Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #1031

برنامه صوتی شماره ۱۰۳۱ گنج حضور

  • Currently 4.29/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 364 votes
Comments (1)

    
Sorry, your favorites list is FULL.

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۱۰۳۱ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۳  ژوئن  ۲۰۲۵ - ۱۴  خرداد ۱۴۰۴

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams


بر عاشقان فَریضه(۱) بُوَد جست‌و‌جویِ دوست

بر روی و سر چو سیل دوان، تا به جویِ دوست


خود اوست جمله طالب و ما همچو سایه‌ها

ای گفت‌و‌گویِ ما همگی گفت‌و‌گویِ دوست


گاهی به جویِ دوست چو آبِ روان خوشیم

گاهی چو آبِ حبس‌شده در سبویِ دوست


گه چون حَویجِ(۲) دیگ بجوشیم و او به فکر

کفلیز(۳) می‌زند که چنین است خویِ دوست


بر گوش ما نهاده دهان او به دَمدَمه(۴)

تا جانِ ما بگیرد یک‌باره بویِ دوست


چون جانِ جان وی آمد، از وی گزیر(۵) نیست

من در جهان ندیدم یک جان عدویِ(۶) دوست


بگدازدت ز ناز و چو مویت کند ضعیف

نَدْهی به هر دو عالم یک تایِ(۷) مویِ دوست


با دوست ما نشسته که ای دوست: دوست کو؟

کوکو همی‌زنیم ز مستی به کویِ دوست


تصویرهایِ ناخوش و اندیشهٔ رَکیک(۸)

از طبعِ سست باشد و این نیست سویِ(۹) دوست


خاموش باش تا صفتِ خویش خود کند

کو های‌هایِ سردِ تو؟ کو های‌هویِ دوست؟


(۱) فَریضه: واجب، لازم

(۲) حَویج: مخفّفِ حوایج، لوازم مطبخ نظیر حبوب، سبزی، و …

(۳) کفلیز: کفگیر

(۴) دَمدَمه: افسون، آوازه، مجازاً سخنِ شگفت‌انگیز

(۵) گزیر: چاره، علاج

(۶) عَدو: دشمن

(۷) تایِ مو: تارِ مو

(۸) رَکیک: زشت، ناپسند، بی‌ارزش

(۹) سویِ: در جهتِ، مناسبِ، نسبت به

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams


بر عاشقان فَریضه بُوَد جست‌و‌جویِ دوست

بر روی و سر چو سیل دوان، تا به جویِ دوست


خود اوست جمله طالب و ما همچو سایه‌ها

ای گفت‌و‌گویِ ما همگی گفت‌و‌گویِ دوست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٢٢١١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2211


جست‌وجویی از وَرایِ جست‌و‌جو

من نمی‌دانم، تو می‌دانی بگو


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334


خود ندارم هیچ، بِهْ(۱۰) سازد مرا

که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۱۱)


(۱۰) بِهْ: بهتر

(۱۱) عَنا: رنج

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788


همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۱۲) تیه(۱۳)

مانده‌ای بر جای، چل سال ای سفیه(۱۴)


می‌روی هر روز تا شب هَروَله(۱۵)

خویش می‌بینی در اوّل مرحله


نگذری زین بُعد، سیصدساله تو

تا که داری عشقِ آن گوساله تو


(۱۲) حَرّ: گرما، حرارت

(۱۳) تیه: بیابان شن‌زار و بی‌ آب‌ و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.

(۱۴) سَفیه: نادان، بی‌خرد

(۱۵) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053


گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟

کاحمقان را این‌همه رغبت شگُفت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهان

گفت: خَرّوب است ای شاهِ جهان


گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟

گفت: من رُستَم(۱۶)، مکان ویران شود


من که خَرّوبم، خرابِ منزلم

هادمِ(۱۷) بنیادِ این آب و گِلم


(۱۶) رُستَن: روییدن

(۱۷) هادِم: ویران کننده، نابود کننده

-----------

خرّوب = دیگری کرده‌است + تغییرِ وضعیت با من ذهنی


سازندگی = خودم کردم + تغییرِ وضعیت با فضاگشایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #862, Divan e Shams


قومی که بر بُراقِ(۱۸) بصیرت سفر کنند

بی ابر و بی‌غبار در آن مَه نظر کنند


در دانه‌های شهوتی آتش زنند زود

وز دامگاهِ صَعب(۱۹) به یک تَک(۲۰) عَبَر کنند(۲۱)


از خارخارِ(۲۲) این گَرِ(۲۳) طبع آن طرف روند

بزم و سرایِ گلشن جایِ دگر کنند


(۱۸) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.

(۱۹) صَعب: سخت و دشوار

(۲۰) تَک: تاختن، دویدن، حمله

(۲۱) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن

(۲۲) خارخار: اضطراب، نگرانی

(۲۳) گَر: بیماری کچلی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #322


او نپایَد پیشِ هر نااُوستا(۲۴)

همچو طاووسی به خانهٔ روستا


(۲۴) نااُوستا [=نااوستاد]‌(عامیانه): آن‌که در دانش یا فنّی مهارت نداشته باشد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴٣۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #434


طَهِّرا بَیْتی(۲۵) بیانِ پاکی است

گنجِ نور است، ار طلسمش خاکی است


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۲۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #125


«… وَ عَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعَاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ.»


«… ما ابراهيم و اسماعيل را فرمان داديم: خانه مرا براى طواف‌كنندگان 

و مقيمان و راكعان و ساجدان پاكيزه داريد.»


(۲۵) طَهِّرا بَیْتی: خانه‌ام را پاک کنید.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مُرده‌‌تن

جانِ من باشد که رو آرَد به من


من کنم او را از این جان محتشم(۲۶)

جان که من بخشم، ببیند بخششم


جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست

جز همان جان کَاصلِ او از کویِ اوست


(۲۶) محتشم: دارای حشمت، شکوهمند

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1763


مرگ را تو زندگی پنداشتی

تخم را در شوره‌خاکی کاشتی


عقلِ کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۲۷)


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خُدعه‌سرا(۲۸)


(۲۷) غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۲۸) خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2251


آبِ ما، محبوسِ گِل مانده‌ست هین

بحرِ رحمت، جذب کن ما را ز طین(۲۹)

 

بحر گوید: من تو را در خود کَشَم

لیک می‌لافی که من آب خَوشم

 

لافِ تو محروم می‌دارد تو را

ترکِ آن پنداشت کن، در من درآ


آبِ گِل خواهد که در دریا رَوَد

گِل گرفته پایِ آب و، می‌کَشَد

 

گر رهانَد پایِ خود از دستِ گِل

گِل بمانَد خشک و، او شد مستقل


آن کشیدن چیست از گِل آب را؟

جذبِ تو نُقل و شرابِ ناب را


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن، خُمارت می‌زند


این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده‌ست

که بدآن مفقود، مستیّ‌ات بُده‌ست


جز به اندازهٔ ضرورت، زین مگیر

تا نگردد غالب(۳۰) و، بر تو امیر


(۲۹) طین: گِل

(۳۰) غالب: چیره، پیروز

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3220


هست پیرِ راه‌دانِ پُرفِطَن(۳۱)

جوی‌هایِ نَفْس و تن را جوی‌کَن


(۳۱) فِطَن: جمع فِطْنَه، به‌معنیِ زیرکی، هشیاری، دانایی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3225


ور نَهَد مَرهَم(۳۲) بر آن ریشِ(۳۳) تو پیر

آن زمان ساکن شود درد و نَفیر(۳۴)


(۳۲) مَرهَم: دارویی که روی زخم می‌نهند.

(۳۳) ریش: زخم

(۳۴) نَفیر: ناله و فریاد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1274


آب را آبی‌ست کو می‌رانَدَش

روح را روحی‌ست کو می‌خوانَدَش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٩٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900


از ترازو کم کُنی، من کم کنم

تا تو با من روشنی، من روشنم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #768


از سَرِ کُه(۳۵)، سیل‌هایِ تیزرو

وز تنِ ما، جانِ عشق‌آمیز رُو


(۳۵) کُه: کوه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181


یک زمان کار است، بگزار(۳۶) و بتاز

کارِ کوته را مکن بر خود دراز


(۳۶) بگزار: انجام بده؛ عمل کن.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


از غیب، رو نِمود صلایی زد و بِرفت

کاین راه، کوته است گرت نیست پا رَوا(۳۷)


(۳۷) رَوا: مخفّفِ روان، رونده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جز توکّل، جز که تسلیمِ تمام

در غم و راحت همه مکر است و دام‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


چون راه، رفتنی‌ست، توقّف هلاکت‌ است

چُونَت قُنُق(۳۸) کند که بیا، خَرگَهْ(۳۹) اندرآ


(۳۸) قُنُق: مهمان

(۳۹) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1387, Divan e Shams


چون آب باش و بی‌گره، از زخمِ دندان‌ها بجه

من تا گره دارم، یقین می‌کوبی و می‌ساییَم


مولوی، ديوان شمس، ترجيع ٢٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Tarjiaat) #28, Divan e Shams


ای عشق می‌کُن حُکمِ مُر(۴۰)، ما را ز غیرِ خود بِبُر

ای سیل می‌غُرّی بغُرّ، ما را به دریا می‌کشی


(۴۰) حُکمِ مُر: حُکمِ تلخ، کنایه از حاکمیتِ قاطع

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1204, Divan e Shams


چون تو گمانی اَبدا، خایِفی(۴۱) از روزِ یقین

عینِ گمان را تو به سِر عینِ یقین دان و مترس


در دلِ کان نقدِ زری، غایبی از دیدنِ خود

رقص‌کنان، شعله‌زنان، بَرجه از این کار و مترس


دل ز تو بُرهان طَلَبد، سایهٔ بُرهان نه تویی؟

بر مَثَلِ سایه برو باز به بُرهان و مترس


(۴۱) خایف: ترسان، ترسیده‌شده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣٢١۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214


طالب است و غالب(۴۲) است آن کردگار

تا ز هستی‌ها بر آرَد او دَمار


(۴۲) غالِب: چیره، پیروز

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4393


هیچ عاشق، خود نباشد وصل‌جو

که نه معشوقش بُوَد جویایِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا(۴۳)

تا زبان‌ْتان من شَوم در گفت‌وگو


(۴۳) اَنْصِتوا: خاموش باشید، ذهنتان را خاموش کنید.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616


گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست

ما کمان و، تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ١٧۴٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1742


چون‌که عاشق اوست، تو خاموش باش

او چو گوشَت می‌کَشد(۴۴)، تو گوش باش


(۴۴) گوش‌ کشیدن: کنایه از توجّه دادن، آگاه نمودن و تنبیه کردن است.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4142


طالبِ اویی، نگردد طالبت

چون بمُردی طالبت شد مَطْلبت(۴۵)


زنده‌یی، کِی مُرده‌شو شویَد تو را؟

طالبی کِی مطلبت جوید تو را


اندرین بحث ار خِرَد ره‌بین بُدی

فخرِ رازی رازدانِ دین بُدی


(۴۵) مَطْلب: طلب‌شده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #610


ما نبودیم و تقاضامان نبود

لطفِ تو ناگفتۀ ما می‌‌شنود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #195


گفت: آن اللهِ تو لبّیکِ ماست

وآن‌ نیاز و درد و سوزت پیکِ ‌ماست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #910


عاشقان در سیلِ تند افتاده‌اند

بر قضایِ عشق، دل بنهاده‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429


اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنب(۴۶)

تا قلاووزت(۴۷) نجنبد تو مَجُنب

 

(۴۶) طاق و طُرُنب: جلال و شکوهِ ظاهری

(۴۷) قلاووز: راهبر، بلدِ راه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1439


هم طلب از توست و هم آن نیکویی

ما کِه‌ایم؟ اوّل تویی، آخر تویی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2155, Divan e Shams


ور دو هزار سال تو در پیِ سایه می‌دَوی

آخرِ کار بنگری تو سِپَسی و پیش او


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2443, Divan e Shams


ای قطره گَر آگَه شوی، با سِیل‌ها هَمرَه شوی

سِیلَت سویِ دریا بَرَد، در رَه نبینی آفَتی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


ما سایه‌وار در پیِ آن مَه، دوان شدیم

ای دوستانِ همدل و همراه، اَلصَّلا(۴۸)


(۴۸) اَلصَّلا: دعوتِ عمومی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480


مرغِ جَذْبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۴۹)

چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش


چشم‌ها چون شد گذاره(۵۰)، نورِ اوست

مغزها می‌بیند او در عینِ پوست


بیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقا

بیند اندر قطره، کُلِّ بحر را


(۴۹) عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۵۰) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1564


کالبد نامه‌ست، اندر وَی نگر

هست لایق شاه را؟ آنگه ببَر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1568


نامه بگشادن چه دشوارست و صَعْب(۵۱)

کارِ مردانست، نه طفلانِ کَعْب(۵۲)


جمله بر فهرست قانع گشته‌ایم

زآنکه در حرص و هوا(۵۳) آغشته‌ایم


باشد آن فهرست، دامی عامه را

تا چنان دانند متنِ نامه را


باز کن سَرنامه را، گردن مَتاب(۵۴)

زین سخن، وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب(۵۵)


هست آن عنوان چو اِقرارِ زبان

متنِ نامه‌یْ سینه را کن امتحان


که موافق هست با اقرارِ تو؟

تا منافق‌وار نَبْوَد کارِ تو


(۵۱) صَعب: دشوار

(۵۲) طفلانِ کَعْب: اطفالی که به بازی مشغولند.

(۵۳) هوا: خواهش‌های نَفسانی، نیازهای من ذهنی

(۵۴) گردن مَتاب: سرپیچی مکن، رُخ متاب.

(۵۵) وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خداوند به راستی و درستی داناتر است.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۵۶)


(۵۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس(۵۷) را صد من حَدید(۵۸)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۵۷) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلی من ذهنی

(۵۸) حَدید: آهن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ(۵۹) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۶۰)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۵۹) تگ: ته و بُن

(۶۰) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۶۱)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۶۱) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» 

تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: «منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۶۲) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۶۲) نَفَخْتُ: دمیدم

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams


گاهی به جویِ دوست چو آبِ روان خوشیم

گاهی چو آبِ حبس‌شده در سبویِ دوست


گه چون حَویجِ دیگ بجوشیم و او به فکر

کفلیز می‌زند که چنین است خویِ دوست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334


خود ندارم هیچ، بِهْ(۶۳) سازد مرا

که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۶۴)


(۶۳) بِهْ: بهتر

(۶۴) عَنا: رنج

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #910


با قضا پنجه مَزَن(۶۵) ای تند و تیز

تا نگیرد هم قضا با تو ستیز


مُرده باید بود پیشِ حکمِ حق

تا نیاید زخم، از رَبُّ الفَلَق(۶۶)


(۶۵) پنجه زدن: ستیز کردن

(۶۶) رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #975


جهد می‌‌کُن تا توانی ای کیا(۶۷)

 در طریقِ انبیا و اولیا


با قضا پنجه زدن نَبْوَد جهاد

زآن‌که این را هم قضا بر ما نهاد


(۶۷) کیا: بزرگ، صاحب

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams


هر حدیثِ طَبْع را تو پرورش‌هایی بِدَش

شرح و تَأویلی(۶۸) بکن، وادان(۶۹) که این بی‌حائِل(۷۰) است


(۶۸) تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن

(۶۹) وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن

(۷۰) بی‌حائِل: بدون مانع، بدون حجاب

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4159


بنگر اندر نَخُّودی در دیگ چون

می‌جهد بالا؟ چو شد زآتش زبون(۷۱)


هر زمان نَخّود برآید وقت جوش

بر سرِ دیگ و، برآرد صد خروش


که چرا آتش به من در می‌زنی؟

چون خریدی، چون نگونم می‌کنی؟


می‌زند کَفلیز کدبانو: که نی

خوش بجوش و، برمَجَه ز آتش‌کُنی


(۷۱) زبون: خوار، پست

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4171


گوید: ای نَخُّود چریدی در بهار

رنج‌ مهمانِ تو شد، نیکوش دار


تا که مهمان بازگردد شُکرساز

پیشِ شه گوید ز ایثارِ تو باز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams


بر گوش ما نهاده دهان او به دَمدَمه

تا جانِ ما بگیرد یک‌باره بویِ دوست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


صلوات بر تو آرم که فزوده باد قُربت(۷۲)

که به قُربِ کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب(۷۳)


(۷۲) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت

(۷۳) مُقَرَّب: نزدیک شده، آن‌که به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4516


فُرجهٔ(۷۴) صندوقْ نو نو مُسکِر(۷۵) است

دَرنیابد کو به صندوق اندر است


(۷۴) فُرجه: گشایش

(۷۵) مُسکِر: مست‌کننده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams


چون جانِ جان وی آمد، از وی گزیر نیست

من در جهان ندیدم یک جان عدویِ دوست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2685


با چنان رحمت که دارد شاهِ هُش

بی‌ ضرورت چون بگوید: «نَفْس‎ کُش»؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #772


آن هم از تاثیرِ لعنت بود کاو

در چنان حضرت همی‌شد عُمرجو(۷۶)


(۷۶) عُمرجو: عمرجوینده، آن‌که تقاضای طولانی شدن عُمر را دارد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2512


چشم‌بندی بود لعنت دیو را

تا زیانِ خصم دید آن ریو(۷۷) را


لعنت این باشد که کژبینش کند

حاسد و خودبین و پُرکینش کند


تا نداند که هر آنکه کرد بَد

عاقبت باز آید و، بَر وِی زَنَد


(۷۷) ریو: مکر و حیله، نیرنگ

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى 

و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۷۸)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. 

او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم 

و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


(۷۸) دَنی: فرومایه، پست

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #797


چونکه جانِ جانِ هر چیزی وِی ا‌ست

دشمنی با جانِ جان، آسان کِی است؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams


بگدازدت ز ناز و چو مویت کند ضعیف

نَدْهی به هر دو عالم یک تایِ مویِ دوست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1674, Divan e Shams


راهِ حق تنگ است چون سَمُّ الخیاط(۷۹)

ما مثالِ رشته یکتا می‌رویم


(۷۹) سَمُّ الخِیاط: سوراخِ سوزن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #702, Divan e Shams


تو ناز کنی و یار تو ناز

چون ناز دو شد طلاق خیزد


ور زآن‌که نیازْ پیش آری

صد وصلت و صد عَناق(۸۰) خیزد


(۸۰) عَناق: در آغوش گرفتن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shams


پس اللَّـه اللَّـه(۸۱)، زنهار(۸۲)، نازِ یار بِکَش

که نازِ یار بُوَد صد هزار مَن حلوا


(۸۱) اللَّـه اللَّـه: تو را به خدا، تو را به خدا؛ کنایه از اینکه حواست را جمع کن و مواظب باش.

(۸۲) زنهار: آگاه باش

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #543


ای بسا نازا که گردد آن گناه

افگنَد مَر بنده را از چشمِ شاه


ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَر

لیک، کم خایَش(۸۳)، که دارد صد خطر


ایمن‌آباد است آن راه نیاز

تَرکِ نازش گیر و با آن ره بساز


ای بسا نازآوری زد پَرّ و بال

آخِرُالْاَمر(۸۴)، آن بر آن کس شد وَبال(۸۵)


(۸۳) کم خایَش: کم بِجَو، از مصدر خاییدن به‌معنی جویدن.

(۸۴) آخِرُالْاَمر: در آخر

(۸۵) وَبال: بدبختی

-----------

حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۴۴

Poem (Qazal) #244, Divan e Hafez


میانِ عاشق و معشوق، فرق بسیار است

چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۹۴

Poem (Qazal) #194, Divan e Hafez


در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرَند، ناز آرَند

که با این درد اگر در بندِ درمانند(۸۶)، درمانند


(۸۶) درماندن: ناتوان شدن، عاجز شدن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2155, Divan e Shams


چند گریختم(۸۷)، نشد سایهٔ من ز من جُدا

سایه بُوَد مُوکِّلَم، گرچه شَوَم چو تارِ مو


(۸۷) گریختم: فرار کردم

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٧۶١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4761


راتِبۀ(۸۸) جانی ز شاهِ بی‌نَدید(۸۹)

دَم به دَم در جانِ مَستَش می‌رسید


آن نَه که تَرسا(۹۰) و مُشرِک می‌خورند

زآن غذایی که مَلایک می‌خورند


اندرونِ خویش، اِسْتِغْنا(۹۱) بِدید

گشت طُغیانی ز اِستِغْنا پدید


قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۶ و ۷

Quran, Al-Alaq(#96), Line #6-7


«كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَىٰ» (۶)


«حقا كه آدمى نافرمانى مى‌كند، (راه طغیان رود


«أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَىٰ» (۷)


«هرگاه كه خويشتن را بى‌نياز بيند.»


(۸۸) راتبه: وظیفه، مستمری، جیره، در این‌جا رزق معنوی و روحانیی که مستمراً برسد.

(۸۹) ندید: همتا، نظیر

(۹۰) تَرسا: در این‌جا یعنی کافر

(۹۱) اِسْتِغْنا: توانگری، بی‌نیازی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams


با دوست ما نشسته که ای دوست: دوست کو؟

کوکو همی‌زنیم ز مستی به کویِ دوست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams


هر حدیثِ طَبْع را تو پرورش‌هایی بِدَش

شرح و تَأویلی(۹۲) بکن، وادان(۹۳) که این بی‌حائِل(۹۴) است


(۹۲) تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن

(۹۳) وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن

(۹۴) بی‌حائِل: بدون مانع، بدون حجاب

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3300


همچو پیغمبر ز گفتن و‌ز نثار

تو‌به آر‌َم ر‌و‌ز، من هفتاد بار


لیک، آن مستی شود تو‌به‌‌شکن

مُنسی است این مستیِ تن، جامه‌کن


حکمتِ اظهارِ تار‌‌یخ د‌ر‌از

مَستیی اند‌اخت بر دانایِ ر‌ا‌ز


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3642


ای برادر دست وادار از سَخُن

خود خدا پیدا کند علمِ لَدُن‌‌


قرآن کریم، سورهٔ کهف (۱۸)، آیهٔ ۶۵

Quran, Al-Kahf(#18), Line #65


«فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا.»


«در آنجا بنده‌اى از بندگان ما را كه رحمت خويش بر او ارزانى داشته بوديم 

و خود بدو دانش آموخته بوديم، بيافتند.»


(۹۵) مِنْ لَدُن: از جانبِ پروردگار، علمِ مِنْ لَدُن: علمِ الهی و لدّنی که خداوند به بندگان خاص، از راه باطن تعلیم می‌دهد. 

اشاره به آیهٔ ۶۵، سورهٔ کهف(۱۸).

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٢٠٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1209


سجده آمد کندنِ خشتِ لَزِب(۹۵)

موجبِ قربی که وَاسْجُدْ واقتَرِبْ


قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۱۹

Quran, Al-Alaq(#96), Line #19


«كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ.»


«نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديک شو.»


(۹۶) لَزِب: چسبنده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3201


آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستی

نیستی بَر، گر تو ابله نیستی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams


تصویرهایِ ناخوش و اندیشهٔ رَکیک

از طبعِ سست باشد و این نیست سویِ دوست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #122


هم ترازو را ترازو راست کرد

هم ترازو را ترازو کاست کرد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams


خاموش باش تا صفتِ خویش خود کند

کو های‌هایِ سردِ تو؟ کو های‌هویِ دوست؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #410


حق همی گوید که آری ای نَزِه(۹۶)

لیک بشنو، صبر آر و صبر بِهْ


صبح نزدیک‌ است، خامُش، کم‌ خروش

من همی‌کوشم پیِ تو، تو مَکوش


(۹۷) نَزِه: پاک و پاکیزه

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2002, Divan e Shams


هر که بِفسُرد، بر او سخت نماید حرکت

اندکی گرم شو و جنبش را آسان بین


خشک کردی تو دِماغ(۹۷) از طلبِ بَحث و دلیل

بِفشان خویش ز فکر و لُـمَعِ(۹۸) بُرهان بین


هست میزانِ معَیَّنْت و بدآن می‌سنجی

هله میزان بگذار و زرِ بی‌میزان بین


(۹۸) دِماغ: مغز

(۹۹) لُـمَع: درخشش

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #264


جمله عالَم زین سبب گمراه شد

کم کسی ز ابدالِ(۹۹) حق آگاه شد

 

همسری با انبیا برداشتند

اولیا را همچو خود پنداشتند

 

گفته: اینک ما بشر، ایشان بشر

ما و ایشان، بستهٔ خوابیم و خَور(۱۰۰)


قرآن کریم، سورهٔ ابراهیم (۱۴)، آیهٔ ۱۰

Quran, Ibrahim(#14), Line #10


«… قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا … .»


«… گفتند: شما جز مردمانى همانند ما نيستيد… .»


قرآن کریم، سورهٔ فرقان (۲۵)، آیهٔ ۷

Quran, Al-Furqaan(#25), Line #7


«وَقَالُوا مَالِ هَٰذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ … .»


«گفتند: چيست اين پيامبر را كه غذا مى‌خورد و در بازارها راه مى‌رود؟… .»


این ندانستند ایشان از عَمیٰ(۱۰۱)

هست فرقی در میان، بی‌‌مُنْتَها


هر دو گون زنبور خوردند از محل

لیک شد زآن نیش و زین دیگر عسل‌‌

 

هر دو گون آهو گیا(۱۰۲) خوردند و آب

زین یکی سرگین(۱۰۳) شد و، زآن مُشکِ ناب‌‌

 

هر دو نِی خوردند از یک آبْخَور(۱۰۴)

این یکی خالیّ و، آن دیگر شِکَر


صد هزاران این چنین اَشباه(۱۰۵) بین

فرق‌ِشان هفتاد ساله راه بین‌‌

 

این خورَد، گردد پلیدی زو جدا

آن خورَد، گردد همه نورِ خدا

 

این خورَد، زاید همه بُخل و حسد

آن خورَد، زاید همه عشقِ احد


(۱۰۰) ابدال: مردانِ خدا

(۱۰۱) خَور: خوراکی، غذا

(۱۰۲) عَمیٰ: کوری

(۱۰۳) گیا: گیاه، علف

(۱۰۴) سرگین: مدفوع

(۱۰۵) آبْخَور: آبشخور

(۱۰۶) اَشباه: نظایر، اَمثال، همتاها

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) فَریضه: واجب، لازم

(۲) حَویج: مخفّفِ حوایج، لوازم مطبخ نظیر حبوب، سبزی، و …

(۳) کفلیز: کفگیر

(۴) دَمدَمه: افسون، آوازه، مجازاً سخنِ شگفت‌انگیز

(۵) گزیر: چاره، علاج

(۶) عَدو: دشمن

(۷) تایِ مو: تارِ مو

(۸) رَکیک: زشت، ناپسند، بی‌ارزش

(۹) سویِ: در جهتِ، مناسبِ، نسبت به

(۱۰) بِهْ: بهتر

(۱۱) عَنا: رنج

(۱۲) حَرّ: گرما، حرارت

(۱۳) تیه: بیابان شن‌زار و بی‌ آب‌ و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.

(۱۴) سَفیه: نادان، بی‌خرد

(۱۵) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن

(۱۶) رُستَن: روییدن

(۱۷) هادِم: ویران کننده، نابود کننده

(۱۸) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.

(۱۹) صَعب: سخت و دشوار

(۲۰) تَک: تاختن، دویدن، حمله

(۲۱) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن

(۲۲) خارخار: اضطراب، نگرانی

(۲۳) گَر: بیماری کچلی

(۲۴) نااُوستا [=نااوستاد]‌(عامیانه): آن‌که در دانش یا فنّی مهارت نداشته باشد.

(۲۵) طَهِّرا بَیْتی: خانه‌ام را پاک کنید.

(۲۶) محتشم: دارای حشمت، شکوهمند

(۲۷) غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۲۸) خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

(۲۹) طین: گِل

(۳۰) غالب: چیره، پیروز

(۳۱) فِطَن: جمع فِطْنَه، به‌معنیِ زیرکی، هشیاری، دانایی

(۳۲) مَرهَم: دارویی که روی زخم می‌نهند.

(۳۳) ریش: زخم

(۳۴) نَفیر: ناله و فریاد

(۳۵) کُه: کوه

(۳۶) بگزار: انجام بده؛ عمل کن.

(۳۷) رَوا: مخفّفِ روان، رونده

(۳۸) قُنُق: مهمان

(۳۹) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده

(۴۰) حُکمِ مُر: حُکمِ تلخ، کنایه از حاکمیتِ قاطع

(۴۱) خایف: ترسان، ترسیده‌شده

(۴۲) غالِب: چیره، پیروز

(۴۳) اَنْصِتوا: خاموش باشید، ذهنتان را خاموش کنید.

(۴۴) گوش‌ کشیدن: کنایه از توجّه دادن، آگاه نمودن و تنبیه کردن است.

(۴۵) مَطْلب: طلب‌شده

(۴۶) طاق و طُرُنب: جلال و شکوهِ ظاهری

(۴۷) قلاووز: راهبر، بلدِ راه

(۴۸) اَلصَّلا: دعوتِ عمومی

(۴۹) عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۵۰) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده

(۵۱) صَعب: دشوار

(۵۲) طفلانِ کَعْب: اطفالی که به بازی مشغولند.

(۵۳) هوا: خواهش‌های نَفسانی، نیازهای من ذهنی

(۵۴) گردن مَتاب: سرپیچی مکن، رُخ متاب.

(۵۵) وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خداوند به راستی و درستی داناتر است.

(۵۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۵۷) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلی من ذهنی

(۵۸) حَدید: آهن

(۵۹) تگ: ته و بُن

(۶۰) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۶۱) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۶۲) نَفَخْتُ: دمیدم

(۶۳) بِهْ: بهتر

(۶۴) عَنا: رنج

(۶۵) پنجه زدن: ستیز کردن

(۶۶) رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه

(۶۷) کیا: بزرگ، صاحب

(۶۸) تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن

(۶۹) وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن

(۷۰) بی‌حائِل: بدون مانع، بدون حجاب

(۷۱) زبون: خوار، پست

(۷۲) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت

(۷۳) مُقَرَّب: نزدیک شده، آن‌که به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.

(۷۴) فُرجه: گشایش

(۷۵) مُسکِر: مست‌کننده

(۷۶) عُمرجو: عمرجوینده، آن‌که تقاضای طولانی شدن عُمر را دارد.

(۷۷) ریو: مکر و حیله، نیرنگ

(۷۸) دَنی: فرومایه، پست

(۷۹) سَمُّ الخِیاط: سوراخِ سوزن

(۸۰) عَناق: در آغوش گرفتن

(۸۱) اللَّـه اللَّـه: تو را به خدا، تو را به خدا؛ کنایه از اینکه حواست را جمع کن و مواظب باش.

(۸۲) زنهار: آگاه باش

(۸۳) کم خایَش: کم بِجَو، از مصدر خاییدن به‌معنی جویدن.

(۸۴) آخِرُالْاَمر: در آخر

(۸۵) وَبال: بدبختی

(۸۶) درماندن: ناتوان شدن، عاجز شدن

(۸۷) گریختم: فرار کردم

(۸۸) راتبه: وظیفه، مستمری، جیره، در این‌جا رزق معنوی و روحانیی که مستمراً برسد.

(۸۹) ندید: همتا، نظیر

(۹۰) تَرسا: در این‌جا یعنی کافر

(۹۱) اِسْتِغْنا: توانگری، بی‌نیازی

(۹۲) تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن

(۹۳) وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن

(۹۴) بی‌حائِل: بدون مانع، بدون حجاب

(۹۵) مِنْ لَدُن: از جانبِ پروردگار، علمِ مِنْ لَدُن: علمِ الهی و لدّنی که خداوند به بندگان خاص، از راه باطن تعلیم می‌دهد. 

اشاره به آیهٔ ۶۵، سورهٔ کهف(۱۸).

(۹۶) لَزِب: چسبنده

(۹۷) نَزِه: پاک و پاکیزه

(۹۸) دِماغ: مغز

(۹۹) لُـمَع: درخشش

(۱۰۰) ابدال: مردانِ خدا

(۱۰۱) خَور: خوراکی، غذا

(۱۰۲) عَمیٰ: کوری

(۱۰۳) گیا: گیاه، علف

(۱۰۴) سرگین: مدفوع

(۱۰۵) آبْخَور: آبشخور

(۱۰۶) اَشباه: نظایر، اَمثال، همتاها

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams


بر عاشقان فریضه بود جست‌و‌جوی دوست

بر روی و سر چو سیل دوان تا به جوی دوست


خود اوست جمله طالب و ما همچو سایه‌ها

ای گفت‌و‌گوی ما همگی گفت‌و‌گوی دوست


گاهی به جوی دوست چو آب روان خوشیم

گاهی چو آب حبس‌شده در سبوی دوست


گه چون حویج دیگ بجوشیم و او به فکر

کفلیز می‌زند که چنین است خوی دوست


بر گوش ما نهاده دهان او به دمدمه

تا جان ما بگیرد یک‌باره بوی دوست


چون جان جان وی آمد از وی گزیر نیست

من در جهان ندیدم یک جان عدوی دوست


بگدازدت ز ناز و چو مویت کند ضعیف

ندهی به هر دو عالم یک تای موی دوست


با دوست ما نشسته که ای دوست دوست کو

کوکو همی‌زنیم ز مستی به کوی دوست


تصویرهای ناخوش و اندیشه رکیک

از طبع سست باشد و این نیست سوی دوست


خاموش باش تا صفت خویش خود کند

کو های‌های سرد تو کو های‌هوی دوست


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams


بر عاشقان فریضه بود جست‌و‌جوی دوست

بر روی و سر چو سیل دوان تا به جوی دوست


خود اوست جمله طالب و ما همچو سایه‌ها

ای گفت‌و‌گوی ما همگی گفت‌و‌گوی دوست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٢٢١١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2211


جست‌وجویی از ورای جست‌و‌جو

من نمی‌دانم تو می‌دانی بگو


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334


خود ندارم هیچ به سازد مرا

که ز وهم دارم است این صد عنا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788


همچو قوم موسی اندر حر تیه

مانده‌ای بر جای چل سال ای سفیه


می‌روی هر روز تا شب هروله

خویش می‌بینی در اول مرحله


نگذری زین بعد سیصدساله تو

تا که داری عشق آن گوساله تو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053


گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت

کاحمقان را این‌همه رغبت شگفت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت نامت چیست برگو بی‌دهان

گفت خروب است ای شاه جهان


گفت اندر تو چه خاصیت بود

گفت من رستم مکان ویران شود


من که خروبم خراب منزلم

هادم بنیاد این آب و گلم


خروب دیگری کرده‌است تغییر وضعیت با من ذهنی


سازندگی  خودم کردم  تغییر وضعیت با فضاگشایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #862, Divan e Shams


قومی که بر براق بصیرت سفر کنند

بی ابر و بی‌غبار در آن مه نظر کنند


در دانه‌های شهوتی آتش زنند زود

وز دامگاه صعب به یک تک عبر کنند


از خارخار این گر طبع آن طرف روند

بزم و سرای گلشن جای دگر کنند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #322


او نپاید پیش هر نااوستا

همچو طاووسی به خانه روستا


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴٣۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #434


طهرا بیتی بیان پاکی است

گنج نور است ار طلسمش خاکی است


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۲۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #125


«… وَ عَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعَاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ.»


«… ما ابراهيم و اسماعيل را فرمان داديم: خانه مرا براى طواف‌كنندگان 

و مقيمان و راكعان و ساجدان پاكيزه داريد.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مرده‌‌تن

جان من باشد که رو آرد به من


من کنم او را از این جان محتشم

جان که من بخشم ببیند بخششم


جان نامحرم نبیند روی دوست

جز همان جان کاصل او از کوی اوست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1763


مرگ را تو زندگی پنداشتی

تخم را در شوره‌خاکی کاشتی


عقل کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غبین


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خدعه‌سرا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2251


آب ما محبوس گل مانده‌ست هین

بحر رحمت جذب کن ما را ز طین

 

بحر گوید من تو را در خود کشم

لیک می‌لافی که من آب خوشم

 

لاف تو محروم می‌دارد تو را

ترک آن پنداشت کن در من درآ


آب گل خواهد که در دریا رود

گل گرفته پای آب و می‌کشد

 

گر رهاند پای خود از دست گل

گل بماند خشک و او شد مستقل


آن کشیدن چیست از گل آب را

جذب تو نقل و شراب ناب را


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و خواه جاه و خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن خمارت می‌زند


این خمار غم دلیل آن شده‌ست

که بدآن مفقود مستی‌ات بده‌ست


جز به اندازه ضرورت زین مگیر

تا نگردد غالب و بر تو امیر


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3220


هست پیر راه‌دان پرفطن

جوی‌های نفس و تن را جوی‌کن


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3225


ور نهد مرهم بر آن ریش تو پیر

آن زمان ساکن شود درد و نفیر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1274


آب را آبی‌ست کو می‌راندش

روح را روحی‌ست کو می‌خواندش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٩٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900


از ترازو کم کنی من کم کنم

تا تو با من روشنی من روشنم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #768


از سر که سیل‌های تیزرو

وز تن ما جان عشق‌آمیز رو


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181


یک زمان کار است بگزار و بتاز

کار کوته را مکن بر خود دراز


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


از غیب رو نمود صلایی زد و برفت

کاین راه کوته است گرت نیست پا روا


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جز توکل جز که تسلیم تمام

در غم و راحت همه مکر است و دام‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


چون راه رفتنی‌ست توقف هلاکت‌ است

چونت قنق کند که بیا خرگه اندرآ


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1387, Divan e Shams


چون آب باش و بی‌گره از زخم دندان‌ها بجه

من تا گره دارم یقین می‌کوبی و می‌ساییم


مولوی، ديوان شمس، ترجيع ٢٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Tarjiaat) #28, Divan e Shams


ای عشق می‌کن حکم مر ما را ز غیر خود ببر

ای سیل می‌غری بغر ما را به دریا می‌کشی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۲۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1204, Divan e Shams


چون تو گمانی ابدا خایفی از روز یقین

عین گمان را تو به سر عین یقین دان و مترس


در دل کان نقد زری غایبی از دیدن خود

رقص‌کنان شعله‌زنان برجه از این کار و مترس


دل ز تو برهان طلبد سایه برهان نه تویی

بر مثل سایه برو باز به برهان و مترس


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣٢١۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214


طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستی‌ها بر آرد او دمار


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4393


هیچ عاشق خود نباشد وصل‌جو

که نه معشوقش بود جویای او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید انصتوا

تا زبان‌تان من شوم در گفت‌وگو


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616


گر بپرانیم تیر آن نی ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ١٧۴٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1742


چون‌که عاشق اوست تو خاموش باش

او چو گوشت می‌کشد تو گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4142


طالب اویی نگردد طالبت

چون بمردی طالبت شد مطلبت


زنده‌یی کی مرده‌شو شوید تو را

طالبی کی مطلبت جوید تو را


اندرین بحث ار خرد ره‌بین بدی

فخر رازی رازدان دین بدی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #610


ما نبودیم و تقاضامان نبود

لطف تو ناگفته ما می‌‌شنود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #195


گفت آن الله تو لبیک ماست

وآن‌ نیاز و درد و سوزت پیک ‌ماست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #910


عاشقان در سیل تند افتاده‌اند

بر قضای عشق دل بنهاده‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429


اندرین ره ترک کن طاق و طرنب

تا قلاووزت نجنبد تو مجنب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1439


هم طلب از توست و هم آن نیکویی

ما که‌ایم اول تویی آخر تویی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2155, Divan e Shams


ور دو هزار سال تو در پی سایه می‌دوی

آخر کار بنگری تو سپسی و پیش او


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2443, Divan e Shams


ای قطره گر آگه شوی با سیل‌ها همره شوی

سیلت سوی دریا برد در ره نبینی آفتی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


ما سایه‌وار در پی آن مه دوان شدیم

ای دوستان همدل و همراه الصلا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480


مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش

چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش


چشم‌ها چون شد گذاره نور اوست

مغزها می‌بیند او در عین پوست


بیند اندر ذره خورشید بقا

بیند اندر قطره کل بحر را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1564


کالبد نامه‌ست اندر وی نگر

هست لایق شاه را آنگه ببر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1568


نامه بگشادن چه دشوارست و صعب

کار مردانست نه طفلان کعب


جمله بر فهرست قانع گشته‌ایم

زآنکه در حرص و هوا آغشته‌ایم


باشد آن فهرست دامی عامه را

تا چنان دانند متن نامه را


باز کن سرنامه را گردن متاب

زین سخن والله اعلم بالصواب


هست آن عنوان چو اقرار زبان

متن نامه‌ی سینه را کن امتحان


که موافق هست با اقرار تو

تا منافق‌وار نبود کار تو


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: «منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»»


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams


گاهی به جوی دوست چو آب روان خوشیم

گاهی چو آب حبس‌شده در سبوی دوست


گه چون حویج دیگ بجوشیم و او به فکر

کفلیز می‌زند که چنین است خوی دوست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334


خود ندارم هیچ به سازد مرا

که ز وهم دارم است این صد عنا


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #910


با قضا پنجه مزن ای تند و تیز

تا نگیرد هم قضا با تو ستیز


مرده باید بود پیش حکم حق

تا نیاید زخم از رب الفلق


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #975


جهد می‌‌کن تا توانی ای کیا

در طریق انبیا و اولیا


با قضا پنجه زدن نبود جهاد

زآن‌که این را هم قضا بر ما نهاد


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams


هر حدیث طبع را تو پرورش‌هایی بدش

شرح و تاویلی بکن وادان که این بی‌حائل است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4159


بنگر اندر نخودی در دیگ چون

می‌جهد بالا چو شد زآتش زبون


هر زمان نخود برآید وقت جوش

بر سر دیگ و برآرد صد خروش


که چرا آتش به من در می‌زنی

چون خریدی چون نگونم می‌کنی


می‌زند کفلیز کدبانو که نی

خوش بجوش و برمجه ز آتش‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4171


گوید ای نخود چریدی در بهار

رنج‌ مهمان تو شد نیکوش دار


تا که مهمان بازگردد شکرساز

پیش شه گوید ز ایثار تو باز


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams


بر گوش ما نهاده دهان او به دمدمه

تا جان ما بگیرد یک‌باره بوی دوست


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


صلوات بر تو آرم که فزوده باد قربت

که به قرب کل گردد همه جزوها مقرب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4516


فرجه صندوق نو نو مسکر است

درنیابد کو به صندوق اندر است


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams


چون جان جان وی آمد از وی گزیر نیست

من در جهان ندیدم یک جان عدوی دوست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2685


با چنان رحمت که دارد شاه هش

بی‌ ضرورت چون بگوید نفس‎ کش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #772


آن هم از تاثیر لعنت بود کاو

در چنان حضرت همی‌شد عمرجو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2512


چشم‌بندی بود لعنت دیو را

تا زیان خصم دید آن ریو را


لعنت این باشد که کژبینش کند

حاسد و خودبین و پرکینش کند


تا نداند که هر آنکه کرد بد

عاقبت باز آید و بر وی زند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489


گفت آدم که ظلمنا نفسنا

او ز فعل حق نبد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى 

و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بما اغویتنی

کرد فعل خود نهان دیو دنی


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی 

او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم 

و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #797


چونکه جان جان هر چیزی وی ا‌ست

دشمنی با جان جان آسان کی است


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams


بگدازدت ز ناز و چو مویت کند ضعیف

ندهی به هر دو عالم یک تای موی دوست


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1674, Divan e Shams


راه حق تنگ است چون سم الخیاط

ما مثال رشته یکتا می‌رویم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #702, Divan e Shams


تو ناز کنی و یار تو ناز

چون ناز دو شد طلاق خیزد


ور زآن‌که نیاز پیش آری

صد وصلت و صد عناق خیزد


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shams


پس الله الله زنهار ناز یار بکش

که ناز یار بود صد هزار من حلوا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #543


ای بسا نازا که گردد آن گناه

افگند مر بنده را از چشم شاه


ناز کردن خوش‌تر آید از شکر

لیک کم خایش که دارد صد خطر


ایمن‌آباد است آن راه نیاز

ترک نازش گیر و با آن ره بساز


ای بسا نازآوری زد پر و بال

آخرالامر آن بر آن کس شد وبال


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۲۴۴

Poem (Qazal) #244, Divan e Hafez


میان عاشق و معشوق فرق بسیار است

چو یار ناز نماید شما نیاز کنید


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۱۹۴

Poem (Qazal) #194, Divan e Hafez


در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند

که با این درد اگر در بند درمانند درمانند


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2155, Divan e Shams


چند گریختم نشد سایه من ز من جدا

سایه بود موکلم گرچه شوم چو تار مو


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٧۶١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4761


راتبه جانی ز شاه بی‌ندید

دم به دم در جان مستش می‌رسید


آن نه که ترسا و مشرک می‌خورند

زآن غذایی که ملایک می‌خورند


اندرون خویش استغنا بدید

گشت طغیانی ز استغنا پدید


قرآن کریم، سوره علق (۹۶)، آیه ۶ و ۷

Quran, Al-Alaq(#96), Line #6-7


«كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَىٰ»


«حقا كه آدمى نافرمانى مى‌كند، (راه طغیان رود


«أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَىٰ» 


«هرگاه كه خويشتن را بى‌نياز بيند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams


با دوست ما نشسته که ای دوست دوست کو

کوکو همی‌زنیم ز مستی به کوی دوست


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams


هر حدیث طبع را تو پرورش‌هایی بدش

شرح و تاویلی بکن وادان که این بی‌حائل است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3300


همچو پیغمبر ز گفتن و‌ز نثار

تو‌به آر‌م ر‌و‌ز من هفتاد بار


لیک آن مستی شود تو‌به‌‌شکن

منسی است این مستی تن جامه‌کن


حکمت اظهار تار‌‌یخ د‌ر‌از

مستیی اند‌اخت بر دانای ر‌ا‌ز


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3642


ای برادر دست وادار از سخن

خود خدا پیدا کند علم لدن‌‌


قرآن کریم، سوره کهف (۱۸)، آیه ۶۵

Quran, Al-Kahf(#18), Line #65


«فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا.»


«در آنجا بنده‌اى از بندگان ما را كه رحمت خويش بر او ارزانى داشته بوديم 

و خود بدو دانش آموخته بوديم، بيافتند.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٢٠٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1209


سجده آمد کندن خشت لزب

موجب قربی که واسجد واقترب


قرآن کریم، سوره علق (۹۶)، آیه ۱۹

Quran, Al-Alaq(#96), Line #19


«كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ.»


«نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديک شو.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3201


آینه هستی چه باشد نیستی

نیستی بر گر تو ابله نیستی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams


تصویرهای ناخوش و اندیشه رکیک

از طبع سست باشد و این نیست سوی دوست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #122


هم ترازو را ترازو راست کرد

هم ترازو را ترازو کاست کرد


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #442, Divan e Shams


خاموش باش تا صفت خویش خود کند

کو های‌های سرد تو کو های‌هوی دوست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #410


حق همی گوید که آری ای نزه

لیک بشنو صبر آر و صبر به


صبح نزدیک‌ است خامش کم‌ خروش

من همی‌کوشم پی تو تو مکوش


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2002, Divan e Shams


هر که بفسرد بر او سخت نماید حرکت

اندکی گرم شو و جنبش را آسان بین


خشک کردی تو دماغ از طلب بحث و دلیل

بفشان خویش ز فکر و لـمع برهان بین


هست میزان معینت و بدآن می‌سنجی

هله میزان بگذار و زر بی‌میزان بین


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #264


جمله عالم زین سبب گمراه شد

کم کسی ز ابدال حق آگاه شد

 

همسری با انبیا برداشتند

اولیا را همچو خود پنداشتند

 

گفته اینک ما بشر ایشان بشر

ما و ایشان بسته خوابیم و خور


قرآن کریم، سوره ابراهیم (۱۴)، آیه ۱۰

Quran, Ibrahim(#14), Line #10


«… قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا … .»


«… گفتند: شما جز مردمانى همانند ما نيستيد… .»


قرآن کریم، سوره فرقان (۲۵)، آیه ۷

Quran, Al-Furqaan(#25), Line #7


«وَقَالُوا مَالِ هَٰذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ … .»


«گفتند: چيست اين پيامبر را كه غذا مى‌خورد و در بازارها راه مى‌رود؟… .»


این ندانستند ایشان از عمی

هست فرقی در میان بی‌‌منتها


هر دو گون زنبور خوردند از محل

لیک شد زآن نیش و زین دیگر عسل‌‌

 

هر دو گون آهو گیا خوردند و آب

زین یکی سرگین شد و زآن مشک ناب‌‌

 

هر دو نی خوردند از یک آبخور

این یکی خالی و آن دیگر شکر


صد هزاران این چنین اشباه بین

فرق‌شان هفتاد ساله راه بین‌‌

 

این خورد گردد پلیدی زو جدا

آن خورد گردد همه نور خدا

 

این خورد زاید همه بخل و حسد

آن خورد زاید همه عشق احد


Tags



Comments

  1. shirin7sh
    2 weeks ago

    من خاک تو را به چرخ اعظم ندهم
    یک ذره غمت بهر دو عالم ندهم

    من درد تو را ز دست آسان ندهم
    دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم

    از دوست به یادگار دردی دارم
    کان درد به صدهزار درمان ندهم

    درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
    هزاران شکر و صدها سپاس

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour audio Program #1031
برنامه صوتی شماره ۱۰۳۱ گنج حضور
Category:
برنامه های صوتی گنج حضور
برنامه های صوتی ۱۱۰۰ - ۱۰۰۱
Views: 3,210
Submitted by: admin, Jun 04 2025






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S