برنامه شماره ۹۹۴ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
تاریخ اجرا: ۲۳ ژانویه ۲۰۲۴ - ۴ بهمن ۱۴۰۲
برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۴ بر روی این لینک کلیک کنید
برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #49, Divan e Shams
با تو حیات و زندگی، بیتو فنا و مُردَنا
زان که تو آفتابی و، بیتو بُوَد فِسُردَنا
خلق بر این بِساطها، بر کفِ تو چو مُهرهای
هم ز تو ماه گَشتَنا، هم ز تو مُهره بُردَنا(۱)
گفت: دَمَم چه میدهی(۲)؟ دَم به تو من سپردهام
من ز تو بیخبر نِیاَم در دَمِ دَم سپردَنا
پیش به سَجده میشدم، پست خمیده چون شتر
خندهزنان گشاد لب، گفت: درازگردَنا
بین که چه خواهی کردَنا، بین که چه خواهی کردَنا
گردن دراز کردهای، پنبه بخواهی خوردَنا
(۱) مُهره بُردَن: کنایه از برنده شدن
(۲) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا فریب دادن.
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #49, Divan e Shams
با تو حیات و زندگی، بیتو فنا و مُردَنا
زان که تو آفتابی و، بیتو بُوَد فِسُردَنا
خلق بر این بِساطها، بر کفِ تو چو مُهرهای
هم ز تو ماه گَشتَنا، هم ز تو مُهره بُردَنا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2455, Divan e Shams
هیچ نَبُردَهست کسی مُهره زِ اَنبانِ(۳) جهان
رَنجه مَشو، زان که تو هم مُهره ز اَنبانْ نَبَری
مُهره زِ اَنْبان نَبَرَم، گوهرِ ایمان بِبَرم
گَر تو به جان بُخل(۴) کُنی، جان بَرِ جانان نَبَری
(۳) اَنبان: کیسۀ بزرگ که از پوست دباغیشدۀ بز یا گوسفند درست کنند. توشهدان.
(۴) بُخل: حسد، رشک، بخیل بودن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383
مسجدست آن دل، که جسمش ساجدست
یارِ بَد خَرُّوبِ(۵) هر جا مسجدست
یارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او
هین ازو بگریز و کم کن گفتوگو
برکَن از بیخش، که گر سَر برزند
مر تو را و مسجدت را برکَنَد
عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی
همچو طفلان، سویِ کژ چون میغژی(۶)؟
(۵) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند.
(۶) میغژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856
گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550
چون ز زنده مُرده بیرون میکند
نَفْسِ زنده سوی مرگی میتَنَد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1079
لیک گر آن قوت(۷) بر وِی عارضیست
پس نصیحت کردن او را رایضیست(۸)
چون کسی کاو از مرض گِل داشت دوست
گرچه پندارد که آن خود قوتِ اوست
قوتِ اصلی را فرامُش کرده است
روی، در قوتِ مرض آورده است
(۷) قوت: غذا
(۸) رایضی: رام کردنِ اسبِ سرکش
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2916
بلکه اغلب رنجها را چاره هست
چون به جِدّ جویی، بیآید آن به دست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056
او درونِ دام، دامی مینهد
جانِ تو نَه این جهد، نَه آن جهد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1060
افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست
گر چه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1387
خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس
تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس
چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه
این چنین انصاف از ناموس(۹) بِه
از پدر آموز ای روشنجَبین(۱۰)
رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۱۱) پیش از این
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيآمرزى
و بر ما رحمت نيآورى از زيانديدگان خواهيم بود.»
(۹) ناموس: خودبینی، تکبّر
(۱۰) جَبین: پیشانی
(۱۱) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم
------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059
هر که را فتح(۱۲) و ظَفَر(۱۳) پیغام داد
پیشِ او یک شد مُراد و بیمُراد
هر که پایَندانِ(۱۴) وی شد وصلِ یار
او چه ترسد از شکست و کارزار؟
چون یقین گشتش که خواهد کرد مات
فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۱۵)
(۱۲) فتح: گشایش و پیروزی
(۱۳) ظَفَر: پیروزی، کامروایی
(۱۴) پایَندان: ضامن، کفیل
(۱۵) تُرَّهات: سخنان یاوه و بیارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بیارزش و بیاهمیت
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #269, Divan e Shams
اسب و رُخَت راست بر این شَهْ طواف
گرچه بر این نَطْع(۱۶) رَوی جا به جا
(۱۶) نَطْع: سفره و فرش چرمین، در اینجا منظور صفحهٔ شطرنج است.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #507
شاد از وی شو، مشو از غیرِ وی
او بهارست و دگرها، ماهِ دی
هر چه غیرِ اوست، اِستدراجِ توست
گرچه تخت و مُلک(۱۷) توست و تاجِ توست
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیات ۱۸۱ و ۱۸۲
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #181-182
« وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ.»
«از آفريدگان ما گروهى هستند كه به حق راه مىنمايند و به عدالت رفتار مىكنند.»
«وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ.»
« و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمىدانند به تدريج خوارشان مىسازيم.»
شاد از غم شو، که غم دامِ لقاست(۱۸)
اندرین ره، سویِ پستی ارتقاست
غم یکی گنجی است و رنج تو چو کان
لیک کی در گیرد این در کودکان؟
(۱۷) مُلک: پادشاهی
(۱۸) لقا: دیدار
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2595
زاحمقان بگریز، چون عیسی گریخت
صحبتِ احمق بسی خونها که ریخت
اندک اندک آب را دزدد هوا
دین چنین دزدد هم احمق از شما
گرمیات را دزدد و سردی دهد
همچو آن کو زیرِ کون، سنگی نهد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #879
آب، اندر حوض اگر زندانی است
باد نَشْفَش(۱۹) میکند کَارکانی(۲۰) است
میرَهانَد، میبَرَد تا معدنش
اندک اندک، تا نبینی بُردنش
وین نَفَس، جانهایِ ما را همچنان
اندک اندک دزدد از حبسِ جهان
(۱۹) نَشْف: به خود کشیدن و جذب کردن
(۲۰) ارکانی: منسوب به ارکان. منظور عناصر اربعه (باد و آب و آتش و خاک) است.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1501
کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَود
تا بُوَد کارت سَلیم(۲۱) از چشمِ بَد
خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد
وانگه از خود بیزخود چیزی بدُزد
(۲۱) سَلیم: سالم
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1332
چونکه تو یَنْظُر به نارُالله(۲۲) بُدی
نیکُوی را وا ندیدی از بَدی
قرآن کریم، سورهٔ الهمزة (۱۰۴)، آیهٔ ۶
Quran, Al-Humaza(#104), Line #6
«نَارُ اللهِ الْـمُوقَدَةُ»
«آتش افروختهٔ خداست»
اندک اندک آب، بر آتش بزن
تا شود نارِ تو نور، ای بوالْحَزَن(۲۳)
تو بزن یا رَبَّنا آبِ طَهور(۲۴)
تا شود این نارِ عالَم، جمله نور
(۲۲) نارُالله: آتش خدا، منظور قهر خداست.
(۲۳) بوالْحَزَن: اندوهگین
(۲۴) طَهور: پاک و پاک کننده
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #708
پرتوِ خورشید بر دیوار تافت
تابشِ عاریتی(۲۵) دیوار یافت
بر کلوخی(۲۶) دل چه بندی ای سَلیم(۲۷)؟
وا طلب اصلی که تابَد او مُقیم(۲۸)
ای که تو هم عاشقی بر عقلِ خویش
خویش بر صورتْپرستان دیده بیش
پرتوِ عقل است آن بر حسِّ تو
عاریت(۲۹) میدان ذَهَب(۳۰) بر مِسِّ تو
چون زرْاندود(۳۱) است خوبی در بشر
ورنه چون شد شاهدِ تو پیرهخر
چون فرشته بود، همچون دیو شد
کآن ملاحت(۳۲) اَندرو عاریّه بُد
اندک اندک میستانَد آن جمال
اندک اندک خشک میگردد نهال
رَوْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ بخوان
دل طلب کن، دل منه بر استخوان
طالبِ دل باش، ای که اهلِ صورتی، بر استخوان دل مبند.
در طلب زیبایی و جمال ظاهری مباش و طالب حُسن و لطافت روح باش.
قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۶۸
Quran, Yaseen(#36), Line #68
«وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ ۖ أَفَلَا يَعْقِلُونَ.»
