مولوی، دیوان شمس، شماره ۱۵۹۷
این چه کژطبعی بود که صد هزاران غم خوریم
جمع مستان را بخوان تا بادهها با هم خوریم
بادهای کابرار را دادند اندر یشربون
با جنید و بایزید و شبلی و ادهم خوریم
ابر نبود ماه ما را تا جفای شب کشیم
مرگ نبود عاشقان را تا غم ماتم خوریم
نفس ماده کیست تا ما تیغ خود بر وی زنیم
زخم بر رستم زنیم و زخم از رستم خوریم
بود مردم خوار عالم خلق عالم را بخورد
خالق آوردهست ما را تا که ما عالم خوریم
این جهان افسونگرست و وعده فردا دهد
ما از آن زیرکتریم ای خوش پسر که دم خوریم
گر پری زادیم شب جمعیت پریان بود
ور ز آدم زادهایم آن باده با آدم خوریم
گه از آن کف گوهر هستی و سرمستی بریم
گه از آن دف نعره و فریاد زیر و بم خوریم
ماهییم و ساقی ما نیست جز دریای عشق
هیچ دریا کم شود زان رو که بیش و کم خوریم
گه چو گردون از مه و خورشید اشکم پر کنیم
گر چو خورشید آبها را جمله بیاشکم خوریم
شمس تبریزی تو سلطانی و ما بنده توییم
لاجرم در دور تو باده به جام جم خوریم
هوشیاری حضور با هوشیاری ذهنی تفاوت دارد. خلقت بر شاد-خواری و عشق بنا نهاده شده است؛ پس چرا دچار مـَنـیت، غرور و خواب-رفتگی شده ایم. کسب هویت ما عموماً از قضاوتها و بر مبنای یادگیریهای، ارزشها و اشکال ناشی می شود. رفتار شرطی شده و بر حسب عادت موجب می شود که خود را در محدودیت محصور کنیم. یکی از عوامل کژاندیشی، همانا حرفه و تخصص ماست؛ مثلاً یک پزشک بیرون از مطب، فردی متساوی با هر دگری محسوب شده؛ ربطی دیگر به پیشه و حرفه اش ندارد. هویتهای کاری و اکتسابی، برانگیزاننده انتظارات و توقعّات فرد در موقعیت های دیگر می شود. وقتی ما به هوشیاری حضور برسیم، در روشنائی غرقه خواهیم شد و از ترفند مقایسات خواهیم رهید. با کــَنکاش در خویش، از برچسب زدن و ذهنیت-پروری می پرهیزیم. با برچسب زدگی، فکر در صدد تقسیم بندی و برتر-نهادگی خویش است. عکس العملها و واکـنـشها بر قضاوتگری و تقسیم بندیهای فرادستی یا فرودستی استوار می باشند. تسلسلات فکری و تراوشات ذهنی هر آینه اعمال و زندگی ما را رغم می زنند. ذهنیت در چارچوب زمان-مکانی گرفتار بوده و لاجرم از مرگ می ترسد. چرا که فکر بنا بر منطق صغری-کبری؛ به کیفیتی فرامادّی قائل نیست. شرطی شدگیها و انقیادگری همانا غمها و مرارت های ما را ایجاد و دامن می زنند
چرا بعضی از برنامه های تصويری به ترتيب بين شماره های يک تا صد و يک، برای دانلود موجود نيست؟