Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #879

برنامه شماره ۸۷۹ گنج حضور

  • Currently 4.32/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 133 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۸۷۹ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۱۷ اوت ۲۰۲۱ - ۲۷ مرداد


     

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2820, Divan e Shams


چو به شهرِ تو رسیدم، تو ز من گوشه گزیدی

چو ز شهرِ تو برفتم، به وداعیم ندیدی


تو اگر لطف گزینی، و اگر بر سرِ کینی

همه آسایشِ جانی، همه آرایشِ عیدی


سببِ غیرتِ توست آنکه نهانی و اگر نی*

همه خورشیدِ عیانی که ز هر ذرّه پدیدی


تو اگر گوشه بگیری، تو جگرگوشه و میری

و اگر پرده دَری تو، همه را پرده دَریدی


دلِ کُفر از تو مُشَوَّش، سرِ ایمان به میَت خوش

همه را هوش ربودی، همه را گوش کشیدی


همه گُلها گروِ دِی، همه سَرها گروِ می

تو هم این را و هم آن را ز کفِ مرگ خریدی


چو وفا نَبْوَد در گُل، چو رهی نیست سویِ کُل

همه بر توست توکّل، که عمادی(۱) و عمیدی(۲)


اگر از چهرهٔ یوسف نفری(۳) کَف بِبُریدند

تو دو صد یوسفِ جان را ز دل و عقل بریدی**


ز پلیدی و ز خونی، تو کُنی صورتِ شخصی

که گریزد به دو فرسنگ وی از بویِ پلیدی


کُنیَش طعمهٔ خاکی، که شود سبزهٔ پاکی

بِرَهد او ز نجاسَت چو دَرو روح دمیدی


هله ای دل به سما رو، به چراگاهِ خدا رو

به چراگاهِ ستوران چو یکی چند چَریدی



تو همه طمْع بر آن نِه، که دَرو نیست امیدت

که ز نومیدیِ اوّل تو بدین سوی رسیدی


تو خمش کن، که خداوندِ سخن بخش بگوید

که همو ساخت دَرِ قفل و همو کرد کلیدی


* حدیث


« كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِيّاً فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَی اُعْرَفَ.»


« من گنجی نهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، پس آفریدم آفریدگان را تا شناخته شوم.»


** قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۳۱

Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #31


« فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ ۖ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِله مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنْ هَٰذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ.» 


« چون افسونشان را شنيد، نزدشان كس فرستاد و براى هر يك تا تكيه دهد متكايى ترتيب داد و به هر يك كاردى داد، و گفت: بيرون آى تا تو را بنگرند. چون او را ديدند، بزرگش شمردند و دست خويش ببريدند و گفتند: معاذ الله، اين آدمى نيست، اين جز فرشتهاى بزرگوار نيست.


(۱) عماد: ستون، تکیه گاه

(۲) عمید: رئیس، حاکم، صاحب منصب

(۳) نفر: عدّه، برای شمردن شتر هم به کار می رود.

---------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1463 


لفظِ جبرم، عشق را بیصبر کرد

وآنکه عاشق نیست، حبسِ جبر کرد


این، مَعِیَّت(۴) با حق است و جبر نیست

این تجلّیِ(۵) مَه است، این ابر نیست


 قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۴ 

Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #4


«… وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ…»


«… و هر جا كه باشيد همراه شماست…»


(۴) مَعِیَّت: همراه بودن، همراهی. خدا با شماست هر کجا که باشید.

(۵) تجلّی: تابش، روشنی

---------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۷۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4176 


بوکه(۶) موقوفست(۷) کامم بر سفر

چون سفر کردم، بیابم در حَضَر(۸)


یار را چندین بجویم جدّ و چُست(۹)

که بدانم که نمیبایست جُست


آن مَعیَّت کی رود در گوش من

تا نگردم گِردِ دَوْرانِ زَمَن(۱۰)


کی کنم من از مَعیَّت فهم راز؟

جز که از بَعدِ سفرهای دراز


(۶) بوکه: شاید، احتمالاً

(۷) موقُوف: منوط، بسته

(۸) حَضَر: محل حضور، منزل

(۹) چُست: چالاک، چابک

(۱۰) زَمَن: زمان، روزگار

---------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shams


از حدِ خاک تا بشر چند هزار منزِلَست

شهر به شهر بُردمت، بر سَرِ ره نَمانَمَت(۱۱)


(۱۱) نَمانَمَت: نگذارم تو را

---------------------------

مولوی، دیوان شمس، شماره ۲۴۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2458, Divan e Shams


پیش ز زندانِ جهان با تو بدم من همگی

کاش برین دامگهم هیچ نبودی گذری


چند بگفتم که: خوشم، هیچ سفر مینروم

این سفرِ صعب نگر ره ز عُلی تا به ثُری(۱۲)


لطفِ تو بفْریفت مرا، گفت: برو هیچ مرم

بدرقه باشد کرمم، بر تو نباشد خطری


چون به غریبی بروی، فُرجه کنی(۱۳)، پخته شوی

باز بیایی به وطن با خبری، پر هنری


(۱۲) ز عُلی تا به ثُری: از افلاک تا خاک

(۱۳) فُرجه کنی: تفرّج کردن، رهایی از غم و اندوه با گردش

---------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #918 


گر قَضا انداخت ما را در عذاب

کَی رود آن خو و طبعِ مُستَطاب؟


گر گدا گشتم، گِدارُو کَی شوم؟

ور لباسم کهنه گردد، من نُواَم

---------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 32, Divan e Shams


دیدم سَحَر آن شاه(۱۴) را بر شاهراهِ «هَلْ اَتی»(۱۵)

در خوابِ غفلت بیخبر زو بوالْعلیّ و بوالْعَلا(۱۶)


 قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۲و۱

Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #1,2


« هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا.»(١)


« آیا (جز این است که) مدّت زمانی بر انسان گذشته است و او چیز قابل ذکر (ذکر کردنی با ذهن) نبوده است؟


« إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا.»(٢)


« ما (جسم) انسان را از نطفهای آمیخته آفریدهایم، و او را (از جنبه و به لحاظ هشیاری عدم یا غیر قابل ذکر) شنوا و بینا، کردهایم. و (هر لحظه) او را میآزمائیم، [ببینیم که آیا او می خواهد با بینایی ما (عدم) ببیند و با شنوایی ما (سکوت) بشنود؟


(۱۴) آن شاه: خدا، زندگی

(۱۵) شاهراه هَلْ اَتی: جاده ای است که در اثر تسلیم، انسان از هشیاری جسمی (من ذهنی) به هشیاری حضور (عشق یا وحدت هشیارانه با خدا) طی می کند. هَلْ اَتی: آیا نیامد…

(۱۶) بوالْعلیّ و بوالْعَلا: اشخاص نوعی و نامعیّن، این و آن

---------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3774 


او تو است، امّا نه این تو آن تو است 

که در آخِر، واقفِ بیرون شو است


تویِ آخِر سویِ تویِ اَوَّلَت

آمدهست از بهرِ تَنبیه و صِلَت(۱۷)


تویِ تو در دیگری آمد دَفین(۱۸)

من غلامِ مَردِ خودبینی چنین


(۱۷) صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن

(۱۸) دَفین: مدفون، دفن شده

---------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3501 


اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


« همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش

بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»

---------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #649 


اختیار آن را نکو باشد که او

مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۱۹)


چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۲۰)

دور کن آلت، بینداز اختیار


(۱۹) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۲۰) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه

---------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3240 


موج بر وَی میزند بی‌‌اِحتِراز(۲۱)

خفته، پویان(۲۲) در بیابانِ دراز


خفته میبیند عطشهایِ شدید

آب، اَقرَب مِنْهُ مِنْ حَبْلِ الْوَرید


« آن شخص خفته، دچار عطش سختی شده، در حالی که آب از رگ قلبش به او نزدیکتر است.»


قرآن کریم، سوره ق
(۵۰)، آیه ۱۶

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16


«…وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»


«…و ما از رگ قلب آدمی به او نزدیکتریم.»


(۲۱) اِحتِراز: پرهیز کردن، ملاحظه

(۲۲) پویان: پوینده، در تکاپو

---------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵۸ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1458, Divan e Shams


در شادی روی تو گر قصه غم گویم

گر غم بخورد خونم والله که سزاوارم 


بر ضرب دف حکمت این خلق همیرقصند

بیپرده تو رقصد یک پرده نپندارم

---------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #138 


پرده بردار و برهنه گو که من 

مینخسپم با صَنَم با پیرهن


گفتم ار عُریان شود او در عِیان

نه تو مانی، نه کنارت، نه میان


آرزو میخواه، لیک اندازه خواه

برنتابد کوه را یک برگ کاه 


آفتابی کز وی این عالم فروخت 

اندکی گر پیش آید جمله سوخت

---------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #530 


گفت: مُفتیِّ(۲۳) ضرورت هم تویی

بیضرورت گر خوری، مُجرم شوی


ور ضرورت هست، هم پرهیز بِهْ

ور خوری، باری ضَمانِ(۲۴) آن بده


(۲۳)مُفتی: فتوا دهنده

(۲۴)ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

---------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #732 


نالهٔ سُرنا(۲۵) و تهدیدِ دُهُل(۲۶)

چیزَکی مانَد بدان ناقورِ کُل(۲۷)


قرآن کریم، سوره مدثر(۷۴)، آیه ۸

Quran, Sooreh Al- Muddaththir(#74), Line #8


« فَإِذَا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ،»


« و آنگاه كه در صور دميده شود،»


پس حکیمان گفتهاند این لحنها

از دَوارِ(۲۸) چرخ بگرفتیم ما


بانگِ گردشهایِ چرخ است اینکه خلق

میسرایندش به طُنبُور(۲۹) و به حلق


مؤمنان گویند که آثار بهشت

نغز گردانید هر آوازِ زشت


ما همه اجزایِ آدم بودهایم

در بهشت، آن لحنها بشنودهایم


گرچه بر ما ریخت آب و گِل شکی

یادمان آمد از آنها چیزکی



(۲۵) سُرنا: سازی بادی که همراه دُهُل میزنند.

(۲۶) دُهُل: طبل، تهدید دُهُل یعنی بانگ عظیم طبل

(۲۷) ناقورِ کُل: صور اسرافیل، ناقور: بوق و شاخ که در آن بدمند.

(۲۸) دَوار: گردش

(۲۹) طُنبور: معرّب تنبور از آلات موسیقی زهی که با ضربه انگشتان نواخته می شود.

---------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2862, Divan e Shams


در تَجَلّی بنمایَد دو جهان چون ذرّات

گر شَوی ذَرّه و چون کوهِ گِران نَستیزی

---------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2862 


گنجِ مخفی بُد، ز پُرّی چاک کرد

خاک را تابانتر از افلاک کرد


گنجِ مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد

خاک را سلطانِ اَطلسپوش(۳۰) کرد


(۳۰) اطلسپوش: جامه ابریشمی

---------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3028 


بهرِ اظهارست این خلقِ جهان

تا نمانَد گنجِ حکمتها نهان


کُنْتُ کَنْزاً گفت مَخْفِیّاً شنو

جوهرِ خود گُم مکن، اظهار شو


اين قول را بشنو كه حضرت حق فرمود: «من گنجی مخفی بودم» پس گوهر درونی خود را مپوشان بلکه آنرا آشکار کن.

---------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 34, Divan e Shams


خاموش کن، پرده مدر، سَغراقِ(۳۱) خاموشان(۳۲) بخور

ستّار شو، ستّار شو، خو گیر از حلمِ(۳۳) خدا


(۳۱) سَغراق: کوزه لوله دار، کوزه شراب

(۳۲) خاموشان: انسانهای رسته از من ذهنی، زنده به حضور

(۳۳) حلم: فضا گشایی، شکیبایی، صبر

---------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3292 


بر دکان، هر زرنما خندان شدهست

زآنکه سنگِ امتحان، پنهان شدهست


پَرده ای ستّار(۳۴) از ما بر مگیر

باش اندر امتحانِ ما مُجیر(۳۵)


قلب(۳۶)، پهلو میزند با زر به شب

انتظارِ روز میدارد، ذَهَب(۳۷)


با زبانِ حال، زر گوید که: باش

ای مُزَوِّر(۳۸) تا بر آید روز، فاش


صد هزاران سال ابلیسِ لعین

بود اَبْدالِ اَمیرالمؤمِنین


پنجه زد با آدم از نازی که داشت

گشت رسوا، همچو سِرگین(۳۹) وقتِ چاشت(۴۰)


(۳۴) ستّار: بسیار پوشاننده، از نامهای خداوند

(۳۵) مُجیر: پناه دهنده، از نامهای خداوند

(۳۶) قلب: وارونه کردن، به زر و سیم ناسره نیز گویند.

(۳۷) ذَهَب: طلا، زر

(۳۸) مُزَوِّر: تزویرکننده، دورو، دروغگو

(۳۹) سِرگین: فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر، مدفوع

(۴۰) چاشت: اول روز، ساعتی از آفتاب گذشته

---------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۵ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #305 


ای خدایِ بینظیر ایثار کن

گوش را چون حلقه دادی زین سخُن


گوشِ ما گیر و بدآن مجلس کَشان

کز رَحیقت(۴۱) می خورند آن سَرخوشان(۴۲)


چون به ما بویی رَسانیدی از این

سَرمَبَند آن مُشک را ای رَبِّ دین


(۴۱) رَحیق: شراب صاف و زلال، باده ناب

(۴۲) سَرخوش: سرمست، شادمان

---------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1463 


مشتریِّ ماست اللهُ اشْتَری

از غمِ هر مُشتری هین برتر آ


کسی که فرموده است: «خداوند می خرد»، مشتری ماست. بهوش باش از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.

---------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #447 


رُو به خاک آریم کز وی رُستهایم

دل چرا در بیوفایان بستهایم؟

---------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #338 


چون فدایِ بیوفایان میشوی

از گُمانِ بَد، بدان سو میروی؟


من ز سهو و بیوفاییها بَری(۴۳)

سویِ من آیی، گمانِ بَد بری؟


این گمانِ بد بَر آنجا بَر، که تو

میشوی در پیشِ همچون خود، دوتُو(۴۴)


(۴۳) بَری: بیگناه، پاک از گناه

(۴۴) دوتُو: دوتا

---------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3214 


طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستیها بر آرَد او دَمار


دو مگو و دو مدان و دو مخوان

بنده را در خواجهٔ خود محو دان


خواجه هم در نورِ خواجه آفرین

فانی است و مرده و مات و دَفین(۴۵)


چون جدا بینی ز حق این خواجه را

گُم کنی هم متن و هم دیباچه(۴۶) را


چشم و دل را هین گذاره کن(۴۷) ز طین(۴۸)

این یکی قبلهست، دو قبله مَبین


چون دو دیدی، ماندی از هر دو طرف

آتشی در خَف(۴۹) فتاد و رفت خَف


(۴۵) دَفین: مدفون، پنهان شده در زیر خاک

(۴۶) دیباچه: مقدمه

(۴۷) گذاره کردن: عبور کردن

(۴۸) طین: گِل

(۴۹) خَف: گیاهی خشک و سریع الاشتعال که بوسیله آن جرقه را از سنگ چخماق می گیرند و آتش می افروزند.

---------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3413 


پس ادب کردَش بدین جُرم اوستاد

که مَساز از چوبِ پوسیده عِماد

---------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #916 


نیست کسبی از توکّل خوبتر

چیست از تسلیم، خود محبوبتر؟

---------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #468 


جُز توکّل جز که تسلیمِ تمام

در غم و راحت همه مکرست و دام

---------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574 


من نمی گویم مرا هدیه دهید

بلکه گفتم لایقِ هدیه شوید

---------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1462, Divan e Shams


صورتگر نقّاشم، هر لحظه بتی سازم

وانگه همه بتها را در پیشِ تو بگدازم


صد نقش برانگیزم، با روح درآمیزم

چون نقشِ تو را بینم، در آتشش اندازم

---------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان کرد طَرَب سازیی(۵۰)

باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی


(۵۰) طَرَب سازی: فراهم آوردن وسایل خوشی

---------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 96, Divan e Shams


میدانکه حَدَث(۵۱) باشد جز نور قدیمی

بر مَزبَله(۵۲) پر حَدَث آنگاه تماشا!


آنگه که فنا شد حَدَث اندر دل پالیز(۵۳)

رست از حَدَثی و شود او چاشنی افزا


تا تو حَدَثی، لذّت تقدیس چه دانی

رو از حَدَثی سوی تبارک و تعالیٰ


(۵۱) حَدَث: تازه پدید آمده، حادث در مقابل قدیم زمانی، این کلمه به معنی نجس هم آمده است که درمصراع دوم و بیت بعد به همین معنی است.

(۵۲) مَزبَله: جای ریختن خاکروبه.

(۵۳) پالیز: بُستان.

---------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #432 


این جسد، خانهٔ حسد آمد، بدان

كز حسد آلوده باشد خاندان


گر جسد خانهٔ حسد باشد، ولیک

آن جسد را پاک کرد الله، نیک


طَهِّرا بَیْتی بیان پاکی است

گنج نور است، اَر طلسمش خاکی است


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۲۵

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #125


«… وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ.»


«… ما ابراهيم و اسماعيل را فرمان داديم: خانه مرا براى طوافكنندگان و مقيمان و راكعان و ساجدان پاكيزه داريد.»

---------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 27, Divan e Shams


غازی به دستِ پورِ خود شمشیرِ چوبین میدهد

تا او در آن اُستا شود شمشیر گیرد در غَزا


عشقی که بر انسان بود شمشیر چوبین آن بود

آن عشق با رحمان شود چون آخر آید ابتلا

---------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2377 


گاو در بغداد آید ناگهان

بگذرد او زین سَران تا آن سران


از همه عیش و خوشیها و مزه

او نبیند جز که قِشرِ خربزه

---------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1080 


چون کسی کو از مَرَضْ گِل داشت دوست(۵۴)

گرچه پندارد که آن خود قوتِ اوست


قوتِ اصلی را فرامُش کرده است

روی، در قوتِ مرض آورده است


نُوش(۵۵) را بگذاشته، سَم خورده است

قُوتِ علّت را چو چَرْبِش(۵۶) کرده است


قُوتِ اصلیِّ بشر، نورِ خداست

قوتِ حیوانی مر او را ناسزاست


لیکْ از عِلَّت دَرین افتاد دل

که خورَد او روز و شب زین آب و گِل


روی، زرد و پای، سُست و دل، سَبُک

کو غذای وَالسَّما ذاتِ الْحُبُک؟


قرآن کریم، سوره الذاریات(۵۱)، آیه ۷

Quran, Sooreh Adh-Dhaariyat(#51), Line #7


« وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ،»

 

« قسم به آسمان که در آن راههای بسیار است.»


آن، غذایِ خاصِگانِ دولت است

خوردنِ آن، بی گَلو و آلت است


شد غذایِ آفتاب از نورِ عرش

مر حسود و دیو را از دودِ فرش


در شهیدان، یُرزَقُون فرمود حق

آن غذا را نه دهان بُد نه طَبَق


دل ز هر یاری، غذایی میخورَد

دل ز هر علمی، صفایی میبرَد


(۵۴) گِل داشت دوست: گِلْ خواری، در مثنوی کنایه از پرداختن به شهوات است.

(۵۵) نُوش: شهد، انگبین

(۵۶) چَرْبِش: چربی، روغن

---------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #48


راهِ حِس، راهِ خَران است ای سوار

ای خران را تو مزاحم، شرم دار

---------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #111 


عاشقی گر زین سر و گر زان سَر است

عاقبت ما را بدان سَر رهبر است

---------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بَلا داد

تا بازکِشد به بیجَهاتَت(۵۷)


(۵۷) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

---------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1725, Divan e Shams


نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم

در این سراب فنا چشمه حیات منم


وگر به خشم روی صد هزار سال ز من

به عاقبت به من آیی که منتهات منم

---------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 765, Divan e Shams


هله، نومید نباشی که تو را یار براند

گرت امروز براند نه که فردات بخواند(۵۸)؟


در اگر بر تو ببندد، مرو و صبر کن آنجا

ز پسِ صبر تو را او به سرِ صَدر نشاند


و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها

رهِ پنهان بنماید که کس آن راه نداند


(۵۸) فردات بخواند: فردا تو را می خواند.

---------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2385 


گفت پیغمبر که: بر رزق ای فتا

در فرو بستهست و بر در قفل ها


جنبش و آمد شدِ ما و اکتساب

هست مِفتاحی بر آن قفل و حجاب


بیکلید، این در گشادن راه نیست

بیطلب، نان سنّتِ اَلله نیست

---------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3073 


قفلِ زَفتَست(۵۹) و گشاینده خدا

دست در تسلیم زن و اندر رضا


ذرّه ذرّه گر شود مفتاح ها

این گشایش نیست جز از کبریا


قرآن کریم، سوره اخلاص
(۱۱۲)، آیه ۴ 

Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #4


« وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ.»


« و نه هیچ کس مثل و مانند و همتای اوست.»


قرآن کریم، سوره زمر(۳۹)، آیه ۶۳

Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #63


« لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ…»


« كليدهاى آسمانها و زمين نزد اوست…»


چون فراموشت شود تدبیرِ خویش

یابی آن بختِ جوان از پیرِ خویش


چون فراموش خودی، یادت کنند

بنده گشتی، آنگه آزادت کنند

(۵۹) زَفت: ستبر، بزرگ

---------------------------


(۱) عماد: ستون، تکیه گاه

(۲) عمید: رئیس، حاکم، صاحب منصب

(۳) نفر: عدّه، برای شمردن شتر هم به کار می رود.

(۴) مَعِیَّت: همراه بودن، همراهی. خدا با شماست هر کجا که باشید.

(۵) تجلّی: تابش، روشنی

(۶) بوکه: شاید، احتمالاً

(۷) موقُوف: منوط، بسته

(۸) حَضَر: محل حضور، منزل

(۹) چُست: چالاک، چابک

(۱۰) زَمَن: زمان، روزگار

(۱۱) نَمانَمَت: نگذارم تو را

(۱۲) ز عُلی تا به ثُری: از افلاک تا خاک

(۱۳) فُرجه کنی: تفرّج کردن، رهایی از غم و اندوه با گردش

(۱۴) آن شاه: خدا، زندگی

(۱۵) شاهراه هَلْ اَتی: جاده ای است که در اثر تسلیم، انسان از هشیاری جسمی (من ذهنی) به هشیاری حضور (عشق یا وحدت هشیارانه با خدا) طی می کند. هَلْ اَتی: آیا نیامد…

(۱۶) بوالْعلیّ و بوالْعَلا: اشخاص نوعی و نامعیّن، این و آن

(۱۷) صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن

(۱۸) دَفین: مدفون، دفن شده

(۱۹) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۲۰) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه

(۲۱) اِحتِراز: پرهیز کردن، ملاحظه

(۲۲) پویان: پوینده، در تکاپو

(۲۳)مُفتی: فتوا دهنده

(۲۴)ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

(۲۵) سُرنا: سازی بادی که همراه دُهُل میزنند.

(۲۶) دُهُل: طبل، تهدید دُهُل یعنی بانگ عظیم طبل

(۲۷) ناقورِ کُل: صور اسرافیل، ناقور: بوق و شاخ که در آن بدمند.

(۲۸) دَوار: گردش

(۲۹) طُنبور: معرّب تنبور از آلات موسیقی زهی که با ضربه انگشتان نواخته می شود.

(۳۰) اطلسپوش: جامه ابریشمی

(۳۱) سَغراق: کوزه لوله دار، کوزه شراب

(۳۲) خاموشان: انسانهای رسته از من ذهنی، زنده به حضور

(۳۳) حلم: فضا گشایی، شکیبایی، صبر

(۳۴) ستّار: بسیار پوشاننده، از نامهای خداوند

(۳۵) مُجیر: پناه دهنده، از نامهای خداوند

(۳۶) قلب: وارونه کردن، به زر و سیم ناسره نیز گویند.

(۳۷) ذَهَب: طلا، زر

(۳۸) مُزَوِّر: تزویرکننده، دورو، دروغگو

(۳۹) سِرگین: فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر، مدفوع

(۴۰) چاشت: اول روز، ساعتی از آفتاب گذشته

(۴۱) رَحیق: شراب صاف و زلال، باده ناب

(۴۲) سَرخوش: سرمست، شادمان

(۴۳) بَری: بیگناه، پاک از گناه

(۴۴) دوتُو: دوتا

(۴۵) دَفین: مدفون، پنهان شده در زیر خاک

(۴۶) دیباچه: مقدمه

(۴۷) گذاره کردن: عبور کردن

(۴۸) طین: گِل

(۴۹) خَف: گیاهی خشک و سریع الاشتعال که بوسیله آن جرقه را از سنگ چخماق می گیرند و آتش می افروزند.
(۵۰) طَرَب سازی: فراهم آوردن وسایل خوشی

(۵۱) حَدَث: تازه پدید آمده، حادث در مقابل قدیم زمانی، این کلمه به معنی نجس هم آمده است که درمصراع دوم و بیت بعد به همین معنی است.

(۵۲) مَزبَله: جای ریختن خاکروبه.

(۵۳) پالیز: بُستان.

(۵۴) گِل داشت دوست: گِلْ خواری، در مثنوی کنایه از پرداختن به شهوات است.

(۵۵) نُوش: شهد، انگبین

(۵۶) چَرْبِش: چربی، روغن
(۵۷) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی
(۵۸) فردات بخواند: فردا تو را می خواند

(۵۹) زَفت: ستبر، بزرگ


-----------------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2820, Divan e Shams


چو به شهر تو رسیدم تو ز من گوشه گزیدی

چو ز شهر تو برفتم به وداعیم ندیدی


تو اگر لطف گزینی و اگر بر سر کینی

همه آسایش جانی همه آرایش عیدی


سبب غیرت توست آنکه نهانی و اگر نی*

همه خورشید عیانی که ز هر ذره پدیدی


تو اگر گوشه بگیری تو جگرگوشه و میری

و اگر پرده دری تو همه را پرده دریدی


دل کفر از تو مشوش سر ایمان به میت خوش

همه را هوش ربودی همه را گوش کشیدی


همه گلها گرو دی همه سرها گرو می

تو هم این را و هم آن را ز کف مرگ خریدی


چو وفا نبود در گل چو رهی نیست سوی کل

همه بر توست توکل که عمادی و عمیدی


اگر از چهره یوسف نفری کف ببریدند

تو دو صد یوسف جان را ز دل و عقل بریدی**


ز پلیدی و ز خونی تو کنی صورت شخصی

که گریزد به دو فرسنگ وی از بوی پلیدی


کنیش طعمه خاکی که شود سبزه پاکی

برهد او ز نجاست چو درو روح دمیدی


هله ای دل به سما رو به چراگاه خدا رو

به چراگاه ستوران چو یکی چند چریدی


تو همه طمع بر آن نه که درو نیست امیدت

که ز نومیدی اول تو بدین سوی رسیدی


تو خمش کن که خداوند سخن بخش بگوید

که همو ساخت در قفل و همو کرد کلیدی


* حدیث


« كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِيّاً فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَی اُعْرَفَ.»


« من گنجی نهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، پس آفریدم آفریدگان را تا شناخته شوم.»


** قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۳۱

Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #31


« فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ ۖ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِله مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنْ هَٰذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ.» 


« چون افسونشان را شنيد، نزدشان كس فرستاد و براى هر يك تا تكيه دهد متكايى ترتيب داد و به هر يك كاردى داد، و گفت: بيرون آى تا تو را بنگرند. چون او را ديدند، بزرگش شمردند و دست خويش ببريدند و گفتند: معاذ الله، اين آدمى نيست، اين جز فرشتهاى بزرگوار نيست.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1463 


لفظ جبرم عشق را بیصبر کرد

وآنکه عاشق نیست حبس جبر کرد


این معیت با حق است و جبر نیست

این تجلی مه است این ابر نیست


 قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۴ 

Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #4


«… وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ…»


«… و هر جا كه باشيد همراه شماست…»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۷۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4176 


بوکه موقوفست کامم بر سفر

چون سفر کردم بیابم در حضر


یار را چندین بجویم جد و چست

که بدانم که نمیبایست جُست


آن معیت کی رود در گوش من

تا نگردم گرد دوران زمن


کی کنم من از معیت فهم راز

جز که از بعد سفرهای دراز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shams


از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست

شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت


مولوی، دیوان شمس، شماره ۲۴۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2458, Divan e Shams


پیش ز زندانِ جهان با تو بدم من همگی

کاش برین دامگهم هیچ نبودی گذری


چند بگفتم که خوشم هیچ سفر مینروم

این سفر صعب نگر ره ز علی تا به ثری


لطف تو بفریفت مرا گفت برو هیچ مرم

بدرقه باشد کرمم بر تو نباشد خطری


چون به غریبی بروی فرجه کنی پخته شوی

باز بیایی به وطن با خبری پر هنری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #918 


گر قضا انداخت ما را در عذاب

کی رود آن خو و طبع مستطاب


گر گدا گشتم گدارو کی شوم

ور لباسم کهنه گردد من نوام


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 32, Divan e Shams


دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه «هل اتی»

در خواب غفلت بیخبر زو بوالعلی و بوالعلا


 قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۲و۱

Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #1,2


« هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا.»(١)


« آیا (جز این است که) مدّت زمانی بر انسان گذشته است و او چیز قابل ذکر (ذکر کردنی با ذهن) نبوده است؟


« إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا.»(٢)


« ما (جسم) انسان را از نطفهای آمیخته آفریدهایم، و او را (از جنبه و به لحاظ هشیاری عدم یا غیر قابل ذکر) شنوا و بینا، کردهایم. و (هر لحظه) او را میآزمائیم، [ببینیم که آیا او می خواهد با بینایی ما (عدم) ببیند و با شنوایی ما (سکوت) بشنود؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3774 


او تو است اما نه این تو آن تو است 

که در آخر واقف بیرون شو است


توی آخر سوی توی اولت

آمدهست از بهر تنبیه و صلت


توی تو در دیگری آمد دفین

من غلام مرد خودبینی چنین


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3501 


اول و آخر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


« همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش

بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #649 


اختیار آن را نکو باشد که او

مالک خود باشد اندر اتقوا


چون نباشد حفظ و تقوی زینهار

دور کن آلت بینداز اختیار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3240 


موج بر وی میزند بی‌‌احتراز

خفته پویان در بیابان دراز


خفته میبیند عطشهای شدید

آب اقرب منه من حبل الورید


« آن شخص خفته، دچار عطش سختی شده، در حالی که آب از رگ قلبش به او نزدیکتر است.»


قرآن کریم، سوره ق
(۵۰)، آیه ۱۶

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16


«…وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»


«…و ما از رگ قلب آدمی به او نزدیکتریم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵۸ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1458, Divan e Shams


در شادی روی تو گر قصه غم گویم

گر غم بخورد خونم والله که سزاوارم 


بر ضرب دف حکمت این خلق همیرقصند

بیپرده تو رقصد یک پرده نپندارم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #138 


پرده بردار و برهنه گو که من 

مینخسپم با صنم با پیرهن


گفتم ار عریان شود او در عِیان

نه تو مانی نه کنارت نه میان


آرزو میخواه لیک اندازه خواه

برنتابد کوه را یک برگ کاه 


آفتابی کز وی این عالم فروخت 

اندکی گر پیش آید جمله سوخت


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #530 


گفت مفتی ضرورت هم تویی

بیضرورت گر خوری مجرم شوی


ور ضرورت هست هم پرهیز به

ور خوری باری ضمان آن بده


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #732 


ناله سرنا و تهدید دهل

چیزکی ماند بدان ناقور کل


قرآن کریم، سوره مدثر(۷۴)، آیه ۸

Quran, Sooreh Al- Muddaththir(#74), Line #8


« فَإِذَا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ،»


« و آنگاه كه در صور دميده شود،»


پس حکیمان گفتهاند این لحنها

از دوار چرخ بگرفتیم ما


بانگ گردشهای چرخ است اینکه خلق

میسرایندش به طنبور و به حلق


مؤمنان گویند که آثار بهشت

نغز گردانید هر آواز زشت


ما همه اجزای آدم بودهایم

در بهشت آن لحنها بشنودهایم


گرچه بر ما ریخت آب و گل شکی

یادمان آمد از آنها چیزکی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2862, Divan e Shams


در تجلی بنماید دو جهان چون ذرات

گر شوی ذره و چون کوه گران نستیزی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2862 


گنج مخفی بد ز پری چاک کرد

خاک را تابانتر از افلاک کرد


گنج مخفی بد ز پری جوش کرد

خاک را سلطان اطلسپوش کرد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3028 


بهر اظهارست این خلق جهان

تا نماند گنج حکمتها نهان


کنت کنزا گفت مخفیا شنو

جوهر خود گم مکن اظهار شو


اين قول را بشنو كه حضرت حق فرمود: «من گنجی مخفی بودم» پس گوهر درونی خود را مپوشان بلکه آنرا آشکار کن.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 34, Divan e Shams


خاموش کن پرده مدر سغراق خاموشان بخور

ستار شو ستار شو خو گیر از حلم خدا


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3292 


بر دکان هر زرنما خندان شدهست

زآنکه سنگ امتحان پنهان شدهست


پرده ای ستار از ما بر مگیر

باش اندر امتحان ما مجیر


قلب پهلو میزند با زر به شب

انتظار روز میدارد ذهب


با زبان حال زر گوید که باش

ای مزور تا بر آید روز فاش


صد هزاران سال ابلیس لعین

بود ابدال امیرالمؤمنین


پنجه زد با آدم از نازی که داشت

گشت رسوا همچو سرگین وقت چاشت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۵ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #305 


ای خدای بینظیر ایثار کن

گوش را چون حلقه دادی زین سخن


گوش ما گیر و بدآن مجلس کشان

کز رحیقت می خورند آن سرخوشان


چون به ما بویی رسانیدی از این

سرمبند آن مشک را ای رب دین


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1463 


مشتری ماست الله اشتری

از غم هر مشتری هین برتر آ


کسی که فرموده است: «خداوند می خرد»، مشتری ماست. بهوش باش از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #447 


رو به خاک آریم کز وی رستهایم

دل چرا در بیوفایان بستهایم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #338 


چون فدای بیوفایان میشوی

از گمان بد بدان سو میروی


من ز سهو و بیوفاییها بری

سوی من آیی گمان بد بری


این گمان بد بر آنجا بر که تو

میشوی در پیش همچون خود دوتو


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3214 


طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستیها بر آرد او دمار


دو مگو و دو مدان و دو مخوان

بنده را در خواجه خود محو دان


خواجه هم در نور خواجه آفرین

فانی است و مرده و مات و دفین


چون جدا بینی ز حق این خواجه را

گم کنی هم متن و هم دیباچه را


چشم و دل را هین گذاره کن ز طین

این یکی قبلهست دو قبله مبین


چون دو دیدی ماندی از هر دو طرف

آتشی در خف فتاد و رفت خف


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3413 


پس ادب کردش بدین جرم اوستاد

که مساز از چوب پوسیده عماد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #916 


نیست کسبی از توکل خوبتر

چیست از تسلیم خود محبوبتر


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #468 


جز توکل جز که تسلیم تمام

در غم و راحت همه مکرست و دام


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574 


من نمی گویم مرا هدیه دهید

بلکه گفتم لایق هدیه شوید


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1462, Divan e Shams


صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم

وانگه همه بتها را در پیش تو بگدازم


صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم

چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان کرد طرب سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی


جمله عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 96, Divan e Shams


میدانکه حدث باشد جز نور قدیمی

بر مزبله پر حدث آنگاه تماشا


آنگه که فنا شد حدث اندر دل پالیز

رست از حدثی و شود او چاشنی افزا


تا تو حدثی لذت تقدیس چه دانی

رو از حدثی سوی تبارک و تعالی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #432 


این جسد خانه حسد آمد بدان

كز حسد آلوده باشد خاندان


گر جسد خانه حسد باشد ولیک

آن جسد را پاک کرد الله نیک


طهرا بیتی بیان پاکی است

گنج نور است ار طلسمش خاکی است


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۲۵

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #125


«… وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ.»


«… ما ابراهيم و اسماعيل را فرمان داديم: خانه مرا براى طوافكنندگان و مقيمان و راكعان و ساجدان پاكيزه داريد.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 27, Divan e Shams


غازی به دست پور خود شمشیر چوبین میدهد

تا او در آن استا شود شمشیر گیرد در غزا


عشقی که بر انسان بود شمشیر چوبین آن بود

آن عشق با رحمان شود چون آخر آید ابتلا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2377 


گاو در بغداد آید ناگهان

بگذرد او زین سران تا آن سران


از همه عیش و خوشیها و مزه

او نبیند جز که قشر خربزه


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1080 


چون کسی کو از مرض گل داشت دوست

گرچه پندارد که آن خود قوت اوست


قوت اصلی را فرامش کرده است

روی در قوت مرض آورده است


نوش را بگذاشته سم خورده است

قوت علت را چو چربش کرده است


قوت اصلی بشر نور خداست

قوت حیوانی مر او را ناسزاست


لیک از علت درین افتاد دل

که خورد او روز و شب زین آب و گل


روی زرد و پای سست و دل سبک

کو غذای والسما ذات الحبک


قرآن کریم، سوره الذاریات(۵۱)، آیه ۷

Quran, Sooreh Adh-Dhaariyat(#51), Line #7


« وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ،»

 

« قسم به آسمان که در آن راههای بسیار است.»


آن غذای خاصگان دولت است

خوردن آن بی گلو و آلت است


شد غذای آفتاب از نور عرش

مر حسود و دیو را از دود فرش


در شهیدان یرزقون فرمود حق

آن غذا را نه دهان بد نه طبق


دل ز هر یاری غذایی میخورد

دل ز هر علمی صفایی میبرد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #48


راه حس راه خران است ای سوار

ای خران را تو مزاحم شرم دار


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #111 


عاشقی گر زین سر و گر زان سر است

عاقبت ما را بدان سر رهبر است


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکشد به بیجهاتت


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1725, Divan e Shams


نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم

در این سراب فنا چشمه حیات منم


وگر به خشم روی صد هزار سال ز من

به عاقبت به من آیی که منتهات منم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 765, Divan e Shams


هله نومید نباشی که تو را یار براند

گرت امروز براند نه که فردات بخواند


در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا

ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند


و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها

ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2385 


گفت پیغمبر که: بر رزق ای فتا

در فرو بستهست و بر در قفل ها


جنبش و آمد شد ما و اکتساب

هست مفتاحی بر آن قفل و حجاب


بیکلید این در گشادن راه نیست

بیطلب نان سنت الله نیست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3073 


قفل زفتست و گشاینده خدا

دست در تسلیم زن و اندر رضا


ذره ذره گر شود مفتاح ها

این گشایش نیست جز از کبریا


قرآن کریم، سوره اخلاص
(۱۱۲)، آیه ۴ 

Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #4


« وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ.»


« و نه هیچ کس مثل و مانند و همتای اوست.»


قرآن کریم، سوره زمر(۳۹)، آیه ۶۳

Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #63


« لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ…»


« كليدهاى آسمانها و زمين نزد اوست…»


چون فراموشت شود تدبیر خویش

یابی آن بخت جوان از پیر خویش


چون فراموش خودی یادت کنند

بنده گشتی آنگه آزادت کنند

Tags

879


Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Program #879
برنامه شماره ۸۷۹ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۹۰۰ - ۸۰۱
Views: 4,102
Submitted by: , Aug 19 2021






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S