مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
گر زانکه نِهای طالب، جوینده(۱) شوی با ما
ور زانکه نِهای مُطرِب(۲)، گوینده(۳) شوی با ما
گر زانکه تو قارونی(۴)، در عشق شوی مُفلِس(۵)
ور زانکه خداوندی، هم بنده شوی با ما
یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند(۶)
گر مُردهای، وَر زنده، هم زنده شوی با ما
پاهایِ تو بگشاید، روشن به تو بنماید
تا تو همه تن چون گُل در خنده شوی با ما
در ژنده(۷) درآ یک دم تا زندهدلان بینی
اطلس(۸) بهدراندازی(۹)، در ژنده شوی با ما
چون دانه شد افکنده(۱۰)، بررُست و درختی شد
این رمز چو دریابی، افکنده شوی با ما
شمسُالْحقِ تبریزی با غنچهٔ دل گوید:
«چون باز شود چشمت، بیننده شوی با ما»
(۱) جوینده: طالب، اهل طلب
(۲) مُطرِب: طربانگیز، خنیاگر
(۳) گوینده: قوّال، کسی که در مجالس سماع صوفیه با خواندن ترانهها و شعرها
با آواز خوش و با اصول موسیقی زمینهٔ رقص و سماع ایشان را فراهم میآورد.
(۴) قارون: نماد ثروتمند مغرور
(۵) مُفلِس: فقیر، بینوا
(۶) گیراندنِ شمع: روشن کردنِ شمع
(۷) ژنده: کهنه، فرسوده، پاره، خرقه
(۸) اطلس: دیبا، حریرِ منقوش، کنایه از زرق و برق دنیوی
(۹) بهدرانداختن: از تن بیرون کردن، درآوردن
(۱۰) افکنده شدن: فروتن و افتاده شدن
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
گر زانکه نِهای طالب، جوینده شوی با ما
ور زانکه نِهای مُطرِب، گوینده شوی با ما
گر زانکه تو قارونی، در عشق شوی مُفلِس
ور زانکه خداوندی، هم بنده شوی با ما
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams
بر عاشقان فَریضه(۱۱) بُوَد جستوجویِ دوست
بر روی و سر چو سیل دوان، تا به جویِ دوست
خود اوست جمله طالب و ما همچو سایهها
ای گفتوگویِ ما همگی گفتوگویِ دوست
(۱۱) فَریضه: واجب، لازم
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #746
امتحان بر امتحان است ای پدر
هین، به کمتر امتحان، خود را مَخَر(۱۲)
(۱۲) خود را مَخَر: خودپسندی نکن، خواهان خود مشو.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3368
عکس میگویی و مقلوب، ای سَفیه(۱۳)
ای رها کرده ره و، بگرفته تیه(۱۴)
چند چندت گیرم و، تو بیخَبَر
در سَلاسِل(۱۵) ماندهای پا تا به سر
زنگِ تو بر توت ای دیگِ سیاه
کرد سیمای درونت را تباه
بر دلت زنگار بر زنگارها
جمع شد، تا کور شد ز اسرارها
(۱۳) سَفیه: نادان
(۱۴) تیه: بیابان
(۱۵) سَلاسِل: زنجیرها، جمع سلسله
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3244
رنگِ صحرا دارد آن سدّی که خاست
او نمیداند که آن سدِّ قضاست
شاهدِ تو، سدِّ رویِ شاهد است
مُرشدِ تو، سدِّ گفتِ مرشد است
ای بسا کفّار را سودایِ دین
بندِ او ناموس(۱۶) و کِبر و آن و این
بندِ پنهان، لیک از آهن بَتَر(۱۷)
بندِ آهن را بِدَرّانَد تبر
بندِ آهن را توان کردن جدا
بند غیبی را نداند کس دوا
(۱۶) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلی من ذهنی
(۱۷) بَتَر: بدتر
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١٠٩٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1092
نعمتِ حق را به جان و عقل دِهْ
نه به طبعِ پُرزَحیرِ(۱۸) پُرگِرِه
(۱۸) زَحیر: دلپیچه، در اینجا مطلقاً بهمعنی درد و بیماری است.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٣۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3354
گرچه دوری، دور میجُنبان تو دُم
حَیثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمْ
«گرچه در ذهن هستی و از او دوری، از دور دُمِ آشنایی با او (از جنسِ او بودن) را به حرکت دَرآور.
به این آیهٔ قرآن توجه کن که میگوید: «در هرجا که هستی روی به او کن.»»
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۴۴
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #144
«قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ۚ
فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ۗ
وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّـهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ»
«نگريستنت را به اطراف آسمان مىبينيم. تو را به سوى قبلهاى كه مىپسندى مىگردانيم.
پس روى به جانب مسجدالحرام كن. و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد.
اهل كتاب مىدانند كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است.
و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست.»
چون خَری در گِل فتد از گامِ تیز
دَم به دَم جُنبد برایِ عزمِ خیز
جای را هموار نَکْند بهرِ باش
دانَد او که نیست آن جایِ معاش
حسِّ تو از حسِّ خر کمتر بُدهست
که دلِ تو زین وَحَلها بَر نَجَست
در وَحَل(۱۹) تأویلِ(۲۰) رُخصَت میکُنی
چون نمیخواهی کز آن دل بَر کَنی
کاین روا باشد مرا، من مُضْطَرم(۲۱)
حق نگیرد عاجزی را، از کَرَم
خود گرفتهستت، تو چون کفتارِ کور
این گرفتن را نبینی از غُرور
(۱۹) وَحَل: گِل و لای که چهارپا در آن بماند.
(۲۰) تأویل: در اینجا یعنی توجیه کردن موضوعی.
(۲۱) مُضْطَر: بیچاره، درمانده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1665
لطفِ مخفی در میانِ قهرها
در حَدَث پنهان عقیقِ بیبها
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1725, Divan e Shams
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سرابِ فنا چشمهٔ حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقشِ جهان مشو راضی
که نقشبندِ سراپردهٔ رضات منم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #359
کِی رسد مر بنده را که با خدا
آزمایش پیش آرد ز ابتلا(۲۲)؟
بنده را کی زَهره باشد کز فُضول(۲۳)
امتحانِ حق کند ای گیجِ گول(۲۴)؟
آن، خدا را میرسد کو امتحان
پیش آرَد هر دَمی با بندگان
تا به ما، ما را نماید آشکار
که چه داریم از عقیده در سِرار(۲۵)
هیچ آدم گفت حق را که تو را
امتحان کردم درین جُرم و خطا؟
تا ببینم غایتِ حِلْمت(۲۶) شَها
اَه، که را باشد مجالِ این؟ که را؟
عقلِ تو از بس که آمد خیرهسر
هست عُذرت از گناهِ تو بَتَر
(۲۲) ابتلا: بیماری، مرض
(۲۳) فُضول: گستاخی
(۲۴) گول: احمق
(۲۵) سِرار: باطن، نهانخانه، دل یا مرکز انسان
(۲۶) حِلْم: بردباری
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #384
وسوسهٔ این امتحان، چون آمدت
بختِ بَد دان کآمد و گَردن زدت
چون چنین وسواس دیدی، زود زود
با خدا گَرد و، درآ اندر سجود
سَجدهگَه را تَر کُن از اشکِ روان
کِای خدا تو وارَهانَم زین گمان
آن زمان کِت(۲۷) امتحان مطلوب شد
مسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۲۸) شد
(۲۷) کِت: که تو را
(۲۸) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است
و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3289
هر که او را برگِ این ایمان بُوَد
همچو برگ، از بیمِ این لرزان بُوَد
بر بِلیس(۲۹) و دیو از آن خندیدهای
که تو خود را نیکِ مردم دیدهای
چون کند جان بازگونه(۳۰) پوستین
چند واوَیْلیٰ(۳۱) برآرد ز اهلِ دین
بر دکان، هر زرنما خندان شدهست
زآنکه سنگِ امتحان، پنهان شدهست
پرده ای ستّار(۳۲)، از ما برمگیر
باش اَندر امتحانِ ما مُجیر(۳۳)
قلب(۳۴)، پهلو میزند با زر به شب
انتظارِ روز میدارد، ذَهَب(۳۵)
با زبانِ حال، زر گوید که: باش
ای مُزَوِّر(۳۶) تا برآید روز، فاش
صد هزاران سال ابلیسِ لعین
بود اَبْدال، و اَمیرالْمُؤْمِنین
پنجه زد با آدم از نازی که داشت
گشت رسوا، همچو سِرگین وقتِ چاشت(۳۷)
(۲۹) بِلیس: مخفف ابلیس، شیطان
(۳۰) بازگونه: واژگونه
(۳۱) واوَیْلی: کلمۀ افسوس که در نوحه و ماتم استعمال میکنند، مصیبت
(۳۲) ستّار: بسیار پوشاننده، از نامهای خداوند
(۳۳) مُجیر: پناهدهنده، از نامهای خداوند
(۳۴) قلب: وارونه کردن، به زر و سیم ناسره نیز گویند.
(۳۵) ذَهَب: طلا، زر
(۳۶) مُزَوِّر: تزویرکننده، دورو، دروغگو
(۳۷) چاشت: اول روز، ساعتی از آفتاب گذشته
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1771
ور نکردی زندگانیِّ مُنیر(۳۸)
یک دو دَم ماندهست، مردانه بمیر
(۳۸) مُنیر: درخشان
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢٢۵٧
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257
همچنین هر شهوتی اندر جهان
خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان
هر یکی زینها تو را مستی کند
چون نیابی آن، خُمارت میزند
این خُمارِ غم، دلیلِ آن شدهست
که بدآن مفقود، مستیّات بُدهست
جز به اندازهٔ ضرورت، زین مگیر
تا نگردد غالب(۳۹) و، بر تو امیر
(۳۹) غالب: چیره، پیروز
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1875
لٰا نُسَلِّم(۴۰) و اعتراض، از ما برفت
چون عوض میآید از مفقود، زَفْت(۴۱)
(۴۰) لانُسَلِّم: تسلیم نمیشویم.
(۴۱) زَفت: ستبر، عظیم.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نفس و شیطان، هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند
بهر حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2919
نَفْس و شیطان خواستِ خود را پیش بُرد
وآن عنایت قهر گشت و خُرد و مُرد(۴۲)
(۴۲) خُرد و مُرد: تهِ بساط، چیزهای خُرد و ریز.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1070
مَنفَذی داری به بحر، ای آبگیر
ننگ دار از آب جُستن از غدیر(۴۳)
که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟
چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۴۴)؟
در نگر در شرحِ دل در اندرون
تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون
(۴۳) غدیر: آبگیر، برکه
(۴۴) کُدیهساز: گدایی کننده، تکدّی کننده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360
عاشقِ صُنعِ(۴۵) تواَم در شُکر و صبر(۴۶)
عاشقِ مصنوع کِی باشم چو گَبر(۴۷)؟
(۴۵) صُنع: قدرت آفریدگاری خداوند
(۴۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۴۷) گبر: کافر
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1394, Divan e Shams
بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شب
من شِکَر اندر شِکَر اندر شِکَر اندر شِکَرم
هر کسکی را کسکی، هر جگری را هوسی
لیک کجا تا به کجا؟ من ز هوایی دگرم
من طلب اندر طلبم، تو طرب اندر طربی
آن طربت در طلبم، پا زد و برگشت سرم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3705
دانهجو را، دانهاش دامی شود
و آن سلیمانجویْ را هر دو بُوَد
مرغِ جانها را در این آخِرزمان
نیستْشان از همدگر یک دَم امان
هم سلیمان هست اندر دورِ ما
کو دهد صلح و، نمانَد جُورِ(۴۸) ما
(۴۸) جُور: ستم
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1337
خلقْ رنجورِ دِق و بیچارهاند
وز خِداعِ(۴۹) دیو، سیلیبارهاند(۵۰)
(۴۹) خِداع: حیلهگری
(۵۰) سیلیباره: کسیکه میل فراوانی به زدن سیلی دارد.
در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1709
عاشقِ رنج است نادان تا ابد
خیز لٰااُقْسِم بخوان تا فی کَبَد
قرآن کریم، سورهٔ بلد (۹۰)، آیهٔ ۱
Quran, Al-Balad(#90), Line #1
«لَا أُقْسِمُ بِهَٰذَا الْبَلَدِ»
«قسم به اين شهر.»
قرآن کریم، سورهٔ بلد (۹۰)، آیهٔ ۴
Quran, Al-Balad(#90), Line #4
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ»
«كه آدمى را در رنج و محنت بيافريدهايم،»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams
لیک طَبْع از اصلِ(۵۱) رنج و غُصّهها بررُسته است(۵۲)
در پِیِ رنج و بلاها، عاشقِ بیطایِل(۵۳ و ۵۴) است
(۵۱) اصل: در اینجا یعنی ریشه
(۵۲) بررُسته است: روییده است.
(۵۳) طایل: وسیع، گسترده، فایده و سود
(۵۴) بیطایل: بیفایده، بیهوده
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
گر زانکه نِهای طالب، جوینده شوی با ما
ور زانکه نِهای مُطرِب، گوینده شوی با ما
گر زانکه تو قارونی، در عشق شوی مُفلِس
ور زانکه خداوندی، هم بنده شوی با ما
مختارِ مطلق = معذورِ مطلق
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٩٠٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900
از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #122
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287
او فضولی بوده است از اِنقباض(۵۵)
کرد بر مختارِ مطلق، اِعتراض
(۵۵) اِنقباض: دلتنگی و قبض
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3104
چون نِهیی رنجور، سر را برمَبَند
اختیارت هست، بر سِبلَت(۵۶) مخند
جهد کن کز جامِ حق یابی نَوی(۵۷)
بیخود و بیاختیار آنگه شوی
آنگه آن مِی را بُوَد کُلّ اختیار
تو شوی معذورِ مطلق، مستوار
هرچه کوبی، کُفتهٔ(۵۸) مِی باشد آن
هرچه روبی(۵۹)، رُفتهٔ(۶۰) مِی باشد آن
(۵۶) سِبلَت: موی پشت لب، سبیل
(۵۷) نَوی: تازگی و نشاط
(۵۸) کُفته: مخفّفِ کوفته بهمعنیِ کوبیدهشده.
(۵۹) روبی: بروبی، جارو کنی.
(۶۰) رُفته: روبیدهشده.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams
هر حدیثِ طَبْع را تو پرورشهایی بِدَش
شرح و تَأویلی(۶۱) بکن، وادان(۶۲) که این بیحائِل(۶۳) است
(۶۱) تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن
(۶۲) وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن
(۶۳) بیحائِل: بدون مانع، بدون حجاب
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٨٩٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1899
این ترازو بهرِ این بنهاد حق
تا رَود انصاف ما را در سَبَق(۶۴)
از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
(۶۴) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232
نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خواندهای؟
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای؟
یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل
بر تو خون گشتهست و ناخوش، ای عَلیل(۶۵)
توبه کن بیزار شو از هر عَدو(۶۶)
کو ندارد آبِ کوثر در کدو
قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیهٔ ۱
Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1
«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.»
«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»
(۶۵) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند
(۶۶) عَدو: دشمن
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1197, Divan e Shams
تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید؟
تو یکی نهای، هزاری، تو چراغِ خود برافروز
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468
جُز توکّل جز که تسلیمِ تمام
در غم و راحت همه مَکر(۶۷) است و دام
(۶۷) مَکر: تزویر و ریا، دورویی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا(۶۸)
تا زبانْتان من شَوم در گفتوگو
(۶۸) اَنْصِتوا: خاموش باشید، ذهنتان را خاموش کنید.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
«ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود.»
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى
و بر ما رحمت نيآورى از زيانديدگان خواهيم بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #768
از سَرِ کُه(۶۹)، سیلهایِ تیزرو
وز تنِ ما، جانِ عشقآمیز رُو
(۶۹) کُه: کوه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مُردهتن
جانِ من باشد که رو آرَد به من
من کنم او را از این جان محتشم(۷۰)
جان که من بخشم، ببیند بخششم
جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست
جز همان جان کَاصلِ او از کویِ اوست
(۷۰) محتشم: دارای حشمت، شکوهمند
-----------
«اقتضای انقباض و سببسازی» در مقابلِ
«اقتضای فضاگشایی و استفاده از خرد و دانایی ایزدی» یا « قضا و کن فکان»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428
عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی
بر امیدِ حال بر من میتَنی
«انتخاب بر اساس وضعیت ذهنی فعلی و سببسازی و عقل جزوی» در مقابل
«انتخاب بر اساس فضاگشایی یا استفاده از انتخاب زندگی یا خرد کل»
————
«فضاگشاییِ مداوم»
زندگی مختارِ مطلق = من معذورِ مطلق
————
«فضابندی یا انقباضِ مداوم»
زندگی معذورِ مطلق = من مسئولِ مطلق
———
اقتضای عقلِ من ذهنی:
زیاد کردن همانیدگیها، از طریق سببسازیِ ذهنی، برای رسیدن به زندگی.
————
اقتضای عقلِ فضای گشوده شده:
انبساط بیشتر و استفاده از داناییِ زندگی، استفاده از قضا و کن فکان،
و سرانجام زنده شدن به بینهایت و ابدیتِ خداوند.
———
مهمترین نیازِ ما در این لحظه، اتّصالِ مجدد و هشیارانه به زندگی
یا خداوند است، نه نیازهای روانشناختی که من ذهنی به ما تحمیل میکند.
———
مفتیِ ضرورت ما هستیم:
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530
گفت: مُفتیِّ(۷۱) ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری، مُجرم شَوی
ور ضرورت هست، هم پرهیز بِهْ
ورخوری، باری ضَمانِ(۷۲) آن بده
(۷۱) مُفتی: فتوادهنده
(۷۲) ضَمان: تاوان
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1391
باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد
که بُدَم من سرخرو، کردیم زرد
رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۷۳) تویی
اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی
هین بخوان: رَبِّ بِمٰا اَغْوَیْتَنی
تا نگردی جبری و، کژ کم تنی
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»
«گفت: حال که مرا گمراه ساختهای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف میکنم.»
[ما بهعنوان منذهنی هم خودمان را گمراه میکنیم
و هم به هرکسی که میرسیم او را به واکنش درمیآوریم.]
بر درختِ جبر تا کِی برجهی
اختیارِ خویش را یکسو نهی؟
همچو آن ابلیس و ذُرّیاتِ(۷۴) او
با خدا در جنگ و اندر گفت و گو
(۷۳) صَبّاغ: رنگرز
(۷۴) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل
-----------
برای من ذهنی خداوند کافی نیست.
برای انسانِ فضاگشا خداوند کافی است.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517
کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر
بیسبب، بیواسطهٔ یاریِ غیر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3259
کُلِّ عالَم صورتِ عقلِ کُل است
کاوست بابایِ هر آنکْ اهل قُل(۷۵) است
چون کسی با عقلِ کُل کفران فزود
صورتِ کُل پیشِ او هم سگ نمود
صلح کن با این پدر، عاقی(۷۶) بِهِل(۷۷)
تا که فرشِ زَر نماید آب و گِل
پس قیامت نقدِ حالِ تو بُوَد
پیشِ تو چرخ و زمین مُبْدَل(۷۸) شود
قرآن کریم، سورهٔ ابراهیم (۱۴)، آیهٔ ۴۸
Quran, Ibrahim(#14), Line #48
«يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ ۖ وَبَرَزُوا لِلـَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»
«آن روز كه زمين به زمينى جز اين بدل شود و آسمانها به آسمانى ديگر،
و همه در پيشگاه خداى واحد قهار حاضر آيند.»
من که صُلحم دایماً با این پدر
این جهان چون جنّت(۷۹) اَستم در نظر
(۷۵) قُل: بگو؛ اهلِ قُل عاقلانی هستند که شایستگی آن را دارند که امرِ حق را تبیین و تبلیغ کنند.
(۷۶) عاقی: سرکشی و نافرمانی.
(۷۷) بِهِل: ترک کن، واگذار.
(۷۸) مُبْدَل: عوضشده، تبدیلشده.
(۷۹) جنّت: بهشت.
-----------
برای من ذهنی «مفقود» همانیدگیهای بیشتر و من ذهنی بزرگتر است.
برای انسانِ فضاگشا «مفقود» خداوند است.
———
خداوند عاشق خودش است و ما به عنوانِ الست عاشقِ خودمان هستیم.
بنابراین میتوانیم روی خودمان تمرکز کنیم.
من ذهنی خودش را دوست ندارد و بنابراین به سختی میتواند
روی خودش تمرکز کند و ایرادات و نواقصش را ببیند.
سرانجام تشخیص نخواهد داد که وجودش اضافی است، و مانع و خرّوب است.
————
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1875
لٰا نُسَلِّم(۸۰) و اعتراض، از ما برفت
چون عوض میآید از مفقود، زَفْت(۸۱)
(۸۰) لا نُسَلِّم: تسلیم نمیشویم.
(۸۱) زَفت: ستبر، عظیم.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢٢۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2259
این خُمارِ غمْ دلیلِ آن شدهست
که بدآن مفقودْ مستیّات بُدهست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2889
ای یَرانٰا، لٰا نَراهُ روز و شب
چشمبَند ما شده دیدِ سبب
ای خدایی که روز و شب ما را میبینی و ما تو را نمیبینیم،
اصولاً سببسازی ذهنی چشممان را بسته است.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی
کاین غَرَضها پردهٔ دیده بُوَد
بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد
پس نبیند جمله را با طِمّ(۸۲) و رِمّ(۸۳ و ۸۴)
حُبُّکَالْـاَشیاءَ یُعْمی و یُصِمّ
حدیث
«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
(۸۲) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۸۳) رِمّ: زمین و خاک
(۸۴) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات
-----------
خَرّوب = دیگری کردهاست + تغییرِ وضعیت با من ذهنی
سازندگی = خودم کردم + تغییرِ وضعیت با فضاگشایی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۸۵)
(۸۵) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس(۸۶) را صد من حَدید(۸۷)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۸۶) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلی من ذهنی
(۸۷) حَدید: آهن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگِ(۸۸) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۸۹)
گرچه جو صافی نماید مر تو را
(۸۸) تگ: ته و بُن
(۸۹) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۹۰)
که بگویید از طریقِ انبساط
(۹۰) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130
چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
«مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.»
تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.»
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32
«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: «منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۹۱) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
(۹۱) نَفَخْتُ: دمیدم
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بیقول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856
گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حَبْر(۹۲) و سَنی(۹۳)
خویش را بدخُو و خالی میکنی
(۹۲) حَبر: دانشمند، دانا
(۹۳) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151
مردهٔ خود را رها کردهست او
مردهٔ بیگانه را جوید رَفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479
دیده آ، بر دیگران، نوحهگری
مدّتی بنشین و، بر خود میگِری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
گر زانکه نِهای طالب، جوینده شوی با ما
ور زانکه نِهای مُطرِب، گوینده شوی با ما
گر زانکه تو قارونی، در عشق شوی مُفلِس
ور زانکه خداوندی، هم بنده شوی با ما
صوفی کسی است که مالک چیزی نباشد و مملوک چیزی نگردد.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334
خود ندارم هیچ، بِهْ سازد مرا
که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۹۴)
(۹۴) عَنا: رنج
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1763
مرگ را تو زندگی پنداشتی
تخم را در شورهخاکی کاشتی
عقلِ کاذب هست خود معکوسبین
زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۹۵)
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خُدعهسرا(۹۶)
(۹۵) غَبین: آدمِ سسترأی
(۹۶) خُدعهسرا: نیرنگخانه، کنایه از دنیا
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3368
عکس(۹۷) میگویی و مقلوب(۹۸)، ای سَفیه(۹۹)
ای رها کرده ره و بگرفته تیه(۱۰۰)
(۹۷) عکس: برعکس
(۹۸) مقلوب: تقلّبی، برعکس
(۹۹) سَفیه: نادان
(۱۰۰) تیه: بیابان
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1295, Divan e Shams
به زیرِ پای بکوبید هر چه غیرِ وی است
سماع از آنِ شما و شما از آنِ سماع
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807
مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش
صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1868
احمقَست و مردهٔ ما و مَنی
کز غمِ فرعش، فَراغ اصل، نی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams
هر حدیثِ طَبْع را تو پرورشهایی بِدَش
شرح و تَأویلی(۱۰۱) بکن، وادان(۱۰۲) که این بیحائِل(۱۰۳) است
(۱۰۱) تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن
(۱۰۲) وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن
(۱۰۳) بیحائِل: بدون مانع، بدون حجاب
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بی قول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مُردهتن
جانِ من باشد که رو آرَد به من
من کنم او را از این جان محتشم(۱۰۴)
جان که من بخشم، ببیند بخششم
جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست
جز همان جان کَاصلِ او از کویِ اوست
(۱۰۴) محتشم: دارای حشمت، شکوهمند
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند
گر مُردهای، وَر زنده، هم زنده شوی با ما
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1197, Divan e Shams
تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید
تو یکی نِهای هزاری، تو چراغِ خود برافروز
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2861
زآن محمّد شافعِ(۱۰۵) هر داغ(۱۰۶) بود
که ز جز شه چشمِ او، مٰازاغ بود
در شبِ دنیا که محجوب است شید(۱۰۷)
ناظرِ شه بود و زو بودش امید
از أَلَمْ نَشْرَح دو چشمش سُرمه یافت
دید آنچه جبرئیل آن برنتافت
قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷
Quran, An-Najm(#53), Line #17
«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»
«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱
Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ.»
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»
(۱۰۵) شافع: شفاعتکننده
(۱۰۶) داغ: در اینجا یعنی گناهکار
(۱۰۷) شید: خورشید
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
پاهایِ تو بگشاید، روشن به تو بنماید
تا تو همه تن چون گُل در خنده شوی با ما
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2252
بحر گوید: من تو را در خود کَشَم
لیک میلافی که من آب خَوشم
لافِ تو محروم میدارد تو را
ترکِ آن پنداشت کن، در من درآ
آبِ گِل خواهد که در دریا رَوَد
گِل گرفته پایِ آب و، میکَشَد
گر رهانَد پایِ خود از دستِ گِل
گِل بمانَد خشک و، او شد مستقل
آن کشیدن چیست از گِل آب را؟
جذبِ تو نُقل و شرابِ ناب را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
در ژنده درآ یک دم تا زندهدلان بینی
اطلس بهدراندازی، در ژنده شوی با ما
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2373
امتحان کن فقر را روزی دو تو
تا به فقر اندر، غنا بینی دوتو
صبر کن با فقر و بگذار این مَلال(۱۰۸)
زانکه در فقرست نورِ ذوالْجَلال
سِرکه مفروش(۱۰۹) و، هزاران جان ببین
از قَناعت غرقِ بحرِ انگبین
(۱۰۸) مَلال: دلتنگی
(۱۰۹) سِرکه فروختن: کنایه از ترشرویی کردن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1061
پس لباسِ کبر بیرون کن ز تن
مَلْبسِ(۱۱۰) ذُل(۱۱۱) پوش در آموختن
علم آموزی، طریقش قولی است
حِرفَت آموزی، طریقش فعلی است
فقر خواهی آن به صحبت قایم است
نه زبانت کار میآید، نه دست
دانشِ آن را، ستاند جان ز جان
نه ز راهِ دفتر و، نه از زبان
در دلِ سالک اگر هست آن رُموز
رمزدانی نیست سالک را هنوز
تا دلش را شرحِ آن سازد ضیا
پس اَلَمْ نَشْرَحْ بفرماید خدا
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیات ۱ تا ۳
Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1-3
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ. وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ. الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ.»
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟ و بار گرانَت را از پشتت برنداشتيم؟
بارى كه بر پشتِ تو سنگينى مىكرد؟»
که درونِ سینه شرحت دادهایم
شرح اندر سینهات بنهادهایم
تو هنوز از خارج آن را طالبی؟
مَحْلَبی(۱۱۲ و ۱۱۳)، از دیگران چون حالِبی(۱۱۴)؟
چشمهٔ شیرست در تو، بیکنار
تو چرا می شیر جویی از تَغار(۱۱۵)؟
مَنفَذی داری به بحر، ای آبگیر
ننگ دار از آب جُستن از غدیر(۱۱۶)
که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟
چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۱۱۷)؟
درنگر در شرحِ دل در اندرون
تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون
(۱۱۰) مَلْبس: لباس، جامه
(۱۱۱) ذُل: خواری و انکسار
(۱۱۲) مَحْلَب: جای دوشیدن شیر؛
(۱۱۳) مِحْلَب: ظرفی که در آن شیر بدوشند.
(۱۱۴) حالِب: دوشندهٔ شیر، در اینجا به معنی جویندهٔ شیر
(۱۱۵) تَغار: ظرف سفالی بزرگی که در آن ماست میریزند.
(۱۱۶) غدیر: آبگیر، برکه
(۱۱۷) کُدیهساز: گدایی کننده، تکدّیکننده
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
چون دانه شد افکنده، بررُست و درختی شد
این رمز چو دریابی، افکنده شوی با ما
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939
هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد
هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد
آبِ رحمت بایدت، رُو پست شو
وانگهان خور خمرِ(۱۱۸) رحمت، مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر(۱۱۹)
بر یکی رحمت فِرو مآ(۱۲۰) ای پسر
«حضرت حق سراپا رحمت است. بر یک رحمت قناعت مکن.»
(۱۱۸) خَمر: شراب
(۱۱۹) تا به سَر: ابدی، اِلَی الاَبد
(۱۲۰) فِرو مآ: مَایست
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1649, Divan e Shams
بال و پَر بازگشاییم به بُستان چو درخت
گر در این راهِ فنا ریخته چون دانه شویم
گرچه سنگیم، پی مُهرِ تو چون موم شویم
گرچه شمعیم، پی نورِ تو پروانه شویم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
شمسُالْحقِ تبریزی با غنچهٔ دل گوید:
«چون باز شود چشمت، بیننده شوی با ما»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2889
ای یَرانٰا! لٰا نَراهُ روز و شب
چشمبَند ما شده دیدِ سبب
«ای خدایی که روز و شب ما را میبینی و ما تو را نمیبینیم،
اصولاً سببسازی ذهنی چشممان را بسته است.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3746
کورْمرغانیم و، بس ناساختیم
کآن سُلیمان را دَمی نشناختیم
همچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیم
لاجَرَم واماندهٔ ویران شدیم
میکنیم از غایتِ(۱۲۱) جهل و عَمیٰ(۱۲۲)
قصدِ آزارِ عزیزانِ خدا
(۱۲۱) غایت: نهایت
(۱۲۲) عَمیٰ: کوری
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3705
دانهجو را، دانهاش دامی شود
و آن سلیمانجویْ را هر دو بُوَد
مرغِ جانها را در این آخِرزمان
نیستْشان از همدگر یک دَم امان
هم سلیمان هست اندر دورِ ما
کو دهد صلح و، نمانَد جورِ(۱۲۳) ما
(۱۲۳) جور: ستم
-------------------------
مجموع لغات:
(۱) جوینده: طالب، اهل طلب
(۲) مُطرِب: طربانگیز، خنیاگر
(۳) گوینده: قوّال، کسی که در مجالس سماع صوفیه با خواندن ترانهها و شعرها
با آواز خوش و با اصول موسیقی زمینهٔ رقص و سماع ایشان را فراهم میآورد.
(۴) قارون: نماد ثروتمند مغرور
(۵) مُفلِس: فقیر، بینوا
(۶) گیراندنِ شمع: روشن کردنِ شمع
(۷) ژنده: کهنه، فرسوده، پاره، خرقه
(۸) اطلس: دیبا، حریرِ منقوش، کنایه از زرق و برق دنیوی
(۹) بهدرانداختن: از تن بیرون کردن، درآوردن
(۱۰) افکنده شدن: فروتن و افتاده شدن
(۱۱) فَریضه: واجب، لازم
(۱۲) خود را مَخَر: خودپسندی نکن، خواهان خود مشو.
(۱۳) سَفیه: نادان
(۱۴) تیه: بیابان
(۱۵) سَلاسِل: زنجیرها، جمع سلسله
(۱۶) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلی من ذهنی
(۱۷) بَتَر: بدتر
(۱۸) زَحیر: دلپیچه، در اینجا مطلقاً بهمعنی درد و بیماری است.
(۱۹) وَحَل: گِل و لای که چهارپا در آن بماند.
(۲۰) تأویل: در اینجا یعنی توجیه کردن موضوعی.
(۲۱) مُضْطَر: بیچاره، درمانده
(۲۲) ابتلا: بیماری، مرض
(۲۳) فُضول: گستاخی
(۲۴) گول: احمق
(۲۵) سِرار: باطن، نهانخانه، دل یا مرکز انسان
(۲۶) حِلْم: بردباری
(۲۷) کِت: که تو را
(۲۸) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است
و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند.
(۲۹) بِلیس: مخفف ابلیس، شیطان
(۳۰) بازگونه: واژگونه
(۳۱) واوَیْلی: کلمۀ افسوس که در نوحه و ماتم استعمال میکنند، مصیبت
(۳۲) ستّار: بسیار پوشاننده، از نامهای خداوند
(۳۳) مُجیر: پناهدهنده، از نامهای خداوند
(۳۴) قلب: وارونه کردن، به زر و سیم ناسره نیز گویند.
(۳۵) ذَهَب: طلا، زر
(۳۶) مُزَوِّر: تزویرکننده، دورو، دروغگو
(۳۷) چاشت: اول روز، ساعتی از آفتاب گذشته
(۳۸) مُنیر: درخشان
(۳۹) غالب: چیره، پیروز
(۴۰) لانُسَلِّم: تسلیم نمیشویم.
(۴۱) زَفت: ستبر، عظیم.
(۴۲) خُرد و مُرد: تهِ بساط، چیزهای خُرد و ریز.
(۴۳) غدیر: آبگیر، برکه
(۴۴) کُدیهساز: گدایی کننده، تکدّی کننده
(۴۵) صُنع: قدرت آفریدگاری خداوند
(۴۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۴۷) گبر: کافر
(۴۸) جُور: ستم
(۴۹) خِداع: حیلهگری
(۵۰) سیلیباره: کسیکه میل فراوانی به زدن سیلی دارد.
در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.
(۵۱) اصل: در اینجا یعنی ریشه
(۵۲) بررُسته است: روییده است.
(۵۳) طایل: وسیع، گسترده، فایده و سود
(۵۴) بیطایل: بیفایده، بیهوده
(۵۵) اِنقباض: دلتنگی و قبض
(۵۶) سِبلَت: موی پشت لب، سبیل
(۵۷) نَوی: تازگی و نشاط
(۵۸) کُفته: مخفّفِ کوفته بهمعنیِ کوبیدهشده.
(۵۹) روبی: بروبی، جارو کنی.
(۶۰) رُفته: روبیدهشده.
(۶۱) تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن
(۶۲) وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن
(۶۳) بیحائِل: بدون مانع، بدون حجاب
(۶۴) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه.
(۶۵) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند
(۶۶) عَدو: دشمن
(۶۷) مَکر: تزویر و ریا، دورویی
(۶۸) اَنْصِتوا: خاموش باشید، ذهنتان را خاموش کنید.
(۶۹) کُه: کوه
(۷۰) محتشم: دارای حشمت، شکوهمند
(۷۱) مُفتی: فتوادهنده
(۷۲) ضَمان: تاوان
(۷۳) صَبّاغ: رنگرز
(۷۴) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل
(۷۵) قُل: بگو؛ اهلِ قُل عاقلانی هستند که شایستگی آن را دارند که امرِ حق را تبیین و تبلیغ کنند.
(۷۶) عاقی: سرکشی و نافرمانی.
(۷۷) بِهِل: ترک کن، واگذار.
(۷۸) مُبْدَل: عوضشده، تبدیلشده.
(۷۹) جنّت: بهشت.
(۸۰) لا نُسَلِّم: تسلیم نمیشویم.
(۸۱) زَفت: ستبر، عظیم.
(۸۲) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۸۳) رِمّ: زمین و خاک
(۸۴) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات
(۸۵) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
(۸۶) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلی من ذهنی
(۸۷) حَدید: آهن
(۸۸) تگ: ته و بُن
(۸۹) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
(۹۰) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
(۹۱) نَفَخْتُ: دمیدم
(۹۲) حَبر: دانشمند، دانا
(۹۳) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
(۹۴) عَنا: رنج
(۹۵) غَبین: آدمِ سسترأی
(۹۶) خُدعهسرا: نیرنگخانه، کنایه از دنیا
(۹۷) عکس: برعکس
(۹۸) مقلوب: تقلّبی، برعکس
(۹۹) سَفیه: نادان
(۱۰۰) تیه: بیابان
(۱۰۱) تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن
(۱۰۲) وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن
(۱۰۳) بیحائِل: بدون مانع، بدون حجاب
(۱۰۴) محتشم: دارای حشمت، شکوهمند
(۱۰۵) شافع: شفاعتکننده
(۱۰۶) داغ: در اینجا یعنی گناهکار
(۱۰۷) شید: خورشید
(۱۰۸) مَلال: دلتنگی
(۱۰۹) سِرکه فروختن: کنایه از ترشرویی کردن
(۱۱۰) مَلْبس: لباس، جامه
(۱۱۱) ذُل: خواری و انکسار
(۱۱۲) مَحْلَب: جای دوشیدن شیر؛
(۱۱۳) مِحْلَب: ظرفی که در آن شیر بدوشند.
(۱۱۴) حالِب: دوشندهٔ شیر، در اینجا به معنی جویندهٔ شیر
(۱۱۵) تَغار: ظرف سفالی بزرگی که در آن ماست میریزند.
(۱۱۶) غدیر: آبگیر، برکه
(۱۱۷) کُدیهساز: گدایی کننده، تکدّیکننده
(۱۱۸) خَمر: شراب
(۱۱۹) تا به سَر: ابدی، اِلَی الاَبد
(۱۲۰) فِرو مآ: مَایست
(۱۲۱) غایت: نهایت
(۱۲۲) عَمیٰ: کوری
(۱۲۳) جور: ستم
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
گر زانکه نهای طالب جوینده شوی با ما
ور زانکه نهای مطرب گوینده شوی با ما
گر زانکه تو قارونی در عشق شوی مفلس
ور زانکه خداوندی هم بنده شوی با ما
یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند
گر مردهای ور زنده هم زنده شوی با ما
پاهای تو بگشاید روشن به تو بنماید
تا تو همه تن چون گل در خنده شوی با ما
در ژنده درآ یک دم تا زندهدلان بینی
اطلس بهدراندازی در ژنده شوی با ما
چون دانه شد افکنده بررست و درختی شد
این رمز چو دریابی افکنده شوی با ما
شمسالحق تبریزی با غنچه دل گوید
چون باز شود چشمت بیننده شوی با ما
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
گر زانکه نهای طالب جوینده شوی با ما
ور زانکه نهای مطرب گوینده شوی با ما
گر زانکه تو قارونی در عشق شوی مفلس
ور زانکه خداوندی هم بنده شوی با ما
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams
بر عاشقان فریضه بود جستوجوی دوست
بر روی و سر چو سیل دوان تا به جوی دوست
خود اوست جمله طالب و ما همچو سایهها
ای گفتوگوی ما همگی گفتوگوی دوست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #746
امتحان بر امتحان است ای پدر
هین به کمتر امتحان خود را مخر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3368
عکس میگویی و مقلوب ای سفیه
ای رها کرده ره و بگرفته تیه
چند چندت گیرم و تو بیخبر
در سلاسل ماندهای پا تا به سر
زنگ تو بر توت ای دیگ سیاه
کرد سیمای درونت را تباه
بر دلت زنگار بر زنگارها
جمع شد تا کور شد ز اسرارها
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3244
رنگ صحرا دارد آن سدی که خاست
او نمیداند که آن سد قضاست
شاهد تو سد روی شاهد است
مرشد تو سد گفت مرشد است
ای بسا کفار را سودای دین
بند او ناموس و کبر و آن و این
بند پنهان لیک از آهن بتر
بند آهن را بدراند تبر
بند آهن را توان کردن جدا
بند غیبی را نداند کس دوا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١٠٩٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1092
نعمت حق را به جان و عقل ده
نه به طبع پرزحیر پرگره
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٣۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3354
گرچه دوری، دور میجنبان تو دم
حیث ما کنتم فولوا وجهکم
گرچه در ذهن هستی و از او دوری از دور دم آشنایی با او از جنس او بودن را به حرکت درآور
به این آیه قرآن توجه کن که میگوید در هرجا که هستی روی به او کن
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۴۴
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #144
«قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ۚ
فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ۗ
وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّـهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ»
«نگريستنت را به اطراف آسمان مىبينيم. تو را به سوى قبلهاى كه مىپسندى مىگردانيم.
پس روى به جانب مسجدالحرام كن. و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد.
اهل كتاب مىدانند كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است.
و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست.»
چون خری در گل فتد از گام تیز
دم به دم جنبد برای عزم خیز
جای را هموار نکند بهر باش
داند او که نیست آن جای معاش
حس تو از حس خر کمتر بدهست
که دل تو زین وحلها بر نجست
در وحل تاویل رخصت میکنی
چون نمیخواهی کز آن دل بر کنی
کاین روا باشد مرا من مضطرم
حق نگیرد عاجزی را از کرم
خود گرفتهستت تو چون کفتار کور
این گرفتن را نبینی از غرور
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1665
لطف مخفی در میان قهرها
در حدث پنهان عقیق بیبها
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1725, Divan e Shams
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سراپرده رضات منم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #359
کی رسد مر بنده را که با خدا
آزمایش پیش آرد ز ابتلا
بنده را کی زهره باشد کز فضول
امتحان حق کند ای گیج گول
آن خدا را میرسد کو امتحان
پیش آرد هر دمی با بندگان
تا به ما ما را نماید آشکار
که چه داریم از عقیده در سرار
هیچ آدم گفت حق را که تو را
امتحان کردم درین جرم و خطا
تا ببینم غایت حلمت شها
اه که را باشد مجال این که را
عقل تو از بس که آمد خیرهسر
هست عذرت از گناه تو بتر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #384
وسوسه این امتحان چون آمدت
بخت بد دان کامد و گردن زدت
چون چنین وسواس دیدی زود زود
با خدا گرد و درا اندر سجود
سجدهگه را تر کن از اشک روان
کای خدا تو وارهانم زین گمان
آن زمان کت امتحان مطلوب شد
مسجد دین تو پر خروب شد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3289
هر که او را برگ این ایمان بود
همچو برگ از بیم این لرزان بود
بر بلیس و دیو از آن خندیدهای
که تو خود را نیک مردم دیدهای
چون کند جان بازگونه پوستین
چند واویلی برآرد ز اهل دین
بر دکان هر زرنما خندان شدهست
زآنکه سنگ امتحان پنهان شدهست
پرده ای ستار از ما برمگیر
باش اندر امتحان ما مجیر
قلب پهلو میزند با زر به شب
انتظار روز میدارد ذهب
با زبان حال زر گوید که باش
ای مزور تا برآید روز فاش
صد هزاران سال ابلیس لعین
بود ابدال و امیرالمومنین
پنجه زد با آدم از نازی که داشت
گشت رسوا همچو سرگین وقت چاشت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1771
ور نکردی زندگانی منیر
یک دو دم ماندهست مردانه بمیر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢٢۵٧
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257
همچنین هر شهوتی اندر جهان
خواه مال و خواه جاه و خواه نان
هر یکی زینها تو را مستی کند
چون نیابی آن خمارت میزند
این خمار غم دلیل آن شدهست
که بدآن مفقود مستیات بدهست
جز به اندازه ضرورت زین مگیر
تا نگردد غالب و بر تو امیر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1875
لا نسلم و اعتراض از ما برفت
چون عوض میآید از مفقود زفت
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نفس و شیطان هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند
بهر حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2919
نفس و شیطان خواست خود را پیش برد
وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1070
منفذی داری به بحر ای آبگیر
ننگ دار از آب جستن از غدیر
که الم نشرح نه شرحت هست باز
چون شدی تو شرحجو و کدیهساز
در نگر در شرح دل در اندرون
تا نیاید طعنه لاتبصرون
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360
عاشق صنع توام در شکر و صبر
عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1394, Divan e Shams
بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شب
من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم
هر کسکی را کسکی هر جگری را هوسی
لیک کجا تا به کجا من ز هوایی دگرم
من طلب اندر طلبم تو طرب اندر طربی
آن طربت در طلبم پا زد و برگشت سرم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3705
دانهجو را دانهاش دامی شود
و آن سلیمانجوی را هر دو بود
مرغ جانها را در این آخرزمان
نیستشان از همدگر یک دم امان
هم سلیمان هست اندر دور ما
کو دهد صلح و نماند جور ما
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1337
خلق رنجور دق و بیچارهاند
وز خداع دیو سیلیبارهاند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1709
عاشق رنج است نادان تا ابد
خیز لااقسم بخوان تا فی کبد
قرآن کریم، سوره بلد (۹۰)، آیه ۱
Quran, Al-Balad(#90), Line #1
«لَا أُقْسِمُ بِهَٰذَا الْبَلَدِ»
«قسم به اين شهر.»
قرآن کریم، سوره بلد (۹۰)، آیه ۴
Quran, Al-Balad(#90), Line #4
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ»
«كه آدمى را در رنج و محنت بيافريدهايم،»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams
لیک طبع از اصل رنج و غصهها بررسته است
در پی رنج و بلاها عاشق بیطایل است
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
گر زانکه نهای طالب جوینده شوی با ما
ور زانکه نهای مطرب گوینده شوی با ما
گر زانکه تو قارونی در عشق شوی مفلس
ور زانکه خداوندی هم بنده شوی با ما
مختار مطلق معذور مطلق
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٩٠٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #122
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287
او فضولی بوده است از انقباض
کرد بر مختار مطلق اعتراض
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3104
چون نهیی رنجور سر را برمبند
اختیارت هست بر سبلت مخند
جهد کن کز جام حق یابی نوی
بیخود و بیاختیار آنگه شوی
آنگه آن می را بود کل اختیار
تو شوی معذور مطلق مستوار
هرچه کوبی کفته می باشد آن
هرچه روبی رفته می باشد آن
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams
هر حدیث طبع را تو پرورشهایی بدش
شرح و تاویلی بکن وادان که این بیحائل است
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٨٩٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1899
این ترازو بهر این بنهاد حق
تا رود انصاف ما را در سبق
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232
نه تو اعطیناک کوثر خواندهای
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای
یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل
بر تو خون گشتهست و ناخوش ای علیل
توبه کن بیزار شو از هر عدو
کو ندارد آب کوثر در کدو
قرآن کریم، سوره کوثر (۱۰۸)، آیه ۱
Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1
«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.»
«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1197, Divan e Shams
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468
جز توکل جز که تسلیم تمام
در غم و راحت همه مکر است و دام
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید انصتوا
تا زبانتان من شوم در گفتوگو
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489
گفت آدم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى
و بر ما رحمت نيآورى از زيانديدگان خواهيم بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #768
از سر که سیلهای تیزرو
وز تن ما جان عشقآمیز رو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مردهتن
جان من باشد که رو آرد به من
من کنم او را از این جان محتشم
جان که من بخشم ببیند بخششم
جان نامحرم نبیند روی دوست
جز همان جان کاصل او از کوی اوست
اقتضای انقباض و سببسازی در مقابل
اقتضای فضاگشایی و استفاده از خرد و دانایی ایزدی یا قضا و کن فکان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428
عاشق حالی نه عاشق بر منی
بر امید حال بر من میتنی
انتخاب بر اساس وضعیت ذهنی فعلی و سببسازی و عقل جزوی در مقابل
انتخاب بر اساس فضاگشایی یا استفاده از انتخاب زندگی یا خرد کل
————
فضاگشایی مداوم
زندگی مختار مطلق من معذور مطلق
————
فضابندی یا انقباض مداوم
زندگی معذور مطلق من مسئول مطلق
———
اقتضای عقل من ذهنی
زیاد کردن همانیدگیها از طریق سببسازی ذهنی برای رسیدن به زندگی
————
اقتضای عقل فضای گشوده شده
انبساط بیشتر و استفاده از دانایی زندگی استفاده از قضا و کن فکان
و سرانجام زنده شدن به بینهایت و ابدیت خداوند
———
مهمترین نیاز ما در این لحظه اتصال مجدد و هشیارانه به زندگی
یا خداوند است نه نیازهای روانشناختی که من ذهنی به ما تحمیل میکند
———
مفتی ضرورت ما هستیم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530
گفت مفتی ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری مجرم شوی
ور ضرورت هست، هم پرهیز به
ورخوری باری ضمان آن بده
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1391
باز آن ابلیس بحث آغاز کرد
که بدم من سرخرو کردیم زرد
رنگ رنگ توست صباغم تویی
اصل جرم و آفت و داغم تویی
هین بخوان رب بما اغویتنی
تا نگردی جبری و کژ کم تنی
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»
«گفت: حال که مرا گمراه ساختهای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف میکنم.»
[ما بهعنوان منذهنی هم خودمان را گمراه میکنیم
و هم به هرکسی که میرسیم او را به واکنش درمیآوریم.]
بر درخت جبر تا کی برجهی
اختیار خویش را یکسو نهی
همچو آن ابلیس و ذریات او
با خدا در جنگ و اندر گفت و گو
برای من ذهنی خداوند کافی نیست
برای انسان فضاگشا خداوند کافی است
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517
کافیم بدهم تو را من جمله خیر
بیسبب بیواسطه یاری غیر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3259
کل عالم صورت عقل کل است
کاوست بابای هر آنک اهل قل است
چون کسی با عقل کل کفران فزود
صورت کل پیش او هم سگ نمود
صلح کن با این پدر عاقی بهل
تا که فرش زر نماید آب و گل
پس قیامت نقد حال تو بود
پیش تو چرخ و زمین مبدل شود
قرآن کریم، سوره ابراهیم (۱۴)، آیه ۴۸
Quran, Ibrahim(#14), Line #48
«يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ ۖ وَبَرَزُوا لِلـَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»
«آن روز كه زمين به زمينى جز اين بدل شود و آسمانها به آسمانى ديگر،
و همه در پيشگاه خداى واحد قهار حاضر آيند.»
من که صلحم دایما با این پدر
این جهان چون جنت استم در نظر
برای من ذهنی مفقود همانیدگیهای بیشتر و من ذهنی بزرگتر است
برای انسان فضاگشا مفقود خداوند است
———
خداوند عاشق خودش است و ما به عنوان الست عاشق خودمان هستیم
بنابراین میتوانیم روی خودمان تمرکز کنیم
من ذهنی خودش را دوست ندارد و بنابراین به سختی میتواند
روی خودش تمرکز کند و ایرادات و نواقصش را ببیند
سرانجام تشخیص نخواهد داد که وجودش اضافی است و مانع و خروب است
————
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1875
لا نسلم و اعتراض از ما برفت
چون عوض میآید از مفقود زفت
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢٢۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2259
این خمار غم دلیل آن شدهست
که بدآن مفقود مستیات بدهست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2889
ای یرانا لا نراه روز و شب
چشمبند ما شده دید سبب
ای خدایی که روز و شب ما را میبینی و ما تو را نمیبینیم
اصولا سببسازی ذهنی چشممان را بسته است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
کاین غرضها پرده دیده بود
بر نظر چون پرده پیچیده بود
پس نبیند جمله را با طم و رم
حبکالـاشیاء یعمی و یصم
حدیث
«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
خروب دیگری کردهاست تغییر وضعیت با من ذهنی
سازندگی خودم کردم تغییر وضعیت با فضاگشایی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حدید
ای بسی بسته به بند ناپدید
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگ جو هست سرگین ای فتی
گرچه جو صافی نماید مر تو را
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130
چون ملایک گوی لا علم لنا
تا بگیرد دست تو علمتنا
مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست
تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32
«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: «منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون است نه موقوف علل
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قرین بیقول و گفتوگوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856
گرگ درندهست نفس بد یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حبر و سنی
خویش را بدخو و خالی میکنی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151
مرده خود را رها کردهست او
مرده بیگانه را جوید رفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479
دیده آ بر دیگران نوحهگری
مدتی بنشین و بر خود میگری
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
گر زانکه نهای طالب جوینده شوی با ما
ور زانکه نهای مطرب گوینده شوی با ما
گر زانکه تو قارونی در عشق شوی مفلس
ور زانکه خداوندی هم بنده شوی با ما
صوفی کسی است که مالک چیزی نباشد و مملوک چیزی نگردد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334
خود ندارم هیچ به سازد مرا
که ز وهم دارم است این صد عنا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1763
مرگ را تو زندگی پنداشتی
تخم را در شورهخاکی کاشتی
عقلِ کاذب هست خود معکوسبین
زندگی را مرگ بیند ای غبین
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خدعهسرا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3368
عکس میگویی و مقلوب ای سفیه
ای رها کرده ره و بگرفته تیه
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۲۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1295, Divan e Shams
به زیر پای بکوبید هر چه غیر وی است
سماع از آن شما و شما از آن سماع
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807
مرغ خویشی صید خویشی دام خویش
صدر خویشی فرش خویشی بام خویش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1868
احمقست و مرده ما و منی
کز غم فرعش فراغ اصل نی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams
هر حدیث طبع را تو پرورشهایی بدش
شرح و تاویلی بکن وادان که این بیحائل است
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قرین بی قول و گفتوگوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مردهتن
جان من باشد که رو آرد به من
من کنم او را از این جان محتشم
جان که من بخشم ببیند بخششم
جان نامحرم نبیند روی دوست
جز همان جان کاصل او از کوی اوست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند
گر مردهای ور زنده هم زنده شوی با ما
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1197, Divan e Shams
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2861
زآن محمد شافع هر داغ بود
که ز جز شه چشم او مازاغ بود
در شب دنیا که محجوب است شید
ناظر شه بود و زو بودش امید
از الم نشرح دو چشمش سرمه یافت
دید آنچه جبرئیل آن برنتافت
قرآن کریم، سوره نجم (۵۳)، آیه ۱۷
Quran, An-Najm(#53), Line #17
«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»
«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»
قرآن کریم، سوره انشراح (۹۴)، آیه ۱
Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ.»
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
پاهای تو بگشاید روشن به تو بنماید
تا تو همه تن چون گل در خنده شوی با ما
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2252
بحر گوید من تو را در خود کشم
لیک میلافی که من آب خوشم
لاف تو محروم میدارد تو را
ترک آن پنداشت کن در من درآ
آب گل خواهد که در دریا رود
گل گرفته پای آب و میکشد
گر رهاند پای خود از دست گل
گل بماند خشک و او شد مستقل
آن کشیدن چیست از گل آب را
جذب تو نقل و شراب ناب را
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
در ژنده درآ یک دم تا زندهدلان بینی
اطلس بهدراندازی در ژنده شوی با ما
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2373
امتحان کن فقر را روزی دو تو
تا به فقر اندر غنا بینی دوتو
صبر کن با فقر و بگذار این ملال
زانکه در فقرست نور ذوالجلال
سرکه مفروش و هزاران جان ببین
از قناعت غرق بحر انگبین
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1061
پس لباس کبر بیرون کن ز تن
ملبس ذل پوش در آموختن
علم آموزی طریقش قولی است
حرفت آموزی طریقش فعلی است
فقر خواهی آن به صحبت قایم است
نه زبانت کار میآید نه دست
دانش آن را ستاند جان ز جان
نه ز راه دفتر و نه از زبان
در دل سالک اگر هست آن رموز
رمزدانی نیست سالک را هنوز
تا دلش را شرح آن سازد ضیا
پس الم نشرح بفرماید خدا
قرآن کریم، سوره انشراح (۹۴)، آیات ۱ تا ۳
Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1-3
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ. وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ. الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ.»
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟ و بار گرانَت را از پشتت برنداشتيم؟
بارى كه بر پشتِ تو سنگينى مىكرد؟»
که درون سینه شرحت دادهایم
شرح اندر سینهات بنهادهایم
تو هنوز از خارج آن را طالبی
محلبی از دیگران چون حالبی
چشمه شیرست در تو بیکنار
تو چرا می شیر جویی از تغار
منفذی داری به بحر ای آبگیر
ننگ دار از آب جستن از غدیر
که الم نشرح نه شرحت هست باز
چون شدی تو شرحجو و کدیهساز
درنگر در شرح دل در اندرون
تا نیاید طعنه لاتبصرون
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
چون دانه شد افکنده بررست و درختی شد
این رمز چو دریابی افکنده شوی با ما
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا پستی است آب آنجا دود
آب رحمت بایدت رو پست شو
وانگهان خور خمر رحمت مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فرو ما ای پسر
حضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1649, Divan e Shams
بال و پر بازگشاییم به بستان چو درخت
گر در این راه فنا ریخته چون دانه شویم
گرچه سنگیم پی مهر تو چون موم شویم
گرچه شمعیم پی نور تو پروانه شویم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #74, Divan e Shams
شمسالحق تبریزی با غنچه دل گوید
چون باز شود چشمت بیننده شوی با ما
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2889
ای یرانا لا نراه روز و شب
چشمبند ما شده دید سبب
ای خدایی که روز و شب ما را میبینی و ما تو را نمیبینیم
اصولا سببسازی ذهنی چشممان را بسته است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3746
کورمرغانیم و بس ناساختیم
کان سلیمان را دمی نشناختیم
همچو جغدان دشمن بازان شدیم
لاجرم وامانده ویران شدیم
میکنیم از غایت جهل و عمی
قصد آزار عزیزان خدا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3705
دانهجو را دانهاش دامی شود
و آن سلیمانجوی را هر دو بود
مرغ جانها را در این آخرزمان
نیستشان از همدگر یک دم امان
هم سلیمان هست اندر دور ما
کو دهد صلح و نماند جور ما
اتفاقات امتحان خداوند هستند تا بسط و قبض ما آزموده شود. شکایت های ما امتحان خداوند است که جز خروبی ندارد. پس در مقابل خطاهای خود اعتراف می کنم که اشتباه کرده ام چون او را به مرکز خود نیاورده ام که او رحمت اندر رحمت است پس میدانم هر لحظه امتحان می شوم و هر لحظه باید فضا را باز کنم که دین و ایمان من است
یا رب باش در امتحان من مجیر
درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس