مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
حالت(۱) ده و حیرت ده، ای مُبدِعِ(۲) بیحالت
لیلی کن و مجنون کن، ای صانعِ(۳) بیآلت
صد حاجتِ گوناگون در لیلی و در مجنون
فریادکنان پیشت، کای مُعطیِ(۴) بیحاجت
انگشتریِ حاجت، مُهریست سلیمانی
رَهن(۵) است به پیش تو، از دست مده صحبت
بگذشت مهِ توبه، آمد به جهان ماهی
کاو بشکند و سوزد صد توبه به یک ساعت
ای گیج سری کان سر گیجیده(۶) نگردد زو
وی گول دلی کان دل یاوه نکند نیّت
ما لنگ شدیم اینجا، بربند درِ خانه
چرّنده و پرّنده لنگند درین حضرت
ای عشق تویی کُلّی، هم تاجی و هم غُلّی(۷)
هم دعوتِ پیغامبر هم دهدلیِ(۸) امّت
از نیست برآوردی ما را جگری تشنه
بردوختهای ما را بر چشمهٔ این دولت
خارم ز تو گُل گشته و اجزا همه کُل گشته
هم اوّلِ ما رحمت، هم آخرِ ما رحمت
در خار ببین گُل را، بیرون همهکس بیند
در جزو ببین کُل را، این باشد اهلیّت
در غوره ببین می را، در نیست ببین شی(۹) را
ای یوسف در چَهْ، بین، شاهنشهی و مُلکَت(۱۰)
خاری که ندارد گل در صدرِ چمن ناید
خاکی ز کجا یابد بیروح سر و سبلت؟
کف میزن و زین میدان تو منشأ هر بانگی
کاین بانگِ دو کف نَبْوَد بیفُرقَت(۱۱) و بیوصلت(۱۲)
خامش که بهار آمد، گل آمد و خار آمد
از غیب برون جسته خوبان جهتِ دعوت
(۱) حالت: وضع و حال، کیفیت و چگونگی، طرب، حال و کیفیتی که بیاختیار به سالک دست میدهد.
(۲) مُبدِع: آفریننده، خالق
(۳) صانع: آفریننده، سازنده
(۴) مُعطی: عطاکننده، بخشنده
(۵) رَهن: آنچه نزد کسی بگذارند و به قدر ارزش آن پول قرض کنند؛ گرو؛ گروی.
(۶) گیجیده: به حالت گیجی درآمده
(٧) غُلّ: بند و زنجیر آهنین که به گردن و دست زندانیان بندند.
(٨) دهدلیِ: تردید زیاد، شک فراوان
(۹) شی: چیز
(۱۰) مُلکَت: پادشاهی، سلطنت
(۱۱) فُرقَت: فراق، جدایی
(۱۲) وصلت: وصال، پیوند
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
حالت ده و حیرت ده، ای مُبدِعِ بیحالت
لیلی کن و مجنون کن، ای صانعِ بیآلت
صد حاجتِ گوناگون در لیلی و در مجنون
فریادکنان پیشت، کای مُعطیِ بیحاجت
انگشتریِ حاجت، مُهریست سلیمانی
رَهن است به پیش تو، از دست مده صحبت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1487, Divan e Shams
چون چنگم از زمزمهٔ خود خبرم نیست
اسرار همیگویم و اسرار ندانم
مانندِ ترازو و گزم(۱۳) من که به بازار
بازار همیسازم و بازار ندانم
در اِصْبَعِ(۱۴) عشقم چو قلم بیخود و مُضطَر
طومار نویسم من و طومار ندانم
(۱۳) گز: واحد طول، زرع
(۱۴) اِصْبَع: انگشت
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٨٩٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1899
این ترازو بهرِ این بنهاد حق
تا رَود انصاف ما را در سَبَق(۱۵)
از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
(۱۵) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3583
ور تو ریوِ(۱۶) خویشتن را مُنْکری
از ترازو و آینه، کی جان بَری؟
(۱۶) ریو: حیله، حقّهبازی، ریا
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #402
مُنتهایِ اختیار آن است خَود
که اختیارش گردد اینجا مُفْتَقَد(۱۷)
(۱۷) مُفْتَقَد: گم کرده شده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۱۸)
(۱۸) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287
او فضولی بوده است از اِنقباض(۱۹)
کرد بر مختارِ مطلق، اِعتراض
(۱۹) اِنقباض: دلتنگی و قبض
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3105
جهد کن کز جامِ حق یابی نَوی(۲۰)
بیخود و بیاختیار آنگه شوی
آنگه آن مِی را بُوَد کُلّ اختیار
تو شوی معذورِ مطلق، مستوار
هرچه کوبی، کُفتهٔ(۲۱) مِی باشد آن
هرچه روبی(۲۲)، رُفتهٔ(۲۳) مِی باشد آن
(۲۰) نَوی: تازگی و نشاط
(۲۱) کُفته: مخفّفِ کوفته بهمعنیِ کوبیدهشده.
(۲۲) روبی: بروبی، جارو کنی.
(۲۳) رُفته: روبیدهشده.
-----------
معذورِ مطلق = مختارِ مطلق
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1426
زین سَر از حیرت گر این عقلت رود
هر سَرِ مویت، سَر و عقلی شود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #546
ای بسا نازآوری زد پَرّ و بال
آخِرُالْاَمر(۲۴)، آن بر آن کس شد وَبال(۲۵)
(۲۴) آخِرُالْاَمر: در آخر کار
(۲۵) وَبال: بدبختی، سختی، عذاب
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1906
ناز را رویی بباید همچو وَرد(۲۶)
چون نداری، گِردِ بدخویی مگرد
زشت باشد رویِ نازیبا و ناز
سخت باشد چشمِ نابینا و درد
پیشِ یوسف نازِش(۲۷) و خوبی مکن
جز نیاز و آهِ یعقوبی مکن
(۲۶) وَرد: گُل، گُلِ سرخ
(۲۷) نازِش: به خود بالیدن
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1372, Divan e Shams
من از برایِ مصلحت در حبسِ دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا؟ مالِ که را دزدیدهام؟
من طرفه(۲۸) مرغم کز چمن با اشتهایِ خویشتن
بیدام و بیگیرندهای اندر قفس خیزیدهام(۲۹)
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهرِ رضایِ یوسفان در چاه آرامیدهام
حدیث
« اَلدّنیا سِجْنُ الُمْؤمِنِ.»
« دنیا زندان مؤمن است.»
(۲۸) طرفه: بدیع، شگفتآور
(۲۹) خیزیدن: آهسته به جایی وارد شدن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3320
باز عقلی کو رَمَد از عقلِ عقل
کرد از عقلی، به حیوانات نقل
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #742
مصطفیٰ زین گفت کِای اسرارجو
مُرده را خواهی که بینی زنده تو؟
میرود چون زندگان بر خاکدان
مُرده و جانش شده بر آسمان
جانْش را این دَم به بالا مَسکنیست
گر بمیرد، روحِ او را نقل نیست
زآنکه پیش از مرگ، او کردهست نقل
این به مُردن فهم آید، نه به عقل
نقل باشد، نه چو نَقلِ جانِ عام
همچو نَقلی از مقامی تا مقام
هرکه خواهد که ببیند بر زمین
مُردهیی را میرود ظاهر چنین
مر ابوبکرِ تقی را گو ببین
شد ز صِدّیقی امیرُالْـمُحْشَرین(۳۰)
(۳۰) امیرُالْـمُحْشَرین: سالارِ محشور شدگان در قیامت
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3557
ز آنکه من ز اندیشهها بگذشتهام
خارجِ اندیشه، پویان گشتهام
حاکمِ اندیشهام محکوم نی
ز آنکه بَنّا حاکم آمد بر بِنا
جمله خَلقان، سُخرهٔ اندیشهاند
ز آن سبب خسته دل و، غمْپیشهاند
قاصداً(۳۱) خود را به اندیشه دهم
چون بخواهم از میانْشان بَرجَهَم
من چو مرغِ اوجم، اندیشه مگس
کِی بُوَد بر من مگس را دسترس؟
قاصداً، زیر آیم از اوجِ بلند
تا شکستهپایگان(۳۲) بر من تَنَند
چون ملالم گیرد از سُفلی صفات
بر پَرَم همچون طُیورُ الصّافّات
پَرِّ من رُستهست هم از ذاتِ خویش
بر نچفسانم دو پَر من با سِریش
جعفرِ طَیّار(۳۳) را پَر، جاریهست
جعفرِ عَیّار(۳۴) را پَر، عاریهست
قرآن کریم، سورهٔ مُلک (۶۷)، آیهٔ ۱۹
Quran, Al-Mulk(#67), Line #19
«أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ ۚ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَٰنُ ۚ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ»
«آيا پرندگانى را كه بال گشوده يا بال فراهمكشيده بر فراز سرشان در پروازند، نديدهاند؟
آنها را جز خداى رحمان كسى در هوا نگاه نتواند داشت. اوست كه به همه چيز بيناست.»
(۳۱) قاصداً: به اختیار
(۳۲) شکستهپایگان: آنان که پایشان شکسته است، مجازاً درماندگان یا مریدان مبتدی.
(۳۳) جعفرِ طَیّار: پسرعموی پیامبر(ص). تمثیلی از عارف حقیقی.
(۳۴) جعفرِ عَیّار: ظاهراً کسی بوده که بالهای مصنوعی بر دوش خود میچسبانده و نمایش میداده است.
تمثیلی از مدعیان دروغین عرفان و سلوک.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #568
بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید
تا خِطابِ اِرْجِعی را بشنوید
قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیهٔ ۲۷ و ۲۸
Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً،»
«اى روح آرامش يافته، راضی و مرضی به سوى پروردگارت بازگرد،»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1337
این طلب، در ما هم از ایجادِ توست
رَستن از بیداد، یا رَب، دادِ توست
بیطلب، تو این طلبمان دادهای
بیشمار و حَدّ، عطاها دادهای
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1442
کاین طلبکاری، مُبارک جُنبشیست
این طلب در راهِ حق، مانعکُشیست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1733
گر تو را آنجا بَرَد نبود عجب
منگر اندر عجز و، بنگر در طلب
کین طلب در تو گروگانِ خداست
زآنکه هر طالب به مطلوبی سزاست
جَهد کن تا این طلب افزون شود
تا دلت زین چاهِ تَن بیرون شود
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #219
عشقِ آن زنده گُزین کو باقی است
کز شرابِ جانفزایَت ساقی است
عشقِ آن بگْزین که جمله انبیا
یافتند از عشقِ او کار و کیا(۳۵)
تو مگو ما را بدان شَه، بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
(۳۵) کار و کیا: قدرت و سلطنت، توانایی و فرمانروایی
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
حالت ده و حیرت ده، ای مُبدِعِ بیحالت
لیلی کن و مجنون کن، ای صانعِ بیآلت
صد حاجتِ گوناگون در لیلی و در مجنون
فریادکنان پیشت، کای مُعطیِ بیحاجت
انگشتریِ حاجت، مُهریست سلیمانی
رَهن است به پیش تو، از دست مده صحبت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2643
هادیِ راه است یار اندر قُدوم(۳۶)
مصطفیٰ زین گفت: اَصحابی نُجُوم(۳۷)
(۳۶) قُدوم: وارد شدن، درآمدن به جایی؛ امامت و پیشوایی در امر ارشاد و سلوک.
(۳۷) نُجوم: جمعِ نَجم؛ ستارگان
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
در پایِ دل افتم من، هر روز همیگویم
رازِ تو شود پنهان، گر راز تو نجهانی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
چون دانه شد افکنده(۳۸)، بررُست و درختی شد
این رمز چو دریابی، افکنده شوی با ما
(۳۸) افکنده شدن: فروتن و افتاده شدن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785
چشمِ او ماندهست در جویِ روان
بیخبر از ذوقِ آبِ آسمان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #546
ای بسا نازآوری زد پَرّ و بال
آخِرُالْاَمر(۳۹)، آن بر آن کس شد وَبال(۴۰)
(۳۹) آخِرُالْاَمر: در آخر کار
(۴۰) وَبال: بدبختی، سختی، عذاب
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1907
زشت باشد رویِ نازیبا و ناز
سخت باشد چشمِ نابینا و درد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
بگذشت مهِ توبه، آمد به جهان ماهی
کاو بشکند و سوزد صد توبه به یک ساعت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
ای گیج سری کان سر گیجیده نگردد زو
وی گول دلی کان دل یاوه نکند نیّت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2512
چشمبندی بود لعنت دیو را
تا زیانِ خصم دید آن ریو(۴۱) را
لعنت این باشد که کژبینش کند
حاسد و خودبین و پُرکینش کند
تا نداند که هر آنکه کرد بَد
عاقبت باز آید و، بَر وِی زَنَد
(۴۱) ریو: مکر و حیله، نیرنگ
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی
کاین غَرَضها پردهٔ دیده بُوَد
بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد
پس نبیند جمله را با طِمّ(۴۲) و رِمّ(۴۳و۴۴)
حُبُّکَالْـاَشیاءَ یُعْمی و یُصِمّ
حدیث
«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
(۴۲) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۴۳) رِمّ: زمین و خاک
(۴۴) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875
در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشَش اختر(۴۵) را مقادیری نماند
(۴۵) اختر: ستاره
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
ما لنگ شدیم اینجا، بربند درِ خانه
چرّنده و پرّنده لنگند درین حضرت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams
تو چو بازِ پای بسته، تَنِ تو چو کُنده بَر پا
تو به چنگِ خویش باید که گره ز پا گشایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
پاهایِ تو بگشاید، روشن به تو بنماید
تا تو همه تن چون گُل در خنده شوی با ما
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
ای عشق تویی کُلّی، هم تاجی و هم غُلّی
هم دعوتِ پیغامبر هم دهدلیِ امّت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745
حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم
نَحْوَهُ هٰذَا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم
«در هر وضعیتی هستید روی خود را بهسویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید
که این چیزی است که خدا شما را از آن بازنداشتهاست.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898
دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۴۶) گلو
کُلُّ شَیْءٍ ماسِوَیاللَّـه باطِلُ
«دیدنِ روی هر کس بهجز تو زنجیری است بر گردن.
زیرا هر چیز جز خدا باطل است.»
قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸
Quran,Yaseen(#36), Line #8
«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ.»
«و ما بر گردنهايشان تا زَنَخها غُلها نهاديم،
چنانكه سرهايشان به بالاست و پايين آوردن نتوانند.»
(۴۶) غُلّ: زنجیر
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4472
اِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلان
اِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان
«از روی کراهت و بیمِیلی بیایید، افسار عاقلان است،
اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»
قرآن کریم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آیهٔ ۱۱
Quran, Fussilat(#41), Line #11
«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا
وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»
«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود.
پس به آسمان و زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
از نیست برآوردی ما را جگری تشنه
بردوختهای ما را بر چشمهٔ این دولت
خارم ز تو گُل گشته و اجزا همه کُل گشته
هم اوّلِ ما رحمت، هم آخرِ ما رحمت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3105
جهد کن کز جامِ حق یابی نَوی(۴۷)
بیخود و بیاختیار آنگه شوی
آنگه آن مِی را بُوَد کُلّ اختیار
تو شوی معذورِ مطلق، مستوار
هرچه کوبی، کُفتهٔ(۴۸) مِی باشد آن
هرچه روبی(۴۹)، رُفتهٔ(۵۰) مِی باشد آن
(۴۷) نَوی: تازگی و نشاط
(۴۸) کُفته: مخفّفِ کوفته بهمعنیِ کوبیدهشده.
(۴۹) روبی: بروبی، جارو کنی.
(۵۰) رُفته: روبیدهشده.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۴١
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ ای پسر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501
اوّل و آخِر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
در خار ببین گُل را، بیرون همهکس بیند
در جزو ببین کُل را، این باشد اهلیّت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1481
چشمها چون شد گذاره(۵۱)، نورِ اوست
مغزها میبیند او در عینِ پوست
بیند اندر ذرّه خورشیدِ بقا
بیند اندر قطره، کُلِّ بحر را
(۵۱) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
در غوره ببین می را، در نیست ببین شی را
ای یوسف در چَهْ، بین، شاهنشهی و مُلکَت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4740
با چنین ناقابلی و دوریای
بخشد این غورهٔ مرا انگوریای؟
نیستم اومیدوار از هیچ سو
وآن کَرَم میگویدم: لا تَیْأَسُوا(۵۲)
قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷
Quran, Yusuf(#12), Line #87
«…وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»
«…و از رحمت خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مىشوند.»
دایماً خاقانِ ما کردست طُو(۵۳)
گوشمان را میکشد لا تَقْنَطُوا(۵۴)
قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳
Quran, Az-Zumar(#39), Line #53
«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ ۚ
إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.»
«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كردهايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد.
زيرا خدا همه گناهان را مىآمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»
گرچه ما زین ناامیدی در گَویم(۵۵)
چون صَلا(۵۶) زد، دستاندازان(۵۷) رویم
(۵۲) لٰا تَیْأَسُوا: نومید مشوید.
(۵۳) طُو: مخفف طُوی ترکی به معنی جشن مهمانی
(۵۴) لا تَقْنَطُوا: ناامید نشوید.
(۵۵) گَو: گودال
(۵۶) صَلا: دعوتِ عمومی
(۵۷) دستاندازان: در حال دستافشانی، رقصکنان
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
خاری که ندارد گل در صدرِ چمن ناید
خاکی ز کجا یابد بیروح سر و سبلت؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3355
چون خَری در گِل فتد از گامِ تیز
دَم به دَم جُنبد برایِ عزمِ خیز
جای را هموار نَکْند بهرِ باش
دانَد او که نیست آن جایِ معاش(۵۸)
حسِّ تو از حسِّ خر کمتر بُدهست
که دلِ تو زین وَحَلها(۵۹) بَرنَجَست
در وَحَل تأویلِ(۶۰) رُخصَت میکُنی
چون نمیخواهی کز آن دل بَرکَنی
(۵۸) معاش: زندگی
(۵۹) وَحَل: گِل و لای که چهارپا در آن بماند.
(۶۰) تأویل: در اینجا یعنی توجیه کردن موضوعی.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3354
گرچه دوری، دور میجُنبان تو دُم
حَیْثُ ماٰکُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمْ
«گرچه در ذهن هستی و از او دوری، از دور دُمِ آشنایی با او (از جنسِ او بودن) را
به حرکت دَرآور. به این آیهٔ قرآن توجه کن که میگوید: در هرجا که هستی روی به او کن.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3393
از قیاسی که بکرد آن کر گُزین
صحبتِ ده ساله باطل شد بدین
خاصه ای خواجه قیاسِ حسِّ دون(۶۱)
اندر آن وحیای که هست از حد فزون
گوشِ حسِّ تو به حرف، ار در خور است
دان که گوشِ غیبگیرِ(۶۲) تو کَر است
(۶۱) دون: پایین، پست، فرومایه
(۶۲) غیبگیر: گیرندهٔ پیامهای غیبی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3396
«اوّل کسی که در مقابلهٔ نص، قیاس آورد ابلیس بود»
اوّل آن کس کاین قیاسکها نمود
پیشِ انوارِ خدا، ابلیس بود
گفت: نار(۶۳) از خاک بیشک بهتر است
من ز نار و او ز خاکِ اَکدر(۶۴) است
قرآن کریم، سورهٔ ص (۳۸)، آیهٔ ۷۶
Quran, Saad(#6), Line #76
«قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ ۖ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»
«گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفريدهاى و او را از گِل.»
پس قیاسِ فرع، بر اصلش کنیم
او ز ظُلمت، ما ز نورِ روشنیم
گفت حق: نی، بَلْ که لٰا اَنساب شد
زهد و تقویٰ، فضل را مِحراب شد
«حق تعالی گفت: قیاس کردن فرع بر اصل، اعتبار ندارد.
زیرا تنها پارسایی و پرهیزگاری، محراب و قبلهگاه فضل و شرف است نه حَسَب و نسب.»
قرآن کریم، سورهٔ مؤمنون (۲۳)، آیهٔ ۱۰۱
Quran, Al-Muminoon(#23), Line #101
«فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ»
«چون در صور دميده شود، هيچ خويشاونديى ميانشان نماند و هيچ از حال يكديگر نپرسند.»
قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۳
Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #13
«… إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّـهِ أَتْقَاكُمْ …»
«… هر آينه گرامىترين شما نزد خدا، پرهيزگارترين شماست… .»
(۶۳) نار: آتش
(۶۴) اَکدر: تیره، تیرهتر
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
«ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود.»
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى
و بر ما رحمت نيآورى از زيانديدگان خواهيم بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #52
چونکه هر دم راه خود را میزنم
با دگر کَس سازگاری چون کنم؟
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212
هرکه نقصِ خویش را دید و شناخت
اندر اِستِکمالِ(۶۵) خود، دو اسبه تاخت(۶۶)
زان نمیپَرّد به سوی ذوالْجَلال
کو گُمانی میبَرَد خود را کمال
علّتی بتّر(۶۷) ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۶۸)
(۶۵) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمالخواهی
(۶۶) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن
(۶۷) بتّر: بدتر
(۶۸) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488
گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۶۹)
«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را
به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.»
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»
«گفت: حال که مرا گمراه ساختهای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف میکنم.»
[ما بهعنوان منذهنی هم خودمان را گمراه میکنیم و
هم به هرکسی که میرسیم او را به واکنش درمیآوریم.]
(۶۹) دَنی: فرومایه، پست
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٠۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #406
همچو ابلیسی که گفت: اَغْوَیْتَنی(۷۰)
تو شکستی جام و ما را میزنی؟
(۷۰) اَغْوَیْتَنی: تو مرا گمراه کردهای.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3216
علّتِ(۷۱) ابلیس اَنَا خیری بُدهست
وین مرض، در نَفْسِ هر مخلوق هست
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۲
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #12
«… قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ.»
«… ابلیس گفت: من از آدم بهترم. مرا از آتش و او را از گِل آفریدهای.»
(۷۱) علّت: مرض، بیماری
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3341
رو برِ دل، رو که تو جزوِ دلی
هین که بندهٔ پادشاهِ عادلی
بندگیّ او بِهْ از سلطانی است
که اَنا(۷۲) خَیْرٌ(۷۳) دمِ شیطانی است
فرق بین و برگُزین تو ای حبیس(۷۴)
بندگیِّ آدم از کِبرِ بلیس
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۲
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #12
«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ ۖ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ …»
«خدا گفت: «وقتى تو را به سجده فرمان دادم، چه چيز تو را از آن بازداشت؟»
گفت: «من از او بهترم، …»
(۷۲) اَنا: من
(۷۳) خَیْر: بهتر
(۷۴) حبیس: محبوس
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2299
تو همان دیدی که ابلیسِ لَعین(۷۵)
گفت: من از آتشم، آدم ز طین(۷۶)
(۷۵) لَعین: ملعون، لعنتشده
(۷۶) طین: گِل
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3027
«حکایتِ هندو که با یارِ خود، جنگ میکرد بر کاری
و خبر نداشت که او هم بدان مبتلاست»
چار هندو، در یکی مسجد شدند
بهرِ طاعت، راکع(۷۷) و ساجد(۷۸) شدند
هر یکی بَر نیّتی تکبیر کرد
در نماز آمد به مسکینیّ و درد
مُؤْذِن آمد، زان یکی لفظی بجَست
کای مؤذّن بانگ کردی وقت هست؟
گفت آن هندویِ دیگر از نیاز:
هَی سخن گفتیّ و، باطل شد نماز
آن سوم گفت آن دوم را: ای عمو
چه زنی طعنه بر او؟ خود را بگو
آن چهارم گفت: حَمْداللَّه که من
در نیفتادم به چَهْ چون آن سه تن
پس نمازِ هر چهاران شد تباه
عیبگویان بیشتر گُم کرده راه
ای خُنُک جانی که عیبِ خویش دید
هر که عیبی گفت، آن بر خود خرید
زآنکه نیمِ او ز عیبستان بُدهست
و آن دگر نیمش ز غیبستان بُدهست
چون که بر سر مر ترا دَه ریش هست
مَرْهَمت بر خویش باید کار بَست
عیب کردن ریش را دارویِ اوست
چون شکسته گشت، جای اِرْحَمُواست(۷۹)
حدیث
«اِرْحَمُوا تُرحَمُوا»
«رحم کنید، تا بر شما رحم شود.»
گر همان عیبت نبود، ایمن مباش
بوک(۸۰) آن عیب از تو گردد نیز فاش
لاتَخافُوا(۸۱) از خدا نشنیدهیی؟
پس چه خود را ایمن و خوش دیدهیی؟
قرآن کریم، سورهٔ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۳۰
Quran, Fussilat(#41), Line #30
«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا
وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»
«بر آنان كه گفتند: پروردگار ما اللّه است و پايدارى ورزيدند، فرشتگان فرود مىآيند
كه مترسيد و غمگين مباشيد، شما را به بهشتى كه به شما وعده داده شده بشارت است.»
(۷۷) راکع: رکوع کننده
(۷۸) ساجد: سجده کننده
(۷۹) اِرْحَمُو: فعل امر به معنی رحم کنید.
(۸۰) بوک: بُوَد که، باشد که
(۸۱) لاتَخافُوا: نترسید
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1429
لٰاتَخٰافُوا هست نُزْلِ(۸۲) خایفان
هست در خور از برایِ خایف(۸۳)، آن
هر که ترسد، مر وَرا ایمن کنند
مَر، دلِ ترسنده را ساکن کنند
آنکه خوفش نیست چون گویی مترس؟
درس چهْدهی؟ نیست او محتاجِ درس
(۸۲) نُزل: طعامی که برای مهمان فراهم کنند.
(۸۳) خایِف: ترسان، ترسنده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3040
سالها ابلیس، نیکونام زیست
گشت رسوا، بین که او را نام چیست
در جهان، معروف بُد عُلیایِ(۸۴و۸۵) او
گشت معروفی به عکس، ای وایِ او
تا نهیی ایمن، تو معروفی مجو
رُو بشُو از خوف، پس بنْمای رُو
تا نروید ریشِ تو ای خوبِ من
بر دگر سادهزَنَخ(۸۶) طعنه مَزَن
این نگر که مبتلا شد جانِ او
تا در افتادهست و، او شد پندِ تو
تو نیفتادی که باشی پندِ او
زهر، او نوشید، تو خور قندِ او
(۸۴) عُلیا: بزرگی، عظمت
(۸۵) عَلیا: مکانِ مرتفع، جای بلند
(۸۶) سادهزَنَخ: آنکه صورتش مو نرسته باشد.
-------------------------
مجموع لغات:
(۱) حالت: وضع و حال، کیفیت و چگونگی، طرب، حال و کیفیتی که بیاختیار به سالک دست میدهد.
(۲) مُبدِع: آفریننده، خالق
(۳) صانع: آفریننده، سازنده
(۴) مُعطی: عطاکننده، بخشنده
(۵) رَهن: آنچه نزد کسی بگذارند و به قدر ارزش آن پول قرض کنند؛ گرو؛ گروی.
(۶) گیجیده: به حالت گیجی درآمده
(٧) غُلّ: بند و زنجیر آهنین که به گردن و دست زندانیان بندند.
(٨) دهدلیِ: تردید زیاد، شک فراوان
(۹) شی: چیز
(۱۰) مُلکَت: پادشاهی، سلطنت
(۱۱) فُرقَت: فراق، جدایی
(۱۲) وصلت: وصال، پیوند
(۱۳) گز: واحد طول، زرع
(۱۴) اِصْبَع: انگشت
(۱۵) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه
(۱۶) ریو: حیله، حقّهبازی، ریا
(۱۷) مُفْتَقَد: گم کرده شده
(۱۸) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
(۱۹) اِنقباض: دلتنگی و قبض
(۲۰) نَوی: تازگی و نشاط
(۲۱) کُفته: مخفّفِ کوفته بهمعنیِ کوبیدهشده.
(۲۲) روبی: بروبی، جارو کنی.
(۲۳) رُفته: روبیدهشده.
(۲۴) آخِرُالْاَمر: در آخر کار
(۲۵) وَبال: بدبختی، سختی، عذاب
(۲۶) وَرد: گُل، گُلِ سرخ
(۲۷) نازِش: به خود بالیدن
(۲۸) طرفه: بدیع، شگفتآور
(۲۹) خیزیدن: آهسته به جایی وارد شدن
(۳۰) امیرُالْـمُحْشَرین: سالارِ محشور شدگان در قیامت
(۳۱) قاصداً: به اختیار
(۳۲) شکستهپایگان: آنان که پایشان شکسته است، مجازاً درماندگان یا مریدان مبتدی.
(۳۳) جعفرِ طَیّار: پسرعموی پیامبر(ص). تمثیلی از عارف حقیقی.
(۳۴) جعفرِ عَیّار: ظاهراً کسی بوده که بالهای مصنوعی بر دوش خود میچسبانده و نمایش میداده است.
تمثیلی از مدعیان دروغین عرفان و سلوک.
(۳۵) کار و کیا: قدرت و سلطنت، توانایی و فرمانروایی
(۳۶) قُدوم: وارد شدن، درآمدن به جایی؛ امامت و پیشوایی در امر ارشاد و سلوک.
(۳۷) نُجوم: جمعِ نَجم؛ ستارگان
(۳۸) افکنده شدن: فروتن و افتاده شدن
(۳۹) آخِرُالْاَمر: در آخر کار
(۴۰) وَبال: بدبختی، سختی، عذاب
(۴۱) ریو: مکر و حیله، نیرنگ
(۴۲) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۴۳) رِمّ: زمین و خاک
(۴۴) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات
(۴۵) اختر: ستاره
(۴۶) غُلّ: زنجیر
(۴۷) نَوی: تازگی و نشاط
(۴۸) کُفته: مخفّفِ کوفته بهمعنیِ کوبیدهشده.
(۴۹) روبی: بروبی، جارو کنی.
(۵۰) رُفته: روبیدهشده.
(۵۱) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.
(۵۲) لٰا تَیْأَسُوا: نومید مشوید.
(۵۳) طُو: مخفف طُوی ترکی به معنی جشن مهمانی
(۵۴) لا تَقْنَطُوا: ناامید نشوید.
(۵۵) گَو: گودال
(۵۶) صَلا: دعوتِ عمومی
(۵۷) دستاندازان: در حال دستافشانی، رقصکنان
(۵۸) معاش: زندگی
(۵۹) وَحَل: گِل و لای که چهارپا در آن بماند.
(۶۰) تأویل: در اینجا یعنی توجیه کردن موضوعی.
(۶۱) دون: پایین، پست، فرومایه
(۶۲) غیبگیر: گیرندهٔ پیامهای غیبی
(۶۳) نار: آتش
(۶۴) اَکدر: تیره، تیرهتر
(۶۵) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمالخواهی
(۶۶) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن
(۶۷) بتّر: بدتر
(۶۸) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
(۶۹) دَنی: فرومایه، پست
(۷۰) اَغْوَیْتَنی: تو مرا گمراه کردهای.
(۷۱) علّت: مرض، بیماری
(۷۲) اَنا: من
(۷۳) خَیْر: بهتر
(۷۴) حبیس: محبوس
(۷۵) لَعین: ملعون، لعنتشده
(۷۶) طین: گِل
(۷۷) راکع: رکوع کننده
(۷۸) ساجد: سجده کننده
(۷۹) اِرْحَمُو: فعل امر به معنی رحم کنید.
(۸۰) بوک: بُوَد که، باشد که
(۸۱) لاتَخافُوا: نترسید
(۸۲) نُزل: طعامی که برای مهمان فراهم کنند.
(۸۳) خایِف: ترسان، ترسنده
(۸۴) عُلیا: بزرگی، عظمت
(۸۵) عَلیا: مکانِ مرتفع، جای بلند
(۸۶) سادهزَنَخ: آنکه صورتش مو نرسته باشد.
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
حالت ده و حیرت ده ای مبدع بیحالت
لیلی کن و مجنون کن ای صانع بیآلت
صد حاجت گوناگون در لیلی و در مجنون
فریادکنان پیشت کای معطی بیحاجت
انگشتری حاجت مهریست سلیمانی
رهن است به پیش تو از دست مده صحبت
بگذشت مه توبه آمد به جهان ماهی
کاو بشکند و سوزد صد توبه به یک ساعت
ای گیج سری کان سر گیجیده نگردد زو
وی گول دلی کان دل یاوه نکند نیت
ما لنگ شدیم اینجا بربند در خانه
چرنده و پرنده لنگند درین حضرت
ای عشق تویی کلی هم تاجی و هم غلی
هم دعوت پیغامبر هم دهدلی امت
از نیست برآوردی ما را جگری تشنه
بردوختهای ما را بر چشمه این دولت
خارم ز تو گل گشته و اجزا همه کل گشته
هم اول ما رحمت هم آخر ما رحمت
در خار ببین گل را بیرون همهکس بیند
در جزو ببین کل را این باشد اهلیت
در غوره ببین می را در نیست ببین شی را
ای یوسف در چه بین شاهنشهی و ملکت
خاری که ندارد گل در صدر چمن ناید
خاکی ز کجا یابد بیروح سر و سبلت
کف میزن و زین میدان تو منشا هر بانگی
کاین بانگ دو کف نبود بیفرقت و بیوصلت
خامش که بهار آمد گل آمد و خار آمد
از غیب برون جسته خوبان جهت دعوت
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
حالت ده و حیرت ده ای مبدع بیحالت
لیلی کن و مجنون کن ای صانع بیآلت
صد حاجت گوناگون در لیلی و در مجنون
فریادکنان پیشت کای معطی بیحاجت
انگشتری حاجت مهریست سلیمانی
رهن است به پیش تو از دست مده صحبت
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1487, Divan e Shams
چون چنگم از زمزمه خود خبرم نیست
اسرار همیگویم و اسرار ندانم
مانند ترازو و گزم من که به بازار
بازار همیسازم و بازار ندانم
در اصبع عشقم چو قلم بیخود و مضطر
طومار نویسم من و طومار ندانم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٨٩٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1899
این ترازو بهر این بنهاد حق
تا رود انصاف ما را در سبق
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3583
ور تو ریو خویشتن را منکری
از ترازو و آینه کی جان بری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #402
منتهای اختیار آن است خود
که اختیارش گردد اینجا مفتقد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649
اختیار آن را نکو باشد که او
مالک خود باشد اندر اتقوا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287
او فضولی بوده است از انقباض
کرد بر مختار مطلق اعتراض
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3105
جهد کن کز جام حق یابی نوی
بیخود و بیاختیار آنگه شوی
آنگه آن می را بود کل اختیار
تو شوی معذور مطلق مستوار
هرچه کوبی کفته می باشد آن
هرچه روبی رفته می باشد آن
معذور مطلق = مختار مطلق
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1426
زین سر از حیرت گر این عقلت رود
هر سر مویت سر و عقلی شود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #546
ای بسا نازآوری زد پر و بال
آخرالامر آن بر آن کس شد وبال
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1906
ناز را رویی بباید همچو ورد
چون نداری گرد بدخویی مگرد
زشت باشد روی نازیبا و ناز
سخت باشد چشم نابینا و درد
پیش یوسف نازش و خوبی مکن
جز نیاز و آه یعقوبی مکن
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1372, Divan e Shams
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بیدام و بیگیرندهای اندر قفس خیزیدهام
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیدهام
حدیث
«اَلدّنیا سِجْنُ الُمْؤمِنِ.»
«دنیا زندان مؤمن است.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3320
باز عقلی کو رمد از عقل عقل
کرد از عقلی به حیوانات نقل
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #742
مصطفی زین گفت کای اسرارجو
مرده را خواهی که بینی زنده تو
میرود چون زندگان بر خاکدان
مرده و جانش شده بر آسمان
جانش را این دم به بالا مسکنیست
گر بمیرد روح او را نقل نیست
زآنکه پیش از مرگ او کردهست نقل
این به مردن فهم آید نه به عقل
نقل باشد نه چو نقل جان عام
همچو نقلی از مقامی تا مقام
هرکه خواهد که ببیند بر زمین
مردهیی را میرود ظاهر چنین
مر ابوبکر تقی را گو ببین
شد ز صدیقی امیرالـمحشرین
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3557
ز آنکه من ز اندیشهها بگذشتهام
خارج اندیشه پویان گشتهام
حاکم اندیشهام محکوم نی
ز آنکه بنا حاکم آمد بر بنا
جمله خلقان سخره اندیشهاند
ز آن سبب خسته دل و غمپیشهاند
قاصدا خود را به اندیشه دهم
چون بخواهم از میانشان برجهم
من چو مرغ اوجم اندیشه مگس
کی بود بر من مگس را دسترس
قاصدا زیر آیم از اوج بلند
تا شکستهپایگان بر من تنند
چون ملالم گیرد از سفلی صفات
بر پرم همچون طیور الصافات
پر من رستهست هم از ذات خویش
بر نچفسانم دو پر من با سریش
جعفر طیار را پر جاریهست
جعفر عیار را پر عاریهست
قرآن کریم، سوره ملک (۶۷)، آیه ۱۹
Quran, Al-Mulk(#67), Line #19
«أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ ۚ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَٰنُ ۚ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ»
«آيا پرندگانى را كه بال گشوده يا بال فراهمكشيده بر فراز سرشان در پروازند، نديدهاند؟
آنها را جز خداى رحمان كسى در هوا نگاه نتواند داشت. اوست كه به همه چيز بيناست.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #568
بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید
قرآن کریم، سوره فجر (۸۹)، آیه ۲۷ و ۲۸
Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً،»
«اى روح آرامش يافته، راضی و مرضی به سوى پروردگارت بازگرد،»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1337
این طلب در ما هم از ایجاد توست
رستن از بیداد یا رب داد توست
بیطلب تو این طلبمان دادهای
بیشمار و حد عطاها دادهای
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1442
کاین طلبکاری مبارک جنبشیست
این طلب در راه حق مانعکشیست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1733
گر تو را آنجا برد نبود عجب
منگر اندر عجز و بنگر در طلب
کین طلب در تو گروگان خداست
زآنکه هر طالب به مطلوبی سزاست
جهد کن تا این طلب افزون شود
تا دلت زین چاه تن بیرون شود
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #219
عشق آن زنده گزین کو باقی است
کز شراب جانفزایت ساقی است
عشق آن بگزین که جمله انبیا
یافتند از عشق او کار و کیا
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
حالت ده و حیرت ده ای مبدع بیحالت
لیلی کن و مجنون کن ای صانع بیآلت
صد حاجت گوناگون در لیلی و در مجنون
فریادکنان پیشت کای معطی بیحاجت
انگشتر حاجت مهریست سلیمانی
رهن است به پیش تو از دست مده صحبت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2643
هادی راه است یار اندر قدوم
مصطفی زین گفت اصحابی نجوم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
در پای دل افتم من هر روز همیگویم
راز تو شود پنهان گر راز تو نجهانی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
چون دانه شد افکنده بررست و درختی شد
این رمز چو دریابی افکنده شوی با ما
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785
چشم او ماندهست در جوی روان
بیخبر از ذوق آب آسمان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #546
ای بسا نازآوری زد پر و بال
آخرالامر آن بر آن کس شد وبال
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1907
زشت باشد روی نازیبا و ناز
سخت باشد چشم نابینا و درد
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
بگذشت مه توبه آمد به جهان ماهی
کاو بشکند و سوزد صد توبه به یک ساعت
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
ای گیج سری کان سر گیجیده نگردد زو
وی گول دلی کان دل یاوه نکند نیت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2512
چشمبندی بود لعنت دیو را
تا زیان خصم دید آن ریو را
لعنت این باشد که کژبینش کند
حاسد و خودبین و پرکینش کند
تا نداند که هر آنکه کرد بد
عاقبت باز آید و بر وی زند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
کاین غرضها پرده دیده بود
بر نظر چون پرده پیچیده بود
پس نبیند جمله را با طم و رم
حبکالـاشیاء یعمی و یصم
حدیث
«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875
در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشش اختر را مقادیری نماند
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
ما لنگ شدیم اینجا بربند در خانه
چرنده و پرنده لنگند درین حضرت
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams
تو چو باز پای بسته تن تو چو کنده بر پا
تو به چنگ خویش باید که گره ز پا گشایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
پاهای تو بگشاید روشن به تو بنماید
تا تو همه تن چون گل در خنده شوی با ما
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
ای عشق تویی کلی هم تاجی و هم غلی
هم دعوت پیغامبر هم دهدلی امت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745
حیث ما کنتم فولوا وجهکم
نحوه هذا الذی لم ینهکم
در هر وضعیتی هستید روی خود را بهسوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید
که این چیزی است که خدا شما را از آن بازنداشتهاست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898
دید روی جز تو شد غل گلو
کل شیء ماسویاللـه باطل
دیدن روی هر کس بهجز تو زنجیری است بر گردن
زیرا هر چیز جز خدا باطل است
قرآن کریم، سوره یس (۳۶)، آیه ۸
Quran,Yaseen(#36), Line #8
«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ.»
«و ما بر گردنهايشان تا زَنَخها غُلها نهاديم،
چنانكه سرهايشان به بالاست و پايين آوردن نتوانند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4472
ائتیا کرها مهار عاقلان
ائتیا طوعا بهار بیدلان
از روی کراهت و بیمیلی بیایید افسار عاقلان است
اما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان است
قرآن کریم، سوره فصلت (۴۱)، آیه ۱۱
Quran, Fussilat(#41), Line #11
«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا
وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»
«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود.
پس به آسمان و زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
از نیست برآوردی ما را جگری تشنه
بردوختهای ما را بر چشمه این دولت
خارم ز تو گل گشته و اجزا همه کل گشته
هم اول ما رحمت هم آخر ما رحمت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3105
جهد کن کز جام حق یابی نوی
بیخود و بیاختیار آنگه شوی
آنگه آن می را بود کل اختیار
تو شوی معذور مطلق مستوار
هرچه کوبی کفته می باشد آن
هرچه روبی رفته می باشد آن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۴١
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فرو مآ ای پسر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501
اول و آخر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
در خار ببین گل را بیرون همهکس بیند
در جزو ببین کل را این باشد اهلیت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1481
چشمها چون شد گذاره نور اوست
مغزها میبیند او در عین پوست
بیند اندر ذره خورشید بقا
بیند اندر قطره کل بحر را
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
در غوره ببین می را در نیست ببین شی را
ای یوسف در چه بین شاهنشهی و ملکت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4740
با چنین ناقابلی و دوریای
بخشد این غوره مرا انگوریای
نیستم اومیدوار از هیچ سو
وآن کرم میگویدم لا تیأسوا
قرآن کریم، سوره یوسف (۱۲)، آیه ۸۷
Quran, Yusuf(#12), Line #87
«…وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»
«…و از رحمت خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مىشوند.»
دایما خاقان ما کردست طو
گوشمان را میکشد لا تقنطوا
قرآن کریم، سوره زمر (۳۹)، آیه ۵۳
Quran, Az-Zumar(#39), Line #53
«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ ۚ
إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.»
«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كردهايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد.
زيرا خدا همه گناهان را مىآمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»
گرچه ما زین ناامیدی در گویم
چون صلا زد دستاندازان رویم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #326, Divan e Shams
خاری که ندارد گل در صدر چمن ناید
خاکی ز کجا یابد بیروح سر و سبلت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3355
چون خری در گل فتد از گام تیز
دم به دم جنبد برای عزم خیز
جای را هموار نکند بهر باش
داند او که نیست آن جای معاش
حس تو از حس خر کمتر بدهست
که دل تو زین وحلها برنجست
در وحل تأویل رخصت میکنی
چون نمیخواهی کز آن دل برکنی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3354
گرچه دوری دور میجنبان تو دم
حیث ماکنتم فولوا وجهکم
گرچه در ذهن هستی و از او دوری از دور دم آشنایی با او از جنس او بودن را
به حرکت درآور به این آیه قرآن توجه کن که میگوید در هرجا که هستی روی به او کن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3393
از قیاسی که بکرد آن کر گزین
صحبت ده ساله باطل شد بدین
خاصه ای خواجه قیاس حس دون
اندر آن وحیای که هست از حد فزون
گوش حس تو به حرف ار در خور است
دان که گوش غیبگیر تو کر است
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3396
اول کسی که در مقابله نص قیاس آورد ابلیس بود
اول آن کس کاین قیاسکها نمود
پیش انوار خدا ابلیس بود
گفت نار از خاک بیشک بهتر است
من ز نار و او ز خاک اکدر است
قرآن کریم، سوره ص (۳۸)، آیه ۷۶
Quran, Saad(#6), Line #76
«قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ ۖ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»
«گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفريدهاى و او را از گِل.»
پس قیاس فرع بر اصلش کنیم
او ز ظلمت ما ز نور روشنیم
گفت حق نی بل که لا انساب شد
زهد و تقوی فضل را محراب شد
حق تعالی گفت قیاس کردن فرع بر اصل اعتبار ندارد
زیرا تنها پارسایی و پرهیزگاری محراب و قبلهگاه فضل و شرف است نه حسب و نسب
قرآن کریم، سوره مومنون (۲۳)، آیه ۱۰۱
Quran, Al-Muminoon(#23), Line #101
«فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ»
«چون در صور دميده شود، هيچ خويشاونديى ميانشان نماند و هيچ از حال يكديگر نپرسند.»
قرآن کریم، سوره حجرات (۴۹)، آیه ۱۳
Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #13
«… إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّـهِ أَتْقَاكُمْ …»
«… هر آينه گرامىترين شما نزد خدا، پرهيزگارترين شماست… .»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489
گفت آدم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى
و بر ما رحمت نيآورى از زيانديدگان خواهيم بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #52
چونکه هر دم راه خود را میزنم
با دگر کس سازگاری چون کنم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٢١٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212
هرکه نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمال خود دو اسبه تاخت
زان نمیپرد به سوی ذوالجلال
کو گمانی میبرد خود را کمال
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان دیو دنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی او گمراهی خود را
به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»
«گفت: حال که مرا گمراه ساختهای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف میکنم.»
[ما بهعنوان منذهنی هم خودمان را گمراه میکنیم و
هم به هرکسی که میرسیم او را به واکنش درمیآوریم.]
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٠۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #406
همچو ابلیسی که گفت اغویتنی
تو شکستی جام و ما را میزنی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3216
علت ابلیس انا خیری بدهست
وین مرض در نفس هر مخلوق هست
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۲
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #12
«… قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ.»
«… ابلیس گفت: من از آدم بهترم. مرا از آتش و او را از گِل آفریدهای.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3341
رو بر دل رو که تو جزو دلی
هین که بنده پادشاه عادلی
بندگی او به از سلطانی است
که انا خیر دم شیطانی است
فرق بین و برگزین تو ای حبیس
بندگی آدم از کبر بلیس
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۲
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #12
«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ ۖ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ …»
«خدا گفت: «وقتى تو را به سجده فرمان دادم، چه چيز تو را از آن بازداشت؟»
گفت: «من از او بهترم، …»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2299
تو همان دیدی که ابلیس لعین
گفت من از آتشم آدم ز طین
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3027
حکایت هندو که با یار خود جنگ میکرد بر کاری
و خبر نداشت که او هم بدان مبتلاست
چار هندو در یکی مسجد شدند
بهر طاعت راکع و ساجد شدند
هر یکی بر نیتی تکبیر کرد
در نماز آمد به مسکینی و درد
موذن آمد زان یکی لفظی بجست
کای موذن بانگ کردی وقت هست
گفت آن هندوی دیگر از نیاز
هی سخن گفتی و باطل شد نماز
آن سوم گفت آن دوم را ای عمو
چه زنی طعنه بر او خود را بگو
آن چهارم گفت حمدالله که من
در نیفتادم به چه چون آن سه تن
پس نماز هر چهاران شد تباه
عیبگویان بیشتر گم کرده راه
ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید
زآنکه نیم او ز عیبستان بدهست
و آن دگر نیمش ز غیبستان بدهست
چون که بر سر مر ترا ده ریش هست
مرهمت بر خویش باید کار بست
عیب کردن ریش را داروی اوست
چون شکسته گشت جای ارحمواست
حدیث
«اِرْحَمُوا تُرحَمُوا»
«رحم کنید، تا بر شما رحم شود.»
گر همان عیبت نبود ایمن مباش
بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش
لاتخافوا از خدا نشنیدهیی
پس چه خود را ایمن و خوش دیدهیی
قرآن کریم، سوره فصلت (۴۱)، آیه ۳۰
Quran, Fussilat(#41), Line #30
«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا
وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»
«بر آنان كه گفتند: پروردگار ما اللّه است و پايدارى ورزيدند، فرشتگان فرود مىآيند
كه مترسيد و غمگين مباشيد، شما را به بهشتى كه به شما وعده داده شده بشارت است.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1429
لاتخافوا هست نزل خایفان
هست در خور از برای خایف آن
هر که ترسد مر ورا ایمن کنند
مر دل ترسنده را ساکن کنند
آنکه خوفش نیست چون گویی مترس
درس چهدهی نیست او محتاج درس
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3040
سالها ابلیس نیکونام زیست
گشت رسوا بین که او را نام چیست
در جهان معروف بد علیای او
گشت معروفی به عکس ای وای او
تا نهیی ایمن تو معروفی مجو
رو بشو از خوف پس بنمای رو
تا نروید ریش تو ای خوب من
بر دگر سادهزنخ طعنه مزن
این نگر که مبتلا شد جان او
تا در افتادهست و او شد پند تو
تو نیفتادی که باشی پند او
زهر او نوشید تو خور قند او
زشت باشد روی نازیبا و ناز
سخت باشد چشم نابینا و درد
به جای ناز کردن باید نیاز داشت و اقرار به عیب و اشتباه خود نمود و حواس خود را بر پرهیز و بر روی خود متمرکز کرد که این لحظه، لحظه قیامت است
درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس