Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Programs #1002

برنامه شماره ۱۰۰۲ گنج حضور

  • Currently 4.27/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 246 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه تصویری شماره ۱۰۰۲ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۲  آوریل  ۲۰۲۴ - ۱۵  فروردین ۱۴۰۳


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۲ بر روی این لینک کلیک کنید.


برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵


شبِ قدر است جسمِ تو، کز او یابند دولت‌ها

مَهِ بَدْر(۱) است روحِ تو، کز او بشکافت ظُلْمت‌ها


مگر تقویمِ یزدانی که طالع‌ها در او باشد

مگر دریایِ غُفرانی(۲) کز او شویَند زَلَّت‌ها(۳)


مگر تو لوحِ محفوظی(۴) که درسِ غیب از او گیرند؟

و یا گنجینهٔ رحمت، کز او پوشند خِلعت‌ها


عجب! تو بیتِ مَعموری(۵) که طوّافانَش(۶) اَملاک‌اند(۷)

عجب! تو رَقِّ مَنشوری(۸)، کز او نوشند شربت‌ها


و یا آن روحِ بی‌چونی، کز این‌ها جمله بیرونی

که در وی سرنگون آمد تأمّل‌ها و فِکرت‌ها


ولی برتافت(۹) بر چون‌ها مَشارِق‌هایِ(۱۰) بی‌چونی(۱۱)

بر آثارِ لطیفِ تو، غلط گشتند اُلفَت‌ها(۱۲)


عجایب یوسفی چون مَه، که عکسِ اوست در صد چَهْ

از او افتاده یعقوبان به دام و جاهِ ملّت‌ها


چو زلفِ خود رَسَن(۱۳) سازد، ز چَهْ‌‌هاشان براندازد

کَشَدْشان در برِ رحمت، رهانَدْشان ز حیرت‌ها


چو از حیرت گذر یابد، صفات آن را که دریابد

خمش که بس شکسته شد عبارت‌ها(۱۴) و عبرت‌ها(۱۵)


(۱) بَدْر: قرص کامل ماه، ماه شب چهاردهم قمری

(۲) غُفران: آمرزش، بخشایش

(۳) زَلَّت‌: لغزش و گناه

(۴) لوحِ محفوظ: علم بی‌کرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵)

(۵)‌ بیتِ مَعمور: خانه‌ای در مقابل کعبه (مَجازاً دلِ انسان)

(۶) طوّافان: جمعِ طوّاف به معنی گردنده، طواف کننده

(۷)‌ اَملاک: جمعِ مَلَک، فرشتگان

(۸) رَقِّ منشور: صفحه‌ای گشاده، اشاره به آیهٔ ۳، سورهٔ طور (۵۲)

(۹) تافت: تابید

(۱۰) مَشارِق: مشرق‌ها

(۱۱) بی‌چون: بدون چگونگی

(۱۲) اُلفَت: انس گرفتن، دوستی

(۱۳) رَسَن: ریسمان، کمند

(۱۴) عبارت: سخن گفتن، قیل و قال

(۱۵) عبرت: پند و اندرز

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵


شبِ قدر است جسمِ تو، کز او یابند دولت‌ها

مَهِ بَدْر است روحِ تو، کز او بشکافت ظُلْمت‌ها


قرآن کریم، سورهٔ دخان (۴۴)، آیات ۲ و ۳


«وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ» (٢)


«سوگند به اين كتاب روشنگر.»


«إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ ۚ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ» (٣)


«ما آن را در مبارک شبى نازل كرديم. ما بيم‌دهنده بوده‌ايم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۰


اَلست گفت حق و جان‌ها بلی گفتند

برایِ صدقِ بلی حق رهِ بلا بگشاد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۹


الست گفتیم از غیب و تو بلی گفتی

چه شد بلیِّ تو چون غیب را عیان کردیم؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۹


کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است

تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۶۱


کار، آن دارد که حق افراشته است

آخر آن روید که اوّل کاشته است‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۲


کار، عارف راست، کو نه اَحوَل(۱۶) است

چشمِ او بر کِشت‌های اوّل است‏


(۱۶) اَحوَل: لوچ، دو‌بین

------------


 مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۶۶


صد هزاران عقل با هم برجهند

تا به غیرِ دامِ او دامی نهند

 

دامِ خود را سخت‏تر یابند و بس

کِی نماید قوّتی با باد، خس‏؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲


خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد

وانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷


لیک مقصودِ ازل(۱۷)، تسلیمِ توست

ای مسلمان بایدت تسلیم جُست


(۱۷) ازل: آنچه اوّل و ابتدا نداشته باشد، ابدی، جاودانه

------------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶


او درونِ دام دامی می‌نَهَد

جانِ تو نه این جَهَد، نه آن جَهَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰


خموش، آب نگهدار همچو مَشکِ درست

ور از شکاف بریزی، بدانکه معیوبی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۰


اوّل ای جان! دفعِ شَرِّ موش کن

وآنگهان در جمعِ گندم جوش کن(۱۸)


بشنو از اَخبارِ آن صدرِ صُدور(۱۹)

لٰا صَلٰوةَ تَمَّ اِلّا بِالْحُضور


ای انسان از آن بزرگ بزرگان یعنی حضرت رسول یاد بگیر که می‌فرماید: 

«هیچ نمازی و هیچ عبادتی بدون «حضور ناظر» یا فضاگشایی کامل و تمام نیست.»


حدیث


«لا صَلوةَ الّا بِالْحُضور الْقَلْب.»


«نماز (عبادت)، بدونِ حضور کامل نیست.»


گر نه موشی دزد در انبارِ ماست

گندمِ اعمالِ چل ساله(۲۰) کجاست؟


(۱۸) جوش کردن: سعی کردن زیاد

(۱۹) صدرِ صُدور:‌ بزرگِ بزرگان

(۲۰) چل ساله: چهل ساله

------------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴


ما در این دِهلیزِ(۲۱) قاضیِّ قضا

بهرِ دعویِّ اَلَستیم و بَلیٰ

 

که بَلیٰ گفتیم و آن را ز امتحان

فعل و قولِ ما شهود است و بیان


(۲۱) دِهلیز: راهرو

------------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱


یک زمان کار است بگزار(۲۲) و بتاز

کارِ کوته را مکن بر خود دراز


(۲۲) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

------------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷

 

در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟

همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟


چون شکارِ خوک آمد صیدِ عام

رنجِ بی‌حد، لقمه خوردن زو حرام

 

آنکه ارزد صید را عشق است و بس

لیک او کِی گنجد اندر دامِ کس؟

 

تو مگر آییّ و صیدِ او شوی

دام بگذاری، به دامِ او روی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲


خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد

وانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۲۳) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۲۳) نَفَخْتُ: دمیدم

------------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲


پیشِ بینایان، کُنی ترکِ ادب

نارِ شهوت را از آن گشتی حَطَب‏(۲۴)


(۲۴) حَطَب‏: هیزم

------------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵


وآن‌که اندر وَهْم او ترکِ ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳


مسجد است آن دل که جسمش ساجد است

یارِ بَد خَرُّوبِ(۲۵) هر جا مسجد است


(۲۵) خَرُّوب: بسیار ویران کننده

------------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷


که درونِ سینه شرحت داده‌ایم

شرح اَندر سینه‌ات بِنهاده‌ایم


تو هنوز از خارج آن را طالبی؟

مَحْلَبی(۲۶)، از دیگران چون حالِبی(۲۷)؟


(۲۶) مَحْلَب: جای دوشیدنِ شیر (اسم مکان) و مِحْلَب، ظرفی که در آن شیر بدوشند (اسم آلت).

(۲۷) حالِب: دوشندهٔ شیر، در این‌جا به‌معنی جویندهٔ شیر.

------------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱

 

که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟

چون شدی تو شرح‌ جو و کُدیه‌ساز(۲۸)؟


در نگر در شرحِ دل در اندرون

تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون

  

قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱


«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»


«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»


قرآن کریم، سورهٔ ذاريات (۵۱)، آیهٔ ۲۱


«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»


«و نيز حق درون شماست. آيا نمى‌بينيد؟»


قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵


«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»


«ما از شما به او، ( کسی که در حال مرگ است)، نزدیک‌تريم ولى شما نمى‌بينيد.»


(۲۸) کُدیه‌ساز: تکدّی کننده

------------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸


باد، تُند است و چراغم اَبْتَری

زو بگیرانم چراغِ دیگری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۲۹)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۲۹) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۲۴


حکمِ حق، بر لوح می‌آید پدید

آنچنانکه حکمِ غیبِ بایزید(۳۰)


(۳۰) بایزید: عارفِ بزرگ بایزید بسطامی

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲


 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن(۳۱)


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


(۳۱) بُن: ریشه

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۳۲)


عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۳۳)

عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۳۴)؟


عاشقِ صُنعِ(۳۵) خدا با فَر بوَد

عاشقِ مصنوعِ(۳۶) او کافر بُوَد


(۳۲) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۳۳) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۳۴) گبر: کافر

(۳۵) صُنع: آفرینش

(۳۶) مصنوع: آفریده، مخلوق

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷


هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَد

شیرین‌تر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸


زین سبب فرمود: استثنا کنید(۳۷)

گر خدا خواهد به پیمان بر زنید


هر زمان دل را دگر میلی دهم

هر نَفَس بر دل دگر داغی نهم


کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید


در هر بامداد کاری تازه داریم، 

و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹


«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»


«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و 

او هر لحظه در كارى جدید است.»


قرآن کریم، سورهٔ قدر (۹۷)، آیات ۱ تا ۵


«إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» (١)


«ما در شب قدرش نازل كرديم.»


«وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ» (٢)


«و تو چه دانى كه شب قدر چيست؟»


«لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» (٣)


«شب قدر بهتر از هزار ماه است.»


«تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» (۴)


«در آن شب فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان براى انجام دادن كارها نازل مى‌شوند.»


«سَلَامٌ هِيَ حَتَّىٰ مَطْلَعِ الْفَجْرِ» (۵)


«آن شب تا طلوع بامداد همه سلام و درود است.»


حدیث


«لَوْلٰاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ»


«ای انسان اگر تو نبودی جهان را نمی آفریدم»


(۳۷) استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۹۸


لقمهٔ شیرین که از وی خشم انگیزد مخور

لقمه از لَوْلٰاک گیر و بندهٔ لَوْلٰاک شو


رو تو قصّابِ هوا شو، کبر و کین را خون بریز

چند باشی خفته زیرِ این دو سگ؟ چالاک شو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۷۴


پس سِری که مغزِ آن افلاک بود

اندر آخِر، خواجهٔ لَوْلٰاک بود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲


شبِ قَدر است وصلِ او، شبِ قَبر است هجرِ او

شبِ قَبر از شبِ قَدرش کرامات(۳۸) و مَدَد(۳۹) بیند


(۳۸) کرامات: جمعِ کرامت، به معنی بزرگی و ارجمندی، سخاوت و بخشندگی

(۳۹) مَدَد: یاری، کمک، فریادرسی

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۹


هزاران قرن می‌باید که این دولت به پیش آید

کجا یابم دگربارش، اگر این بار بگریزم؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲


خُنُک جانی که بر بامَش همی چوبَک زَنَد(۴۰) امشب

شود همچون سَحَر خندان، عَطایِ(۴۱) بی ‌عدد بیند


(۴۰) چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن

(۴۱) عَطا: بخشش

------------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۳


آفتابِ معرفت را نَقل(۴۲) نیست

مشرقِ او غیرِ جان و عقل نیست


(۴۲) نَقل: نقل مکان کردن، جابجا شدن

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷


دی مُنَجِّم گفت: دیدم طالعی داری تو سَعد(۴۳)

گفتمش: آری ولیک از ماهِ روزافزونِ خویش


مَه که باشد با مَهِ ما؟ کز جمال و طالعش

نَحسِ اکبر، سَعدِ اکبر گشت بر گردونِ خویش


(۴۳) سَعد: خجسته، مبارک

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢۵٣۵


همچنانکه قدرِ تن از جان بُوَد

قدرِ جان از پرتوِ جانان بُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۳


برمَکن آن پَر که نپْذیرد رفو

روی، مَخراش از عزا ای خوب‌رو


آن‌چنان رویی که چون شمسِ ضُحاست

آن‌چنان رُخ را خراشیدن خطاست


قرآن کریم، سورهٔ شمس (۹۱)، آیه ۱


«وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا»


«سوگند به آفتاب و روشنى‌اش به هنگام چاشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳


نَفْس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۹


بشتاب مَها که این شبِ قدر

آمد به کرانه، چند خُسبی(۴۴)؟


(۴۴) خُسبی: می‌خوابی

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۳


مهمانِ تواَم ای جان، زنهار(۴۵) مَخُسب امشب

ای جان و دلِ مهمان، زنهار مَخُسب امشب


رویِ تو چو بَدْر آمد، امشب شبِ قدر آمد

ای شاهِ همه خوبان، زنهار مَخُسب امشب


(۴۵) زنهار: مبادا

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۲


جمله مهمانند در عالَم وَلیک(۴۶)

کم کسی داند که او مهمانِ کیست


(۴۶) وَلیک: ولی، امّا

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۴


من تواَم، تو منی ای دوست، مرو از بَرِ خویش

خویش را غیر مَیَنگار و مَران از دَرِ خویش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۴


چون در سرِ زلفِ یار پیچیم

اندر شبِ قدر، قدرْ ما راست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸


سرسبز کند چو تَرِّه‌زارَت(۴۷)

تا بازخَرَد زِ تُرَّهاتَت(۴۸)


در آتشِ عشق چون خَلیلی(۴۹)

خوش باش که می‌دهد نجاتت


عَقلت شبِ قَدر دید و صد عید

کَز عشق دَریده شد بَراتَت(۵۰)


(۴۷) تَرِّه‌زار: سبزی‌زار، در اینجا رشدِ معنوی انسان در ابعاد مختلف

(۴۸) تُرَّهه: سخن بی‌فایده، یاوه، بیهوده

(۴۹) خَلیل: لقب ابراهیم پیامبر

(۵۰) بَرات: حواله، سند آزادی انسان از ذهن

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱۲


خوش باش که هرکه راز دانَد

دانَد که خوشی خوشی کشانَد


شیرین چو شِکَر تو باش شاکِر(۵۱)

شاکِر هر دَم شِکَر ستانَد


(۵۱) شاکِر: آنکس که شُکر می‌کند.

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۲۵


شب روح‌ها واصل شود، مقصودها حاصل شود

چون روز روشن‌دل شود، هر کو ز شب آگاه شد


ای روز چون حَشری(۵۲) مگر؟ وی شب شبِ قدری مگر؟

یا چون درختِ موسیی(۵۳)؟ کو مظهرِ الله شد


قرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیات ۱۰ تا ۱۴


«إِذْ رَأَىٰ نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا 

لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى» (١٠)


«آنگاه كه آتشى ديد و به خانوادهٔ خود گفت: درنگ كنيد، كه من از دور آتشى مى‌بينم، 

شايد برايتان پاره‌‌ای از آن آتش بياورم يا در روشنايى آن راهى بيابم.»


«فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَىٰ» (١١)


«چون نزد آتش آمد، ندا داده شد: اى موسى،»


«إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» (١٢)


«من پروردگار تو هستم. پاى‌افزارت را بيرون كن كه اينک در وادى مقدس طُوىٰ هستى.»


«وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَىٰ» (١٣)


«و من تو را برگزيده‌ام. پس به آنچه وحى مى‌شود گوش فرا دار.»


«إِنَّنِي أَنَا الـلَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي» (۱۴)


«خداى يكتا من هستم. هيچ خدايى جز من نيست. پس مرا بپرست و تا مرا ياد كنى نماز بگزار.»


(۵۲) حَشر: قیامت، رستاخیر

(۵۳) درختِ موسوی: اشاره به درختی است که حق تعالیٰ بر آن تجلّی کرد.

------------


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۱


آن شبِ قدری که گویند اهلِ خلوت امشب است

یا رب این تاثیرِ دولت در کدامین کوکب(۵۴) است؟


(۵۴) کوکب: ستاره

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸


موسیِ عِمران نه به شب دید نور؟

سویِ درختی که بگفتش: بیا


رفت به شب بیش ز دَه‌ساله راه

دید درختی همه غرقِ ضیا(۵۵)


نی که به شب، احمد، معراج رفت

بُرد بُراقیش(۵۶) به سویِ سما؟


(۵۵) ضیا: روشنایی، نور

(۵۶) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۹


امشب شبِ قَدْر آمد، خامُش شو و خدمت کُن

تا هر دلِ اَللّهی ز اَللَّهْ وَلَهی(۵۷) یابد


(۵۷) وَلَه: سرگردانی از عشق، حیرانی، افراطِ وجد

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۳۳


درونِ ظلمتی می‌جو صفاتش

که باشد نور و ظلمت محوِ ذاتش


در آن ظلمت رسی در آبِ حیوان

نه در هر ظلمت است آبِ حیاتش


بسی دل‌ها رسد آنجا چو برقی

ولی مشکل بُوَد آنجا ثباتش


شبِ قدر است او، دریاب او را

امان یابی چو برخوانی براتش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹


هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد

هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد


آبِ رحمت بایدت، رُو پست شو

وانگهان خور خمرِ رحمت، مست شو


رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر

بر یکی رحمت فِرو مآ(۵۸) ای پسر


حضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن.


(۵۸) فِرو مآ: مَایست

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۰۲


گرچه ایمان هست مبنی بر بنایِ پنج رُکن

لیک والـلَّه هست از آنها اَعْظَمُ ‌الْاَرکان(۵۹) صیام(۶۰)


حدیث


«اسلام است که بر پنج پایه نهاده شده است: 

کلمهٔ شهادت، نماز، زکات، حج، و روزهٔ رمضان»


لیک در هر پنج پنهان کرده قدرِ صوم را

چون شبِ قدرِ مبارک هست خود پنهان صیام


سنگِ بی‌قیمت که صد خروار از او کس ننگرد

لعل گرداند چو خورشیدش درونِ کان صیام


(۵۹) اَعْظَمُ ‌الْاَرکان: بزرگترین پایه‌ها

(۶۰) صیام: روزه گرفتن

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۴


ای مهِ عید رویِ تو، ای شبِ قدر مویِ تو

چون برسم به جویِ تو، پاک شود پلیدِ من


جسم چو خانقاهِ جان، فکرت‌ها چو صوفیان

حلقه زدند و در میان دل چو ابایزیدِ(۶۱) من


دم نزنم خمُش کنم، با همه رو تُرُش کنم

تا که بگويی‌ام، تویی حاضر و مستفیدِ(۶۲) من


قرآن کریم، سورهٔ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۱۶


«فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ لِنُذِيقَهُمْ 

عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَىٰ ۖ وَهُمْ لَا يُنْصَرُونَ»


«ما نيز بادى سخت و غُرّان در روزهايى شوم بر سرشان فرستاديم 

تا در دنيا عذابِ خوارى را به آنها بچشانيم.

و عذابِ آخرت خواركننده‌تر است و كسى به ياريشان برنخيزد.»


قرآن کریم، سورهٔ قمر (۵۴)، آیهٔ ۱۹


«إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ»


«ما بر آنها در روزى نحس و طولانى بادى سخت فرستاديم،»


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیات ۱۸ و ۱۹


«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ» (١٨)


«گفتند: ما شما را به فال بد گرفته‌ايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد 

و شما را از ما شكنجه‌اى سخت خواهد رسيد.»


«قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ ۚ أَئِنْ ذُكِّرْتُمْ ۚ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ» (١٩)


«گفتند: شومى شما، با خود شماست. 

آيا اگر اندرزتان دهند چنين مى‌گوييد؟ نه، مردمى گزافكار هستيد.»


قرآن کریم، سورهٔ سبا (۳۴)، آیهٔ ۳۳


«… مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ … .»


«… نیرنگ شب و روز … .»


(۶۱) ابایزید: عارفِ بزرگ بایزید بسطامی

(۶۲) مستفید: استفاده کننده، بهره‌مند

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱


دل و جان به آبِ حکمت ز غبارها بشویید

هَله(۶۳) تا دو چشمِ حسرت سوی خاکدان نماند


(۶۳) هَله: آگاه باش، توجه کن، هین

------------


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۳


چه مبارک‌‌سَحَری بود و چه فرخنده‌‌شبی

آن شبِ قدر که این تازه براتم(۶۴) دادند


(۶۴) بَرات: حواله، سند آزادی انسان از ذهن

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵


مگر تقویمِ یزدانی که طالع‌ها در او باشد

مگر دریایِ غُفرانی کز او شویَند زَلَّت‌ها


قرآن کریم، سورهٔ التین (۹۵)، آیات ۴ تا ۸


«لَقَدْ خَلَقْنَا الْـإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» (۴)


«كه ما آدمى را در نيكوترین و بهترین هنجار و اعتدال بيافريديم.»


«ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ» (۵)


«و سپس او را، به جهت نافرمانی، به پست‌ترین مراتب باز گردانيديم.»


«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ» (۶)


«مگر آنان كه ايمان آورده‌اند و كارهاى شايسته كرده‌اند كه پاداشى بى‌پايان دارند.»


«فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ» (٧)


«پس چيست كه با اين حال تو را به تكذيب قيامت وامى‌دارد؟»


«أَلَيْسَ الـلَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ» (٨)


«آيا خدا داورترين داوران نيست؟»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲


خواه شب و خواه سَحَر، نیستم از هر دو خبر

کیست خبر؟ چیست خبر؟ روزشماری صنما(۶۵)


(۶۵) صنم: بت، زیبارو؛ صنما: ای زیبارو

------------


‌مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٧۵۶


پس قیامت شو، قیامت را ببین

دیدنِ هر‌چیز را شرط است این


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۱۴

 

تن چو مادر، طفلِ جان را حامله

 مرگ، دردِ زادن است و زلزله‌‌

 

جمله جانهایِ گذشته مُنْتَظِر

 تا چگونه زاید آن جانِ بَطِر(۶۶)؟

 

زنگیان گویند: خود از ماست او

 رومیان گویند: نی، زیباست او


چون بزایَد در جهانِ جان و جُود

 پس نمانَد اختلافِ بَیض(۶۷) و سُود(۶۸)

 

گر بُوَد زنگی، بَرَندش زنگیان

ور بُوَد رومی، کَشَندش رومیان

 

تا نزاد او، مشکلاتِ عالَم است

 آنکه نازاده شناسد او، کم است‌‌


او مگر یَنْظُر بِنُورِالـلَّه بُوَد

 کاندرونِ پوست، او را ره بُوَد


 حدیث


«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.»


«بترسید از زیرکیِ مؤمن که او با نور ِخدا می‌بیند.»

 

اصلِ آبِ نطفه، اِسپید است و خَوش

 لیک، عکسِ جانِ رومی و حَبَش‌‌

 

می‌‌دهد رنگ، أحْسَنُ التَّقویم را

 تا به اَسْفَل(۶۹) می‌‌بَرَد این نیم را


(۶۶) بَطِر: شادمان، سرمست

(۶۷) بَیض: جمعِ ابْيَض به معنی سفید

(۶۸) سُود: اَسْوَد به معنی سیاه

(۶۹) اَسْفَل: پایین‌تر، پست‌تر

------------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۹۹


دیده‌هاشان را به سِحری ‌دوختند

تا چنین جوهر به خَس(۷۰) بفروختند

 

این گُهَر از هر دو عالَم برتر است

هین بخر زین طفلِ جاهل، کو خر است

 

پیشِ خر، خرمُهره(۷۱) و گوهر یکی‌ست

آن اِشَک(۷۲) را در دُر و دریا شکی‌ست


(۷۰) خَس: خاشاک، کنایه از چیز حقیر و بی‌ارزش

(۷۱) خرمُهره: نوعی مُهرهٔ بزرگ سفید یا آبی که آن را بر گردن خر و اسب و استر آویزند.

(۷۲) اِشَک: خر، الاغ (لفظی ترکی است)

------------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۶


هر که او ارزان خَرَد، ارزان دهد

گوهری، طفلی به قُرصی نان دهد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۰۲


مُنکرِ بحر است و گوهرهایِ او

کِی بُوَد حیوان دُر و پیرایه‌جو(۷۳)؟

 

در سرِ حیوان خدا ننهاده است

کو بُوَد در بندِ لعل و دُرپَرَست

 

مر خران را هیچ دیدی گوشوار؟

گوش و هوشِ خر بُوَد در سبزه‌زار


(۷۳) پیرایه: آرایش

------------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰٣


خلق را طاق و طُرُم(۷۴) عاریّتی‌ست(۷۵)

امر را طاق و طُرُم ماهیّتی‌ست‏(۷۶)


(۷۴) طاق و طُرُم: جلال و شکوهِ ظاهری

(۷۵) عاریّتی‌: قرضی

(۷۶) ماهیّتی‌: ذاتی

------------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳


تا به دیوارِ بلا نآید سَرش

نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۰۵


اَحْسَنِ التَّقویم در وَالتّین بخوان

که گرامی گوهر است ای دوست! جان

 

اَحْسَنِ التَّقویم، از عرشِ او فزون

اَحْسَنِ التَّقویم، از فکرت برون

 

گر بگویم قیمتِ این مُمْتَنِع(۷۷)

من بسوزم، هم بسوزد مُسْتَمِع(۷۸)


(۷۷) مُمْتَنِع: رفیع، محال

(۷۸) مُسْتَمِع: شنونده

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷


عشق است یکی جانی، دررفته به صد صورت

دیوانه شدم باری، من در فن و آیینش


حُسن و نمکِ نادر در صورتِ عشق آمد

تا حُسن و سکون یابد جان از پی تسکینش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۳


این صورتش بهانه‌ست، او نورِ آسمان است

بگذر ز نقش و صورت، جانش خوش است، جانش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷


بر طالعِ ماهِ خود تقویمِ عجب بست او

تقویم طلب می‌کن در سورهٔ وَالتّینش


خورشید به تیغِ خود آن را که کُشَد ای جان

از تابشِ خود سازد تَجهیزش(۷۹) و تَکفینش(۸۰)


(۷۹) تَجهیز: وسایل کفن مرده

(۸۰) تَکفین: مرده‌ای را کفن کردن، کفن پوشاندن به مرده

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶


قضا که تیرِ حوادث به تو همی‌انداخت

تو را کُنَد به عنایت از آن سپس سپری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵


مگر تو لوحِ محفوظی که درسِ غیب از او گیرند؟

و یا گنجینهٔ رحمت، کز او پوشند خِلعت‌ها


قرآن کریم، سورهٔ بروج (۸۵)، آیات ۲۰ تا ۲۲


«وَالـلَّهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُحِيطٌ» (٢٠)


«و خدا از همه سو بر آنها احاطه دارد.»


«بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ» (٢١)


«بلى اين قرآن مجيد است،»


«فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ» (٢٢)


«در لوح محفوظ.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷


هم رحمتِ رحمانی، هم مَرهم و درمانی

دَردِه(۸۱) تو طبیبانه آن دافعِ صفرا را


(۸۱) دَردادن: عطا کردن، دادن

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵


عجب! تو بیتِ مَعموری که طوّافانَش اَملاک‌اند

عجب! تو رَقِّ مَنشوری، کز او نوشند شربت‌ها


قرآن کریم، سورهٔ طور (۵۲)، آیات ۱ تا ۴


«وَالطُّورِ» (١)


«قسم به كوه طور،»


«وَكِتَابٍ مَسْطُورٍ» (٢)


«و قسم به كتاب نوشته شده،»


«فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ» (٣)


«در صفحه‌اى گشاده،»


«وَالْبَيْتِ الْـمَعْمُورِ» (۴)


«و قسم به بيت الـمعمور،»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰


چو نقش را تو بروبی، خلاصهٔ آن را

فرشتگی دهی و پرّ و بالِ کرّوبی(۸۲)


(۸۲) کرّوبی: آسمانی، منسوب به عالَمِ فرشتگان

------------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷


که درونِ سینه شرحت داده‌ایم

شرح اَندر سینه‌ات بِنهاده‌‌ایم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳


دلا، مقیم شو اکنون به مجلسِ جان‌ها

که کدخدایِ مقیمانِ بیتِ مَعموری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵


و یا آن روحِ بی‌چونی، کز این‌ها جمله بیرونی

که در وی سرنگون آمد تأمّل‌ها و فِکرت‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۴


چون بُوَد ای دلشده چون؟ نقد بر از کُنْ فَیَکُون

نقدِ تو نقد است کنون، گوش به میعاد مدِه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸


عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی

بر امیدِ حال بر من می‌تَنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۳


هست صوفیِّ صفاجو اِبْنِ وَقت

وقت را هم‌چون پدر بِگْرفته سخت


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۹


آنکه یک دَم کم، دَمی کامل بُوَد

نیست معبودِ خلیل، آفِل(۸۳) بُوَد


(۸۳) آفِل: گذرا

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶۳


کِی داند چون آخر استادی‌ بی‌چون را

گنجاند در سِجّین(۸۴) او عالَمِ عِلیّین(۸۵)


(۸۴) سِجّین: جایی در دوزخ

(۸۵) عالَم عِلیّین: عالَمِ بالا، بهشتِ بَرین

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷


زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر

چون ز چونی دم زند آنکس که شد بی‌چونِ خویش؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۵۶


عاشق چو قند باید، بی‌چون و چند باید

جانی بلند باید، کان حضرتی است سامی(۸۶)


(۸۶) سامی: بلندمرتبه

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۴۷


از شرابِ صِرفِ(۸۷) باقی کاسهٔ سَر پُر کنید

فرشِ عقل و عاقلی از بهرِ لله طی کنید


(۸۷) صِرف: خالص

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸


 چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیاید

مدانید که چونید، مدانید که چندید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۸


چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه

این‌چنین انصاف از ناموس(۸۸) بِه


(۸۸) ناموس: خودبینی، تکبّر، آبروی مصنوعی

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵


ولی برتافت بر چون‌ها مَشارِق‌هایِ بی‌چونی

بر آثارِ لطیفِ تو، غلط گشتند اُلفَت‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳


بی‌چون تو را بی‌چون کُنَد، رویِ تو را گلگون کُنَد

خار از کَفَت بیرون کُنَد وآنگه سویِ گلزار شُو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵


عجایب یوسفی چون مَه، که عکسِ اوست در صد چَهْ

از او افتاده یعقوبان به دام و جاهِ ملّت‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۷۲


یوسفان چنگال در دَلْوَش(۸۹) زده

رَسته(۹۰) از چاه و شهِ مصری شده


(۸۹) دَلْو: سطل

(۹۰) رَسته: رها شده

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۵


گفت که این خانهٔ دل پر همه نقش است چرا؟

گفتم: این عکسِ تو است، ای رُخِ تو رَشْکِ(۹۱) چِگِل(۹۲)


(۹۱) رَشْک: غبطه خوردن

(۹۲) چِگِل: ناحیه‌ای در ترکستان که مردمی به غایت زیبا دارد، در ادبِ پارسی به عنوان مظهر زیبایی به کار می‌رود.

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۷۸


یکی جانی‌ست در عالَم که ننگش آید از صورت

بپوشد صورتِ انسان ولی انسانِ من باشد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰


تو مگر آییّ و صیدِ او شَوی

دام بگْذاری، به دامِ او رَوی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵


چو زلفِ خود رَسَن سازد، ز چَهْ‌‌هاشان براندازد

کَشَدْشان در برِ رحمت، رهانَدْشان ز حیرت‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۱


آه کردم، چون رَسَن(۹۳) شد آهِ من

گشت آویزان رَسَن در چاهِ من


آن رَسَن بگْرفتم و بیرون شدم

شاد و زَفْت(۹۴) و فَربِه و گُلگون شدم


(۹۳) رَسَن: ریسمان، طناب

(۹۴) زَفْت: بزرگ، ستبر

------------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۸


حمد لـِلَّه، کاین رَسَن آویختند

فضل و رحمت را به هم آمیختند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹


از چاهِ شورِ این جهان، در دلوِ قرآن رو، برآ

ای یوسف، آخر بهرِ توست این دَلوِ در چاه آمده


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴


رحمتی، بی‌ علّتی بی‌ خدمتی

آید از دریا مبارک ساعتی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۵


بستم من گردنِ جان، بردم پیشش به نشان

مُجرمِ عشق است مکُن مجرمِ خود را تو بِحِل(۹۵)


داد سرِ رشته به من، رشتهٔ پرفتنه و فن

گفت: بِکِش تا بِکشم، هم بِکش و هم مَگُسل(۹۶)


(۹۵) بِحِل: حلال کن، از جرم و گناهم درگذر.

(۹۶) مَگُسِل: جدا نکن، پاره نکن

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱


پای بکوب و دست زن، دست در آن دو شَسْت(۹۷) زن

پیشِ دو نرگسِ خوشش کُشته نگر دلِ مرا


(۹۷) شَسْت: قُلّاب ماهیگیری، «دو شَسْت» کنایه از موی جلوی سر است که به دو بخش تقسیم شود و بافته گردد.

------------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بین ٢۴۶١


چون مراقب باشی و گیری رَسَن

حاجتت نآید قیامت آمدن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳


خِرِف(۹۸) باش، خرف باش، ز مستی و ز حیرت

که تا جمله نیستان، نماید شِکَری‌ها


(۹۸) خِرف: خرفت، گول و کودن

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵


چو از حیرت گذر یابد، صفات آن را که دریابد

خمش که بس شکسته شد عبارت‌ها و عبرت‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰


خموش، آب نگه دار همچو مَشکِ درست

ور از شکاف بریزی، بدانکه معیوبی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۵


خاموش که خاموشی بهتر ز عسل نوشی

درسوز عبارت(۹۹) را بگذار اشارت(۱۰۰) را


(۹۹) عبارت: قیل و قال ذهن

(۱۰۰) اشارت: با حرکت دست و چشم و ابرو مطلبی را القا کردن.

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) بَدْر: قرص کامل ماه، ماه شب چهاردهم قمری

(۲) غُفران: آمرزش، بخشایش

(۳) زَلَّت‌: لغزش و گناه

(۴) لوحِ محفوظ: علم بی‌کرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵)

(۵)‌ بیتِ مَعمور: خانه‌ای در مقابل کعبه (مَجازاً دلِ انسان)

(۶) طوّافان: جمعِ طوّاف به معنی گردنده، طواف کننده

(۷)‌ اَملاک: جمعِ مَلَک، فرشتگان

(۸) رَقِّ منشور: صفحه‌ای گشاده، اشاره به آیهٔ ۳، سورهٔ طور (۵۲)

(۹) تافت: تابید

(۱۰) مَشارِق: مشرق‌ها

(۱۱) بی‌چون: بدون چگونگی

(۱۲) اُلفَت: انس گرفتن، دوستی

(۱۳) رَسَن: ریسمان، کمند

(۱۴) عبارت: سخن گفتن، قیل و قال

(۱۵) عبرت: پند و اندرز

(۱۶) اَحوَل: لوچ، دو‌بین

(۱۷) ازل: آنچه اوّل و ابتدا نداشته باشد، ابدی، جاودانه

(۱۸) جوش کردن: سعی کردن زیاد

(۱۹) صدرِ صُدور:‌ بزرگِ بزرگان

(۲۰) چل ساله: چهل ساله

(۲۱) دِهلیز: راهرو

(۲۲) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

(۲۳) نَفَخْتُ: دمیدم

(۲۴) حَطَب‏: هیزم

(۲۵) خَرُّوب: بسیار ویران کننده

(۲۶) مَحْلَب: جای دوشیدنِ شیر (اسم مکان) و مِحْلَب، ظرفی که در آن شیر بدوشند (اسم آلت).

(۲۷) حالِب: دوشندهٔ شیر، در این‌جا به‌معنی جویندهٔ شیر.

(۲۸) کُدیه‌ساز: تکدّی کننده

(۲۹) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۳۰) بایزید: عارفِ بزرگ بایزید بسطامی

(۳۱) بُن: ریشه

(۳۲) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۳۳) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۳۴) گبر: کافر

(۳۵) صُنع: آفرینش

(۳۶) مصنوع: آفریده، مخلوق

(۳۷) استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.

(۳۸) کرامات: جمعِ کرامت، به معنی بزرگی و ارجمندی، سخاوت و بخشندگی

(۳۹) مَدَد: یاری، کمک، فریادرسی

(۴۰) چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن

(۴۱) عَطا: بخشش

(۴۲) نَقل: نقل مکان کردن، جابجا شدن

(۴۳) سَعد: خجسته، مبارک

(۴۴) خُسبی: می‌خوابی

(۴۵) زنهار: مبادا

(۴۶) وَلیک: ولی، امّا

(۴۷) تَرِّه‌زار: سبزی‌زار، در اینجا رشدِ معنوی انسان در ابعاد مختلف

(۴۸) تُرَّهه: سخن بی‌فایده، یاوه، بیهوده

(۴۹) خَلیل: لقب ابراهیم پیامبر

(۵۰) بَرات: حواله، سند آزادی انسان از ذهن

(۵۱) شاکِر: آنکس که شُکر می‌کند.

(۵۲) حَشر: قیامت، رستاخیر

(۵۳) درختِ موسوی: اشاره به درختی است که حق تعالیٰ بر آن تجلّی کرد.

(۵۴) کوکب: ستاره

(۵۵) ضیا: روشنایی، نور

(۵۶) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.

(۵۷) وَلَه: سرگردانی از عشق، حیرانی، افراطِ وجد

(۵۸) فِرو مآ: مَایست

(۵۹) اَعْظَمُ ‌الْاَرکان: بزرگترین پایه‌ها

(۶۰) صیام: روزه گرفتن

(۶۱) ابایزید: عارفِ بزرگ بایزید بسطامی

(۶۲) مستفید: استفاده کننده، بهره‌مند

(۶۳) هَله: آگاه باش، توجه کن، هین

(۶۴) بَرات: حواله، سند آزادی انسان از ذهن

(۶۵) صنم: بت، زیبارو؛ صنما: ای زیبارو

(۶۶) بَطِر: شادمان، سرمست

(۶۷) بَیض: جمعِ ابْيَض به معنی سفید

(۶۸) سُود: اَسْوَد به معنی سیاه

(۶۹) اَسْفَل: پایین‌تر، پست‌تر

(۷۰) خَس: خاشاک، کنایه از چیز حقیر و بی‌ارزش

(۷۱) خرمُهره: نوعی مُهرهٔ بزرگ سفید یا آبی که آن را بر گردن خر و اسب و استر آویزند.

(۷۲) اِشَک: خر، الاغ (لفظی ترکی است)

(۷۳) پیرایه: آرایش

(۷۴) طاق و طُرُم: جلال و شکوهِ ظاهری

(۷۵) عاریّتی‌: قرضی

(۷۶) ماهیّتی‌: ذاتی

(۷۷) مُمْتَنِع: رفیع، محال

(۷۸) مُسْتَمِع: شنونده

(۷۹) تَجهیز: وسایل کفن مرده

(۸۰) تَکفین: مرده‌ای را کفن کردن، کفن پوشاندن به مرده

(۸۱) دَردادن: عطا کردن، دادن

(۸۲) کرّوبی: آسمانی، منسوب به عالَمِ فرشتگان

(۸۳) آفِل: گذرا

(۸۴) سِجّین: جایی در دوزخ

(۸۵) عالَم عِلیّین: عالَمِ بالا، بهشتِ بَرین

(۸۶) سامی: بلندمرتبه

(۸۷) صِرف: خالص

(۸۸) ناموس: خودبینی، تکبّر، آبروی مصنوعی

(۸۹) دَلْو: سطل

(۹۰) رَسته: رها شده

(۹۱) رَشْک: غبطه خوردن

(۹۲) چِگِل: ناحیه‌ای در ترکستان که مردمی به غایت زیبا دارد، در ادبِ پارسی به عنوان مظهر زیبایی به کار می‌رود.

(۹۳) رَسَن: ریسمان، طناب

(۹۴) زَفْت: بزرگ، ستبر

(۹۵) بِحِل: حلال کن، از جرم و گناهم درگذر.

(۹۶) مَگُسِل: جدا نکن، پاره نکن

(۹۷) شَسْت: قُلّاب ماهیگیری، «دو شَسْت» کنایه از موی جلوی سر است که به دو بخش تقسیم شود و بافته گردد.

(۹۸) خِرف: خرفت، گول و کودن

(۹۹) عبارت: قیل و قال ذهن

(۱۰۰) اشارت: با حرکت دست و چشم و ابرو مطلبی را القا کردن.


Tags



Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Programs #1002
برنامه شماره ۱۰۰۲ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۱۰۰ - ۱۰۰۱
Views: 3,590
Submitted by: admin, Apr 03 2024






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S