«هر كه را عمر دراز دهيم، در آفرينش دگرگونش كنيم. چرا تعقل نمىكنند؟»
کآن جمالِ(۳۳) دل جمالِ باقی است
دو لَبَش از آبِ حَیوان(۳۴)، ساقی است
خود همو آب است و، هم ساقیّ و، مست
هر سه یک شد، چون طلسمِ تو شکست
آن یکی را تو ندانی از قیاس
بندگی کُن، ژاژ کم خا(۳۵) ناشناس
معنیِ تو صورت است و عاریَت(۳۶)
بر مناسب شادی و بر قافیَت(۳۷)
معنی آن باشد که بستانَد تو را
بینیاز از نقش گردانَد تو را
معنی آن نَبْوَد که کور و کر کند
مرد را بر نقش، عاشقتر کند
کور را قسمت، خیالِ غمفزاست
بهرهٔ چشم، این خیالاتِ فناست
حرف قرآن را ضَریران(۳۸)، معدناند
خر نبینند و، به پالان بر زنند
چون تو بینائی، پیِ خَر رو که جَست
چند پالان دوزی، ای پالانپرست
خر چو هست، آید یقین پالان تو را
کم نگردد نان، چو باشد جان تو را
پشتِ خر دُکّان و مال و مَکسَب(۳۹) است
دُرِّ(۴۰) قلبت، مایهٔ صد قالَب است
(۲۵) عاریَتی: قرضی
(۲۶) کلوخ: گِلِ خشک شده
(۲۷) سَلیم: ساده دل
(۲۸) مُقیم: ثابت، پابرجا، پیوسته
(۲۹) عاریَت: قرض
(۳۰) ذَهَب: طلا، زَر
(۳۱) زرْاندود: زراندوده، ویژگی فلزی که با لایهای از طلا پوشانده شده، زرنگار
(۳۲) ملاحت: جاذبه، جذبه، خوشگلی
(۳۳) جمال: زیبایی
(۳۴) آبِ حیوان: آبِ حیات
(۳۵) ژاژخایی: یاوهگویی، سخنان بیهوده گفتن
(۳۶) عاریَت: آنچه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن، زودگذر، ناپایدار
(۳۷) قافیَت: قافیهٔ شعر
(۳۸) ضَریر: نابینا، کور
(۳۹) مَکْسَب: کسب
(۴۰) دُرّ: مروارید
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۵۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2597
نکتهای دیگر تو بشنو ای رفیق
همچو جان، او سخت پیدا و دقیق
در مقامی هست هم، این زهرِ مار
از تصاریفِ(۴۱) خدایی، خوشگوار
در مقامی زهر و، در جایی دوا
در مقامی کفر و، در جایی روا
گرچه آنجا او گزندِ جان بُوَد
چون بدینجا در رسد، درمان شود
آب در غوره، تُرُش باشد و لیک
چون به انگوری رسد، شیرین و نیک
باز در خُم(۴۲) او شود تلخ و حرام
در مقام سِرکگی نِعْمَ الْاِدام(۴۳)
حدیث
«نِعْمَ الْاِدامُ الخُلّ»
«چه خوش نانخورشی است سرکه»
(۴۱) تصاریف: جمعِ تصریف، به معنی گردانیدن و تبدیل است.
(۴۲) خُم: جامِ شراب
(۴۳) نِعْمَ الْاِدام: نانخورش لطیف، بهترین غذا
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2583
آن ادب که باشد از بهرِ خدا
اندر آن مُسْتَعجِلی(۴۴) نبْود روا
(۴۴) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3386
کِای خدا گر آن جوان کژ رفت راه
که نشاید ساختن جز تو پناه
تو از آنِ خود بکن(۴۵)، از وی مگیر
گرچه او خواهد خلاص از هر اسیر
زآنکه محتاجاند این خلقان همه
از گدایی گیر تا سلطان، همه
قرآن کریم، سورهٔ فاطر (۳۵)، آیهٔ ۱۵
Quran, Faatir(#35), Line #15
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»
«اى مردم، همهٔ شما به خدا نيازمنديد. اوست بىنياز و ستودنى.»
(۴۵) از آنِ خود بکن: مالِ خودت بدان، برای خودت کن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2389
با حضورِ آفتابِ باکمال
رهنمایی جُستن از شمع و ذُبال(۴۶)
با حضورِ آفتابِ خوشمَساغ(۴۷)
روشنایی جُستن از شمع و چراغ
بیگمان تَرکِ ادب باشد ز ما
کفرِ نعمت باشد و فعلِ هوا
لیک اغلب هوشها در افتکار(۴۸)
همچو خفّاشاند ظلمتدوستدار(۴۹)
در شب ار خُفّاش کِرمی میخورد
کِرم را خورشیدِ جان میپَرورد
در شب ار خُفّاش از کِرمیست مست
کِرم از خورشید جُنبنده شدهست
(۴۶) ذُبال: فتیله، فتیلۀ شمع یا چراغ
(۴۷) خوشمَساغ: خوشرفتار، خوشمدار
(۴۸) اِفتِکار: اندیشیدن، فکر کردن
(۴۹) ظلمتدوستدار: آنچه که تاریکی را دوست دارد.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3395
آفتابی که ضیا(۵۰) زو میزِهَد(۵۱)
دشمنِ خود را نَواله(۵۲) میدهد
لیک شهبازی که او خُفّاش نیست
چشمِ بازش راستبین و روشنیست
گر به شب جویَد چو خُفّاش او نُمو
در ادب خورشید مالَد گوشِ او
گویدش: گیرم که آن خُفّاشِ لُد(۵۳)
علّتی دارد تو را باری چه شد؟
مالِشت بِدْهم به زَجر، از اِکتئاب(۵۴)
تا نتابی سر دگر از آفتاب
(۵۰) ضیا: نور، روشنایی
(۵۱) زهیدن: تراوش کردن، نشأت گرفتن
(۵۲) نَواله: لقمه و توشه، در اینجا به معنی نعمت و عطا
(۵۳) لُدّ: دشمنِ سرسخت، ستیزهگر
(۵۴) اِکتِئاب: افسرده شدن، اندوهگین شدن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3412
گر خُفاشی رفت در کور و کبود(۵۵)
بازِ سلطاندیده را باری چه بود؟
(۵۵) کور و کبود: در اینجا به معنی زشت و ناقص، گول و نادان، من ذهنی.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #51
حسِّ اَبدان(۵۶)، قوتِ(۵۷) ظلمت(۵۸) میخَورد
حسِّ جان، از آفتابی میچَرَد
(۵۶) اَبدان: بدنها
(۵۷) قوت: غذا
(۵۸) ظلمت: تاریکی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47
حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوان
حِسِّ دُرپاشت(۵۹)، سویِ مشرق روان
(۵۹) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #33
پس کریم(۶۰) آنست کو خود را دهد
آبِ حیوانی(۶۱) که مانَد تا ابد
باقیاتُ الصّالحات(۶۲) آمد کریم
رَسته از صد آفت و اَخطار و بیم
گر هزاراناند، یک کس بیش نیست
چون خیالاتِ عدداندیش نیست
قرآن کریم، سورهٔ مریم (۱۹)، آیهٔ ۷۶
Quran, Maryam(#19), Line #76
«وَيَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدًى ۗ وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ مَرَدًّا»
«و خدا بر هدايت آنان كه هدايت يافتهاند خواهد افزود و نزد پروردگار تو پاداش و
نتيجهٔ كردارهاى شايستهاى كه باقىماندنىاند بهتر است.»
(۶۰) کریم: بخشنده
(۶۱) آبِ حیوان: آبِ حیات، آبِ عشق و حقیقت
(۶۲) باقیاتُ الصّالحات: نیکِ جاودانه
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2647
در بلا هم میچشم لذّاتِ او
ماتِ اویم، ماتِ اویم، ماتِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2083
گفت: از اقرارِ عالَم فارغم
آنکه حق باشد گواه، او را چه غم؟
مولانا، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2219, Divan e Shams
گفتم این چیست بگو؟ زیر و زِبَر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زِبَر، هیچ مگو
مولانا، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #258, Divan e Shams
جُفت(۶۳) بِبُردند و زمین مانْد خام
هیچ ندارد جُزِ خار و گیا
(۶۳) جُفت: دو گاو که برای شخم زدنِ زمین، پهلوی هم میبندند.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1299
قعرِ(۶۴) چَهْ بگْزید هرکه عاقل است
زآنکه در خلوت، صفاهایِ دل است
ظُلْمَتِ(۶۵) چَهْ، بِهْ که ظلمتهایِ خلق
سر نَبُرْد آن کس که گیرد پایِ خلق
(۶۴) قعر: ته، پایین، انتها
(۶۵) ظُلمَت: تاریکی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1983
ای بسا دانش که اندر سَر دَوَد
تا شود سَرْوَر، بِدآن خود سَر رَوَد
سر نخواهی که رود، تو پای باش
در پناهِ قطبِ صاحبرای(۶۶) باش
گر چه شاهی، خویش فوقِ او مَبین
گر چه شهدی، جُز نباتِ او مَچین
فکرِ تو نقش است و، فکرِ اوست جان
نقدِ(۶۷) تو قلب(۶۸) است و، نقدِ اوست کان
او تویی، خود را بجو در اویِ او
کو و کو گو، فاخته(۶۹) شو سویِ او
(۶۶) صاحبرای: صاحبنظر
(۶۷) نقد: سکّه
(۶۸) قلب: تقلّبی، قلّابی
(۶۹) فاخته: نوعی پرنده که صدایی همچون «کوکو» دارد.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۷۰)
(۷۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حَدید(۷۱)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۷۱) حَدید: آهن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۷۲)
گرچه جو صافی نماید مر تو را
(۷۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۷۳)
که بگویید از طریقِ انبساط
(۷۳) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130
چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست»
تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32
«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۷۴) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
(۷۴) نَفَخْتُ: دمیدم
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #49, Divan e Shams
گفت: دَمَم چه میدهی؟ دَم به تو من سپردهام
من ز تو بیخبر نِیاَم در دَمِ دَم سپردَنا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shams
نیَم ز کارِ تو فارغ(۷۵) همیشه در کارم
که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم
(۷۵) فارغ: آسوده، در اینجا یعنی ناآگاه
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams
خاموش کن که همّتِ ایشان پیِ تو است
تأثیرِ همّت است تَصاریفِ(۷۶) ابتلا
(۷۶) تَصاریف: جمعِ تصریف به معنی تغییر دادن و بالا و پایین کردن. تَصاریفِ ابتلا یعنی انواع و اقسامِ ابتلائات، رویدادها.
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1905, Divan e Shams
نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی(۷۷) رسیدهست
غمِ بیش و غمِ کم را رها کن
قرآن كريم، سورهٔ حجر (۱۵)، آيهٔ ٢٩
Quran, Al-Hijr(#15), Line #29
«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»
«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»
(۷۷) نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی: از روح خود در او دميدم. اشاره به آفرينش آدم است.
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #258, Divan e Shams
امشب اِستیزه کُن و سر مَنِه
تا که ببینی ز سعادت، عطا
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316
از سخنگویی مجویید ارتفاع(۷۸)
منتظر را بهْ ز گفتن، استماع(۷۹)
(۷۸) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن
(۷۹) استماع: شنیدن، گوش دادن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456
اَنْصِتُوا(۸۰) را گوش کن، خاموش باش
چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش
(۸۰) اَنْصِتُوا: خاموش باشید
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا
تا زبانْتان من شَوم در گفتوگو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514
بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت
کآن فراق آرد یقین در عاقبت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams
من پیش از این میخواستم گفتارِ خود را مشتری
واکنون همیخواهم ز تو، کز گفتِ خویشم واخری(۸۱)
(۸۱) واخری: دوباره بخری
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2654
جانِ جمله عِلمها این است، این
که بدانی من کیام در یومِ دین(۸۲)
(۸۲) یَومِ دین: روز جزا، روز رستاخیز
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #49, Divan e Shams
بین که چه خواهی کردَنا، بین که چه خواهی کردَنا
گردن دراز کردهای، پنبه بخواهی خوردَنا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773
از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظنِّ افزونیست و، کُلّی کاستن
خاصه عُمری غرق در بیگانگی
در حضورِ شیر، رُوبَهشانگی(۸۳)
عمرِ بیشم دِه که تا پستر رَوَم
مَهْلَم(۸۴) افزون کُن که تا کمتر شوم
(۸۳) رُوبَهشانگی: مجازاً حیله و تزویر
(۸۴) مَهْل: مهلت دادن، درنگ و آهستگی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1083
قوتِ(۸۵) اصلیِّ بشر، نورِ خداست
قوتِ حیوانی مر او را ناسزاست(۸۶)
(۸۵) قوت: غذا
(۸۶) ناسزاست: شایسته نیست
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams
لذّتِ بیکرانهایست، عشق شدهست نام او
قاعده خود شکایت است، ورنه جفا چرا بُوَد؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3838
غیرِ مُردن هیچ فرهنگی دگر
دَرنگیرد با خدای، ای حیلهگر
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2500
درگذر از فضل و از جَلْدی(۸۷) و فن
کار، خدمت دارد و خُلقِ حَسَن
بهرِ این آوردمان یزدان بُرون
ماٰ خَلَقْتُالْاِنسَ اِلّا یَعْبُدُون
حضرت حق ما را بدین جهت آفرید که او را عبادت کنیم.
چنانکه در قرآن کریم فرموده است: (جنیان و) آدمیان را نیافریدم جز آنکه مرا پرستش کنند.
قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۵۶
Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #56
«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.»
«جن و انس را جز براى پرستش خود نيافريدهام.»
سامری را آن هُنر چه سود کرد؟
کآن فن از بابُاللَّهَش(۸۸) مردود کرد
(۸۷) جَلْدی: چابکی، چالاکی
(۸۸) بابُالله: درگاهِ الهی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053
گاوِ زرّین(۸۹) بانگ کرد، آخِر چه گفت؟
کاحمقان را اینهمه رغبت شگُفت
(۸۹) زرّین: طلایی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2503
چه کشید از کیمیا قارون؟ ببین
که فرو بردش به قعرِ خود زمین
بُوالْحِکَم(۹۰) آخِر چه بربست از هنر؟
سرنگون رفت او ز کفران در سَقَر(۹۱)
خود هنر آن دان که دید آتش عِیان
نه کَپِ(۹۲) دَلَّ عَلَیالنّٰارِالدُّخٰان(۹۳)
کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیند،
نه آنکه فقط بگوید تصاعدِ دود دلیل بر وجود آتش است.
ای دلیلت گَنْدهتر پیشِ لبیب(۹۴)
در حقیقت از دلیلِ آن طبیب
چون دلیلت نیست جز این، ای پسر
گوه میخور، در کُمیزی(۹۵) مینگر
ای دلیلِ تو مثالِ آن عصا
در کَفَت دَلَّ عَلیٰ عَیْبِ الْعَمیٰ
ای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است.
همانطور که عصا دلالت بر کوری فرد میکند، توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست.
غُلْغُل و طاق و طُرُنب(۹۶) و گیر و دار
که نمیبینم، مرا معذور دار
(۹۰) بُوالْحِکَم: کنیهٔ اصلی ابوجهل
(۹۱) سَقَر: از نامهای دوزخ
(۹۲) کَپ: گَپ، گفتگو کردن
(۹۳) دَلَّ عَلَیالنّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.
(۹۴) لبیب: خردمند
(۹۵) کُمیز: ادرار
(۹۶) طاق و طُرُنب: سر و صدا
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2510
«منادیٰ کردنِ سیّد مَلِکِِ تِرمَد که هر که در سه یا چهار روز
به سمرقند رود به فلان مُهمّ، خِلعت و اسب و غلام و کنیزک
و چندین زر دهم، و شنیدنِ دلقک، خبر این منادی در دِه، و آمدن
به اُولاقی نزدِ شاه که من باری نتوانم رفتن»
سَیّد تِرْمَد که آنجا شاه بود
مسخرهٔ او دلقکِ(۹۷) آگاه بود
داشت کاری در سمرقند او مُهِمّ
جُست اُلاقی(۹۸) تا شود او مُسْتَتِمّ(۹۹)
زد مُنادی هر که اندر پنج روز
آرَدم زآنجا خبر، بِدْهَم کُنوز(۱۰۰)
دلقک اندر دِه بُد و آن را شنید
برنشست و تا به تِرمَد میدوید
مَرکَبی دو اندر آن ره شد سَقَط
از دوانیدن فَرَس(۱۰۱) را زآن نَمَط(۱۰۲)
پس به دیوان دَردَوید از گَردِ راه
وقتِ ناهنگام، رَه جُست او به شاه
(۹۷) دَلْقک: مُبْدَلِ «تلخک»، یکی از ظُرَفای دربار سلطان محمود غزنوی، کسی که در دربارهای قدیم کارهای خندهآور میکرد.
(۹۸) اُلاق: پیک، قاصد، الاغ
(۹۹) مُسْتَتِمّ: تمام کننده، به انجام رساننده
(۱۰۰) کُنوز: گنجینهها
(۱۰۱) فَرَس: اسب
(۱۰۲) نَمَط: طریقه و روش
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1226
مرغِ بیهنگام(۱۰۳) و راهِ بیرهی(۱۰۴)
آتشی پُر در بُنِ دیگِ تُهی
(۱۰۳) مرغِ بیهنگام: خروس بیمحل
(۱۰۴) راهِ بیرهی: راهِ بدون راهرونده، کنایه از بیراهه که هیچکس حاضر نیست در آن حرکت کند.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2516
فُجْفُجی(۱۰۵) در جملهٔ دیوان فتاد
شورشی در وَهمِ آن سلطان فتاد
خاص و عامِ شهر را دل شد ز دست
تا چه تشویش و بلا حادث شدهست
یا عَدوّی قاهری(۱۰۶) در قصدِ ماست
یا بلایی مُهلِکی(۱۰۷) از غیب خاست
که زده دلقک به سَیْرانِ درشت(۱۰۸)
چند اسپی تازی اندر راه کشت
جمع گشته بر سرایِ شاه، خلق
تا چرا آمد چنین اِشتاب دلق(۱۰۹)؟
از شتاب او و فُحشِ(۱۱۰) اِجتهاد(۱۱۱)
غُلغُل و تشویش در تِرْمَد فتاد
آن یکی دو دست بر زانوزنان
وآن دگر از وَهْم، وٰاوَیْلیکنان
از نفیر و فتنه و خوفِ(۱۱۲) نَکال(۱۱۳)
هر دلی رفته به صد کویِ خیال
هر کسی فالی همیزد از قیاس
تا چه آتش اوفتاد اندر پَلاس(۱۱۴)؟
راه جُست و، راه دادش شاه زود
چون زمین بوسید، گفتش: هی چه بود؟
هر که میپرسید حالی زآن تُرُش(۱۱۵)
دست بر لب مینهاد او که خَمُش!
وَهْم میافزود زین فرهنگِ(۱۱۶) او
جمله در تشویش گشته دنگِ(۱۱۷) او
کرد اشارت دلق، کِای شاهِ کَرَم
یک دمی بگذار، تا من دَم زنم
تا که باز آید به من عقلم دَمی
که فتادم در عجایبعالَـمی
بعدِ یک ساعت که شه از وَهْم و ظن
تلخ گشتش هم گلو و هم دهن
که ندیده بود دلقک را چنین
که ازو خوشتر نبودش همنشین
دایماً دستان و لاغ(۱۱۸) افراشتی
شاه را او شاد و خندان داشتی
آنچنان خندانْش کردی در نشست
که گرفتی شه شکم را با دو دست
که ز زورِ خنده خوی(۱۱۹) کردی تنش
رُو در افتادی ز خنده کردنش
باز امروز اینچنین زرد و تُرُش
دست بر لب میزند کِای شه خَمُش
وَهم در وَهم و خیال اندر خیال
شاه را تا خود چه آید از نَکال(۱۲۰)؟!
که دلِ شه با غم و پرهیز بود
زآنکه خوارمشاه(۱۲۱) بس خونریز بود
بس شهانِ آن طرف را کشته بود
یا به حیله، یا به سَطوَت(۱۲۲) آن عَنود(۱۲۳)
این شَهِ تِرمَد ازو در وَهم بود
وز فَنِ دلقک، خود آن وَهمش فزود
گفت: زوتر بازگو تا حال چیست؟
این چنین آشوب و شورِ تو ز کیست؟
گفت: من در دِه شنیدم آنکه شاه
زد مُنادیٰ بر سرِ هر شاهراه
که کسی خواهم که تازَد در سه روز
تا سمرقند و، دهم او را کُنوز(۱۲۴)
من شتابیدم برِ تو بهرِ آن
تا بگویم که ندارم آن توان!
این چنین چُستی نیاید از چو من
باری، این اومید را بر من مَتَن!
گفت شه: لعنت بر این زودیت(۱۲۵) باد
که دو صد تشویش در شهر اوفتاد
از برایِ این قَدَر، ای خامریش(۱۲۶)
آتشافگندی درین مَرْج(۱۲۷) و حشیش(۱۲۸)؟!
همچو این خامانِ با طبل و عَلَم
که اُلاقانیم(۱۲۹) در فقر و عدم
لافِ شیخی در جهان انداخته
خویشتن را بایزیدی ساخته
هم ز خود سالک شده، واصل شده
محفلی وا کرده در دعویکَده(۱۳۰)
خانهٔ داماد، پر آشوب و شر
قومِ دختر را نبوده زین خبر
وَلْوَله که کار، نیمی راست شد
شرطهایی که ز سویِ ماست، شد
خانهها را روفتیم، آراستیم
زین هوسْ سرمست و خوش برخاستیم
زآن طرف آمد یکی پیغام؟ نی
مرغی آمد این طرف زآن بام؟ نی
زین رسالاتِ(۱۳۱) مَزید اندر مَزید(۱۳۲)
یک جوابی ز آن حوالیتان رسید؟
نی، ولیکن یارِ ما زین آگه است
زآنکه از دل سویِ دل لابُد(۱۳۳) ره است
پس، از آن یاری که اومیدِ شماست
از جوابِ نامه، ره خالی چراست؟
صد نشانست از سِرار(۱۳۴) و از جِهار(۱۳۵)
لیک بس کن، پرده زین دَر برمدار
باز رُو تا قصّهٔ آن دلقِ گول
که بلا بر خویش آورد از فضول
پس وزیرش گفت: ای حق را سُتُن(۱۳۶)
بشنو از بندهٔ کمینه یک سخن
دلقک از دِه بهرِ کاری آمدهست
رایِ(۱۳۷) او گشت و پشیمانش شدهست
ز آب و روغن(۱۳۸)، کهنه را نو میکند
او به مسخرْگی برونشو(۱۳۹) میکند
غِمْد(۱۴۰) را بنمود و پنهان کرد تیغ
باید افشردن(۱۴۱) مر او را بیدریغ
پسته را یا جوز(۱۴۲) را تا نشکنی
نی نماید دل، نه بدْهد روغنی
مشنو این دفعِ وی و فرهنگِ او
درنگر در ارتعاش و رنگِ او
گفت حق: سیمٰاهُمُ فی وَجْهِهِمْ
زآنکه غمّازست(۱۴۳) سیما و مُنِم(۱۴۴)
چنانکه حضرت حق فرموده است که باطن اشخاص از ظاهر و رخسارشان نمایان است،
زیرا چهرهٔ اشخاص خبردهنده و آشکار کننده است.
قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۴۱
Quran, Al-Rahman(#55), Line #41
«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ… .»
«كافران را به نشان صورتشان مىشناسند… .»
قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹
Quran, Al-Fath(#48), Line #29
«…سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ… .»
«…نشانشان اثر سجدهاى است كه بر چهره آنهاست… .»
این مُعایَن(۱۴۵) هست ضد آن خبر
که به شَر بِسْرِشته آمد این بَشَر
گفت دلقک با فغان و با خروش
صاحِبا، در خونِ این مسکین مکوش
بس گُمان و وَهْم آید در ضمیر
کآن نباشد حق و صادق، ای امیر
اِنَّ بَعْضَ الظَّنَ اِثْم است ای وزیر
نیست اِستم راست، خاصّه بر فقیر
ای وزیر، پارهای از گمانها گناه محسوب میشود.
ستم روا نیست به ویژه بر بینوایان.
قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۲
Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #12
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ….»
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. زيرا پارهاى از گمانها در حد گناه است. …»
شه نگیرد آنکه میرنجانَدَش
از چه گیرد آنکه میخنداندش؟
گفتِ صاحب، پیشِ شه جاگیر شد
کاشفِ این مکر و این تزویر شد
گفت: دلقک را سویِ زندان برید
چاپلوس و زَرقِ(۱۴۶) او را کم خرید
میزنیدش چون دُهُل اِشکم تهی
تا دُهُلوار او دهدْمان آگهی
تَرّ و خشک و پُرّ و تی(۱۴۷) باشد دُهُل
بانگِ او آگه کند ما را ز کُل
تا بگوید سِرِّ خود از اضطرار
آنچنانکه گیرد این دلها قرار
چون طُمَأنینهست(۱۴۸) صدقِ بافروغ(۱۴۹)
دل، نیآرامد به گفتارِ دروغ
کِذب، چون خَس باشد و دل چون دهان
خس نگردد در دهان هرگز نهان
تا در او باشد زبانی میزند
تا بدآنَش از دهان بیرون کند
خاصه که در چشم افتد خس ز باد
چشم افتد در نم و بَند و گُشاد
ما پس این خس را زنیم اکنون لگد
تا دهان و چشم از این خس وارَهَد
گفت دلقک: ای مَلِک آهسته باش
رویِ حِلم(۱۵۰) و مغفرت را کم خراش
حدیث
«دَعْ مٰا یَریبُکَ اِلیٰ مٰا لٰا یَریبُکَ فَاِنَّ الصِّدْقَ طُمَأنینَةٌ وَ اِنَّ الْکِذْبَ رَیْبَةٌ.