مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1686, Divan e Shams
گفتم که: عهد بستم، وز عهدِ بد بِرَستم(۱)
گفتا: چگونه بندی چیزی که من شکستم؟
با وی چو شَهد و شیرم، هم دامَنَش بگیرم
اما چگونه گیرم؟ چون من شکسته دستم
خود دامَنَش نگیرد الّا شکسته دستی
اکنون بلند گردم، کز جور(۲) کرد پَستم
تا من بلند باشم، پَستم کُنَد به داوَر
چون نیست کرد، آنگه بازآوَرَد به هستم
ای حلقههایِ زلفش پیچیده گِردِ حلقم
افغان ز چشم مَستش کان مَست کرد مَستم
آمد خیالِ مَستش، مستانه حمله آوَرْد
چندان بهانه کردم وز دستِ او نَرَستم
حلقه زدم به دَربَر(۳)، آواز داد دلبر
گفتا که: نیست اینجا، یعنی بِدان که هستم
گفتم که: بنده آمد، گفت: این دَمِ تو دامَست
من کی شکارِ دامَم، من کی اسیرِ شَستَم(۴)؟
گفتم: اگر بسوزی جانِ مرا، سِزایَم
ای بُت مرا بسوزان، زیرا که بُت پرستم
من خشک از آن شُدَستَم، تا خوش مرا بسوزی
چون تو مرا بسوزی، از سوختن بِرَستَم
هر جا رَوی بیایم، هر جا رَوَم بیایی
در مرگ و زندگانی با تو خوشم، خوشَستَم
ای آبِ زندگانی با تو کجاست مُردن؟
در سایهٔ تو باللَه جَستم ز مرگ، جَستم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3214
علتی بتّر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذُودَلال(۵)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #382
گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر بِرویَد، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بَررویَد آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است و آن اوّل دُرُست
کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 217, Divan e Shams
چه نیکبخت کسی که خدای خواند تو را
درآ درآ به سعادت دَرَت گُشاد خدا
که برگشاید دَرها؟ مُفَتِّحُ اْلَابْواب
که نُزْل و منزل بخشید؟ نَحْنُ نَزَّلْنا
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067
که درونِ سینه شرحت دادهایم
شرح اَندر سینهات بِنهادهایم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071
که اَلَمْ نَشْرَح نه شرحت هست باز؟
چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۶)؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1639
هر زمان دل را دگر میلی دهم
هر نَفَس بر دل دگر داغی نَهَم
کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحید
در هر بامداد(هر لحظه) کاری تازه داریم، و هیچ کاری از
حیطه مشیت من خارج نمی شود.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1580, Divan e Shams
تا دلبرِ خویش را نبینیم
جُز در تَکِ خونِ دل نَشینیم
ما بِهْ نَشَویم از نصیحت
چون گمرهِ عشقِ آن بهینیم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996
ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر
تا فرود آرند سر قومِ زَحیر
زآنکه جَبّاران بُدند و سرفراز
دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #544
ناز کردن خوش تر آید از شِکَر
لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر
ایمن آبادست آن راهِ نیاز
ترک نازش گیر و با آن ره بساز
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1566, Divan e Shams
تا با تو قرین شدست جانم
هر جا که رَوَم، به گلستانم
تا صورتِ تو قرینِ دل شد
بر خاک نِیَم، بر آسمانم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین(۷) بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1553, Divan e Shams
ما صحبتِ همدگر گُزینیم
بر دامنِ همدگر نِشینیم
یاران، همه پیشتر نِشینید
تا چهرهٔ همدگر ببینیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1705, Divan e Shams
ز ما مَشو مَلول که ما سخت شاهدیم
از رَشک و غیرَتَست که در چادری شدیم
روزی که اَفکنیم ز جان چادرِ بَدن
بینی که رَشک و حسرتِ ماهیم و فَرقَدیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1863, Divan e Shams
ای سَنْجَقِ نَصْرُالَله، وی مَشعلهٔ یاسین
یا رَب چه سَبُک روحی، بر چشم و سَرَم بِنشین
ای تاجِ هُنرمندی، مِعراجِ خردمندی
تعریف چه میباید؟ چون جمله تویی تعیین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 435, Divan e Shams
این عدم خود چه مبارک جایست
که مددهایِ وجود از عدمست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4123
شرط، تسلیم است، نه کارِ دراز
سود نَبْوَد در ضَلالَت تُرکْتاز
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4177
لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توست
ای مسلمان بایدت تسلیم جُست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #65
گر بدیدی حِسِّ حیوان شاه را
پس بدیدی گاو و خر الله را
گر نبودی حسِّ دیگر مر تو را
جز حسِ حیوان، ز بیرونِ هوا
پس بنیآدم مُکَرَّم(۸) کی بدی؟
کی به حسِّ مشترک، مَحرَم شدی؟
نا مُصَوَّر(۹) یا مُصَوَّر(۱۰) گفتنت
باطل آمد بی ز صورت رَستنت
نا مُصَوَّر یا مُصَوَّر پیشِ اوست
کو همه مغزست و بیرون شد ز پوست
گر تو کوری، نیست بر اَعْمی'(۱۱) حَرَج(۱۲)
ورنه، رو کِالصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرج(۱۳)
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2436, Divan e Shams
من از عدم زادم تو را، بر تخت بنهادم تو را
آیینهیی دادم تو را، باشد که با ما خو کنی
ای گوهری از کانِ من، وی طالبِ درمانِ من
آخر ببین احسانِ من، باشد که با ما خو کنی
شربِ مرا پیمانه شو، وز خویشتن بیگانه شو
با دردِ من همخانه شو، باشد که با ما خو کنی
ای شاه زاده داد کن، خود را ز خود آزاد کن
روزِ اجل را یاد کن، باشد که با ما خو کنی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۰۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3502
آدمی را اندک اندک آن هُمام(۱۴)
تا چهل سالش کند مردِ تمام
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1688, Divan e Shams
رفتم ز دستِ خود من، در بیخودی فتادم
در بی خودیِّ مطلق با خود چه نیک شادم
چشمم بدوخت دلبر تا غیرِ او نبینم
تا چشمها به ناگه در رویِ او گُشادم
با من به جنگ شد جان، گفتا: مرا مَرَنجان
گفتم: طلاق بِستان، گفتا: بِده، بِدادم
مادر چو داغِ عشقت می دید در رُخِ من
نافَم بر آن بُرید او، آن دَم که من بِزادم
گر بر فلک دَوانم، ور لوحِ غیب خوانم
ای تو صَلاحِ جانم، بی تو چه در فسادم
ای پرده بَرفکنده تا مُرده گشته زنده
وز نورِ رویَت آمد عهدِ اَلَست(۱۵) یادم
از عشقِ شاهِ پَریان چون یاوه گشتم ای جان
از خویش و خلق پنهان، گویی پَری نژادم
تبریزِ شمسِ دین را گفتم: تَنا، کی باشی؟
تَن خاک گفت و جان گفت: سرگشته همچو بادم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 774, Divan e Shams
به چه نوع شُکر گویم که شِکَرسِتانِ شُکرَم
ز درِ جفا برون شد ز درِ وفا درآمد؟
همه جورها وفا شد همه تیرگی صفا شد
صفتِ بَشر فَنا شد صفتِ خدا درآمد
همه نقشها بُرون شد همه بَحر آبگون شد
همه کبریا برون شد همه کبریا درآمد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #151
مردهٔ خود را رها کرده ست او
مردهٔ بیگانه را جوید رُفو
گفت حق: ادبارْگر، ادبارْجوست
خارِ روییده جزایِ کشتِ اوست
آنکه تخمِ خار کارَد در جهان
هان و هان او را مجو در گلستان
گر گُلی گیرد، به کف خاری شود
ور سویِ یاری رَوَد، ماری شود
کیمیایِ زهر و مارَست آن شَقی
بر خلافِ کیمیایِ مُتّقی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۶۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1068
هر که مانْد از کاهلی بیشُکر و صبر
او همین داند که گیرد پایِ جَبر
هر که جبر آورد، خود رنجور کرد
تا همان رنجوری اش، در گور کرد
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ(۱۶)*
رنج آرَد تا بمیرد چون چراغ
جبر، چه بْود؟ بستنِ اشکسته را
یا به پیوستن رَگی، بگسسته را
چون در این رَه پایِ خود نشکستهیی
بَر که میخندی؟ چه پا را بسته یی؟
وآنکه پایش در رهِ کوشش شکست
دررسید او را بُراق(۱۷) و بَرنشست
حاملِ دین بود او، محمول شد
قابلِ فرمان بُد او، مقبول شد
تاکنون فرمان، پذیرفتی ز شاه
بعد از این، فرمان رسانَد بَر سپاه
تاکنون اختر، اثر کردی در او
بعد از این باشد امیرِ اختر او
گر تو را اِشکال آید در نظر
پس تو شک داری در اِنْشَقَّ الْقَمَر(۱۸)**
تازه کُن ایمان، نه از گفتِ زبان
ای هوا را تازه کرده در نهان
تا هوا تازهست، ایمان تازه نیست***
کین هوا، جز قفلِ آن دروازه نیست
کردهای تأویل(۱۹)، حرفِ بِکْر(۲۰) را
خویش را تأویل کن، نی ذِکر(۲۱) را
بر هوا تأویلِ قرآن میکُنی
پَسْت و کژ شد از تو، معنیِّ سَنی(۲۲)
* حدیث
« لا تَمارَضوا وَ لا تَحْفِروا قُبورَكُمْ فَتَمُوتُوا »
« خود را به بیماری نزنید که بیمار خواهید شد.
و گور خود مَکَنید که خواهید مُرد.»
** قرآن کریم، سوره قمر(۵۴)، آیه ۱
Quran, Sooreh Al-Qamar(#54), Line #1
« اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ »
« قيامت نزديك شد و ماه دو پاره گرديد. »
***حدیث
« لا يُؤْمِنُ اَحَدَكُمْ حَتّى يَكُونَ هَواهُ تَبَعًا لِما جِئْتُ بِهِ
مِنْ عِنْدِاللهِ.»
« مومن کامل نشود کسی از شما مگر آنکه خواهش
او تابع گردد هر چیزی را که از بارگاه خدا آورده ام.»
مولوی، دیوان شمس، رباعیات، شمارهٔ ۱۴۹۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1491, Divan e Shams
می بینم آن را، که نمیبینم من
وز قندِ لَبش نبات میچینم من
هر چند چو سین میانِ یاسینم من
یاسین نَهِلَد(۲۳) دَمی، که بنشینم من
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1620
«فرستادنِ اسرافیل را علیهالسَّلام به خاک که:
حَفنهای برگیر از خاک بهرِ ترکیبِ جسمِ آدم علیهالسَّلام.»
گفت اسرافیل را یزدانِ ما
که بِرَوْ زآن خاک پُر کن کف بیا
آمد اسرافیل هم سویِ زمین
باز آغازید خاکستان حَنین(۲۴)
کِای فرشتهٔ صُور و ای بحرِ حیات
که ز دَم هایِ تو جان یابد مَوات
در دَمی، از صُور، یک بانگِ عظیم
پُر شود محشر، خلایق از رَمیم(٢۵)*
دَر دَمی در صور، گویی: اَلصَّلا
بَرجهید ای کشتگانِ کربلا
ای هلاکت دیدگان از تیغِ مرگ
بَرزنید از خاک سر، چون شاخ و برگ
رحمتِ تو وآن دَمِ گیرایِ تو
پُر شود این عالَم از اِحیایِ تو
تو فرشتهٔ رحمتی، رحمت نما
حاملِ عرشیّ و قبلهٔ دادها
عرش، معدنْ گاهِ داد و مَعدِلت(۲۶)
چار جو در زیر او پر مَغفِرت(۲۷)
جُویِ شیر و جُویِ شهدِ جاودان
جُویِ خَمر و دَجلهٔ آبِ روان
پس ز عرش اندر بهشتستان رَوَد
در جهان هم چیزکی ظاهر شود
گرچه آلودهست اینجا آن چهار
از چه؟ از زهرِ فنا و ناگوار
جرعهیی بر خاکِ تیره ریختند
زآن چهار و فتنهای انگیختند
تا بجویند اصلِ آن را این خَسان(۲۸)
خود بَرین قانع شدند این ناکَسان(۲۹)
شیر داد و پرورش اطفال را
چشمه کرده سینهٔ هر زال(۳۰) را
خمر، دفعِ غصّه و اندیشه را
چشمه کرده از عِنَب(۳۱) در اِجْتِرا(۳۲)
انگبین دارویِ تَن رنجور را
چشمه کرده باطنِ زنبور را
آب دادی عام، اصل و فرع را
از برای طَهْر(۳۳) و بهرِ کَرْع(۳۴) را
تا ازینها پی بَری سویِ اصول
تو بَرین قانع شدی ای بُوالفضُول
بشنو اکنون ماجرایِ خاک را
که چه میگوید فسون مِحراک(۳۵) را
پیشِ اسرافیل گشته او عَبوس
میکند صد گونه شکل و چاپلوس
که به حقِّ ذاتِ پاکِ ذُوالجَلال
که مَدار این قهر را بر من حلال
من ازین تَقلیب(۳۶) بویی میبَرَم
بدگُمانی میدَوَد اندر سَرم
تو فرشتهٔ رحمتی، رحمت نما
زآنکه مرغی را نیآزارد هما
ای شفا و رحمتِ اصحاب درد
تو همان کُن، کآن دو نیکوکار کرد
زود اسرافیل باز آمد به شاه
گفت عذر و ماجرا نزدِ اله
کز برون فرمان بِدادی که بگیر
عکسِ آن الهام دادی در ضمیر
امر کردی در گرفتن، سویِ گوش
نهی کردی از قَساوت(۳۷)، سویِ هوش
سَبْقِ رحمت گشت غالب بر غَضب**
ای بَدیعْ اَفعال و نیکوکارْ ربْ
« فرستادنِ عزرائیل، مَلَک الْعَزْم و الْحَزْم را علیهالسَّلام
به برگرفتنِ حَفنهای خاک تا شود جسمِ آدم چالاک عیلهالسَّلام.»
گفت یزدان زود عزراییل را
که ببین آن خاکِ پُر تَخییل(۳۸) را
آن ضعیفِ زالِ ظالم را بیاب
مشت خاکی هین بیاور با شتاب
رفت عزرائیل، سرهنگِ قضا(۳۹)
سویِ کُرّهٔ خاک، بهرِ اقتضا
خاک، بر قانون، نَفیر(۴۰) آغاز کرد
داد سوگندش، بسی سوگند خَورد
کِای غلامِ خاص، و ای حمّالِ عرش
ای مُطاعُ الْاَمر(۴۱) اندر عرش و فرش
رَو، به حقِّ رحمتِ رحمانِ فرد
رَو، به حقِّ آنکه با تو لطف کرد
حقِّ شاهی که جز او معبود نیست
پیشِ او زاریِّ کَس مردود نیست
گفت: نتوانم بدین افسون، که من
رُو بتابم ز آمرِ سِرّ و عَلَن(۴۲)
گفت: آخر، امر فرمود او به حِلم(۴۳)
هر دو امرند، آن بگیر از راهِ عِلم
گفت: آن تأویل باشد یا قیاس
در صریحِ امر، کم جُو اِلتِباس(۴۴)
فکرِ خود را گر کنی تأویل، به
که کنی تأویلِ این نامُشتَبَه(۴۵)
دل همیسوزد مرا بر لابهات(۴۶)
سینهام پُر خون شد از شورْآبهات
نیستم بیرحم، بل زآن هر سه پاک
رحم بیشستم ز دردِ دردناک
گر طپانچه(۴۷) میزنم من بر یتیم
ور دهد حلوا به دستش آن حلیم
این طپانچه خوشتر از حلوایِ او
ور شود غِرّه به حلوا، وایِ او
بر نفیرِ تو جگر میسوزدم
لیک، حق لطفی همی آموزدم
لطفِ مخفی در میانِ قهرها
در حَدَث(۴۸) پنهان، عقیقِ بیبها***
قهرِ حق بهتر ز صد حِلمِ من است
منع کردن جان ز حق، جان کندن است
بَتّرین قهرش، به از حِلمِ دو کَوْن
نِعمَ رَبُّالعالَمین و نِعمَ عَون(۴۹)
بدترین قهرِ خدا از بردباریِ دو جهان بهتر است. چه نکوست
پروردگاری که پروردگار جهانیان است و چه نکو یاوری است.
لطف هایِ مُضْمَر(۵۰) اندر قهرِ او
جان سپردن جان فزاید بهرِ او
هین رها کن بدگُمانی و ضَلال
سر قدم کن چونکه فرمودت: تَعال(۵۱)
آن تعالِ او تعالی ها دهد
مستی و جُفت و نِهالی ها(۵۲) دهد****
باری، آن امرِ سَنی را هیچ هیچ
من نیآرم کرد وَهْن(۵۳) و پیچ پیچ
این همه بشنید آن خاکِِ نَژَند(۵۴)
زآن گُمانِ بَد، بُدَش در گوش بند
باز از نوعِ دگر آن خاکِ پست
لابه و سجده همی کرد او چو مست
گفت: نه، برخیز، نبود زین زیان
من سر و جان مینَهم رَهن و ضِمان
لابه مندیش و مکن لابه دگر
جز بدان شاهِ رحیمِ دادگر
بنده فرمانم، نیآرم ترک کرد
امرِ او کز بحر انگیزید گَرد
جز از آن خَلّاقِ گوش و چشم و سَر
نشنوم از جانِ خود هم خیر و شَر
گوشِ من از غیر گفتِ او کَر است
او مرا از جانِ شیرین جانتر است
جان از او آمد، نیآمد او ز جان
صد هزاران جان دهد او رایگان
جان که باشد کِش گزینم بر کریم؟
کیک(۵۵) چه بْود که بسوزم زو گلیم؟
من ندانم خیر، اِلّا خیرِ او
صُمّ(۵۶) و بُکْم(۵۷) و عُمی(۵۸) من از غیرِ او
گوشِ من کَرّست از زاریکنان
که منم در کفِّ او همچون سِنان(۵۹)
* قرآن کریم، سوره يس(۳۶)، آیه ۷۸
Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #78
« وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِيَ خَلْقَهُ ۖ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ
وَهِيَ رَمِيمٌ.»
« در حالى كه آفرينش خود را از ياد برده است، براى ما
مثَل مىزند كه چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را زنده مىكند؟»
** حدیث
« سَبَقَتْ رَحْمَتی غَضَبی.»
« رحمتم بر غضبم پیشی دارد.»
*** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۱۶
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #216
«... وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا
شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ.»
«... شايد چيزى را ناخوش بداريد و در آن خير شما باشد
و شايد چيزى را دوست داشته باشيد و برايتان ناپسند افتد.
خدا مىداند و شما نمىدانيد.»
****۱ قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۲۱
Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #21
« عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ ۖ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ
وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا.»
« بر تنشان جامههايى است از سُندس سبز و استبرق. و به
دستبندهايى از سيم زينت شدهاند. و پروردگارشان از شرابى
پاكيزه سيرابشان سازد.»
****۲ قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۵
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #25
« وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ…»
«… و نيز در آنجا همسرانى پاكيزه دارند…»
****۳ قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۵۴
Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #54
« مُتَّكِئِينَ عَلَىٰ فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ ۚ وَجَنَى الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ.»
« بر بسترهايى كه آسترشان از استبرق است تكيه زدهاند و ميوههاى
آن دو بهشت در دسترسشان باشد.»
(۱) رَستن: رها شدن، نجات یافتن
(۲) جور: ستم، ظلم
(۳) به دَربَر: بر در
(۴) شَست: دام، قلّاب ماهیگیری
(۵) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه
(۶) کُدیهساز: گدایی کننده، تکدّی کننده
(۷) قَرین: همنشین
(۸) مُکَرَّم: گرامی و ارجمند
(۹) نامُصَوَّر: بدون شکل و تصویر
(۱۰) مُصَوَّر: دارای شکل و تصویر
(۱۱) اَعمی: کور
(۱۲) حَرَج: تگنا، گناه
(۱۳) الصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرج: صبر کلید باب نجات است.
(۱۴) هُمام: پادشاه بلند همّت، دلیر و بخشنده
(۱۵) اَلَست: ازل، زمانی که ابتدا ندارد.
(۱۶) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. « رنجوری به لاغ » یعنی خود رابیمار نشان دادن، تمارض.
(۱۷) بُراق: مرکوب پیامبر در شب معراج
(۱۸) اِنْشَقَّ الْقَمَر: شکافتن ماه
(۱۹) تأویل: رجوع کردن، بیان معنی کلام، بر اساس دانسته های ذهنی به جای زنده شدن به آن.
(۲۰) حرفِ بِکْر: سخن تازه و بدیع
(۲۱) ذِکر: یاد. یکی از نام های قرآن کریم
(۲۲) سَنی: بلند و روشن
(۲۳) هلیدن: گذاشتن، اجازه دادن
(۲۴) حَنین: ناله، گریه و زاری
(۲۵) رَمیم: پوسیده، استخوان پوسیده
(۲۶) مَعدِلت: عدل و دادگری
(۲۷) مَغفِرت: آمرزش
(۲۸) خَس: پست، فرومایه
(۲۹) ناکَس: نااهل، نالایق، فرومایه
(۳۰) زال: در اینجا مطلقاً به معنی زن به کار رفته است.
(۳۱) عِنَب: انگور
(۳۲) اِجْتِراء: دليری
(۳۳) طَهْر: پاکی
(۳۴) کَرْع: آشامیدن
(۳۵) مِحراک: بسیار جنباننده
(۳۶) تَقلیب: زیر و رو کردن، دگرگون کردن
(۳۷) قَساوت: سنگدلی
(۳۸) خاکِ پُر تَخییل: زمینی که آکنده از اوهام و خیالات است.
(۳۹) سرهنگِ قضا: سرهنگ به معنی سردار و فرمانده قشون است و در این بیت قضای الهی به فرمانده تشبیه شده است.
(۴۰) نَفیر: ناله و زاری، فریاد
(۴۱) مُطاعُ الْاَمر: کسی که فرمانش اطاعت شود.
(۴۲) عَلَن: آشکار، پیدا
(۴۳) حِلم: بردباری، شکیبایی
(۴۴) اِلتِباس: اشتباه شدن، پوشیدگی کار
(۴۵) مُشتَبَه: اشتباه شده
(۴۶) لابه: التماس، زاری
(۴۷) طپانچه: سیلی، کشیده
(۴۸) حَدَث: مدفوع، سرگین
(۴۹) نِعمَ عَون: چه یاریِ خوبی است.
(۵۰) مُضْمَر: پوشیده، نهفته
(۵۱) تَعال: بیا
(۵۲) نِهالی: فرش، تشک، بستر
(۵۳) وَهْن: سست شدن، سستی
(۵۴) نَژَند: اندوهگین، افسرده
(۵۵) کیک: کَک
(۵۶) صُمّ: کَران، ناشنوایان
(۵۷) بُکْم: لالان، گُنگان
(۵۸) عُمی: کوران، نابینایان
(۵۹) سِنان: سرنیزه
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1686, Divan e Shams
گفتم که عهد بستم وز عهد بد برستم
گفتا چگونه بندی چیزی که من شکستم
با وی چو شهد و شیرم هم دامنش بگیرم
اما چگونه گیرم چون من شکسته دستم
خود دامنش نگیرد الا شکسته دستی
اکنون بلند گردم کز جور کرد پستم
تا من بلند باشم پستم کند به داور
چون نیست کرد آنگه بازآورد به هستم
ای حلقههای زلفش پیچیده گرد حلقم
افغان ز چشم مستش کان مست کرد مستم
آمد خیال مستش مستانه حمله آورد
چندان بهانه کردم وز دست او نرستم
حلقه زدم به دربر آواز داد دلبر
گفتا که نیست اینجا یعنی بدان که هستم
گفتم که بنده آمد گفت این دم تو دامست
من کی شکار دامم من کی اسیر شستم
گفتم اگر بسوزی جان مرا سزایم
ای بت مرا بسوزان زیرا که بت پرستم
من خشک از آن شدستم تا خوش مرا بسوزی
چون تو مرا بسوزی از سوختن برستم
هر جا روی بیایم هر جا روم بیایی
در مرگ و زندگانی با تو خوشم خوشستم
ای آب زندگانی با تو کجاست مردن
در سایه تو بالله جستم ز مرگ جستم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3214
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #382
گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر بروید ور بریزد صد گیاه
عاقبت برروید آن کشته اله
کشت نو کارید بر کشت نخست
این دوم فانی است و آن اول درست
کشت اول کامل و بگزیده است
تخم ثانی فاسد و پوسیده است
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 217, Divan e Shams
چه نیکبخت کسی که خدای خواند تو را
درآ درآ به سعادت درت گشاد خدا
که برگشاید درها مفتح الابواب
که نزل و منزل بخشید نحن نزلنا
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067
که درون سینه شرحت دادهایم
شرح اندر سینهات بنهادهایم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071
که الم نشرح نه شرحت هست باز
چون شدی تو شرحجو و کدیهساز
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1639
هر زمان دل را دگر میلی دهم
هر نفس بر دل دگر داغی نهم
کل اصباح لنا شان جدید
کل شیء عن مرادی لا یحید
در هر بامداد(هر لحظه) کاری تازه داریم، و هیچ کاری از
حیطه مشیت من خارج نمی شود.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1580, Divan e Shams
تا دلبر خویش را نبینیم
جز در تک خون دل نشینیم
ما به نشویم از نصیحت
چون گمره عشق آن بهینیم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996
ساخت موسی قدس در باب صغیر
تا فرود آرند سر قوم زحیر
زآنکه جباران بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #544
ناز کردن خوش تر آید از شکر
لیک کم خایش که دارد صد خطر
ایمن آبادست آن راه نیاز
ترک نازش گیر و با آن ره بساز
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1566, Divan e Shams
تا با تو قرین شدست جانم
هر جا که روم به گلستانم
تا صورت تو قرین دل شد
بر خاک نیم بر آسمانم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قرین بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1553, Divan e Shams
ما صحبت همدگر گزینیم
بر دامن همدگر نشینیم
یاران همه پیشتر نشینید
تا چهره همدگر ببینیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1705, Divan e Shams
ز ما مشو ملول که ما سخت شاهدیم
از رشک و غیرتست که در چادری شدیم
روزی که افکنیم ز جان چادر بدن
بینی که رشک و حسرت ماهیم و فرقدیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1863, Divan e Shams
ای سنجق نصرالله وی مشعله یاسین
یا رب چه سبک روحی بر چشم و سرم بنشین
ای تاج هنرمندی معراج خردمندی
تعریف چه میباید چون جمله تویی تعیین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 435, Divan e Shams
این عدم خود چه مبارک جایست
که مددهای وجود از عدمست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4123
شرط تسلیم است نه کار دراز
سود نبود در ضلالت ترکتاز
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4177
لیک مقصود ازل تسلیم توست
ای مسلمان بایدت تسلیم جست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #65
گر بدیدی حس حیوان شاه را
پس بدیدی گاو و خر الله را
گر نبودی حس دیگر مر تو را
جز حس حیوان ز بیرون هوا
پس بنیآدم مکرم کی بدی
کی به حس مشترک محرم شدی
نامصور یا مصور گفتنت
باطل آمد بی ز صورت رستنت
نامصور یا مصور پیش اوست
کو همه مغزست و بیرون شد ز پوست
گر تو کوری نیست بر اعمی حرج
ورنه رو کالصبر مفتاح الفرج
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2436, Divan e Shams
من از عدم زادم تو را بر تخت بنهادم تو را
آیینهیی دادم تو را باشد که با ما خو کنی
ای گوهری از کان من وی طالب درمان من
آخر ببین احسان من باشد که با ما خو کنی
شرب مرا پیمانه شو وز خویشتن بیگانه شو
با درد من همخانه شو باشد که با ما خو کنی
ای شاه زاده داد کن خود را ز خود آزاد کن
روز اجل را یاد کن باشد که با ما خو کنی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۰۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3502
آدمی را اندک اندک آن همام
تا چهل سالش کند مرد تمام
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1688, Divan e Shams
رفتم ز دست خود من در بیخودی فتادم
در بی خودی مطلق با خود چه نیک شادم
چشمم بدوخت دلبر تا غیر او نبینم
تا چشمها به ناگه در روی او گشادم
با من به جنگ شد جان گفتا مرا مرنجان
گفتم طلاق بستان گفتا بده بدادم
مادر چو داغ عشقت می دید در رخ من
نافم بر آن برید او آن دم که من بزادم
گر بر فلک دوانم ور لوح غیب خوانم
ای تو صلاح جانم بی تو چه در فسادم
ای پرده برفکنده تا مرده گشته زنده
وز نور رویت آمد عهد الست یادم
از عشق شاه پریان چون یاوه گشتم ای جان
از خویش و خلق پنهان گویی پری نژادم
تبریز شمس دین را گفتم تنا کی باشی
تن خاک گفت و جان گفت سرگشته همچو بادم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 774, Divan e Shams
به چه نوع شکر گویم که شکرستان شکرم
ز در جفا برون شد ز در وفا درآمد
همه جورها وفا شد همه تیرگی صفا شد
صفت بشر فنا شد صفت خدا درآمد
همه نقشها برون شد همه بحر آبگون شد
همه کبریا برون شد همه کبریا درآمد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #151
مرده خود را رها کرده ست او
مرده بیگانه را جوید رفو
گفت حق ادبارگر ادبارجوست
خار روییده جزای کشت اوست
آنکه تخم خار کارد در جهان
هان و هان او را مجو در گلستان
گر گلی گیرد به کف خاری شود
ور سوی یاری رود ماری شود
کیمیای زهر و مارست آن شقی
بر خلاف کیمیای متقی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۶۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1068
هر که ماند از کاهلی بیشکر و صبر
او همین داند که گیرد پای جبر
هر که جبر آورد خود رنجور کرد
تا همان رنجوری اش در گور کرد
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ*
رنج آرد تا بمیرد چون چراغ
جبر چه بود بستن اشکسته را
یا به پیوستن رگی بگسسته را
چون در این ره پای خود نشکستهیی
بر که میخندی چه پا را بسته یی
وآنکه پایش در ره کوشش شکست
دررسید او را براق و برنشست
حامل دین بود او محمول شد
قابل فرمان بد او مقبول شد
تاکنون فرمان پذیرفتی ز شاه
بعد از این فرمان رساند بر سپاه
تاکنون اختر اثر کردی در او
بعد از این باشد امیر اختر او
گر تو را اشکال آید در نظر
پس تو شک داری در انشق القمر**
تازه کن ایمان نه از گفت زبان
ای هوا را تازه کرده در نهان
تا هوا تازهست ایمان تازه نیست***
کین هوا جز قفل آن دروازه نیست
کردهای تاویل حرف بکر را
خویش را تاویل کن نی ذکر را
بر هوا تاویل قرآن میکنی
پست و کژ شد از تو، معنی سنی
* حدیث
« لا تَمارَضوا وَ لا تَحْفِروا قُبورَكُمْ فَتَمُوتُوا »
« خود را به بیماری نزنید که بیمار خواهید شد.
و گور خود مَکَنید که خواهید مُرد.»
** قرآن کریم، سوره قمر(۵۴)، آیه ۱
Quran, Sooreh Al-Qamar(#54), Line #1
« اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ »
« قيامت نزديك شد و ماه دو پاره گرديد. »
***حدیث
« لا يُؤْمِنُ اَحَدَكُمْ حَتّى يَكُونَ هَواهُ تَبَعًا لِما جِئْتُ بِهِ
مِنْ عِنْدِاللهِ.»
« مومن کامل نشود کسی از شما مگر آنکه خواهش
او تابع گردد هر چیزی را که از بارگاه خدا آورده ام.»
مولوی، دیوان شمس، رباعیات، شمارهٔ ۱۴۹۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1491, Divan e Shams
می بینم آن را که نمیبینم من
وز قند لبش نبات میچینم من
هر چند چو سین میان یاسینم من
یاسین نهلد دمی که بنشینم من
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1620
«فرستادنِ اسرافیل را علیهالسَّلام به خاک که:
حَفنهای برگیر از خاک بهرِ ترکیبِ جسمِ آدم علیهالسَّلام.»
گفت اسرافیل را یزدان ما
که برو زآن خاک پر کن کف بیا
آمد اسرافیل هم سوی زمین
باز آغازید خاکستان حنین
کای فرشته صور و ای بحر حیات
که ز دم های تو جان یابد موات
در دمی از صور یک بانگ عظیم
پر شود محشر خلایق از رمیم*
در دمی در صور گویی الصلا
برجهید ای کشتگان کربلا
ای هلاکت دیدگان از تیغ مرگ
برزنید از خاک سر چون شاخ و برگ
رحمت تو وآن دم گیرای تو
پر شود این عالم از احیای تو
تو فرشته رحمتی رحمت نما
حامل عرشی و قبله دادها
عرش معدن گاه داد و معدلت
چار جو در زیر او پر مغفرت
جوی شیر و جوی شهد جاودان
جوی خمر و دجله آب روان
پس ز عرش اندر بهشتستان رود
در جهان هم چیزکی ظاهر شود
گرچه آلودهست اینجا آن چهار
از چه از زهر فنا و ناگوار
جرعهیی بر خاک تیره ریختند
زآن چهار و فتنهای انگیختند
تا بجویند اصل آن را این خسان
خود برین قانع شدند این ناکسان
شیر داد و پرورش اطفال را
چشمه کرده سینه هر زال را
خمر دفع غصه و اندیشه را
چشمه کرده از عنب در اجترا
انگبین داروی تن رنجور را
چشمه کرده باطن زنبور را
آب دادی عام اصل و فرع را
از برای طهر و بهر کرع را
تا ازینها پی بری سوی اصول
تو برین قانع شدی ای بوالفضول
بشنو اکنون ماجرای خاک را
که چه میگوید فسون محراک را
پیش اسرافیل گشته او عبوس
میکند صد گونه شکل و چاپلوس
که به حق ذات پاک ذوالجلال
که مدار این قهر را بر من حلال
من ازین تقلیب بویی میبرم
بدگمانی میدود اندر سرم
تو فرشته رحمتی رحمت نما
زآنکه مرغی را نیازارد هما
ای شفا و رحمت اصحاب درد
تو همان کن کان دو نیکوکار کرد
زود اسرافیل باز آمد به شاه
گفت عذر و ماجرا نزد اله
کز برون فرمان بدادی که بگیر
عکس آن الهام دادی در ضمیر
امر کردی در گرفتن سوی گوش
نهی کردی از قساوت سوی هوش
سبق رحمت گشت غالب بر غضب**
ای بدیع افعال و نیکوکار رب
« فرستادنِ عزرائیل، مَلَک الْعَزْم و الْحَزْم را علیهالسَّلام
به برگرفتنِ حَفنهای خاک تا شود جسمِ آدم چالاک عیلهالسَّلام.»
گفت یزدان زود عزراییل را
که ببین آن خاک پر تخییل را
آن ضعیف زال ظالم را بیاب
مشت خاکی هین بیاور با شتاب
رفت عزرائیل سرهنگ قضا
سوی کره خاک بهر اقتضا
خاک بر قانون نفیر آغاز کرد
داد سوگندش بسی سوگند خورد
کای غلام خاص و ای حمال عرش
ای مطاع الامر اندر عرش و فرش
رو به حق رحمت رحمان فرد
رو به حق آنکه با تو لطف کرد
حق شاهی که جز او معبود نیست
پیش او زاری کس مردود نیست
گفت نتوانم بدین افسون که من
رو بتابم ز آمر سر و علن
گفت آخر امر فرمود او به حلم
هر دو امرند آن بگیر از راه علم
گفت آن تاویل باشد یا قیاس
در صریح امر کم جو التباس
فکر خود را گر کنی تاویل به
که کنی تاویل این نامشتبه
دل همیسوزد مرا بر لابهات
سینهام پر خون شد از شورآبهات
نیستم بیرحم بل زآن هر سه پاک
رحم بیشستم ز درد دردناک
گر طپانچه میزنم من بر یتیم
ور دهد حلوا به دستش آن حلیم
این طپانچه خوشتر از حلوای او
ور شود غره به حلوا وای او
بر نفیر تو جگر میسوزدم
لیک حق لطفی همی آموزدم
لطف مخفی در میان قهرها
در حدث پنهان عقیق بیبها***
قهر حق بهتر ز صد حلم من است
منع کردن جان ز حق جان کندن است
بترین قهرش به از حلم دو کون
نعم ربالعالمین و نعم عون
بدترین قهرِ خدا از بردباریِ دو جهان بهتر است. چه نکوست
پروردگاری که پروردگار جهانیان است و چه نکو یاوری است.
لطف های مضمر اندر قهر او
جان سپردن جان فزاید بهر او
هین رها کن بدگمانی و ضلال
سر قدم کن چونکه فرمودت تعال
آن تعال او تعالی ها دهد
مستی و جفت و نهالی ها دهد****
باری آن امر سنی را هیچ هیچ
من نیارم کرد وهن و پیچ پیچ
این همه بشنید آن خاک نژند
زآن گمان بد بدش در گوش بند
باز از نوع دگر آن خاک پست
لابه و سجده همی کرد او چو مست
گفت نه برخیز نبود زین زیان
من سر و جان مینهم رهن و ضمان
لابه مندیش و مکن لابه دگر
جز بدان شاه رحیم دادگر
بنده فرمانم نیارم ترک کرد
امر او کز بحر انگیزید گَرد
جز از آن خلاق گوش و چشم و سر
نشنوم از جان خود هم خیر و شر
گوش من از غیر گفت او کر است
او مرا از جان شیرین جانتر است
جان از او آمد نیامد او ز جان
صد هزاران جان دهد او رایگان
جان که باشد کش گزینم بر کریم
کیک چه بود که بسوزم زو گلیم
من ندانم خیر الا خیر او
صم و بکم و عمی من از غیر او
گوش من کرست از زاریکنان
که منم در کف او همچون سنان
* قرآن کریم، سوره يس(۳۶)، آیه ۷۸
Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #78
« وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِيَ خَلْقَهُ ۖ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ
وَهِيَ رَمِيمٌ.»
« در حالى كه آفرينش خود را از ياد برده است، براى ما
مثَل مىزند كه چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را زنده مىكند؟»
** حدیث
« سَبَقَتْ رَحْمَتی غَضَبی.»
« رحمتم بر غضبم پیشی دارد.»
*** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۱۶
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #216
«... وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا
شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ.»
«... شايد چيزى را ناخوش بداريد و در آن خير شما باشد
و شايد چيزى را دوست داشته باشيد و برايتان ناپسند افتد.
خدا مىداند و شما نمىدانيد.»
****۱ قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۲۱
Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #21
« عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ ۖ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ
وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا.»
« بر تنشان جامههايى است از سُندس سبز و استبرق. و به
دستبندهايى از سيم زينت شدهاند. و پروردگارشان از شرابى
پاكيزه سيرابشان سازد.»
****۲ قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۵
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #25
« وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ…»
«… و نيز در آنجا همسرانى پاكيزه دارند…»
****۳ قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۵۴
Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #54
« مُتَّكِئِينَ عَلَىٰ فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ ۚ وَجَنَى الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ.»
« بر بسترهايى كه آسترشان از استبرق است تكيه زدهاند و ميوههاى
آن دو بهشت در دسترسشان باشد.»
چون گرفتت پیر، هین تسلیم شو
درود بر آموزگار عشق و تعقل
هزاران شکر و صدها سپاس