برنامه شماره ۱۰۳۸ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه
اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2053, Divan e Shams
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با آنکه نیست عاشق یک دم مشو قَرین(۱)
ور زانکه یار پردهٔ عزّت فروکشید
آن را که پرده نیست برو، رویِ او ببین
آن روی بین که بر رُخَش آثارِ رویِ اوست
آن را نگر که دارد خورشید بر جَبین(۲)*
از بس که آفتاب دو رخ بر رُخَش نهاد
شَهمات(۳) میشود ز رُخَش ماه بر زمین
در طُرّههاش(۴) نسخهٔ اِیّاکَ نَعْبُد(۵) است
در چشمهاش غَمزهٔ اِیّاکَ نَسْتَعین(۶)**
بیخون و بیرگ است تنش چون تنِ خیال
بیرون و اندرون همه شیر است و انگبین
از بس که در کنار همیگیردش نگار
بگرفت بویِ یار و رها کرد بویِ طین(۷)
صبحی است بیسپیده و شامی است بیخِضاب(۸)
ذاتی است بیجِهات(۹) و حیاتی است بیحَنین(۱۰)
کِی نور وام خواهد خورشید از سپهر(۱۱)؟
کِی بویْ وام خواهد گُلبُن(۱۲) ز یاسمین؟
بیگفت شو چو ماهی و صافی چو آبِ بحر
تا زود بر خزینهٔ گوهر شوی امین
در گوشِ تو بگویم، با هیچکس مگو
این جمله کیست؟ مَفخَرِ تبریز، شمسِ دین
* قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹
Quran, Al-Fath(#48), Line #29
«… تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللّـهِ وَرِضْوَانًا ۖ
سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ… .»
«… آنان را بينى كه ركوع مىكنند، به سجده مىآيند و جوياى فضل و خشنودى خدا هستند.
نشانشان اثر سجدهاى است كه بر چهرهٔ آنهاست… .»
** قرآن کریم، سورهٔ حمد (۱)، آیهٔ ۵
Quran, Al-Fatiha(#1), Line #5
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»
«تنها تو را مىپرستيم و تنها از تو يارى مىجوييم.»
(۱) قَرین: نزدیک، یار، همدم
(۲) جَبین: پیشانی
(۳) شَهمات: شاه مات. در اصطلاحِ بازی شطرنج نمایندهٔ حالت مغلوب شدگی، شکست سخت،
مغلوب کامل
(۴) طُرّه: موی پیشانی
(۵) اِیّاکَ نَعْبُدُ: تو را عبادت میکنیم، اشاره به آیهٔ ۵ سورهٔ حمد.
(۶) اِیّاکَ نَسْتَعین: از تو یاری میخواهیم، اشاره به آیهٔ ۵ سورهٔ حمد.
(۷) طین: گِل
(۸) خِضاب: رنگ و رنگ کردن، در اینجا مراد سرخیِ شفق است.
(۹) جِهات: جمع جهت
(۱۰) بیحَنین: بیآواز، بدون زاری
(۱۱) سپهر: آسمان
(۱۲) گُلبُن: درخت گل، بوتۀ گل
-----------
با آنکه نیست عاشق یک دم مشو قَرین
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287
او فضولی بوده است از اِنقباض(۱۳)
کرد بر مختارِ مطلق، اِعتراض
(۱۳) اِنقباض: دلتنگی و قبض
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #926
چون به امرِ اِهْبِطُوا(۱۴) بَندی(۱۵) شدند
حبسِ خشم و حرص و خرسندی شدند
(۱۴) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.
(۱۵) بَندی: اسیر، به بند درآمده
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2974
اختیاری هست در ظلم و ستم
من از این شیطان و نَفْس، این خواستم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #122
عالِـمی اندر هنرها خودنما
همچو عالَم بیوفا وقتِ وفا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530
گفت: مُفتیِّ(۱۶) ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری، مُجرم شَوی
ور ضرورت هست، هم پرهیز بِهْ
ور خوری، باری ضَمانِ(۱۷) آن بده
(۱۶) مُفتی: فتوادهنده
(۱۷) ضَمان: تاوان
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٨٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2480
تا کنون کردی چنین، اکنون مکن
تیره کردی آب را، افزون مکن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams
جامِ مُباح(۱۸) آمد، هین نوش کُن
بازرَه از غابر(۱۹) و از ماجَرا
(۱۸) مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال
(۱۹) غابر: گذشته
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۸۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4784
چون ز چاهی میکَنی هرروز خاک
عاقبت اندر رسی در آبِ پاک
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2981, Divan e Shams
زان مزدِ کار مینرسد مر تو را که تو
پیوسته نیستی تو درین کار، گهگهی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۲۰)
(۲۰) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2500
درگذر از فضل و از جَلدی(۲۱) و فن
کارْ خدمت دارد و خُلقِ حَسَن
(۲۱) جَلدی: چابکی، چالاکی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #124
رُو اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار باش
خاک بر دلداریِ اَغیار پاش
برو نسبت به کافران، سخت و با صلابت باش و بر سر
عشق و دوستی نامحرمانِ بَدنَهاد، خاک بپاش.
قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹
«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…»
«… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …»
بر سرِ اَغیار(۲۲) چون شمشیر باش
هین مکُن روباهبازی، شیر باش
تا ز غیرت از تو یاران نَسْکُلند(۲۳)
زآنکه آن خاران، عدوِّ(۲۴) این گُلَند
(۲۲) اَغْیار: جمع غیر، نامحرمان، منهای ذهنی
(۲۳) سِکُلیدن: پاره کردن، بُریدن
(۲۴) عدوّ: دشمن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۲۵)
(۲۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428
عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی
بر امیدِ حال بر من میتَنی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1414
گفت: پس من نیستم معشوقِ تو
من به بُلغار(۲۶) و مرادت در قُتو(۲۷)
عاشقی تو بر من و بر حالتی
حالت اندر دست نَبْود، یا فَتی(۲۸)
پس نیام کلّیِ مطلوبِ تو من
جزوِ مقصودم تو را اندر زَمَن(۲۹)
(۲۶) بُلغار: نامِ مکانی
(۲۷) قُتو: جعبه یا صندوق
(۲۸) فَتی: جوانمردی، جوان
(۲۹) زَمَن: زمان، روزگار
او فضولی بوده است از اِنقباض(۳۰)
(۳۰) اِنقباض: دلتنگی و قبض
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکم حق گُسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
برخی از عوامل انقباض:
- تمرکز بر روی دیگران
- رفتن به گذشته
- حبر و سنی کردن
- مقاومت
- قضاوت
- مقایسه
- هرگونه واکنش ذهنی: (ترس، خشم، حسادت، و ...)
- جدی گرفتن وضعیتهای ذهنی
- قرین
-وابستگیِ مالی
- حَرّافیِ من ذهنی
برخی از عوامل انبساط:
- تمرکز بر روی خود
- ماندن در لحظه
- تغییر و اصلاح خود
- بیمقاومتی (پذیرش و تسلیم)
- بیقضاوتی (قضاوت زندگی، قضا و کنفکان)
- غیر قابلِ مقایسه بودنِ خودم (لَم یَکُن)
- بیواکنشی
- بازی پنداشتن وضعیتهای ذهنی
- استقلال مالی
- سکوت، و خاموشیِ من ذهنی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517
موسیا، بسیار گویی، دور شو
ور نه با من گُنگ(۳۱) باش و کور شو
ور نرفتی، وز ستیزه شِستهیی(۳۲)
تو به معنی رفتهیی بگسستهیی
چون حَدَث(۳۳) کردی تو ناگه در نماز
گویدت: سویِ طهارت(۳۴) رُو بتاز
وَر نرفتی، خشک، جُنبان میشوی
خود نمازت رفت پیشین(۳۵) ای غَوی(۳۶)
(۳۱) گُنگ: لال
(۳۲) شِسته: مخفف نشسته است.
(۳۳) حَدَث: مدفوع، ادرار
(۳۴) طهارت: پاکیزگی، پاک کردن
(۳۵) پیشین: از پیش
(۳۶) غَوی: گمراه
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1079
لیک گر آن قوت بر وَی عارضیست
پس نصیحت کردن او را رایضیست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1391
باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد
که بُدَم من سُرخرو، کردیم زرد
رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۳۷) تویی
اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی
(۳۷) صَبّاغ: رنگرز
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488
گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد
و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»
«گفت: حال که مرا گمراه ساختهای،
من هم ایشان را از راه راست تو منحرف میکنم.»
[ما بهعنوان منذهنی هم خودمان را گمراه میکنیم
و هم به هرکسی که میرسیم او را به واکنش درمیآوریم.]
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3342
بندگیّ او بِهْ از سلطانی است
که اَنا خَیْرٌ دمِ شیطانی است
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۲
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #12
«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ… .»
«خدا گفت: وقتى تو را به سجده فرمان دادم،
چه چيز تو را از آن باز داشت؟ گفت: من از او بهترم… .»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3216
علّتِ(۳۸) ابلیس اَنَاخَیری(۳۹) بُدهست
وین مرض در نَفْسِ هر مخلوق هست
(۳۸) علّت: مرض، بیماری
(۳۹) اَنَاخَیری: من بهترم.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1386
عاشقا، خَرّوبِ(۴۰) تو آمد کژی
همچو طفلان، سویِ کژ چون میغژی(۴۱)؟
خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس
تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس
چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه
اینچنین انصاف از ناموس(۴۲) بِه
(۴۰) خَرّوب: بسیار خرابکننده
(۴۱) میغژی: فعل مضارع از غژیدن، بهمعنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال
(۴۲) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلیِ من ذهنی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.»
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود.
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگار ما به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى
و بر ما رحمت نياورى از زيانديدگان خواهيم بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212
هرکه نقصِ خویش را دید و شناخت
اندر اِستکمالِ(۴۳) خود دواسبه تاخت(۴۴)
(۴۳) اِستکمال: به کمال رسانیدن، کمالخواهی
(۴۴) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن
آن را نگر که دارد خورشید بر جَبین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3072, Divan e Shams
به من نگر که به جز من به هر که درنگری
یقین شود که ز عشقِ خدایْ بیخبری
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1764
عقلِ کاذب هست خود معکوسبین
زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۴۵)
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خُدعهسرا(۴۶)
(۴۵) غَبین: آدمِ سسترأی
(۴۶) خُدعهسرا: نیرنگخانه، کنایه از دنیا
شَهمات میشود ز رُخَش ماه بر زمین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
کف میزن و زین میدان تو منشأ هر بانگی
کاین بانگِ دو کف نَبْوَد بیفُرقَت(۴۷) و بیوصلت(۴۸)
(۴۷) فُرقَت: فِراق، جدایی
(۴۸) وصلت: وصال، پیوند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2525
همچنین ز آغازِ قرآن تا تمام
رَفضِ(۴۹) اسباب است و علت، والسَّلام
کشفِ این نه از عقلِ کارافزا(۵۰) بُود
بندگی کن تا تو را پیدا شود
(۴۹) رَفض: دور انداختن، طرد کردن، ترک کردن.
(۵۰) کارافزا: مجازاً مشغلهآور، گرفتار کننده، دست و پاگیر.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢۵٢٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2520
جمله قرآن هست در قطعِ سبب
عِزِّ درویش و، هلاکِ بولهب
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2201
هست هشیاری ز یادِ مامَضیٰ(۵۱)
ماضی(۵۲) و مُستَقبلَت(۵۳) پردهٔ خدا
(۵۱) مامَضیٰ: گذشته، روزگارِ گذشته، آنچه روی داده یا از کسی سَر زده است.
(۵۲) ماضی: گذشته
(۵۳) مُستَقبل: آینده
در طُرّههاش نسخهٔ اِیّاکَ نَعْبُد است
در چشمهاش غَمزهٔ اِیّاکَ نَسْتَعین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams
صلوات بر تو آرم که فزوده باد قُربت(۵۴)
که به قُربِ کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب(۵۵)
(۵۴) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت
(۵۵) مُقَرَّب: نزدیک شده، آنکه به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams
از هر جهتی تو را بلا داد
تا باز کَشَد به بیجهاتت
کِی نور وام خواهد خورشید از سپهر؟
کِی بویْ وام خواهد گُلبُن ز یاسمین؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103
خلق را طاق و طُرُم(۵۶)، عاریّتی(۵۷) است
امر را طاق و طُرُم ماهیّتی است
از پیِ طاق و طُرُم، خواری کَشند
بر امیدِ عِزّ، در خواری خَوشند
بر امیدِ عزِّ(۵۸) ده روزهٔ(۵۹) خُدوک(۶۰)
گَردنِ خود کردهاند از غم، چو دوک(۶۱)
چون نمیآیند اینجا کی منم؟
کاندرین عِزّ، آفتابِ روشنم
(۵۶) طاق و طُرُم: جلال و شکوهِ ظاهری
(۵۷) عاریّتی: قرضی
(۵۸) عِزّ: بزرگی
(۵۹) دَهروزه: اشاره دارد به ناپایدار بودنِ خوشیهای دنیوی
(۶۰) خُدوک: آشفته، پریشان، گذران
(۶۱) دوک: آلتی که با آن نخ میریسند.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1000
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و، شد در کمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس، خویش بر دلقی بدوخت
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3868
باغبان ز آن میبُرَد شاخِ مُضِرّ(۶۲)
تا بیابد نَخلْ، قامتها و بِر
میکَنَد از باغ، دانا آن حَشیش(۶۳)
تا نماید باغ و میوه خُرَّمیش
میکَنَد دندانِ بَد را آن طبیب
تا رَهَد از درد و بیماری، حبیب(۶۴)
(۶۲) مُضِرّ: زیانآور
(۶۳) حَشیش: گیاهِ خشک
(۶۴) حبیب: یار، دوست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2519, Divan e Shams
غلامِ پاسبانانم که یارم پاسبانستی
به چُستی و به شبخیزی چو ماه و اخترانستی
غلامِ باغبانانم که یارم باغبانستی
به ترّی و به رعنایی چو شاخِ ارغوانستی
نباشد عاشقی عیبی، وگر عیب است تا باشد(۶۵)
که نَفْسَم عیبدان آمد و یارم غیبدانستی
(۶۵) تا باشد: بگذار که باشد.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3871
بس زیادتها، درونِ نقصهاست
مر شهیدان را، حیات اندر فَناست
چون بُریده گشت حَلْقِ رزقخوار
یُرْزَقُونَ فَرِحینَ شد گُوار
پس از آنكه شهداى راه حق، گلوهايشان در اين راه، بريده گشت،
نوبت روزىشان از بارگاه الهى درمىرسد.
قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۶۹ و ۱۷۰
Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #169-170
«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» (۱۶۹)
«كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار،
بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.»
«فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّـهُ مِنْ فَضْلِهِ … .» (۱۷۰)
«از فضيلتى كه خدا نصيبشان كرده است شادمانند… .»
حلقِ حیوان چون بُریده شد به عدل
حلقِ انسان رُست و افزون گشت فضل
حلقِ انسان چون بِبرَّد، هین ببین
تا چه زاید؟ کُن قیاسِ آن بر این
حلقِ ثالث زاید و، تیمارِ(۶۶) او
شربتِ حق باشد و انوارِ او
حلقِ بُبْریده خورَد شربت، ولی
حلقِ از لا رَسته مُرده در بَلی
بس کن ای دونهمّتِ(۶۷) کوتهبَنان(۶۸)
تا کیَت باشد حیاتِ جان به نان؟
زان نداری میوهای، مانندِ بید
کآبِ رُو بُردی پیِ نانِ سپید
گر ندارد صبر زین نان جانِ حس
کیمیا را گیر و زر گردان تو مِس
جامهشویی کرد خواهی ای فلان
رو مگردان از محلهٔ گازُران(۶۹)
گر چه نان بشکست مر روزهٔ تو را
در شکستهبند(۷۰) پیچ و برتر آ
چون شکستهبند آمد دستِ او
پس رفو(۷۱) باشد یقین اشکستِ او
گر تو آن را بشکنی، گوید: بیا
تو دُرستش کن، نداری دست و پا
پس شکستن، حقِّ او باشد که او
مر شکسته گشته را داند رفو
آنکه داند دوخت، او داند دَرید
هر چه را بفروخت، نیکوتر خرید
خانه را ویران کُند زیر و زَبَر
پس به یک ساعت کند معمورتر(۷۲)
گر یکی سَر را بِبُرَّد از بدن
صد هزاران سَر برآرَد در زَمَن(۷۳)
گر نفرمودی قِصاصی بر جُناة(۷۴)
یا نگفتی فِی الْقِصاص آمد حیاة
اگر براى جنايتكاران، قصاصى مقرّر نمىفرمود و يا نمىگفت كه در قصاص، زندگى است،
هركسى گستاخ مىشد و به روى مردم، تيغ تيز مىكشيد و بنياد حق را ويران میكرد.
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۷۹
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #179
«وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»
«اى خردمندان، شما را در قصاص كردن زندگى است. باشد كه پروا كنيد.»
مَر که را زَهره بُدی تا او ز خَود
بر اسیرِ حکمِ حق، تیغی زند؟
زآنکه داند هر که چشمش را گُشود
کآن کُشنده سُخْرهٔ(۷۵) تقدیر بود
هر که آن تقدیر، طوقِ(۷۶) او شدی
بر سرِ فرزند هم تیغی زدی
رُو بترس و طعنه کم زن بر بَدان
پیشِ دامِ حُکم، عجزِ خود بِدان
(۶۶) تیمار: پرستاری و نوازش و مراقبت شخص
(۶۷) دونهمّت: كسى كه همّتِ كوتاه و پايينى دارد؛ كسى كه فقط به امورِ مادّى مىپردازد.
(۶۸) كُوتهبَنان: كوتاه انگشت، كسى كه دسترسى به مراتب بالاى جهان هستى را ندارد.
(۶۹) گازُر: جامهشوى، رختشوى
(۷۰) شكستهبند: به معنى جبّار، يكى از اسماءالله است.
ريشه اين اسم، جَبْر است و جبر به معنى اصلاح شىء، توأم با قهر و غلبه است.
اينكه به خداوند، جبّار میگويند به واسطهٔ اين است كه حق تعالى، نقايصِ ممكنات را
با افاضهٔ دائمى خود برطرف و جبران مىكند.
(۷۱) رَفُو: دوختن پارگىها چنانكه ظاهراً معلوم نباشد. فارسيان با ضمّهٔ «ر» تلفّظ كنند.
(۷۲) مَعْمور: آباد كرده شده.
(۷۳) زَمَن: زمان، روزگار
(۷۴) جُناة: جمعِ جانى: جنايتكار
(۷۵) سُخْره: كسى كه مورد تمسخر ديگران شود؛ كسى كه ديگرى را به كار بىمزد بگمارد.
(۷۶) طوق: گردنبند؛
طوق شدن تقدير، كنايه از محتوم و مقدّر شدن آن بر انسان است كه چون طوق، بر گردنش مىافتد.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #815
چون خدا خواهد که پَردهٔ کَس دَرَد
میلش اندر طعنهٔ پاکان بَرَد
چون خدا خواهد که پوشد عیبِ کس
کم زند در عیبِ معیوبان، نَفَس
چون خدا خواهد که مان یاری کند
میلِ ما را جانب زاری کند
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶٣٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #632
ور تو میبینی که پایت بستهاند
بر تو سرهنگانِ(۷۷) شَه بنشستهاند
پس تو سرهنگی(۷۸) مکن با عاجزان
زآنکه نَبْوَد طبع و خویِ عاجز، آن
(۷۷) سرهنگ: پیشروِ لشکر، پهلوان، مأمورِ اجرای حکمِ کیفر.
(۷۸) سرهنگی: حالت و عملِ سرهنگان، کنایه از بکار گرفتنِ زور و ضرب و امر و نهی.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2451
هیچ کافر را به خواری منگرید
که مسلمان مُردَنش باشد امید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #583
سویِ حق گر راستانه خَم شَوی
وارَهی از اختران، مَحرم شَوی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3335
گر امین آیید سویِ اهلِ راز
وارهید از سَرکُلَه(۷۹) مانندِ باز
(۷۹) سَرکُلَه: کلاهی است که برای آموزش باز شکاری بر سرش میگذارند تا چشم و گوشش
بسته شده و نتواند بهسوی جفتش پرواز کند.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٣۵٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3350
گفت حقْشان: گر شما روشنگرید
در سیهکارانِ مُغْفَل(۸۰ و ۸۱ و ۸۲) منگرید
(۸۰) مُغْفِل: اغفالکننده، در اینجا یعنی منذهنی که هم خودش، خودش را اغفال میکند هم دیگران را.
(۸۱) مُغْفَل: بینام
(۸۲) مُغَفَّل: غفلتزده و نادان
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3416
بر بدیهایِ بَدان، رحمت کنید
بر منی و خویشْبینی کم تنید(۸۳)
هین مبادا غیرت آید از کمین
سرنگون افتید در قعرِِ زمین
هر دو گفتند: ای خدا فرمان، تو راست
بیاَمانِ تو، اَمانی خود کجاست؟
(۸۳) تنيدن: دراصل به معنى بافتن است. اما در اينجا به معنى به كارى پرداختن آمده.
اين فعل بدين معنى در مثنوى فراوان آمده است.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نَفْس و شیطان هردو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنْمودهاند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1053
نَفْست اژدرهاست، او کِی مُرده است؟
از غم و بیآلتی افسرده است
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #542
مَسْکُل(۸۴) از پیغمبرِ ایّامِ خویش
تکیه کم کن بر فن و، بَر کامِ خویش
گرچه شیری، چون رَوی ره بی دلیل(۸۵)
خویشبین و در ضَلالیّ(۸۶) و ذلیل
(۸۴) مَسْکُل: جدا مشو، مَگُسَل
(۸۵) بی دلیل: بدونِ راهنما
(۸۶) ضَلال: گمراهی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3290
بر بِلیس(۸۷) و دیو از آن خندیدهای
که تو خود را نیکِ مردم دیدهای
(۸۷) بِلیس: مخفف ابلیس، شیطان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2330
هرکه بسْتاید تو را، دشنام دِه
سود و سرمایه به مُفْلِس(۸۸) وام دِه
ایمنی بگذار و، جایِ خوف باش
بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش
آزمودم عقلِ دوراندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
(۸۸) مُفْلِس: تهیدست
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3893
تعجّب کردنِ آدم (علیه السَّلام) از ضَلالتِ(۸۹) ابلیس و عُجبْ(۹۰) آوردن
چشمِ آدم بر بِلیسی کو شَقیست(۹۱)
از حقارت و از زیافت(۹۲) بنگریست
خویشبینی کرد و آمد خودگُزین(۹۳)
خنده زد بر کارِ ابلیسِ لَعین(۹۴)
بانگ بر زد غیرتِ حق کِای صَفی(۹۵)
تو نمیدانی زِ اَسرارِ خَفی(۹۶)
پوستین را بازگونه گر کُند
کوه را از بیخ و از بُن بَرکَنَد
پردهٔ صد آدم آن دَم بردَرَد
صد بِلیسِ نو مسلمان آورد
گفت آدم: توبه کردم زین نظر
این چنین گستاخ ننْدیشم دگر
یا غیاثَالْـمُستَغیثینَ اهْدِنٰا
لَا افْتِخارَ بِالْعُلُومِ و الْغِنیٰ
ای دادرسِ دادخواهان، ما را هدایت فرما
که به دانشهای گونهگون و داشتههای مادیمان افتخار و مباهات نمیکنیم.
(۸۹) ضَلالت: گمراهی
(۹۰) عُجب: به خود نازیدن، تکبر
(۹۱) شَقی: بدبخت
(۹۲) زیافت: حقیر شمردن، بیادبی
(۹۳) خودگُزین: خودپسند
(۹۴) لَعین: لعنتشده، ملعون
(۹۵) صَفی: برگزیده
(۹۶) خَفی: پنهان، نهان
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۲۳
Poem (Qazal) #323, Divan e Hafez
من از بازوی خود دارم بسی شُکر
که زورِ مردمآزاری ندارم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3900
لا تُزِغْ قَلْبَاً هَدَیْتَ بِالْکَرَم
وَ اصْرِفِ السُّوءَ الَّذیٰ خَطَّ الْقَلَم
«پروردگارا، دل ما را به کژی مکشان، زآن پس که آن را به واسطهٔ بزرگواریات هدایت کردی،
و آن بلایی که بر قلم تقدیر رقم خورده از ما بگردان.»
قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۸
Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #8
«رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً ۚ إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ»
«اى پروردگار ما، از آن پس كه ما را هدايت كردهاى، دلهاى ما را
به باطل متمايل مساز، و رحمت خود را بر ما ارزانى دار، كه تو بخشايندهاى.»
بگذران از جانِ ما سُوءُالْقَضا
وامَبُر ما را ز اِخوانِ رضا(۹۷)
تلختر از فُرقَتِ(۹۸) تو، هیچ نیست
بیپناهت غیرِ پیچاپیچ نیست
رختِ ما هم رختِ ما را راهزن
جسمِ ما مر جانِ ما را جامهکَن(۹۹)
دستِ ما چون پایِ ما را میخورَد
بیامانِ تو کسی جان چُون بَرَد؟
ور بَرَد جان، زین خطرهایِ عظیم
بُرده باشد مایهٔ اِدبار(۱۰۰) و بیم
زآنکه جان، چون واصلِ جانان نبود
تا ابد با خویش، کور است و کبود
چون تو ندْهی راه، جان، خود بُرده گیر
جان که بی تو زنده باشد مُرده گیر
(۹۷) اِخوانِ رضا: برادرانی که راضیاند به رضای حق
(۹۸) فُرقَت: جدایی، فراق
(۹۹) جامهکَن: جامهکَننده، دزد
(۱۰۰) اِدبار: بدبختی و شقاوت
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #280
لرزلرزان و به ترس و احتیاط
مینهد پا تا نیفتد در خُباط(۱۰۱)
(۱۰۱) خُباط: پریشانی مغز، پریزدگی، در اینجا: تباهی و هلاکت
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3908
گر تو طعنه میزنی بر بندگان
مر تو را آن میرسد، ای کامران
ور تو شمس و ماه را گویی جفا(۱۰۲ و ۱۰۳)
ور تو قدِّ سَرو را گویی دوتا
ور تو عرش و چرخ را خوانی حقیر
ور تو کان و بَحر را گویی فقیر
آن به نسبت با کمالِ تو، رواست
مُلکِ اِکمالِ فناها مر تو راست
که تو پاکی از خطر وز نیستی
نیستان را مُوجِد(۱۰۴) و مُغنیستی(۱۰۵)
آنکه رویانید، داند سوختن
زآنکه چون بِدْرید، دانَد دوختن
میبسوزد هر خزان، مر باغ را
باز رویانَد گُلِ صَبّاغ(۱۰۶) را
کِای بسوزیده، برون آ، تازه شو
بارِ دیگر، خوب و خوبآوازه شو
چشمِ نرگس کور شد، بازش بساخت
حلقِ نی بُبرید و بازش خود نواخت
ما چو مصنوعیم و صانع نیستیم
جز زبون و جز که قانع نیستیم
ما همه نَفْسی و نَفْسی(۱۰۷) میزنیم
گر نخوانی، ما همه آهَرْمَنیم
ز آن ز آهَرْمَن(۱۰۸) رهیدستیم ما
که خریدی جانِ ما را از عَمیٰ(۱۰۹)
(۱۰۲) جَفا: متضادِ وفا
(۱۰۳) جُفا: بیهوده و باطل و یاوه
(۱۰۴) مُوجِد: به وجود آورنده
(۱۰۵) مُغنی: بینیازی دهنده
(۱۰۶) صَبّاغ: رنگرز
(۱۰۷) نَفْسی و نَفْسی: خودم و خودم
(۱۰۸) آهَرْمَن: اهریمن
(۱۰۹) عَمیٰ: کوری
حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۷۱
Poem (Qazal) #371, Divan e Hafez
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
یا رب، چه گداهمّت و بیگانهنهادیم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3920
تو عصاکش، هر که را که زندگیست
بیعصا و بیعصاکش کور کیست؟
غیر تو هر چه خوش است و ناخوش است
آدمیسوز(۱۱۰) است و عینِ آتش است
هر که را آتش پناه و پُشت شد
هم مَجوسی(۱۱۱) گشت و هم زَردُشت شد
کُلُّ شَیْءٍ مٰا خَلاَالله بٰاطِلُ
اِنَّ فَضْلَاللهِ غَیْمٌ هاطِلٌ
همهٔ اشیاء غیر از خدا باطل و نابود است،
همانا فضل خداوند همانند ابری پُرباران و ریزان است.
(۱۱۰) آدمیسوز: سوزانندهٔ انسانی
(۱۱۱) مَجوسی: زردشتی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898
دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۱۱۲) گلو
کُلُّ شَیْءٍ ماسِوَیاللَّـه باطِلُ
دیدنِ روی هر کس بهجز تو زنجیری است بر گردن.
زیرا هر چیز جز خدا باطل است.
(۱۱۲) غُلّ: زنجیر
-------------------------
مجموع لغات:
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۵۳
با آنکه نیست عاشق یک دم مشو قرین
ور زانکه یار پرده عزت فروکشید
آن را که پرده نیست برو روی او ببین
آن روی بین که بر رخش آثار روی اوست
آن را نگر که دارد خورشید بر جبین
از بس که آفتاب دو رخ بر رخش نهاد
شهمات میشود ز رخش ماه بر زمین
در طرههاش نسخه ایاک نعبد است
در چشمهاش غمزه ایاک نستعین
بیخون و بیرگ است تنش چون تن خیال
بگرفت بوی یار و رها کرد بوی طین
صبحی است بیسپیده و شامی است بیخضاب
ذاتی است بیجهات و حیاتی است بیحنین
کی نور وام خواهد خورشید از سپهر
کی بوی وام خواهد گلبن ز یاسمین
بیگفت شو چو ماهی و صافی چو آب بحر
تا زود بر خزینه گوهر شوی امین
در گوش تو بگویم با هیچکس مگو
این جمله کیست مفخر تبریز شمس دین
* قرآن کریم، سوره فتح (۴۸)، آیه ۲۹
** قرآن کریم، سوره حمد (۱)، آیه ۵
او فضولی بوده است از انقباض
کرد بر مختار مطلق اعتراض
چون به امر اهبطوا بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
من از این شیطان و نفس این خواستم
عالـمی اندر هنرها خودنما
همچو عالم بیوفا وقت وفا
گفت مفتی ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری مجرم شوی
ور ضرورت هست هم پرهیز به
ور خوری باری ضمان آن بده
تا کنون کردی چنین اکنون مکن
تیره کردی آب را افزون مکن
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۷
جام مباح آمد هین نوش کن
بازره از غابر و از ماجرا
چون ز چاهی میکنی هرروز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۸۱
زان مزد کار مینرسد مر تو را که تو
پیوسته نیستی تو درین کار گهگهی
مالک خود باشد اندر اتقوا
درگذر از فضل و از جلدی و فن
کار خدمت دارد و خلق حسن
رو اشداء علی الکفار باش
خاک بر دلداری اغیار پاش
برو نسبت به کافران سخت و با صلابت باش و بر سر
عشق و دوستی نامحرمان بدنهاد خاک بپاش
قرآن کریم، سوره فتح (۴۸)، آیه ۲۹
بر سر اغیار چون شمشیر باش
هین مکن روباهبازی شیر باش
تا ز غیرت از تو یاران نسکلند
زآنکه آن خاران عدو این گلند
او بهانه باشد و تو منظرم
عاشق حالی نه عاشق بر منی
بر امید حال بر من میتنی
گفت پس من نیستم معشوق تو
من به بلغار و مرادت در قتو
حالت اندر دست نبود یا فتی
پس نیام کلی مطلوب تو من
جزو مقصودم تو را اندر زمن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
-وابستگی مالی
- حرافی من ذهنی
- غیر قابل مقایسه بودن خودم (لم یکن)
- سکوت، و خاموشی من ذهنی
موسیا بسیار گویی دور شو
ور نه با من گنگ باش و کور شو
ور نرفتی وز ستیزه شستهیی
چون حدث کردی تو ناگه در نماز
گویدت سوی طهارت رو بتاز
ور نرفتی خشک جنبان میشوی
خود نمازت رفت پیشین ای غوی
لیک گر آن قوت بر وی عارضیست
باز آن ابلیس بحث آغاز کرد
که بدم من سرخرو کردیم زرد
رنگ رنگ توست صباغم تویی
اصل جرم و آفت و داغم تویی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۸
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان دیو دنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد
و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶
بندگی او به از سلطانی است
که انا خیر دم شیطانی است
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۲
علت ابلیس اناخیری بدهست
وین مرض در نفس هر مخلوق هست
عاشقا خروب تو آمد کژی
همچو طفلان سوی کژ چون میغژی
خویش مجرم دان و مجرم گو مترس
تا ندزدد از تو آن استاد درس
چون بگویی جاهلم تعلیم ده
اینچنین انصاف از ناموس به
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۹
گفت آدم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٢١٢
هرکه نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمال خود دواسبه تاخت
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۷۲
یقین شود که ز عشق خدای بیخبری
عقل کاذب هست خود معکوسبین
زندگی را مرگ بیند ای غبین
آنچنانکه هست در خدعهسرا
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۶
کاین بانگ دو کف نبود بیفرقت و بیوصلت
همچنین ز آغاز قرآن تا تمام
رفض اسباب است و علت والسلام
کشف این نه از عقل کارافزا بود
جمله قرآن هست در قطع سبب
عز درویش و هلاک بولهب
هست هشیاری ز یاد مامضی
ماضی و مستقبلت پرده خدا
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۱
صلوات بر تو آرم که فزوده باد قربت
که به قرب کل گردد همه جزوها مقرب
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۶۸
تا باز کشد به بیجهاتت
خلق را طاق و طرم عاریتی است
امر را طاق و طرم ماهیتی است
از پی طاق و طرم خواری کشند
بر امید عز در خواری خوشند
بر امید عز ده روزه خدوک
گردن خود کردهاند از غم چو دوک
چون نمیآیند اینجا کی منم
کاندرین عز آفتاب روشنم
از فزونی آمد و شد در کمی
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۶۸
باغبان ز آن میبرد شاخ مضر
تا بیابد نخل قامتها و بر
میکند از باغ دانا آن حشیش
تا نماید باغ و میوه خرمیش
میکند دندان بد را آن طبیب
تا رهد از درد و بیماری حبیب
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۱۹
غلام پاسبانانم که یارم پاسبانستی
به چستی و به شبخیزی چو ماه و اخترانستی
غلام باغبانانم که یارم باغبانستی
به تری و به رعنایی چو شاخ ارغوانستی
نباشد عاشقی عیبی وگر عیب است تا باشد
که نفسم عیبدان آمد و یارم غیبدانستی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۷۱
بس زیادتها درون نقصهاست
مر شهیدان را حیات اندر فناست
چون بریده گشت حلق رزقخوار
یرزقون فرین شد گوار
پس از آنكه شهداى راه حق گلوهايشان در اين راه بريده گشت
نوبت روزىشان از بارگاه الهى درمىرسد
قرآن کریم، سوره آل عمران (۳)، آیه ۱۶۹ و ۱۷۰
«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»
«فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّـهُ مِنْ فَضْلِهِ … .»
حلق حیوان چون بریده شد به عدل
حلق انسان رست و افزون گشت فضل
حلق انسان چون ببرد هین ببین
تا چه زاید کن قیاس آن بر این
حلق ثالث زاید و تیمار او
شربت حق باشد و انوار او
حلق ببریده خورد شربت ولی
حلق از لا رسته مرده در بلی
بس کن ای دونهمت کوتهبنان
تا کیت باشد حیات جان به نان
زان نداری میوهای مانند بید
کآب رو بردی پی نان سپید
گر ندارد صبر زین نان جان حس
کیمیا را گیر و زر گردان تو مس
رو مگردان از محله گازران
گر چه نان بشکست مر روزه تو را
در شکستهبند پیچ و برتر آ
چون شکستهبند آمد دست او
پس رفو باشد یقین اشکست او
گر تو آن را بشکنی گوید بیا
تو درستش کن نداری دست و پا
پس شکستن حق او باشد که او
آنکه داند دوخت او داند درید
هر چه را بفروخت نیکوتر خرید
خانه را ویران کند زیر و زبر
پس به یک ساعت کند معمورتر
گر یکی سر را ببرد از بدن
صد هزاران سر برآرد در زمن
گر نفرمودی قصاصی بر جناة
یا نگفتی فی القصاص آمد حیاة
اگر براى جنايتكاران قصاصى مقرر نمىفرمود و يا نمىگفت كه در قصاص زندگى است
هركسى گستاخ مىشد و به روى مردم تيغ تيز مىكشيد و بنياد حق را ويران میكرد
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۷۹
مر که را زهره بدی تا او ز خود
بر اسیر حکم حق تیغی زند
زآنکه داند هر که چشمش را گشود
کآن کشنده سخره تقدیر بود
هر که آن تقدیر طوق او شدی
بر سر فرزند هم تیغی زدی
رو بترس و طعنه کم زن بر بدان
پیش دام حکم عجز خود بدان
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۱۵
چون خدا خواهد که پرده کس درد
میلش اندر طعنه پاکان برد
چون خدا خواهد که پوشد عیب کس
کم زند در عیب معیوبان نفس
میل ما را جانب زاری کند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶٣٢
بر تو سرهنگان شه بنشستهاند
پس تو سرهنگی مکن با عاجزان
زآنکه نبود طبع و خوی عاجز آن
که مسلمان مردنش باشد امید
سوی حق گر راستانه خم شوی
وارهی از اختران محرم شوی
گر امین آیید سوی اهل راز
وارهید از سرکله مانند باز
گفت حقشان گر شما روشنگرید
در سیهکاران مغفل منگرید
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۱۶
بر بدیهای بدان رحمت کنید
بر منی و خویشبینی کم تنید
سرنگون افتید در قعر زمین
هر دو گفتند ای خدا فرمان تو راست
بیامان تو امانی خود کجاست
نفس و شیطان هردو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
نفست اژدرهاست او کی مرده است
مسکل از پیغمبر ایام خویش
تکیه کم کن بر فن و بر کام خویش
گرچه شیری چون روی ره بی دلیل
خویشبین و در ضلالی و ذلیل
بر بلیس و دیو از آن خندیدهای
که تو خود را نیک مردم دیدهای
هرکه بستاید تو را دشنام ده
سود و سرمایه به مفلس وام ده
ایمنی بگذار و جای خوف باش
آزمودم عقل دوراندیش را
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۹۳
تعجب کردن آدم علیه السلام از ضلالت ابلیس و عجب آوردن
چشم آدم بر بلیسی کو شقیست
از حقارت و از زیافت بنگریست
خویشبینی کرد و آمد خودگزین
خنده زد بر کار ابلیس لعین
بانگ بر زد غیرت حق کای صفی
تو نمیدانی ز اسرار خفی
پوستین را بازگونه گر کند
کوه را از بیخ و از بن برکند
پرده صد آدم آن دم بردرد
صد بلیس نو مسلمان آورد
گفت آدم توبه کردم زین نظر
این چنین گستاخ نندیشم دگر
یا غیاثالـمستغیثین اهدنا
لا افتخار بالعلوم و الغنی
ای دادرس دادخواهان ما را هدایت فرما
که به دانشهای گونهگون و داشتههای مادیمان افتخار و مباهات نمیکنیم
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۳۲۳
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردمآزاری ندارم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۰۰
لا تزغ قلبا هدیت بالکرم
و اصرف السوء الذی خط القلم
پروردگارا دل ما را به کژی مکشان زآن پس که آن را به واسطه بزرگواریات هدایت کردی
و آن بلایی که بر قلم تقدیر رقم خورده از ما بگردان
قرآن کریم، سوره آل عمران (۳)، آیه ۸
بگذران از جان ما سوءالقضا
وامبر ما را ز اخوان رضا
تلختر از فرقت تو هیچ نیست
بیپناهت غیر پیچاپیچ نیست
رخت ما هم رخت ما را راهزن
جسم ما مر جان ما را جامهکن
دست ما چون پای ما را میخورد
بیامان تو کسی جان چون برد
ور برد جان زین خطرهای عظیم
برده باشد مایه ادبار و بیم
زآنکه جان چون واصل جانان نبود
تا ابد با خویش کور است و کبود
چون تو ندهی راه جان خود برده گیر
جان که بی تو زنده باشد مرده گیر
مینهد پا تا نیفتد در خباط
مر تو را آن میرسد ای کامران
ور تو شمس و ماه را گویی جفا
ور تو قد سرو را گویی دوتا
ور تو کان و بحر را گویی فقیر
آن به نسبت با کمال تو رواست
ملک اکمال فناها مر تو راست
نیستان را موجد و مغنیستی
آنکه رویانید داند سوختن
زآنکه چون بدرید داند دوختن
میبسوزد هر خزان مر باغ را
باز رویاند گل صباغ را
کای بسوزیده برون آ تازه شو
بار دیگر خوب و خوبآوازه شو
چشم نرگس کور شد بازش بساخت
حلق نی ببرید و بازش خود نواخت
ما همه نفسی و نفسی میزنیم
گر نخوانی ما همه آهرمنیم
ز آن ز آهرمن رهیدستیم ما
که خریدی جان ما را از عمی
حافظ، غزلیات، غزل شماره ۳۷۱
یا رب چه گداهمت و بیگانهنهادیم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۲۰
تو عصاکش هر که را که زندگیست
بیعصا و بیعصاکش کور کیست
آدمیسوز است و عین آتش است
هر که را آتش پناه و پشت شد
هم مجوسی گشت و هم زردشت شد
کل شی ما خلاالله باطل
ان فضلالله غیم هاطل
همه اشیاء غیر از خدا باطل و نابود است
همانا فضل خداوند همانند ابری پرباران و ریزان است
دید روی جز تو شد غل گلو
کل شیء ماسویاللـه باطل
دیدن روی هر کس بهجز تو زنجیری است بر گردن
زیرا هر چیز جز خدا باطل است
Privacy Policy
Today visitors: 39 Time base: Pacific Daylight Time