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۰
لطف تو ناگفته ما میشنود
گفت آن الله تو لبیک ماست
وآن نیاز و درد و سوزت پیک ماست
عاشقان در سیل تند افتادهاند
بر قضای عشق دل بنهادهاند
اندرین ره ترک کن طاق و طرنب
تا قلاووزت نجنبد تو مجنب
ما کهایم اول تویی آخر تویی
ور دو هزار سال تو در پی سایه میدوی
آخر کار بنگری تو سپسی و پیش او
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۴۳
ای قطره گر آگه شوی با سیلها همره شوی
سیلت سوی دریا برد در ره نبینی آفتی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۰
ما سایهوار در پی آن مه دوان شدیم
ای دوستان همدل و همراه الصلا
مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش
چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش
چشمها چون شد گذاره نور اوست
مغزها میبیند او در عین پوست
بیند اندر ذره خورشید بقا
بیند اندر قطره کل بحر را
کالبد نامهست اندر وی نگر
هست لایق شاه را آنگه ببر
نامه بگشادن چه دشوارست و صعب
کار مردانست نه طفلان کعب
زآنکه در حرص و هوا آغشتهایم
باشد آن فهرست دامی عامه را
تا چنان دانند متن نامه را
باز کن سرنامه را گردن متاب
زین سخن والله اعلم بالصواب
هست آن عنوان چو اقرار زبان
متن نامهی سینه را کن امتحان
که موافق هست با اقرار تو
تا منافقوار نبود کار تو
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۰
کرده حق ناموس را صد من حدید
ای بسی بسته به بند ناپدید
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۹
در تگ جو هست سرگین ای فتی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
چون ملایک گوی لا علم لنا
تا بگیرد دست تو علمتنا
مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست
تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون است نه موقوف علل
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۰
با قضا پنجه مزن ای تند و تیز
مرده باید بود پیش حکم حق
تا نیاید زخم از رب الفلق
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۷۵
جهد میکن تا توانی ای کیا
در طریق انبیا و اولیا
با قضا پنجه زدن نبود جهاد
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۰۰
هر حدیث طبع را تو پرورشهایی بدش
شرح و تاویلی بکن وادان که این بیحائل است
بنگر اندر نخودی در دیگ چون
میجهد بالا چو شد زآتش زبون
هر زمان نخود برآید وقت جوش
بر سر دیگ و برآرد صد خروش
که چرا آتش به من در میزنی
چون خریدی چون نگونم میکنی
میزند کفلیز کدبانو که نی
خوش بجوش و برمجه ز آتشکنی
گوید ای نخود چریدی در بهار
رنج مهمان تو شد نیکوش دار
تا که مهمان بازگردد شکرساز
پیش شه گوید ز ایثار تو باز
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۱
صلوات بر تو آرم که فزوده باد قربت
که به قرب کل گردد همه جزوها مقرب
فرجه صندوق نو نو مسکر است
درنیابد کو به صندوق اندر است
با چنان رحمت که دارد شاه هش
بی ضرورت چون بگوید نفس کش
آن هم از تاثیر لعنت بود کاو
در چنان حضرت همیشد عمرجو
تا زیان خصم دید آن ریو را
حاسد و خودبین و پرکینش کند
تا نداند که هر آنکه کرد بد
عاقبت باز آید و بر وی زند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۹
گفت آدم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۸
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان دیو دنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی
او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶
چونکه جان جان هر چیزی وی است
دشمنی با جان جان آسان کی است
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۷۴
راه حق تنگ است چون سم الخیاط
ما مثال رشته یکتا میرویم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۰۲
ور زآنکه نیاز پیش آری
صد وصلت و صد عناق خیزد
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۲
پس الله الله زنهار ناز یار بکش
که ناز یار بود صد هزار من حلوا
افگند مر بنده را از چشم شاه
ناز کردن خوشتر آید از شکر
لیک کم خایش که دارد صد خطر
ترک نازش گیر و با آن ره بساز
ای بسا نازآوری زد پر و بال
آخرالامر آن بر آن کس شد وبال
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۲۴۴
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۱۹۴
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر در بند درمانند درمانند
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۵۵
چند گریختم نشد سایه من ز من جدا
سایه بود موکلم گرچه شوم چو تار مو
راتبه جانی ز شاه بیندید
دم به دم در جان مستش میرسید
آن نه که ترسا و مشرک میخورند
زآن غذایی که ملایک میخورند
اندرون خویش استغنا بدید
گشت طغیانی ز استغنا پدید
قرآن کریم، سوره علق (۹۶)، آیه ۶ و ۷
«كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَىٰ»
«أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَىٰ»
توبه آرم روز من هفتاد بار
لیک آن مستی شود توبهشکن
منسی است این مستی تن جامهکن
حکمت اظهار تاریخ دراز
مستیی انداخت بر دانای راز
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۴۲
ای برادر دست وادار از سخن
خود خدا پیدا کند علم لدن
قرآن کریم، سوره کهف (۱۸)، آیه ۶۵
سجده آمد کندن خشت لزب
موجب قربی که واسجد واقترب
قرآن کریم، سوره علق (۹۶)، آیه ۱۹
آینه هستی چه باشد نیستی
نیستی بر گر تو ابله نیستی
حق همی گوید که آری ای نزه
لیک بشنو صبر آر و صبر به
صبح نزدیک است خامش کم خروش
من همیکوشم پی تو تو مکوش
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۰۲
هر که بفسرد بر او سخت نماید حرکت
خشک کردی تو دماغ از طلب بحث و دلیل
بفشان خویش ز فکر و لـمع برهان بین
هست میزان معینت و بدآن میسنجی
هله میزان بگذار و زر بیمیزان بین
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۴
جمله عالم زین سبب گمراه شد
کم کسی ز ابدال حق آگاه شد
گفته اینک ما بشر ایشان بشر
ما و ایشان بسته خوابیم و خور
قرآن کریم، سوره ابراهیم (۱۴)، آیه ۱۰
قرآن کریم، سوره فرقان (۲۵)، آیه ۷
این ندانستند ایشان از عمی
هست فرقی در میان بیمنتها
هر دو گون آهو گیا خوردند و آب
زین یکی سرگین شد و زآن مشک ناب
هر دو نی خوردند از یک آبخور
این یکی خالی و آن دیگر شکر
صد هزاران این چنین اشباه بین
فرقشان هفتاد ساله راه بین
این خورد گردد پلیدی زو جدا
آن خورد گردد همه نور خدا
این خورد زاید همه بخل و حسد
آن خورد زاید همه عشق احد
Privacy Policy