مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2484, Divan e Shams
خواجه، اگر تو همچو ما بیخود و شوخ و مَستیی
طوقِ قَمَر شکستیی، فوقِ فلک نشستیی
کِی دَمِ کَس شنیدیی، یا غمِ کَس کشیدیی
یا زَر و سیم چیدیی، گَر تو فنا پرستیی(۱)؟
بَرجهیی به نیم شب، با شهِ غیبِ خوش لقب(۲)
ساغرِ باده طَرب بر سرِ غم شکستیی
ای تو مدد حیات را، از جهتِ زکات را
طُرّه دلربات را بر دلِ من بِبَستیی
عاشقِ مست از کجا؟ شَرم و شکست از کجا؟
شَنگ(۳) و وَقیح(۴) بودیی، گَر گِروِ اَلَستییی
ور ز شرابْ دَنگیی کِی پِی نام و نَنگیی؟
ور تو چو من نَهنگیی؟ کِی به درونِ شَستیی(۵)؟
باز رسید مستِ ما، داد قَدَح به دستِ ما
گَر دَهَدی به دستِ تو، شاد و فَراخْ دَستیی
گَر قَدَحَش بِدیدیی، چون قَدَحَش پُریدیی
وز کَفِ جامْ بخشِ او، از کَفِ خود بِرَستییی(۶)
وز رُخِ یوسفانهاش، عقل شدی ز خانهاش
بَخت شدی مُساعدش، ساعدِ خود نَخَستیی(۷)
ور تو به گاه خاستی، پس تو چه سُست پاسْتی(۸)
ور تو چو تیر راستی، از پَرِ کَژ بِجَستیی
خامُش کُن، اگر تو را از خَمُشان خبر بُدی
وقتِ کلامْ لالیی، وقتِ سکوت هستیی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2741, Divan e Shams
ای دل، چو به دامِ او فتادی
از بَندِ هزار دام رَستی
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۱۶
Hafez Poem(Qazal)# 316, Divan e Qazaliat
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2741, Divan e Shams
رَستی ز خُمارِ هر دو عالَم
تا حَشْر ز دامِ دوست مَستی
با پَرِّ بَلی بلند میپَر
چون مَحرَمِ گلشنِ اَلَستی
قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۲
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #172
«…أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ…»
«…آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى…»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1470
مَخزَن آن دارد که مخزنْ، ذاتِ اوست
هستی او دارد که با هستی عَدُوست(۹)
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2741, Divan e Shams
رو بر سَرِ خُمِّ آسمانْ صاف
تا دُرد(۱۰) بُدی، بُدی به پستی
دولت همه سویِ نیستی بود
می جویَد اَبلَهَش ز هستی
گیرم که جمالِ دوست دیدی
از چشمِ وِیَش نَدیده اَسْتی
ای یوسفِ عشق، رو نمودی
دستِ دو هزار مَست خَستی
خامُش، که ز بَحر بینصیبی
تا بستهٔ نقشهایِ شَستی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1456
هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمام
شمع اندر شب بُوَد اندر قیام
قرآن کریم، سوره مُزَّمِّل(۷۳)، آیه ۲
Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #2
« قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»
« شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1232
نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خواندهای؟
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای؟
مگر تو آیه « کوثر را به تو عطا کردیم » را نخوانده ای؟ پس چرا خشکیده و لب تشنه مانده ای؟
قرآن کریم، سوره کوثر(۱۰۸)، آیه ۳و۲
Quran, Sooreh Al-Kawthar(#108), Line #2,3
« فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ.» (۲)
« پس برای پروردگارت نماز گزار و قربانی کن.»
« إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ.» (۳)
« كه بدخواه تو خود اَبتر است.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3573
تو خوش و خوبی و کانِ هر خوشی
تو چرا خود منتِ باده کشی؟
تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سرت
طوقِ اَعطَیناکَ آویزِ برت
جوهرست انسان و چرخ او را عَرَض
جمله فرع و پایهاند و او غَرَض
ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش
چون چنینی خویش را ارزان فروش؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۰۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1507
کالهٔ(۱۱) معیوب بخْریده بُدم
شُکر کز عیبش پِگَه(۱۲) واقف شدم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۹۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #997
گُم شد از بی شُکر خوبی و هنر
که دگر هرگز نبیند زآن اثر
خویشی و بیخویشی و شُکر و وَداد
رفت زان سان که نیارَدشان به یاد
که اَضَلّ اَعْمالَهُم(۱۳) ای کافران
جُستنِ کام ست از هر کامران(۱۴)
جز ز اهلِ شکر و اصحابِ وفا
که مر ایشان راست دولت در قَفا(۱۵)
دولت رفته کجا قوت دهد؟
دولتِ آینده خاصیّت دهد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #946
زآنکه بی شُکری بُوَد شُوم و شَنار(۱۶)
می بَرَد بی شُکر را در قَعرِ نار(۱۷)
گر توکُّل میکنی، در کار کُن
کِشت کن، پس تکیه بر جَبّار کُن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #938
سَعیِ شُکر نعمتش، قدرت بُوَد
جبرِ تو، انکارِ آن نعمت بُوَد
قرآن کریم، سوره ابراهیم(۱۴)، آیه۷
Quran, Sooreh Al-Ibrahim(#14), Line #7
« وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ.»
« و پروردگارتان اعلام كرد كه اگر مرا سپاس گوييد، بر نعمت شما مىافزايم و اگر كفران كنيد، بدانيد كه عذاب من سخت است.»
قرآن کریم، سوره سبا(۳۴)، آیه ۱۳
Quran, Sooreh Saba(#34), Line #13
«…وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ.»
«…و اندكى از بندگان من سپاسگزارند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #310
ناسپاسیّ و فراموشیِّ تو
یاد نآورد آن عسل نوشیِّ تو
لاجَرَم آن راه، بر تو بَسته شد
چون دلِ اهلِ دل، از تو خسته شد
زودشان دریاب و اِسْتِغْفار کُن
همچو ابری گریههای زار کُن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۳۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1831
چون ترازوی تو کَژ بود و دَغا(۱۸)
راست چون جویی ترازوی جزا؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1266
این دو روزَک را که زورت هست زود
پَرّافشانی(۱۹) بکُن از راهِ جُود(۲۰)
این قَدَر تُخمی که ماندستت بباز
تا بروید زین دو دم، عُمرِ دراز
تا نَمُردست این چراغ با گُهر
هین فَتیلش ساز و روغن زودتر
هین مگو فردا، که فرداها گذشت
تا بکلّی نگذرد ایّام کَشت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2459
کی فرستادی دَمی بر آسمان
نیکیی، کز پی نیآمد مثلِ آن ؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1450
راست گفته است آن سپهدارِ بشر
که هر آنکه کرد از دنیا گذر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2460
گر مراقب باشی و بیدار تو
بینی هر دَم پاسخِ کردار تو
چون مراقب باشی و گیری رَسَن
حاجتت ناید قیامت آمدن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1451
نیستش درد و دریغ و غَبنِ(۲۱) موت*
بلکه هستش صد دریغ از بهرِ فوت
که چرا قبله نکردم مرگ را؟
مخزن هر دولت و هر برگ را
قبله کردم من همه عمر از حَوَل
ان خیالاتی که گم شد در اَجَل
حسرت آن مردگان از مرگ نیست
زانست کاندر نقش ها کردیم ایست
ما ندیدیم این که آن نقش است و کف
کف ز دریا جُنبَد و یابَد عَلف
* حدیث
« ما مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ إِلاّ نَدِمَ إِنْ كانَ مُحسِناً نَدِمَ اِنْ لا يَكُونَ ازْدادَ وَ إِنْ كانَ مُسيئاً نَدِمَ اَنْ لا يَكُونَ نُزِعَ.»
« هیچکس نمیرد جز آنکه پشیمان شود. اگر نکوکار باشد از آن پشیمان گردد که چرا بر نکوکاری هایش نیفزود، و اگر بدکار باشد از آنرو پشیمان شود که چرا از تباهکاری بازش نداشته اند.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2056
زَر بِهْ از جان ست پیشِ ابلهان
زَر نثارِ جان بُوَد نزدِ شَهان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2058
حرص تازد بیهده سوی سراب
عقل گوید نیک بین که آن نیست آب
حرص غالب بود و زر چون جان شده
نعرهٔ عقل آن زمان پنهان شده
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #584
صد حکایت بشنَوَد مدهوشِ حرص
در نیآید نکته ای در گوشِ حرص
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #65
هیچ در گوش کسی زایشان نَرَفت
کین طَمَع آمد حجابِ ژَرف و زَفت(۲۲)
گوش را بَندد طمع از اِستماع
چشم را بَندد غَرَض از اِطّلاع
همچنانکه آن جَنین را طمعِ خون
کآن غذای اوست در اوطانِ دون
از حدیث این جهان، محجوب کرد
غیر خون، او مینداند چاشت خَورد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4774
من چه کردم با تو زین گنجِ نَفیس؟
تو چه کردی با من از خویِ خسیس؟
من تو را ماهی(۲۳) نهادم در کنار
که غروبش نیست تا روزِ شمار(۲۴)
در جزایِ آن عطایِ نورِ پاک
تو زدی در دیدهٔ من خار و خاک؟
من تو را بر چرخ گشته نردبان
تو شده در حَربِ(۲۵) من تیر و کمان
دردِ غیرت آمد اندر شه پدید
عکسِ دردِ شاه اندر وی رسید
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1578
نَحس شاگردی که با استادِ خویش
همسری آغازد و آید به پیش
با کدام استاد؟ استادِ جهان
پیشِ او یکسان هویدا و نهان
چشمِ او یَنْظُر بِنُورِ الله* شده
پردههای جَهل را خارِق(۲۶) بده
از دلِ سوراخِ چون کهنه گلیم
پردهای بندد به پیشِ آن حکیم
پرده میخندد بر او با صد دهان
هر دهانی گشته اِشکافی(۲۷) بر آن
گوید آن استاد مر شاگرد را
ای کم از سگ، نیستت با من وفا؟
خود مرا اُستا(۲۸) مگیر آهنگُسِل(۲۹)
همچو خود شاگرد گیر و کوردِل
نه از مَنَت باری است در جان و روان؟
بی مَنَت آبی نمیگردد روان
* حديث
« اِتَّقُوا فَراسَةَ الْـمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.»
بترسید از زیرکی مؤمن که او با نور خدا می بیند.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1592
گر بُدی با تو ورا خندهٔ رضا
صد هزاران گُل شکفتی مر تو را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 914, Divan e Shams
ز ناسپاسیِ ما بسته است روزنِ دل
خدای گفت که انسان لِرَّبِهِ لَکَنُود
قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۸-۶
Quran, Sooreh Al-Adiyat(#100), Line #6-8
«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»(۶)
« همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار نا سپاس است.»
«وَإِنَّهُ عَلَىٰ ذَٰلِكَ لَشَهِيدٌ.» (٧)
« و او خود بر اين گواه است.»
« وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ.» (٨)
« و او سخت به مال (همانیدگی) دلبستگی دارد.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2895
شکرِ نعمت، خوشتر از نعمت بُوَد
شُکرباره(۳۰) کی سوی نعمت رود؟
شکر، جانِ نعمت و نعمت چو پوست
ز آنکه شکر آرد تو را تا کوی دوست
نعمت آرد غفلت و شکر اِنتِباه(۳۱)
صیدِ نعمت کن به دامِ شکرِ شاه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626
قبله را چون کرد دستِ حق عَیان
پس، تَحَرّی(۳۲) بعد ازین مَردود دان
هین بگردان از تَحَرّی رو و سَر
که پدید آمد مَعاد و مُستَقَرّ(۳۳)
یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۳۴) شوی
سُخره(۳۵) هر قبله باطل شوی
چون شوی تمییزدِه(۳۶) را ناسپاس
بِجهَد از تو خَطرَتِ(۳۷) قبله شناس
گر ازین انبار خواهی بِرّ(۳۸) و بُر(۳۹)
نیم ساعت هم ز همدردان مَبُر
که در آن دم که بِبُرّی زین مُعین(۴۰)
مبتلی گردی تو با بِئسَ الْقَرین(۴۱)
(۱) فنا پرست: درویشی که به جدّ طالب فناست.
(۲) خوش لقب: دارای نام نیک
(۳) شَنگ: شوخ و شاد، شنگول
(۴) وَقیح: بی شرم، بی حیا
(۵) شَست: دام
(۶) رَستن: رهیدن، رها شدن، نجات یافتن
(۷) خَستن: آزرده کردن، آزردن، زخمی کردن
(۸) سُست پا: زمین گیر، ناتوان و عاجز در راه رفتن
(۹) عَدو: دشمن، خصم
(۱۰) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب تهنشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لِرد.
(۱۱) کاله: کالا
(۱۲) پِگَه: مخفّف پگاه، صبح زود
(۱۳) اَضَلَّ اَعْمالَهُم: تباه کند اعمالشان را
(۱۴) کامران: کام گیرنده از همانیدگی ها
(۱۵) قفا: پشت سر
(۱۶) شَنار: ننگ و عار، شوم و زشت
(۱۷) قَعرِ نار: ژرفای آتش
(۱۸) دَغا: مَکّار، دَغَل
(۱۹) پَرّافشانی: منظور آثار گمراهی و تَن پرستی را مانند پرهای فاسد و فرسوده پرندگان دور ریختن است. عادات بد خود را از بین بردن.
(۲۰) جُود: بخشش، کَرَم، جوانمردی
(۲۱) غَبنِ: زیان آوردن در معامله، زیان دیدن در داد و ستد
(۲۲) زفت: ستبر، درشت، فربه
(۲۳) ماه: در اینجا کنایه از ایمان و اعمال صالحه است.
(۲۴) روزِ شمار: روز قیامت، روز حساب
(۲۵) حَرب: جنگ، پیکار
(۲۶) خارِق: شکافنده، پاره کننده
(۲۷) اِشکاف: شکاف، رخنه، چاک
(۲۸) اُستا: استاد
(۲۹) آهنگُسِل: گسلنده آهن
(۳۰) شُکرباره: آنکه بسیار شکر می کند و عاشق شکر است.
(۳۱) اِنتِباه: بیداری، آگاهی
(۳۲) تَحَرّی: جستجو
(۳۳) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم
(۳۴) ذاهِل: فراموش کننده، غافل
(۳۵) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد
(۳۶) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است
(۳۷) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه
(۳۸) بِرّ: نیکی
(۳۹) بُرّ: گندم
(۴۰) مُعین: یار، یاری کننده
(۴۱) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2484, Divan e Shams
خواجه اگر تو همچو ما بیخود و شوخ و مستیی
طوق قمر شکستیی فوق فلک نشستیی
کی دم کس شنیدیی یا غم کس کشیدیی
یا زر و سیم چیدیی گر تو فنا پرستیی
برجهیی به نیم شب با شه غیبِ خوش لقب
ساغر باده طرب بر سر غم شکستیی
ای تو مدد حیات را از جهتِ زکات را
طره دلربات را بر دل من ببستیی
عاشق مست از کجا شرم و شکست از کجا
شنگ و وقیح بودیی گر گرو الستییی
ور ز شراب دنگیی کی پی نام و ننگیی
ور تو چو من نهنگیی کی به درون شستیی
باز رسید مست ما داد قدح به دست ما
گَر دهدی به دست تو شاد و فراخ دستیی
گَر قدحش بدیدیی چون قدحش پریدیی
وز کف جام بخش او از کف خود برستییی
وز رخ یوسفانهاش عقل شدی ز خانهاش
بخت شدی مساعدش ساعد خود نخستیی
ور تو به گاه خاستی پس تو چه سست پاستی
ور تو چو تیر راستی از پر کژ بجستیی
خامش کن اگر تو را از خمشان خبر بدی
وقت کلام لالیی وقت سکوت هستیی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2741, Divan e Shams
ای دل چو به دام او فتادی
از بند هزار دام رستی
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۱۶
Hafez Poem(Qazal)# 316, Divan e Qazaliat
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2741, Divan e Shams
رستی ز خمار هر دو عالم
تا حشر ز دام دوست مستی
با پر بلی بلند میپر
چون محرم گلشن الستی
قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۲
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #172
«…أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ…»
«…آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى…»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1470
مخزن آن دارد که مخزن ذات اوست
هستی او دارد که با هستی عدوست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2741, Divan e Shams
رو بر سر خم آسمان صاف
تا درد بدی بدی به پستی
دولت همه سوی نیستی بود
می جوید ابلهش ز هستی
گیرم که جمال دوست دیدی
از چشم ویش ندیده استی
ای یوسف عشق رو نمودی
دست دو هزار مست خستی
خامش که ز بحر بینصیبی
تا بسته نقشهای شستی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1456
هین قم اللیل که شمعی ای همام
شمع اندر شب بود اندر قیام
قرآن کریم، سوره مُزَّمِّل(۷۳)، آیه ۲
Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #2
« قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»
« شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1232
نه تو اعطیناک کوثر خواندهای
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای
مگر تو آیه « کوثر را به تو عطا کردیم » را نخوانده ای؟ پس چرا خشکیده و لب تشنه مانده ای؟
قرآن کریم، سوره کوثر(۱۰۸)، آیه ۳و۲
Quran, Sooreh Al-Kawthar(#108), Line #2,3
« فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ.» (۲)
« پس برای پروردگارت نماز گزار و قربانی کن.»
« إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ.» (۳)
« كه بدخواه تو خود اَبتر است.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3573
تو خوش و خوبی و کان هر خوشی
تو چرا خود منت باده کشی
تاج کرمناست بر فرق سرت
طوق اعطیناک آویز برت
جوهرست انسان و چرخ او را عرض
جمله فرع و پایهاند و او غرض
ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش
چون چنینی خویش را ارزان فروش
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۰۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1507
کاله معیوب بخریده بدم
شکر کز عیبش پگه واقف شدم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۹۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #997
گم شد از بی شکر خوبی و هنر
که دگر هرگز نبیند زآن اثر
خویشی و بیخویشی و شکر و وداد
رفت زان سان که نیاردشان به یاد
که اضل اعمالهم ای کافران
جستن کام ست از هر کامران
جز ز اهل شکر و اصحاب وفا
که مر ایشان راست دولت در قفا
دولت رفته کجا قوت دهد
دولت آینده خاصیت دهد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #946
زآنکه بی شکری بود شوم و شنار
می برد بی شکر را در قعر نار
گر توکل میکنی در کار کن
کشت کن پس تکیه بر جبار کن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #938
سعی شکر نعمتش قدرت بود
جبر تو انکار آن نعمت بود
قرآن کریم، سوره ابراهیم(۱۴)، آیه۷
Quran, Sooreh Al-Ibrahim(#14), Line #7
« وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ.»
« و پروردگارتان اعلام كرد كه اگر مرا سپاس گوييد، بر نعمت شما مىافزايم و اگر كفران كنيد، بدانيد كه عذاب من سخت است.»
قرآن کریم، سوره سبا(۳۴)، آیه ۱۳
Quran, Sooreh Saba(#34), Line #13
«…وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ.»
«…و اندكى از بندگان من سپاسگزارند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #310
ناسپاسی و فراموشی تو
یاد نآورد آن عسل نوشی تو
لاجرم آن راه بر تو بسته شد
چون دل اهل دل از تو خسته شد
زودشان دریاب و استغفار کن
همچو ابری گریههای زار کن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۳۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1831
چون ترازوی تو کژ بود و دغا
راست چون جویی ترازوی جزا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1266
این دو روزک را که زورت هست زود
پرافشانی بکن از راه جود
این قدر تخمی که ماندستت بباز
تا بروید زین دو دم عمر دراز
تا نمردست این چراغ با گهر
هین فتیلش ساز و روغن زودتر
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا بکلی نگذرد ایام کشت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2459
کی فرستادی دمی بر آسمان
نیکیی کز پی نیآمد مثل آن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1450
راست گفته است آن سپهدار بشر
که هر آنکه کرد از دنیا گذر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2460
گر مراقب باشی و بیدار تو
بینی هر دم پاسخ کردار تو
چون مراقب باشی و گیری رسن
حاجتت ناید قیامت آمدن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1451
نیستش درد و دریغ و غبن موت*
بلکه هستش صد دریغ از بهر فوت
که چرا قبله نکردم مرگ را
مخزن هر دولت و هر برگ را
قبله کردم من همه عمر از حول
ان خیالاتی که گم شد در اجل
حسرت آن مردگان از مرگ نیست
زانست کاندر نقش ها کردیم ایست
ما ندیدیم این که آن نقش است و کف
کف ز دریا جنبد و یابد علف
* حدیث
« ما مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ إِلاّ نَدِمَ إِنْ كانَ مُحسِناً نَدِمَ اِنْ لا يَكُونَ ازْدادَ وَ إِنْ كانَ مُسيئاً نَدِمَ اَنْ لا يَكُونَ نُزِعَ.»
« هیچکس نمیرد جز آنکه پشیمان شود. اگر نکوکار باشد از آن پشیمان گردد که چرا بر نکوکاری هایش نیفزود، و اگر بدکار باشد از آنرو پشیمان شود که چرا از تباهکاری بازش نداشته اند.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2056
زر به از جان ست پیش ابلهان
زر نثار جان بود نزد شهان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2058
حرص تازد بیهده سوی سراب
عقل گوید نیک بین که آن نیست آب
حرص غالب بود و زر چون جان شده
نعره عقل آن زمان پنهان شده
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #584
صد حکایت بشنود مدهوش حرص
در نیآید نکته ای در گوش حرص
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #65
هیچ در گوش کسی زایشان نرفت
کین طمع آمد حجاب ژرف و زفت
گوش را بندد طمع از استماع
چشم را بندد غرض از اطلاع
همچنانکه آن جنین را طمع خون
کآن غذای اوست در اوطان دون
از حدیث این جهان محجوب کرد
غیر خون او مینداند چاشت خورد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4774
من چه کردم با تو زین گنج نفیس
تو چه کردی با من از خوی خسیس
من تو را ماهی نهادم در کنار
که غروبش نیست تا روز شمار
در جزای آن عطای نور پاک
تو زدی در دیده من خار و خاک
من تو را بر چرخ گشته نردبان
تو شده در حرب من تیر و کمان
درد غیرت آمد اندر شه پدید
عکس درد شاه اندر وی رسید
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1578
نحس شاگردی که با استاد خویش
همسری آغازد و آید به پیش
با کدام استاد استاد جهان
پیش او یکسان هویدا و نهان
چشم او ینظر بنور الله* شده
پردههای جهل را خارق بده
از دل سوراخ چون کهنه گلیم
پردهای بندد به پیش آن حکیم
پرده میخندد بر او با صد دهان
هر دهانی گشته اشکافی بر آن
گوید آن استاد مر شاگرد را
ای کم از سگ نیستت با من وفا
خود مرا استا مگیر آهنگسل
همچو خود شاگرد گیر و کوردل
نه از منت باری است در جان و روان
بی منت آبی نمیگردد روان
* حديث
« اِتَّقُوا فَراسَةَ الْـمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.»
بترسید از زیرکی مؤمن که او با نور خدا می بیند.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1592
گر بدی با تو ورا خنده رضا
صد هزاران گل شکفتی مر تو را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 914, Divan e Shams
ز ناسپاسی ما بسته است روزن دل
خدای گفت که انسان لربه لکنود
قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۸-۶
Quran, Sooreh Al-Adiyat(#100), Line #6-8
«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»(۶)
« همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار نا سپاس است.»
«وَإِنَّهُ عَلَىٰ ذَٰلِكَ لَشَهِيدٌ.» (٧)
« و او خود بر اين گواه است.»
« وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ.» (٨)
« و او سخت به مال (همانیدگی) دلبستگی دارد.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2895
شکر نعمت خوشتر از نعمت بود
شکرباره کی سوی نعمت رود
شکر جان نعمت و نعمت چو پوست
ز آنکه شکر آرد تو را تا کوی دوست
نعمت آرد غفلت و شکر انتباه
صید نعمت کن به دام شکر شاه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626
قبله را چون کرد دست حق عیان
پس تحری بعد ازین مردود دان
هین بگردان از تحری رو و سر
که پدید آمد معاد و مستقر
یک زمان زین قبله گر ذاهل شوی
سخره هر قبله باطل شوی
چون شود تمییزده را ناسپاس
بجهد از تو خطرت قبله شناس
گر ازین انبار خواهی بر و بر
نیم ساعت هم ز همدردان مبر
که در آن دم که ببری زین معین
مبتلی گردی تو با بئس القرین
ناسپاسی و فراموشی تو
یاد ناورد آن عسلنوشی تو
لاجرم آن راه بر تو بسته شد
چون دل اهل دل از تو خسته شد
زودشان در یاب و استغفار کن
همچو ابری گریههای زار کن
درسهای مولانا دریچه هایی به سوی نور و روشنایی را باز می کنند
دست حق به همراهتان آموزگار عشق و معرفت
هزاران شکر و صدها سپاس