برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه
اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
ای باغ، همیدانی کز بادِ که رقصانی
آبستنِ میوهستی، سرمستِ گلستانی
این روح چرا داری؟ گر زانکه تو این جسمی
وین نقش چرا بندی؟ گر زانکه همه جانی
جان پیشکَشَت چه بْوَد؟ خرما به سویِ بصره(۱)
وز گوهر چون گویم؟ چون غیرتِ عُمّانی(۲)
عقلا، ز قیاسِ خود، زین رو تو زَنَخ میزن(۳)
زان رو تو کجا دانی؟ چون مستِ زَنَخدانی(۴)
دشوار بُوَد با کَر طَنبور(۵) نوازیدن
یا بر سرِ صفرایی، رسمِ شِکَرافشانی
می وام کند ایمان، صد دیده به دیدارش
تا مست شود ایمان، زان بادهٔ یزدانی
در پایِ دل افتم من، هر روز همیگویم
رازِ تو شود پنهان، گر راز تو نجهانی
کآن مهرهٔ ششگوشه، هم لایقِ آن نَطع(۶) است
کی گنجد در طاسی(۷) ششگوشهٔ انسانی؟
شمسُالْحَقِ تبریزی، من باز چرا گردم
هر لحظه به دستِ تو گر زانکه نه سلطانی؟
(۱) خرما به سویِ بصره بردن: کار بیسود کردن، نظیرِ زیره به کرمان بردن.
(۲) عُمّان: ناحیهای که مروارید آن معروف است.
(۳) زَنَخ زدن: سخن بیهوده گفتن، لاف زدن
(۴) زَنَخدان: چانه، مجازاً پرحرفی
(۵) طَنبور: تَنبور، از آلات موسیقی دارای دستۀ بلند و کاسۀ کوچک شبیه سهتار.
(۶) نَطع: بساط، فرش
(۷) طاس: کاسه
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
ای باغ، همیدانی کز بادِ که رقصانی
آبستنِ میوهستی، سرمستِ گلستانی
این روح چرا داری؟ گر زانکه تو این جسمی
وین نقش چرا بندی؟ گر زانکه همه جانی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams
ز حرف بگذر و چون آب نقشها مپذیر
که حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پُل
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1759, Divan e Shams
کِی شود این روانِ من ساکن؟
این چنین ساکنِ روان که منم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1568
نامه بگشادن چه دشوارست و صَعْب(۸)
کارِ مردانست، نه طفلانِ کَعْب(۹)
جمله بر فهرست قانع گشتهایم
زآنکه در حرص و هوا(۱۰) آغشتهایم
باشد آن فهرست، دامی عامه را
تا چنان دانند متن نامه را
باز کن سَرنامه را، گردن مَتاب(۱۱)
زین سخن، وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب(۱۲)
(۸) صَعب: دشوار
(۹) طفلانِ کَعْب: اطفالی که به بازی مشغولند.
(۱۰) هوا: خواهشهای نَفسانی، نیازهای من ذهنی
(۱۱) گردن مَتاب: سرپیچی مکن، رُخ متاب.
(۱۲) وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خداوند به راستی و درستی داناتر است.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3794
کَهْ(۱۳) نیَم، کوهم ز حِلم(۱۴) و صبر و داد
کوه را کی در رُباید تُندباد؟
آنکه از بادی رَوَد از جا خَسیست
زآنکه بادِ ناموافق، خود بسیست
بادِ خشم و بادِ شهوت، بادِ آز
بُرد او را که نبود اهلِ نماز
کوهم و هستیِّ من، بُنیادِ اوست
ور شَوَم چون کاه، بادم بادِ اوست
جز به بادِ او نجنبد میلِ من
نیست جز عشقِ اَحَد سَرخِیلِ(۱۵) من
(۱۳) کَهْ: مخفّفِ كاه
(۱۴) حِلم: فضاگشایی
(۱۵) سَرخِیل: سردسته، سرگروه
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams
صلوات بر تو آرم که فزوده باد قُربت(۱۶)
که به قُربِ کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب(۱۷)
(۱۶) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت
(۱۷) مُقَرَّب: نزدیک شده، آنکه به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٧٨۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3784
تشنه را دَردِ سَر آرَد بانگِ رعد
چون نداند کاو کشاند ابرِ سَعد(۱۸)
چشمِ او ماندهست در جویِ روان
بیخبر از ذوقِ آبِ آسمان
(۱۸) سَعد: خجسته؛ مبارک
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2500
درگذر از فضل و از جَلْدی(۱۹) و فن
کارْ خدمت دارد و خُلقِ حَسَن
(۱۹) جَلْدی: چابکی، چالاکی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287
او فضولی بوده است از اِنقباض(۲۰)
کرد بر مختارِ مطلق، اِعتراض
(۲۰) اِنقباض: دلتنگی و قبض
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334
خود ندارم هیچ، بِهْ سازد مرا
که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۲۱)
(۲۱) عَنا: رنج
-----------
«انسان = جسم + انکارِ جسم»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shams
لبّیک(۲۲) لبّیک ای کَرَم، سودایِ(۲۳) تُست اندر سَرَم
ز آبِ تو چرخی میزنم مانند چرخِ آسیا
هرگز نداند آسیا مقصود گردشهای خود
کاستون قوتِ ماست او یا کسب و کار نانبا(۲۴)
آبیش گردان میکند، او نیز چرخی میزند
حق آب را بسته کند، او هم نمیجنبد ز جا
(۲۲) لبّیک: قبول میکنم، امرِ تو را اطاعت میکنم.
(۲۳) سودا: خیال، هوی و هوس
(۲۴) نانبا: نانوا
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams
هر حدیثِ طَبْع را تو پرورشهایی بِدَش
شرح و تَأویلی(۲۵) بکن، وادان(۲۶) که این بیحائِل(۲۷) است
(۲۵) تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن
(۲۶) وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن
(۲۷) بیحائِل: بدون مانع، بدون حجاب
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875
در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشَش اختر را مقادیری نماند
پس بدید او بیحجاب اسرار را
سِیرِ روحِ مؤمن و کُفّار را
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی
کاین غَرَضها پردهٔ دیده بُوَد
بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد
پس نبیند جمله را با طِمّ(۲۸) و رِمّ(۲۹ و ۳۰)
حُبُّکَالْـاَشیاءَ یُعْمی و یُصِمّ
حدیث
«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
(۲۸) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۲۹) رِمّ: زمین و خاک
(۳۰) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢۶۴٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2648
عالمِ وَهم و خیالِ طمع و بیم
هست رهرو را یکی سدّی عظیم
نقشهایِ این خیالِ نقشبند(۳۱)
چون خلیلی(۳۲) را که کُه(۳۳) بُد، شد گزند(۳۴)
قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶
Quran, Al-An’aam(#6), Line #76
«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا قَالَ هَٰذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»
«چون شب او را فرو گرفت، ستارهای دید. گفت: این است پروردگارِ من.
چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»
(۳۱) نقشبند: نقشآفرین، نقّاش
(۳۲) خلیل: حضرت ابراهیم، دوستِ خدا
(۳۳) کُه: کوه
(۳۴) گزند: آسیب
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3245
شاهدِ تو سدِّ رویِ شاهد است
مرشدِ تو سدِّ گفتِ مرشد است
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2798, Divan e Shams
در دو چشمِ من نشین، ای آنکه از من منتری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams
زهی(۳۵) باغی که من ترتیب کردم
زهی شهری که من بنیاد کردم
(۳۵) زهی: خوشا
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172
شاد باش و فارِغ و ایمن که من
آن کنم با تو که باران، با چمن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shams
تو چگونه گُلْسِتانی که گُلی ز تو نرویَد؟
تو چگونه باغ و راغی که یکی شَجَر(۳۶) نداری؟
(۳۶) شَجَر: درخت
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳۷)
(۳۷) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس(۳۸) را صد من حَدید(۳۹)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۳۸) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلی من ذهنی
(۳۹) حَدید: آهن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگِ(۴۰) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۴۱)
گرچه جو صافی نماید مر تو را
(۴۰) تگ: ته و بُن
(۴۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۴۲)
که بگویید از طریقِ انبساط
(۴۲) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130
چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.»
تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32
«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: «منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۴۳) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
(۴۳) نَفَخْتُ: دمیدم
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بیقول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856
گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حَبْر(۴۴) و سَنی(۴۵)
خویش را بدخُو و خالی میکنی
(۴۴) حَبر: دانشمند، دانا
(۴۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151
مردهٔ خود را رها کردهست او
مردهٔ بیگانه را جوید رَفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479
دیده آ، بر دیگران، نوحهگری
مدّتی بنشین و، بر خود میگِری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
جان پیشکَشَت چه بْوَد؟ خرما به سویِ بصره
وز گوهر چون گویم؟ چون غیرتِ عُمّانی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3195
زیره را من سویِ کِرمان آورم
گر به پیشِ تو دل و جان آورم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1463
مُشتریِّ ماست اَللّـهُ اشْتَریٰ(۴۶)
از غمِ هر مُشتری هین برتر آ
«کسی که فرمودهاست:«خداوند میخرد»، مشتری ماست.
بههوش باش از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.»
قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱
Quran, At-Tawba(#9), Line #111
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ… .»
« خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است… .»
(۴۶) اِشْتَرىٰ: خريد؛ خریداری کرد.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1875
لانُسَلِّم(۴۷) و اعتراض از ما برفت
چون عوض میآید از مفقود، زَفْت(۴۸)
چونکه بیآتش مرا گرمی رسد
راضیام گر آتشش ما را کُشد
بیچراغی چون دهد او روشنی
گر چراغت شد، چه افغان میکنی؟
(۴۷) لانُسَلِّم: تسلیم نمیشویم.
(۴۸) زَفت: ستبر، عظیم.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #122
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
هرکه با ناراستان هَمسَنگ(۴۹) شد
در کمی افتاد و، عقلش دَنگ(۵۰) شد
رُو اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار باش
خاک بر دلداریِ اَغیار پاش
«برو نسبت به کافران، سخت و با صلابت باش و بر سر
عشق و دوستی نامحرمانِ بَدنَهاد، خاک بپاش.»
قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹
Quran, Al-Fath(#48), Line #29
«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…»
«… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …»
بر سرِ اَغیار چون شمشیر باش
هین مکُن روباهبازی، شیر باش
تا ز غیرت از تو یاران نَسْکُلند(۵۱)
زآنکه آن خاران، عدوِّ این گُلَند
(۴۹) هَمسَنگ: هموزن، همتایی، در اینجا مصاحبت.
(۵۰) دَنگ: احمق، بیهوش.
(۵۱) سِکُلیدن: پاره کردن، بُریدن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴٠۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4054
ای اَیاز اکنون نگویی کاین گُهَر
چند میارزد بدین تاب و هنر
گفت: افزون زآنچه تانم گفت من
گفت: اکنون زود خُردش درشکن
سنگها در آستین بودش، شتاب
خُرد کردش، پیشِ او بود آن صواب(۵۲)
(۵۲) صواب: درستی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4071
چون شکست او گوهر خاص آن زمان
زآن امیران خاست(۵۳) صد بانگ و فَغان
(۵۳) خاستن: بلندشدن، برپاشدن، برخاستن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4075
گفت اَیاز: ای مِهترانِ(۵۴) ناموَر(۵۵)
اَمرِ شه بهتر به قیمت یا گُهر؟
اَمرِ سلطان بِهْ بُوَد پیشِ شما
یا که این نیکوگُهَر؟ بهرِ خدا
ای نظرتان بر گُهَر بر شاه نه
قبلهتان غولست و جادهٔ راه نه
من ز شَه برمینگردانم نظر
من چو مُشرک روی نآرم با حَجَر(۵۶)
(۵۴) مِهتران: بزرگان
(۵۵) ناموَر: نامدار، مشهور
(۵۶) حَجَر: سنگ
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
عقلا، ز قیاسِ خود، زین رو تو زَنَخ میزن
زان رو تو کجا دانی؟ چون مستِ زَنَخدانی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #246
تو قیاس از خویش میگیری ولیک
دورِ دور افتادهای، بنگر تو نیک
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1390
نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت
نه لِوایِ(۵۷) مکر و حیلت برفراخت
(۵۷) لِوا: پرچم
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2002, Divan e Shams
هست میزانِ معَیَّنْت و بدآن میسنجی
هله میزان بگذار و زرِ بیمیزان بین
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٧۶٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #760
اتّصالی بیتَکَیُّف(۵۸)، بیقیاس
هست رَبُّ النّاس را با جانِ ناس(۵۹)
لیک گفتم ناس من، نَسْناس(۶۰) نی
ناس غیرِ جانِ جاناِشناس نی
(۵۸) تَکَیُّف: کیفیّتپذیری، کیفیّت داشتن
(۵۹) ناس: مردم
(۶۰) نَسْناس: جانوری افسانهای و موهوم شبیه به انسان که هیکلی مهیب دارد. کنایه از من ذهنی
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
دشوار بُوَد با کَر طَنبور نوازیدن
یا بر سرِ صفرایی، رسمِ شِکَرافشانی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams
این طبیعت کور و کَر گر نیست، پس چون آزمود؟
کاین حجاب و حائل(۶۱) است، آن سویِ آن چون مایل است؟
لیک طبع از اصلِ(۶۲) رنج و غصّهها بررُسته(۶۳) است
در پِیِ رنج و بلاها، عاشقِ بیطایل(۶۴) است
(۶۱) حائل: مانع و حجاب میان دو چیز.
(۶۲) اصل: در اینجا یعنی ریشه.
(۶۳) بررُستهاست: روییدهاست.
(۶۴) طایل: وسیع، گسترده، فایده و سود؛ بیطایل: بیفایده، بیهوده.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2519, Divan e Shams
غلامِ پاسبانانم که یارم پاسبانَستی
به چُستی و به شبخیزی چو ماه و اخترانَستی
غلامِ باغبانانم که یارم باغبانَستی
به ترّیّ و به رعنایی، چو شاخِ ارغوانَستی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4064
زآن عَوانِ(۶۵) مُقتَضی(۶۶) که شهوت است
دل اسیرِ حرص و آز و آفت است
زآن عَوانِ سِرّ شدی دزد و تباه
تا عوانان را به قهرِ توست راه
در خبر بشنو تو این پندِ نکو
بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدیٰ عَدُو
«تو این اندرزِ خوب را که در یکی از احادیثِ شریف آمده بشنو و به آن عمل کن:
«سرسختترین دشمن شما در درونِ شماست.»»
حدیث
«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ.»
«سرسختترين دشمنِ تو، نَفْسِ تو است كه در ميانِ دو پهلویت (درونت) جا دارد.»
(۶۵) عَوان: مأمور
(۶۶) مُقتَضی: خواهشگر
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
می وام کند ایمان، صد دیده به دیدارش
تا مست شود ایمان، زان بادهٔ یزدانی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3105
جهد کن کز جامِ حق یابی نَوی(۶۷)
بیخود و بیاختیار آنگه شوی
آنگه آن مِی را بُوَد کُلّ اختیار
تو شوی معذورِ مطلق، مستوار
(۶۷) نَوی: تازگی و نشاط
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1709
عاشقِ رنج است نادان تا ابد
خیز لٰااُقْسِم بخوان تا فی کَبَد
قرآن کریم، سورهٔ بلد (۹۰)، آیهٔ ۱
Quran, Al-Balad(#90), Line #1
«لَا أُقْسِمُ بِهَٰذَا الْبَلَدِ»
«قسم به اين شهر.»
قرآن کریم، سورهٔ بلد (۹۰)، آیهٔ ۴
Quran, Al-Balad(#90), Line #4
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ»
«كه آدمى را در رنج و محنت بيآفريدهايم،»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
در پایِ دل افتم من، هر روز همیگویم
رازِ تو شود پنهان، گر راز تو نجهانی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣۶٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #368
امتحانِ خود چو کردی ای فلان
فارغ آیی زامتحانِ دیگران
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1894
رُقعهٔ(۶۸) دیگر نویسم ز آزمون
دیگری جویم رسولِ ذوفُنون(۶۹)
بر امیر و مَطْبَخیّ(۷۰) و نامهبَر
عیب بنهاده ز جهل، آن بیخبر
هیچ گِردِ خود نمیگردد که من
کژْروی کردم، چو اندر دین، شَمَن(۷۱)
(۶۸) رُقعه: نامه، نوشته، تکّهکاغذی که روی آن بنویسند.
(۶۹) ذوفُنون: صاحب فنها، دارای هنرها
(۷۰) مَطْبَخی: آشپز، آنکس که در آشپزخانه کار میکند.
(۷۱) شَمَن: بتپرست
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130
چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.»
تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #3
«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: «منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مُردهتن
جانِ من باشد که رو آرَد به من
من کنم او را از این جان محتشم(۷۲)
جان که من بخشم، ببیند بخششم
جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست
جز همان جان کَاصلِ او از کویِ اوست
(۷۲) محتشم: دارای حشمت، شکوهمند
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4662
خشم و ذوقت هر دو عکسِ دیگران
شادیِ قَوّاده(۷۳) و خشمِ عَوان(۷۴)
(۷۳) قَوّاده: پاانداز، کسی که زنان و مردان را برای همآغوشی به هم برساند.
(۷۴) عَوان: مأمور حکومتی.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
کآن مهرهٔ ششگوشه، هم لایقِ آن نَطع است
کی گنجد در طاسی ششگوشهٔ انسانی؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگذار، صدرِ توست راه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams
چون راه، رفتنیست، توقّف هلاکت است
چُونَت قُنُق(۷۵) کند که بیا، خَرگَهْ(۷۶) اندرآ
(۷۵) قُنُق: مهمان
(۷۶) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵٣٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1532
بعد از این حرفیست پیچاپیچ و دور
با سلیمان باش و دیوان را مشور(۷۷)
(۷۷) مشور: مشوران، تحریک نکن.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580
آفتابی در یکی ذرّه نهان
ناگهان آن ذرّه بگْشاید دهان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #806, Divan e Shams
هر کسی در عجبی و عجبِ من این است
کو نگنجد به میان، چون به میان میآید؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
شمسُالْحَقِ تبریزی، من باز چرا گردم
هر لحظه به دستِ تو گر زانکه نه سلطانی؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams
چون بازِ شَهی رو به سوی طَبلهٔ(۷۸) بازش
کآن طَبله تو را نوش دهد طَبل نخوانَد
(۷۸) طَبله: طبلِ کوچک؛ صندوقچه، قوطی، یا ظرفی از چوب یا شیشه که در آن عطر نگهداری میکردند.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3335
گر امین آیید سویِ اهلِ راز
وارهید از سَرکُلَه(۷۹) مانندِ باز
سَرکلاهِ چشمبندِ گوشبند
که از او باز است مسکین و نَژَند(۸۰)
(۷۹) سرکُلَه: همان کلاهی است که برای آموزش باز شکاری بر سرش میگذارند
تا چشم و گوشش بسته شده و نتواند بهسوی جفتش پرواز کند.
(۸۰) نَژَند: اندوهگین، پژمرده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3412
گر خُفاشی رفت در کور و کبود(۸۱)
بازِ(۸۲) سلطاندیده را باری چه بود؟
(۸۱) کور و کبود: در اینجا بهمعنی زشت و ناقص، گول و نادان، منذهنی
(۸۲) باز: نوعی پرندۀ شکاری که در قدیم آن را برای شکار کردن جانوران تربیت میکردند.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3581
مُجتَهد هرگه که باشد نَصشناس
اندر آن صورت نیندیشد قیاس
چون نیابد نصّ اندر صورتی
از قیاس آنجا نماید عبرتی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3583
«تشبیِه نَصّ با قیاس»
نصّ، وحی روحِ قدسی دان یقین
وآن قیاسِ عقلِ جُزوی، تحتِ این
عقل از جان گشت با ادراک و فَر(۸۳)
روح، او را کِی شود زیرِ نظر؟
لیک جان در عقل، تأثیری کند
زآن اثر آن عقل، تدبیری کند
نوحوار، اَر صَدَّقی زد(۸۴) در تو روح
کو یَم(۸۵) و کشتیّ و؟ کو طوفانِ نوح؟
عقل، اثر را روح پندارد، ولیک
نورِ خور از قُرصِ خور(۸۶) دور است نیک
زآن به قرصی سالکی خرسند شد
تا ز نورش سویِ قرص افگند شد
زآنکه این نوری که اندر سافِل(۸۷) است
نیست دایم، روز و شب، او آفِل است
وآنکه اندر قرص دارد باش(۸۸) و جا
غرقهٔ آن نور باشد دایما
نه سحابش ره زند خود، نه غروب
وارهید او از فراقِ سینهکوب
این چنین کس اصلش از افلاک بود
یا مُبَدَّل(۸۹) گشت، گر از خاک بود
زآنکه خاکی را نباشد تابِ آن
که زند بر وَی شعاعش جاودان
گر زند بر خاک دایم تابِ خَور(۹۰)
آنچنان سوزد، که نآید زو ثمر
دایم اندر آب کار ماهی است
مار را با او کجا همراهی است
لیک در کُه مارهایِ پُرفَنَند
اندرین یم(۹۱) ماهییها میکنند(۹۲)
مکرِشان گر خلق را شیدا کند
هم ز دریا تاسهشان(۹۳) رسوا کند
و اندرین یَم، ماهیانِ پُرفَنَند
مار را از سِحر، ماهی میکنند
ماهیانِ قعرِ دریایِ جلال
بحرِشان آموخته سِحرِ حَلال
پس محال از تابِ ایشان حال شد
نحس آنجا رفت و، نیکوفال شد
تا قیامت گر بگویم زین کلام
صد قیامت بگذرد، وین ناتمام
(۸۳) فَرّ: شکوهِ ایزدی
(۸۴) صَدَّقی زد: تأیید کرد.
(۸۵) یَم: دریا
(۸۶) خور: خورشید
(۸۷) سافِل: پایین، زیرین، پست
(۸۸) باش: در اینجا اقامتگاه و مسکن
(۸۹) مُبَدَّل: دگرگون شده
(۹۰) خَور: خورشید
(۹۱) یَم: دریا
(۹۲) ماهیی کردن: کارِ ماهی کردن، مانند ماهی شدن.
(۹۳) تاسه: دلتنگی و اضطراب
-----------
قسمتی از داستان «کر و بیمار»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3370
گفت: چُونی؟ گفت: مُردَم، گفت: شُکر!
شد ازین، رنجور پُرآزار و نُکْر(۹۴)
کین چه شُکرست؟ او عدوِّ(۹۵) ما بدهست
کَر قیاسی کرد و آن کژ آمدهست
بعد از آن گفتش: چه خوردی؟ گفت: زهر
گفت: نوشت، صِحّه(۹۶)، افزون گشت قهر
بعد از آن گفت: از طبیبان کیست او
کو همی آید به چاره پیشِ تو
گفت: عزراییل میآید، برو
گفت: پایش بس مبارک، شاد شو
کَر برون آمد، بگفت او شادمان:
شُکرِ آن از پیش کردم این زمان
گفت رنجور: این عدوِّ جانِ ماست
ما ندانستیم کو، کانِ جَفاست(۹۷)
(۹۴) نُکر: ناسپاسی، شگفت و ناخوش و ناشایسته
(۹۵) عَدوّ: دشمن
(۹۶) صِحّه: سلامت باشی، عافیت باشی
(۹۷) جَفا: ستم، بیداد، بی وفایی و بی مهری
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3390
گفت پیغمبر به اعرابیِّ(۹۸) ما
صَلِّ اِنَّک لَمْ تُصّلِّ یٰا فَتیٰ
پیامبر(ص) به یکی از اعراب (یا اعراب صحرانشین) فرمود:
«نماز بگزار که تو هنوز نماز نگزاردهای جوان!»
از برایِ چارهٔ این خوفها
آمد اندر هر نمازی اِهْدِنٰا
قرآن کریم، سورهٔ حمد (۱)، آیهٔ ۶
Quran, Al-Fatiha(#1), Line #6
«اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.»
«ما را به راه راست هدايت كن.»
کین نمازم را مَیامیز ای خدا
با نمازِ ضالّین(۹۹) وَ اهْلِ ریا
از قیاسی که بکرد آن کر گُزین
صحبتِ ده ساله باطل شد بدین
خاصه ای خواجه قیاسِ حسِّ دون(۱۰۰)
اندر آن وحیای که هست از حد فزون
گوشِ حسِّ تو به حرف، ار در خور است
دان که گوشِ غیبگیرِ(۱۰۱) تو کَر است
(۹۸) اعرابی: عرب صحرانشین
(۹۹) ضالّین: گمراهان
(۱۰۰) دون: پایین، پست، فرومایه
(۱۰۱) غیبگیر: گیرندهٔ پیامهای غیبی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3396
«اوّل کسی که در مقابلهٔ نص، قیاس آورد ابلیس بود»
اوّل آن کس کاین قیاسکها نمود
پیشِ انوارِ خدا، ابلیس بود
گفت: نار(۱۰۲) از خاک بیشک بهتر است
من ز نار و او ز خاکِ اَکدر(۱۰۳) است
پس قیاسِ فرع، بر اصلش کنیم
او ز ظُلمت، ما ز نورِ روشنیم
قرآن کریم، سورهٔ ص (۳۸)، آیهٔ ۷۶
Quran, Saad(#38), Line #76
«قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ ۖ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»
«گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفريدهاى و او را از گِل.»
(۱۰۲) نار: آتش
(۱۰۳) اَکدر: تیره، تیرهتر
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۹٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3198
آنکه آدم را بَدَن دید، او رَمید
وآنکه نورِ مؤتَمَن(۱۰۴) دید، او خَمید
(۱۰۴) مؤتَمَن: موردِاعتماد
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3399
گفت حق: نی، بَلْ که لٰا اَنساب شد
زهد و تقویٰ، فضل را مِحراب شد
حق تعالی گفت: قیاس کردن فرع بر اصل، اعتبار ندارد.
زیرا تنها پارسایی و پرهیزگاری، محراب و قبلهگاه فضل و شرف است نه حَسَب و نسب.
قرآن کریم، سورهٔ مؤمنون (۲۳)، آیهٔ ۱۰۱
Quran, Al-Muminoon(#23), Line #101
«فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ»
«چون در صور دميده شود، هيچ خويشاونديى ميانشان نماند و هيچ از حال يكديگر نپرسند.»
قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۳
Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #13
«… إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّـهِ أَتْقَاكُمْ …»
«… هر آينه گرامىترين شما نزد خدا، پرهيزگارترين شماست… .»
این نه میراثِ جهانِ فانی است
که به اَنسابش بیابی، جانی(۱۰۵) است
بلکه این میراثهایِ انبیاست
وارثِ این، جانهایِ اَتقیاست(۱۰۶)
پورِ آن بوجهل، شد مؤمن عِیان
پورهٔ(۱۰۷) آن نوح شد از گمرهان
زادهٔ خاکی، منوَّر شد چو ماه
زادهٔ آتش تُوی، رُو، روسیاه
این قیاسات و تَحَرّی(۱۰۸)، روزِ ابر
یا به شب، مر قبله را کردهست حَبْر(۱۰۹)
لیک با خورشید و کعبه پیشِ رو
این قیاس و این تحّری را مَجو
کعبه نادیده مکن، رو زو متاب
از قیاس، اللهُ اَعْلَم بِالصَّواب(۱۱۰)
(۱۰۵) جانی: منسوب به جان. منظور امور روحانی و معنوی است.
(۱۰۶) اَتقیاء: پرهیزگاران، جمعِ تَقیّ.
(۱۰۷) پوره: پور، پسر
(۱۰۸) تَحَرّی: جستجو
(۱۰۹) حَبْر: دانشمند
(۱۱۰) اللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خدا به راستی و درستی، داناتر است.
-------------------------
مجموع لغات:
(۱) خرما به سویِ بصره بردن: کار بیسود کردن، نظیرِ زیره به کرمان بردن.
(۲) عُمّان: ناحیهای که مروارید آن معروف است.
(۳) زَنَخ زدن: سخن بیهوده گفتن، لاف زدن
(۴) زَنَخدان: چانه، مجازاً پرحرفی
(۵) طَنبور: تَنبور، از آلات موسیقی دارای دستۀ بلند و کاسۀ کوچک شبیه سهتار.
(۶) نَطع: بساط، فرش
(۷) طاس: کاسه
(۸) صَعب: دشوار
(۹) طفلانِ کَعْب: اطفالی که به بازی مشغولند.
(۱۰) هوا: خواهشهای نَفسانی، نیازهای من ذهنی
(۱۱) گردن مَتاب: سرپیچی مکن، رُخ متاب.
(۱۲) وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خداوند به راستی و درستی داناتر است.
(۱۳) کَهْ: مخفّفِ كاه
(۱۴) حِلم: فضاگشایی
(۱۵) سَرخِیل: سردسته، سرگروه
(۱۶) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت
(۱۷) مُقَرَّب: نزدیک شده، آنکه به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.
(۱۸) سَعد: خجسته؛ مبارک
(۱۹) جَلْدی: چابکی، چالاکی
(۲۰) اِنقباض: دلتنگی و قبض
(۲۱) عَنا: رنج
(۲۲) لبّیک: قبول میکنم، امرِ تو را اطاعت میکنم.
(۲۳) سودا: خیال، هوی و هوس
(۲۴) نانبا: نانوا
(۲۵) تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن
(۲۶) وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن
(۲۷) بیحائِل: بدون مانع، بدون حجاب
(۲۸) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۲۹) رِمّ: زمین و خاک
(۳۰) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات
(۳۱) نقشبند: نقشآفرین، نقّاش
(۳۲) خلیل: حضرت ابراهیم، دوستِ خدا
(۳۳) کُه: کوه
(۳۴) گزند: آسیب
(۳۵) زهی: خوشا
(۳۶) شَجَر: درخت
(۳۷) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
(۳۸) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلی من ذهنی
(۳۹) حَدید: آهن
(۴۰) تگ: ته و بُن
(۴۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
(۴۲) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
(۴۳) نَفَخْتُ: دمیدم
(۴۴) حَبر: دانشمند، دانا
(۴۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
(۴۶) اِشْتَرىٰ: خريد؛ خریداری کرد.
(۴۷) لانُسَلِّم: تسلیم نمیشویم.
(۴۸) زَفت: ستبر، عظیم.
(۴۹) هَمسَنگ: هموزن، همتایی، در اینجا مصاحبت.
(۵۰) دَنگ: احمق، بیهوش.
(۵۱) سِکُلیدن: پاره کردن، بُریدن
(۵۲) صواب: درستی
(۵۳) خاستن: بلندشدن، برپاشدن، برخاستن
(۵۴) مِهتران: بزرگان
(۵۵) ناموَر: نامدار، مشهور
(۵۶) حَجَر: سنگ
(۵۷) لِوا: پرچم
(۵۸) تَکَیُّف: کیفیّتپذیری، کیفیّت داشتن
(۵۹) ناس: مردم
(۶۰) نَسْناس: جانوری افسانهای و موهوم شبیه به انسان که هیکلی مهیب دارد. کنایه از من ذهنی
(۶۱) حائل: مانع و حجاب میان دو چیز.
(۶۲) اصل: در اینجا یعنی ریشه.
(۶۳) بررُستهاست: روییدهاست.
(۶۴) طایل: وسیع، گسترده، فایده و سود؛ بیطایل: بیفایده، بیهوده.
(۶۵) عَوان: مأمور
(۶۶) مُقتَضی: خواهشگر
(۶۷) نَوی: تازگی و نشاط
(۶۸) رُقعه: نامه، نوشته، تکّهکاغذی که روی آن بنویسند.
(۶۹) ذوفُنون: صاحب فنها، دارای هنرها
(۷۰) مَطْبَخی: آشپز، آنکس که در آشپزخانه کار میکند.
(۷۱) شَمَن: بتپرست
(۷۲) محتشم: دارای حشمت، شکوهمند
(۷۳) قَوّاده: پاانداز، کسی که زنان و مردان را برای همآغوشی به هم برساند.
(۷۴) عَوان: مأمور حکومتی.
(۷۵) قُنُق: مهمان
(۷۶) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده
(۷۷) مشور: مشوران، تحریک نکن.
(۷۸) طَبله: طبلِ کوچک؛ صندوقچه، قوطی، یا ظرفی از چوب یا شیشه که در آن عطر نگهداری میکردند.
(۷۹) سرکُلَه: همان کلاهی است که برای آموزش باز شکاری بر سرش میگذارند
تا چشم و گوشش بسته شده و نتواند بهسوی جفتش پرواز کند.
(۸۰) نَژَند: اندوهگین، پژمرده
(۸۱) کور و کبود: در اینجا بهمعنی زشت و ناقص، گول و نادان، منذهنی
(۸۲) باز: نوعی پرندۀ شکاری که در قدیم آن را برای شکار کردن جانوران تربیت میکردند.
(۸۳) فَرّ: شکوهِ ایزدی
(۸۴) صَدَّقی زد: تأیید کرد.
(۸۵) یَم: دریا
(۸۶) خور: خورشید
(۸۷) سافِل: پایین، زیرین، پست
(۸۸) باش: در اینجا اقامتگاه و مسکن
(۸۹) مُبَدَّل: دگرگون شده
(۹۰) خَور: خورشید
(۹۱) یَم: دریا
(۹۲) ماهیی کردن: کارِ ماهی کردن، مانند ماهی شدن.
(۹۳) تاسه: دلتنگی و اضطراب
(۹۴) نُکر: ناسپاسی، شگفت و ناخوش و ناشایسته
(۹۵) عَدوّ: دشمن
(۹۶) صِحّه: سلامت باشی، عافیت باشی
(۹۷) جَفا: ستم، بیداد، بی وفایی و بی مهری
(۹۸) اعرابی: عرب صحرانشین
(۹۹) ضالّین: گمراهان
(۱۰۰) دون: پایین، پست، فرومایه
(۱۰۱) غیبگیر: گیرندهٔ پیامهای غیبی
(۱۰۲) نار: آتش
(۱۰۳) اَکدر: تیره، تیرهتر
(۱۰۴) مؤتَمَن: موردِاعتماد
(۱۰۵) جانی: منسوب به جان. منظور امور روحانی و معنوی است.
(۱۰۶) اَتقیاء: پرهیزگاران، جمعِ تَقیّ.
(۱۰۷) پوره: پور، پسر
(۱۰۸) تَحَرّی: جستجو
(۱۰۹) حَبْر: دانشمند
(۱۱۰) اللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خدا به راستی و درستی، داناتر است.
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
ای باغ همیدانی کز باد که رقصانی
آبستن میوهستی سرمست گلستانی
این روح چرا داری گر زانکه تو این جسمی
وین نقش چرا بندی گر زانکه همه جانی
جان پیشکشت چه بود خرما به سوی بصره
وز گوهر چون گویم چون غیرت عمانی
عقلا ز قیاس خود زین رو تو زنخ میزن
زان رو تو کجا دانی چون مست زنخدانی
دشوار بود با کر طنبور نوازیدن
یا بر سر صفرایی رسم شکرافشانی
می وام کند ایمان صد دیده به دیدارش
تا مست شود ایمان زان باده یزدانی
در پای دل افتم من هر روز همیگویم
راز تو شود پنهان گر راز تو نجهانی
کان مهره ششگوشه هم لایق آن نطع است
کی گنجد در طاسی ششگوشه انسانی
شمسالحق تبریزی من باز چرا گردم
هر لحظه به دست تو گر زانکه نه سلطانی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
ای باغ همیدانی کز باد که رقصانی
آبستن میوهستی سرمست گلستانی
این روح چرا داری گر زانکه تو این جسمی
وین نقش چرا بندی گر زانکه همه جانی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams
ز حرف بگذر و چون آب نقشها مپذیر
که حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پل
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1759, Divan e Shams
کی شود این روان من ساکن
این چنین ساکن روان که منم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1568
نامه بگشادن چه دشوارست و صعب
کار مردانست نه طفلان کعب
جمله بر فهرست قانع گشتهایم
زآنکه در حرص و هوا آغشتهایم
باشد آن فهرست دامی عامه را
تا چنان دانند متن نامه را
باز کن سرنامه را گردن متاب
زین سخن والله اعلم بالصواب
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3794
که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد
کوه را کی در رباید تندباد
آنکه از بادی رود از جا خسیست
زآنکه باد ناموافق خود بسیست
باد خشم و باد شهوت باد آز
برد او را که نبود اهل نماز
کوهم و هستی من بنیاد اوست
ور شوم چون کاه بادم باد اوست
جز به باد او نجنبد میل من
نیست جز عشق احد سرخیل من
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams
صلوات بر تو آرم که فزوده باد قربت
که به قرب کل گردد همه جزوها مقرب
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٧٨۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3784
تشنه را درد سر آرد بانگ رعد
چون نداند کاو کشاند ابر سعد
چشم او ماندهست در جوی روان
بیخبر از ذوق آب آسمان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2500
درگذر از فضل و از جلدی و فن
کار خدمت دارد و خلق حسن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287
او فضولی بوده است از انقباض
کرد بر مختار مطلق اعتراض
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334
خود ندارم هیچ به سازد مرا
که ز وهم دارم است این صد عنا
انسان جسم انکار جسم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shams
لبیک لبیک ای کرم سودای تست اندر سرم
ز آب تو چرخی میزنم مانند چرخ آسیا
هرگز نداند آسیا مقصود گردشهای خود
کاستون قوت ماست او یا کسب و کار نانبا
آبیش گردان میکند او نیز چرخی میزند
حق آب را بسته کند او هم نمیجنبد ز جا
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams
هر حدیث طبع را تو پرورشهایی بدش
شرح و تاویلی بکن وادان که این بیحائل است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875
در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشش اختر را مقادیری نماند
پس بدید او بیحجاب اسرار را
سیر روح مؤمن و کفار را
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
کاین غرضها پرده دیده بود
بر نظر چون پرده پیچیده بود
پس نبیند جمله را با طم و رم
حبکالـاشیاء یعمی و یصم
حدیث
«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢۶۴٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2648
عالم وهم و خیال طمع و بیم
هست رهرو را یکی سدی عظیم
نقشهای این خیال نقشبند
چون خلیلی را که که بد شد گزند
قرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۷۶
Quran, Al-An’aam(#6), Line #76
«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا قَالَ هَٰذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»
«چون شب او را فرو گرفت، ستارهای دید. گفت: این است پروردگارِ من.
چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3245
شاهد تو سد روی شاهد است
مرشد تو سد گفت مرشد است
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2798, Divan e Shams
در دو چشم من نشین ای آنکه از من منتری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams
زهی باغی که من ترتیب کردم
زهی شهری که من بنیاد کردم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172
شاد باش و فارغ و ایمن که من
آن کنم با تو که باران با چمن
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shams
تو چگونه گلستانی که گلی ز تو نروید
تو چگونه باغ و راغی که یکی شجر نداری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حدید
ای بسی بسته به بند ناپدید
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگ جو هست سرگین ای فتی
گرچه جو صافی نماید مر تو را
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130
چون ملایک گوی لا علم لنا
تا بگیرد دست تو علمتنا
مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست
تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32
«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: «منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون است نه موقوف علل
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قرین بیقول و گفتوگوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856
گرگ درندهست نفس بد یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حبر و سنی
خویش را بدخو و خالی میکنی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151
مرده خود را رها کردهست او
مرده بیگانه را جوید رفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479
دیده آ بر دیگران نوحهگری
مدتی بنشین و بر خود میگری
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
جان پیشکشت چه بود خرما به سوی بصره
وز گوهر چون گویم چون غیرت عمانی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3195
زیره را من سوی کرمان آورم
گر به پیش تو دل و جان آورم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1463
مشتری ماست اللـه اشتری
از غم هر مشتری هین برتر آ
کسی که فرمودهاست خداوند میخرد مشتری ماست
بههوش باش از غم مشتریان فاقد اعتبار بالاتر بیا
قرآن کریم، سوره توبه (۹)، آیه ۱۱۱
Quran, At-Tawba(#9), Line #111
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ… .»
« خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است… .»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1875
لانسلم و اعتراض از ما برفت
چون عوض میآید از مفقود زفت
چونکه بیآتش مرا گرمی رسد
راضیام گر آتشش ما را کشد
بیچراغی چون دهد او روشنی
گر چراغت شد چه افغان میکنی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #122
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
هرکه با ناراستان همسنگ شد
در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
رو اشداء علی الکفار باش
خاک بر دلداری اغیار پاش
برو نسبت به کافران سخت و با صلابت باش و بر سر
عشق و دوستی نامحرمان بدنهاد خاک بپاش
قرآن کریم، سوره فتح (۴۸)، آیه ۲۹
Quran, Al-Fath(#48), Line #29
«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…»
«… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …»
بر سر اغیار چون شمشیر باش
هین مکن روباهبازی شیر باش
تا ز غیرت از تو یاران نسکلند
زآنکه آن خاران عدو این گلند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴٠۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4054
ای ایاز اکنون نگویی کاین گهر
چند میارزد بدین تاب و هنر
گفت افزون زآنچه تانم گفت من
گفت اکنون زود خردش درشکن
سنگها در آستین بودش شتاب
خرد کردش پیش او بود آن صواب
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4071
چون شکست او گوهر خاص آن زمان
زآن امیران خاست صد بانگ و فغان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4075
گفت ایاز ای مهتران نامور
امر شه بهتر به قیمت یا گهر
امر سلطان به بود پیش شما
یا که این نیکوگهر بهر خدا
ای نظرتان بر گهر بر شاه نه
قبلهتان غولست و جاده راه نه
من ز شه برمینگردانم نظر
من چو مشرک روی نارم با حجر
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
عقلا ز قیاس خود زین رو تو زنخ میزن
زان رو تو کجا دانی چون مست زنخدانی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #246
تو قیاس از خویش میگیری ولیک
دور دور افتادهای بنگر تو نیک
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1390
نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت
نه لوای مکر و حیلت برفراخت
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2002, Divan e Shams
هست میزان معینت و بدآن میسنجی
هله میزان بگذار و زر بیمیزان بین
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٧۶٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #760
اتصالی بیتکیف بیقیاس
هست رب الناس را با جان ناس
لیک گفتم ناس من نسناس نی
ناس غیر جان جاناشناس نی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
دشوار بود با کر طنبور نوازیدن
یا بر سر صفرایی رسم شکرافشانی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams
این طبیعت کور و کر گر نیست پس چون آزمود
کاین حجاب و حائل است آن سوی آن چون مایل است
لیک طبع از اصل رنج و غصهها بررسته است
در پی رنج و بلاها عاشق بیطایل است
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2519, Divan e Shams
غلام پاسبانانم که یارم پاسبانستی
به چستی و به شبخیزی چو ماه و اخترانستی
غلام باغبانانم که یارم باغبانستی
به تری و به رعنایی چو شاخ ارغوانستی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4064
زآن عوان مقتضی که شهوت است
دل اسیر حرص و آز و آفت است
زآن عوان سر شدی دزد و تباه
تا عوانان را به قهر توست راه
در خبر بشنو تو این پند نکو
بین جنبیکم لکم اعدی عدو
تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن عمل کن
سرسختترین دشمن شما در درون شماست
حدیث
«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ.»
«سرسختترين دشمنِ تو، نَفْسِ تو است كه در ميانِ دو پهلویت (درونت) جا دارد.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
می وام کند ایمان صد دیده به دیدارش
تا مست شود ایمان زان باده یزدانی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3105
جهد کن کز جام حق یابی نوی
بیخود و بیاختیار آنگه شوی
آنگه آن می را بود کل اختیار
تو شوی معذور مطلق مستوار
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1709
عاشق رنج است نادان تا ابد
خیز لااقسم بخوان تا فی کبد
قرآن کریم، سوره بلد (۹۰)، آیه ۱
Quran, Al-Balad(#90), Line #1
«لَا أُقْسِمُ بِهَٰذَا الْبَلَدِ»
«قسم به اين شهر.»
