مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1299, Divan e Shams
گویند: شاهِ عشق ندارد وفا، دروغ
گویند: صبح نَبْوَد شامِ تو را، دروغ
گویند: بهرِ عشق تو خود را چه میکُشی؟
بعد از فنایِ جسم نباشد بقا، دروغ
گویند: اشکِ چشمِ تو در عشق بیهدهست
چون چشم بسته گشت، نباشد لِقا(۱) دروغ
گویند: چون ز دورِ زمانه برون شدیم
زان سو روان نباشد این جانِ ما، دروغ
گویند آن کسان که نَرَستند از خیال:
جمله خیال بُد قِصَصِ(۲) انبیا، دروغ
گویند آن کسان که نرفتند راهِ راست:
ره نیست بنده را به جنابِ خدا، دروغ
گویند: رازدانِ دل، اسرار و رازِ غیب
بیواسطه نگوید مر بنده را، دروغ
گویند: بنده را نگشایند رازِ دل
وز لطف بنده را نبرد بر سَما(۳)، دروغ
گویند: آن کسی که بُوَد در سرشت(۴) خاک
با اهلِ آسمان نشود آشنا، دروغ
گویند: جانِ پاک از این آشیانِ خاک
با پرِّ عشق برنپرد بر هوا، دروغ
گویند: ذرّه ذرّه بَد و نیکِ خلق را
آن آفتابِ حق نرساند جزا، دروغ
خاموش کن ز گفت، وگر گویدت کسی
جز حرف و صوت نیست سخن را ادا، دروغ
(۱) لِقا: دیدار، روی، چهره
(۲) قِصَص: جمعِ قِصّه
(۳) سَما: آسمان
(۴) سرشت: خوی، نهاد، طینت، فطرت
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1299, Divan e Shams
گویند: شاهِ عشق ندارد وفا، دروغ
گویند: صبح نَبْوَد شامِ تو را، دروغ
گویند: بهرِ عشق تو خود را چه میکُشی؟
بعد از فنایِ جسم نباشد بقا، دروغ
گویند: اشکِ چشمِ تو در عشق بیهدهست
چون چشم بسته گشت، نباشد لِقا دروغ
گویند: چون ز دورِ زمانه برون شدیم
زان سو روان نباشد این جانِ ما، دروغ
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1387, Divan e Shams
چون آب باش و بیگره، از زخمِ دندانها بجه
من تا گره دارم، یقین میکوبی و میساییَم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3611
که تو آن هوشی و باقی هوشپوش
خویشتن را گم مکن، یاوه(۵) مکوش
دان که هر شهوت چو خَمْر است و چو بَنگ
پردهٔ هوش است و، عاقل زوست دَنگ(۶)
(۵) یاوه: هرزه، بیهوده
(۶) دنگ: احمق، بیهوشی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۳۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3310
هُش چه باشد؟ عقلِ کُلِّ هوشمند
هوشِ جُزوی، هُش بُوَد، اَمّا نَژَند(۷)
(۷) نَژَند: اندوهگین و افسرده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1764
عقلِ کاذب هست خود معکوسبین
زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۸)
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خُدعهسرا(۹)
(۸) غَبین: آدمِ سسترأی
(۹) خُدعهسرا: نیرنگخانه، کنایه از دنیا
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033
دیدهای کاندر نُعاسی(۱۰) شد پدید
کِی توانَد جز خیال و نیست دید؟
لاجَرَم(۱۱) سرگشته گشتیم از ضَلال(۱۲)
چون حقیقت شد نهان، پیدا خیال
(۱۰) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً بهمعنی خواب
(۱۱) لاجَرَم: به ناچار
(۱۲) ضَلال: گمراهی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2300
تا سَحَر جملهٔ شب آن شاهِ عُلیٰ(۱۳)
خود همی گوید اَلَستیّ و بلیٰ
(۱۳) عُلیٰ: بلندمرتبه
-----------
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #172
«… أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَىٰ… .»
«… آیا من پروردگارِ شما نیستم؟ گفتند: آری… .»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137
گفت: رُو، هر که غم دین برگزید
باقیِ غمها خدا از وی بُرید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams
خود مَنْ جَعَلَ اَلْـهُمُومِ هَمّاً
از لفظِ رسول خوانده استم
حدیث
«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ
بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»
«هر کس غمهایش را به غمی واحد محدود کند،
خداوند غمهای دنیوی او را از میان میبرد. و اگر کسی غمهای مختلفی داشته باشد.
خداوند به او اعتنایی نمی دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428
عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی
بر امیدِ حال بر من میتَنی
آنکه یک دَم کم، دَمی کامل بُوَد
نیست معبودِ خلیل، آفِل(۱۴) بُوَد
وآنکه آفل باشد و، گه آن و این
نیست دلبر، لااُحِبُّ الْآفِلین
قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶
Quran, Al-An’aam(#6), Line #76
«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»
«چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگار من.
چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»
(۱۴) آفِل: گذرا
-----------
حکیم سنائی
خودبهخود شکل دیو می کردند
وز نَهیبَش(۱۵) غَریوْ(۱۶) میکردند
(۱۵) نهیب: فریادِ بلند برای ترساندن، تَشَر
(۱۶) غریو: فریاد، بانگِ بلند
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1462, Divan e Shams
صورتگرِ نقاشم، هر لحظه بُتی سازم
وآنگه همه بُتها را در پیشِ تو بُگدازم(۱۷)
صد نقش برانگیزم، با روح درآمیزم
چون نقشِ تو را بینم، در آتشش اندازم
(۱۷) بگْدازم: بسوزانم
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376
گفت: نامت چیست؟ برگو بیدهان
گفت: خَرّوب(۱۸) است ای شاهِ جهان
گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟
گفت: من رُستَم(۱۹)، مکان ویران شود
من که خَرّوبم، خرابِ منزلم
هادمِ(۲۰) بنیادِ این آب و گِلم
(۱۸) خَرّوب: بسیار خرابکننده
(۱۹) رُستَن: روییدن
(۲۰) هادِم: ویران کننده، نابود کننده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1386
عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی(۲۱)
همچو طفلان، سویِ کژ چون میغژی(۲۲)؟
خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس
تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس
چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه
این چنین انصاف از ناموس(۲۳) بِه
(۲۱) کژی: کجی، ناموزونی، ناراستی
(۲۲) میغژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.
(۲۳) ناموس: خودبینی، تکبّر
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1448
ره نمیداند، قلاووزی کند
جانِ زشتِ او جهانسوزی کند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145
عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون
عقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْـمَنُون(۲۴)
عقل بفروش و، هنر حیرت بخر
رُو به خواری، نی بُخارا ای پسر
(۲۴) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار روزگار
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1417
چون ز بیصبری قرینِ غیر شد
در فِراقش پُر غم و بیخیر شد
صُحبتت(۲۵) چون هست زَرِّ دَهْدَهی(۲۶)
پیشِ خاین چون امانت مینهی؟
خوی با او کن کامانتهایِ تو
(۲۸)ایمن آید از اُفول(۲۷) و از عُتُو
خوی با او کن که خُو را آفرید
خویهای انبیا(۲۹) را پَرورید
(۲۵) صحبت: همنشینی
(۲۶) زَرِّ دَهْدَهی: طلای ناب
(۲۷) اُفول: غایب و ناپدید شدن
(۲۸) عُتُو: مخففِ عُتُوّ بهمعنی تعدّی و تجاوز
(۲۹) انبیا: جمع نبی، پیغمبران
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #267
حَزم(۳۰) آن باشد که ظنِّ(۳۱) بَد بَری
تا گریزیّ و شوی از بَد، بَری
حَزم، سُوءالظن گفتهست آن رسول
هر قدم را دام میدان ای فَضول(۳۲)
روی صحرا هست هموار و فراخ(۳۳)
هر قدم دامیست، کم ران اُوستاخ(۳۴)
آن بُزِ کوهی دَوَد که دام کو؟
چون بتازد، دامش افتد در گلو
(۳۰) حَزم: تامّل با هشیاریِ نظر
(۳۱) ظَن: حدس، گمان
(۳۲) فَضول: زیادهگو، کسی که به کارهای غیر ضروری بپردازد.
(۳۳) فراخ: وسیع
(۳۴) اوستاخ: گستاخانه
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1299, Divan e Shams
گویند: چون ز دورِ زمانه برون شدیم
زان سو روان نباشد این جانِ ما، دروغ
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3794
کَهْ(۳۵) نیَم، کوهم ز حِلم(۳۶) و صبر و داد
کوه را کی در رُباید تُندباد؟
آنکه از بادی رَوَد از جا خَسیست
زآنکه بادِ ناموافق، خود بسیست
بادِ خشم و بادِ شهوت، بادِ آز
بُرد او را که نبود اهلِ نماز
کوهم و هستیِّ من، بُنیادِ اوست
ور شَوَم چون کاه، بادم بادِ اوست
جز به بادِ او نجنبد میلِ من
نیست جز عشقِ اَحَد سَرخِیلِ(۳۷) من
(۳۵) کَهْ: مخفّفِ كاه
(۳۶) حِلم: فضاگشایی
(۳۷) سَرخِیل: سردسته، سرگروه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2669
پنج وقت آمد نماز و رهنمون
عاشقان را فی صَلاةٍ دائِمون
قرآن کریم، سورهٔ معارج (۷۰)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-Ma’arij(#70), Line #23
«الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ.»
«آنان كه به نماز مداومت مىورزند.»
نه به پنج، آرام گیرد آن خُمار
که درآن سَرهاست نی پانصد هزار
نیست زُرْ غِبّاً وظیفهٔ عاشقان
سخت مستسقیست جانِ صادقان
نیست زُر غِبّاً وظیفهٔ ماهیان
زانکه بیدریا ندارند اُنسِ جان
حدیث
«یٰا اَبٰا هُرَیرَةَ زُرْغِبّاً تَزْدَدْ حُبّاً»
«ای ابوهریره (دوستانت) را یک روز در میان (گاهگاه) دیدار کن
تا علاقهات نسبتبه ایشان افزایش یابد»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3059
بود سُنقر سخت مُولِع(۳۸) در نماز
گفت ای میرِ من ای بندهنواز
تو برین دکّان زمانی صبر کن
تا گُزارم فرض(۳۹) و خوانم لَم یَکُن
قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴
Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #4
«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»
«و نه هیچ کس مثل و مانند و همتای اوست.»
چون امام و قوم بیرون آمدند
از نماز و وِردها فارغ شدند
سُنقر آنجا ماند تا نزدیکِ چاشت(۴۰)
میر، سُنقر را زمانی چشم داشت
(۳۸) مُولِع: حریص، آزمند، مشتاق
(۳۹) فرض: واجب، ضروری، لازم
(۴۰) چاشت: ظهر، میانهٔ روز
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #808
جوهر آن باشد که قایم با خود است
آن عَرَض باشد که فرعِ او شدهست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2251
آبِ ما، محبوسِ گِل ماندهست هین
بحرِ رحمت، جذب کن ما را ز طین(۴۱)
بحر گوید: من تو را در خود کَشَم
لیک میلافی که من آب خَوشم
لافِ تو محروم میدارد تو را
ترکِ آن پنداشت کن، در من درآ
آبِ گِل خواهد که در دریا رَوَد
گِل گرفته پایِ آب و، میکَشَد
گر رهانَد پایِ خود از دستِ گِل
گِل بمانَد خشک و، او شد مستقل
آن کشیدن چیست از گِل آب را؟
جذبِ تو نُقل و شرابِ ناب را
همچنین هر شهوتی اندر جهان
خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان
هر یکی زینها تو را مستی کند
چون نیابی آن، خُمارت میزند
این خُمارِ غم، دلیلِ آن شدهست
که بدآن مفقود، مستیّات بُدهست
(۴۱) طین: گِل
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۴۲)
(۴۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۴۳)
گرچه جو صافی نماید مر تو را
(۴۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حَدید(۴۴)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۴۴) حَدید: آهن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۴۵)
که بگویید از طریقِ انبساط
(۴۵) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130
چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست»
تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32
« قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۴۶) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
(۴۶) نَفَخْتُ: دمیدم
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1299, Divan e Shams
گویند: رازدانِ دل، اسرار و رازِ غیب
بیواسطه نگوید مر بنده را، دروغ
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا(۴۷)
تا زبانْتان من شوم در گفت و گو
(۴۷) اَنْصِتوا: خاموش باشید.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622
چون تو گوشی، او زبان، نی جنسِ تو
گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456
اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش
چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616
گَر بِپَرّانیم تیر، آن نی زِ ماست
ما کَمان و تیراَندازَش خداست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2960
لی مَعَالله وقت بود آن دَم مرا
لا یَسَعْ فیهِ نَبیٌّ مُجتَبیٰ
حدیث
«لِى مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَل.»
«براى من در خلوتگاه با خدا [در هنگامِ تسلیمِ کامل]، وقتِ خاصّى است
كه در آن هنگام نه فرشتۀ مقرّبى و نه پيامبرِ مرسلى [و نه چیزهایی که ذهن نشان میدهد]،
گنجايشِ صحبت و انس و برخوردِ مرا با خدا ندارند [و نمیتوانند بین من و خدا قرار گیرند]».
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1299, Divan e Shams
گویند: جانِ پاک از این آشیانِ خاک
با پرِّ عشق برنپرد بر هوا، دروغ
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams
رهِ آسمان درون است پَرِ عشق را بجنبان
پَرِ عشق چون قوی شد غمِ نردبان نمانَد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams
چون بازِ شَهی رو به سوی طَبلهٔ(۴۸) بازش
کآن طَبله تو را نوش دهد طَبل نخوانَد
از شاه وفادارتر امروز کسی نیست
خر جانبِ او ران، که تو را هیچ نرانَد
زندانیِ مرگند همه خلق یقین دان
محبوس(۴۹) تو را از تَکِ(۵۰) زندان نرهاند
(۴۸) طَبله: طبلِ کوچک؛ صندوقچه، قوطی، یا ظرفی از چوب یا شیشه که در آن عطر نگهداری میکردند.
(۴۹) محبوس: زندانی
(۵۰) تَک: تَه، قعر
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #949, Divan e Shams
دلا تو چند زنی لاف(۵۱) از وفاداری؟
بُرو به بَحرِ(۵۲) وفا این وفا چه سود کند؟
صفایِ باقی باید که بر رُخَت تابد
تو جَنْدَره(۵۳) زده گیر این صفا چه سود کند؟
چو کِبْر(۵۴) را بگذاری صفا ز حق یابی
بدانی آنگَه کاین کِبْریا(۵۵) چه سود کند؟
برو به نزد خداوند شمس تبریزی
فقیرِ او شو جانا غَنا(۵۶) چه سود کند؟
(۵۱) لاف: گفتار بیهوده و گزاف، مُبالغهگویی
(۵۲) بَحر: دریا
(۵۳) جَنْدَره: در اینجا یعنی آرایش
(۵۴) کِبْر: غرور، خودپسندی
(۵۵) کِبْریا: عظمت، بزرگی، جلال
(۵۶) غَنا: توانگری، ثروت، دولتمندی
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2239, Divan e Shams
برفِ فِسُرده(۵۷) کو رُخِ آن آفتاب دید
خورشیدْ پاک خوردَش، اگر هست تو به تو
خاصه کسی که عاشقِ سُلطانِ(۵۸) ما بُوَد
سُلطانِ بینظیرِ وفادارِ قندخو
آن کیمیایِ(۵۹) بیحَد(۶۰) و بیعَدّ و بیقیاس
بر هر مِسی که بَرزَد، زر شد به اِرْجِعُوا(۶۱)
(۵۷) فِسُرده: یخزده، منجمد
(۵۸) سُلطان: فرمانروا، پادشاه
(۵۹) کیمیا: مادهای که میتوانست مس را تبدیل به طلا کند.
(۶۰) بیعَد: بیعدد، بیشمار، بیحساب
(۶۱) اِرْجِعُوا: بازگردید، برگردید
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #914, Divan e Shams
ز ناسپاسیِ ما بسته است روزنِ دل
خدایْ گفت که انسان لِربِّه لَکَنود
قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۶
Quran, Al-Adiyat(#100), Line #6
«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»
«همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مُردهتن
جانِ من باشد که رو آرَد به من
من کنم او را ازین جان محتشم(۶۲)
جان که من بخشم، ببیند بخششم
جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست
جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست
(۶۲) محتشم: دارای حشمت، شکوهمند
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2589, Divan e Shams
سَر را چه محل باشد در راهِ وفاداری؟
جانْ خود چه قَدَر باشد در دینِ جوانمردی؟
کاملصِفَت آن باشد، کو صیدِ فَنا(۶۳) باشد
یک مویْ نمیگُنجَد، در دایرهٔ فَردی
گَه غُصّه و گَه شادی، دور است ز آزادی
ای سرد کسی کو مانْد، در گرمی و در سردی
(۶۳) فَنا: نیستی، نابودی
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams
گر صورتی آید به دل، گویم: «برون رو ای مُضِلّ(۶۴)»
ترکیبِ او ویران کنم، گر او نماید لَـمْتُری(۶۵)
(۶۴) مُضِلّ: گمراهکننده
(۶۵) لَـمْتُر: چاق، فربه، کاهل
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams
دل بهجا دار در آن طلعتِ(۶۶) باهیبتِ او
گر تو مردی، که رُخَش قبلهگهِ مردان است
(۶۶) طلعت: روی، چهره
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams
یار در آخِرزمان کرد طَرَبسازیی
باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی
جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت
تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی
در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد(۶۷)
کز حرکت یافت عشق سِرِّ سَراندازیی
(۶۷) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱١٨٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1180
هرکه او عُصیان(۶۸) کند، شیطان شود
که حسودِ دولتِ نیکان شود
چونکه در عهدِ خدا کردی وفا
از کَرَم عهدت نگه دارد خدا
از وفایِ حق تو بسته دیدهای
اُذْکُروا اَذْکُرْکُمُ نشنیدهای
«اما تو از وفای به عهد الهی صرف نظر کردهای،
زیرا حقیقت آیهٔ «یادم کنید تا یادتان کنم» را به گوش جان نشنیدهای.»
قرآن کریم، سورهٔ بقره(۲)، آیهٔ ۱۵۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #152
«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ.»
«پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم. مرا سپاس گوييد و ناسپاسى من مكنيد.»
گوش نِه، اَوْفُوا بِعَهْدی گوش دار
تا که اوفِ عَهدَکُمْ آید ز یار
«به حقیقت آیهٔ «به عهدم وفا کنید» گوشِ جان بسپار
تا از حضرتِ معشوق جوابِ «به عهدِ شما وفا کنم» در رسد.»
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۴۰
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #40
«… اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ … .»
«… نعمتى را كه بر شما ارزانى داشتم به ياد بياوريد. و به عهد من وفا كنيد تا به عهدتان وفا كنم… .»
(۶۸) عُصیان: سرکشی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١١٨۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1184
عهد و قرضِ ما چه باشد ای حَزین(۶۹)؟
همچو دانهیْ خشک کِشتن در زمین
(۶۹) حَزین: اندوهگین
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #322
بیوفایی چون سگان را عار بود
بیوفایی چون روا داری نمود؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #323
حق تعالیٰ، فخر آورد از وفا
گفت: مَنْ اوْفیٰ بِعَهْدٍ غَیْرِنا؟
«حضرت حق تعالی، نسبت به خویِ وفاداری، فخر و مباهات کرده
و فرموده است: «چه کسی به جز ما، در عهد و پیمان وفادارتر است؟»»
قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱
Quran, At-Tawba(#9), Line #111
«… وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚوَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»
«… و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟
بدين خريد و فروخت كه كردهايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»
بیوفایی دان، وفا با ردِّ حق(۷۰)
بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق(۷۱)
(۷۰) ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.
(۷۱) سَبَق: پیشی گرفتن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724
حُبُّکَ الْاَشْیاءَ یُعْمیکَ یُصِمّ
نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند. با من ستیزه مکن،
زیرا نَفْسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.»
حدیث
«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362
کوری عشقست این کوریِّ من
حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن
«آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی.
ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق میشود.»
کورم از غیرِ خدا، بینا بِدو
مقتضایِ(۷۲) عشق این باشد بگو
(۷۲) مقتضا: لازمه، اقتضاشده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898
دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۷۳) گلو
کُلُّ شَیْءٍ مٰاسِوَیالله باطِلُ
«دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن.
زیرا هر چیز جز خدا باطل است.»
قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸
Quran, Yaseen(#36), Line #8
«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»
«و ما بر گردنهايشان تا زَنَخها غُلها نهاديم، چنان كه سرهايشان به بالاست و پايينآوردن نتوانند.»
باطلند و مینمایندم رَشَد
زآنکه باطل، باطلان را میکَشَد
(۷۳) غُلّ: زنجیر
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #881
صد جَوالِ(۷۴) زر بیآری ای غَنی(۷۵)
حق بگوید دل بیار ای مُنحَنی(۷۶)
(۷۴) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست میکردند، بارجامه.
(۷۵) غَنی: ثروتمند
(۷۶) مُنحَنی: خمیده، خمیدهقامت، بیچاره و درمانده
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2681, Divan e Shams
کجا شد عهد و پیمان را چه کردی؟
اَمانَتهایِ چون جان را چه کردی؟
چرا کاهل(۷۷) شدی در عشقبازی؟
سَبُکروحیِّ مرغان را چه کردی؟
نشاطِ عاشقی گنجیست پنهان
چه کردی گنج پنهان را چه کردی؟
تو را با من نه عهدی بود زَ اوَّل؟
بیا بِنْشین بگو آن را چه کردی؟
چُنان ابری به پیشِ ما چه بَستی؟
چُنان خورشیدِ خندان را چه کردی؟
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #172
«… أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَىٰ… .»
«… آیا من پروردگارِ شما نیستم؟ گفتند: آری… .»
(۷۷) کاهل: سُست، تنبل
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3319
عقل جزویِ همچو برق است و دَرَخش(۷۸)
در دَرَخشی کِی توان شد سوی وَخْش(۷۹)؟
نیست نورِ برق، بهرِ رهبری
بلکه امرست ابر را که میگِری
برقِ عقلِ ما برای گریه است
تا بگرید نیستی در شوقِ هست
(۷۸) دَرَخْش: آذرخش، برق
(۷۹) وَخْش: نام شهرى در ماوراءالنهر كنار رود جيحون، در اینجا منظور فضای یکتایی است.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1436
بَدگُهَر را علم و فن(۸۰) آموختن
دادنِ تیغی به دستِ راهزن
ٖتیغ دادن در کفِ زنگیِ(۸۱) مست
بِهْ که آید علم، ناکَس را به دست
علم و مال و مَنْصَب(۸۲) و جاه(۸۳) و قِران(۸۴)
فتنه(۸۵) آمد، در کفِ بَدگوهران
پس غزا(۸۶) زین فرض(۸۷) شد بر مؤمنان
تا ستانند(۸۸) از کفِ مجنون سِنان(۸۹)
جانِ او مجنون، تنش شمشیرِ او
واسِتان شمشیر را زآن زشتخو
آنچه منصب میکند با جاهلان
از فضیحت(۹۰)، کِی کند صد ارسلان(۹۱)؟
عیبِ او مخفیست، چون آلَت(۹۲) بیافت
مارَش از سوراخ بر صحرا شتافت
جمله صحرا مار و کژدم(۹۳) پُر شود
چونکه جاهل، شاهِ حُکمِ مُر(۹۴) شود
مال و منصب ناکسی کآرد به دست
طالبِ رسواییِ خویش او شدهست
یا کند بُخل(۹۵) و عَطاها(۹۶) کم دهد
یا سخا(۹۷) آرَد به نامُوضِع(۹۸) نَهَد
شاه را در خانۀ بِیْدَق(۹۹) نَهَد
این چنین باشد عطا کاحمَق دهد
حکم چون در دستِ گمراهی فتاد
جاه پندارید، در چاهی فتاد
ره نمیداند، قلاووزی(۱۰۰) کند
جانِ زشتِ او جهانسوزی کند
طفلِ راهِ فقر، چون پیری گرفت
پیروان را غولِ اِدباری(۱۰۱) گرفت
که بیآ که ماه بنمایم تو را
ماه را هرگز ندید آن بیصفا
چون نمایی؟ چون ندیدستی به عُمْر
عکسِ مَه در آب هم، ای خامِ غُمْر(۱۰۲)
احمقان، سَروَر شدستند و ز بیم(۱۰۳)
عاقلان سرها کشیده در گلیم
(۸۰) فن: آگاهیهای مربوطبه صنعت یا علم، راه و رَوِش
(۸۱) زنگی: سیاهپوست