Parviz Shahbazi - Ganje Hozour | پرویز شهبازی - گنج حضور

Ganje Hozour Programs #1042

برنامه تصویری شماره ۱۰۴۲ گنج حضور

  • Currently 4.06/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 363 votes
Comments (0)

    
Sorry, your favorites list is FULL.

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۱۰۴۲ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۱۱  نوامبر  ۲۰۲۵ - ۲۱  آبان ۱۴۰۴

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


من پاکبازِ عشقم، تخمِ غرض نکارم

پشت و پناهِ فقرم، پشتِ طمع نخارم


نی بندِ خلق باشم، نی از کسی تراشم(۱)

مرغِ گشاده‌پایم، برگِ(۲) قفس ندارم


من ابرِ آبدارم، چرخِ گهرنثارم

بر تشنگانِ خاکی آبِ حیات بارَم


موسی بدید آتش، آن نور بود دلخوش

من نیز نورم ای جان! گرچه ز دور نارم


شاخِ درخت گردان، اصلِ درخت ساکن

گرچه که بی‌قرارم، در روح برقرارم


من بوالعجب جهانم، در مشتِ گِل نهانم

در هر شبی چو روزم، در هر خزان بهارم


با مرغِ شب شبم من، با مرغِ روز روزم

اما چو با خود آیم، زین هر دو برکنارم


آن لحظه با خود آیم کز محو بی‌خود آیم

شش‌دانگ(۳) آن‌گهم که بیرون ز پنج و چارَم(۴)


جانِ بشر به ناحق دعویش اختیار است

بی‌اختیار گردد در فرِّ(۵) اختیارم


آن عقلِ پرهنر را بادی‌ست در سرِ او

آن بادِ او نمانَد چون باده‌ای درآرم


(۱) تراشیدن: ظاهراً به معنی کندن، جدا کردن، مجازاً گرفتنِ پول و مالِ کسی به زیرکی

(۲) برگ: قصد، نیّت

(۳) شش‌دانگ: کامل و بدون نقص

(۴) چار: چهار

(۵) فرّ: شکوه و رفعت

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


من پاکبازِ عشقم، تخمِ غرض نکارم

پشت و پناهِ فقرم، پشتِ طمع نخارم


نی بندِ خلق باشم، نی از کسی تراشم

مرغِ گشاده‌پایم، برگِ قفس ندارم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287


او فضولی بوده است از اِنقباض

کرد بر مختارِ مطلق، اِعتراض


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2675, Divan e Shams


بیاموز از پیمبر کیمیایی

که هرچِت(۶) حق دهد، می‌دِه رضایی


همان لحظه درِ جنّت گشاید

چو تو راضی شوی در ابتلایی(۷)


(۶) هرچِت: هرچه تو را

(۷) ابتلا: امتحان کردن، آزمودن؛ معنی در بلا بودن نیز می‌دهد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1364


باز فرمود او که اندر هر قضا

مر مسلمان را رضا باید، رضا


حدیث


«قالَ اللهُ تَعالیٰ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِقَضائى وَ لَم يَصْبِرْ عَلىٰ بَلائى فَلْيَلْتَمِسْ رَبّاً سِواىَ.»


«خدای متعال فرمود: هرکه به قضای من رضا ندهد

و بر بلای من نشَکیبد، باید خدایی جز من  بجویَد.»


«عشق = وحدتِ مجدّدِ هشیارانه»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2973


امر و نَهی و خشم و تشریف و عِتاب(۸)

نیست جز مختار را ای پاک‌جیب(۹)


اختیاری هست در ظلم و ستم

من ازین شیطان و نَفْس، این خواستم


اختیار اندر درونت ساکن است

تا ندید او یوسفی، کف را نَخَست(۱۰)


(۸) عِتاب: نکوهش

(۹) پاک‌جیب: نجیب، پاکدامن

(۱۰) کف را نَخَست: دست را زخمی نکرد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2619


‏پیشۀ‏ اوّل کُجا از دل رود؟

مِهرِ اوّل کی ز دل بیرون شود؟

 

در سفر گر روم بینی یا خُتَن(۱۱)

از دلِ تو کی رود حُبُّ الْوَطَن؟‏

 

حدیث


 «حُبُّ الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»


«وطن‌دوستی از ایمان است.»


ما هم از مستانِ این می بوده‏‌ایم

عاشقانِ درگهِ وی بوده‏‌ایم‏


نافِ ما بر مِهرِ او بُبْریده‏‌اند

عشقِ او در جانِ ما کاریده‏‌اند


(۱۱) خُتَن: شهرى بوده در تركستان شرقى (تركستان چين) و گاهى هم به تمام تركستان چين اطلاق مى‌شد،

و آن درّه‌اى بوده ميان كوه‌ها

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2645


چونکه بر نَطْعَش(۱۲) جُز این بازی نبود

گفت: بازی کن، چه دانم در فزود؟

 

آن یکی بازی که بُد، من باختم(۱۳)

خویشتن را در بلا انداختم‏

 

در بلا هم می‏‌چشم لذّاتِ او

ماتِ اویم، ماتِ اویم، ماتِ او


چون رهانَد خویشتن را ای سَرَه

هیچ کس در شش جهت از شَشْدَرَه(۱۴)؟‏

 

جزوِ شش از کُلِّ شش چون وارهد؟

خاصّه که بی‏‌چون، مر او را کژ نهد

 

هر که در شش، او درونِ آتش است

اوش بِرْهانَد که خلّاقِ شش است‏


خود اگر کفرست و گر ایمانِ او

دست‌بافِ حضرت است و آنِ او


(۱۲) نَطْع: سفره، صفحهٔ شطرنج

(۱۳) باختم: بازی کردم.

(۱۴) شَشْدَره: كنايه از مبهوت و متحيّر و عاجز ماندن در امور

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3901


بگْذران از جانِ ما سُوءُالْقَضا

وامَبُر ما را ز اِخوانِ رضا(۱۵)


(۱۵) اِخوانِ رضا: برادرانی که راضی‌اند به رضای حق

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2445


باز خَر، ما را ازین نفسِ پلید

کاردش تا استخوانِ ما رسید


از چو ما بیچارگان این بندِ سخت

کی گشاید ای شهِ بی‌‏تاج و تخت؟


این چنین قفلِ گِران را ای وَدود(۱۶)

که تواند جز که فضلِ(۱۷) تو گشود؟


ما ز خود، سویِ تو گردانیم سَر

چون تویی از ما به ما نزدیکتر


(۱۶) ودود: بسیار مهربان، دوستدار

(۱۷) فضل: بخشش، احسان، نیکویی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #218


عشقِ زنده در روان و در بَصَر(۱۸)

هر دَمی باشد ز غُنچه تازه‌‌تر


عشقِ آن زنده گُزین(۱۹) کو باقی‌ است

کز شرابِ جانفزایَت ساقی است‌‌


(۱۸) بَصَر: دیده

(۱۹) گُزین: انتخاب کن.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٨٠۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804


خانه را من روفتم از نیک و بد

خانه‌ام پُرّ است از عشقِ احد


هرچه بینم اندر او غیرِ خدا

آنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #888


از برایِ آن دلِ پُر نور و بِر(۲۰)

هست آن سلطانِ دل‌ها منتظر

 

(۲۰) بِرّ: نیکی، نیکویی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #881


صد جَوالِ(۲۱) زر بیاری ای غَنی

حق بگوید دل بیار ای مُنحَنی(۲۲)


گر ز تو راضی‌ست دل، من راضی‌ام

ور ز تو مُعرِض بود، اِعراضی‌ام


ننگرم در تو، در آن دل بنگرم

تحفه او را آر، ای جان، بر دَرَم


(۲۱) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه

(۲۲) مُنحَنی: خمیده، خمیده‌قامت، بیچاره و درمانده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2263


دل تو این آلوده را پنداشتی

لاجَرَم دل ز اهلِ دل برداشتی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #871


تو دلِ خود را چو دل پنداشتی

جُست و جویِ اهلِ دل بگذاشتی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ٣١٠۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3104, Divan e Shams


هزار بَدْرِهٔ(۲۳) زَر، گَر بَری به حضرتِ حق

حَقَت بِگوید دل آر، اگر به ما آری


(۲۳) بَدره: کیسۀ زر، همیان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢١۴٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2149


حق همی گوید: چه آوردی مرا؟

اندرین مهلت که دادم من تو را


عمر خود را در چه پایان بُرده‌یی؟

قوت و قُوّت در چه فانی کرده‌یی؟


گوهرِ دیده کجا فرسوده‌یی؟

پنج حس را در کجا پالوده‌یی(۲۴)؟


چشم و گوش و هوش و گوهرهایِ عرش

خرج کردی، چه خریدی تو ز فرش(۲۵)؟


(۲۴) پالودن: در اینجا یعنی صرف کردن

(۲۵) فرش: جای پست و پایین، در اینجا مراد دنیاست.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #51


هست احوالم خِلاف همدگر

هر یکی با هم مخالف در اثر


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #906


مردمِ نَفْس از درونم در کمین

از همه مردم بتر(۲۶) در مکر و کین‌‌


(۲۶) بَتَر: بدتر

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1475, Divan e Shams


درین خاک، درین خاک، درین مزرعهٔ پاک

به جز مهر، به جز عشق دگر تخم نکاریم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1239


از خلیلِ حق بیاموز این سِیَر(۲۷)

که شد او بیزار اوّل از پدر


قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۲۲

Quran, Az-Zukhruf(#43), Line #22


«بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ»


«نه، مى‌گويند: پدرانمان را بر آيينى يافتيم و ما از پى آنها مى‌رويم.»


قرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۱۱

Quran, Ar-Ra’d(#13), Line #11


«… إِنَّ اللَّـهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ …»


«… خدا چيزى را كه از آن مردمى است دگرگون نكند تا آن مردم خود دگرگون شوند …»


(۲۷) سِيَر: جمعِ سيره به معنى سنّت و روش

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1995


این همه که مُرده و پژمرده‌ای

زآن بُوَد که تَرکِ سَروَر کرده‌ای


نبریدن از گذشته مانع عظیم است.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


جامِ مُباح(۲۸) آمد، هین نوش کُن

بازرَه از غابر(۲۹) و از ماجَرا


(۲۸) مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال

(۲۹) غابر: گذشته

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2244


بر گذشته حسرت آوردن خطاست

باز نآید رفته، یادِ آن هَباست(۳۰)


(۳۰) هَبا: مخفّف هَباء به‌معنی گرد و غبارِ پراکنده، در این‌جا به‌معنی بیهوده است.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #630, Divan e Shams


وان غصّه که می‌گویی: آن چاره نکردم دی

هر چاره که پنداری، آن نیز غَرَر(۳۱) باشد


خود کرده شمر آن را، چه خیزد از آن سودا؟

اندر پیِ صد چون آن صد دامِ دگر باشد


(۳۱) غَرَر: هلاکت، فریب خوردن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #318


گرچه حکمت را به تکرار آوَری

چون تو نااهلی(۳۲)، شود از تو بَری‏(۳۳)


(۳۲) نااَهْل: دارندهٔ صفت‌های ناپسند، مقابلِ اَهْل، فاقد‌ شایستگیِ لازم

(۳۳) بَری: بیزار، فراری

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1569


جمله بر فهرست قانع گشته‌ایم

زآنکه در حرص و هوا(۳۴) آغشته‌ایم


(۳۴) هوا: خواهش‌های من ذهنی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


«همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم،

ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد.

باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طُرُم(۳۵) عاریّتی‌ست(۳۶)

امر را طاق و طُرُم ماهیّتی‌ست‏(۳۷)


(۳۵) طاق و طُرُم: جلال و شکوهِ ظاهری

(۳۶) عاریّتی‌: قرضی

(۳۷) ماهیّتی‌: ذاتی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2330


هرکه بسْتاید تو را، دشنام دِهْ

سود و سرمایه به مُفْلِس(۳۸) وام دِهْ


(۳۸) مُفْلِس: تهی‌دست

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898


دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۳۹) گلو

کُلُّ شَیْءٍ ماسِوَی‌اللَّـه باطِلُ


دیدنِ روی هر کس به‌جز تو زنجیری است بر گردن.

زیرا هر چیز جز خدا باطل است.


(۳۹) غُلّ: زنجیر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334


خود ندارم هیچ، بِهْ سازد مرا

که زِ وَهمِ دارم است این صد عَنا(۴۰)


(۴۰) عَنا: رنج

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1378


برگِ بی‌‏برگی تو را چون برگ شد

جانِ باقی یافتیّ و مرگ شد(۴۱)


(۴۱) مرگ شد: مرگ رفت؛ از مصدر شدن به معنی رفتن

-----------

«عشق = پذیرش»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3073


قفلِ زَفت(۴۲) است و، گشاینده خدا

دست در تسلیم زن واندر رضا


ذرّه ذرّه گر شود مفتاح‌ها(۴۳)

این گشایش نیست جز از کبریا(۴۴)


 قرآن کریم، سورهٔ زمر(۳۹)، آیهٔ ۶۳

Quran, Az-Zumar(#39), Line #63


«لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ… .»


«كليدهاى آسمانها و زمين نزد اوست… .»


چون فراموشت شود تدبیرِ خویش

یابی آن بختِ جوان از پیرِ خویش


چون فراموشِ خودی، یادت کنند

بنده گشتی، آنگه آزادت کنند


(۴۲) زَفت: ستبر، بزرگ

(۴۳) مفتاح‌: کلید

(۴۴) کبریا: مجازاً خداوند

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشَش اختر را مقادیری نماند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۹۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1967


لاابالی(۴۵) عشق باشد، نی خِرَد

عقل آن جوید کز آن سودی بَرَد


تُرکتاز(۴۶) و تنْ‌گداز(۴۷) و بی‌حیا

در بلا چون سنگِ زیرِ آسیا


سخت رویی که ندارد هیچ پشت

بهره‌جویی را درونِ خویش کشت


پاک می‌بازد، نباشد مزدْجُو

آنچنان که پاک می‌گیرد ز هُو


می‌دهد حق هستی‌اش بی‌علّتی

می‌سپارد باز، بی‌علّت فتی


که فُتوّت(۴۸) دادنِ بی‌علّت است

پاکبازی خارجِ هر ملّت است


زانکه ملّت فضل(۴۹) جوید یا خلاص

پاکْ‌بازان‎اند قربانانِ خاص


نی خدا را امتحانی می‌کنند

نی درِ سود و زیانی می‌زنند


(۴۵) لاابالی: بی‌باک، بی‌پروا، گستاخ

(۴۶) تُرکتاز: تُندتاز، آن‌که مانند ترکانِ قدیم با شتاب و بى‌خبر می‌تازد.

(۴۷) تنْ‌گداز: کسی که تن را ذوب می‌کند.

(۴۸) فُتوّت: جوانمردی، ایثار

(۴۹) فضل: کمال، برتری، بخشش، افزونی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #384


وسوسهٔ این امتحان چون آمدت

بختِ بَد دان کآمد و گردن زدت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387


آن زمان کِت امتحان مطلوب شد

مسجدِ دینِ تو، پُرخَرّوب(۵۰) شد


(۵۰) خَرُّوب: بسیار خراب‌کننده


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3893


چشمِ آدم بر بِلیسی کو شَقی‌ست(۵۱)

از حقارت و از زیافت(۵۲) بنگریست‌‌


خویش‌بینی کرد و آمد خودگُزین(۵۳)

خنده زد بر کارِ ابلیسِ لَعین‌‌(۵۴)


بانگ برزد غیرتِ حق کِای صَفی(۵۵)

تو نمی‌‌دانی زِ اَسرارِ خَفی‌‌(۵۶)


پوستین را بازگونه گر کُند

کوه را از بیخ و از بُن بَرکَنَد


پرده‌‌ٔ صد آدم آن دَم بردَرَد

صد بِلیسِ نو مسلمان آورد


گفت آدم: توبه کردم زین نظر

این چنین گستاخ ننْدیشم دگر


(۵۱) شَقی: بدبخت

(۵۲) زیافت: حقیر شمردن، بی‌ادبی

(۵۳) خودگُزین: خودپسند

(۵۴) لَعین‌‌: لعنت‌شده، ملعون

(۵۵) صَفی: برگزیده

(۵۶) خَفی‌‌: پنهان، نهان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1763


مرگ را تو زندگی پنداشتی

تخم را در شوره‌خاکی کاشتی


عقلِ کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۵۷)


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خُدعه‌سرا(۵۸)


(۵۷) غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۵۸) خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1894


رُقعهٔ‌(۵۹) دیگر نویسم ز آزمون

دیگری جویم رسولِ ذُوفُنون(۶۰)


بر امیر و مَطْبَخیّ و نامه‌بَر

عیب بنهاده ز جهل، آن بی‌خبر


هیچ گِردِ خود نمی‌گردد که من

کژْروی کردم، چو اندر دین، شَمَن(۶۱)


(۵۹) رُقعه‌: نامه، نوشته، تکّه‌کاغذی که روی آن بنویسند.

(۶۰) ذُوفُنون: صاحب فن‌ها، دارای هنرها

(۶۱) شَمَن: بت‌پرست

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3681


چارکس را داد مردی یک دِرَم

آن یکی گفت: این به انگوری دهم‏


آن یکی دیگر عرب بُد گفت: لا

من عِنَب(۶۲) خواهم، نه انگور، ای دَغا(۶۳)


آن یکی ترکی بُد و گفت: این بَنُم(۶۴)

من نمی‏‌خواهم عِنَب، خواهم اُزُم‏(۶۵)


آن یکی رومی بگفت: این قیل را

تَرک کن، خواهیم اِسْتافیل(۶۶) را


در تنازُع(۶۷)، آن نَفَر(۶۸) جنگی شدند

که ز سِرِّ نام‌ها غافل بُدند

 

مشت بر هم می‏‌زدند از ابلهی

پُر بُدند از جهل، وز دانش تُهی‏


(۶۲) عِنَب: انگور به زبان عربی

(۶۳) دَغا: مکّار، فریبکار

(۶۴) بَنُم: در تركى غربى، ضمير شخصى مفرد متكلم و اوّل شخص است.

(۶۵) اُزُم: انگور به زبان ترکی

(۶۶) اِسْتافیل: انگور به زبان رومی

(۶۷) تنازُع: جنگ

(۶۸) نَفَر: گروه، جماعت

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3689


چونکه بسپارید دل را بی‏‌دَغَل

این دِرَمْتان می‏‌کند چندین عمل‏


یک دِرَمْتان می‏‌شود چار اَلْـمُراد

چار دشمن می‏‌شود یک، زِ اتّحاد


گفتِ هر یک‌ْتان دهد جنگ و فِراق(۶۹)

گفتِ من آرد شما را اتّفاق‏


پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا(۷۰)

تا زبان‌ْتان من شوم در گفت ‏وگو

 

قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۰۴

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #204


«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»


«چون قرآن خوانده شود به آن گوش فرا دهيد

و خاموش باشيد، شايد مشمول رحمت خدا شويد.»


گر سخنْ‌تان در توافق مُوثَقه(۷۱) است

در اثر مایهٔ‏ نزاع(۷۲) و تفرقه است


(۶۹) فِراق: دوری

(۷۰) اَنْصِتوا: خاموش باشید، ذهنتان را خاموش کنید.

(۷۱) مُوثَقه: مورد اطمینان و وثوق

(۷۲) نزاع: درگیری

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2690


آشنایی نَفْس با هر نَفْسِ پست

تو یقین می‌دان که دَمْ دَمْ(۷۳) کمتر است


زآنکه نَفْسش گِردِ علّت(۷۴) می‌تند

معرفت را زود فاسد می‌کند


گر نخواهی دوست را فردا نَفیر(۷۵)

دوستی با عاقل و، با عقل گیر


(۷۳) دَم‌دَم: دَم‌ به‌ دَم، لحظه‌‌ به‌ لحظه، پی‌ در‌ پی

(۷۴) علّت: بیماری، مرض

(۷۵) نَفیر: رمیدن، ترسیدن، گریزان، متنفر

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #304, Divan e Shams


ترک و رومی و عرب گر عاشق است

همزبانِ اوست این بانگِ صواب(۷۶)


(۷۶) صواب: درست

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1207


پس زبانِ مَحْرَمی خود دیگر است

 همدلی از همزبانی بهتر است‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3700


چون سلیمان کز سویِ حضرت بتاخت

کو زبانِ جملهٔ مرغان شناخت‏


در زمانِ عدلش آهو با پلنگ

اُنس بگرفت و، برون آمد ز جنگ‏

 

شد کبوتر ایمن از چنگالِ باز

گوسفند از گرگ نآورد احتراز(۷۷)


او میانجی شد میانِ دشمنان

اتّحادی شد میانِ پَرزَنان‏


تو چو موری(۷۸) بهرِ دانه می‏‌دوی

هین سلیمان‌ جو، چه می‏‌باشی غَوی(۷۹)؟‏


دانه‌جو را، دانه‏‌اش دامی شود

و آن سلیمان‌جویْ را هر دو بود

 

مرغِ جان‌ها را در این آخِرزمان

نیستْشان از همدگر یک دَم امان‏


هم سلیمان هست اندر دُورِ ما

کو دهد صلح و، نمانَد جُورِ ما


(۷۷) احتراز: خویشتن‌داری، حذر کردن

(۷۸) مور: مورچه

(۷۹) غَوی: گمراه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #525


تخمِ باطل را از آن می‏‌کاشتند

کآنکه آن جان نیست، جان پنداشتند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #375


خارِ سه‌سویَست هر چون کِش نَهی

درخَلَد(۸۰)، وز زخمِ او تو کِی جَهی؟


(۸۰) درخَلَد: فرورَوَد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون زِ زنده مُرده بیرون می‌کُنَد

نَفْسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #770


سخت‌تر افشرده‌ام در شَر قَدَم

که لَفی خُسْرم(۸۱) ز قهرت دَم به دَم


قرآن کریم، سورهٔ عصر (۱۰۳)، آیات ۱ تا ۳

Quran, Al-Asr(#103), Line #1-3


«وَالْعَصْرِ.»


«سوگند به عصر [سوگند به ارزش و اهمیت هشیاری در این لحظه].»


«إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ.»


«که آدمی [در من‌ذهنی که مرکزش همانیده است] در زیانکاری است

[به خودش و دیگران ضرر می‌زند.


«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.»


«مگر آن‌ها كه ايمان آوردند [فضاگشایی کرده‌اند و از فضای گشوده‌شده]

كارهاى نیک [فکر و عمل] كردند و يک‌ديگر را به حق سفارش کردند

و يکديگر را به صبر سفارش كردند.»


(۸۱) لَفی خُسْرم: قطعا در زیان‌کاری هستم.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3686


هرچه جز عشقِ خدایِ اَحْسَن است

 گر شِکَرخواری‌ست، آن جان‌‌کَنْدَن است‌‌


چیست جان‌کندن؟ سویِ مرگ آمدن

 دست در آبِ حیاتی نازَدن‌‌

 

خلق را دو دیده در خاک و مَمات(۸۲)

 صد گمان دارند در آبِ حیات‌‌


جهد کن تا صد گُمان گردد نَوَد

 شب برو، ور تو بخُسبی، شب رود


در شبِ تاریک، جوی آن روز را

 پیش کن آن عقلِ ظلمت‌سوز را

 

در شبِ بَدرنگ، بس نیکی بُوَد

 آبِ حیوان(۸۳)، جُفتِ تاریکی بُوَد


(۸۲) مَمات: مُردن، مُردگی

(۸۳) آبِ حیوان: آبِ زندگانی، آبِ حیات

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #458


پیش از آن‌که شب شود، جامه(۸۴) بجو

روز را ضایع مکن(۸۵) در گفت‌وگو


(۸۴) جامه: لباس، تن‌پوش، (مَجاز) لباسِ حضور.

(۸۵) ضایع کردن: تباه کردن، به هدر دادن، از دست دادن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #94


در حقیقت هر عَدو(۸۶) داروی توست

کیمیا و نافع و دِلجویِ توست


که ازو اندر گُریزی در خَلا(۸۷)

استعانت(۸۸) جویی از لطفِ خدا


در حقیقت دوستانت دشمنند

که ز حضرت دور و مشغولت کنند


(۸۶) عَدو: دشمن

(۸۷) خَلا: خلوت، خلوت‌گاه

(۸۸) اِستِعانَت: یاری خواستن، یاری، کمک

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3692


سَر ز خُفتن کِی توان برداشتن؟

 با چنین صد تخمِ غَفْلت کاشتن‌‌

 

خوابِ مُرده، لقمه‌‌ مُرده یار شد

 خواجه خُفت و دزدِ شب بر کار شد

 

تو نمی‌‌دانی که خصمانت کی‌‌اند

 ناریان، خصمِ وجودِ خاکی‌‌اند


نار، خصمِ آب و فرزندانِ اوست

 همچنان که آب، خصمِ جانِ اوست‌‌

 

آب آتش را کُشد زیرا که او

 خصمِ فرزندان آب است و عَدو

 

بعد از آن این نار، نارِ شهوت است

 کاندر او اصلِ گناه و زَلَّت(۸۹) است


(۸۹) زَلَّت: لغزش

----------- 

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2426


من عصا و نور بگرفته به دست

شاخِ گستاخِ تو را خواهم شکست

 

قرآن کریم، سوره‌ٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۰۸

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #108


«وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ»


«و دستش را بيرون آورد، در نظر آنان كه مى‌ديدند سفيد و درخشان بود.»


واقعاتِ سهمگین، از بهرِ این

گونه گونه می‌نمودت رَبِّ دین

 

درخور سِرّ بَد و طغیانِ تو

تا بدانی کاوست درخوردانِ تو


تا بدانی کو حکیم‌ است و خبیر(۹۰)

مُصلحِ اَمراضِ درمان‌ناپذیر


تو به تأویلات(۹۱) می‌گشتی از آن

کور و کر، کاین هست از خوابِ گران


(۹۰) خبیر: آگاه

(۹۱) تأویل: تبیین، تعبیر کردن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3698


نارِ بیرونی به آبی بِفْسُرد

 نارِ شهوت تا به دوزخ می‌‌بَرَد

 

نارِ شهوت می‌‌نیآرامد به آب

 زآنکه دارد طَبْعِ دوزخ در عذاب‌‌

 

نارِ شهوت را چه چاره؟ نورِ دین

 نُورُکُمْ اِطفآءُ نارِ الْکافِرین‌‌

 

آتش شهوت را با چه چيز بايد چاره كرد؟ با نور دين و ايمان.

اى مؤمنان، نور شما خاموش‌كنندهٔ نار كافران است.


قرآن کریم، سورهٔ صف (۶۱)، آیهٔ ۸

Quran, As-Saff(#61), Line #8


«يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّـهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّـهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ»


«مى‌خواهند نور خدا را به دهانهايشان خاموش كنند ولى خدا

كامل‌كنندهٔ نورِ خويش است، اگر چه كافران را ناخوش آيد.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2464


نَفْسِ تو هر دَم(۹۲) برآرد صد شَرار(۹۳)

که ببینیدم، منم ز اصحابِ نار


جزوِ نارم، سویِ کُلِّ خود رَوَم

من نه نورم که سویِ حضرت شَوَم


(۹۲) دَم‌: لحظه

(۹۳) شَرار: پاره‌ای از آتش که به هوا می‌پرد، جرقّه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3701


چه کُشد این نار را؟ نورِ خدا

 نورِ ابراهیم را ساز اوستا


تا ز نارِ نَفْسِ چون نَمرودِ تو

 وارَهد این جسمِ همچون عودِ(۹۴) تو

 

شهوتِ ناری به راندن کَم نشد

 او به ماندن کم شود، بی‌‌هیچ بُد(۹۵)

 

تا که هیزم می‌‌نهی بر آتشی

 کِی بمیرد آتش از هیزم‌کَشی؟‌‌


چون که هیزم بازگیری، نار، مُرد

 زآنکه تَقْویٰ، آب، سویِ نار بُرد

 

کِی سیه گردد به آتش رویِ خوب؟

 کو نَهَد گُل‌گونه از تقْوَی الْقُلوب؟‌‌


قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Hajj(#22), Line #32


 «ذَٰلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّـهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.»


«آرى، كسانى كه شعاير خدا را بزرگ مى‌شمارند

كارشان نشان پرهيزگارى دلهايشان باشد.»


(۹۴) عود: مطلق چوب، درختى است در هند كه چوب آن را مى‌سوزانند براى بوى خوش آن.

(۹۵) بُد: گزير

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1052


کارْ عارف راست، کو نه اَحْوَل(۹۶) است

چشمِ او بر کِشت‌های اوّل است‏

 

آنچه گندم کاشتندی، وآنچه جُو

چشمِ او آنجاست روز و شب گِرو

 

آنچه آبست(۹۷) است شب، جز آن نزاد

حیله‏‌ها و مکرها باد است، باد


کِی کُنَد دل خوش به حیلت‌هایِ گَش(۹۸)

آنکه بیند حیلهٔ‏ حق بر سََرَش؟‏

 

او درونِ دام، دامی می‏‌نَهَد

جانِ تو نَه این جَهَد، نَه آن جَهَد

 

گر برویَد، ور بریزد صد گیاه

عاقبت بررویَد آن کِشتهٔ‏ اله‏

 

کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست

این دوم فانی‌ست و ‌‌آن اوّل دُرُست

کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است

تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است‏


افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست

گر چه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست‏

 

کارْ آن دارد که حق افراشته است

آخر آن رویَد که اوّل کاشته است‏

 

هر چه کاری، از برایِ او بکار

چون اسیرِ دوستی ای دوستدار


(۹۶) اَحْوَل: لوچ، دوبین

(۹۷) آبست: آبستن، حامله

(۹۸) گَش: بسیار، فراوان، انبوه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #165


چون‌که بد کردی، بترس، آمِن مباش

زآن‌که تخم است و برویانَد خُداش


چند گاهی او بپوشانَد که تا

آیدت زآن بَد پشیمان و حیا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #419


فعلِ تو که زاید از جان و تنت

همچو فرزندت بگیرد دامنت


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2463


نی، که قلب و قالَبم در حکمِ اوست ؟

لحظه‌‌ای، مغزم کند، یک لحظه پوست‌‌

 

سبز گردم، چونکه گوید: کشت باش

زرد گردم، چونکه گوید: زشت باش‌‌

 

لحظه‌‌ای ماهم کند، یک دَم سیاه

خود چه باشد غیرِ این، کارِ اِله؟‌‌


پیشِ چوگان‌هایِ حُکمِ کُنْ َفکان

می‌‌دویم اندر مکان و لامکان‌‌


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲

Quran, Yaseen(#36), Line #82


«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه

مى‌گويد: «موجود شو»، پس موجود مى‌شود.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


من پاکبازِ عشقم، تخمِ غرض نکارم

پشت و پناهِ فقرم، پشتِ طمع نخارم


نی بندِ خلق باشم، نی از کسی تراشم

مرغِ گشاده پایم، برگِ قفس ندارم


من ابرِ آبدارم، چرخِ گهرنثارم

بر تشنگانِ خاکی آبِ حیات بارَم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2663, Divan e Shams


اگر دریای عُمّانی سراسر

در آن ابری نگر کز وِی چکیدی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3826


ریختی بر سر به پیشِ شاه، خاک

تا امان دیدی ز دیوِ سهمناک


میر دیدی خویش را، ای کم زِ مور

زآن ندیدی آن موکّل را تو کور


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3923


کُلُّ شَیْ‌‌ءٍ ما خَلَااللَّـهْ بٰاطِلُ

اِنَّ فَضْلَ اللهِ غَیْمٌ هاطِلُ


همهٔ اشیا غیر از خدا باطل و نابود است،

همانا فضل خداوند همانند ابری پُرباران و ریزان است.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2490


آسمان شو، ابر شو، باران ببار

ناودان بارِش کند، نبْود به کار


آب اندر ناودان عاریتی‌ست(۹۹)

آب اندر ابر و دریا فطرتی‌ست


فکر و اندیشه‌‌ست مثلِ ناودان

وَحْی(۱۰۰) و مکشوف(۱۰۱) است ابر و آسمان


آبِ باران باغِ صد رنگ آورَد

ناودان همسایه در جنگ آورَد


(۹۹) عاریتی‌: قرضی

(۱۰۰) وَحی: کلامی که ادراک آن از حواسِّ ظاهری آدمی پوشیده است.

در لفظ به ‌‌معنی اشارهٔ سریع و پنهان است.

(۱۰۱) مکشوف: مکاشفاتِ روحی، الهاماتِ ربّانی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


من ابرِ آبدارم، چرخِ گهرنثارم

بر تشنگانِ خاکی آبِ حیات بارَم


موسی بدید آتش، آن نور بود دلخوش

من نیز نورم ای جان! گرچه ز دور نارم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #435


بانگ می‌زد آتش ای گیجانِ گول

من نی‌ام آتش، منم چشمهٔ قبول

 

چشم‌بندی کرده‌اند ای بی‌نظر

در من آی و هیچ مگریز از شَرَر


ای خلیل اینجا شَرار و دود نیست

جز که سِحر و خُدعهٔ(۱۰۲) نمرود نیست


چون خلیلِ حق اگر فرزانه‌ای

آتش آبِ توست و تو پروانه‌ای


(۱۰۲) خُدعه: نیرنگ، حیله

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


موسی بدید آتش، آن نور بود دلخوش

من نیز نورم ای جان! گرچه ز دور نارم


شاخِ درخت گردان، اصلِ درخت ساکن

گرچه که بی‌قرارم، در روح برقرارم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3829


نفْس چون مُبْدَل(۱۰۳) شود(۱۰۴)، این تیغِ تن

باشد اندر دستِ صُنعِ(۱۰۵) ذُوالْمِنَن(۱۰۶)


آن یکی مردی‌ست، قوتش(۱۰۷) جمله دَرد

این دگر مردی میانْ‌تی(۱۰۸)، همچو گَرد


(۱۰۳) مُبْدَلْ: تغییریافته، تبدیل‌شده، دگرگون

(۱۰۴) مُبْدَل شدن: تغییر یافتن، دگرگون شدن

(۱۰۵) صُنع: آفریدگاری

(۱۰۶) ذُوالْمِنَن: صاحبِ نعمت‌ها

(۱۰۷) قوت: غذا، طعام

(۱۰۸) میان‌تی: میان‌تهی، توخالی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1786


ای مُعافِ یَفْعَلُ الله ماٰ یَشا

بی‏‌مُحابا(۱۰۹) رُو زبان را بَرگُشا


قرآن كريم، سورهٔ ابراهيم (۱۴)، آیهٔ ۲۷

Quran, Ibrahim(#14), Line #27


«…وَ يَفْعَلُ اللَّـهُ مَا يَشَاءُ.»


«…خدا هرچه خواهد همان مى‌كند.»


(۱۰۹) بی‌مُحابا: بی‌پروا، بدون ترس و ملاحظه، و بی‌هیچ درنگی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


شاخِ درخت گردان، اصلِ درخت ساکن

گرچه که بی‌قرارم، در روح برقرارم


من بوالعجب جهانم، در مشتِ گِل نهانم

در هر شبی چو روزم، در هر خزان بهارم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2251


آبِ ما، محبوسِ گِل مانده‌ست هین

بحرِ رحمت، جذب کن ما را ز طین(۱۱۰)

 

بحر گوید: من تو را در خود کَشَم

لیک می‌لافی که من آب خَوشم

 

لافِ تو محروم می‌دارد تو را

ترکِ آن پنداشت کن، در من درآ


آبِ گِل خواهد که در دریا رَوَد

گِل گرفته پایِ آب و، می‌کَشَد

 

گر رهانَد پایِ خود از دستِ گِل

گِل بمانَد خشک و، او شد مستقل


(۱۱۰) طین: گِل

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams


تو چو بازِ پای بسته، تَنِ تو چو کُنده بَر پا

تو به چنگِ خویش باید که گره ز پا گشایی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #552


دِی(۱۱۱) شَوی، بینی تو اِخراجِ(۱۱۲) بهار

لَیل(۱۱۳) گردی، بینی ایلاجِ(۱۱۴) نَهار(۱۱۵)


قرآن کریم، سورۀ حج (۲۲)، آیۀ ۶۱

Quran, Al-Hajj(#22), Line #61


«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّـهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّـهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.»


«اين بدآن سبب است كه خدا از شب مى‌كاهد و به روز مى‌افزايد

و از روز مى‌كاهد و به شب مى‌افزايد. و خدا شنوا و بيناست.»


(۱۱۱) دِی: زمستان

(۱۱۲) اِخراج: بیرون کردن

(۱۱۳) لیل: شب

(۱۱۴) ایلاج: وارد کردن، درآوردنِ چیزی در چیزِ دیگر

(۱۱۵) نَهار: روز

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، ‌بیت ۲۲۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2264


آن بهاران مُضمَر(۱۱۶) است اندر خزان

در بهار است آن خزان مَگْریز از آن


(۱۱۶) مُضمَر: پنهان‌کرده‌شده، پوشیده‌

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #806, Divan e Shams


هر کسی در عجبی و عجبِ من اینست

کاو نگنجد به میان، چون به میان می‌آید؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


من بوالعجب جهانم، در مشتِ گِل نهانم

در هر شبی چو روزم، در هر خزان بهارم


با مرغِ شب شبم من، با مرغِ روز روزم

اما چو با خود آیم، زین هر دو برکنارم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shams


هر جا که بینی شاهدی(۱۱۷)، چون آینه پیشش نشین

هر جا که بینی ناخوشی، آیینه درکش در نَمَد(۱۱۸)


(۱۱۷) شاهد: زیبارو

(۱۱۸) آیینه در نمد کشیدن: منظور روی تافتن و چشم بر هم نهادن است.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


آینه زیرِ بغل زن، چو ببینی زشتی

ورنه بدنام کُنی آینه را، ای مولا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


با مرغِ شب شبم من، با مرغِ روز روزم

اما چو با خود آیم، زین هر دو برکنارم


آن لحظه با خود آیم کز محو بی‌خود آیم

شش‌دانگ آن‌گهم که بیرون ز پنج و چارَم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804


تو به هر صورت که آیی بیستی(۱۱۹)

که منم این، واللَّـه آن تو نیستی


یک زمان تنها بمانی تو ز خلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق


این تو کی باشی؟ که تو آن اَوْحَدی(۱۲۰)

که خوش و زیبا و سرمستِ خودی


مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش


جوهر آن باشد که قایم با خود است

آن عَرَض، باشد که فرعِ او شده‌ست


(۱۱۹) بیستی: بِایستی

(۱۲۰) اَوحَد: یگانه، یکتا

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


آن لحظه با خود آیم کز محو بی‌خود آیم

شش‌دانگ آن‌گهم که بیرون ز پنج و چارَم


جانِ بشر به ناحق دعویش اختیار است

بی‌اختیار گردد در فرِّ اختیارم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648


پس هنر، آمد هلاکت خام را

کز پیِ دانه، نبیند دام را


اختیار آن را نکو باشد که او

مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۱۲۱)


چون نباشد حفظ و تقویٰ، زینهار(۱۲۲)

دور کن آلت، بینداز اختیار


جلوه‌گاه و اختیارم آن پَر است

برکَنَم پَر را که در قصدِ سَر است(۱۲۳)


نیست انگارد پَرِ خود را صبور

تا پَرَش درنَفگنَد در شرّ و شور


(۱۲۱) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۱۲۲) زینهار: برحذر باش، کلمۀ تنبیه

(۱۲۳) در قصدِ سَر است: آهنگِ آسیب‌ زدن به جان و روان را دارد.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams


وین تَعَلُّل(۱۲۴) بهرِ ترکَش دافعِ صد علّت است

چون بشد(۱۲۵) علّت(۱۲۶) ز تو پس نَقلِ منزل‌منزل است


(۱۲۴) تَعَلُّل: درنگ کردن

(۱۲۵) بشد: برفت، از مصدر شدن به معنی رفتن

(۱۲۶) علّت:‌ بیماری، مرض

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #654


لیک بر من پَرِّ زیبا دشمنی‌ست

چون‌که از جلوه‌گری صبریم نیست


گر بُدی صبر و حِفاظم راهبر

بَرفزودی زاختیارم کَرّ و فَر(۱۲۷)


(۱۲۷) کَرّ و‌ فَر: شکوه و جلال

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


جانِ بشر به ناحق دعویش اختیار است

بی‌اختیار گردد در فرِّ اختیارم


آن عقلِ پرهنر را بادی‌ست در سرِ او

آن بادِ او نمانَد چون باده‌ای درآرم


-------------------------

مجموع لغات:


(۱) تراشیدن: ظاهراً به معنی کندن، جدا کردن، مجازاً گرفتنِ پول و مالِ کسی به زیرکی

(۲) برگ: قصد، نیّت

(۳) شش‌دانگ: کامل و بدون نقص

(۴) چار: چهار

(۵) فرّ: شکوه و رفعت

(۶) هرچِت: هرچه تو را

(۷) ابتلا: امتحان کردن، آزمودن؛ معنی در بلا بودن نیز می‌دهد.

(۸) عِتاب: نکوهش

(۹) پاک‌جیب: نجیب، پاکدامن

(۱۰) کف را نَخَست: دست را زخمی نکرد.

(۱۱) خُتَن: شهرى بوده در تركستان شرقى (تركستان چين) و گاهى هم به تمام تركستان چين اطلاق مى‌شد،

و آن درّه‌اى بوده ميان كوه‌ها

(۱۲) نَطْع: سفره، صفحهٔ شطرنج

(۱۳) باختم: بازی کردم.

(۱۴) شَشْدَره: كنايه از مبهوت و متحيّر و عاجز ماندن در امور

(۱۵) اِخوانِ رضا: برادرانی که راضی‌اند به رضای حق

(۱۶) ودود: بسیار مهربان، دوستدار

(۱۷) فضل: بخشش، احسان، نیکویی

(۱۸) بَصَر: دیده

(۱۹) گُزین: انتخاب کن.

(۲۰) بِرّ: نیکی، نیکویی

(۲۱) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه

(۲۲) مُنحَنی: خمیده، خمیده‌قامت، بیچاره و درمانده

(۲۳) بَدره: کیسۀ زر، همیان

(۲۴) پالودن: در اینجا یعنی صرف کردن

(۲۵) فرش: جای پست و پایین، در اینجا مراد دنیاست.

(۲۶) بَتَر: بدتر

(۲۷) سِيَر: جمعِ سيره به معنى سنّت و روش

(۲۸) مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال

(۲۹) غابر: گذشته

(۳۰) هَبا: مخفّف هَباء به‌معنی گرد و غبارِ پراکنده، در این‌جا به‌معنی بیهوده است.

(۳۱) غَرَر: هلاکت، فریب خوردن

(۳۲) نااَهْل: دارندهٔ صفت‌های ناپسند، مقابلِ اَهْل، فاقد‌ شایستگیِ لازم

(۳۳) بَری: بیزار، فراری

(۳۴) هوا: خواهش‌های من ذهنی

(۳۵) طاق و طُرُم: جلال و شکوهِ ظاهری

(۳۶) عاریّتی‌: قرضی

(۳۷) ماهیّتی‌: ذاتی

(۳۸) مُفْلِس: تهی‌دست

(۳۹) غُلّ: زنجیر

(۴۰) عَنا: رنج

(۴۱) مرگ شد: مرگ رفت؛ از مصدر شدن به معنی رفتن

(۴۲) زَفت: ستبر، بزرگ

(۴۳) مفتاح‌: کلید

(۴۴) کبریا: مجازاً خداوند

(۴۵) لاابالی: بی‌باک، بی‌پروا، گستاخ

(۴۶) تُرکتاز: تُندتاز، آن‌که مانند ترکانِ قدیم با شتاب و بى‌خبر می‌تازد.

(۴۷) تنْ‌گداز: کسی که تن را ذوب می‌کند.

(۴۸) فُتوّت: جوانمردی، ایثار

(۴۹) فضل: کمال، برتری، بخشش، افزونی

(۵۱) شَقی: بدبخت

(۵۲) زیافت: حقیر شمردن، بی‌ادبی

(۵۳) خودگُزین: خودپسند

(۵۴) لَعین‌‌: لعنت‌شده، ملعون

(۵۵) صَفی: برگزیده

(۵۶) خَفی‌‌: پنهان، نهان

(۵۷) غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۵۸) خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

(۵۹) رُقعه‌: نامه، نوشته، تکّه‌کاغذی که روی آن بنویسند.

(۶۰) ذُوفُنون: صاحب فن‌ها، دارای هنرها

(۶۱) شَمَن: بت‌پرست

(۶۲) عِنَب: انگور به زبان عربی

(۶۳) دَغا: مکّار، فریبکار

(۶۴) بَنُم: در تركى غربى، ضمير شخصى مفرد متكلم و اوّل شخص است.

(۶۵) اُزُم: انگور به زبان ترکی

(۶۶) اِسْتافیل: انگور به زبان رومی

(۶۷) تنازُع: جنگ

(۶۸) نَفَر: گروه، جماعت

(۶۹) فِراق: دوری

(۷۰) اَنْصِتوا: خاموش باشید، ذهنتان را خاموش کنید.

(۷۱) مُوثَقه: مورد اطمینان و وثوق

(۷۲) نزاع: درگیری

(۷۳) دَم‌دَم: دَم‌ به‌ دَم، لحظه‌‌ به‌ لحظه، پی‌ در‌ پی

(۷۴) علّت: بیماری، مرض

(۷۵) نَفیر: رمیدن، ترسیدن، گریزان، متنفر

(۷۶) صواب: درست

(۷۷) احتراز: خویشتن‌داری، حذر کردن

(۷۸) مور: مورچه

(۷۹) غَوی: گمراه

(۸۰) درخَلَد: فرورَوَد

(۸۱) لَفی خُسْرم: قطعا در زیان‌کاری هستم.

(۸۲) مَمات: مُردن، مُردگی

(۸۳) آبِ حیوان: آبِ زندگانی، آبِ حیات

(۸۴) جامه: لباس، تن‌پوش، (مَجاز) لباسِ حضور.

(۸۵) ضایع کردن: تباه کردن، به هدر دادن، از دست دادن

(۸۶) عَدو: دشمن

(۸۷) خَلا: خلوت، خلوت‌گاه

(۸۸) اِستِعانَت: یاری خواستن، یاری، کمک

(۸۹) زَلَّت: لغزش

(۹۰) خبیر: آگاه

(۹۱) تأویل: تبیین، تعبیر کردن

(۹۲) دَم‌: لحظه

(۹۳) شَرار: پاره‌ای از آتش که به هوا می‌پرد، جرقّه

(۹۴) عود: مطلق چوب، درختى است در هند كه چوب آن را مى‌سوزانند براى بوى خوش آن.

(۹۵) بُد: گزير

(۹۶) اَحْوَل: لوچ، دوبین

(۹۷) آبست: آبستن، حامله

(۹۸) گَش: بسیار، فراوان، انبوه

(۹۹) عاریتی‌: قرضی

(۱۰۰) وَحی: کلامی که ادراک آن از حواسِّ ظاهری آدمی پوشیده است.

در لفظ به ‌‌معنی اشارهٔ سریع و پنهان است.

(۱۰۱) مکشوف: مکاشفاتِ روحی، الهاماتِ ربّانی

(۱۰۲) خُدعه: نیرنگ، حیله

(۱۰۳) مُبْدَلْ: تغییریافته، تبدیل‌شده، دگرگون

(۱۰۴) مُبْدَل شدن: تغییر یافتن، دگرگون شدن

(۱۰۵) صُنع: آفریدگاری

(۱۰۶) ذُوالْمِنَن: صاحبِ نعمت‌ها

(۱۰۷) قوت: غذا، طعام

(۱۰۸) میان‌تی: میان‌تهی، توخالی

(۱۰۹) بی‌مُحابا: بی‌پروا، بدون ترس و ملاحظه، و بی‌هیچ درنگی

(۱۱۰) طین: گِل

(۱۱۱) دِی: زمستان

(۱۱۲) اِخراج: بیرون کردن

(۱۱۳) لیل: شب

(۱۱۴) ایلاج: وارد کردن، درآوردنِ چیزی در چیزِ دیگر

(۱۱۵) نَهار: روز

(۱۱۶) مُضمَر: پنهان‌کرده‌شده، پوشیده‌

(۱۱۷) شاهد: زیبارو

(۱۱۸) آیینه در نمد کشیدن: منظور روی تافتن و چشم بر هم نهادن است.

(۱۱۹) بیستی: بِایستی

(۱۲۰) اَوحَد: یگانه، یکتا

(۱۲۱) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۱۲۲) زینهار: برحذر باش، کلمۀ تنبیه

(۱۲۳) در قصدِ سَر است: آهنگِ آسیب‌ زدن به جان و روان را دارد.

(۱۲۴) تَعَلُّل: درنگ کردن

(۱۲۵) بشد: برفت، از مصدر شدن به معنی رفتن

(۱۲۶) علّت:‌ بیماری، مرض

(۱۲۷) کَرّ و‌ فَر: شکوه و جلال

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


من پاکباز عشقم تخم غرض نکارم

پشت و پناه فقرم پشت طمع نخارم


نی بند خلق باشم نی از کسی تراشم

مرغ گشاده‌پایم برگ قفس ندارم


من ابر آبدارم چرخ گهرنثارم

بر تشنگان خاکی آب حیات بارم


موسی بدید آتش آن نور بود دلخوش

من نیز نورم ای جان گرچه ز دور نارم


شاخ درخت گردان اصل درخت ساکن

گرچه که بی‌قرارم در روح برقرارم


من بوالعجب جهانم در مشت گل نهانم

در هر شبی چو روزم در هر خزان بهارم


با مرغ شب شبم من با مرغ روز روزم

اما چو با خود آیم زین هر دو برکنارم


آن لحظه با خود آیم کز محو بی‌خود آیم

شش‌دانگ آن‌گهم که بیرون ز پنج و چارم


جان بشر به ناحق دعویش اختیار است

بی‌اختیار گردد در فر اختیارم


آن عقل پرهنر را بادی‌ست در سرِ او

آن باد او نماند چون باده‌ای درآرم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


من پاکباز عشقم تخم غرض نکارم

پشت و پناه فقرم پشت طمع نخارم


نی بند خلق باشم نی از کسی تراشم

مرغ گشاده‌پایم برگ قفس ندارم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287


او فضولی بوده است از انقباض

کرد بر مختار مطلق اعتراض


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2675, Divan e Shams


بیاموز از پیمبر کیمیایی

که هرچت حق دهد می‌ده رضایی


همان لحظه در جنت گشاید

چو تو راضی شوی در ابتلایی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1364


باز فرمود او که اندر هر قضا

مر مسلمان را رضا باید رضا


حدیث


«قالَ اللهُ تَعالیٰ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِقَضائى وَ لَم يَصْبِرْ عَلىٰ بَلائى فَلْيَلْتَمِسْ رَبّاً سِواىَ.»


«خدای متعال فرمود: هرکه به قضای من رضا ندهد

و بر بلای من نشَکیبد، باید خدایی جز من  بجویَد.»


عشق = وحدت مجدد هشیارانه


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2973


امر و نهی و خشم و تشریف و عتاب

نیست جز مختار را ای پاک‌جیب


اختیاری هست در ظلم و ستم

من ازین شیطان و نفس این خواستم


اختیار اندر درونت ساکن است

تا ندید او یوسفی کف را نخست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2619


‏پیشه اول کجا از دل رود

مهر اول کی ز دل بیرون شود

 

در سفر گر روم بینی یا ختن

از دل تو کی رود حب الوطن

 

حدیث


«حُبُّ الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»


«وطن‌دوستی از ایمان است.»


ما هم از مستان این می بوده‏‌ایم

عاشقان درگه وی بوده‏‌ایم‏


ناف ما بر مهر او ببریده‏‌اند

عشق او در جان ما کاریده‏‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2645


چونکه بر نطعش جز این بازی نبود

گفت بازی کن چه دانم در فزود

 

آن یکی بازی که بد من باختم

خویشتن را در بلا انداختم‏

 

در بلا هم می‏‌چشم لذات او

مات اویم مات اویم مات او


چون رهاند خویشتن را ای سره

هیچ کس در شش جهت از ششدره

 

جزو شش از کل شش چون وارهد

خاصه که بی‏‌چون مر او را کژ نهد

 

هر که در شش او درون آتش است

اوش برهاند که خلاق شش است‏


خود اگر کفرست و گر ایمان او

دست‌باف حضرت است و آن او


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3901


بگذران از جان ما سوءالقضا

وامبر ما را ز اخوان رضا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2445


باز خر ما را ازین نفس پلید

کاردش تا استخوان ما رسید


از چو ما بیچارگان این بند سخت

کی گشاید ای شه بی‌‏تاج و تخت


این چنین قفل گران را ای ودود

که تواند جز که فضل تو گشود


ما ز خود سوی تو گردانیم سر

چون تویی از ما به ما نزدیکتر


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #218


عشق زنده در روان و در بصر

هر دمی باشد ز غنچه تازه‌‌تر


عشق آن زنده گزین کو باقی‌ است

کز شراب جانفزایت ساقی است‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٨٠۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804


خانه را من روفتم از نیک و بد

خانه‌ام پر است از عشق احد


هرچه بینم اندر او غیر خدا

آن من نبود بود عکس گدا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #888


از برای آن دل پر نور و بر

هست آن سلطان دل‌ها منتظر

 

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #881


صد جوال زر بیاری ای غنی

حق بگوید دل بیار ای منحنی


گر ز تو راضی‌ست دل من راضی‌ام

ور ز تو معرض بود اعراضی‌ام


ننگرم در تو در آن دل بنگرم

تحفه او را آر ای جان بر درم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2263


دل تو این آلوده را پنداشتی

لاجرم دل ز اهل دل برداشتی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #871


تو دل خود را چو دل پنداشتی

جست و جوی اهل دل بگذاشتی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ٣١٠۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3104, Divan e Shams


هزار بدره زر گر بری به حضرت حق

حقت بگوید دل آر اگر به ما آری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢١۴٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2149


حق همی گوید چه آوردی مرا

اندرین مهلت که دادم من تو را


عمر خود را در چه پایان برده‌یی

قوت و قوت در چه فانی کرده‌یی


گوهر دیده کجا فرسوده‌یی

پنج حس را در کجا پالوده‌یی


چشم و گوش و هوش و گوهرهای عرش

خرج کردی چه خریدی تو ز فرش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #51


هست احوالم خلاف همدگر

هر یکی با هم مخالف در اثر


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #906


مردم نفس از درونم در کمین

از همه مردم بتر در مکر و کین‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1475, Divan e Shams


درین خاک درین خاک درین مزرعه پاک

به جز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1239


از خلیل حق بیاموز این سیر

که شد او بیزار اول از پدر


قرآن کریم، سوره زخرف (۴۳)، آیه ۲۲

Quran, Az-Zukhruf(#43), Line #22


«بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ»


«نه، مى‌گويند: پدرانمان را بر آيينى يافتيم و ما از پى آنها مى‌رويم.»


قرآن کریم، سوره رعد (۱۳)، آیه ۱۱

Quran, Ar-Ra’d(#13), Line #11


«… إِنَّ اللَّـهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ …»


«… خدا چيزى را كه از آن مردمى است دگرگون نكند تا آن مردم خود دگرگون شوند …»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1995


این همه که مرده و پژمرده‌ای

زآن بود که ترک سرور کرده‌ای


نبریدن از گذشته مانع عظیم است


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


جام مباح آمد هین نوش کن

بازره از غابر و از ماجرا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2244


بر گذشته حسرت آوردن خطاست

باز ناید رفته یاد آن هباست


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #630, Divan e Shams


وان غصه که می‌گویی آن چاره نکردم دی

هر چاره که پنداری آن نیز غرر باشد


خود کرده شمر آن را چه خیزد از آن سودا

اندر پی صد چون آن صد دام دگر باشد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #318


گرچه حکمت را به تکرار آوری

چون تو نااهلی شود از تو بری‏


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1569


جمله بر فهرست قانع گشته‌ایم

زآنکه در حرص و هوا آغشته‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اول و آخر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم

ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد

باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم


قرآن کریم، سوره حدید (۵۷)، آیه ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طرم عاریتی‌ست

امر را طاق و طرم ماهیتی‌ست‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2330


هرکه بستاید تو را دشنام ده

سود و سرمایه به مفلس وام ده


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898


دید روی جز تو شد غل گلو

کل شیء ماسوی‌اللـه باطل


دیدن روی هر کس به‌جز تو زنجیری است بر گردن

زیرا هر چیز جز خدا باطل است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334


خود ندارم هیچ به سازد مرا

که ز وهم دارم است این صد عنا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1378


برگ بی‌‏برگی تو را چون برگ شد

جان باقی یافتی و مرگ شد


عشق = پذیرش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3073


قفل زفت است و گشاینده خدا

دست در تسلیم زن واندر رضا


ذره ذره گر شود مفتاح‌ها

این گشایش نیست جز از کبریا


قرآن کریم، سوره زمر(۳۹)، آیه ۶۳

Quran, Az-Zumar(#39), Line #63


«لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ… .»


«كليدهاى آسمانها و زمين نزد اوست… .»


چون فراموشت شود تدبیر خویش

یابی آن بخت جوان از پیر خویش


چون فراموش خودی یادت کنند

بنده گشتی آنگه آزادت کنند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر را مقادیری نماند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۹۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1967


لاابالی عشق باشد نی خرد

عقل آن جوید کز آن سودی برد


ترکتاز و تن‌گداز و بی‌حیا

در بلا چون سنگ زیر آسیا


سخت رویی که ندارد هیچ پشت

بهره‌جویی را درون خویش کشت


پاک می‌بازد نباشد مزدجو

آنچنان که پاک می‌گیرد ز هو


می‌دهد حق هستی‌اش بی‌علتی

می‌سپارد باز بی‌علت فتی


که فتوت دادن بی‌علت است

پاکبازی خارج هر ملت است


زانکه ملت فضل جوید یا خلاص

پاک‌بازان‎اند قربانان خاص


نی خدا را امتحانی می‌کنند

نی در سود و زیانی می‌زنند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #384


وسوسه این امتحان چون آمدت

بخت بد دان کامد و گردن زدت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387


آن زمان کت امتحان مطلوب شد

مسجد دین تو پرخروب شد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3893


چشم آدم بر بلیسی کو شقی‌ست

از حقارت و از زیافت بنگریست‌‌


خویش‌بینی کرد و آمد خودگزین

خنده زد بر کار ابلیس لعین‌‌


بانگ برزد غیرت حق کای صفی

تو نمی‌‌دانی ز اسرار خفی‌‌


پوستین را بازگونه گر کند

کوه را از بیخ و از بن برکند


پرده‌‌ صد آدم آن دم بردرد

صد بلیس نو مسلمان آورد


گفت آدم توبه کردم زین نظر

این چنین گستاخ نندیشم دگر


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1763


مرگ را تو زندگی پنداشتی

تخم را در شوره‌خاکی کاشتی


عقل کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غبین


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خدعه‌سرا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1894


رقعه دیگر نویسم ز آزمون

دیگری جویم رسول ذوفنون


بر امیر و مطبخی و نامه‌بر

عیب بنهاده ز جهل آن بی‌خبر


هیچ گرد خود نمی‌گردد که من

کژروی کردم چو اندر دین شمن


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3681


چارکس را داد مردی یک درم

آن یکی گفت این به انگوری دهم‏


آن یکی دیگر عرب بد گفت لا

من عنب خواهم نه انگور ای دغا


آن یکی ترکی بد و گفت این بنم

من نمی‏‌خواهم عنب خواهم ازم‏


آن یکی رومی بگفت این قیل را

ترک کن خواهیم استافیل را


در تنازع آن نفر جنگی شدند

که ز سر نام‌ها غافل بدند

 

مشت بر هم می‏‌زدند از ابلهی

پر بدند از جهل وز دانش تهی‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3689


چونکه بسپارید دل را بی‏‌دغل

این درمتان می‏‌کند چندین عمل‏


یک درمتان می‏‌شود چار الـمراد

چار دشمن می‏‌شود یک ز اتحاد


گفت هر یک‌تان دهد جنگ و فراق

گفت من آرد شما را اتفاق‏


پس شما خاموش باشید انصتوا

تا زبان‌تان من شوم در گفت ‏وگو

 

قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۰۴

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #204


«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»


«چون قرآن خوانده شود به آن گوش فرا دهيد

و خاموش باشيد، شايد مشمول رحمت خدا شويد.»


گر سخن‌تان در توافق موثقه است

در اثر مایه نزاع و تفرقه است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2690


آشنایی نفس با هر نفس پست

تو یقین می‌دان که دم دم کمتر است


زآنکه نفسش گرد علت می‌تند

معرفت را زود فاسد می‌کند


گر نخواهی دوست را فردا نفیر

دوستی با عاقل و با عقل گیر


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #304, Divan e Shams


ترک و رومی و عرب گر عاشق است

همزبان اوست این بانگ صواب


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1207


پس زبان محرمی خود دیگر است

همدلی از همزبانی بهتر است‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3700


چون سلیمان کز سوی حضرت بتاخت

کو زبان جمله مرغان شناخت‏


در زمان عدلش آهو با پلنگ

انس بگرفت و برون آمد ز جنگ‏

 

شد کبوتر ایمن از چنگال باز

گوسفند از گرگ ناورد احتراز


او میانجی شد میان دشمنان

اتحادی شد میان پرزنان‏


تو چو موری بهر دانه می‏‌دوی

هین سلیمان‌ جو چه می‏‌باشی غوی


دانه‌جو را دانه‏‌اش دامی شود

و آن سلیمان‌جوی را هر دو بود

 

مرغ جان‌ها را در این آخرزمان

نیستشان از همدگر یک دم امان‏


هم سلیمان هست اندر دور ما

کو دهد صلح و نماند جور ما


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #525


تخم باطل را از آن می‏‌کاشتند

کآنکه آن جان نیست جان پنداشتند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #375


خار سه‌سویست هر چون کش نهی

درخلد وز زخم او تو کی جهی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مرده بیرون می‌کند

نفس زنده سوی مرگی می‌تند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #770


سخت‌تر افشرده‌ام در شر قدم

که لفی خسرم ز قهرت دم به دم


قرآن کریم، سوره عصر (۱۰۳)، آیات ۱ تا ۳

Quran, Al-Asr(#103), Line #1-3


«وَالْعَصْرِ.»


«سوگند به عصر [سوگند به ارزش و اهمیت هشیاری در این لحظه].»


«إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ.»


«که آدمی [در من‌ذهنی که مرکزش همانیده است] در زیانکاری است

[به خودش و دیگران ضرر می‌زند.


«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.»


«مگر آن‌ها كه ايمان آوردند [فضاگشایی کرده‌اند و از فضای گشوده‌شده]

كارهاى نیک [فکر و عمل] كردند و يک‌ديگر را به حق سفارش کردند

و يکديگر را به صبر سفارش كردند.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3686


هرچه جز عشقِ خدای احسن است

گر شکرخواری‌ست آن جان‌‌کندن است‌‌


چیست جان‌کندن سوی مرگ آمدن

دست در آب حیاتی نازدن‌‌

 

خلق را دو دیده در خاک و ممات

صد گمان دارند در آب حیات‌‌


جهد کن تا صد گمان گردد نود

شب برو ور تو بخسبی شب رود


در شب تاریک جوی آن روز را

پیش کن آن عقل ظلمت‌سوز را

 

در شب بدرنگ بس نیکی بود

آب حیوان جفت تاریکی بود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #458


پیش از آن‌که شب شود جامه بجو

روز را ضایع مکن در گفت‌وگو


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #94


در حقیقت هر عدو داروی توست

کیمیا و نافع و دلجوی توست


که ازو اندر گریزی در خلا

استعانت جویی از لطف خدا


در حقیقت دوستانت دشمنند

که ز حضرت دور و مشغولت کنند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3692


سر ز خفتن کی توان برداشتن

با چنین صد تخم غفلت کاشتن‌‌

 

خواب مرده لقمه‌‌ مرده یار شد

 خواجه خفت و دزد شب بر کار شد

 

تو نمی‌‌دانی که خصمانت کی‌‌اند

ناریان خصم وجود خاکی‌‌اند


نار خصم آب و فرزندان اوست

همچنان که آب خصم جان اوست‌‌

 

آب آتش را کشد زیرا که او

خصم فرزندان آب است و عدو

 

بعد از آن این نار نار شهوت است

کاندر او اصل گناه و زلت است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2426


من عصا و نور بگرفته به دست

شاخ گستاخ تو را خواهم شکست

 

قرآن کریم، سوره‌ اعراف (۷)، آیه ۱۰۸

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #108


«وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ»


«و دستش را بيرون آورد، در نظر آنان كه مى‌ديدند سفيد و درخشان بود.»


واقعات سهمگین از بهر این

گونه گونه می‌نمودت رب دین

 

درخور سر بد و طغیان تو

تا بدانی کاوست درخوردان تو


تا بدانی کو حکیم‌ است و خبیر

مصلح امراض درمان‌ناپذیر


تو به تاویلات می‌گشتی از آن

کور و کر کاین هست از خواب گران


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3698


نار بیرونی به آبی بفسرد

نار شهوت تا به دوزخ می‌‌برد

 

نار شهوت می‌‌نیارامد به آب

زآنکه دارد طبع دوزخ در عذاب‌‌

 

نار شهوت را چه چاره نور دین

نورکم اطفآء نار الکافرین‌‌

 

آتش شهوت را با چه چيز بايد چاره كرد با نور دين و ايمان

اى مومنان نور شما خاموش‌كننده نار كافران است


قرآن کریم، سوره صف (۶۱)، آیه ۸

Quran, As-Saff(#61), Line #8


«يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّـهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّـهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ»


«مى‌خواهند نور خدا را به دهانهايشان خاموش كنند ولى خدا

كامل‌كنندهٔ نورِ خويش است، اگر چه كافران را ناخوش آيد.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2464


نفس تو هر دم برآرد صد شرار

که ببینیدم منم ز اصحاب نار


جزو نارم سوی کل خود روم

من نه نورم که سوی حضرت شوم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3701


چه کشد این نار را نور خدا

نور ابراهیم را ساز اوستا


تا ز نار نفس چون نمرود تو

وارهد این جسم همچون عود تو

 

شهوت ناری به راندن کم نشد

او به ماندن کم شود بی‌‌هیچ بد

 

تا که هیزم می‌‌نهی بر آتشی

کی بمیرد آتش از هیزم‌کشی


چون که هیزم بازگیری نار مرد

زآنکه تقوی آب سوی نار برد

 

کی سیه گردد به آتش روی خوب

کو نهد گل‌گونه از تقوی القلوب


قرآن کریم، سوره حج (۲۲)، آیه ۳۲

Quran, Al-Hajj(#22), Line #32


«ذَٰلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّـهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.»


«آرى، كسانى كه شعاير خدا را بزرگ مى‌شمارند

كارشان نشان پرهيزگارى دلهايشان باشد.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1052


کار عارف راست کو نه احول است

چشم او بر کشت‌های اول است‏

 

آنچه گندم کاشتندی وآنچه جو

چشم او آنجاست روز و شب گرو

 

آنچه آبست است شب جز آن نزاد

حیله‏‌ها و مکرها باد است باد


کی کند دل خوش به حیلت‌های گش

آنکه بیند حیله حق بر سرش

 

او درون دام دامی می‏‌نهد

جان تو نه این جهد نه آن جهد

 

گر بروید ور بریزد صد گیاه

عاقبت برروید آن کشته اله‏

 

کشت نو کارید بر کشت نخست

این دوم فانی‌ست و ‌‌آن اول درست

کشت اول کامل و بگزیده است

تخم ثانی فاسد و پوسیده است‏


افکن این تدبیر خود را پیش دوست

گر چه تدبیرت هم از تدبیر اوست‏

 

کار آن دارد که حق افراشته است

آخر آن روید که اول کاشته است‏

 

هر چه کاری از برای او بکار

چون اسیر دوستی ای دوستدار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #165


چون‌که بد کردی بترس آمن مباش

زآن‌که تخم است و برویاند خداش


چند گاهی او بپوشاند که تا

آیدت زآن بد پشیمان و حیا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #419


فعل تو که زاید از جان و تنت

همچو فرزندت بگیرد دامنت


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2463


نی که قلب و قالبم در حکم اوست 

لحظه‌‌ای مغزم کند یک لحظه پوست‌‌

 

سبز گردم چونکه گوید کشت باش

زرد گردم چونکه گوید زشت باش‌‌

 

لحظه‌‌ای ماهم کند یک دم سیاه

خود چه باشد غیر این کار اله


پیش چوگان‌های حکم کن فکان

می‌‌دویم اندر مکان و لامکان‌‌


قرآن کریم، سوره یس (۳۶)، آیه ۸۲

Quran, Yaseen(#36), Line #82


«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه

مى‌گويد: «موجود شو»، پس موجود مى‌شود.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


من پاکباز عشقم تخم غرض نکارم

پشت و پناه فقرم پشت طمع نخارم


نی بند خلق باشم نی از کسی تراشم

مرغ گشاده پایم برگ قفس ندارم


من ابر آبدارم چرخ گهرنثارم

بر تشنگان خاکی آب حیات بارم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2663, Divan e Shams


اگر دریای عمانی سراسر

در آن ابری نگر کز وی چکیدی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3826


ریختی بر سر به پیش شاه خاک

تا امان دیدی ز دیو سهمناک


میر دیدی خویش را ای کم ز مور

زآن ندیدی آن موکل را تو کور


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3923


کل شیء ما خلااللـه باطل

ان فضل الله غیم هاطل


همه اشیا غیر از خدا باطل و نابود است

همانا فضل خداوند همانند ابری پرباران و ریزان است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2490


آسمان شو ابر شو باران ببار

ناودان بارش کند نبود به کار


آب اندر ناودان عاریتی‌ست

آب اندر ابر و دریا فطرتی‌ست


فکر و اندیشه‌‌ست مثل ناودان

وحی و مکشوف است ابر و آسمان


آب باران باغ صد رنگ آورد

ناودان همسایه در جنگ آورد


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


من ابر آبدارم چرخ گهرنثارم

بر تشنگان خاکی آب حیات بارم


موسی بدید آتش آن نور بود دلخوش

من نیز نورم ای جان گرچه ز دور نارم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #435


بانگ می‌زد آتش ای گیجان گول

من نی‌ام آتش منم چشمه قبول

 

چشم‌بندی کرده‌اند ای بی‌نظر

در من آی و هیچ مگریز از شرر


ای خلیل اینجا شرار و دود نیست

جز که سحر و خدعه نمرود نیست


چون خلیل حق اگر فرزانه‌ای

آتش آب توست و تو پروانه‌ای


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


موسی بدید آتش آن نور بود دلخوش

من نیز نورم ای جان گرچه ز دور نارم


شاخ درخت گردان اصل درخت ساکن

گرچه که بی‌قرارم در روح برقرارم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3829


نفس چون مبدل شود این تیغ تن

باشد اندر دست صنع ذوالمنن


آن یکی مردی‌ست قوتش جمله درد

این دگر مردی میان‌تی همچو گرد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1786


ای معاف یفعل الله ما یشا

بی‏‌محابا رو زبان را برگشا


قرآن كريم، سوره ابراهيم (۱۴)، آیه ۲۷

Quran, Ibrahim(#14), Line #27


«…وَ يَفْعَلُ اللَّـهُ مَا يَشَاءُ.»


«…خدا هرچه خواهد همان مى‌كند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


شاخ درخت گردان اصل درخت ساکن

گرچه که بی‌قرارم در روح برقرارم


من بوالعجب جهانم در مشت گل نهانم

در هر شبی چو روزم در هر خزان بهارم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2251


آب ما محبوس گل مانده‌ست هین

بحر رحمت جذب کن ما را ز طین

 

بحر گوید من تو را در خود کشم

لیک می‌لافی که من آب خوشم

 

لاف تو محروم می‌دارد تو را

ترک آن پنداشت کن در من درآ


آب گل خواهد که در دریا رود

گل گرفته پای آب و می‌کشد

 

گر رهاند پای خود از دست گل

گل بماند خشک و او شد مستقل


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams


تو چو باز پای بسته تن تو چو کنده بر پا

تو به چنگ خویش باید که گره ز پا گشایی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #552


دی شوی بینی تو اخراج بهار

لیل گردی بینی ایلاج نهار


قرآن کریم، سوره حج (۲۲)، آیه ۶۱

Quran, Al-Hajj(#22), Line #61


«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّـهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّـهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.»


«اين بدآن سبب است كه خدا از شب مى‌كاهد و به روز مى‌افزايد

و از روز مى‌كاهد و به شب مى‌افزايد. و خدا شنوا و بيناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، ‌بیت ۲۲۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2264


آن بهاران مضمر است اندر خزان

در بهار است آن خزان مگریز از آن


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #806, Divan e Shams


هر کسی در عجبی و عجب من اینست

کاو نگنجد به میان چون به میان می‌آید


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


من بوالعجب جهانم در مشت گل نهانم

در هر شبی چو روزم در هر خزان بهارم


با مرغ شب شبم من با مرغ روز روزم

اما چو با خود آیم زین هر دو برکنارم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shams


هر جا که بینی شاهدی چون آینه پیشش نشین

هر جا که بینی ناخوشی آیینه درکش در نمد


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


آینه زیر بغل زن چو ببینی زشتی

ورنه بدنام کنی آینه را ای مولا


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


با مرغ شب شبم من با مرغ روز روزم

اما چو با خود آیم زین هر دو برکنارم


آن لحظه با خود آیم کز محو بی‌خود آیم

شش‌دانگ آن‌گهم که بیرون ز پنج و چارم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804


تو به هر صورت که آیی بیستی

که منم این واللـه آن تو نیستی


یک زمان تنها بمانی تو ز خلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق


این تو کی باشی که تو آن اوحدی

که خوش و زیبا و سرمست خودی


مرغ خویشی صید خویشی دام خویش

صدر خویشی فرش خویشی بام خویش


جوهر آن باشد که قایم با خود است

آن عرض باشد که فرع او شده‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


آن لحظه با خود آیم کز محو بی‌خود آیم

شش‌دانگ آن‌گهم که بیرون ز پنج و چارم


جان بشر به ناحق دعویش اختیار است

بی‌اختیار گردد در فر اختیارم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648


پس هنر آمد هلاکت خام را

کز پی دانه نبیند دام را


اختیار آن را نکو باشد که او

مالک خود باشد اندر اتقوا


چون نباشد حفظ و تقوی زینهار

دور کن آلت بینداز اختیار


جلوه‌گاه و اختیارم آن پر است

برکنم پر را که در قصد سر است


نیست انگارد پر خود را صبور

تا پرش درنفگند در شر و شور


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams


وین تعلل بهر ترکش دافع صد علت است

چون بشد علت ز تو پس نقل منزل‌منزل است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #654


لیک بر من پر زیبا دشمنی‌ست

چون‌که از جلوه‌گری صبریم نیست


گر بدی صبر و حفاظم راهبر

برفزودی زاختیارم کر و فر


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1693, Divan e Shams


جان بشر به ناحق دعویش اختیار است

بی‌اختیار گردد در فر اختیارم


آن عقل پرهنر را بادی‌ست در سر او

آن باد او نماند چون باده‌ای درآرم


Tags



Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi - Ganje Hozour | پرویز شهبازی - گنج حضور
Ganje Hozour Programs #1042
برنامه تصویری شماره ۱۰۴۲ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۱۰۰ - ۱۰۰۱
Views: 4,454
Submitted by: admin, Nov 12 2025






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S