Description
برنامه شماره ۱۰۲۱ گنج حضور اجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۷ ژانویه ۲۰۲۵ - ۱۹ دی ۱۴۰۳
برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی) متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی) متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت) تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams
سخن که خیزد از جان، ز جان حجاب کند ز گوهر و لبِ دریا زبان حجاب کند
بیانِ حکمت اگرچه شگرف مشعلهایست ز آفتابِ حقایق بیان حجاب کند
جهان کف است و صفاتِ خداست چون دریا ز صافِ بحر، کفِ این جهان حجاب کند
همیشکاف تو کف را که تا به آب رسی به کفِّ بحر بِمَنگر که آن حجاب کند
ز نقشهایِ زمین و ز آسمان مندیش که نقشهایِ زمین و زمان حجاب کند
برایِ مغزِ سخن، قشرِ حرف را بشکاف که زلفها ز جمالِ بُتان حجاب کند
تو هر خیال که کشفِ حجاب پنداری بیَفکَنَش که تو را خود همان حجاب کند
نشانِ آیتِ حقّ است این جهانِ فنا ولی ز خوبیِ حق این نشان حجاب کند
ز شمس تبریز ارچه قُراضهایست وجود قُراضهایست که جان را ز کان حجاب کند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams
سخن که خیزد از جان، ز جان حجاب کند ز گوهر و لبِ دریا زبان حجاب کند
بیانِ حکمت اگرچه شگرف مشعلهایست ز آفتابِ حقایق بیان حجاب کند
جهان کف است و صفاتِ خداست چون دریا ز صافِ بحر، کفِ این جهان حجاب کند
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۳۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1136
صورت از معنی، چو شیر از بیشه دان یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان
این سخن و آواز، از اندیشه خاست(۱) تو ندانی بحرِ(۲) اندیشه کجاست
لیک چون موجِ سخن دیدی لطیف بحرِ آن دانی که باشد هم شریف
چون ز دانش، موجِ اندیشه بتاخت از سخن و آواز، او صورت بساخت
(۱) خاست: بلند شد. (۲) بحر: دریا ----------- مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316
از سخنگویی مجویید ارتفاع(۳) منتظر را بهْ ز گفتن، استماع(۴)
منصبِ تعلیم، نوعِ شهوتست هر خیالِ شهوتی در رَه بُتست
گر به فضلش پی ببردی هر فَضول(۵) کِی فرستادی خدا چندین رسول؟
(۳) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن (۴) استماع: شنیدن (۵) فَضول: یاوهگو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری میپردازد. ----------- مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1388
چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه این چنین انصاف از ناموس(۶) بِه
(۶) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیت بدلی من ذهنی ----------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا(۷) تا زبانْتان من شوم در گفتوگو
(۷) اَنْصِتُوا: خاموش باشید ----------- مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #862, Divan e Shams
قومی که بر بُراقِ(۸) بصیرت سفر کنند بی ابر و بیغبار در آن مَه نظر کنند
در دانههای شهوتی آتش زنند زود وز دامگاهِ صَعب(۹) به یک تَک(۱۰) عَبَر کنند(۱۱)
(۸) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد. (۹) صَعب: سخت و دشوار (۱۰) تَک: تاختن، دویدن، حمله (۱۱) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن ----------- مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۲)
(۱۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه ----------- مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگِ(۱۳) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۴) گرچه جو صافی نماید مر تو را
(۱۳) تگ: ته و بُن (۱۴) فَتیٰ: جوان، جوانمرد ----------- مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۵) ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۱۵) حَدید: آهن ----------- مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376
گفت: نامت چیست؟ برگو بیدهان گفت: خَرّوب(۱۶) است ای شاهِ جهان
گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟ گفت: من رُستَم(۱۷)، مکان ویران شود
من که خَرّوبم، خرابِ منزلم هادمِ(۱۸) بنیادِ این آب و گِلم
(۱۶) خَرّوب: بسیار خرابکننده (۱۷) رُستَن: روییدن (۱۸) هادِم: ویرانکننده، نابودکننده ----------- مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387
آن زمان کِت امتحان مطلوب شد مسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۱۹) شد
(۱۹) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند. ----------- مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550
چون زِ زنده مُرده بیرون میکُنَد نَفْسِ زنده سویِ مرگی میتَنَد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #367, Divan e Shams
دل آمد و دی(۲۰) به گوشِ جان گفت ای نامِ تو اینکه مینتان(۲۱) گفت
درّندهٔ آنکه گفت پیدا سوزندهٔ آنکه در نهان گفت
(۲۰) دی: دیروز، روز گذشته (۲۱) مینتان: نمیتوان ----------- مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4055
دشمنی داری چنین در سِرِّ خویش مانعِ عقلست و، خصمِ جان و کیش
یک نَفَس حمله کند چون سوسمار پس به سوراخی گریزد در فرار
در دل، او سوراخها دارد کنون سَر ز هر سوراخ میآرد برون
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3706 مرغِ جانها را در این آخِرزمان نیستْشان از همدگر یک دَم امان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407 در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟ همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۲۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #620
مرغِ فتنۀ دانه، بر بام است او پَر گُشاده بستۀ دام است او
چون به دانه داد او دل را به جان ناگرفته مر ورا بگرفته دان
آن نظرها که به دانه میکند آن گِرِه دان کو به پا برمیزند
دانه گوید: گر تو میدزدی نظر من همی دزدم ز تو صبر و مَقَر(۲۲)
(۲۲) مَقَر: جایگاه ----------- مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1763
مرگ را تو زندگی پنداشتی تخم را در شورهخاکی کاشتی
عقلِ کاذب هست خود معکوسبین زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۲۳)
ای خدا بنمای تو هر چیز را آنچنانکه هست در خُدعهسرا(۲۴)
(۲۳) غَبین: آدمِ سسترأی (۲۴) خُدعهسرا: نیرنگخانه، کنایه از دنیا ----------- مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1032
نفی را اثبات میپنداشتیم دیدهٔ معدومبینی داشتیم دیدهیی کاندر نُعاسی(۲۵) شد پدید کَی توانَد جز خیال و نیست دید؟ لاجَرَم سرگشته گشتیم از ضَلال(۲۶) چون حقیقت شد نهان، پیدا خیال
(۲۵) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب. (۲۶) ضَلال: گمراهی ----------- مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3222
کِی تراشد تیغ دستهٔ خویش را؟ رُو به جرّاحی سپار این ریش(۲۷) را
(۲۷) ریش: زخم، جراحت ----------- مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621
سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٩۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496
چون نباشد قوّتی، پرهیز بِهْ در فرارِ لا یُطاق(۲۸) آسان بِجِهْ(۲۹)
(۲۸) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن (۲۹) آسان بِجِهْ: به آسانی فرار کن ----------- عطار، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۴۱۳ Poem (Qazal) #413, Divan e Attar
زخم کآید بر منی آید همه تا تو میرنجی منی داری هنوز
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108
بادْ تُند است و، چراغم اَبْتَری(۳۰) زو بگیرانم چراغِ دیگری
(۳۰) اَبْتَر: ناقص و بهدردنخور ----------- مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112
او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۳۱) شمعِ فانی(۳۲) را به فانیّی دِگر
(۳۱) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بیخبری و غرور (۳۲) فانی: زوالپذیر، هالِک، ناپایدار ----------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۸۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2088
دُزد، شب خواهد، نه روز، این را بدان شبْ نِیَم، روزم که تابَم در جهان
فارِقم(۳۳)، فاروقم(۳۴) و، غَلْبیروار تا که از من کَه نمییابد گذار
آرد را پیدا کنم من از سُپُوس تا نمایم کاین نُقوش است، آن نفوس
من چو میزانِ خدایم در جهان وانمایم هر سبک را از گران
گاو را داند خدا گوسالهیی خَر خریداریّ و، درخور کالهیی
من نه گاوم، تا که گوسالهم خَرَد من نه خارم، که اشتری از من چَرَد
او گمان دارد که با من جور(۳۵) کرد بلکه از آیینهٔ من روفت گَرد
(۳۳) فارِق: فرقگذارنده میان حق و باطل (۳۴) فاروق: بسیار فرقگذارنده (۳۵) جور: ظلم و ستم ----------- مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
تو بی ز گوش شنو، بیزبان بگو با او که نیست گفتِ زبان بیخلاف و آزاری
حافظ، دیوان غزليات ، غزل شمارهٔ ۲۱۶ Hafez Poem(Qazal) #216, Divan e Qazaliat
میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل(۳۶) نیست تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز
(۳۶) حائل: مانع و حجابِ میان دو چیز ----------- مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804
تو به هر صورت که آیی بیستی(۳۷) که منم این، واللَّـه آن تو نیستی
(۳۷) بیستی: بِایستی ----------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۰۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3107
هرچه اندیشی، پذیرایِ فناست آنکه در اندیشه نآید، آن خداست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۵۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1357
گر چه صد چون من ندارد تابِ بحر لیک من نشْکیبم(۳۸) از غرقابِ(۳۹) بحر
(۳۸) نشکیبم: صبر نکنم، طاقت نیاورم. (۳۹) غرقاب: گرداب، قسمت عمیق دریا ----------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3705
دانهجو را، دانهاش دامی شود و آن سلیمانجویْ را هر دو بُوَد مرغِ جانها را در این آخِرزمان نیستْشان از همدگر یک دَم امان هم سلیمان هست اندر دورِ ما کو دهد صلح و، نمانَد جورِ(۴۰) ما
(۴۰) جور: ستم ----------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا(۴۱) تا زبانْتان من شوم در گفت و گو
(۴۱) اَنْصِتوا: خاموش باشید. ----------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745
حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم
در هر وضعیتی هستید روی خود را بهسویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.
کورْمرغانیم و، بس ناساختیم کآن سُلیمان را دَمی نشناختیم همچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیم لاجَرَم واماندهٔ ویران شدیم
میکنیم از غایتِ(۴۲) جهل و عَمیٰ(۴۳) قصدِ آزارِ عزیزانِ خدا
(۴۲) غایت: نهایت (۴۳) عَمیٰ: کوری ----------- مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2910
هر یکی خاصیّتِ خود را نمود آن هنرها جمله بدبختی فزود آن هنرها گردنِ ما را ببست زآن مَناصِب(۴۴) سرنگونساریم و پست آن هنر فی جیدِنا حَبْلٌ مَسَد روزِ مُردن نیست زآن فنها مدد
قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵ Quran, Al-Masad(#111), Line #5
«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»
«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.» جز همان خاصیّتِ آن خوشحواس که به شب بُد چشمِ او سلطانشناس آن هنرها جمله غولِ راه بود غیرِ چشمی کو ز شه آگاه بود
(۴۴) مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام ----------- مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams
همیشکاف تو کف را که تا به آب رسی به کفِّ بحر بِمَنگر که آن حجاب کند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۴۵)
عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۴۶) عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۴۷)؟
عاشقِ صُنعِ(۴۸) خدا با فَر بوَد عاشقِ مصنوعِ(۴۹) او کافر بُوَد
(۴۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن (۴۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست. (۴۷) گبر: کافر (۴۸) صُنع: آفرینش (۴۹) مصنوع: آفریده، مخلوق ----------- مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams
هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَد شیرینتر و نادرتر، زآن شیوهٔ پیشینش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1640
کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیتِ من خارج نمیشود.
قرآن کریم، سورهٔ رحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹ Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29
«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»
«هركس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر روز در كارى است.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣۵٣ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #353
زان فراخ(۵۰) آمد چنین روزیِّ ما که دریدن شد قبادوزیِّ ما
(۵۰) فراخ: وسیع، فراوان ----------- مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1462, Divan e Shams
صد نقش برانگیزم، با روح درآمیزم چون نقشِ تو را بینم، در آتشش اندازم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams
برایِ مغزِ سخن، قشرِ حرف را بشکاف که زلفها ز جمالِ بُتان حجاب کند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۵٧ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3457
اسم خواندی، رُو مُسمّیٰ(۵۱) را بجو مَهْ به بالا دان، نه اندر آبِ جو
(۵۱) مُسمّیٰ: نامیده شده، نام کرده شده، صاحبِ نام ----------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3207
فکرْ آن باشد که بگشاید رَهی راهْ آن باشد که پیش آید شَهی
شاه آن باشد که از خود شَه بُوَد نه به مخزنها و لشکر شَه شود
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۲۸۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1285
در گذر از صورت و از نام، خیز از لقب وز نام، در معنی گُریز
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1453
قبله کردم من همه عمر از حَوَل(۵۲) آن خیالاتی که گم شد در اَجَل
حسرتِ آن مُردگان از مرگ نیست زآنْسْت کاندر نقشها کردیم ایست
ما ندیدیم این که آن نقش است و کف کف ز دریا جُنبَد و یابَد عَلف
(۵۲) حَوَل: دوبین شدن، در اینجا مراد دیدِ واقعبین نداشتن است. ----------- مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams
تو هر خیال که کشفِ حجاب پنداری بیَفکَنَش که تو را خود همان حجاب کند
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۱۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1113
هرچه صورت می وسیلت سازدش زآن وسیلت، بحر دور اندازدش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1110
باز گِردِ شمس میگَردم عَجَب هم ز فَرِّ(۵۳) شمس باشد این سبب
شمس باشد بر سببها مُطَّلِع هم از او حبلِ(۵۴) سببها مُنْقَطِع(۵۵)
صد هزاران بار بُبْریدم امید از که؟ از شمس، این شما باور کنید؟
تو مرا باور مکن کز آفتاب صبر دارم من و یا ماهی ز آب
(۵۳) فَرّ: شکوه و جلال (۵۴) حبل: ریسمان، طناب (۵۵) مُنْقَطِع: جداشده، بریده ----------- مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4726
هرچه گویی ای دَمِ هستی از آن پردهٔ دیگر بر او بستی، بدان
آفتِ ادراکِ آن، قال(۵۶) است و حال خون به خون شُستن، مُحال است و مُحال(۵۷)
(۵۶) قال: گفتار، سخن (۵۷) مُحال: غیر ممکن ----------- مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4070
سِحْر، کاهی را به صنعت کُه کند باز، کوهی را چو کاهی میتند
زشتها را نغز(۵۸) گرداند به فنّ نغزها را زشت گرداند به ظنّ
کارِ سِحر اینَست کو دَم میزند هر نَفَس، قلبِ حقایق میکند
(۵۸) نغز: خوب، نیکو، لطیف ----------- مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۶۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4064
بهر صورتها مکش چندین زَحیر(۵۹) بیصُداعِ(۶۰) صورتی، معنی بگیر
(۵۹) زحیر: نالهای که از خستگی و آزردگی، برآید. (۶۰) صداع: سردرد، زحمت ----------- مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams
نشانِ آیتِ حقّ است این جهانِ فنا ولی ز خوبیِ حق این نشان حجاب کند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۷۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3670
تو به صورت رفتهیی، گمگشتهیی زآن نمییابی که معنی هِشتهیی(۶۱)
(۶۱) هِشتهیی: رها کردهای ----------- مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #806, Divan e Shams
هر کسی در عجبی و عجبِ من اینست کاو نگنجد به میان، چون به میان میآید؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams
صلوات بر تو آرم که فزوده باد قُربت(۶۲) که به قُربِ کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب(۶۳)
(۶۲) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت (۶۳) مُقَرَّب: نزدیک شده، آنکه به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده ----------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٠١٣ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3013
لفظ در معنی همیشه نارسان زآن پَیَمبر گفت: قَد کَلَّ لِسان(۶۴)
حدیث
«من عَرفَ اللّـهَ بِصِفاتِهِ طالَ لِسانُهُ، وَ مَنْ عَرَفَ اللّـهَ بِذاتِه کَلَّ لِسانُهُ؛»
«هرکه خدا را به صفاتش بشناسد، زبانش گویا شود و هرکه خدا را به ذاتش شناسد، زبانش خموش گردد.»
(۶۴) کَلَّ لِسان: زبان خاموش گردد، لال شود. ----------- مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams
ز شمس تبریز ارچه قُراضهایست وجود قُراضهایست که جان را ز کان حجاب کند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1463
در گداز این جمله تن را در بَصَر در نظر رو، در نظر رو، در نظر
یک نظر، دو گز(۶۵) همیبیند ز راه یک نظر، دو کَون(۶۶) دید و روی شاه
(۶۵) گز: واحد اندازهگیری (۶۶) کَون: هستی و عالَمِ وجود ----------- مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۲۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1027
بحر را پوشید و کف کرد آشکار باد را پوشید و، بنْمودت غبار
چون مَنارهٔ خاک پیچان در هوا خاک از خود چون برآید بر عُلا(۶۷)؟
خاک را بینی به بالا ای علیل(۶۸) باد را نی، جز به تعریفِ دلیل کف همی بینی روانه هر طرف کفّ بیدریا ندارد مُنصَرف(۶۹) کف به حس بینیّ و، دریا از دلیل فکرْ پنهان، آشکارا قال و قیل
نفی را اثبات میپنداشتیم دیدهٔ معدومبینی داشتیم
(۶۷) عُلا: رفعت، بلندی (۶۸) عَلیل: بیمار (۶۹) ندارد مُنصَرف: گردش و حرکتی ندارد. ----------- مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580
آفتابی در یکی ذَرّه نهان ناگهان آن ذرّه بگشاید دهان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #341
هر که را پَر سوخت ز آن شمعِ ظَفَر(۷۰) بِدْهدش آن شمعِ خوش، هشتاد پَر
جُوقِ(۷۱) پروانهٔ دو دیده دوخته مانده زیرِ شمعِ بَد، پَر سوخته میطَپَد اندر پشیمانیّ و سوز میکند آه از هوایِ چشمدوز شمعِ او گوید که: «چون من سوختم کِی تو را بِرْهانَم از سوز و ستم؟»
شمعِ او گریان که: «من سَرسوخته چون کنم مر غیر را افروخته؟»
(۷۰) شمعِ ظَفَر: مُرشد، انسانِ به حضور رسیده (۷۱) جُوق: دسته، گروه ----------- مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #346
«تفسیرِ یٰا حَسْرَةً عَلَی الْعِبٰاد»
قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۳۰ Quran, Yaseen(#36), Line #30
«يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ ۚ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ»
«اى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد مگر آنكه مسخرهاش كردند.»
قرآن کریم، سورهٔ زُمَر (۳۹)، آیهٔ ۵۶ Quran, Az-Zumar(#39), Line #56
«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّـهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ»
«تا كسى نگويد: اى حسرتا بر من كه در كار خدا كوتاهى كردم، و از مسخرهكنندگان بودم.»
او همی گوید که از اَشکالِ(۷۲) تو غِرّه گشتم، دیر دیدم حالِ تو
شمع، مُرده، باده رفته، دلربا غوطه خورد(۷۳) از ننگِ کژبینیِّ ما
ظَلَّتِ(۷۴) الْاَرْبٰاحُ(۷۵) خُسْراً مَغْرَما(۷۶) تَشْتَکی شَکْویٰ اِلَیاللهِ الْعَمیٰ
بر اثر کژبینی، سودها به زیانی سخت و پایدار مبّدل شد، از کوردلی خود به خدا شکایت کن.
حَبَّذا اَرْواحُ اِخْوانٍ(۷۷) ثِقات(۷۸) مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قٰانِتات(۷۹)
زهی به جانهای برادران مورد اعتماد که آن جانها مسلمان و مؤمن و فروتناند.
هر کسی رویی به سویی بُردهاند و آن عزیزان رو به بیسو کردهاند
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵ Quran, Al-Baqarah(#2), Line #115 «… فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّـهِ … .»
«… پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست… .»
هر کبوتر میپَرَد در مذهبی(۸۰) وین کبوتر جانبِ بیجانبی ما نه مرغانِ هوا، نه خانگی دانهٔ ما دانهٔ بیدانگی
زآن فراخ آمد چنین روزیِّ ما که دریدن شد قبادُوزیِّ ما
(۷۲) اَشکال: شِکلها، صورتها، در اینجا به معنی ظاهر فریبنده و رنگارنگ است. (۷۳) غوطه خوردن: فرورفتن در آب. در اینجا کنایه از مخفی شدن، چنانکه وقتی کسی زیر آب رود پنهان میشود. (۷۴) ظَلَّت: در اینجا به معنی شد و گردید است. (۷۵) اَرْبٰاح: جمعِ رِبْح، به معنی سود و منفعت (۷۶) مَغْرَم: ثبوت و ملازمت (۷۷) اِخْوان: جمعِ اَخْ و اَخُو به معنی برادر (۷۸) ثِقات: جمعِ ثِقَه به معنی شخص مورد اعتماد (۷۹) قٰانِتات: جمعِ قٰانِتَه به معنی زنِ فروتن، خداترس، پرهیزگار (۸۰) مَذْهَب: محلّ رفتن، راه ----------- مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1389
از پدر آموز ای روشنجَبین(۸۱) رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۸۲) پیش از این
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳ Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى و بر ما رحمت نيآورى از زيانديدگان خواهيم بود.»
نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت نه لِوایِ(۸۳) مکر و حیلت برفراخت
باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد که بُدَم من سُرخرو، کردیم زرد
رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۸۴) تویی اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی
هین بخوان: رَبِّ بِمٰا اَغْوَیْتَنی تا نگردی جبری و، کژ کم تنی
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶ Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»
«گفت: حال که مرا گمراه ساختهای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف میکنم.» [ما بهعنوان منذهنی هم خودمان را گمراه میکنیم و هم به هرکسی که میرسیم او را به واکنش درمیآوریم.]
بر درختِ جبر تا کِی برجهی اختیارِ خویش را یکسو نهی؟
همچو آن ابلیس و ذُرّیاتِ(۸۵) او با خدا در جنگ و اندر گفت و گو
(۸۱) جَبین: پیشانی (۸۲) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم (۸۳) لِوا: پرچم (۸۴) صَبّاغ: رنگرز (۸۵) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل ----------- مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488
گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۶۵)
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.
(۸۶) دَنی: فرومایه، پست ----------- مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #354
«سببِ آنکه فَرَجی را نامِ فَرَجی(۸۷) نهادند از اوّل» صوفیی بدرید جُبَّه(۸۸) در حَرَج(۸۹) پیشش آمد بعدِ بِدْریدن فَرَج(۹۰) کرد نامِ آن دریده فَرَجی این لقب شد فاش زآن مردِ نَجی(۹۱) این لقب شد فاش و، صافش(۹۲) شیخ بُرد مانْد اندر طبعِ خَلقان حرفِ دُرد(۹۳)
همچنین هر نام، صافی داشتهست اسم را چون دُردیی بگذاشتهست(۹۴)
هر که گِلخوارَست، دُردی را گرفت رفت صوفی سویِ صافی، ناشِکِفت(۹۵) گفت: لابُد دُرد را صافی بُوَد زین دلالت دل به صَفْوت(۹۶) میرود
دُردْ عُسر(۹۷) افتاد و، صافش یُسرِ(۹۸) او صاف چون خرما و، دُردی بُسرِ(۹۹) او یُسر با عُسر است، هین آیِس(۱۰۰) مباش راه داری زین مَمات(۱۰۱) اندر معاش
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۵ Quran, Ash-Sharh(#94), Line #5
«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا»
«پس، همانا با هر دشوارى آسانى است.» رَوْح(۱۰۲) خواهی، جُبّه بشکاف ای پسر تا از آن صَفْوَت برآری زود سر
هست صوفی آنکه شد صَفْوَتطلب نه از لباسِ صُوف و خیّاطیّ و دَب(۱۰۳) صوفیی گشته به پیشِ این لِئام(۱۰۴) اَلْخِیاطَة و اللِّواطَة وَالسَّلام تصوّف در نزد این فرومایگان خلاصه شده است در دوختن و پوشیدن جامههای مُرَقَّع و لواط، والسّلام.
بر خیالِ آن صفا و نامِ نیک رنگ پوشیدن نکو باشد، و لیک بر خیالش گر رَوی تا اصلِ او نی چو عُبّادِ(۱۰۵) خیالِ تُو به تُو(۱۰۶) دورباشِ(۱۰۷) غیرتت آمد خیال گِرد بر گِرد سراپردهٔ جمال
بسته هر جوینده را که: راه نیست هر خیالش پیش میآید که بیست(۱۰۸) جز مگر آن تیزگوشِ تیزهوش کِش بُوَد از جَیْشِ(۱۰۹) نُصرتهاش جوش نجْهد از تخییلها(۱۱۰)، نی شَه شود(۱۱۱) تیرِ شَه بنماید، آنگه رَه شود
این دلِ سرگشته را تدبیر بخش وین کمانهایِ دوتو را تیر بخش جُرعهای برریختی ز آن خُفیه(۱۱۲) جام بر زمینِ خاک، مِنْ کَأْسِ(۱۱۳) الْکِرام(۱۱۴) هست بر زلف و رُخ از جرعهش نشان خاک را شاهان همی لیسند از آن
جُرعهٔ حُسنَست اندر خاکِ کَش(۱۱۵) که به صد دل(۱۱۶) روز و شب میبوسیاش جُرعه خاکآمیز چون مجنون کند مر تو را تا صافِ او خود چون کند؟ هر کسی پیشِ کلوخی جامه چاک کآن کلوخ از حُسن آمد جُرعهناک
جُرعهیی بر ماه و خورشید و حَمَل(۱۱۷) جرعهیی بر عرش و کُرسیّ(۱۱۸) و زُحَل(۱۱۹) جُرعه گوییش، ای عجب، یا کیمیا؟ که ز آسیبش(۱۲۰) بُوَد چندین بها(۱۲۱) جِدّ طلب آسیبِ او، ای ذُوفُنون لا یَمَسُّ(۱۲۲) ذٰاکَ(۱۲۳) اِلَّاالْـمُطْهَرون
ای کسی که دارای چندین هنری، با سعی و جدّیّت خواهان تجلّی و نفخهٔ الهی شو. اما جز پاکان از آن تجلّی برخوردار نشوند.
قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۷۹ Quran, Al-Waaqia(#56), Line #79
«لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْـمُطَهَّرُونَ»
«كه جز پاكان دست بر آن نزنند.»
جُرعهیی بر زرّ و بر لعل و دُرَر(۱۲۴) جرعهیی بر خَمْر(۱۲۵) و بر نُقْل و ثَمَر(۱۲۶) جرعهیی بر رویِ خُوبانِ لِطاف(۱۲۷) تا چگونه باشد آن راواقِ(۱۲۸) صاف چون همی مالی زبان را اندرین چون شَوی چون بینی آن را بی ز طین؟
چونکه وقتِ مرگ، آن جرعهٔ صفا زین کلوخِ تن به مُردن شد جدا آنچه میمانَد، کُنی دفنش تو زود این چنین زشتی بدآن چون گشته بود؟ جان، چو بی این جیفه(۱۲۹) بنماید جمال من نتانم گفت لطفِ آن وصال
مَه چو بی این ابر بنماید ضیا(۱۳۰) شرح نتوان کرد ز آن کار و کیا(۱۳۱) حَبَّذا(۱۳۲) آن مطبخِ پُر نوش(۱۳۳) و قند کین سلاطین کاسهلیسانِ(۱۳۴) ویاند حَبَّذا آن خرمنِ صحرایِ دین که بُوَد هر خرمن آن را دانهچین
حَبَّذا دریایِ عُمرِ بیغمی که بُوَد زو هفت دریا شبنمی جُرعهیی چون ریخت ساقیِّ اَلَسْت بر سرِ این شوره خاکِ زیردست(۱۳۵) جوش کرد آن خاک و، ما زآن جوششیم جرعهٔ دیگر، که بس بیکوششیم گر روا بُد، ناله کردم از عدم ور نبود این گفتنی، نک تن زدم(۱۳۶) این بیانِ بَطِّ(۱۳۷) حِرصِ مُنثنیست(۱۳۸) از خلیل آموز کآن بَط کُشتنیست هست در بط غیرِ این بس خیر و شر ترسم از فوتِ سخنهایِ دگر
(۸۷) فَرَجی: نوعی قبای بیبند و گشاد و جلو باز و بییقه با آستینهای بلند. (۸۸) جُبَّه: لباس گشاد و بلندی که روی جامههای دیگر میپوشند. (۸۹) حَرَج: تنگنا، تنگی (۹۰) فَرَج: گشایش (۹۱) نَجیّ: نجاتیافته، رستگار (۹۲) صاف: بیغل و غش (۹۳) دُرد: هر آنچه از مواد رسوبی که از مایعات در ته ظرف میماند. در اینجا «حرفِ دُرد» یعنی ظاهر و صورت ظاهر آن اسم. (۹۴) بگذاشتهست: باقی گذاشته است، به جا گذاشته است. (۹۵) ناشِکِفت: بیصبرانه، بدون معطّلی (۹۶) صَفْوت: خالصی، صفا (۹۷) عُسر: سختی (۹۸) یُسر: آسانی (۹۹) بُسر: خرمای نارس، هرچیز تازه (۱۰۰) آیِس: ناامید (۱۰۱) مَمات: مرگ (۱۰۲) رَوْح: آسودگی، آسایش (۱۰۳) دَبّ: خرامیدن، با ادب و شرم راه رفتن (۱۰۴) لِئام: جمعِ لِئیم، فرومایگان (۱۰۵) عُبّاد: جمعِ عابِد، پرستشگران، پارسایان (۱۰۶) تو به تو: لایه به لایه (۱۰۷) دورباش: نیزهای دو شاخه دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان میبردهاند تا مردم بدانند که پادشاه میآید و خود را به کنار کشند. (۱۰۸) بیست: مخفّفِ بایست، توقّف کن (۱۰۹) جَیْش: لشکر (۱۱۰) تخییل: انگیختنِ خیال، در اینجا معادل خیال است. (۱۱۱) نی شَه شود: مانند شاه در بازی شطرنج کیش نمیشود. (۱۱۲) خُفیه: پنهانی (۱۱۳) کَأْس: جام، جامِ پُر (۱۱۴) کِرام: جمعِ کریم به معنی بخشنده و بزرگوار (۱۱۵) کَش: خوب و زیبا (۱۱۶) به صد دل: با رغبت و شیفتگیِ کامل (۱۱۷) حَمَل: ماه فروردین (۱۱۸) عرش و کُرسی: کنایه از مجموعهٔ جهان هستی (۱۱۹) زُحَل: کیوان، از سیارههای منظومهٔ شمسی (۱۲۰) آسیب: آزار، گزند، رنج، کوب و ضربه. اما در اینجا مراد از آن تجلّی الهی است. (۱۲۱) بها: روشنی (۱۲۲) لا یَمَسُّ: لمس نمیکند. (۱۲۳) ذٰاکَ: آن (۱۲۴) دُرَر: جمعِ دُرّ به معنی مروارید (۱۲۵) خَمْر: شراب (۱۲۶) ثَمَر: میوه (۱۲۷) لِطاف: جمعِ لطیف (۱۲۸) راواق: شراب صاف و بدونِ دُرد (۱۲۹) جیفه: مردار (۱۳۰) ضیا: نور (۱۳۱) کار و کیا: شکوه و جلال (۱۳۲) حَبَّذا: خوشا، زهی (۱۳۳) نوش: شیرین، مقابل تلخ (۱۳۴) کاسهلیس: لیسندهٔ کاسه، آنکه ته ماندهٔ غذاها را میخورد، ریزهخوار، چاپلوس (۱۳۵) زیردست: پَست و فرودست، خوار و ذلیل (۱۳۶) تن زدم: خاموش ماندم، صبر کردم. (۱۳۷) بَطّ: مرغابی (۱۳۸) مُنثنی: دوتا، مضاعف، خمیده، در اینجا منحرف از راهِ حق ------------------------- مجموع لغات:
(۱) خاست: بلند شد. (۲) بحر: دریا (۳) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن (۴) استماع: شنیدن (۵) فَضول: یاوهگو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری میپردازد. (۶) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیت بدلی من ذهنی (۷) اَنْصِتُوا: خاموش باشید (۸) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد. (۹) صَعب: سخت و دشوار (۱۰) تَک: تاختن، دویدن، حمله (۱۱) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن (۱۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه (۱۳) تگ: ته و بُن (۱۴) فَتیٰ: جوان، جوانمرد (۱۵) حَدید: آهن (۱۶) خَرّوب: بسیار خرابکننده (۱۷) رُستَن: روییدن (۱۸) هادِم: ویرانکننده، نابودکننده (۱۹) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند. (۲۰) دی: دیروز، روز گذشته (۲۱) مینتان: نمیتوان (۲۲) مَقَر: جایگاه (۲۳) غَبین: آدمِ سسترأی (۲۴) خُدعهسرا: نیرنگخانه، کنایه از دنیا (۲۵) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب. (۲۶) ضَلال: گمراهی (۲۷) ریش: زخم، جراحت (۲۸) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن (۲۹) آسان بِجِهْ: به آسانی فرار کن (۳۰) اَبْتَر: ناقص و بهدردنخور (۳۱) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بیخبری و غرور (۳۲) فانی: زوالپذیر، هالِک، ناپایدار (۳۳) فارِق: فرقگذارنده میان حق و باطل (۳۴) فاروق: بسیار فرقگذارنده (۳۵) جور: ظلم و ستم (۳۶) حائل: مانع و حجابِ میان دو چیز (۳۷) بیستی: بِایستی (۳۸) نشکیبم: صبر نکنم، طاقت نیاورم. (۳۹) غرقاب: گرداب، قسمت عمیق دریا (۴۰) جور: ستم (۴۱) اَنْصِتوا: خاموش باشید. (۴۲) غایت: نهایت (۴۳) عَمیٰ: کوری (۴۴) مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام (۴۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن (۴۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست. (۴۷) گبر: کافر (۴۸) صُنع: آفرینش (۴۹) مصنوع: آفریده، مخلوق (۵۰) فراخ: وسیع، فراوان (۵۱) مُسمّیٰ: نامیده شده، نام کرده شده، صاحبِ نام (۵۲) حَوَل: دوبین شدن، در اینجا مراد دیدِ واقعبین نداشتن است. (۵۳) فَرّ: شکوه و جلال (۵۴) حبل: ریسمان، طناب (۵۵) مُنْقَطِع: جداشده، بریده (۵۶) قال: گفتار، سخن (۵۷) مُحال: غیر ممکن (۵۸) نغز: خوب، نیکو، لطیف (۵۹) زحیر: نالهای که از خستگی و آزردگی، برآید. (۶۰) صداع: سردرد، زحمت (۶۱) هِشتهیی: رها کردهای (۶۲) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت (۶۳) مُقَرَّب: نزدیک شده، آنکه به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده (۶۴) کَلَّ لِسان: زبان خاموش گردد، لال شود. (۶۵) گز: واحد اندازهگیری (۶۶) کَون: هستی و عالَمِ وجود (۶۷) عُلا: رفعت، بلندی (۶۸) عَلیل: بیمار (۶۹) ندارد مُنصَرف: گردش و حرکتی ندارد. (۷۰) شمعِ ظَفَر: مُرشد، انسانِ به حضور رسیده (۷۱) جُوق: دسته، گروه (۷۲) اَشکال: شِکلها، صورتها، در اینجا به معنی ظاهر فریبنده و رنگارنگ است. (۷۳) غوطه خوردن: فرورفتن در آب. در اینجا کنایه از مخفی شدن، چنانکه وقتی کسی زیر آب رود پنهان میشود. (۷۴) ظَلَّت: در اینجا به معنی شد و گردید است. (۷۵) اَرْبٰاح: جمعِ رِبْح، به معنی سود و منفعت (۷۶) مَغْرَم: ثبوت و ملازمت (۷۷) اِخْوان: جمعِ اَخْ و اَخُو به معنی برادر (۷۸) ثِقات: جمعِ ثِقَه به معنی شخص مورد اعتماد (۷۹) قٰانِتات: جمعِ قٰانِتَه به معنی زنِ فروتن، خداترس، پرهیزگار (۸۰) مَذْهَب: محلّ رفتن، راه (۸۱) جَبین: پیشانی (۸۲) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم (۸۳) لِوا: پرچم (۸۴) صَبّاغ: رنگرز (۸۵) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل (۸۶) دَنی: فرومایه، پست (۸۷) فَرَجی: نوعی قبای بیبند و گشاد و جلو باز و بییقه با آستینهای بلند. (۸۸) جُبَّه: لباس گشاد و بلندی که روی جامههای دیگر میپوشند. (۸۹) حَرَج: تنگنا، تنگی (۹۰) فَرَج: گشایش (۹۱) نَجیّ: نجاتیافته، رستگار (۹۲) صاف: بیغل و غش (۹۳) دُرد: هر آنچه از مواد رسوبی که از مایعات در ته ظرف میماند. در اینجا «حرفِ دُرد» یعنی ظاهر و صورت ظاهر آن اسم. (۹۴) بگذاشتهست: باقی گذاشته است، به جا گذاشته است. (۹۵) ناشِکِفت: بیصبرانه، بدون معطّلی (۹۶) صَفْوت: خالصی، صفا (۹۷) عُسر: سختی (۹۸) یُسر: آسانی (۹۹) بُسر: خرمای نارس، هرچیز تازه (۱۰۰) آیِس: ناامید (۱۰۱) مَمات: مرگ (۱۰۲) رَوْح: آسودگی، آسایش (۱۰۳) دَبّ: خرامیدن، با ادب و شرم راه رفتن (۱۰۴) لِئام: جمعِ لِئیم، فرومایگان (۱۰۵) عُبّاد: جمعِ عابِد، پرستشگران، پارسایان (۱۰۶) تو به تو: لایه به لایه (۱۰۷) دورباش: نیزهای دو شاخه دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان میبردهاند تا مردم بدانند که پادشاه میآید و خود را به کنار کشند. (۱۰۸) بیست: مخفّفِ بایست، توقّف کن (۱۰۹) جَیْش: لشکر (۱۱۰) تخییل: انگیختنِ خیال، در اینجا معادل خیال است. (۱۱۱) نی شَه شود: مانند شاه در بازی شطرنج کیش نمیشود. (۱۱۲) خُفیه: پنهانی (۱۱۳) کَأْس: جام، جامِ پُر (۱۱۴) کِرام: جمعِ کریم به معنی بخشنده و بزرگوار (۱۱۵) کَش: خوب و زیبا (۱۱۶) به صد دل: با رغبت و شیفتگیِ کامل (۱۱۷) حَمَل: ماه فروردین (۱۱۸) عرش و کُرسی: کنایه از مجموعهٔ جهان هستی (۱۱۹) زُحَل: کیوان، از سیارههای منظومهٔ شمسی (۱۲۰) آسیب: آزار، گزند، رنج، کوب و ضربه. اما در اینجا مراد از آن تجلّی الهی است. (۱۲۱) بها: روشنی (۱۲۲) لا یَمَسُّ: لمس نمیکند. (۱۲۳) ذٰاکَ: آن (۱۲۴) دُرَر: جمعِ دُرّ به معنی مروارید (۱۲۵) خَمْر: شراب (۱۲۶) ثَمَر: میوه (۱۲۷) لِطاف: جمعِ لطیف (۱۲۸) راواق: شراب صاف و بدونِ دُرد (۱۲۹) جیفه: مردار (۱۳۰) ضیا: نور (۱۳۱) کار و کیا: شکوه و جلال (۱۳۲) حَبَّذا: خوشا، زهی (۱۳۳) نوش: شیرین، مقابل تلخ (۱۳۴) کاسهلیس: لیسندهٔ کاسه، آنکه ته ماندهٔ غذاها را میخورد، ریزهخوار، چاپلوس (۱۳۵) زیردست: پَست و فرودست، خوار و ذلیل (۱۳۶) تن زدم: خاموش ماندم، صبر کردم. (۱۳۷) بَطّ: مرغابی (۱۳۸) مُنثنی: دوتا، مضاعف، خمیده، در اینجا منحرف از راهِ حق ---------------------------- ************************ تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams
سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند ز گوهر و لب دریا زبان حجاب کند
بیان حکمت اگرچه شگرف مشعلهایست ز آفتاب حقایق بیان حجاب کند
جهان کف است و صفات خداست چون دریا ز صاف بحر کف این جهان حجاب کند
همیشکاف تو کف را که تا به آب رسی به کف بحر بمنگر که آن حجاب کند
ز نقشهای زمین و ز آسمان مندیش که نقشهای زمین و زمان حجاب کند
برای مغز سخن قشر حرف را بشکاف که زلفها ز جمال بتان حجاب کند
تو هر خیال که کشف حجاب پنداری بیفکنش که تو را خود همان حجاب کند
نشان آیت حق است این جهان فنا ولی ز خوبی حق این نشان حجاب کند
ز شمس تبریز ارچه قراضهایست وجود قراضهایست که جان را ز کان حجاب کند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams
سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند ز گوهر و لب دریا زبان حجاب کند
بیان حکمت اگرچه شگرف مشعلهایست ز آفتاب حقایق بیان حجاب کند
جهان کف است و صفات خداست چون دریا ز صاف بحر کف این جهان حجاب کند
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۳۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1136
صورت از معنی چو شیر از بیشه دان یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان
این سخن و آواز از اندیشه خاست تو ندانی بحر اندیشه کجاست
لیک چون موج سخن دیدی لطیف بحر آن دانی که باشد هم شریف
چون ز دانش موج اندیشه بتاخت از سخن و آواز او صورت بساخت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316
از سخنگویی مجویید ارتفاع منتظر را به ز گفتن استماع
منصب تعلیم نوع شهوتست هر خیال شهوتی در ره بتست
گر به فضلش پی ببردی هر فضول کی فرستادی خدا چندین رسول
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1388
چون بگویی جاهلم تعلیم ده این چنین انصاف از ناموس به
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید انصتوا تا زبانتان من شوم در گفتوگو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #862, Divan e Shams
قومی که بر براق بصیرت سفر کنند بی ابر و بیغبار در آن مه نظر کنند
در دانههای شهوتی آتش زنند زود وز دامگاه صعب به یک تک عبر کنند
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علتی بتر ز پندار کمال نیست اندر جان تو ای ذودلال
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگ جو هست سرگین ای فتی گرچه جو صافی نماید مر تو را
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حدید ای بسی بسته به بند ناپدید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376
گفت نامت چیست برگو بیدهان گفت خروب است ای شاه جهان
گفت اندر تو چه خاصیت بود گفت من رستم مکان ویران شود
من که خروبم خراب منزلم هادم بنیاد این آب و گلم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387
آن زمان کت امتحان مطلوب شد مسجد دین تو پر خروب شد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550
چون ز زنده مرده بیرون میکند نفس زنده سوی مرگی میتند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #367, Divan e Shams
دل آمد و دی به گوش جان گفت ای نام تو اینکه مینتان گفت
درنده آنکه گفت پیدا سوزنده آنکه در نهان گفت
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4055
دشمنی داری چنین در سر خویش مانع عقلست و خصم جان و کیش
یک نفس حمله کند چون سوسمار پس به سوراخی گریزد در فرار
در دل او سوراخها دارد کنون سر ز هر سوراخ میآرد برون
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3706 مرغ جانها را در این آخرزمان نیستشان از همدگر یک دم امان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407 در زمانه صاحب دامی بود همچو ما احمق که صید خود کند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۲۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #620
مرغ فتنه دانه بر بام است او پر گشاده بسته دام است او
چون به دانه داد او دل را به جان ناگرفته مر ورا بگرفته دان
آن نظرها که به دانه میکند آن گره دان کو به پا برمیزند
دانه گوید گر تو میدزدی نظر من همی دزدم ز تو صبر و مقر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1763
مرگ را تو زندگی پنداشتی تخم را در شورهخاکی کاشتی
عقل کاذب هست خود معکوسبین زندگی را مرگ بیند ای غبین
ای خدا بنمای تو هر چیز را آنچنانکه هست در خدعهسرا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1032
نفی را اثبات میپنداشتیم دیده معدومبینی داشتیم دیدهیی کاندر نعاسی شد پدید کی تواند جز خیال و نیست دید لاجرم سرگشته گشتیم از ضلال چون حقیقت شد نهان پیدا خیال
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3222
کی تراشد تیغ دسته خویش را رو به جراحی سپار این ریش را
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621
سرنگون زآن شد که از سر دور ماند خویش را سر ساخت و تنها پیش راند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٩۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496
چون نباشد قوتی پرهیز به در فرار لا یطاق آسان بجه
عطار، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۴۱۳ Poem (Qazal) #413, Divan e Attar
زخم کاید بر منی آید همه تا تو میرنجی منی داری هنوز
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108
باد تند است و چراغم ابتری زو بگیرانم چراغ دیگری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112
او نکرد این فهم پس داد از غرر شمع فانی را به فانیی دگر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۸۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2088
دزد شب خواهد نه روز این را بدان شب نیم روزم که تابم در جهان
فارقم فاروقم و غلبیروار تا که از من که نمییابد گذار
آرد را پیدا کنم من از سپوس تا نمایم کاین نقوش است آن نفوس
من چو میزان خدایم در جهان وانمایم هر سبک را از گران
گاو را داند خدا گوسالهیی خر خریداری و درخور کالهیی
من نه گاوم تا که گوسالهم خرد من نه خارم که اشتری از من چرد
او گمان دارد که با من جور کرد بلکه از آیینه من روفت گرد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
تو بی ز گوش شنو بیزبان بگو با او که نیست گفت زبان بیخلاف و آزاری
حافظ، دیوان غزليات ، غزل شمارهٔ ۲۱۶ Hafez Poem(Qazal) #216, Divan e Qazaliat
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804
تو به هر صورت که آیی بیستی که منم این والله آن تو نیستی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۰۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3107
هرچه اندیشی پذیرای فناست آنکه در اندیشه ناید آن خداست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۵۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1357
گر چه صد چون من ندارد تاب بحر لیک من نشکیبم از غرقاب بحر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3705
دانهجو را دانهاش دامی شود و آن سلیمانجوی را هر دو بود مرغ جانها را در این آخرزمان نیستشان از همدگر یک دم امان هم سلیمان هست اندر دور ما کو دهد صلح و نماند جور ما
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید انصتوا تا زبانتان من شوم در گفت و گو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745
حیث ما کنتم فولوا وجهکم نحوه هذا الذی لم ینهکم
در هر وضعیتی هستید روی خود را بهسوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است
کورمرغانیم و بس ناساختیم کآن سلیمان را دمی نشناختیم همچو جغدان دشمن بازان شدیم لاجرم وامانده ویران شدیم
میکنیم از غایت جهل و عمی قصد آزار عزیزان خدا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2910
هر یکی خاصیت خود را نمود آن هنرها جمله بدبختی فزود آن هنرها گردن ما را ببست زآن مناصب سرنگونساریم و پست آن هنر فی جیدنا حبل مسد روز مردن نیست زآن فنها مدد
قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵ Quran, Al-Masad(#111), Line #5
«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»
«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.» جز همان خاصیت آن خوشحواس که به شب بد چشم او سلطانشناس آن هنرها جمله غول راه بود غیر چشمی کو ز شه آگاه بود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams
همیشکاف تو کف را که تا به آب رسی به کف بحر بمنگر که آن حجاب کند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم او بهانه باشد و تو منظرم
عاشق صنع توام در شکر و صبر عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
عاشق صنع خدا با فر بود عاشق مصنوع او کافر بود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams
هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد شیرینتر و نادرتر زآن شیوه پیشینش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1640
کل اصباح لنا شان جدید کل شی عن مرادی لایحید
در هر بامداد کاری تازه داریم و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمیشود
قرآن کریم، سورهٔ رحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹ Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29
«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»
«هركس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر روز در كارى است.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣۵٣ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #353
زان فراخ آمد چنین روزی ما که دریدن شد قبادوزی ما
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1462, Divan e Shams
صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams
برای مغز سخن قشر حرف را بشکاف که زلفها ز جمال بتان حجاب کند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۵٧ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3457
اسم خواندی رو مسمی را بجو مه به بالا دان نه اندر آب جو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3207
فکر آن باشد که بگشاید رهی راه آن باشد که پیش آید شهی
شاه آن باشد که از خود شه بود نه به مخزنها و لشکر شه شود
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۲۸۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1285
در گذر از صورت و از نام خیز از لقب وز نام در معنی گریز
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1453
قبله کردم من همه عمر از حول آن خیالاتی که گم شد در اجل
حسرت آن مردگان از مرگ نیست زآنست کاندر نقشها کردیم ایست
ما ندیدیم این که آن نقش است و کف کف ز دریا جنبد و یابد علف
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams
تو هر خیال که کشف حجاب پنداری بیفکنش که تو را خود همان حجاب کند
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۱۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1113
هرچه صورت می وسیلت سازدش زآن وسیلت بحر دور اندازدش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1110
باز گرد شمس میگردم عجب هم ز فر شمس باشد این سبب
شمس باشد بر سببها مطلع هم از او حبل سببها منقطع
صد هزاران بار ببریدم امید از که از شمس این شما باور کنید
تو مرا باور مکن کز آفتاب صبر دارم من و یا ماهی ز آب
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4726
هرچه گویی ای دم هستی از آن پرده دیگر بر او بستی بدان
آفت ادراک آن قال است و حال خون به خون شستن محال است و محال
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4070
سحر کاهی را به صنعت که کند باز کوهی را چو کاهی میتند
زشتها را نغز گرداند به فن نغزها را زشت گرداند به ظن
کار سحر اینست کو دم میزند هر نفس قلب حقایق میکند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۶۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4064
بهر صورتها مکش چندین زحیر بیصداع صورتی معنی بگیر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams
نشان آیت حق است این جهان فنا ولی ز خوبی حق این نشان حجاب کند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۷۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3670
تو به صورت رفتهیی گمگشتهیی زآن نمییابی که معنی هشتهیی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #806, Divan e Shams
هر کسی در عجبی و عجب من اینست کاو نگنجد به میان چون به میان میآید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams
صلوات بر تو آرم که فزوده باد قربت که به قرب کل گردد همه جزوها مقرب
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٠١٣ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3013
لفظ در معنی همیشه نارسان زآن پیمبر گفت قد کل لسان
حدیث
«من عَرفَ اللّـهَ بِصِفاتِهِ طالَ لِسانُهُ، وَ مَنْ عَرَفَ اللّـهَ بِذاتِه کَلَّ لِسانُهُ؛»
«هرکه خدا را به صفاتش بشناسد، زبانش گویا شود و هرکه خدا را به ذاتش شناسد، زبانش خموش گردد.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #921, Divan e Shams
ز شمس تبریز ارچه قراضهایست وجود قراضهایست که جان را ز کان حجاب کند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1463
در گداز این جمله تن را در بصر در نظر رو در نظر رو در نظر
یک نظر دو گز همیبیند ز راه یک نظر دو کون دید و روی شاه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۲۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1027
بحر را پوشید و کف کرد آشکار باد را پوشید و بنمودت غبار
چون مناره خاک پیچان در هوا خاک از خود چون برآید بر علا
خاک را بینی به بالا ای علیل باد را نی جز به تعریف دلیل کف همی بینی روانه هر طرف کف بیدریا ندارد منصرف کف به حس بینی و دریا از دلیل فکر پنهان آشکارا قال و قیل
نفی را اثبات میپنداشتیم دیده معدومبینی داشتیم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580
آفتابی در یکی ذره نهان ناگهان آن ذره بگشاید دهان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #341
هر که را پر سوخت ز آن شمع ظفر بدهدش آن شمع خوش هشتاد پر
جوق پروانه دو دیده دوخته مانده زیر شمع بد پر سوخته میطپد اندر پشیمانی و سوز میکند آه از هوای چشمدوز شمع او گوید که چون من سوختم کی تو را برهانم از سوز و ستم
شمع او گریان که من سرسوخته چون کنم مر غیر را افروخته
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #346
تفسیر یا حسره علی العباد
قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۳۰ Quran, Yaseen(#36), Line #30
«يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ ۚ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ»
«اى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد مگر آنكه مسخرهاش كردند.»
قرآن کریم، سورهٔ زُمَر (۳۹)، آیهٔ ۵۶ Quran, Az-Zumar(#39), Line #56
«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّـهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ»
«تا كسى نگويد: اى حسرتا بر من كه در كار خدا كوتاهى كردم، و از مسخرهكنندگان بودم.»
او همی گوید که از اشکال تو غره گشتم دیر دیدم حال تو
شمع مرده باده رفته دلربا غوطه خورد از ننگ کژبینی ما
ظلت الارباح خسرا مغرما تشتکی شکوی الیالله العمی
بر اثر کژبینی سودها به زیانی سخت و پایدار مبدل شد از کوردلی خود به خدا شکایت کن
حبذا ارواح اخوان ثقات مسلمات مومنات قانتات
زهی به جانهای برادران مورد اعتماد که آن جانها مسلمان و مومن و فروتناند
هر کسی رویی به سویی بردهاند و آن عزیزان رو به بیسو کردهاند
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵ Quran, Al-Baqarah(#2), Line #115 «… فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّـهِ … .»
«… پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست… .»
هر کبوتر میپرد در مذهبی وین کبوتر جانب بیجانبی ما نه مرغان هوا نه خانگی دانه ما دانه بیدانگی
زآن فراخ آمد چنین روزی ما که دریدن شد قبادوزی ما
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1389
از پدر آموز ای روشنجبین ربنا گفت و ظلمنا پیش از این
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳ Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى و بر ما رحمت نيآورى از زيانديدگان خواهيم بود.»
نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت نه لوای مکر و حیلت برفراخت
باز آن ابلیس بحث آغاز کرد که بدم من سرخرو کردیم زرد
رنگ رنگ توست صباغم تویی اصل جرم و آفت و داغم تویی
هین بخوان رب بما اغویتنی تا نگردی جبری و کژ کم تنی
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶ Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»
«گفت: حال که مرا گمراه ساختهای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف میکنم.» [ما بهعنوان منذهنی هم خودمان را گمراه میکنیم و هم به هرکسی که میرسیم او را به واکنش درمیآوریم.]
بر درخت جبر تا کی برجهی اختیار خویش را یکسو نهی
همچو آن ابلیس و ذریات او با خدا در جنگ و اندر گفت و گو
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489
گفت آدم که ظلمنا نفسنا او ز فعل حق نبد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488
گفت شیطان که بما اغویتنی کرد فعل خود نهان دیو دنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #354
سبب آنکه فرجی را نام فرجی نهادند از اول صوفیی بدرید جبه در حرج پیشش آمد بعد بدریدن فرج کرد نام آن دریده فرجی این لقب شد فاش زآن مرد نجی این لقب شد فاش و صافش شیخ برد ماند اندر طبع خلقان حرف درد
همچنین هر نام صافی داشتهست اسم را چون دردیی بگذاشتهست
هر که گلخوارست دردی را گرفت رفت صوفی سوی صافی ناشکفت گفت لابد درد را صافی بود زین دلالت دل به صفوت میرود
درد عسر افتاد و صافش یسر او صاف چون خرما و دردی بسر او یسر با عسر است هین آیس مباش راه داری زین ممات اندر معاش
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۵ Quran, Ash-Sharh(#94), Line #5
«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا»
«پس، همانا با هر دشوارى آسانى است.» روح خواهی جبه بشکاف ای پسر تا از آن صفوت برآری زود سر
هست صوفی آنکه شد صفوتطلب نه از لباس صوف و خیاطی و دب صوفیی گشته به پیش این لئام الخیاطه و اللواطه والسلام تصوف در نزد این فرومایگان خلاصه شده است در دوختن و پوشیدن جامههای مرقع و لواط والسلام
بر خیال آن صفا و نام نیک رنگ پوشیدن نکو باشد و لیک بر خیالش گر روی تا اصل او نی چو عباد خیال تو به تو دورباش غیرتت آمد خیال گرد بر گرد سراپرده جمال
بسته هر جوینده را که راه نیست هر خیالش پیش میآید که بیست جز مگر آن تیزگوش تیزهوش کش بود از جیش نصرتهاش جوش نجهد از تخییلها نی شه شود تیر شه بنماید آنگه ره شود
این دل سرگشته را تدبیر بخش وین کمانهای دوتو را تیر بخش جرعهای برریختی ز آن خفیه جام بر زمین خاک من کاس الکرام هست بر زلف و رخ از جرعهش نشان خاک را شاهان همی لیسند از آن
جرعه حسنست اندر خاک کش که به صد دل روز و شب میبوسیاش جرعه خاکآمیز چون مجنون کند مر تو را تا صاف او خود چون کند هر کسی پیش کلوخی جامه چاک کان کلوخ از حسن آمد جرعهناک
جرعهیی بر ماه و خورشید و حمل جرعهیی بر عرش و کرسی و زحل جرعه گوییش ای عجب یا کیمیا که ز آسیبش بود چندین بها جد طلب آسیب او ای ذوفنون لا یمس ذاک الاالـمطهرون
ای کسی که دارای چندین هنری با سعی و جدیت خواهان تجلی و نفخه الهی شو اما جز پاکان از آن تجلی برخوردار نشوند
قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۷۹ Quran, Al-Waaqia(#56), Line #79
«لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْـمُطَهَّرُونَ»
«كه جز پاكان دست بر آن نزنند.»
جرعهیی بر زر و بر لعل و درر جرعهیی بر خمر و بر نقل و ثمر جرعهیی بر روی خوبان لطاف تا چگونه باشد آن راواق صاف چون همی مالی زبان را اندرین چون شوی چون بینی آن را بی ز طین
چونکه وقت مرگ آن جرعه صفا زین کلوخ تن به مردن شد جدا آنچه میماند کنی دفنش تو زود این چنین زشتی بدآن چون گشته بود جان چو بی این جیفه بنماید جمال من نتانم گفت لطف آن وصال
مه چو بی این ابر بنماید ضیا شرح نتوان کرد ز آن کار و کیا حبذا آن مطبخ پر نوش و قند کین سلاطین کاسهلیسان ویاند حبذا آن خرمن صحرای دین که بود هر خرمن آن را دانهچین
حبذا دریای عمر بیغمی که بود زو هفت دریا شبنمی جرعهیی چون ریخت ساقی الست بر سر این شوره خاک زیردست جوش کرد آن خاک و ما زآن جوششیم جرعه دیگر که بس بیکوششیم گر روا بد ناله کردم از عدم ور نبود این گفتنی نک تن زدم این بیان بط حرص منثنیست از خلیل آموز کان بط کشتنیست هست در بط غیر این بس خیر و شر ترسم از فوت سخنهای دگر
|
Sign in or sign up to post comments.