مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1069, Divan e Shams
در سَماعِ عاشقان زد فرّ و تابش بر اَثیر(۱)
گر سَماعِ منکران اندر نگیرد، گو مَگیر
قسمتِ حقّست قومی در میانِ آفتاب
پای کوبانند و قومی در میانِ زَمهَریر(۲)
قسمتِ حقّست قومی در میانِ آبِ شور
تلخ و غمگینند و قومی در میانِ شهد و شیر
نوبتِ اَلْفَقْرُ فَخْری تا قیامت میزنند*
تو که داری مِی خور و مِی ده شب و روز ای فقیر
فقر را در نورِ یزدان جو، مجو اندر پلاس
گر برهنه مَرد بودی، مَرد بودی نیز سیر
بانگِ مرغان میرسد، بَرمیفشانی پَرّ و بال
لیک اگر خواهی بپرّی، پای را بَرکَش ز قیر
عقلِ تو در بندِ جان و طبعِ تو در بندِ نان
مغزها اندر خمار و دستها اندر خمیر
عارفا، گر کاهلی آمد قِرانِ کاهلان
جاءَ نَصْرُالله** آمد، اَبْشِرُوا جاءَ البَشیر***
یاری و پیروزی خدا رسید.
بشارت دهید که بشارتگر آمد.
گر میِ خود را دگر جا خرج کردی ای جوان
هر که آن جا گرم باشد، این طرف باشد زَحیر(٣)
گرمیی با سردیی و سردیی با گرمیی
چونکه آنجا گرم بودی، سردی اینجا ناگزیر
لیک نومیدی رها کن، گرمیِ حق بیحَدَست
پیشِ این خورشیدِ گرمی ذرّهیی باشد سَعیر(۴)
همچو مغناطیس میکَش طالبان را بیزبان
بس بُوَد بسیار گفتی، ای نذیرِ(۵) بینظیر
* حدیث
« اَلْفَقْرُ فَخري.»
« فقر مایهٔ افتخار من است.»
** قرآن کریم، سوره نصر(۱۱۰)، آیه ۱
Quran, Sooreh An-Nasr(#110), Line #1
« إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ.»
« چون يارى خدا و پيروزى فراز آيد،»
*** قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۹۶
Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #96
« فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا ۖ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ.»
« چون مژدهدهنده آمد و جامه بر روى او انداخت، بينا گشت. گفت: آيا نگفتمتان كه آنچه من از خدا مىدانم شما نمىدانيد؟»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2959
گفت: بهرِ شاه، مبذول است جان
او چرا آید شفیع اندر میان؟
لی مَعَالله وقت بود آن دَم مرا
لا یَسَعْ فیهِ نَبیٌّ مُجتَبی
برای من لحظه فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم به نحوی که هیچ پیامبر برگزیده ای در آن مقام یا حال جا ندارد.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۸۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2986
لیک بعضی زین صدا کَرتر شدند
باز بعضی صافی و برتر شدند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۰۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3003
گفت حق: دانم که این پرسش تو را
نیست از اِنکار و غفلت وَز هوا
ورنه تأدیب و عِتابت کردمی
بهرِ این پرسش تو را آزُردمی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1847
چون نپرسی، زودتر کشفت شود
مرغِ صبر از جمله پَرّانتر بُوَد
ور بپرسی دیرتر حاصل شود
سَهل از بی صبریت مشکل شود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4059
هر که را فتح و ظَفَر(۶) پیغام داد
پیشِ او یک شد مُراد و بیمُراد
هر که پایَندانِ(۷) وی شد وصلِ یار
او چه ترسد از شکست و کارزار؟
چون یقین گشتش که خواهد کرد مات
فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۸)
گر بَرَد اسپش هرآنکه اسپجُوست
اسپ رو گو، نه که پیش آهنگ اوست؟
مرد را با اسپ کی خویشی بُوَد؟
عشقِ اسپش از پیِ پیشی بُوَد
بهرِ صورت ها مَکَش چندین زَحیر(۹)
بیصُداعِ(۱۰) صورتی، معنی بگیر
هست زاهد را غمِ پایانِ کار
تا چه باشد حالِ او روزِ شمار؟
عارفان، ز آغاز گشته هوشمند
از غم و احوالِ آخر فارغاند
بود عارف را همین خوف و رَجا(۱۱)
سابقهدانیش، خورد آن هر دو را
دید، کو سابق زراعت کرد ماش
او همیداند چه خواهد بود چاش(۱۲)
عارف است و باز رَست از خوف و بیم
های هو را کرد تیغِ حق دو نیم
بود او را بیم و اومید از خدا
خوف فانی شد، عِیان گشت آن رَجا
چون شکست او گوهرِ خاص آن زمان
زآن امیران خاست(۱۳) صد بانگ و فَغان
کین چه بیباکی است؟ والله کافر است
هر که این پر نور گوهر را شکست
وآن جماعت جمله از جهل و عَما(۱۴)
درشکسته دُرِّ امرِ شاه را
قیمتی گوهر نتیجهٔ مهر و وُد(۱۵)
بر چنان خاطر چرا پوشیده شد؟
« تشنیع زدنِ اُمَرا بر اَیاز که چرا شکستش؟ و جواب دادنِ اَیاز ایشان را.»
گفت اَیاز: ای مهترانِ نامور
امرِ شه بهتر به قیمت یا گُهر؟
امرِ سلطان بِه بُوَد پیشِ شما
یا که این نیکو گُهَر؟ بهرِ خدا
ای نظرتان بر گُهَر بر شاه نَه
قبلهتان غول ست و جادهٔ راه نَه
من ز شَه بر مینگردانم نظر
من چو مُشرک روی نآرم با حَجَر(۱۶)
بیگُهَر جانی که رنگین سنگ را
برگُزیند، پس نَهد شاهِ مرا
پشت سویِ لُعبتِ(۱۷) گلرنگ کُن
عقل در رنگ آورنده دَنگ(۱۸) کُن
به بت رنگین پشت کن، عقل خود را مبهوت آفریننده رنگ کن.
اندرآ در جو سَبو بر سنگ زن
آتش اندر بو و اندر رنگ زن
گرنه یی در راهِ دین از رهزنان
رنگ و بو مَپْرَست مانندِ زنان
سر فرود انداختند آن مِهتران
عذرجویان گشته زآن نِسیان(۱۹) به جان
از دلِ هر یک دو صد آه آن زمان
همچو دودی میشدی تا آسمان
کرد اشارت شَه به جَلّادِ کُهُن
که ز صَدرم این خَسان(۲۰) را دور کُن
این خَسان چه لایقِ صَدرِ مَناند؟
کز پیِ سنگ امرِ ما را بشکنند
امرِ ما پیشِ چنین اهلِ فَساد
بهرِ رنگین سنگ شد خوار و کَساد(۲۱)
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 499, Divan e Shams
بس بُدی بنده را کَفیٰ بِالله*(۲۲)
لیکَش این دانش و کِفایَت نیست
گوید: این مُشکل و کِنایات(۲۳) است
این صَریح است این کِنایَت نیست
* قرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۴۵
Quran, Sooreh An-Nisaa(#4), Line #45
« وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَىٰ بِاللَّهِ نَصِيرًا.»
« خدا دشمنان شما را بهتر مىشناسد و دوستى او شما را كفايت خواهد كرد و يارى او شما را بسنده است.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #94
در حقیقت هر عدو داروی توست
کیمیا و نافِع و دِلجویِ توست
که ازو اندر گریزی در خَلا
اِستِعانَت جویی از لطفِ خدا
در حقیقت دوستانت دشمناند
که ز حضرت دور و مشغولت کنند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4453
ترک جَلْدی کن کزین ناواقفی(۲۴)
لب ببند، اللُه اعلَمْ بِالْخَفی(۲۵)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1083
بندِ گوش او شده هم هوشِ او
هوش با حق دار ای مدهوشِ او
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1113
هر چه صورت می وسیلت(۲۶) سازدش
زان وسیلت بحر، دور اندازدش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3516
کافِ کافی آمد او بهرِ عِباد(۲۷)
صدقِ وعدهٔ کهیعص*
در توضیح « كهيعص »
(كاف، ها، يا، عين، صاد)
ک، رمز کافی بودن خدا یا زندگی.
ه، رمز هدایت زندگی.
ی، رمز یَد یا گشاده دستی و فراوانی زندگی.
ع، رمز علیم، دانایی زندگی، برعکس جهل من ذهنی.
ص، رمز صادقُ الوَعد بودن زندگی- خوش قولی خدا در مقابل دروغین بودن وعده های من ذهنی.
کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر
بیسبب، بیواسطهٔ یاریِ غیر
کافیَم بینان تو را سیری دهم
بیسپاه و لشکرت میری دهم
بیبهارت نرگس و نسرین دهم
بیکتاب و اوستا تلقین دهم
کافیَم بی داروَت درمان کنم
گور را و چاه را میدان کنم
موسیی را دل دهم به یک عصا
تا زَنَد بر عالَمی شمشیرها
دستِ موسی را دهم یک نور و تاب**
که طپانچه میزند بر آفتاب
چوب را ماری کنم من هفت سَر
که نزایَد ماده مار او را ز نَر
خون نیامیزم در آبِ نیل من
خود کنم خون، عینِ آبش را به فن
شادیت را غم کنم چون آبِ نیل
که نیابی سویِ شادیها سَبیل
باز چون تجدیدِ ایمان بَرتَنی(۲۸)
باز از فرعون بیزاری کُنی
موسی رحمت ببینی آمده
نیلِ خون بینی ازو آبی شده
چون سَرِ رشته نگه داری درون
نیلِ ذوق تو نگردد هیچ خون
من گمان بُردم که ایمان آورم
تا ازین طوفانِ خون آبی خورم
من چه دانستم که تبدیلی کند
در نهادِ من، مرا نیلی کند
سویِ چشمِ خود یکی نیلم روان
برقرارم پیشِ چشمِ دیگران
* قرآن کریم، سوره مريم (١٩) ، آیه ١
Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #1
« كهيعص.»
حروف كهيعص (مفتاح) حقيقت وعده حق تعالى است.
**۱ قرآن کریم، سوره اعراف (٧) ، آیه ١٠٨
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #108
« وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ.»
« و دستش را بيرون آورد، در نظر آنان كه مىديدند سفيد و درخشان بود.»
**۲ قرآن کریم، سوره قصص (٢٨) ، آیه ٣٢
Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #32
« اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ…»
«دست خود در گريبان ببر تا بيرون آيد سفيد بىهيچ آسيبى…»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1407
زیرکی بفروش و حیرانی بخر
زیرکی ظنّ ست و حَیرانی نظر
عقل، قربان کُن به پیشِ مصطفی
حَسبِیَ الله گُو که اللهام کَفی*
همچو کَنعان سر ز کشتی وا مَکَش
که غرورش، داد نفسِ زیرَکَش
که برآیم بر سرِ کوهِ مَشید**
مِنّتِ نوحم چرا باید کشید؟
* قرآن کریم، سوره زمر (۳۹) ، آیه ۳۸و۳۶
Quran, Sooreh Al-Zumar(#39), Line #36,38
«… أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ …» (۳۶)
« آيا خدا براى نگهدارى بندهاش كافى نيست؟»
«… قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ…» (۳۸)
« بگو: خدا براى من بس است.»
** قرآن کریم، سوره هود (۱۱)، آیه ۴۳و۴۲
Quran, Sooreh Hud(#11), Line #42,43
« وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَىٰ نُوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَلَا تَكُنْ مَعَ الْكَافِرِينَ.» (۴۲)
« كشتى آنان را در ميان امواجى چون كوه مىبرد. نوح پسرش را كه در گوشهاى ايستاده بود ندا داد: اى پسر، با ما سوار شو و با كافران مباش.»
« قَالَ سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ۚ قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ ۚ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ.» (۴۳)
« گفت: من بر سر كوهى كه مرا از آب نگه دارد، جا خواهم گرفت. گفت: امروز هيچ نگهدارندهاى از فرمان خدا نيست مگر كسى را كه بر او رحم آورد. ناگهان موج ميان آن دو حايل گشت و او از غرقشدگان بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۰۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #802
تا لبِ بحر، این نشانِ پایهاست
پس نشانِ پا درونِ بحر، لاست
زآنکه منزل هایِ خشکی ز احتیاط
هست دِه ها و وطن ها و رِباط(۲۹)
باز منزل هایِ دریا در وقوف
وقتِ موج و حبس، بی عَرصه(۳۰) و سُقوف(۳۱)
نسیت پیدا آن مراحل را سَنام
نه نشان ست آن منازل را، نه نام
هست صد چندان میان مَنزلَین
آن طرف که از نما تا روحِ عَین
در فناها این بقا را دیدهای
بر بقایِ جسم چون چَفسیدهای؟
هین بده ای زاغ این جان، باز باش
پیشِ تبدیلِ خدا جانْ باز باش
تازه میگیر و کهن را میسپار
که هر امسالت فزون است از سه پار(۳۲)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2358
چونکه قَسّام اوست، کفر آمد گِله
صبر باید، صِبر مِفتاحُ الصِّلَه
غیر حق جمله عَدواند، اوست دوست
با عدو از دوست شَکْوَت کی نکوست؟
تا دهد دوغَم، نخواهم اَنگبین
زانکه هر نعمت غمی دارد قَرین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1863, Divan e Shams
ای سَنْجَقِ(۳۳) نَصْرُالَله، وی مَشعلهٔ یاسین(۳۴)
یا رَب چه سَبُک روحی، بر چشم و سَرَم بِنشین
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1957
ترس و نومیدیت دان آواز غول
میکشد گوش تو تا قَعرِ سُفول
هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا میدان که از بالا رسید
هر ندایی که تو را حرص آورد
بانگ گرگی دان که او مردم دَرَد
(۱) اَثیر: کرۀ آتش که بالای کرۀ هوا قرار دارد. مجازاً آسمان، فلک
(۲) زَمهَریر: سرمای شدید
(۳) زَحیر: رنج و درد
(۴) سَعیر: دوزخ، آتش افروخته، زبانهٔ آتش
(۵) نذیر: ترساننده، بیم دهنده
(۶) ظَفَر: پیروزی، کامروایی
(۷) پایَندان: ضامن، کفیل
(۸) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی ارزش و بی اهمیت
(۹) زَحیر: ناله ای که از خستگی و آزردگی برآید
(۱۰) صُداع: سر درد، زحمت
(۱۱) خوف و رَجا: بیم و امید
(۱۲) چاش: محصول
(۱۳) خاستن: بلند شدن، برپا شدن، برخاستن
(۱۴) عَما: کوری
(۱۵) وُدّ: دوستی
(۱۶) حَجَر: سنگ
(۱۷) لُعبت: بازیچه، بت
(۱۸) دَنگ: احمق، مبهوت
(۱۹) نِسیان: فراموشی
(۲۰) خَسان: جمع خَس، فرومایگان
(۲۱) کَساد: بی رونق، بی رواج
(۲۲) کَفیٰ بِاللّهْ: خداوند کفایت میکند.
(۲۳) کِنایات: جمع کنایه و کنایت، مقابل صراحت، پوشیده سخن گفتن
(۲۴) ناواقفی: معلومات و دانش من ذهنی
(۲۵) اللُه اعلَمْ بِالْخَفی: فقط خدا داناست به مسائل پنهان
(۲۶) وسیلت: وسیله
(۲۷) عِباد: بندگان، جمع عبد
(۲۸) بَرتَنی: بِتَنی، از مصدر تنیدن
(۲۹) رِباط: کاروانسرا
(۳۰) عَرصه: فضای جلوی عمارت
(۳۱) سُقوف: سقف ها
(۳۲) پار: سال گذشته
(۳۳) سَنْجَق: بیرق، عَلَم
(۳۴) یاسین: نام یکی از سوره های قرآن است. در لهجه قبیله طیّ به معنی انسان است.
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1069, Divan e Shams
در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثیر
گر سماع منکران اندر نگیرد گو مگیر
قسمت حقست قومی در میان آفتاب
پای کوبانند و قومی در میان زمهریر
قسمت حقست قومی در میان آب شور
تلخ و غمگینند و قومی در میان شهد و شیر
نوبت الفقر فخری تا قیامت میزنند*
تو که داری می خور و می ده شب و روز ای فقیر
فقر را در نور یزدان جو مجو اندر پلاس
گر برهنه مرد بودی مرد بودی نیز سیر
بانگ مرغان میرسد برمیفشانی پر و بال
لیک اگر خواهی بپری پای را برکش ز قیر
عقل تو در بند جان و طبع تو در بند نان
مغزها اندر خمار و دستها اندر خمیر
عارفا گر کاهلی آمد قران کاهلان
جاء نصرالله** آمد ابشروا جاء البشیر***
یاری و پیروزی خدا رسید.
بشارت دهید که بشارتگر آمد.
گر می خود را دگر جا خرج کردی ای جوان
هر که آن جا گرم باشد این طرف باشد زحیر
گرمیی با سردیی و سردیی با گرمیی
چونکه آنجا گرم بودی سردی اینجا ناگزیر
لیک نومیدی رها کن گرمی حق بیحدست
پیش این خورشید گرمی ذرهیی باشد سعیر
همچو مغناطیس میکش طالبان را بیزبان
بس بود بسیار گفتی ای نذیر بینظیر
* حدیث
« اَلْفَقْرُ فَخري.»
« فقر مایهٔ افتخار من است.»
** قرآن کریم، سوره نصر(۱۱۰)، آیه ۱
Quran, Sooreh An-Nasr(#110), Line #1
« إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ.»
« چون يارى خدا و پيروزى فراز آيد،»
*** قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۹۶
Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #96
« فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا ۖ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ.»
« چون مژدهدهنده آمد و جامه بر روى او انداخت، بينا گشت. گفت: آيا نگفتمتان كه آنچه من از خدا مىدانم شما نمىدانيد؟»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2959
گفت بهر شاه مبذول است جان
او چرا آید شفیع اندر میان
لی معالله وقت بود آن دم مرا
لا یسع فیه نبی مجتبی
برای من لحظه فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم به نحوی که هیچ پیامبر برگزیده ای در آن مقام یا حال جا ندارد.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۸۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2986
لیک بعضی زین صدا کرتر شدند
باز بعضی صافی و برتر شدند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۰۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3003
گفت حق دانم که این پرسش تو را
نیست از انکار و غفلت وز هوا
ورنه تادیب و عتابت کردمی
بهر این پرسش تو را آزردمی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1847
چون نپرسی زودتر کشفت شود
مرغ صبر از جمله پرانتر بود
ور بپرسی دیرتر حاصل شود
سهل از بی صبریت مشکل شود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4059
هر که را فتح و ظفر پیغام داد
پیش او یک شد مراد و بیمراد
هر که پایندان وی شد وصلِ یار
او چه ترسد از شکست و کارزار
چون یقین گشتش که خواهد کرد مات
فوت اسپ و پیل هستش ترهات
گر برد اسپش هرآنکه اسپجوست
اسپ رو گو نه که پیش آهنگ اوست
مرد را با اسپ کی خویشی بود
عشق اسپش از پی پیشی بود
بهر صورت ها مکش چندین زحیر
بیصداع صورتی معنی بگیر
هست زاهد را غم پایان کار
تا چه باشد حال او روز شمار
عارفان ز آغاز گشته هوشمند
از غم و احوال آخر فارغاند
بود عارف را همین خوف و رجا
سابقهدانیش خورد آن هر دو را
دید، کو سابق زراعت کرد ماش
او همیداند چه خواهد بود چاش
عارف است و باز رست از خوف و بیم
های هو را کرد تیغ حق دو نیم
بود او را بیم و اومید از خدا
خوف فانی شد عیان گشت آن رجا
چون شکست او گوهر خاص آن زمان
زآن امیران خاست صد بانگ و فغان
کین چه بیباکی است والله کافر است
هر که این پر نور گوهر را شکست
وآن جماعت جمله از جهل و عما
درشکسته در امر شاه را
قیمتی گوهر نتیجه مهر و ود
بر چنان خاطر چرا پوشیده شد
« تشنیع زدنِ اُمَرا بر اَیاز که چرا شکستش؟ و جواب دادنِ اَیاز ایشان را.»
گفت ایاز ای مهتران نامور
امر شه بهتر به قیمت یا گهر
امر سلطان به بود پیش شما
یا که این نیکو گهر بهر خدا
ای نظرتان بر گهر بر شاه نه
قبلهتان غول ست و جاده راه نه
من ز شه بر مینگردانم نظر
من چو مشرک روی نارم با حجر
بیگهر جانی که رنگین سنگ را
برگزیند پس نهد شاه مرا
پشت سوی لعبت گلرنگ کن
عقل در رنگ آورنده دنگ کن
به بت رنگین پشت کن، عقل خود را مبهوت آفریننده رنگ کن.
اندرآ در جو سبو بر سنگ زن
آتش اندر بو و اندر رنگ زن
گرنه یی در راه دین از رهزنان
رنگ و بو مپرست مانند زنان
سر فرود انداختند آن مهتران
عذرجویان گشته زآن نسیان به جان
از دل هر یک دو صد آه آن زمان
همچو دودی میشدی تا آسمان
کرد اشارت شه به جلاد کهن
که ز صدرم این خسان را دور کن
این خسان چه لایق صدر مناند
کز پی سنگ امر ما را بشکنند
امر ما پیش چنین اهل فساد
بهر رنگین سنگ شد خوار و کساد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 499, Divan e Shams
بس بدی بنده را کفی بالله*
لیکش این دانش و کفایت نیست
گوید این مشکل و کنایات است
این صریح است این کنایت نیست
* قرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۴۵
Quran, Sooreh An-Nisaa(#4), Line #45
« وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَىٰ بِاللَّهِ نَصِيرًا.»
« خدا دشمنان شما را بهتر مىشناسد و دوستى او شما را كفايت خواهد كرد و يارى او شما را بسنده است.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #94
در حقیقت هر عدو داروی توست
کیمیا و نافع و دلجوی توست
که ازو اندر گریزی در خلا
استعانت جویی از لطف خدا
در حقیقت دوستانت دشمناند
که ز حضرت دور و مشغولت کنند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4453
ترک جلدی کن کزین ناواقفی
لب ببند الله اعلم بالخفی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1083
بند گوش او شده هم هوش او
هوش با حق دار ای مدهوش او
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1113
هر چه صورت می وسیلت سازدش
زان وسیلت بحر دور اندازدش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3516
کاف کافی آمد او بهر عباد
صدق وعده کهیعص*
در توضیح « كهيعص »
(كاف، ها، يا، عين، صاد)
ک، رمز کافی بودن خدا یا زندگی.
ه، رمز هدایت زندگی.
ی، رمز یَد یا گشاده دستی و فراوانی زندگی.
ع، رمز علیم، دانایی زندگی، برعکس جهل من ذهنی.
ص، رمز صادقُ الوَعد بودن زندگی- خوش قولی خدا در مقابل دروغین بودن وعده های من ذهنی.
کافیم بدهم تو را من جمله خیر
بیسبب بیواسطه یاری غیر
کافیم بینان تو را سیری دهم
بیسپاه و لشکرت میری دهم
بیبهارت نرگس و نسرین دهم
بیکتاب و اوستا تلقین دهم
کافیم بی داروت درمان کنم
گور را و چاه را میدان کنم
موسیی را دل دهم به یک عصا
تا زَنَد بر عالمی شمشیرها
دست موسی را دهم یک نور و تاب**
که طپانچه میزند بر آفتاب
چوب را ماری کنم من هفت سر
که نزاید ماده مار او را ز نر
خون نیامیزم در آب نیل من
خود کنم خون عین آبش را به فن
شادیت را غم کنم چون آب نیل
که نیابی سوی شادیها سبیل
باز چون تجدید ایمان برتنی
باز از فرعون بیزاری کنی
موسی رحمت ببینی آمده
نیل خون بینی ازو آبی شده
چون سر رشته نگه داری درون
نیل ذوق تو نگردد هیچ خون
من گمان بردم که ایمان آورم
تا ازین طوفان خون آبی خورم
من چه دانستم که تبدیلی کند
در نهاد من مرا نیلی کند
سوی چشم خود یکی نیلم روان
برقرارم پیش چشم دیگران
* قرآن کریم، سوره مريم (١٩) ، آیه ١
Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #1
« كهيعص.»
حروف كهيعص (مفتاح) حقيقت وعده حق تعالى است.
**۱ قرآن کریم، سوره اعراف (٧) ، آیه ١٠٨
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #108
« وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ.»
« و دستش را بيرون آورد، در نظر آنان كه مىديدند سفيد و درخشان بود.»
**۲ قرآن کریم، سوره قصص (٢٨) ، آیه ٣٢
Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #32
« اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ…»
«دست خود در گريبان ببر تا بيرون آيد سفيد بىهيچ آسيبى…»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1407
زیرکی بفروش و حیرانی بخر
زیرکی ظن ست و حیرانی نظر
عقل قربان کن به پیش مصطفی
حسبی الله گو که اللهام کفی*
همچو کنعان سر ز کشتی وا مکش
که غرورش داد نفس زیرکش
که برآیم بر سر کوه مشید**
منت نوحم چرا باید کشید
* قرآن کریم، سوره زمر (۳۹) ، آیه ۳۸و۳۶
Quran, Sooreh Al-Zumar(#39), Line #36,38
«… أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ …» (۳۶)
« آيا خدا براى نگهدارى بندهاش كافى نيست؟»
«… قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ…» (۳۸)
« بگو: خدا براى من بس است.»
** قرآن کریم، سوره هود (۱۱)، آیه ۴۳و۴۲
Quran, Sooreh Hud(#11), Line #42,43
« وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَىٰ نُوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَلَا تَكُنْ مَعَ الْكَافِرِينَ.» (۴۲)
« كشتى آنان را در ميان امواجى چون كوه مىبرد. نوح پسرش را كه در گوشهاى ايستاده بود ندا داد: اى پسر، با ما سوار شو و با كافران مباش.»
« قَالَ سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ۚ قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ ۚ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ.» (۴۳)
« گفت: من بر سر كوهى كه مرا از آب نگه دارد، جا خواهم گرفت. گفت: امروز هيچ نگهدارندهاى از فرمان خدا نيست مگر كسى را كه بر او رحم آورد. ناگهان موج ميان آن دو حايل گشت و او از غرقشدگان بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۰۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #802
تا لب بحر این نشان پایهاست
پس نشان پا درون بحر لاست
زآنکه منزل های خشکی ز احتیاط
هست ده ها و وطن ها و رباط
باز منزل های دریا در وقوف
وقت موج و حبس بی عرصه و سقوف
نسیت پیدا آن مراحل را سنام
نه نشان ست آن منازل را نه نام
هست صد چندان میان منزلین
آن طرف که از نما تا روح عین
در فناها این بقا را دیدهای
بر بقای جسم چون چفسیدهای
هین بده ای زاغ این جان باز باش
پیش تبدیل خدا جان باز باش
تازه میگیر و کهن را میسپار
که هر امسالت فزون است از سه پار
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2358
چونکه قسام اوست کفر آمد گله
صبر باید صبر مفتاح الصله
غیر حق جمله عدواند اوست دوست
با عدو از دوست شکوت کی نکوست
تا دهد دوغم نخواهم انگبین
زانکه هر نعمت غمی دارد قرین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1863, Divan e Shams
ای سنجق نصرالله وی مشعله یاسین
یا رب چه سبک روحی بر چشم و سرم بنشین
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1957
ترس و نومیدیت دان آواز غول
میکشد گوش تو تا قعر سفول
هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا میدان که از بالا رسید
هر ندایی که تو را حرص آورد
بانگ گرگی دان که او مردم درد
من ذهنی منافق است. به ظاهر می خواهد شاد باشد اما کاری برای شادی خود نمی کند. پس عوامل بیرونی را مسبب غم و غصه و درد می داند. هیچ کس جز خودمان نمی تواند حال ما را خوب کند. با مرکز عدم است که آفتاب زندگی می تابد
سر تعظیم، آموزگار عشق و خرد
هزاران شکر و صدها سپاس