برنامه شماره ۱۰۳۹ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه
اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #700, Divan e Shams
آن خواجهٔ خوشلقا(۱) چه دارد؟
آیینهاش از صفا چه دارد؟
هان، تا نروی تو در جَوالش(۲)
رختش بِطَلَب که تا چه دارد؟
اندر سخنش کشان و بو گیر(۳)
کز بویِ میِ بقا چه دارد؟
در گلشنِ ذوقِ او فرورو
کز نرگس و لالهها چه دارد؟
هرچند کز انبیا بِلافید
از گوهرِ انبیا چه دارد؟
گرچه صلوات میفرستد
از صَفوَتِ(۴) مصطفی(۵) چه دارد؟
یا سایهٔ خود بر او مینداز
کو خود چه کس است؟ یا چه دارد؟
در ساقیِ خویش چنگ درزن
مندیش که آن سهتا(۶) چه دارد
عُمری پیِ زید و عَمرو بُردی
زین پس بنگر خدا چه دارد
از سَرمجموعِ(۷) اصل مگذر
کاین اصل جداجدا چه دارد
این کاهِ سخن دگر مپیما
بندیش که کهربا(۸) چه دارد
(۱) خوشلقا: خوشصورت، خوبروی.
(۲) جَوال: کیسهٔ بزرگ؛ در جَوالِ کسی رفتن: فریبِ آن کس را خوردن.
(۳) بو گرفتن: پی به مطلب بردن، از ظاهر به باطن راه جستن، استدلال کردن.
(۴) صَفوَت: خلوص، پاکی، برگزیدگی.
(۵) مصطفی: برگزیده، از القاب حضرت رسول (ص).
(۶) سهتا: سهتار، سازی که سه سیم دارد؛ همچنین معنی سه تا چیز نیز میدهد.
(۷) سَرمجموع: گزیده و خالص چیزی، حاصل جمع.
(۸) کهربا: صمغی زردرنگ، فسیلی، و از دستۀ هیدروکربنها که به دلیل وجود الکتریسیتۀ ساکن
کاه را جذب میکند و مصرف تزیینی دارد.
-----------
آن خواجهٔ خوشلقا چه دارد؟
هان، تا نروی تو در جَوالش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287
او فضولی بوده است از اِنقباض(۹)
کرد بر مختارِ مطلق، اِعتراض
(۹) اِنقباض: دلتنگی و قبض
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4552, Line #3920
در جَوالِ نَفْسِ خود چندین مَرُو
از خریدارانِ خود غافل مَشُو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428
عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی
بر امیدِ حال بر من میتَنی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4009
عشق چون دعوی، جفا دیدن گواه
چون گواهت نیست، شد دعوی(۱۰) تباه
(۱۰) دَعوی: ادعا کردن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053
گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟
کاحمقان را این همه رغبت شگُفت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1725, Divan e Shams
نگفتمت مَرُو آنجا که آشنات منم؟
در این سرابِ فنا چشمهٔ حیات منم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108
بادْ تُند است و چراغم اَبْتری(۱۱)
زو بگیرانم چراغِ دیگری
(۱۱) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112
او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۱۲)
شمعِ فانی(۱۳) را به فانیای دِگر
(۱۲) غِرَر: جمع غِرَّه بهمعنی غفلت و بیخبری و غرور
(۱۳) فانی: زوالپذیر، هالِک، ناپایدار
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1763
مرگ را تو زندگی پنداشتی
تخم را در شورهخاکی کاشتی
عقلِ کاذب هست خود معکوسبین
زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۱۴)
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خُدعهسرا(۱۵)
(۱۴) غَبین: آدمِ سسترأی
(۱۵) خُدعهسرا: نیرنگخانه، کنایه از دنیا
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۳۰
Poem (Qazal) #431, Divan e Hafez
زمانه هیچ نبخشد که بازنَسْتانَد(۱۶)
مَجو زِ سِفله(۱۷) مُرُوَّت(۱۸) که شَیْئُهُ لاشَی(۱۹)
(۱۶) بازنَسْتانَد: پس نگیرد.
(۱۷) سِفله: پست، فرومایه
(۱۸) مُرُوَّت: جوانمردی
(۱۹) شَیئُهُ لا شَی: چیزِ او، چیز نیست.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1447
از وجودی ترس کاکنون در ویای
آن خیالت لاٰ شَی(۲۰) و تو لاٰشیای
لاشیی بر لاشیی عاشق شدهست
هیچ نی مر هیچ نی را ره زدهست
چون بُرون شد این خیالات از میان
گشت نامعقولِ تو بر تو عِیان(۲۱)
(۲۰) لاشَی: چیز بیمقدار، ناچیز
(۲۱) عیان: آشکار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1574
چون جَوالی(۲۲) بس گرانی میبَری
زآن نباید کم(۲۳)، که در وی بنْگری
(۲۲) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست میکردند،
بارجامه.
(۲۳) زآن نباید کم: از آن نباید کمتر باشد، لااقل، دستِ کم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376
گفت: نامت چیست؟ برگو بیدهان
گفت: خَرّوب(۲۴) است ای شاهِ جهان
گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟
گفت: من رُستَم(۲۵)، مکان ویران شود
من که خَرّوبم، خرابِ منزلم
هادمِ(۲۶) بنیادِ این آب و گِلم
(۲۴) خَرُّوب: بسیار خرابکننده
(۲۵) رُستَن: روییدن
(۲۶) هادِم: ویران کننده، نابود کننده
او فضولی بوده است از اِنقباض(۲۷)
(۲۷) اِنقباض: دلتنگی و قبض
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکم حق گُسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
برخی از عوامل انقباض:
- تمرکز بر روی دیگران
- رفتن به گذشته
- حبر و سنی کردن
- مقاومت
- قضاوت
- مقایسه
- هرگونه واکنش ذهنی: (ترس، خشم، حسادت، و ...)
- جدی گرفتن وضعیتهای ذهنی
- قرین
-وابستگیِ مالی
- حَرّافیِ من ذهنی
برخی از عوامل انبساط:
- تمرکز بر روی خود
- ماندن در لحظه
- تغییر و اصلاح خود
- بیمقاومتی (پذیرش و تسلیم)
- بیقضاوتی (قضاوت زندگی، قضا و کنفکان)
- غیر قابلِ مقایسه بودنِ خودم (لَم یَکُن)
- بیواکنشی
- بازی پنداشتن وضعیتهای ذهنی
- استقلال مالی
- سکوت، و خاموشیِ من ذهنی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1391
باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد
که بُدَم من سُرخرو، کردیم زرد
رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۲۸) تویی
اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی
(۲۸) صَبّاغ: رنگرز
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488
گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد
و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3342
بندگیّ او بِهْ از سلطانی است
که اَنا خَیْرٌ دمِ شیطانی است
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3216
علّتِ(۲۹) ابلیس اَنَاخَیری(۳۰) بُدهست
وین مرض در نَفْسِ هر مخلوق هست
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»
«گفت: حال که مرا گمراه ساختهای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف میکنم.»
[ما بهعنوان منذهنی هم خودمان را گمراه میکنیم
و هم به هرکسی که میرسیم او را به واکنش درمیآوریم.]
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۲
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #12
«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ… .»
«خدا گفت: وقتى تو را به سجده فرمان دادم، چه چيز تو را از آن باز داشت؟ گفت: من از او بهترم… .»
(۲۹) علّت: مرض، بیماری
(۳۰) اَنَاخَیری: من بهترم.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1386
عاشقا، خَرّوبِ(۳۱) تو آمد کژی
همچو طفلان، سویِ کژ چون میغژی(۳۲)؟
خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس
تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس
چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه
اینچنین انصاف از ناموس(۳۳) بِه
(۳۱) خَرّوب: بسیار خرابکننده
(۳۲) میغژی: فعل مضارع از غژیدن، بهمعنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال
(۳۳) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلیِ من ذهنی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.»
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212
هرکه نقصِ خویش را دید و شناخت
اندر اِستکمالِ(۳۴) خود دواسبه تاخت(۳۵)
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگار ما به خود ستم كرديم
و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى از زيانديدگان خواهيم بود.»
(۳۴) اِستکمال: به کمال رسانیدن، کمالخواهی
(۳۵) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1065
در دلِ سالک(۳۶) اگر هست آن رُموز
رمزدانی نیست سالک را هنوز
تا دلش را شرحِ آن سازد ضیا(۳۷)
پس اَلَمْ نَشْرَحْ بفرماید خدا
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیات ۱ تا ۳
Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1-3
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ. وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ. الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ.»
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟ و بارِ گرانَت را از پشتت برنداشتيم؟
بارى كه بر پشتِ تو سنگينى مىكرد؟»
(۳۶) سالِک: رَوندهٔ راهِ معنوی
(۳۷) ضیا: نور، در اینجا روشنایی ایزدی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢١۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146
بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام(۳۸)
پَست بنشین یا فرود آ، وَالسَّلام
هر زمانی که شدی تو کامران
آن دَمِ خوش را کنارِ بام دان
(۳۸) مُدام: شراب
اندر سخنش کشان و بو گیر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #15
یک قَدَم زد آدم اندر ذوقِ نَفْس
شد فِراقِ صدرِ جَنَّت، طوقِ(۳۹) نَفْس
(۳۹) طوق: گردن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1070
مَنفَذی داری به بحر، ای آبگیر
ننگ دار از آب جُستن از غدیر(۴۰)
که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟
چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۴۱)؟
درنگر در شرحِ دل در اندرون
تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون
(۴۰) غدیر: آبگیر، برکه
(۴۱) کُدیهساز: گدایی کننده، تکدّیکننده
از صَفوَتِ مصطفی چه دارد؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #269
بر زبان نامِ حق و، در جانِ او
گَندها از فکرِ بیایمانِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #318
گرچه حِکمت را به تکرار آوری
چون تو نااَهْلی(۴۲)، شَوَد از تو بَری(۴۳)
(۴۲) نااَهْل: دارندهٔ صفتهای ناپسند، مقابلِ اَهْل، فاقد شایستگیِ لازم
(۴۳) بَری [عربی: بریء]: دور، بیزار، متنفر، برکنار، همینطور در موارد دیگر بهمعنیِ بیگناه،
مُبَرّا، پاک
مندیش که آن سهتا چه دارد
سهتا:
۱- طلبیدن رخت از من ذهنی
۲- اندر سخن کشیدنِ من ذهنی
۳- در ذوق و گلشنِ من ذهنی فرورفتن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #344
دامنِ او گیر، ای یارِ دلیر
کو مُنزّه(۴۴) باشد از بالا و زیر
(۴۴) مُنزّه: پاکیزه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2140
دامنِ او گیر کو دادت عصا
در نگر کآدم چهها دید از عصیٰ(۴۵)
(۴۵) عصیٰ: عصیان، نافرمانی، سرپیچی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴٢۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #424
دامنِ او گیر زودتر بیگُمان
تا رهی در دامنِ آخِرزمان
از سَرمجموعِ اصل مگذر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #165
چونکه بد کردی، بترس، آمن مباش
زآنکه تخم است و برویانَد خُداش
چند گاهی او بپوشانَد که تا
آیدت زآن بَد پشیمان و حیا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #341
گرچه با تو شَه نشیند بر زمین
خویشتن بشْناس و، نیکوتر نشین
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2761
هرچه او هموار باشد با زمین
تیرها را کَی هدف گردد؟ ببین
سَر بر آرَد از زمین، آنگاه او
چون هدفها زخم یابد بیرَفُو
بندیش که کهربا چه دارد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #60, Divan e Shams
خَمُش کن، در خموشی جان کشد چون کهربا آن را
که جانش مستعد باشد کشاکشهای بالا را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #701, Divan e Shams
بازارِ مرا بها چه دارد؟
او عشوه دهد(۴۶)، ازو تو مشنو
نقدش بَرکَش(۴۷) ببین که چند است
در نقد دگر دَغا(۴۸) چه دارد؟
(۴۶) عشوه دادن: فریفتن
(۴۷) بَرکَش: وزن کن.
(۴۸) دَغا: مکر، فریب
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1208
غیرِ نٌطق(۴۹) و غیرِ ایما(۵۰) و سِجِل(۵۱)
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
(۴۹) نُطق: حرف زدن
(۵۰) ايما: اشاره كردن
(۵۱) سِجِل: در اينجا بهمعنیِ مطلق نوشته
گر دست و ترازُوی نداری
تا برکشی کز صفا چه دارد
کز بویِ میِ بقا چه دارد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #563, Divan e Shams
ترازو گر نداری، پس تو را زو ره زَنَد هر کس
یکی قَلبی(۵۲) بیآراید، تو پنداری که زر دارد
(۵۲) قَلب: چیز تقلّبی
شاد آنکه بجُست جانِ خود را
کز حالتِ مُرتَضا(۵۳) چه دارد؟
در خویش ز اولیا چه بیند؟
وز لذّتِ انبیا چه دارد؟
گفتم به قلندری(۵۴) که: بنگر
کان چرخ که شد دوتا(۵۵) چه دارد
گفتا که: فراغتیست ما را
کو خود چه کس است یا چه دارد
مستم ز خدا و سخت مستم
سبحاناللَّـه(۵۶) خدا چه دارد؟
از رحمتِ شمسِ دینِ تبریز
هر سینه جداجدا چه دارد؟
(۵۳) مُرتَضا: راضی، خشنود، پسندیده
(۵۴) قلندر: کنایه از انسان رهاشده از ذهن، آزاده
(۵۵) دوتا: خمیده، منحنی
(۵۶) سبحاناللَّـه: پاک و منزه است خداوند. در مقامِ تعجّب گفته میشود.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334
خود ندارم هیچ، بِهْ سازد مرا
که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۵۷)
(۵۷) عَنا: رنج
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٢٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2329
چون الف چیزی ندارم، ای کریم
جز دلی دلتنگتر از چشمِ میم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501
اوّل و آخِر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
« همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم،
ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد.
باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳
Quran, Al-Hadid(#57), Line #3
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»
«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1395
همچو آن ابلیس و ذُرّیاتِ(۵۸) او
با خدا در جنگ و اندر گفتوگو
(۵۸) ذُرّیّات: جمعِ ذُرّیّه بهمعنی فرزند، نسل
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622
چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا(۵۹)
(۵۹) اَنْصِتُوا: خاموش باشید.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #619
عقل و دلها بیگمانی عرشیاند
در حجاب از نورِ عرشی میزیَند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #620
در بیانِ آنکه عقل و روح در آب و گِل محبوساند
همچو هاروت و ماروت در چاهِ بابِل
همچو هاروت و چو ماروت آن دو پاک
بستهاند اینجا به چاهِ سهمناک
عالَمِ سِفْلی(۶۰) و شهوانی درند
اندرین چَهْ گشتهاند، از جُرم، بند
سِحر و ضدِّ سحر را بیاختیار
زین دو آموزند نیکان و شِرار(۶۱)
(۶۰) سِفْلی: پایین، پست
(۶۱) شِرار: جمعِ شریر، به معنی بَدان، مردمِ بد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #402
منتهایِ اختیار آن است خَود
که اختیارش گردد اینجا مُفتَقَد(۶۲)
(۶۲) مُفتَقَد: گمکردهشده
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #623
لیک اوّل پند بدْهندش که هین
سِحر را از ما مَیآموز و مچین
ما بیاموزیم این سحر ای فلان
از برایِ ابتلا و امتحان
کامتحان را شرط باشد اختیار
اختیاری نبودت بیاقتدار
میلها همچون سگانِ خفتهاند
اندریشان خیر و شر بنهفتهاند
چونکه قدرت نیست، خفتند این رَدِه(۶۳)
همچو هیزمپارهها و تنزده(۶۴)
تا که مُرداری درآید در میان
نفخِ صورِ حرص کوبد بر سگان
چون در آن کوچه خری مُردار شد
صد سگِ خفته بِدآن بیدار شد
حرصهایِ رفته اندر کَتمِ(۶۵) غیب(۶۶)
تاختن آورد، سر بر زد ز جیب(۶۷)
مو به مویِ هر سگی دندان شده
وز برایِ حیله دُمجُنبان شده
نیمِ زیرش حیله، بالا آن غضب
چون ضعیفْ آتش، که یابد او حَطَب(۶۸)
شعله شعله میرسد از لامکان
میرود دودِ لَهَب(۶۹) تا آسمان
صد چنین سگ اندرین تن خُفتهاند
چون شکاری نیستشان بنهفتهاند
یا چو بازاناند دیده دوخته
در حجاب، از عشقِ صیدی سوخته
تا کُلَه بردارد و بیند شکار
آنگهان سازد طوافِ کوهسار
شهوتِ رنجور ساکن میبُوَد
خاطرِ او سویَ صحّت میرود
چون ببیند نان و سیب و خربزه
در مَصاف(۷۰) آید مزه و خوفِ بَزَه(۷۱)
گر بُوَد صبّار(۷۲)، دیدن سودِ اوست
آن تهیّج(۷۳) طبعِ سُستش را نکوست
ور نباشد صبر، پس نادیده بِهْ
تیر، دور اَوْلیٰ(۷۴) ز مردِ بیزِرِه
(۶۳) رَدِه: صف، دسته، گروه
(۶۴) تَنزَده: خاموش، ساکت
(۶۵) کَتم: پنهان کردن و پوشیده داشتن
(۶۶) کَتمِ غیب: جهانِ پوشیده و عالمِ غیب، در اینجا مراد ضمیرِ آدمی است که پوشیده است و به چشم نیاید.
(۶۷) جیب: گریبان
(۶۸) حَطَب: هیزم
(۶۹) لَهَب: شعله، زبانهٔ آتش
(۷۰) مَصافّ: جمعِ مَصَفّ، میدان جنگ، محل صف بستن
(۷۱) بَزَه: گناه، خطا
(۷۲) صَبّار: بسیار صبر کننده
(۷۳) تَهَیُّج: به هیجان آمدن
(۷۴) اَولی: سزاوارتر
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3296
صد هزاران سال ابلیسِ لعین
بود اَبْدالِ اَمیرالْـمُؤْمِنین
پنجه زد با آدم از نازی که داشت
گشت رسوا، همچو سِرگین وقتِ چاشت(۷۵)
(۷۵) چاشت: اول روز، ساعتی از آفتاب گذشته
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3197
نفْس و شیطان بوده ز اوّل واحدی
بوده آدم را عَدو(۷۶) و حاسدی
(۷۶) عَدو: دشمن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نفْس و شیطان هردو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنْمودهاند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2919
نفْس و شیطان خواستِ خود را پیش بُرد
وآن عنایت قهر گشت و خُرد و مُرد(۷۷)
(۷۷) خُرد و مُرد: تهِ بساط، چیزهای خُرد و ریز.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2693
از سَمومِ نَفْس، چون با علّتی
هر چه گیری تو، مرض را آلتی
-------------------------
مجموع لغات:
(۲۲) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست میکردند، بارجامه.
(۴۳) بَری [عربی: بریء]: دور، بیزار، متنفر، برکنار، همینطور در موارد دیگر بهمعنیِ بیگناه، مُبَرّا، پاک
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۰۰
آن خواجه خوشلقا چه دارد
آیینهاش از صفا چه دارد
هان تا نروی تو در جوالش
رختش بطلب که تا چه دارد
کز بوی می بقا چه دارد
در گلشن ذوق او فرورو
کز نرگس و لالهها چه دارد
هرچند کز انبیا بلافید
از گوهر انبیا چه دارد
از صفوت مصطفی چه دارد
یا سایه خود بر او مینداز
کو خود چه کس است یا چه دارد
در ساقی خویش چنگ درزن
عمری پی زید و عمرو بردی
از سرمجموع اصل مگذر
این کاه سخن دگر مپیما
او فضولی بوده است از انقباض
کرد بر مختار مطلق اعتراض
در جوال نفس خود چندین مرو
از خریداران خود غافل مشو
عاشق حالی نه عاشق بر منی
بر امید حال بر من میتنی
عشق چون دعوی جفا دیدن گواه
چون گواهت نیست شد دعوی تباه
گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت
کاحمقان را این همه رغبت شگفت
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۲۵
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
باد تند است و چراغم ابتری
زو بگیرانم چراغ دیگری
او نکرد این فهم پس داد از غرر
شمع فانی را به فانیای دگر
عقل کاذب هست خود معکوسبین
زندگی را مرگ بیند ای غبین
آنچنانکه هست در خدعهسرا
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۴۳۰
زمانه هیچ نبخشد که بازنستاند
مجو ز سفله مروت که شیئه لاشی
آن خیالت لا شی و تو لاشیای
چون برون شد این خیالات از میان
گشت نامعقول تو بر تو عیان
چون جوالی بس گرانی میبری
زآن نباید کم که در وی بنگری
گفت نامت چیست برگو بیدهان
گفت خروب است ای شاه جهان
گفت اندر تو چه خاصیت بود
گفت من رستم مکان ویران شود
من که خروبم خراب منزلم
هادم بنیاد این آب و گلم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
-وابستگی مالی
- حرافی من ذهنی
- غیر قابل مقایسه بودن خودم (لم یکن)
- سکوت، و خاموشی من ذهنی
باز آن ابلیس بحث آغاز کرد
که بدم من سرخرو کردیم زرد
رنگ رنگ توست صباغم تویی
اصل جرم و آفت و داغم تویی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۸
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان دیو دنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد
و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت
بندگی او به از سلطانی است
که انا خیر دم شیطانی است
علت ابلیس اناخیری بدهست
وین مرض در نفس هر مخلوق هست
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۲
عاشقا خروب تو آمد کژی
همچو طفلان سوی کژ چون میغژی
خویش مجرم دان و مجرم گو مترس
تا ندزدد از تو آن استاد درس
چون بگویی جاهلم تعلیم ده
اینچنین انصاف از ناموس به
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۹
گفت آدم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٢١٢
هرکه نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمال خود دواسبه تاخت
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳
در دل سالک اگر هست آن رموز
تا دلش را شرح آن سازد ضیا
پس الم نشرح بفرماید خدا
قرآن کریم، سوره انشراح (۹۴)، آیات ۱ تا ۳
بر کنار بامی ای مست مدام
پست بنشین یا فرود آ والسلام
آن دم خوش را کنار بام دان
یک قدم زد آدم اندر ذوق نفس
شد فراق صدر جنت طوق نفس
منفذی داری به بحر ای آبگیر
ننگ دار از آب جستن از غدیر
که الم نشرح نه شرحت هست باز
چون شدی تو شرحجو و کدیهساز
درنگر در شرح دل در اندرون
تا نیاید طعنه لاتبصرون
بر زبان نام حق و در جان او
گندها از فکر بیایمان او
گرچه حکمت را به تکرار آوری
چون تو نااهلی شود از تو بری
۲- اندر سخن کشیدن من ذهنی
۳- در ذوق و گلشن من ذهنی فرورفتن
دامن او گیر ای یار دلیر
کو منزه باشد از بالا و زیر
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۴۰
دامن او گیر کو دادت عصا
در نگر کآدم چهها دید از عصی
دامن او گیر زودتر بیگمان
تا رهی در دامن آخرزمان
چونکه بد کردی بترس آمن مباش
زآنکه تخم است و برویاند خداش
چند گاهی او بپوشاند که تا
آیدت زآن بد پشیمان و حیا
گرچه با تو شه نشیند بر زمین
خویشتن بشناس و نیکوتر نشین
تیرها را کی هدف گردد ببین
سر بر آرد از زمین آنگاه او
چون هدفها زخم یابد بیرفو
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۰
خمش کن در خموشی جان کشد چون کهربا آن را
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۰۱
بازار مرا بها چه دارد
او عشوه دهد ازو تو مشنو
نقدش برکش ببین که چند است
در نقد دگر دغا چه دارد
غیر نطق و غیر ایما و سجل
گر دست و ترازوی نداری
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۶۳
ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس
یکی قلبی بیآراید تو پنداری که زر دارد
شاد آنکه بجست جان خود را
کز حالت مرتضا چه دارد
در خویش ز اولیا چه بیند
وز لذت انبیا چه دارد
گفتم به قلندری که بنگر
کان چرخ که شد دوتا چه دارد
گفتا که فراغتیست ما را
سبحانالله خدا چه دارد
از رحمت شمس دین تبریز
هر سینه جداجدا چه دارد
خود ندارم هیچ به سازد مرا
که ز وهم دارم است این صد عنا
چون الف چیزی ندارم ای کریم
جز دلی دلتنگتر از چشم میم
اول و آخر تویی ما در میان
همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم
ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد
باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم
قرآن کریم، سوره حدید (۵۷)، آیه ۳
همچو آن ابلیس و ذریات او
چون تو گوشی او زبان نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود انصتوا
در حجاب از نور عرشی میزیند
در بیان آنکه عقل و روح در آب و گل محبوساند
همچو هاروت و ماروت در چاه بابل
بستهاند اینجا به چاه سهمناک
عالم سفلی و شهوانی درند
اندرین چه گشتهاند از جرم بند
سحر و ضد سحر را بیاختیار
زین دو آموزند نیکان و شرار
منتهای اختیار آن است خود
که اختیارش گردد اینجا مفتقد
لیک اول پند بدهندش که هین
سحر را از ما میاموز و مچین
از برای ابتلا و امتحان
میلها همچون سگان خفتهاند
چونکه قدرت نیست خفتند این رده
همچو هیزمپارهها و تنزده
تا که مرداری درآید در میان
نفخ صور حرص کوبد بر سگان
چون در آن کوچه خری مردار شد
صد سگ خفته بدآن بیدار شد
حرصهای رفته اندر کتم غیب
تاختن آورد سر بر زد ز جیب
مو به موی هر سگی دندان شده
وز برای حیله دمجنبان شده
نیم زیرش حیله بالا آن غضب
چون ضعیف آتش که یابد او حطب
میرود دود لهب تا آسمان
صد چنین سگ اندرین تن خفتهاند
در حجاب از عشق صیدی سوخته
تا کله بردارد و بیند شکار
آنگهان سازد طواف کوهسار
شهوت رنجور ساکن میبود
خاطر او سوی صحت میرود
در مصاف آید مزه و خوف بزه
گر بود صبار دیدن سود اوست
آن تهیج طبع سستش را نکوست
ور نباشد صبر پس نادیده به
تیر دور اولی ز مرد بیزره
صد هزاران سال ابلیس لعین
بود ابدال امیرالـمومنین
گشت رسوا همچو سرگین وقت چاشت
نفس و شیطان بوده ز اول واحدی
بوده آدم را عدو و حاسدی
نفس و شیطان هردو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
نفس و شیطان خواست خود را پیش برد
وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد
از سموم نفس چون با علتی
هر چه گیری تو مرض را آلتی
Privacy Policy