Parviz Shahbazi - Ganje Hozour | پرویز شهبازی - گنج حضور

Ganje Hozour Programs #1041

برنامه تصویری شماره ۱۰۴۱ گنج حضور

  • Currently 4.05/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 333 votes
Comments (0)

    
Sorry, your favorites list is FULL.

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۱۰۴۱ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۲۸  اکتبر  ۲۰۲۵ - ۷  آبان ۱۴۰۴

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams


ای خفته به یادِ یار، برخیز

می‌آید یارِ غار(۱)، برخیز


زنهاردِهِ(۲) خلایق آمد

برخیز تو، زینهار(۳) برخیز


جان‌بخشِ هزار عیسی آمد

ای مرده به مرگِ یار، برخیز


ای ساقیِ خوبِ بنده‌پرور

از بهرِ دو سه خمار برخیز


وی دارویِ صد هزار خسته

نک(۴) خستهٔ بی‌قرار، برخیز


ای لطفِ تو دستگیرِ رنجور

پایم بخلید(۵) خار، برخیز


ای حُسنِ تو دامِ جانِ پاکان

درماند یکی شکار، برخیز


خون شد دل و خون به جوش آمد

این جمله روا مدار، برخیز


معذورم دار اگر بگفتم

در حالتِ اضطرار: برخیز


ای نرگس مستِ مستِ خفته

وی دلبرِ خوش‌عِذار(۶)، برخیز


زان چیز که بنده داند و تو

پُر کن قدح و بیار، برخیز


زان پیش که دل شکسته گردد

ای دوست، شکسته‌وار برخیز


(۱) یارِ غار: مجازاً دوستی که انسان را در سختی تنها نمی‌گذارد.

(۲) زنهار: امان، پناه

(۳) زینهار: بپرهیز، برحذر باش

(۴) نک: مخفّفِ اینک

(۵) خلیدن: فروبردن چیزی باریک و نوک‌تیز، مانند خار در بدن یا چیز دیگر. مجازاً آزرده کردن.

(۶) خوش‌عِذار: خوش صورت، زیباروی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams


ای خفته به یادِ یار، برخیز

می‌آید یارِ غار، برخیز


زنهاردِهِ خلایق آمد

برخیز تو، زینهار برخیز


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۷۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1733


این جهان را که به‌صورت قایم است

گفت پیغمبر که حُلمِ(۷) نایم(۸) است


حديث


«اَلدُّنْيا حُلُمّ وَ اَهْلُها عَلَيْها مُجازُونَ وَ مُعاقَبُونَ»


«دنيا، رؤيايى است كه اهلش بر آن كيفر و عقوبت شوند.»


(۷) حُلم: خواب

(۸) نايم: شخصى كه در خواب است، خوابيده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۷۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1735


روز در خوابی، مگو کاین خواب نیست

سایه فرع است، اصل جز مهتاب نیست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3654


همچنان دنیا که حُلْمِ نایم است

خُفته پندار‌د که این خو‌د دایم است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4103


گرچه نسیان(۹) لابُد(۱۰) و ناچار بود

در سبب ورزیدن او مختار بود


(۹) نسیان: فراموشی

(۱۰) لابُد: بدونِ چاره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287


او فضولی بوده است از اِنقباض

کرد بر مختارِ مطلق، اِعتراض


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3904


دستِ(۱۱) ما چون پایِ ما را می‌‌خَورَد

بی‌‌ امانِ تو کسی جان چون بَرَد؟


(۱۱) دست: مَجازاً ابزارِ ذهنی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1314


زآنکه در راه است و، رَهْزَن بی‌‏حدست

آن رَهَد، کاو در امانِ ایزد است‏


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #355


چون نبودش تخمِ صدقی کاشته

حق بَرو نسیانِ(۱۲) آن بگماشته


(۱۲) نسیان: فراموشی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3902


تلخ‌‌تر از فُرقَتِ(۱۳) تو هیچ نیست

بی‌‌ پناهت غیرِ پیچاپیچ نیست


(۱۳) فُرقَت: جدایی، فِراق

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3416


بر بدی‌هایِ بَدان، رحمت کنید

بر منی و خویش‌بینی کم تنید(۱۴)

 

هین مبادا غیرت آید از کمین

سرنگون افتید در قعرِ زمین‌‌

 

هر دو گفتند: ای خدا فرمان، تو راست

بی‌‌اَمانِ تو، اَمانی خود کجاست؟‌‌


(۱۴) تنيدن: دراصل به معنى بافتن است. اما در اينجا به معنى به كارى پرداختن آمده. 

اين فعل بدين معنى در مثنوى فراوان آمده است.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #631


بسته در زنجیر، چون شادی کند؟

کِی اسیر حبس، آزادی کُند؟


ور تو می‌‌بینی که پایت بسته‌‌اند

بر تو سرهنگانِ(۱۵) شَه بنشسته‌‌اند

 

پس تو سرهنگی(۱۶) مکن با عاجزان

زآنکه نَبْوَد طبع و خویِ عاجز، آن‌‌


(۱۵) سرهنگ: پیشرو لشکر، پهلوان، مأمورِ اجرای حکمِ کیفر

(۱۶) سرهنگی: حالت و عملِ سرهنگان، کنایه از بکار گرفتنِ‌ زور و ضرب و امر و نهی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287


او فضولی بوده است از اِنقباض(۱۷)

کرد بر مختارِ مطلق، اِعتراض


(۱۷) اِنقباض: دلتنگی و قبض

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #375


خارِ سه‌سویَست هر چون کِش نَهی

درخَلَد(۱۸)، وز زخمِ او تو کِی جَهی؟


(۱۸) درخَلَد: فرورَوَد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2711


اندرونِ هر حدیثِ(۱۹) او شَر است

صد هزاران سِحر در وَی مُضْمَر(۲۰) است‏


(۱۹) حدیث: سخن

(۲۰) مُضْمَر: پنهان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #770


سخت‌تر افشرده‌ام در شَر قَدَم

که لَفی خُسْرم(۲۱) ز قهرت دَم به دَم


(۲۱) لَفی خُسرم: به یقین در خسران و ضررم

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1476


ذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۲۲)

ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز


(۲۲) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams


تو چو بازِ پای بسته، تَنِ تو چو کُنده بَر پا

تو به چنگِ خویش باید که گره ز پا گشایی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #361


آن، خدا را می‌رسد کو امتحان

پیش آرَد هر دَمی با بندگان


تا به ما، ما را نماید آشکار

که چه داریم از عقیده در سِرار(۲۳)


(۲۳) سِرار: باطن، نهانخانه، دل یا مرکز انسان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


بادْ تُندست و چراغم اَبْتری(۲۴)

زو بگیرانم چراغِ دیگری


(۲۴) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1378


من که خَرّوبم(۲۵)، خرابِ منزلم

هادمِ(۲۶) بنیادِ این آب و گِلم


(۲۵) خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۲۶) هادِم: ویران کننده، نابود کننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3075


چون فراموشت شود تدبیرِ خویش

یابی آن بختِ جوان از پیرِ خویش


چون فراموش خودی، یادت کنند

بنده گشتی، آنگه آزادت کنند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams


ای خفته، به یادِ یار برخیز

می‌آید یارِ غار، برخیز


زنهاردِهِ خلایق آمد

برخیز تو، زینهار برخیز


جان‌بخشِ هزار عیسی آمد

ای مرده به مرگِ یار، برخیز


ای ساقیِ خوبِ بنده‌پرور

از بهرِ دو سه خمار برخیز


مولوی،‌ دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shams


بنگر سویِ حریفان که همه مَست و خَرابند

تو خَمُش باش و چنان شو، هله ای عَربده‌باره(۲۷)


(۲۷) عَربده‌باره: آنکه بسیار بدمستی می‌کند. عربده‌جوی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٧٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2477


گر هوا را بَند بنْهاده شود

صیقلی را دست بگْشاده شود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4306


آبِ شوری، نیست در‌مانِ عطش

وقتِ خوردن گر نماید سرد و خَوش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams


ای ساقیِ خوبِ بنده‌پرور

از بهرِ دو سه خمار برخیز


وی دارویِ صد هزار خسته

نک خستهٔ بی‌قرار، برخیز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams


از جای ببر به یک قِنینه(۲۸)

آن را که قرار نیست جایی


(۲۸) قِنینه: شیشه، صُراحی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams


ای لطفِ تو دستگیرِ رنجور

پایم بخلید خار، برخیز


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #901


زآنکه آن صاحبدلِ با کَرّ و فَر

هست در بازارِ ما معیوب‌خَر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2531


دست‌گیرنده وی است و بردبار

دَم‏ به ‏دَم آن دَم از او اُمّید دار


نیست غم گر دیر بی‏‌‌او مانده‏‌ای

دیرگیر و سخت‌گیرش خوانده‏‌ای


دست گیرد، سخت گیرد رحمتش

یک دَمت غایب ندارد حضرتش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2252


بحر گوید: من تو را در خود کَشَم

لیک می‌لافی که من آب خَوشم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams


ای لطفِ تو دستگیرِ رنجور

پایم بخلید خار، برخیز


ای حُسنِ تو دامِ جانِ پاکان

درماند یکی شکار، برخیز


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407


در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟

همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟


چون شکارِ خوک آمد صیدِ عام

رنجِ بی‌حد، لقمه خوردن زو حرام


آنکه ارزد صید را، عشق است و بس

لیک او کِی گنجد اندر دامِ کس؟


تو مگر آییّ و صیدِ او شَوی

دام بگذاری، به دامِ او رَوی


عشق می‌گوید به گوشم پست‌پست(۲۹)

صید بودن خوشتر از صیّادی است


گولِ(۳۰) من کن خویش را و غِرّه شو

آفتابی را رها کن، ذَرّه شو


بر دَرَم ساکن شو و بی‌خانه باش

دعویِ شمعی مکُن، پروانه باش


تا ببینی چاشنیِّ زندگی

سلطنت بینی، نهان در بندگی


(۲۹) پست‌پست: آهسته‌آهسته

(۳۰) گول: ابله، نادان

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1138, Divan e Shams


شکار را به دو صد ناز می‌برد این شیر

شکار در هوسِ او دوان قطار قطار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams


ای حُسنِ تو دامِ جانِ پاکان

درماند یکی شکار، برخیز


خون شد دل و خون به جوش آمد

این جمله روا مدار، برخیز


معذورم دار اگر بگفتم

در حالتِ اضطرار: برخیز


ای نرگس مستِ مستِ خفته

وی دلبرِ خوش‌عِذار، برخیز


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طُرُم(۳۱) عاریّتی‌ست(۳۲)

امر را طاق و طُرُم ماهیّتی‌ست‏(۳۳)


(۳۱) طاق و طُرُم: جلال و شکوهِ ظاهری

(۳۲) عاریّتی‌: قرضی

(۳۳) ماهیّتی‌: ذاتی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3496


کس نیابد بر دلِ ایشان ظَفَر

بر صدف آید ضرر، نی بر گُهَر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams


زان چیز که بنده داند و تو

پُر کن قدح و بیار، برخیز


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3754


زآن‌که شکلِ زَفْت(۳۴) بهر منکِر است

چون‌که عاجز آمدی، لطف و بِر(۳۵) است


(۳۴) زَفْت: بزرگ، فربه، وسیع

(۳۵) بِر: نیکی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams


زان پیش که دل شکسته گردد

ای دوست، شکسته‌وار برخیز


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #348


چون جفا آری، فرستد گوشمال(۳۶)

تا ز نقصان وارَوی(۳۷) سویِ کمال


چون ‌تو وِردی(۳۸ و ۳۹) ترک‌ کردی در روش(۴۰)

بر تو قَبضی آید از رنج و تبش(۴۱)


آن ادب کردن بُوَد، یَعنی: مَکُن

هیچ تحویلی(۴۲ و ۴۳) از آن عهدِ کَهُن


پیش از آن کاین قبض زنجیری شود

این که دل‌گیری‌ست، پاگیری شود


(۳۶) گوشمال: گوشمالی، تنبیه، تأدیب

(۳۷) وارفتن: برگشتن، بازگشتن

(۳۸) وِرد: دعا، خواندنِ چیزی به دفعات

(۳۹) وَرد: گُل

(۴۰) روش: سلوک

(۴۱) تَبِش: گرمی، حرارت

(۴۲) تحویل: تغییر و تبدیل، دگرگونی

(۴۳) تحویلی مکن: تغییر نده، مجازاً سرپیچی مکن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643


لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۴۴)

تا به خانه او بیابد مر تو را


ور نه خِلْعَت را بَرَد او بازپس

که نیابیدم به خانه ‌هیچ‌کس


(۴۴) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #474


هین سگِ نَفْسِ تو را زنده مخواه

کاو عدوِّ(۴۵) جانِ توست از دیرگاه‏


(۴۵) عدوِّ: دشمن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053


گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟

کاحمقان را این‌همه رغبت شگُفت


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323


جز خضوع و بندگیّ و اضطرار(۴۶)

اندر این حضرت ندارد اعتبار


(۴۶) اضطرار: درمانده شدن، بی‌چارگی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1386


عاشقا، خَرّوبِ(۴۷) تو آمد کژی

همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی(۴۸)؟


خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس

تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس


چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه

این‌چنین انصاف از ناموس(۴۹) بِه


(۴۷) خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۴۸) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به‌معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال

(۴۹) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلیِ من ذهنی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1685


چون شکسته‌‌دل شدی از حالِ خویش

جابِرِ(۵۰) اشکستگان دیدی به پیش

 

(۵۰) جابِر: شکسته‌بند

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #458


پیش از آن‌که شب شود جامه بجو

روز را ضایع مکن در گفت و گو


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #541


پیش از آنک اِشکسته گردد کاروان

آن زمان چوبک بزن ای پاسبان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #552


چون‌که عُمرت بُرد دیوِ فاضِحه(۵۱)

بی‌نمک باشد اَعُوذ و فاتحه


(۵۱) فاضِحَه: رسواکننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #493


دستِ اشکسته برآور در دعا

سوی اشکسته پَرَد فضلِ خدا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۴٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #548


گفت: اگر در جنگ کم بودت امید

نعره‌یی زن کِای کریمان بَرجهید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #935


بر قضا هر کاو شبیخون(۵۲) آورَد

سرنگون آید ز خونِ خود خورَد


چون زمین با آسمان، خصمی(۵۳) کند

شوره گردد، سر ز مرگی برزند


نقش با نقّاش پنجه می‌زَنَد

سبلتان(۵۴) و، ریشِ خود برمی‌کَنَد


(۵۲) شبیخون: حملهٔ ناگهانی

(۵۳) خصم: دشمنی

(۵۴) سبلت: سبیل

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #413


بر قضا کم نِه بهانه، ای جوان

جُرمِ خود را چون نهی بر دیگران؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #910


عاشقان در سیلِ تند افتاده‌اند

بر قضایِ عشق، دل بنهاده‌اند

 

همچو سنگِ آسیا اندر مَدار(۵۵)

روز و شب گردان و نالان بی‌قرار

 

گَردِشَش بر جوی‌جویان(۵۶) شاهد است

تا نگوید کس که آن جو راکد(۵۷) است

 

گر نمی‌بینی تو جو را در کمین(۵۸)

گردشِ دولابِ گردونی ببین

 

چون قراری نیست گَردون را از او

ای دل، اختروار، آرامی مجو

 

گر زنی در شاخ دستی، کِی هِلَد(۵۹)؟

هر کجا پیوند سازی، بِسْکُلَد(۶۰)


(۵۵) مَدار: مسیرِ دور زدن و گردش

(۵۶) جوی‌جویان: جویندگانِ جوی

(۵۷) راکد: ثابت و بی‌حرکت

(۵۸) کمین: مکمون و پوشیده، پنهانگاه

(۵۹) هِلَد: رها کند

(۶۰) بِسْکُلَد: بشکافد، پاره کند

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۵۳

 Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3753


زَفتِ(۶۱) زَفت است و چو لرزان می‌شوی

می‌شود آن زَفت، نرم و مُستوی(۶۲)

 

زآنکه شکلِ زَفْت بهر مُنکِر است

چونکه عاجز آمدی لطف و بِر(۶۳) است


(۶۱) زَفت: بزرگ، فربه

(۶۲) مُستوی: برابر، یکسان

(۶۳) بِر: نیکی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3389


با حضورِ آفتابِ باکمال

رهنمایی جُستن از شمع و ذُبال(۶۴)


با حضورِ آفتابِ خوش‌مَساغ(۶۵)

روشنایی جُستن از شمع و چراغ

 

بی‌‌گمان تَرکِ ادب باشد ز ما

کفرِ نعمت باشد و فعلِ هوا

 

لیک اغلب هوش‌ها در افتکار(۶۶)

همچو خفّاش‌اند ظلمت‌دوستدار(۶۷)

 

در شب ار خُفّاش کِرمی می‌خورد

کِرم را خورشیدِ جان می‌پَرورد

 

در شب ار خُفّاش از کِرمی‌ست مست

کِرم از خورشید جُنبنده شده‌ست

 

آفتابی که ضیا(۶۸) زو می‌زِهَد(۶۹)

دشمنِ خود را نَواله(۷۰) می‌دهد

 

لیک شهبازی که او خُفّاش نیست

چشمِ بازش راست‌بین و روشنی‌ست

 

گر به شب جوید چو خُفّاش او نُمو(۷۱)

در ادب خورشید مالَد گوشِ او

 

گویدش: گیرم که آن خُفّاشِ لُد(۷۲)

علّتی دارد تو را باری چه شد؟

 

مالِشت بِدْهم به زَجر، از اِکتئاب(۷۳)

 تا نتابی سر دگر از آفتاب


(۶۴) ذُبال: فتیله‌ها، شعله‌ها، جمعِ ذُبالَه

(۶۵) خوش‌مَساغ: خوش‌رفتار، خوش‌مدار

(۶۶) افتکار: اندیشیدن

(۶۷) ظلمت‌دوستدار: دوست‌دارندهٔ تاریکی

(۶۸) ضیا: نورِ ایزدی

(۶۹) مى‌زِهَد: مى‌تراود، نشأت مى‌گيرد.

(۷۰) نواله: لقمه و توشه؛ در اينجا به معنى نعمت و عطا

(۷۱) نُمو: رشد، افزایش؛ در اینجا کنایه از هرچه بیشتر بهترِ من ذهنی

(۷۲) لُدّ: ستیزه‌گر

(۷۳) اِكْتِئاب: افسرده شدن، اندوهگين

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3406


پس جزایِ آن‌که دید او را مُعین(۷۴)

ماند یوسف حبس در بِضْعَ سِنین(۷۵)


(۷۴) مُعین: یار، یاری‌کننده

(۷۵) بِضْعَ سِنین: چند سال

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2885


این قضا بر نیک و بد حاکم بُوَد

بر قضا شاهد نه حاکم می‌شود؟


شد اسیرِ آن قضا میرِ قضا

شاد باش ای چشم تیزِ مُرتَضیٰ


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2868


گر هزاران مدّعی سَر برزند

گوش، قاضی جانبِ شاهد کند

 

قاضیان را در حکومت این فن است

شاهدِ ایشان دو چشمِ روشن است


گفتِ شاهد زآن به جایِ دیده است

کو به دیدهٔ بی‌غرض سِر دیده است


مدّعی دیده‌ست، اما با غرض

پرده باشد دیدهٔ دل را غرض


حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی


کاین غَرَض‌ها پردهٔ دیده بُوَد

بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد

 

پس نبیند جمله را با طِمّ(۷۶) و رِمّ(۷۷ و ۷۸)

حُبُّکَ‌الْـاَشیاءَ یُعْمی وَ یُصِمّ


حدیث


«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر را مقادیری نماند

 

پس بدید او بی‌حجاب اسرار را

سیرِ روحِ مؤمن و کُفّار را


(۷۶) طِمّ: دریا و آب فراوان

(۷۷) رِمّ: زمین و خاک

(۷۸) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2885


این قضا بر نیک و بد حاکم بُوَد

بر قضا شاهد نه حاکم می‌شود؟


شد اسیرِ آن قضا میرِ قضا

شاد باش ای چشم تیزِ مُرتَضیٰ


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3901


بگذران از جانِ ما سُوءُالْقَضا

وامَبُر ما را ز اِخوانِ رضا(۷۹)


(۷۹) اِخوانِ رضا: برادرانی که راضی‌اند به رضای حق

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3150


بس جفا گویند شه را پیشِ ما

که برو، جَفَّ الْقَلَم، کم کن وفا


معنیِ جَفَّ الْقَلَم کِی آن بود

که جفاها با وفا یکسان بود؟


بل جفا را، هم جفا جَفَّ الْقَلَم

وآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَم


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3073


قفلِ زَفت(۸۰) است و، گشاینده خدا

دست در تسلیم زن واندر رضا


ذرّه ذرّه گر شود مفتاح‌ها

این گشایش نیست جز از کبریا


چون فراموشت شود تدبیرِ خویش

یابی آن بختِ جوان از پیرِ خویش


چون فراموش خودی، یادت کنند

بنده گشتی، آنگه آزادت کنند


(۸۰) زَفت: ستبر، بزرگ

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4302


درد، دارویِ کهن را نو کند

درد، هر شاخِ ملولی خو کند(۸۱)

 

کیمیایِ نوکننده، دردهاست

کو ملولی آن‌طرف که درد خاست؟

 

هین مزن تو از ملولی آهِ سرد

درد جو و، درد جو و، درد، درد


خادعِ دردَند درمانهایِ ژاژ

رهزنَند و زرسِتانان، رسمِ باژ

 

آبِ شوری، نیست در‌مانِ عطش

وقتِ خوردن گر نماید سرد و خَوش

 

لیک خادع گشت و، مانع شد ز جُست

ز‌آب شیرینی، کز او صد سبزه رُست

 

همچنین هر زرِّ قلبی مانع است

از شناسِ زرِّ خوش، هرجا که هست

 

پا و پَرَّت را به تزویری بُرید

که مرادِ تو منم، گیر ای مُرید

 

گفت: دردَت چینَم، او خود دُرد بود

مات بود، ار چه به ظاهر بُرد بود

 

رُو، ز درمانِ دروغین می‌گریز

تا شود دردت مُصیب و مُشک‌بیز


(۸۱) خو کردن: وَجین کردن، هَرَس کردن درخت

(۸۲) خادع: فریب‌کار، نیرنگ‌باز

(۸۳) ژاژ: بيهوده، ياوه

(۸۴) باژ: باج، حراج

(۸۵) قلب: تقلّبی

(۸۶) تزویر: حیله

(۸۷) مُصیب: اصابت کننده، در اینجا یعنی درد تو را متوجّه خود سازد.

(۸۸) مُشک‌بیز: غربال کنندهٔ مُشک، در اینجا کنایه از افشاکنندهٔ نهانی‌هاست.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2426


من عصا و نور بگرفته به دست

شاخِ گستاخِ تو را خواهم شکست


قرآن کریم، سوره‌ٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۰۸

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #108


«وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ»


«و دستش را بيرون آورد، در نظر آنان كه مى‌ديدند سفيد و درخشان بود.»

 

واقعاتِ سهمگین، از بهرِ این

گونه گونه می‌نمودت رَبِّ دین

 

درخور سِرّ بَد و طغیانِ تو

تا بدانی کاوست درخوردانِ تو


تا بدانی کو حکیم‌ است و خبیر(۸۹)

مُصلحِ اَمراضِ درمان‌ناپذیر

 

تو به تأویلات(۹۰) می‌گشتی از آن

کور و کر، کاین هست از خوابِ گران


(۸۹) خبیر: آگاه

(۹۰) تأویل: تبیین، تعبیر کردن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1619


حاکم است و یَفْعَلُ الله ما یَشا

او ز عینِ درد انگیزد دوا


«زیرا حق تعالی حاکم و فرمانروای جهان است و او هر چه خواهد همان کند.

چنانکه از ذات درد و مرض، دوا و درمان می آفریند.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1786


ای مُعافِ یَفْعَلُ الله ماٰ یَشا

بی‏‌مُحابا رَوْ زبان را بَرگُشا


قرآن كريم، سورهٔ ابراهيم (۱۴)، آیهٔ ۲۷

Quran, Ibrahim(#14), Line #27


«…وَ يَفْعَلُ اللَّـهُ مَا يَشَاءُ.»


«…خدا هرچه خواهد همان مى‌كند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #698, Divan e Shams


رقص است زبانِ ذرّه، زیرا

جز رقص دگر بیان ندارد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


او‌ل و آخِر تو‌یی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


«همانطور که عظمتِ بی‌نهایتِ الهی قابلِ بیان نیست و باید به آن زنده شویم،

ناچیزیِ ما هم به عنوانِ من ذهنی قابل بیان نیست و ارزشِ بیان ندارد.

باید هرچه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #638


یک سگ است، و در هزاران می‌‏رود

هرکه در وِی رفت، او او می‌‏شود


هر که سَردت کرد، می‏‌دان کاو در اوست

دیو، پنهان گشته اندر زیرِ پوست‏


چون نیابد صورت، آید در خیال

تا کَشانَد آن خیالت در وَبال‏(۹۱)


(۹۱) وَبال:‌ سختی، عذاب، بدبختی

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) یارِ غار: مجازاً دوستی که انسان را در سختی تنها نمی‌گذارد.

(۲) زنهار: امان، پناه

(۳) زینهار: بپرهیز، برحذر باش

(۴) نک: مخفّفِ اینک

(۵) خلیدن: فروبردن چیزی باریک و نوک‌تیز، مانند خار در بدن یا چیز دیگر. مجازاً آزرده کردن.

(۶) خوش‌عِذار: خوش صورت، زیباروی

(۷) حُلم: خواب

(۸) نايم: شخصى كه در خواب است، خوابيده

(۹) نسیان: فراموشی

(۱۰) لابُد: بدونِ چاره

(۱۱) دست: مَجازاً ابزارِ ذهنی

(۱۲) نسیان: فراموشی

(۱۳) فُرقَت: جدایی، فِراق

(۱۴) تنيدن: دراصل به معنى بافتن است. اما در اينجا به معنى به كارى پرداختن آمده.

اين فعل بدين معنى در مثنوى فراوان آمده است.

(۱۵) سرهنگ: پیشرو لشکر، پهلوان، مأمورِ اجرای حکمِ کیفر

(۱۶) سرهنگی: حالت و عملِ سرهنگان، کنایه از بکار گرفتنِ‌ زور و ضرب و امر و نهی

(۱۷) اِنقباض: دلتنگی و قبض

(۱۸) درخَلَد: فرورَوَد

(۱۹) حدیث: سخن

(۲۰) مُضْمَر: پنهان

(۲۱) لَفی خُسرم: به یقین در خسران و ضررم

(۲۲) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود

(۲۳) سِرار: باطن، نهانخانه، دل یا مرکز انسان

(۲۴) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

(۲۵) خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۲۶) هادِم: ویران کننده، نابود کننده

(۲۷) عَربده‌باره: آنکه بسیار بدمستی می‌کند. عربده‌جوی

(۲۸) قِنینه: شیشه، صُراحی

(۲۹) پست‌پست: آهسته‌آهسته

(۳۰) گول: ابله، نادان

(۳۱) طاق و طُرُم: جلال و شکوهِ ظاهری

(۳۲) عاریّتی‌: قرضی

(۳۳) ماهیّتی‌: ذاتی

(۳۴) زَفْت: بزرگ، فربه، وسیع

(۳۵) بِر: نیکی

(۳۶) گوشمال: گوشمالی، تنبیه، تأدیب

(۳۷) وارفتن: برگشتن، بازگشتن

(۳۸) وِرد: دعا، خواندنِ چیزی به دفعات

(۳۹) وَرد: گُل

(۴۰) روش: سلوک

(۴۱) تَبِش: گرمی، حرارت

(۴۲) تحویل: تغییر و تبدیل، دگرگونی

(۴۳) تحویلی مکن: تغییر نده، مجازاً سرپیچی مکن

(۴۴) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۴۵) عدوِّ: دشمن

(۴۶) اضطرار: درمانده شدن، بی‌چارگی

(۴۷) خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۴۸) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به‌معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال

(۴۹) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلیِ من ذهنی

(۵۰) جابِر: شکسته‌بند

(۵۱) فاضِحَه: رسواکننده

(۵۲) شبیخون: حملهٔ ناگهانی

(۵۳) خصم: دشمنی

(۵۴) سبلت: سبیل

(۵۵) مَدار: مسیرِ دور زدن و گردش

(۵۶) جوی‌جویان: جویندگانِ جوی

(۵۷) راکد: ثابت و بی‌حرکت

(۵۸) کمین: مکمون و پوشیده، پنهانگاه

(۵۹) هِلَد: رها کند

(۶۰) بِسْکُلَد: بشکافد، پاره کند

(۶۱) زَفت: بزرگ، فربه

(۶۲) مُستوی: برابر، یکسان

(۶۳) بِر: نیکی

(۶۴) ذُبال: فتیله‌ها، شعله‌ها، جمعِ ذُبالَه

(۶۵) خوش‌مَساغ: خوش‌رفتار، خوش‌مدار

(۶۶) افتکار: اندیشیدن

(۶۷) ظلمت‌دوستدار: دوست‌دارندهٔ تاریکی

(۶۸) ضیا: نورِ ایزدی

(۶۹) مى‌زِهَد: مى‌تراود، نشأت مى‌گيرد.

(۷۰) نواله: لقمه و توشه؛ در اينجا به معنى نعمت و عطا

(۷۱) نُمو: رشد، افزایش؛ در اینجا کنایه از هرچه بیشتر بهترِ من ذهنی

(۷۲) لُدّ: ستیزه‌گر

(۷۳) اِكْتِئاب: افسرده شدن، اندوهگين

(۷۴) مُعین: یار، یاری‌کننده

(۷۵) بِضْعَ سِنین: چند سال

(۷۶) طِمّ: دریا و آب فراوان

(۷۷) رِمّ: زمین و خاک

(۷۸) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات

(۷۹) اِخوانِ رضا: برادرانی که راضی‌اند به رضای حق

(۸۰) زَفت: ستبر، بزرگ

(۸۱) خو کردن: وَجین کردن، هَرَس کردن درخت

(۸۲) خادع: فریب‌کار، نیرنگ‌باز

(۸۳) ژاژ: بيهوده، ياوه

(۸۴) باژ: باج، حراج

(۸۵) قلب: تقلّبی

(۸۶) تزویر: حیله

(۸۷) مُصیب: اصابت کننده، در اینجا یعنی درد تو را متوجّه خود سازد.

(۸۸) مُشک‌بیز: غربال کنندهٔ مُشک، در اینجا کنایه از افشاکنندهٔ نهانی‌هاست.

(۸۹) خبیر: آگاه

(۹۰) تأویل: تبیین، تعبیر کردن

(۹۱) وَبال:‌ سختی، عذاب، بدبختی

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams


ای خفته به یاد یار برخیز

می‌آید یار غار برخیز


زنهارده خلایق آمد

برخیز تو زینهار برخیز


جان‌بخش هزار عیسی آمد

ای مرده به مرگ یار برخیز


ای ساقی خوب بنده‌پرور

از بهر دو سه خمار برخیز


وی داروی صد هزار خسته

نک خسته بی‌قرار برخیز


ای لطف تو دستگیر رنجور

پایم بخلید خار برخیز


ای حسن تو دام جان پاکان

درماند یکی شکار برخیز


خون شد دل و خون به جوش آمد

این جمله روا مدار برخیز


معذورم دار اگر بگفتم

در حالت اضطرار برخیز


ای نرگس مست مست خفته

وی دلبر خوش‌عذار برخیز


زان چیز که بنده داند و تو

پر کن قدح و بیار برخیز


زان پیش که دل شکسته گردد

ای دوست شکسته‌وار برخیز


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams


ای خفته به یاد یار برخیز

می‌آید یار غار برخیز


زنهارده خلایق آمد

برخیز تو زینهار برخیز


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۷۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1733


این جهان را که به‌صورت قایم است

گفت پیغمبر که حلم نایم است


حديث


«اَلدُّنْيا حُلُمّ وَ اَهْلُها عَلَيْها مُجازُونَ وَ مُعاقَبُونَ»


«دنيا، رؤيايى است كه اهلش بر آن كيفر و عقوبت شوند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۷۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1735


روز در خوابی مگو کاین خواب نیست

سایه فرع است اصل جز مهتاب نیست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3654


همچنان دنیا که حلم نایم است

خفته پندار‌د که این خو‌د دایم است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4103


گرچه نسیان لابد و ناچار بود

در سبب ورزیدن او مختار بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287


او فضولی بوده است از انقباض

کرد بر مختار مطلق اعتراض


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3904


دست ما چون پای ما را می‌‌خورد

بی‌‌ امان تو کسی جان چون برد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1314


زآنکه در راه است و رهزن بی‌‏حدست

آن رهد کاو در امان ایزد است‏


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #355


چون نبودش تخم صدقی کاشته

حق برو نسیان آن بگماشته


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3902


تلخ‌‌تر از فرقت تو هیچ نیست

بی‌‌ پناهت غیر پیچاپیچ نیست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3416


بر بدی‌های بدان رحمت کنید

بر منی و خویش‌بینی کم تنید

 

هین مبادا غیرت آید از کمین

سرنگون افتید در قعر زمین‌‌

 

هر دو گفتند ای خدا فرمان تو راست

بی‌‌امان تو امانی خود کجاست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #631


بسته در زنجیر چون شادی کند

کی اسیر حبس، آزادی کند


ور تو می‌‌بینی که پایت بسته‌‌اند

بر تو سرهنگان شه بنشسته‌‌اند

 

پس تو سرهنگی مکن با عاجزان

زآنکه نبود طبع و خوی عاجز آن‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287


او فضولی بوده است از انقباض

کرد بر مختار مطلق اعتراض


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #375


خار سه‌سویست هر چون کش نهی

درخلد وز زخم او تو کی جهی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2711


اندرون هر حدیث او شر است

صد هزاران سحر در وی مضمر است‏


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #770


سخت‌تر افشرده‌ام در شر قدم

که لفی خسرم ز قهرت دم به دم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1476


ذکر آرد فکر را در اهتزاز

ذکر را خورشید این افسرده ساز


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams


تو چو باز پای بسته تن تو چو کنده بر پا

تو به چنگ خویش باید که گره ز پا گشایی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #361


آن خدا را می‌رسد کو امتحان

پیش آرد هر دمی با بندگان


تا به ما ما را نماید آشکار

که چه داریم از عقیده در سرار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


باد تندست و چراغم ابتری

زو بگیرانم چراغ دیگری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1378


من که خروبم خراب منزلم

هادم بنیاد این آب و گلم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3075


چون فراموشت شود تدبیر خویش

یابی آن بخت جوان از پیر خویش


چون فراموش خودی یادت کنند

بنده گشتی آنگه آزادت کنند


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams


ای خفته به یاد یار برخیز

می‌آید یار غار برخیز


زنهارده خلایق آمد

برخیز تو زینهار برخیز


جان‌بخش هزار عیسی آمد

ای مرده به مرگ یار برخیز


ای ساقی خوب بنده‌پرور

از بهر دو سه خمار برخیز


مولوی،‌ دیوان شمس، غزل شماره ۲۳۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shams


بنگر سوی حریفان که همه مست و خرابند

تو خمش باش و چنان شو هله ای عربده‌باره


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٧٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2477


گر هوا را بند بنهاده شود

صیقلی را دست بگشاده شود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4306


آب شوری نیست در‌مان عطش

وقت خوردن گر نماید سرد و خوش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams


ای ساقی خوب بنده‌پرور

از بهر دو سه خمار برخیز


وی داروی صد هزار خسته

نک خسته بی‌قرار برخیز


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams


از جای ببر به یک قنینه

آن را که قرار نیست جایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams


ای لطف تو دستگیر رنجور

پایم بخلید خار برخیز


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #901


زآنکه آن صاحبدل با کر و فر

هست در بازار ما معیوب‌خر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2531


دست‌گیرنده وی است و بردبار

دم‏ به ‏دم آن دم از او امید دار


نیست غم گر دیر بی‏‌‌او مانده‏‌ای

دیرگیر و سخت‌گیرش خوانده‏‌ای


دست گیرد سخت گیرد رحمتش

یک دمت غایب ندارد حضرتش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2252


بحر گوید من تو را در خود کشم

لیک می‌لافی که من آب خوشم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams


ای لطف تو دستگیر رنجور

پایم بخلید خار برخیز


ای حسن تو دام جان پاکان

درماند یکی شکار برخیز


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407


در زمانه صاحب دامی بود

همچو ما احمق که صید خود کند


چون شکار خوک آمد صید عام

رنج بی‌حد لقمه خوردن زو حرام


آنکه ارزد صید را عشق است و بس

لیک او کی گنجد اندر دام کس


تو مگر آیی و صید او شوی

دام بگذاری به دام او روی


عشق می‌گوید به گوشم پست‌پست

صید بودن خوشتر از صیادی است


گول من کن خویش را و غره شو

آفتابی را رها کن ذره شو


بر درم ساکن شو و بی‌خانه باش

دعوی شمعی مکن پروانه باش


تا ببینی چاشنی زندگی

سلطنت بینی نهان در بندگی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1138, Divan e Shams


شکار را به دو صد ناز می‌برد این شیر

شکار در هوس او دوان قطار قطار


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams


ای حسن تو دام جان پاکان

درماند یکی شکار برخیز


خون شد دل و خون به جوش آمد

این جمله روا مدار برخیز


معذورم دار اگر بگفتم

در حالت اضطرار برخیز


ای نرگس مست مست خفته

وی دلبر خوش‌عذار برخیز


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طرم عاریتی‌ست

امر را طاق و طرم ماهیتی‌ست‏


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3496


کس نیابد بر دل ایشان ظفر

بر صدف آید ضرر نی بر گهر


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams


زان چیز که بنده داند و تو

پر کن قدح و بیار برخیز


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3754


زآن‌که شکل زفت بهر منکر است

چون‌که عاجز آمدی لطف و بر است


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1190, Divan e Shams


زان پیش که دل شکسته گردد

ای دوست شکسته‌وار برخیز


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #348


چون جفا آری فرستد گوشمال

تا ز نقصان واروی سوی کمال


چون ‌تو وردی ترک‌ کردی در روش

بر تو قبضی آید از رنج و تبش


آن ادب کردن بود یعنی مکن

هیچ تحویلی از آن عهد کهن


پیش از آن کاین قبض زنجیری شود

این که دل‌گیری‌ست پاگیری شود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643


لیک حاضر باش در خود ای فتی

تا به خانه او بیابد مر تو را


ور نه خلعت را برد او بازپس

که نیابیدم به خانه ‌هیچ‌کس


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #474


هین سگ نفس تو را زنده مخواه

کاو عدو جان توست از دیرگاه‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053


گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت

کاحمقان را این‌همه رغبت شگفت


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323


جز خضوع و بندگی و اضطرار

اندر این حضرت ندارد اعتبار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1386


عاشقا خروب تو آمد کژی

همچو طفلان سوی کژ چون می‌غژی


خویش مجرم دان و مجرم گو مترس

تا ندزدد از تو آن استاد درس


چون بگویی جاهلم تعلیم ده

این‌چنین انصاف از ناموس به


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1685


چون شکسته‌‌دل شدی از حال خویش

جابر اشکستگان دیدی به پیش

 

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #458


پیش از آن‌که شب شود جامه بجو

روز را ضایع مکن در گفت و گو


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #541


پیش از آنک اشکسته گردد کاروان

آن زمان چوبک بزن ای پاسبان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #552


چون‌که عمرت برد دیو فاضحه

بی‌نمک باشد اعوذ و فاتحه


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #493


دست اشکسته برآور در دعا

سوی اشکسته پرد فضل خدا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۴٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #548


گفت اگر در جنگ کم بودت امید

نعره‌یی زن کای کریمان برجهید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #935


بر قضا هر کاو شبیخون آورد

سرنگون آید ز خون خود خورد


چون زمین با آسمان خصمی کند

شوره گردد سر ز مرگی برزند


نقش با نقاش پنجه می‌زند

سبلتان و ریش خود برمی‌کند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #413


بر قضا کم نه بهانه ای جوان

جرم خود را چون نهی بر دیگران


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #910


عاشقان در سیل تند افتاده‌اند

بر قضای عشق دل بنهاده‌اند

 

همچو سنگ آسیا اندر مدار

روز و شب گردان و نالان بی‌قرار

 

گردشش بر جوی‌جویان شاهد است

تا نگوید کس که آن جو راکد است

 

گر نمی‌بینی تو جو را در کمین

گردش دولاب گردونی ببین

 

چون قراری نیست گردون را از او

ای دل اختروار آرامی مجو

 

گر زنی در شاخ دستی کی هلد

هر کجا پیوند سازی بسکلد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۵۳

 Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3753


زفت زفت است و چو لرزان می‌شوی

می‌شود آن زفت نرم و مستوی

 

زآنکه شکل زفت بهر منکر است

چونکه عاجز آمدی لطف و بر است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3389


با حضور آفتاب باکمال

رهنمایی جستن از شمع و ذبال


با حضور آفتاب خوش‌مساغ

روشنایی جستن از شمع و چراغ

 

بی‌‌گمان ترک ادب باشد ز ما

کفر نعمت باشد و فعل هوا

 

لیک اغلب هوش‌ها در افتکار

همچو خفاش‌اند ظلمت‌دوستدار

 

در شب ار خفاش کرمی می‌خورد

کرم را خورشید جان می‌پرورد

 

در شب ار خفاش از کرمی‌ست مست

کرم از خورشید جنبنده شده‌ست

 

آفتابی که ضیا زو می‌زهد

دشمن خود را نواله می‌دهد

 

لیک شهبازی که او خفاش نیست

چشم بازش راست‌بین و روشنی‌ست

 

گر به شب جوید چو خفاش او نمو

در ادب خورشید مالد گوش او

 

گویدش گیرم که آن خفاش لد

علتی دارد تو را باری چه شد

 

مالشت بدهم به زجر از اکتئاب

تا نتابی سر دگر از آفتاب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3406


پس جزای آن‌که دید او را معین

ماند یوسف حبس در بضع سنین


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2885


این قضا بر نیک و بد حاکم بود

بر قضا شاهد نه حاکم می‌شود


شد اسیر آن قضا میر قضا

شاد باش ای چشم تیز مرتضی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2868


گر هزاران مدعی سر برزند

گوش قاضی جانب شاهد کند

 

قاضیان را در حکومت این فن است

شاهد ایشان دو چشم روشن است


گفت شاهد زآن به جای دیده است

کو به دیده بی‌غرض سر دیده است


مدعی دیده‌ست اما با غرض

پرده باشد دیده دل را غرض


حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غرض بگذاری و شاهد شوی


کاین غرض‌ها پرده دیده بود

بر نظر چون پرده پیچیده بود

 

پس نبیند جمله را با طم و رم

حبک‌الـاشیاء یعمی و یصم


حدیث


«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر را مقادیری نماند

 

پس بدید او بی‌حجاب اسرار را

سیر روح مؤمن و کفار را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2885


این قضا بر نیک و بد حاکم بود

بر قضا شاهد نه حاکم می‌شود


شد اسیر آن قضا میر قضا

شاد باش ای چشم تیز مرتضی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3901


بگذران از جان ما سوءالقضا

وامبر ما را ز اخوان رضا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3150


بس جفا گویند شه را پیش ما

که برو جف القلم کم کن وفا


معنی جف القلم کی آن بود

که جفاها با وفا یکسان بود


بل جفا را هم جفا جف القلم

وآن وفا را هم وفا جف القلم


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3073


قفل زفت است و گشاینده خدا

دست در تسلیم زن واندر رضا


ذره ذره گر شود مفتاح‌ها

این گشایش نیست جز از کبریا


چون فراموشت شود تدبیر خویش

یابی آن بخت جوان از پیر خویش


چون فراموش خودی یادت کنند

بنده گشتی آنگه آزادت کنند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4302


درد داروی کهن را نو کند

درد هر شاخ ملولی خو کند

 

کیمیای نوکننده دردهاست

کو ملولی آن‌طرف که درد خاست

 

هین مزن تو از ملولی آه سرد

درد جو و درد جو و درد درد


خادع دردند درمانهای ژاژ

رهزنند و زرستانان رسم باژ

 

آب شوری نیست در‌مان عطش

وقت خوردن گر نماید سرد و خوش

 

لیک خادع گشت و مانع شد ز جست

ز‌آب شیرینی کز او صد سبزه رست

 

همچنین هر زر قلبی مانع است

از شناس زر خوش هرجا که هست

 

پا و پرت را به تزویری برید

که مراد تو منم گیر ای مرید

 

گفت دردت چینم او خود درد بود

مات بود ار چه به ظاهر برد بود

 

رو ز درمان دروغین می‌گریز

تا شود دردت مصیب و مشک‌بیز


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2426


من عصا و نور بگرفته به دست

شاخ گستاخ تو را خواهم شکست


قرآن کریم، سوره‌ٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۰۸

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #108


«وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ»


«و دستش را بيرون آورد، در نظر آنان كه مى‌ديدند سفيد و درخشان بود.»

 

واقعات سهمگین از بهر این

گونه گونه می‌نمودت رب دین

 

درخور سر بد و طغیان تو

تا بدانی کاوست درخوردان تو


تا بدانی کو حکیم‌ است و خبیر

مصلح امراض درمان‌ناپذیر

 

تو به تأویلات می‌گشتی از آن

کور و کر کاین هست از خواب گران


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1619


حاکم است و یفعل الله ما یشا

او ز عین درد انگیزد دوا


زیرا حق تعالی حاکم و فرمانروای جهان است و او هر چه خواهد همان کند

چنانکه از ذات درد و مرض دوا و درمان می آفریند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1786


ای معاف یفعل الله ما یشا

بی‏‌محابا رو زبان را برگشا


قرآن كريم، سورهٔ ابراهيم (۱۴)، آیهٔ ۲۷

Quran, Ibrahim(#14), Line #27


«…وَ يَفْعَلُ اللَّـهُ مَا يَشَاءُ.»


«…خدا هرچه خواهد همان مى‌كند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #698, Divan e Shams


رقص است زبان ذره زیرا

جز رقص دگر بیان ندارد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


او‌ل و آخر تو‌یی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم

ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد

باید هرچه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #638


یک سگ است و در هزاران می‌‏رود

هرکه در وی رفت او او می‌‏شود


هر که سردت کرد می‏‌دان کاو در اوست

دیو پنهان گشته اندر زیر پوست‏


چون نیابد صورت آید در خیال

تا کشاند آن خیالت در وبال‏



Tags



Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi - Ganje Hozour | پرویز شهبازی - گنج حضور
Ganje Hozour Programs #1041
برنامه تصویری شماره ۱۰۴۱ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۱۰۰ - ۱۰۰۱
Views: 4,801
Submitted by: admin, Oct 29 2025






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S