قرآن کریم، سوره بلد (۹۰)، آیه ۴
Quran, Al-Balad(#90), Line #4
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ»
«كه آدمى را در رنج و محنت بيآفريدهايم،»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
در پای دل افتم من هر روز همیگویم
راز تو شود پنهان گر راز تو نجهانی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣۶٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #368
امتحان خود چو کردی ای فلان
فارغ آیی زامتحان دیگران
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1894
رقعه دیگر نویسم ز آزمون
دیگری جویم رسول ذوفنون
بر امیر و مطبخی و نامهبر
عیب بنهاده ز جهل آن بیخبر
هیچ گرد خود نمیگردد که من
کژروی کردم چو اندر دین شمن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130
چون ملایک گوی لا علم لنا
تا بگیرد دست تو علمتنا
مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست
تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #3
«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: «منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مردهتن
جان من باشد که رو آرد به من
من کنم او را از این جان محتشم
جان که من بخشم ببیند بخششم
جان نامحرم نبیند روی دوست
جز همان جان کاصل او از کوی اوست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4662
خشم و ذوقت هر دو عکس دیگران
شادی قواده و خشم عوان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
کان مهره ششگوشه هم لایق آن نطع است
کی گنجد در طاسی ششگوشه انسانی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگذار صدر توست راه
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams
چون راه رفتنیست توقف هلاکت است
چونت قنق کند که بیا خرگه اندرآ
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵٣٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1532
بعد از این حرفیست پیچاپیچ و دور
با سلیمان باش و دیوان را مشور
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580
آفتابی در یکی ذره نهان
ناگهان آن ذره بگشاید دهان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #806, Divan e Shams
هر کسی در عجبی و عجب من این است
کو نگنجد به میان چون به میان میآید
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2605, Divan e Shams
شمسالحق تبریزی من باز چرا گردم
هر لحظه به دست تو گر زانکه نه سلطانی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams
چون باز شهی رو به سوی طبله بازش
کان طبله تو را نوش دهد طبل نخواند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3335
گر امین آیید سوی اهل راز
وارهید از سرکله مانند باز
سرکلاه چشمبند گوشبند
که از او باز است مسکین و نژند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3412
گر خفاشی رفت در کور و کبود
باز سلطاندیده را باری چه بود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3581
مجتهد هرگه که باشد نصشناس
اندر آن صورت نیندیشد قیاس
چون نیابد نص اندر صورتی
از قیاس آنجا نماید عبرتی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3583
تشبیه نص با قیاس
نص وحی روح قدسی دان یقین
وآن قیاس عقل جزوی تحت این
عقل از جان گشت با ادراک و فر
روح او را کی شود زیر نظر
لیک جان در عقل تاثیری کند
زآن اثر آن عقل تدبیری کند
نوحوار ار صدقی زد در تو روح
کو یم و کشتی و کو طوفان نوح
عقل اثر را روح پندارد ولیک
نور خور از قرص خور دور است نیک
زآن به قرصی سالکی خرسند شد
تا ز نورش سوی قرص افگند شد
زآنکه این نوری که اندر سافل است
نیست دایم روز و شب او آفل است
وآنکه اندر قرص دارد باش و جا
غرقه آن نور باشد دایما
نه سحابش ره زند خود نه غروب
وارهید او از فراق سینهکوب
این چنین کس اصلش از افلاک بود
یا مبدل گشت گر از خاک بود
زآنکه خاکی را نباشد تاب آن
که زند بر وی شعاعش جاودان
گر زند بر خاک دایم تاب خور
آنچنان سوزد که ناید زو ثمر
دایم اندر آب کار ماهی است
مار را با او کجا همراهی است
لیک در که مارهای پرفنند
اندرین یم ماهییها میکنند
مکرشان گر خلق را شیدا کند
هم ز دریا تاسهشان رسوا کند
و اندرین یم ماهیان پرفنند
مار را از سحر ماهی میکنند
ماهیان قعر دریای جلال
بحرشان آموخته سحر حلال
پس محال از تاب ایشان حال شد
نحس آنجا رفت و نیکوفال شد
تا قیامت گر بگویم زین کلام
صد قیامت بگذرد وین ناتمام
قسمتی از داستان کر و بیمار
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3370
گفت چونی گفت مردم گفت شکر
شد ازین رنجور پرآزار و نکر
کین چه شکرست او عدو ما بدهست
کر قیاسی کرد و آن کژ آمدهست
بعد از آن گفتش چه خوردی گفت زهر
گفت نوشت صحه افزون گشت قهر
بعد از آن گفت از طبیبان کیست او
کو همی آید به چاره پیش تو
گفت عزراییل میآید برو
گفت پایش بس مبارک شاد شو
کر برون آمد بگفت او شادمان
شکر آن از پیش کردم این زمان
گفت رنجور این عدو جان ماست
ما ندانستیم کو کان جفاست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3390
گفت پیغمبر به اعرابی ما
صل انک لم تصل یا فتی
پیامبرص به یکی از اعراب یا اعراب صحرانشین فرمود
نماز بگزار که تو هنوز نماز نگزاردهای جوان
از برای چاره این خوفها
آمد اندر هر نمازی اهدنا
قرآن کریم، سوره حمد (۱)، آیه ۶
Quran, Al-Fatiha(#1), Line #6
«اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.»
«ما را به راه راست هدايت كن.»
کین نمازم را میامیز ای خدا
با نماز ضالین و اهل ریا
از قیاسی که بکرد آن کر گزین
صحبت ده ساله باطل شد بدین
خاصه ای خواجه قیاس حس دون
اندر آن وحیای که هست از حد فزون
گوش حس تو به حرف ار در خور است
دان که گوش غیبگیر تو کر است
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3396
اول کسی که در مقابله نص قیاس آورد ابلیس بود
اول آن کس کاین قیاسکها نمود
پیش انوار خدا ابلیس بود
گفت نار از خاک بیشک بهتر است
من ز نار و او ز خاک اکدر است
پس قیاس فرع بر اصلش کنیم
او ز ظلمت ما ز نور روشنیم
قرآن کریم، سوره ص (۳۸)، آیه ۷۶
Quran, Saad(#38), Line #76
«قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ ۖ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»
«گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفريدهاى و او را از گِل.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۹٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3198
آنکه آدم را بدن دید او رمید
وآنکه نور موتمن دید او خمید
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3399
گفت حق نی بل که لا انساب شد
زهد و تقوی فضل را محراب شد
حق تعالی گفت قیاس کردن فرع بر اصل اعتبار ندارد
زیرا تنها پارسایی و پرهیزگاری محراب و قبلهگاه فضل و شرف است نه حسب و نسب
قرآن کریم، سوره مومنون (۲۳)، آیه ۱۰۱
Quran, Al-Muminoon(#23), Line #101
«فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ»
«چون در صور دميده شود، هيچ خويشاونديى ميانشان نماند و هيچ از حال يكديگر نپرسند.»
قرآن کریم، سوره حجرات (۴۹)، آیه ۱۳
Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #13
«… إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّـهِ أَتْقَاكُمْ …»
«… هر آينه گرامىترين شما نزد خدا، پرهيزگارترين شماست… .»
این نه میراث جهان فانی است
که به انسابش بیابی جانی است
بلکه این میراثهای انبیاست
وارث این جانهای اتقیاست
پور آن بوجهل شد مومن عیان
پوره آن نوح شد از گمرهان
زاده خاکی منور شد چو ماه
زاده آتش توی رو روسیاه
این قیاسات و تحری روز ابر
یا به شب مر قبله را کردهست حبر
لیک با خورشید و کعبه پیش رو
این قیاس و این تحری را مجو
کعبه نادیده مکن رو زو متاب
از قیاس الله اعلم بالصواب
آموختم که باید گوش خود را به روی صدای آهنگ زندگی باز بگذارم و خود را با این آهنگ کوک کنم. آموختم که باغبان زندگیم باشم و هر لحظه دانه های زندگی را در زمین حاصلخیز بکارم. باغبان باشم و پاسبان. باغ را آباد کنم و مراقبش باشم. میوه این باغ زنده شدن به ابدیت و بینهایت زندگی است.
درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس