مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams
ای مردهای که در تو ز جان هیچ بوی(۱) نیست
رو رو که عشقِ زندهدلان مردهشوی نیست
مانندهٔ خزانی، هر روز سردتر
در تو ز سوزِ عشق یکی تایِ موی نیست
هرگز خزان بهار شود؟ این مجو محال
حاشا، بهار همچو خزان زشتخوی نیست
روباهِ لنگ رفت که بر شیر عاشقم
گفتم که این به دمدمه و های و هوی نیست
گیرم که سوز و آتشِ عشّاق نیستت
شرمت کجا شدهست، تو را هیچ روی نیست؟
عاشق چو اژدها و تو یک کِرم نیستی
عاشق چو گنجها و تو را یک تَسوی(۲) نیست
از من دو سه سخن شنو اندر بیانِ عشق
گرچه مرا ز عشق سرِ گفت و گوی نیست
اوّل بدان که عشق نه اوّل نه آخرست
هر سو نظر مکن که از آن سوی سوی نیست
گر طالبِ خری تو در این آخُرِ جهان
خر میطلب، مسیح از این سویِ جوی نیست
یکتا شدهست عیسی از آن خر به نورِ دل
دل چون شکمبه پُرحدث و تویتوی(۳) نیست
با خر میا به میدان، زیرا که خرسوار
از فارِسانِ(۴) حمله و چوگان و گوی نیست
هندویِ ساقیِ دلِ خویشم که بزم ساخت
تا تُرکِ غم نتازد کامروز طوی(۵) نیست
در شهر، مست آیم تا جمله اهلِ شهر
دانند کاین رَهی(۶) ز گدایانِ کوی نیست
آن عشقِ میفروش قیامت همیکند
زان بادهای که درخورِ خمّ و سبوی نیست
زان می زبان بیابد آن کس که الکن(۷) است
زان می گلو گشاید آن کش گلوی نیست
بس کن چه آرزوست تو را این سخنوری؟
باری، مرا ز مستی آن آرزوی نیست
(۱) بوی: نشان، اثر
(۲) تَسوی: تَسو، وزنی معادل چهار جو
(۳) تویتوی: پر پیچ و خم، پر چین و چروک
(۴) فارِسان: جمعِ فارِس، سواران
(۵) طوی: به ترکی جشن، شادی، عروسی
(۶) رَهی: رونده، مسافر، غلام، بنده
(۷) الکن: لال
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams
ای مردهای که در تو ز جان هیچ بوی نیست
رو رو که عشقِ زندهدلان مردهشوی نیست
مانندهٔ خزانی، هر روز سردتر
در تو ز سوزِ عشق یکی تایِ موی نیست
هرگز خزان بهار شود؟ این مجو محال
حاشا، بهار همچو خزان زشتخوی نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams
هله صدر و بدرِ(۸) عالم، منشین، مخسب امشب
که بُراق(۹) بر در آمد، فَاِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ(۱۰)
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۷
Quran, Ash-Sharh(#94), Line #7
«فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»
«پس چون فراغت یافتی به ]عبادت[ كوش.»
چو طریق بسته بودهست و طمع گسسته بودهست
تو برآ بر آسمانها، بگشا طریق و مذهب
نَفَسی فلک نپاید، دو هزار در گشاید
چو امیرِ خاصِ اِقْرأ(۱۱) به دعا گشاید آن لب
قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۱
Quran, Al-Alaq(#96), Line #1
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ»
«بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد.»
سویِ بحر رو چو ماهی، که بیافت دُرِّ شاهی
چو بگوید او چه خواهی؟ تو بگو: اِلَیْکَ اَرْغَبْ(۱۲)
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۸
Quran, Ash-Sharh(#94), Line #8
«وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ»
«و به پروردگارت مشتاق شو.»
(۸) بَدر: ماه شب چهارده، ماه کامل
(۹) بُراق: اسب تندرو، مرکب حضرت رسول در شب معراج
(۱۰) فَاِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ: چون از کار فارغ شوی به عبادت کوش. اشاره به آیهٔ ۷، سورهٔ انشراح (۹۴).
(۱۱) اِقْرأ: بخوان. اشاره به آیهٔ ۱، سورهٔ علق (۹۶).
(۱۲) اِلَیْکَ اَرْغَبْ: تو را میخواهم. اشاره به آیهٔ ۸، سورهٔ انشراح (۹۴)
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۳)
(۱۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۴)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۱۴) حَدید: آهن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگِ(۱۵) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۶)
گرچه جو صافی نماید مر تو را
(۱۵) تگ: ته و بُن
(۱۶) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۷) و سَنی(۱۸)
خویش را بدخُو و خالی میکنی
(۱۷) حَبر: دانشمند، دانا
(۱۸) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151
مردهٔ خود را رها کردهست او
مردهٔ بیگانه را جوید رَفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479
دیده آ، بر دیگران، نوحهگری
مدّتی بنشین و، بر خود میگِری
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640
من سبب را ننگرم، کآن حادِث است
زآنکه حادث، حادِثی(۱۹) را باعث است
لطفِ سابق را نِظاره میکنم
هرچه آن حادِث، دوپاره میکنم
(۱۹) حادث: تازه پدیدآمده، نو
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807
مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش
صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش
جوهر آن باشد که قایم با خود است
آن عَرَض، باشد که فرعِ او شدهست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1197, Divan e Shams
تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید؟
تو یکی نهای، هزاری، تو چراغِ خود برافروز
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams
چو صَریرِ(۲۰) تو شنیدم، چو قلم به سر دویدم
چو به قلبِ تو رسیدم، چه کنم صُداعِ(۲۱) قالَب؟
(۲۰) صَریر: صدایی که از قلم نی بهوقت نوشتن برمیآید، در اینجا به معنی آواز، خطاب.
(۲۱) صُداع: سردرد، مجازاً زحمت، دردسر
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams
هندویِ ساقیِ دلِ خویشم که بزم ساخت
تا تُرکِ غم نتازد کامروز طوی نیست
در شهر، مست آیم تا جمله اهلِ شهر
دانند کاین رَهی ز گدایانِ کوی نیست
آن عشقِ میفروش قیامت همیکند
زان بادهای که درخورِ خمّ و سبوی نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams
ز کفِ چنین شرابی، ز دمِ چنین خطابی
عجب است اگر بمانَد به جهان دلی مؤدّب
ز غنایِ حق بِرُسته، ز نیاز خود بِرَسته
به مشاغلِ اَنَاالحَقْ(۲۲) شده فانیِ مُلَهَّب(۲۳)
دو جهان ز نفخِ صورت(۲۴) چو قیامت است پیشم
سویِ جان مُزَلزَل(۲۵) است و سویِ جسمیان مرتّب
(۲۲) اَنَاالحَقْ: من خدايم، سخن حسين بن منصور حلّاج.
(۲۳) مُلَهَّب: جامهٔ سرخ كرده
(۲۴) نفخِ صور: دمیدن اسرافیل در شیپور برای برانگیختن مردگان در رستاخیز
(۲۵) مُزَلزَل: لرزان، لرزیده
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams
زان می زبان بیابد آن کس که الکن(۲۶) است
زان می گلو گشاید آن کش گلوی نیست
(۲۶) الکن: لال
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams
صلوات بر تو آرم که فزوده باد قُربت(۲۷)
که به قُربِ کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب(۲۸)
(۲۷) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت
(۲۸) مُقَرَّب: نزدیک شده، آنکه به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams
ای مردهای که در تو ز جان هیچ بوی نیست
رو رو که عشقِ زندهدلان مردهشوی نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
بیا بیا، که پشیمان شوی از این دوری
بیا به دعوتِ شیرینِ ما، چه میشوری؟
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068
هر که مانْد از کاهلی(۲۹) بیشُکر و صبر
او همین داند که گیرد پایِ جَبر
هر که جبر آورد، خود رنجور(۳۰) کرد
تا همان رنجوریاش، در گور کرد
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ(۳۱ و ۳۲)
رنج آرَد تا بمیرد چون چراغ
(۲۹) کاهلی: تنبلی
(۳۰) رنجور: بیمار
(۳۱) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است.
(۳۲) رنجوری به لاغ: خود را بیمار نشان دادن، تمارض.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788
همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۳۳) تیه(۳۴)
ماندهیی بر جای، چل سال ای سَفیه(۳۵)
میروی هر روز تا شب هَروَله(۳۶)
خویش میبینی در اوّل مرحله
نگذری زین بُعد، سیصد ساله تو
تا که داری عشقِ آن گوساله تو
تا خیالِ عِجْل(۳۷) از جانْشان نرفت
بُد بر ایشان تَیْه چون گردابِ تَفْت(۳۸)
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۹۳
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #93
«… وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ ۚ… .»
«... بر اثر كفرشان عشق گوساله در دلشان جاى گرفت… .»
غیرِ این عِجْلی کزو یابیدهای
بینهایت لطف و نعمت دیدهای
گاوْطبعی، زآن نکوییهایِ زفت
از دلت، در عشقِ این گوساله رفت
باری اکنون تو ز هر جُزوت بپرس
صد زبان دارند این اجزایِ خُرس(۳۹)
ذکرِ نعمتهایِ رزّاقِ(۴۰) جهان
که نهان شد آن در اوراقِ(۴۱) زمان
روز و شب افسانهجویانی تو چُست
جزو جزوِ تو فسانهگویِ توست
جزو جزوت تا بِرُستهست از عدم
چند شادی دیدهاند و چند غم
زآنکه بیلذّت نروید هیچ جزو
بلکه لاغر گردد از هر پیچ جزو
جزو مانْد و آن خوشی از یاد رفت
بل(۴۲) نرفت آن، خُفیه(۴۳) شد از پنج و هفت
(۳۳) حَرّ: گرما، حرارت
(۳۴) تَیْه: بیابانِ شنزار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است
(۳۵) سَفیه: نادان، بیخرد
(۳۶) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن
(۳۷) عِجْل: گوساله
(۳۸) تَفْت: با حرارت، شتابان
(۳۹) خُرس: افراد گُنگ و لال
(۴۰) رزّاق: روزیدهنده
(۴۱) اوراق: صفحات
(۴۲) بل: بلکه
(۴۳) خُفیه: پنهانی، پوشیدگی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4142
طالبِ اویی، نگردد طالبت
چون بمُردی طالبت شد مَطْلبت
زندهیی، کِی مُردهشو شویَد تو را؟
طالبی کِی مطلبت(۴۴) جوید تو را
اندرین بحث ار خِرَد رهبین بُدی
فخرِ رازی رازدانِ دین بُدی
(۴۴) مَطْلب: طلبشده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462
عزم ها و قصدها در ماجَرا
گاه گاهی راست میآید تو را
تا به طَمْعِ(۴۵) آن دلت نیّت کند
بارِ دیگر نیّتت را بشکند
ور به کلّی بیمرادت داشتی
دل شدی نومید، اَمَل کی کاشتی؟
ور نکاریدی اَمَل(۴۶)، از عوریاش
کِی شدی پیدا بر او مَقهوریاش(۴۷)؟
عاشقان از بیمرادیِهایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
بیمرادی شد قَلاووزِ(۴۸) بهشت
حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشسرشت
حدیث نبوی
«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
که مراداتت همه اِشکستهپاست
پس کسی باشد که کامِ او، رواست؟
پس شدند اشکستهاش آن صادقان
لیک کو خود آن شکستِ عاشقان؟
عاقلان اشکستهاش از اضطرار
عاشقان اشکسته با صد اختیار
عاقلانش بندگانِ بندیاند
عاشقانش شِکّری و قندیاند
اِئْتیِاٰ کَرْهاً مهارِ عاقلان
اِئْتِیاٰ طَوْعاً بهارِ بیدلان
«از روی کراهت و بیمیلی بیایید، افسار عاقلان است،
اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»
قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱
Quran, Fussilat(#41), Line #11
« ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»
«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود.
پس به آسمان و زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»
(۴۵) طَمْع: زیادهخواهی، حرص، آز
(۴۶) اَمَل: آرزو
(۴۷) مَقهور: خوار شده، مغلوب
(۴۸) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشرو لشکر
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٨٨۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #886
ور تو را شکّی و رَیْبی(۴۹) ره زند
تاجرانِ انبیا را کُن سَنَد
(۴۹) رَیب: شک و تردید
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1370
گِردِ پایۀ حوضِ دل، گَرد ای پسر
هان ز پایۀ حوضِ تن، میکُن حَذَر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1361
ای تنآلوده، به گِردِ حوض گَرد
پاک کِی گردد برونِ حوض مَرد؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1957
ترس و نومیدیت دان آوازِ غول
میکَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۵۰)
هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا میدان که از بالا رسید
هر ندایی که تو را حرص آورد
بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد
(۵۰) سُفول: پستی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #59
کاین تأنّی(۵۱) پرتوِ رحمان بُوَد
وآن شتاب از هَزّهٔ(۵۲) شیطان بُوَد
حدیث
«اَلتَّأَنّي مِنَ اللهِ وَالْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ.»
«درنگ از خداوند است و شتاب از شیطان.»
زآنکه شیطانش بترسانَد ز فقر
بارگیرِ(۵۳) صبر را بکْشَد به عَقْر(۵۴)
از نُبی(۵۵) بشنو که شیطان در وعید
میکند تهدیدت از فقرِ شدید
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #268
«الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقْرَ وَ یَأمُرُکُمْ بِالفَحْشاءِ وَاللهُ یَعِدُکُمْ مَغفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللهُ واسِعٌ عَلیمٌ»
«شيطان شما را از بينوايى مىترساند و به كارهاى زشت وا مىدارد،
در حالى كه خدا شما را به آمرزشِ خويش و افزونى وعده مىدهد. خدا گشايشدهنده و داناست.»
تا خوری زشت و بَری زشت، از شتاب
نی مروّت(۵۶)، نی تأنّی، نی ثواب
لاجَرَم(۵۷) کافر خورَد در هفت بَطْن(۵۸)
دین و دل باریک و لاغر، زَفت(۵۹) بطن
(۵۱) تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تاخیر کردن
(۵۲) هَزَّه: تکان دادن، در اینجا به معنی تحریک و وسوسه
(۵۳) بارگیر: حیوانی که بار حمل میکند؛ مرکوب، کجاوه
(۵۴) عَقْر: پی کردن: بُریدنِ دست و پای شتر به منظورِ ذبح و نَحْرِ او.
(۵۵) نُبی: قرآن
(۵۶) مروّت: جوانمردی
(۵۷) لاجَرَم: ناچار
(۵۸) بَطْن: شکم
(۵۹) زَفت: درشت، فربه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218
دل نگه دارید ای بیحاصلان
در حضورِ حضرتِ صاحبدلان
پیشِ اهلِ تن ادب بر ظاهر است
که خدا زیشان نهان را ساتِر(۶۰) است
پیشِ اهلِ دل ادب بر باطن است
زآنکه دلْشان بر سَرایر(۶۱) فاطِن(۶۲) است
(۶۰) ساتر: پوشاننده، پنهانکننده
(۶۱) سَرایر: رازها، نهانیها، جمعِ سَریره
(۶۲) فاطِن: دانا و زیرک
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366
ای بسا سرمستِ نار و نارجو
خویشتن را نورِ مطلق داند او
جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق
با رهش آرَد، بگردانَد ورق
تا بداند کآن خیالِ ناریه(۶۳)
در طریقت نیست اِلّا عاریه(۶۴)
(۶۳) نارِیه: آتشین
(۶۴) عاریه: قرضی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #704
آنچه بر صورت تو عاشق گشتهای
چون برون شد جان، چرایش هشتهای(۶۵)؟
(۶۵) هِشتن: رها کردن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢٧۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3274
جانِ جان، چون واکَشد پا را زِ جان
جان چنان گردد که بیجانْ تن، بدان
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1389
از پدر آموز ای روشنجَبین(۶۶)
رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۶۷) پیش از این
نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت
نه لِوایِ(۶۸) مکر و حیلت برفراخت
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى
و بر ما رحمت نيآورى از زيانديدگان خواهيم بود.»
(۶۶) جَبین: پیشانی
(۶۷) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم
(۶۸) لِوا: پرچم
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428
عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی
بر امیدِ حال بر من میتَنی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1416
پس نیام کلّیِ مطلوبِ تو من
جزوِ مقصودم تو را اندر زَمَن(۵۹)
(۶۹) زَمَن: زمان، روزگار
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams
مانندهٔ خزانی، هر روز سردتر
در تو ز سوزِ عشق یکی تایِ موی نیست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1437
منگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش
بنگر اندر عشق و، در مطلوبِ خویش
منگر آن که تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همّتِ خود ای شریف
تو به هر حالی که باشی میطلب
آب میجو دایماً ای خشکلب
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2911
آن هنرها گردنِ ما را ببست
زآن مَناصِب(۷۹) سرنگونساریم و پست
آن هنر فی جیدِنا حَبْلٌ مَسَد
روزِ مُردن نیست زآن فنها مدد
قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵
Quran, Al-Masad(#111), Line #5
«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»
«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»
(۷۰) مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2914
آن هنرها جمله غولِ راه بود
غیرِ چشمی کو ز شه آگاه بود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1734
کاین طلب در تو گروگانِ خداست
زآنکه هر طالب به مطلوبی سزاست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams
هرگز خزان بهار شود؟ این مجو محال
حاشا، بهار همچو خزان زشتخوی نیست
روباهِ لنگ رفت که بر شیر عاشقم
گفتم که این به دمدمه و های و هوی نیست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2227
پا رهانَد روبهان را در شکار
و آن ز دُم دانند روباهان غِرار(۷۱)
عشقها با دُمِّ خود بازند کاین
میرهاند جانِ ما را در کمین
روبها، پا را نگه دار از کلوخ
پا چو نبْود، دُم چه سود ای چشمشوخ(۷۲)؟
ما چو روباهیم و پایِ ما کِرام
میرهانَدْمان ز صد گون انتقام
حیلهٔ باریکِ ما چون دُمِّ ماست
عشقها بازیم با دُم چپّ و راست
دُم بجنبانیم ز استدلال و مکر
تا که حیران مانَد از ما زید و بکر
(۷۱) غِرار: غفلت، بیخبری
(۷۲) چشمشوخ: گستاخ
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2509
غُلْغُل و طاق و طُرُنب(۷۳) و گیر و دار
که نمیبینم، مرا معذور دار
(۷۳) طاق و طُرُنب: سر و صدا
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2251
آبِ ما، محبوسِ گِل ماندهست هین
بحرِ رحمت، جذب کن ما را ز طین(۷۴)
بحر گوید: من تو را در خود کَشَم
لیک میلافی که من آب خَوشم
لافِ تو محروم میدارد تو را
ترکِ آن پنداشت کن، در من درآ
(۷۴) طین: گِل
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams
به سخن مکوش کاین فر ز دل است، نی ز گفتن
که هنر ز پای یابید و ز دُمّ دید ثَعلَب(۷۵)
(۷۵) ثَعلَب: روباه
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams
گیرم که سوز و آتشِ عشّاق نیستت
شرمت کجا شدهست، تو را هیچ روی نیست؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #213
زین کمین، بی صبر و حَزمی(۷۶) کَس نَجَست
حَزم را خود، صبر آمد پا و دست
(۷۶) حَزم: تأمّل با هشیاریِ نظر
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #268
حَزْم، سُوءالظن گفتهست آن رسول
هر قَدَم را دام میدان ای فَضول(۷۷)
(۷۷) فَضول: زیادهگو
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams
عاشق چو اژدها و تو یک کِرم نیستی
عاشق چو گنجها و تو را یک تَسوی نیست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #623
بنگر این کَشتیِّ خَلقان غرقِ عشق
اژدهایی گشت گویی حلقِ عشق
اژدهایی ناپدیدِ دلرُبا
عقل همچون کوه را او کهرُبا
عقلِ هر عطّار کآگه شد از او
طبلهها(۷۸) را ریخت اندر آبِ جو
رُو کزین جو برنیایی تا ابد
لَمْ یَکُن حَقّاً لَهُ کُفْواً اَحَد
قرآن کریم، سوره اخلاص (۱۱۲)، آیه ۴
Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #4
«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»
«و نه هيچ كس همتاى اوست.»
ای مُزَوِّر(۷۹) چشم بگشای و ببین
چند گویی: میندانم آن و این؟
از وَبایِ(۸۰) زَرْق(۸۱) و محرومی برآ
در جهانِ حَیّ و قَیّومی درآ
(۷۸) طبله: صندوقچه
(۷۹) مُزَوِّر: حیلهگر، مکّار، دروغگو
(۸۰) وَبا: نوعی بیماری، در اینجا صِرفاً به معنیِ بیماری است.
(۸۱) زَرْق: حیله و تزویر
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵٣٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1532
بعد از این حرفیست پیچاپیچ و دور
با سلیمان باش و دیوان را مشور(۸۲)
(۸۲) مشور: مشوران، تحریک نکن.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2356
بس که خود را کردهیی بندهٔ هوا(۸۳)
کِرمکی را کردهیی تو اژدها
اژدها را اژدها آوردهام
تا به اصلاح آورم من دَم به دَم
تا دَم آن از دَمِ این بشکند
مارِ من آن اژدها را برکَنَد
گر رضا دادی، رهیدی از دو مار
ورنه از جانَت برآرد آن، دمار
(۸۳) هوا: خواستههای من ذهنی
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams
از من دو سه سخن شنو اندر بیانِ عشق
گرچه مرا ز عشق سرِ گفت و گوی نیست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1956
فِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیدهیی؟
اندرین پستی چه برچَفْسیدهیی(۸۴)؟
مگر نشنیدهای که حق تعالی میفرماید: «روزیِ شما در آسمان است؟»
پس چرا به این دنیای پست چسبیدهای؟
قرآن کریم، سوره ذاريات (۵۱)، آیه ٢٢
Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22
«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ.»
«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»
(۸۴) چَفْسیدهیی: چسبیدهای
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا
تا زبانْتان من شَوم در گفتوگو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams
اوّل بدان که عشق نه اوّل نه آخرست
هر سو نظر مکن که از آن سوی سوی نیست
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616
گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2861
زآن محمّد شافعِ(۸۵) هر داغ(۸۶) بود
که ز جز حق چشمِ او، مٰازاغ بود
در شبِ دنیا که محجوب است شید(۸۷)
ناظرِ حق بود و زو بودش امید
از أَلَمْ نَشْرَح دو چشمش سُرمه یافت
دید آنچه جبرئیل آن برنتافت
قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷
Quran, An-Najm(#53), Line #17
«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»
«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»
(۸۵) شافع: شفاعتکننده
(۸۶) داغ: در اینجا یعنی گناهکار
(۸۷) شید: خورشید
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818
چشمِ حس اَفْسُرد بر نقشِ مَمَرّ(۸۸)
تُش مَمَر میبینی و او مُسْتَقَرّ(۸۹)
(۸۸) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محل عبور
(۸۹) مُسْتَقَرّ: محل قرار گرفتن، استوار، برقرار
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785
چشمِ او ماندهست در جویِ روان
بیخبر از ذوقِ آبِ آسمان
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501
اوّل و آخِر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
«همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم
به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳
Quran, Al-Hadid(#57), Line #3
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»
«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams
یار در آخرزمان کرد طَرَبسازیی
باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی
جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت
تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی
در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد(۹۰)
کز حرکت یافت عشق سِرِّ سَراندازیی
(۹۰) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams
گر طالبِ خری تو در این آخُرِ جهان
خر میطلب، مسیح از این سویِ جوی نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #613, Divan e Shams
زین مردمِ کارافزا، زین خانهٔ پرغوغا
عیسی نخورَد حلوا، کاین آخُرِ خر آمد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2820, Divan e Shams
هله ای دل به سما رو، به چراگاهِ خدا رو
به چراگاهِ سُتوران(۹۱) چو یکی چند چَریدی
(۹۱) سُتور: چهارپا
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢۵۵٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2550
میرِ آخُر دیگر و خر دیگر است
نه هرآنکه اندر آخُر شد، خر است
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams
یکتا شدهست عیسی از آن خر به نورِ دل
دل چون شکمبه پُرحدث و تویتوی نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2910, Divan e Shams
چون بُراق(۹۲) عشق از گردون رسید
وارَهد عیسیِ جان زین خر؟ بلی
(۹۲) بُراق: اسب تندرو، مرکب حضرت رسول در شب معراج
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams
هندویِ ساقیِ دلِ خویشم که بزم ساخت
تا تُرکِ غم نتازد کامروز طوی نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shams
بیند مرّیخ که بزم است و عیش
خنجر و شمشیر کند در میان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4742
دایماً خاقانِ ما کردهست طُو(۹۳)
گوشمان را میکشد لٰا تَقْنَطُوا(۹۴)
قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳
Quran, Az-Zumar(#39), Line #53
«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ ۚ
إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»
«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كردهايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد.
زيرا خدا همهٔ گناهان را مىآمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»
(۹۳) طُو: مخفّفِ طُوی به معنی جشن مهمانی
(۹۴) لٰا تَقْنَطُوا: ناامید و مأیوس نشوید.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams
رو تُرُش کن که همه روتُرُشانند(۹۵) اینجا
کور شو، تا نخوری از کفِ هر کور عصا
(۹۵) روتُرُش: عبوس، اخمو
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #371, Divan e Shams
دندانِ عدو ز ترش کُند(۹۶) است
پس روتُرُشی رهاییِ ماست
(۹۶) کُند شدن دندان: ساییده شده و از کار افتادن دندان
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #96, Divan e Shams
خواهی که ز معده و لبِ هر خام گریزی
پرگوهر و روتلخ(۹۷) همیباش چو دریا
(۹۷) روتلخ: اخمو
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams
در شهر، مست آیم تا جمله اهلِ شهر
دانند کاین رَهی ز گدایانِ کوی نیست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624
رحمتی، بی علّتی بی خدمتی
آید از دریا مبارک ساعتی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۴١
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ ای پسر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #364
کُنْتُ کَنْزاً رَحْمَةً مَخْفِیَّة
فَابْتَعَثْتُ اُمَّةً مَهْدیَّة
من گنجینهٔ رحمت و مهربانیِ پنهان بودم.
پس امّتی هدایت شده را برانگیختم.
حدیث قدسی
«کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَأحبَبْتُ أَن أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِکَیْ أُعرَف.»
«گنجی نهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، مخلوق را آفریدم که شناخته شوم.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3029
کُنْتُ کَنزاً گفت مَخْفِیّاً شنو
جوهرِ خود گُم مکن، اظهار شو
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172
شاد باش و فارِغ(۹۸) و ایمن(۹۹) که من
آن کنم با تو که باران، با چمن
من غمِ تو میخورم تو غم مَخَور
بر تو من مشفقترم از صد پدر
(۹۸) فارِغ: راحت و آسوده
(۹۹) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1620, Divan e Shams
چه شِکَرفروش دارم که به من شِکَر فروشد
که نگفت عذر روزی که برو شِکَر ندارم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2863
گنجِ مخفی بُد، ز پُرّی چاک کرد
خاک را تابانتر از افلاک کرد
گنجِ مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد
خاک را سلطانِ اَطْلَسپوش(۱۰۰) کرد
(۱۰۰) اَطْلَسپوش: پوشندهٔ اطلس
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3159
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّ است، بر رحمت تنم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3304
رحمتِ بیحد روانه هر زمان
خفتهاید از درکِ آن ای مردمان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2911
آن هنرها گردنِ ما را ببست
زآن مَناصِب(۱۰۱) سرنگونساریم و پست
آن هنر فی جیدِنا حَبْلٌ مَسَد
روزِ مُردن نیست زآن فنها مدد
جز همان خاصیّتِ آن خوشحواس
که به شب بُد چشمِ او سلطانشناس
آن هنرها جمله غولِ راه بود
غیرِ چشمی کو ز شه آگاه بود
قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵
Quran, Al-Masad(#111), Line #5
«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»
«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»
(۱۰۱) مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1481
درنگر ای سایلِ(۱۰۲) محنتزده
زین قیامت صد جهان افزون شده
ور نباشد اهلِ این ذکر و قُنوت
پس جوابُ الْاَحْمَق ای سلطان، سکوت
ز آسمانِ حق، سکوت آید جواب
چون بُوَد جانا دعا نامُسْتَجاب
(۱۰۲) سایل: خواهنده، پرسنده
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams
آن عشقِ میفروش قیامت همیکند
زان بادهای که درخورِ خمّ و سبوی نیست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #808
جوهر آن باشد که قایم با خود است
آن عَرَض باشد که فرعِ او شدهست
-------------------------
مجموع لغات: