مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
ای خفته به یادِ یار، برخیز
میآید یارِ غار(۱)، برخیز
زنهاردِهِ(۲) خلایق آمد
برخیز تو، زینهار(۳) برخیز
جانبخشِ هزار عیسی آمد
ای مرده به مرگِ یار، برخیز
ای ساقیِ خوبِ بندهپرور
از بهرِ دو سه خمار برخیز
وی دارویِ صد هزار خسته
نک(۴) خستهٔ بیقرار، برخیز
ای لطفِ تو دستگیرِ رنجور
پایم بخلید(۵) خار، برخیز
ای حُسنِ تو دامِ جانِ پاکان
درماند یکی شکار، برخیز
خون شد دل و خون به جوش آمد
این جمله روا مدار، برخیز
معذورم دار اگر بگفتم
در حالتِ اضطرار: برخیز
ای نرگس مستِ مستِ خفته
وی دلبرِ خوشعِذار(۶)، برخیز
زان چیز که بنده داند و تو
پُر کن قدح و بیار، برخیز
زان پیش که دل شکسته گردد
ای دوست، شکستهوار برخیز
(۱) یارِ غار: مجازاً دوستی که انسان را در سختی تنها نمیگذارد.
(۲) زنهار: امان، پناه
(۳) زینهار: بپرهیز، برحذر باش
(۴) نک: مخفّفِ اینک
(۵) خلیدن: فروبردن چیزی باریک و نوکتیز، مانند خار در بدن یا چیز دیگر. مجازاً آزرده کردن.
(۶) خوشعِذار: خوش صورت، زیباروی
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
ای خفته به یادِ یار، برخیز
میآید یارِ غار، برخیز
زنهاردِهِ خلایق آمد
برخیز تو، زینهار برخیز
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۷۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1733
این جهان را که بهصورت قایم است
گفت پیغمبر که حُلمِ(۷) نایم(۸) است
حديث
«اَلدُّنْيا حُلُمّ وَ اَهْلُها عَلَيْها مُجازُونَ وَ مُعاقَبُونَ»
«دنيا، رؤيايى است كه اهلش بر آن كيفر و عقوبت شوند.»
(۷) حُلم: خواب
(۸) نايم: شخصى كه در خواب است، خوابيده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۷۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1735
روز در خوابی، مگو کاین خواب نیست
سایه فرع است، اصل جز مهتاب نیست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3654
همچنان دنیا که حُلْمِ نایم است
خُفته پندارد که این خود دایم است
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4103
گرچه نسیان(۹) لابُد(۱۰) و ناچار بود
در سبب ورزیدن او مختار بود
(۹) نسیان: فراموشی
(۱۰) لابُد: بدونِ چاره
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287
او فضولی بوده است از اِنقباض
کرد بر مختارِ مطلق، اِعتراض
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3904
دستِ(۱۱) ما چون پایِ ما را میخَورَد
بی امانِ تو کسی جان چون بَرَد؟
(۱۱) دست: مَجازاً ابزارِ ذهنی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1314
زآنکه در راه است و، رَهْزَن بیحدست
آن رَهَد، کاو در امانِ ایزد است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #355
چون نبودش تخمِ صدقی کاشته
حق بَرو نسیانِ(۱۲) آن بگماشته
(۱۲) نسیان: فراموشی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3902
تلختر از فُرقَتِ(۱۳) تو هیچ نیست
بی پناهت غیرِ پیچاپیچ نیست
(۱۳) فُرقَت: جدایی، فِراق
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3416
بر بدیهایِ بَدان، رحمت کنید
بر منی و خویشبینی کم تنید(۱۴)
هین مبادا غیرت آید از کمین
سرنگون افتید در قعرِ زمین
هر دو گفتند: ای خدا فرمان، تو راست
بیاَمانِ تو، اَمانی خود کجاست؟
(۱۴) تنيدن: دراصل به معنى بافتن است. اما در اينجا به معنى به كارى پرداختن آمده.
اين فعل بدين معنى در مثنوى فراوان آمده است.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #631
بسته در زنجیر، چون شادی کند؟
کِی اسیر حبس، آزادی کُند؟
ور تو میبینی که پایت بستهاند
بر تو سرهنگانِ(۱۵) شَه بنشستهاند
پس تو سرهنگی(۱۶) مکن با عاجزان
زآنکه نَبْوَد طبع و خویِ عاجز، آن
(۱۵) سرهنگ: پیشرو لشکر، پهلوان، مأمورِ اجرای حکمِ کیفر
(۱۶) سرهنگی: حالت و عملِ سرهنگان، کنایه از بکار گرفتنِ زور و ضرب و امر و نهی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287
او فضولی بوده است از اِنقباض(۱۷)
کرد بر مختارِ مطلق، اِعتراض
(۱۷) اِنقباض: دلتنگی و قبض
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #375
خارِ سهسویَست هر چون کِش نَهی
درخَلَد(۱۸)، وز زخمِ او تو کِی جَهی؟
(۱۸) درخَلَد: فرورَوَد
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2711
اندرونِ هر حدیثِ(۱۹) او شَر است
صد هزاران سِحر در وَی مُضْمَر(۲۰) است
(۱۹) حدیث: سخن
(۲۰) مُضْمَر: پنهان
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #770
سختتر افشردهام در شَر قَدَم
که لَفی خُسْرم(۲۱) ز قهرت دَم به دَم
(۲۱) لَفی خُسرم: به یقین در خسران و ضررم
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1476
ذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۲۲)
ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز
(۲۲) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams
تو چو بازِ پای بسته، تَنِ تو چو کُنده بَر پا
تو به چنگِ خویش باید که گره ز پا گشایی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #361
آن، خدا را میرسد کو امتحان
پیش آرَد هر دَمی با بندگان
تا به ما، ما را نماید آشکار
که چه داریم از عقیده در سِرار(۲۳)
(۲۳) سِرار: باطن، نهانخانه، دل یا مرکز انسان
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108
بادْ تُندست و چراغم اَبْتری(۲۴)
زو بگیرانم چراغِ دیگری
(۲۴) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1378
من که خَرّوبم(۲۵)، خرابِ منزلم
هادمِ(۲۶) بنیادِ این آب و گِلم
(۲۵) خَرّوب: بسیار خرابکننده
(۲۶) هادِم: ویران کننده، نابود کننده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3075
چون فراموشت شود تدبیرِ خویش
یابی آن بختِ جوان از پیرِ خویش
چون فراموش خودی، یادت کنند
بنده گشتی، آنگه آزادت کنند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
ای خفته، به یادِ یار برخیز
میآید یارِ غار، برخیز
زنهاردِهِ خلایق آمد
برخیز تو، زینهار برخیز
جانبخشِ هزار عیسی آمد
ای مرده به مرگِ یار، برخیز
ای ساقیِ خوبِ بندهپرور
از بهرِ دو سه خمار برخیز
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shams
بنگر سویِ حریفان که همه مَست و خَرابند
تو خَمُش باش و چنان شو، هله ای عَربدهباره(۲۷)
(۲۷) عَربدهباره: آنکه بسیار بدمستی میکند. عربدهجوی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٧٧
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2477
گر هوا را بَند بنْهاده شود
صیقلی را دست بگْشاده شود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4306
آبِ شوری، نیست درمانِ عطش
وقتِ خوردن گر نماید سرد و خَوش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
ای ساقیِ خوبِ بندهپرور
از بهرِ دو سه خمار برخیز
وی دارویِ صد هزار خسته
نک خستهٔ بیقرار، برخیز
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
از جای ببر به یک قِنینه(۲۸)
آن را که قرار نیست جایی
(۲۸) قِنینه: شیشه، صُراحی
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
ای لطفِ تو دستگیرِ رنجور
پایم بخلید خار، برخیز
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #901
زآنکه آن صاحبدلِ با کَرّ و فَر
هست در بازارِ ما معیوبخَر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2531
دستگیرنده وی است و بردبار
دَم به دَم آن دَم از او اُمّید دار
نیست غم گر دیر بیاو ماندهای
دیرگیر و سختگیرش خواندهای
دست گیرد، سخت گیرد رحمتش
یک دَمت غایب ندارد حضرتش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2252
بحر گوید: من تو را در خود کَشَم
لیک میلافی که من آب خَوشم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
ای لطفِ تو دستگیرِ رنجور
پایم بخلید خار، برخیز
ای حُسنِ تو دامِ جانِ پاکان
درماند یکی شکار، برخیز
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407
در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟
همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟
چون شکارِ خوک آمد صیدِ عام
رنجِ بیحد، لقمه خوردن زو حرام
آنکه ارزد صید را، عشق است و بس
لیک او کِی گنجد اندر دامِ کس؟
تو مگر آییّ و صیدِ او شَوی
دام بگذاری، به دامِ او رَوی
عشق میگوید به گوشم پستپست(۲۹)
صید بودن خوشتر از صیّادی است
گولِ(۳۰) من کن خویش را و غِرّه شو
آفتابی را رها کن، ذَرّه شو
بر دَرَم ساکن شو و بیخانه باش
دعویِ شمعی مکُن، پروانه باش
تا ببینی چاشنیِّ زندگی
سلطنت بینی، نهان در بندگی
(۲۹) پستپست: آهستهآهسته
(۳۰) گول: ابله، نادان
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1138, Divan e Shams
شکار را به دو صد ناز میبرد این شیر
شکار در هوسِ او دوان قطار قطار
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
ای حُسنِ تو دامِ جانِ پاکان
درماند یکی شکار، برخیز
خون شد دل و خون به جوش آمد
این جمله روا مدار، برخیز
معذورم دار اگر بگفتم
در حالتِ اضطرار: برخیز
ای نرگس مستِ مستِ خفته
وی دلبرِ خوشعِذار، برخیز
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰٣
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103
خلق را طاق و طُرُم(۳۱) عاریّتیست(۳۲)
امر را طاق و طُرُم ماهیّتیست(۳۳)
(۳۱) طاق و طُرُم: جلال و شکوهِ ظاهری
(۳۲) عاریّتی: قرضی
(۳۳) ماهیّتی: ذاتی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3496
کس نیابد بر دلِ ایشان ظَفَر
بر صدف آید ضرر، نی بر گُهَر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
زان چیز که بنده داند و تو
پُر کن قدح و بیار، برخیز
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3754
زآنکه شکلِ زَفْت(۳۴) بهر منکِر است
چونکه عاجز آمدی، لطف و بِر(۳۵) است
(۳۴) زَفْت: بزرگ، فربه، وسیع
(۳۵) بِر: نیکی
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
زان پیش که دل شکسته گردد
ای دوست، شکستهوار برخیز
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #348
چون جفا آری، فرستد گوشمال(۳۶)
تا ز نقصان وارَوی(۳۷) سویِ کمال
چون تو وِردی(۳۸ و ۳۹) ترک کردی در روش(۴۰)
بر تو قَبضی آید از رنج و تبش(۴۱)
آن ادب کردن بُوَد، یَعنی: مَکُن
هیچ تحویلی(۴۲ و ۴۳) از آن عهدِ کَهُن
پیش از آن کاین قبض زنجیری شود
این که دلگیریست، پاگیری شود
(۳۶) گوشمال: گوشمالی، تنبیه، تأدیب
(۳۷) وارفتن: برگشتن، بازگشتن
(۳۸) وِرد: دعا، خواندنِ چیزی به دفعات
(۳۹) وَرد: گُل
(۴۰) روش: سلوک
(۴۱) تَبِش: گرمی، حرارت
(۴۲) تحویل: تغییر و تبدیل، دگرگونی
(۴۳) تحویلی مکن: تغییر نده، مجازاً سرپیچی مکن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643
لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۴۴)
تا به خانه او بیابد مر تو را
ور نه خِلْعَت را بَرَد او بازپس
که نیابیدم به خانه هیچکس
(۴۴) فَتیٰ: جوانمرد، جوان
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #474
هین سگِ نَفْسِ تو را زنده مخواه
کاو عدوِّ(۴۵) جانِ توست از دیرگاه
(۴۵) عدوِّ: دشمن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053
گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟
کاحمقان را اینهمه رغبت شگُفت
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323
جز خضوع و بندگیّ و اضطرار(۴۶)
اندر این حضرت ندارد اعتبار
(۴۶) اضطرار: درمانده شدن، بیچارگی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1386
عاشقا، خَرّوبِ(۴۷) تو آمد کژی
همچو طفلان، سویِ کژ چون میغژی(۴۸)؟
خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس
تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس
چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه
اینچنین انصاف از ناموس(۴۹) بِه
(۴۷) خَرّوب: بسیار خرابکننده
(۴۸) میغژی: فعل مضارع از غژیدن، بهمعنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال
(۴۹) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلیِ من ذهنی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1685
چون شکستهدل شدی از حالِ خویش
جابِرِ(۵۰) اشکستگان دیدی به پیش
(۵۰) جابِر: شکستهبند
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #458
پیش از آنکه شب شود جامه بجو
روز را ضایع مکن در گفت و گو
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #541
پیش از آنک اِشکسته گردد کاروان
آن زمان چوبک بزن ای پاسبان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #552
چونکه عُمرت بُرد دیوِ فاضِحه(۵۱)
بینمک باشد اَعُوذ و فاتحه
(۵۱) فاضِحَه: رسواکننده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #493
دستِ اشکسته برآور در دعا
سوی اشکسته پَرَد فضلِ خدا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۴٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #548
گفت: اگر در جنگ کم بودت امید
نعرهیی زن کِای کریمان بَرجهید
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #935
بر قضا هر کاو شبیخون(۵۲) آورَد
سرنگون آید ز خونِ خود خورَد
چون زمین با آسمان، خصمی(۵۳) کند
شوره گردد، سر ز مرگی برزند
نقش با نقّاش پنجه میزَنَد
سبلتان(۵۴) و، ریشِ خود برمیکَنَد
(۵۲) شبیخون: حملهٔ ناگهانی
(۵۳) خصم: دشمنی
(۵۴) سبلت: سبیل
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #413
بر قضا کم نِه بهانه، ای جوان
جُرمِ خود را چون نهی بر دیگران؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #910
عاشقان در سیلِ تند افتادهاند
بر قضایِ عشق، دل بنهادهاند
همچو سنگِ آسیا اندر مَدار(۵۵)
روز و شب گردان و نالان بیقرار
گَردِشَش بر جویجویان(۵۶) شاهد است
تا نگوید کس که آن جو راکد(۵۷) است
گر نمیبینی تو جو را در کمین(۵۸)
گردشِ دولابِ گردونی ببین
چون قراری نیست گَردون را از او
ای دل، اختروار، آرامی مجو
گر زنی در شاخ دستی، کِی هِلَد(۵۹)؟
هر کجا پیوند سازی، بِسْکُلَد(۶۰)
(۵۵) مَدار: مسیرِ دور زدن و گردش
(۵۶) جویجویان: جویندگانِ جوی
(۵۷) راکد: ثابت و بیحرکت
(۵۸) کمین: مکمون و پوشیده، پنهانگاه
(۵۹) هِلَد: رها کند
(۶۰) بِسْکُلَد: بشکافد، پاره کند
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3753
زَفتِ(۶۱) زَفت است و چو لرزان میشوی
میشود آن زَفت، نرم و مُستوی(۶۲)
زآنکه شکلِ زَفْت بهر مُنکِر است
چونکه عاجز آمدی لطف و بِر(۶۳) است
(۶۱) زَفت: بزرگ، فربه
(۶۲) مُستوی: برابر، یکسان
(۶۳) بِر: نیکی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3389
با حضورِ آفتابِ باکمال
رهنمایی جُستن از شمع و ذُبال(۶۴)
با حضورِ آفتابِ خوشمَساغ(۶۵)
روشنایی جُستن از شمع و چراغ
بیگمان تَرکِ ادب باشد ز ما
کفرِ نعمت باشد و فعلِ هوا
لیک اغلب هوشها در افتکار(۶۶)
همچو خفّاشاند ظلمتدوستدار(۶۷)
در شب ار خُفّاش کِرمی میخورد
کِرم را خورشیدِ جان میپَرورد
در شب ار خُفّاش از کِرمیست مست
کِرم از خورشید جُنبنده شدهست
آفتابی که ضیا(۶۸) زو میزِهَد(۶۹)
دشمنِ خود را نَواله(۷۰) میدهد
لیک شهبازی که او خُفّاش نیست
چشمِ بازش راستبین و روشنیست
گر به شب جوید چو خُفّاش او نُمو(۷۱)
در ادب خورشید مالَد گوشِ او
گویدش: گیرم که آن خُفّاشِ لُد(۷۲)
علّتی دارد تو را باری چه شد؟
مالِشت بِدْهم به زَجر، از اِکتئاب(۷۳)
تا نتابی سر دگر از آفتاب
(۶۴) ذُبال: فتیلهها، شعلهها، جمعِ ذُبالَه
(۶۵) خوشمَساغ: خوشرفتار، خوشمدار
(۶۶) افتکار: اندیشیدن
(۶۷) ظلمتدوستدار: دوستدارندهٔ تاریکی
(۶۸) ضیا: نورِ ایزدی
(۶۹) مىزِهَد: مىتراود، نشأت مىگيرد.
(۷۰) نواله: لقمه و توشه؛ در اينجا به معنى نعمت و عطا
(۷۱) نُمو: رشد، افزایش؛ در اینجا کنایه از هرچه بیشتر بهترِ من ذهنی
(۷۲) لُدّ: ستیزهگر
(۷۳) اِكْتِئاب: افسرده شدن، اندوهگين
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3406
پس جزایِ آنکه دید او را مُعین(۷۴)
ماند یوسف حبس در بِضْعَ سِنین(۷۵)
(۷۴) مُعین: یار، یاریکننده
(۷۵) بِضْعَ سِنین: چند سال
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2885
این قضا بر نیک و بد حاکم بُوَد
بر قضا شاهد نه حاکم میشود؟
شد اسیرِ آن قضا میرِ قضا
شاد باش ای چشم تیزِ مُرتَضیٰ
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2868
گر هزاران مدّعی سَر برزند
گوش، قاضی جانبِ شاهد کند
قاضیان را در حکومت این فن است
شاهدِ ایشان دو چشمِ روشن است
گفتِ شاهد زآن به جایِ دیده است
کو به دیدهٔ بیغرض سِر دیده است
مدّعی دیدهست، اما با غرض
پرده باشد دیدهٔ دل را غرض
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی
کاین غَرَضها پردهٔ دیده بُوَد
بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد
پس نبیند جمله را با طِمّ(۷۶) و رِمّ(۷۷ و ۷۸)
حُبُّکَالْـاَشیاءَ یُعْمی وَ یُصِمّ
حدیث
«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشش اختر را مقادیری نماند
پس بدید او بیحجاب اسرار را
سیرِ روحِ مؤمن و کُفّار را
(۷۶) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۷۷) رِمّ: زمین و خاک
(۷۸) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2885
این قضا بر نیک و بد حاکم بُوَد
بر قضا شاهد نه حاکم میشود؟
شد اسیرِ آن قضا میرِ قضا
شاد باش ای چشم تیزِ مُرتَضیٰ
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3901
بگذران از جانِ ما سُوءُالْقَضا
وامَبُر ما را ز اِخوانِ رضا(۷۹)
(۷۹) اِخوانِ رضا: برادرانی که راضیاند به رضای حق
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3150
بس جفا گویند شه را پیشِ ما
که برو، جَفَّ الْقَلَم، کم کن وفا
معنیِ جَفَّ الْقَلَم کِی آن بود
که جفاها با وفا یکسان بود؟
بل جفا را، هم جفا جَفَّ الْقَلَم
وآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَم
حدیث
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3073
قفلِ زَفت(۸۰) است و، گشاینده خدا
دست در تسلیم زن واندر رضا
ذرّه ذرّه گر شود مفتاحها
این گشایش نیست جز از کبریا
چون فراموشت شود تدبیرِ خویش
یابی آن بختِ جوان از پیرِ خویش
چون فراموش خودی، یادت کنند
بنده گشتی، آنگه آزادت کنند
(۸۰) زَفت: ستبر، بزرگ
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4302
درد، دارویِ کهن را نو کند
درد، هر شاخِ ملولی خو کند(۸۱)
کیمیایِ نوکننده، دردهاست
کو ملولی آنطرف که درد خاست؟
هین مزن تو از ملولی آهِ سرد
درد جو و، درد جو و، درد، درد
خادعِ دردَند درمانهایِ ژاژ
رهزنَند و زرسِتانان، رسمِ باژ
آبِ شوری، نیست درمانِ عطش
وقتِ خوردن گر نماید سرد و خَوش
لیک خادع گشت و، مانع شد ز جُست
زآب شیرینی، کز او صد سبزه رُست
همچنین هر زرِّ قلبی مانع است
از شناسِ زرِّ خوش، هرجا که هست
پا و پَرَّت را به تزویری بُرید
که مرادِ تو منم، گیر ای مُرید
گفت: دردَت چینَم، او خود دُرد بود
مات بود، ار چه به ظاهر بُرد بود
رُو، ز درمانِ دروغین میگریز
تا شود دردت مُصیب و مُشکبیز
(۸۱) خو کردن: وَجین کردن، هَرَس کردن درخت
(۸۲) خادع: فریبکار، نیرنگباز
(۸۳) ژاژ: بيهوده، ياوه
(۸۴) باژ: باج، حراج
(۸۵) قلب: تقلّبی
(۸۶) تزویر: حیله
(۸۷) مُصیب: اصابت کننده، در اینجا یعنی درد تو را متوجّه خود سازد.
(۸۸) مُشکبیز: غربال کنندهٔ مُشک، در اینجا کنایه از افشاکنندهٔ نهانیهاست.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2426
من عصا و نور بگرفته به دست
شاخِ گستاخِ تو را خواهم شکست
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۰۸
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #108
«وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ»
«و دستش را بيرون آورد، در نظر آنان كه مىديدند سفيد و درخشان بود.»
واقعاتِ سهمگین، از بهرِ این
گونه گونه مینمودت رَبِّ دین
درخور سِرّ بَد و طغیانِ تو
تا بدانی کاوست درخوردانِ تو
تا بدانی کو حکیم است و خبیر(۸۹)
مُصلحِ اَمراضِ درمانناپذیر
تو به تأویلات(۹۰) میگشتی از آن
کور و کر، کاین هست از خوابِ گران
(۸۹) خبیر: آگاه
(۹۰) تأویل: تبیین، تعبیر کردن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1619
حاکم است و یَفْعَلُ الله ما یَشا
او ز عینِ درد انگیزد دوا
«زیرا حق تعالی حاکم و فرمانروای جهان است و او هر چه خواهد همان کند.
چنانکه از ذات درد و مرض، دوا و درمان می آفریند.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1786
ای مُعافِ یَفْعَلُ الله ماٰ یَشا
بیمُحابا رَوْ زبان را بَرگُشا
قرآن كريم، سورهٔ ابراهيم (۱۴)، آیهٔ ۲۷
Quran, Ibrahim(#14), Line #27
«…وَ يَفْعَلُ اللَّـهُ مَا يَشَاءُ.»
«…خدا هرچه خواهد همان مىكند.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #698, Divan e Shams
رقص است زبانِ ذرّه، زیرا
جز رقص دگر بیان ندارد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501
اول و آخِر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
«همانطور که عظمتِ بینهایتِ الهی قابلِ بیان نیست و باید به آن زنده شویم،
ناچیزیِ ما هم به عنوانِ من ذهنی قابل بیان نیست و ارزشِ بیان ندارد.
باید هرچه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #638
یک سگ است، و در هزاران میرود
هرکه در وِی رفت، او او میشود
هر که سَردت کرد، میدان کاو در اوست
دیو، پنهان گشته اندر زیرِ پوست
چون نیابد صورت، آید در خیال
تا کَشانَد آن خیالت در وَبال(۹۱)
(۹۱) وَبال: سختی، عذاب، بدبختی
-------------------------
مجموع لغات:
(۱) یارِ غار: مجازاً دوستی که انسان را در سختی تنها نمیگذارد.
(۲) زنهار: امان، پناه
(۳) زینهار: بپرهیز، برحذر باش
(۴) نک: مخفّفِ اینک
(۵) خلیدن: فروبردن چیزی باریک و نوکتیز، مانند خار در بدن یا چیز دیگر. مجازاً آزرده کردن.
(۶) خوشعِذار: خوش صورت، زیباروی
(۷) حُلم: خواب
(۸) نايم: شخصى كه در خواب است، خوابيده
(۹) نسیان: فراموشی
(۱۰) لابُد: بدونِ چاره
(۱۱) دست: مَجازاً ابزارِ ذهنی
(۱۲) نسیان: فراموشی
(۱۳) فُرقَت: جدایی، فِراق
(۱۴) تنيدن: دراصل به معنى بافتن است. اما در اينجا به معنى به كارى پرداختن آمده.
اين فعل بدين معنى در مثنوى فراوان آمده است.
(۱۵) سرهنگ: پیشرو لشکر، پهلوان، مأمورِ اجرای حکمِ کیفر
(۱۶) سرهنگی: حالت و عملِ سرهنگان، کنایه از بکار گرفتنِ زور و ضرب و امر و نهی
(۱۷) اِنقباض: دلتنگی و قبض
(۱۸) درخَلَد: فرورَوَد
(۱۹) حدیث: سخن
(۲۰) مُضْمَر: پنهان
(۲۱) لَفی خُسرم: به یقین در خسران و ضررم
(۲۲) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود
(۲۳) سِرار: باطن، نهانخانه، دل یا مرکز انسان
(۲۴) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور
(۲۵) خَرّوب: بسیار خرابکننده
(۲۶) هادِم: ویران کننده، نابود کننده
(۲۷) عَربدهباره: آنکه بسیار بدمستی میکند. عربدهجوی
(۲۸) قِنینه: شیشه، صُراحی
(۲۹) پستپست: آهستهآهسته
(۳۰) گول: ابله، نادان
(۳۱) طاق و طُرُم: جلال و شکوهِ ظاهری
(۳۲) عاریّتی: قرضی
(۳۳) ماهیّتی: ذاتی
(۳۴) زَفْت: بزرگ، فربه، وسیع
(۳۵) بِر: نیکی
(۳۶) گوشمال: گوشمالی، تنبیه، تأدیب
(۳۷) وارفتن: برگشتن، بازگشتن
(۳۸) وِرد: دعا، خواندنِ چیزی به دفعات
(۳۹) وَرد: گُل
(۴۰) روش: سلوک
(۴۱) تَبِش: گرمی، حرارت
(۴۲) تحویل: تغییر و تبدیل، دگرگونی
(۴۳) تحویلی مکن: تغییر نده، مجازاً سرپیچی مکن
(۴۴) فَتیٰ: جوانمرد، جوان
(۴۵) عدوِّ: دشمن
(۴۶) اضطرار: درمانده شدن، بیچارگی
(۴۷) خَرّوب: بسیار خرابکننده
(۴۸) میغژی: فعل مضارع از غژیدن، بهمعنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال
(۴۹) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلیِ من ذهنی
(۵۰) جابِر: شکستهبند
(۵۱) فاضِحَه: رسواکننده
(۵۲) شبیخون: حملهٔ ناگهانی
(۵۳) خصم: دشمنی
(۵۴) سبلت: سبیل
(۵۵) مَدار: مسیرِ دور زدن و گردش
(۵۶) جویجویان: جویندگانِ جوی
(۵۷) راکد: ثابت و بیحرکت
(۵۸) کمین: مکمون و پوشیده، پنهانگاه
(۵۹) هِلَد: رها کند
(۶۰) بِسْکُلَد: بشکافد، پاره کند
(۶۱) زَفت: بزرگ، فربه
(۶۲) مُستوی: برابر، یکسان
(۶۳) بِر: نیکی
(۶۴) ذُبال: فتیلهها، شعلهها، جمعِ ذُبالَه
(۶۵) خوشمَساغ: خوشرفتار، خوشمدار
(۶۶) افتکار: اندیشیدن
(۶۷) ظلمتدوستدار: دوستدارندهٔ تاریکی
(۶۸) ضیا: نورِ ایزدی
(۶۹) مىزِهَد: مىتراود، نشأت مىگيرد.
(۷۰) نواله: لقمه و توشه؛ در اينجا به معنى نعمت و عطا
(۷۱) نُمو: رشد، افزایش؛ در اینجا کنایه از هرچه بیشتر بهترِ من ذهنی
(۷۲) لُدّ: ستیزهگر
(۷۳) اِكْتِئاب: افسرده شدن، اندوهگين
(۷۴) مُعین: یار، یاریکننده
(۷۵) بِضْعَ سِنین: چند سال
(۷۶) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۷۷) رِمّ: زمین و خاک
(۷۸) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات
(۷۹) اِخوانِ رضا: برادرانی که راضیاند به رضای حق
(۸۰) زَفت: ستبر، بزرگ
(۸۱) خو کردن: وَجین کردن، هَرَس کردن درخت
(۸۲) خادع: فریبکار، نیرنگباز
(۸۳) ژاژ: بيهوده، ياوه
(۸۴) باژ: باج، حراج
(۸۵) قلب: تقلّبی
(۸۶) تزویر: حیله
(۸۷) مُصیب: اصابت کننده، در اینجا یعنی درد تو را متوجّه خود سازد.
(۸۸) مُشکبیز: غربال کنندهٔ مُشک، در اینجا کنایه از افشاکنندهٔ نهانیهاست.
(۸۹) خبیر: آگاه
(۹۰) تأویل: تبیین، تعبیر کردن
(۹۱) وَبال: سختی، عذاب، بدبختی
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
ای خفته به یاد یار برخیز
میآید یار غار برخیز
زنهارده خلایق آمد
برخیز تو زینهار برخیز
جانبخش هزار عیسی آمد
ای مرده به مرگ یار برخیز
ای ساقی خوب بندهپرور
از بهر دو سه خمار برخیز
وی داروی صد هزار خسته
نک خسته بیقرار برخیز
ای لطف تو دستگیر رنجور
پایم بخلید خار برخیز
ای حسن تو دام جان پاکان
درماند یکی شکار برخیز
خون شد دل و خون به جوش آمد
این جمله روا مدار برخیز
معذورم دار اگر بگفتم
در حالت اضطرار برخیز
ای نرگس مست مست خفته
وی دلبر خوشعذار برخیز
زان چیز که بنده داند و تو
پر کن قدح و بیار برخیز
زان پیش که دل شکسته گردد
ای دوست شکستهوار برخیز
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
ای خفته به یاد یار برخیز
میآید یار غار برخیز
زنهارده خلایق آمد
برخیز تو زینهار برخیز
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۷۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1733
این جهان را که بهصورت قایم است
گفت پیغمبر که حلم نایم است
حديث
«اَلدُّنْيا حُلُمّ وَ اَهْلُها عَلَيْها مُجازُونَ وَ مُعاقَبُونَ»
«دنيا، رؤيايى است كه اهلش بر آن كيفر و عقوبت شوند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۷۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1735
روز در خوابی مگو کاین خواب نیست
سایه فرع است اصل جز مهتاب نیست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3654
همچنان دنیا که حلم نایم است
خفته پندارد که این خود دایم است
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4103
گرچه نسیان لابد و ناچار بود
در سبب ورزیدن او مختار بود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287
او فضولی بوده است از انقباض
کرد بر مختار مطلق اعتراض
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3904
دست ما چون پای ما را میخورد
بی امان تو کسی جان چون برد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1314
زآنکه در راه است و رهزن بیحدست
آن رهد کاو در امان ایزد است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #355
چون نبودش تخم صدقی کاشته
حق برو نسیان آن بگماشته
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3902
تلختر از فرقت تو هیچ نیست
بی پناهت غیر پیچاپیچ نیست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3416
بر بدیهای بدان رحمت کنید
بر منی و خویشبینی کم تنید
هین مبادا غیرت آید از کمین
سرنگون افتید در قعر زمین
هر دو گفتند ای خدا فرمان تو راست
بیامان تو امانی خود کجاست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #631
بسته در زنجیر چون شادی کند
کی اسیر حبس، آزادی کند
ور تو میبینی که پایت بستهاند
بر تو سرهنگان شه بنشستهاند
پس تو سرهنگی مکن با عاجزان
زآنکه نبود طبع و خوی عاجز آن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287
او فضولی بوده است از انقباض
کرد بر مختار مطلق اعتراض
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #375
خار سهسویست هر چون کش نهی
درخلد وز زخم او تو کی جهی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2711
اندرون هر حدیث او شر است
صد هزاران سحر در وی مضمر است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #770
سختتر افشردهام در شر قدم
که لفی خسرم ز قهرت دم به دم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1476
ذکر آرد فکر را در اهتزاز
ذکر را خورشید این افسرده ساز
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams
تو چو باز پای بسته تن تو چو کنده بر پا
تو به چنگ خویش باید که گره ز پا گشایی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #361
آن خدا را میرسد کو امتحان
پیش آرد هر دمی با بندگان
تا به ما ما را نماید آشکار
که چه داریم از عقیده در سرار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108
باد تندست و چراغم ابتری
زو بگیرانم چراغ دیگری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1378
من که خروبم خراب منزلم
هادم بنیاد این آب و گلم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3075
چون فراموشت شود تدبیر خویش
یابی آن بخت جوان از پیر خویش
چون فراموش خودی یادت کنند
بنده گشتی آنگه آزادت کنند
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
ای خفته به یاد یار برخیز
میآید یار غار برخیز
زنهارده خلایق آمد
برخیز تو زینهار برخیز
جانبخش هزار عیسی آمد
ای مرده به مرگ یار برخیز
ای ساقی خوب بندهپرور
از بهر دو سه خمار برخیز
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۳۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shams
بنگر سوی حریفان که همه مست و خرابند
تو خمش باش و چنان شو هله ای عربدهباره
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٧٧
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2477
گر هوا را بند بنهاده شود
صیقلی را دست بگشاده شود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4306
آب شوری نیست درمان عطش
وقت خوردن گر نماید سرد و خوش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
ای ساقی خوب بندهپرور
از بهر دو سه خمار برخیز
وی داروی صد هزار خسته
نک خسته بیقرار برخیز
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
از جای ببر به یک قنینه
آن را که قرار نیست جایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
ای لطف تو دستگیر رنجور
پایم بخلید خار برخیز
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #901
زآنکه آن صاحبدل با کر و فر
هست در بازار ما معیوبخر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2531
دستگیرنده وی است و بردبار
دم به دم آن دم از او امید دار
نیست غم گر دیر بیاو ماندهای
دیرگیر و سختگیرش خواندهای
دست گیرد سخت گیرد رحمتش
یک دمت غایب ندارد حضرتش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2252
بحر گوید من تو را در خود کشم
لیک میلافی که من آب خوشم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
ای لطف تو دستگیر رنجور
پایم بخلید خار برخیز
ای حسن تو دام جان پاکان
درماند یکی شکار برخیز
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407
در زمانه صاحب دامی بود
همچو ما احمق که صید خود کند
چون شکار خوک آمد صید عام
رنج بیحد لقمه خوردن زو حرام
آنکه ارزد صید را عشق است و بس
لیک او کی گنجد اندر دام کس
تو مگر آیی و صید او شوی
دام بگذاری به دام او روی
عشق میگوید به گوشم پستپست
صید بودن خوشتر از صیادی است
گول من کن خویش را و غره شو
آفتابی را رها کن ذره شو
بر درم ساکن شو و بیخانه باش
دعوی شمعی مکن پروانه باش
تا ببینی چاشنی زندگی
سلطنت بینی نهان در بندگی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1138, Divan e Shams
شکار را به دو صد ناز میبرد این شیر
شکار در هوس او دوان قطار قطار
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
ای حسن تو دام جان پاکان
درماند یکی شکار برخیز
خون شد دل و خون به جوش آمد
این جمله روا مدار برخیز
معذورم دار اگر بگفتم
در حالت اضطرار برخیز
ای نرگس مست مست خفته
وی دلبر خوشعذار برخیز
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰٣
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103
خلق را طاق و طرم عاریتیست
امر را طاق و طرم ماهیتیست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3496
کس نیابد بر دل ایشان ظفر
بر صدف آید ضرر نی بر گهر
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
زان چیز که بنده داند و تو
پر کن قدح و بیار برخیز
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3754
زآنکه شکل زفت بهر منکر است
چونکه عاجز آمدی لطف و بر است
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams
زان پیش که دل شکسته گردد
ای دوست شکستهوار برخیز
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #348
چون جفا آری فرستد گوشمال
تا ز نقصان واروی سوی کمال
چون تو وردی ترک کردی در روش
بر تو قبضی آید از رنج و تبش
آن ادب کردن بود یعنی مکن
هیچ تحویلی از آن عهد کهن
پیش از آن کاین قبض زنجیری شود
این که دلگیریست پاگیری شود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643
لیک حاضر باش در خود ای فتی
تا به خانه او بیابد مر تو را
ور نه خلعت را برد او بازپس
که نیابیدم به خانه هیچکس
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #474
هین سگ نفس تو را زنده مخواه
کاو عدو جان توست از دیرگاه
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053
گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت
کاحمقان را اینهمه رغبت شگفت
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323
جز خضوع و بندگی و اضطرار
اندر این حضرت ندارد اعتبار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1386
عاشقا خروب تو آمد کژی
همچو طفلان سوی کژ چون میغژی
خویش مجرم دان و مجرم گو مترس
تا ندزدد از تو آن استاد درس
چون بگویی جاهلم تعلیم ده
اینچنین انصاف از ناموس به
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1685
چون شکستهدل شدی از حال خویش
جابر اشکستگان دیدی به پیش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #458
پیش از آنکه شب شود جامه بجو
روز را ضایع مکن در گفت و گو
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #541
پیش از آنک اشکسته گردد کاروان
آن زمان چوبک بزن ای پاسبان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #552
چونکه عمرت برد دیو فاضحه
بینمک باشد اعوذ و فاتحه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #493
دست اشکسته برآور در دعا
سوی اشکسته پرد فضل خدا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۴٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #548
گفت اگر در جنگ کم بودت امید
نعرهیی زن کای کریمان برجهید
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #935
بر قضا هر کاو شبیخون آورد
سرنگون آید ز خون خود خورد
چون زمین با آسمان خصمی کند
شوره گردد سر ز مرگی برزند
نقش با نقاش پنجه میزند
سبلتان و ریش خود برمیکند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #413
بر قضا کم نه بهانه ای جوان
جرم خود را چون نهی بر دیگران
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #910
عاشقان در سیل تند افتادهاند
بر قضای عشق دل بنهادهاند
همچو سنگ آسیا اندر مدار
روز و شب گردان و نالان بیقرار
گردشش بر جویجویان شاهد است
تا نگوید کس که آن جو راکد است
گر نمیبینی تو جو را در کمین
گردش دولاب گردونی ببین
چون قراری نیست گردون را از او
ای دل اختروار آرامی مجو
گر زنی در شاخ دستی کی هلد
هر کجا پیوند سازی بسکلد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3753
زفت زفت است و چو لرزان میشوی
میشود آن زفت نرم و مستوی
زآنکه شکل زفت بهر منکر است
چونکه عاجز آمدی لطف و بر است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3389
با حضور آفتاب باکمال
رهنمایی جستن از شمع و ذبال
با حضور آفتاب خوشمساغ
روشنایی جستن از شمع و چراغ
بیگمان ترک ادب باشد ز ما
کفر نعمت باشد و فعل هوا
لیک اغلب هوشها در افتکار
همچو خفاشاند ظلمتدوستدار
در شب ار خفاش کرمی میخورد
کرم را خورشید جان میپرورد
در شب ار خفاش از کرمیست مست
کرم از خورشید جنبنده شدهست
آفتابی که ضیا زو میزهد
دشمن خود را نواله میدهد
لیک شهبازی که او خفاش نیست
چشم بازش راستبین و روشنیست
گر به شب جوید چو خفاش او نمو
در ادب خورشید مالد گوش او
گویدش گیرم که آن خفاش لد
علتی دارد تو را باری چه شد
مالشت بدهم به زجر از اکتئاب
تا نتابی سر دگر از آفتاب
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3406
پس جزای آنکه دید او را معین
ماند یوسف حبس در بضع سنین
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2885
این قضا بر نیک و بد حاکم بود
بر قضا شاهد نه حاکم میشود
شد اسیر آن قضا میر قضا
شاد باش ای چشم تیز مرتضی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2868
گر هزاران مدعی سر برزند
گوش قاضی جانب شاهد کند
قاضیان را در حکومت این فن است
شاهد ایشان دو چشم روشن است
گفت شاهد زآن به جای دیده است
کو به دیده بیغرض سر دیده است
مدعی دیدهست اما با غرض
پرده باشد دیده دل را غرض
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
کاین غرضها پرده دیده بود
بر نظر چون پرده پیچیده بود
پس نبیند جمله را با طم و رم
حبکالـاشیاء یعمی و یصم
حدیث
«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشش اختر را مقادیری نماند
پس بدید او بیحجاب اسرار را
سیر روح مؤمن و کفار را
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2885
این قضا بر نیک و بد حاکم بود
بر قضا شاهد نه حاکم میشود
شد اسیر آن قضا میر قضا
شاد باش ای چشم تیز مرتضی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3901
بگذران از جان ما سوءالقضا
وامبر ما را ز اخوان رضا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3150
بس جفا گویند شه را پیش ما
که برو جف القلم کم کن وفا
معنی جف القلم کی آن بود
که جفاها با وفا یکسان بود
بل جفا را هم جفا جف القلم
وآن وفا را هم وفا جف القلم
حدیث
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3073
قفل زفت است و گشاینده خدا
دست در تسلیم زن واندر رضا
ذره ذره گر شود مفتاحها
این گشایش نیست جز از کبریا
چون فراموشت شود تدبیر خویش
یابی آن بخت جوان از پیر خویش
چون فراموش خودی یادت کنند
بنده گشتی آنگه آزادت کنند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4302
درد داروی کهن را نو کند
درد هر شاخ ملولی خو کند
کیمیای نوکننده دردهاست
کو ملولی آنطرف که درد خاست
هین مزن تو از ملولی آه سرد
درد جو و درد جو و درد درد
خادع دردند درمانهای ژاژ
رهزنند و زرستانان رسم باژ
آب شوری نیست درمان عطش
وقت خوردن گر نماید سرد و خوش
لیک خادع گشت و مانع شد ز جست
زآب شیرینی کز او صد سبزه رست
همچنین هر زر قلبی مانع است
از شناس زر خوش هرجا که هست
پا و پرت را به تزویری برید
که مراد تو منم گیر ای مرید
گفت دردت چینم او خود درد بود
مات بود ار چه به ظاهر برد بود
رو ز درمان دروغین میگریز
تا شود دردت مصیب و مشکبیز
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2426
من عصا و نور بگرفته به دست
شاخ گستاخ تو را خواهم شکست
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۰۸
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #108
«وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ»
«و دستش را بيرون آورد، در نظر آنان كه مىديدند سفيد و درخشان بود.»
واقعات سهمگین از بهر این
گونه گونه مینمودت رب دین
درخور سر بد و طغیان تو
تا بدانی کاوست درخوردان تو
تا بدانی کو حکیم است و خبیر
مصلح امراض درمانناپذیر
تو به تأویلات میگشتی از آن
کور و کر کاین هست از خواب گران
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1619
حاکم است و یفعل الله ما یشا
او ز عین درد انگیزد دوا
زیرا حق تعالی حاکم و فرمانروای جهان است و او هر چه خواهد همان کند
چنانکه از ذات درد و مرض دوا و درمان می آفریند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1786
ای معاف یفعل الله ما یشا
بیمحابا رو زبان را برگشا
قرآن كريم، سورهٔ ابراهيم (۱۴)، آیهٔ ۲۷
Quran, Ibrahim(#14), Line #27
«…وَ يَفْعَلُ اللَّـهُ مَا يَشَاءُ.»
«…خدا هرچه خواهد همان مىكند.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #698, Divan e Shams
رقص است زبان ذره زیرا
جز رقص دگر بیان ندارد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501
اول و آخر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم
ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد
باید هرچه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #638
یک سگ است و در هزاران میرود
هرکه در وی رفت او او میشود
هر که سردت کرد میدان کاو در اوست
دیو پنهان گشته اندر زیر پوست
چون نیابد صورت آید در خیال
تا کشاند آن خیالت در وبال
ما خوابیم. به علت فراموشی های بسیار در خواب همانیدگیها هستیم چرا که یار را فراموش کرده ایم باید فضاگشایی کرد و دوباره از جنس او شد
ما به اندازه همانیدگی ها و نسیان مان جزا می دهم
اما اکنون می گوییم هر نفسی تشنه ترم به تو
درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس