Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #1029

برنامه صوتی شماره ۱۰۲۹ گنج حضور

  • Currently 4.17/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 428 votes
Comments (1)

    
Sorry, your favorites list is FULL.

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۱۰۲۹ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۶  می  ۲۰۲۵ - ۱۷  اردیبهشت ۱۴۰۴

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2998, Divan e Shams


سوگند خورده‌ای که ازین پس جفا کنی

سوگند بشکنی و جفا را رها کنی


امروز دامنِ تو گرفتیم و می‌کشیم

تا کی بهانه گیری؟ و تا کی دَغا(۱) کنی؟


می‌خندد آن لبت، صنما(۲)، مژده می‌دهد

کاندیشه کرده‌ای که ازین پس وفا کنی


بی‌ تو نمازِ ما چو روا نیست، سود چیست؟

آن‌گه روا شود که تو حاجت روا کنی


بی بحرِ تو، چو ماهی بر خاک می‌طپیم

ماهی همین کند، چو ز آبش جدا کنی


ظالم جفا کند، ز تو ترساندش اسیر

حق با تو آن کند که تو در حقِّ ما کنی


چون تو کنی جفا، ز که ترساندت کسی؟

جز آنکه سر نهد به هر آنچ(۳) اقتضا(۴) کنی


خاموش، کم فروش تو دُرِّ یتیم(۵) را

آن کش بها نباشد، چونش بها کنی؟


(۱) دَغا: مکر، فریب

(۲) صنم: بت، دلبر، معشوق؛ صنما: ای معشوق

(۳) آنچ: مخفّفِ آن‌چه

(۴) اقتضا: درخور و مناسب بودن، ضرورت، لزوم.

(۵) دُرِّ یتیم: کنایه از مرواریدِ بزرگ است که یک دانه تنها در صدف باشد. مرواریدِ بی‌همتا. مرواریدِ بی‌نظیر.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2998, Divan e Shams


سوگند خورده‌ای که ازین پس جفا کنی

سوگند بشکنی و جفا را رها کنی


امروز دامنِ تو گرفتیم و می‌کشیم

تا کی بهانه گیری؟ و تا کی دَغا کنی؟


می‌خندد آن لبت، صنما، مژده می‌دهد

کاندیشه کرده‌ای که ازین پس وفا کنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادیِ‌هایِ خویش

باخبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۶) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۶) قَلاووز:‌ پیشآهنگ، پیشرو لشکر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۹


مو‌به‌‌مو(۷)، ذرّه‌‌به‌ذرّه مکرِ نَفْس

می‌‌شناسیدند چون گُل از کرفس‌‌


(۷) مو‌‌به‌‌مو: در کمال دقت، دقیقاً

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1079


لیک گر آن قوت بر وی عارضی‌ست

پس نصیحت کردن او را رایضی‌ست‏(۸)


(۸) رایضی:‌ رام کردنِ اسبِ سرکش، در این‌جا یعنی دارای اثر تربیتی.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


بادْ تُندست و چراغم اَبْتری(۹)

زو بگیرانم چراغِ دیگری


تا بُوَد کز هر دو یک وافی(۱۰) شود

گر به باد، آن یک چراغ از جا رود


همچو عارف، کز تنِ ناقص چراغ

شمعِ دل افروخت از بهرِ فراغ


تا که روزی کاین بمیرد ناگهان

پیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جان


او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۱۱)

شمعِ فانی را به فانی‌ای دِگر


(۹) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

(۱۰) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد

(۱۱) غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2998, Divan e Shams


ظالم جفا کند، ز تو ترساندش اسیر

حق با تو آن کند که تو در حقِّ ما کنی


چون تو کنی جفا، ز که ترساندت کسی؟

جز آنکه سر نهد به هر آنچ اقتضا کنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4064


زآن عَوانِ(۱۲) مقتضی(۱۳) ‌که شهوت است

دل اسیرِ حرص و آز(۱۴) و آفت است


زآن عوانِ سِرّ شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهرِ توست راه


(۱۲) عَوان: مأمور

(۱۳) مُقتَضی: خواهش‌گر

(۱۴) آز: طمع

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2998, Divan e Shams


خاموش، کم فروش تو دُرِّ یتیم را

آن کش بها نباشد، چونش بها کنی؟


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #242


آن کسی را کِش چنین شاهی کُشد

سویِ بخت و بهترین جاهی کَشَد

 

گر ندیدی سودِ او در قهرِ او

کَی شدی آن لطفِ مُطْلَق، قَهرجو

 

بچّه می‌‌لرزد از آن نیشِ حَجام(۱۵)

مادرِ مُشْفِق(۱۶) در آن غم، شادکام‌‌


نیم‌جان(۱۷) بستاند و صد جان دهد

آنکه در وهمت نیاید، آن دهد

 

تو قیاس از خویش می‌‌گیری ولیک

دورِ دور افتاده‌‌ای، بنگر تو نیک‌‌


(۱۵) حَجام: مخفّفِ حَجّام به معنی حَجامت‌کننده

(۱۶) مُشْفِق: مهربان

(۱۷) نیم‌جان: جان انسانی که بر اثر مجاهدت و تربیت درست به نور معرفت روشن نگشته و به مراتب کمال نرسیده است.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #405, Divan e Shams


نکُند رحمتِ مطلق، به بلا جانِ تو ویران

نکُند والِده(۱۸) ما را، ز پیِ کینه حجامت


(۱۸) والِده: مادر

-----------

مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۱۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) #1163, Divan e Shams


ای عشق که هستی به یقین معشوقم

تو خالقِ مطلقی و من مخلوقم


بر کوری مُنکران که بدخواهانند

بالا ببرم بلند تا عَیُّوقم(۱۹)


(۱۹) عَیُّوق: نام ستاره‌ای نورانی در صورت فلکی ارابه‌ران در امتداد کهکشان راه شیری، نماد فاصله و دوری

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3245


شاهدِ تو، سدِّ رویِ شاهد است

مُرشدِ تو، سدِّ گفتِ مرشد است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287


او فضولی بوده است از اِنقباض

کرد بر مُختارِ مطلق، اِعتراض


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745


حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم

نَحْوَهُ هٰذَا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن بازنداشته‌است.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۲۰)


(۲۰) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم 

و اگر ما را نیآمرزى و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۲۱)


«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد 

و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.»


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم و 

هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


(۲۱) دَنی: فرومایه، پست

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۴٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3049


دامنِ فضلش به کف کن کوروار

قبضِ اَعْمیٰ(۲۲) این بُوَد ای شهریار


(۲۲) قبضِ اَعْمیٰ: گرفتنِ کور

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


 قبض(۲۳) دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن(۲۴)


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب(۲۵) دِه


(۲۳) قبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۲۴) بُن: ریشه

(۲۵) اصحاب: یاران

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3104


چون نِه‌یی رنجور، سر را برمَبَند

اختیارت هست، بر سِبلَت(۲۶) مخند

 

جهد کن کز جامِ حق یابی نَوی(۲۷)

بی‌خود و بی‌اختیار آنگه شوی

 

آنگه آن مِی را بُوَد کُلّ اختیار

تو شوی معذورِ مطلق، مست‌وار


(۲۶) سِبلَت: موی پشت لب، سبیل

(۲۷) نَوی: تازگی و نشاط

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3496


کس نیابد بر دلِ ایشان ظَفَر(۲۸)

بر صدف آید ضرر، نی بر گُهَر


(۲۸) ظَفَر: پیروزی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #402


مُنتهایِ اختیار آن است خَود

که اختیارش گردد اینجا مُفْتَقَد(۲۹)


(۲۹) مُفْتَقَد: گم کرده شده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3107

 

هر چه کوبی، کُفتهٔ‌(۳۰) مِی باشد آن

هر چه روبی(۳۱)، رُفتهٔ‌(۳۲) مِی باشد آن


(۳۰) کُفته: مخفّفِ کوفته به معنی کوبیده‌شده

(۳۱) روبی: بروبی، جارو کنی

(۳۲) رُفته: روبیده شده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3107


هر چه گویی، گفتهٔ‌ مِی باشد آن

هر چه روبی، رُفتهٔ‌ مِی باشد آن

 

کِی کند آن مست جز عدل و صواب(۳۳)

که ز جام‌ِ حق کشیده‌ست او شراب


جادُوان فرعون را گفتند: بیست(۳۴)

مست را پَروایِ دست و پای نیست

 

دست و پایِ ما، مِیِ آن واحد است

دستِ ظاهر، سایه است و کاسِد(۳۵) است


(۳۳) صواب: درستی

(۳۴) بیست: مخفّفِ بِایست، توقّف کن.

(۳۵) کاسِد: بی‌رونق، بی‌آب و تاب

-----------

مختار مطلق = معذور مطلق


«اقتضای انقباض و سبب‌سازی» 

در مقابل «اقتضای فضاگشایی و استفاده از خرد و دانایی ایزدی» یا « قضا و کن فکان»


«انتخاب بر اساس وضعیت ذهنی فعلی و سبب‌سازی و عقل جزوی» 

در مقابل «انتخاب بر اساس فضاگشایی یا استفاده از انتخاب زندگی یا خرد کل»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100


خواب چون در می‌رمد از بیمِ دَلق(۳۶)

خوابِ نسیان کِی بُوَد با بیمِ حَلْق؟


لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواه

که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286


«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»


«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كرده‌ايم يا خطايى كرده‌ايم، ما را بازخواست مكن … .»


زآنکه استکمالِ تعظیم او نکرد

ورنه نسیان(۳۷) در نیاوردی نبرد


گرچه نسیان لابُد(۳۸) و ناچار بود

در سبب ورزیدن او مختار بود


که تَهاوُن(۳۹) کرد در تعظیم‌ها

تا که نسیان زاد یا سهو و خطا


همچو مستی، کو جنایت‌ها کند

گوید او: معذور بودم من ز خَود

 

گویدش لیکن سبب ای زشتکار

از تو بُد در رفتنِ آن اختیار

 

بیخودی نآمَد به خود، توش خواندی

اختیارت خود نشد، توش راندی


گر رسیدی مستی‌ای بی‌جهدِ تو

حفظ کردی ساقیِ جان، عهدِ تو


پشت‌دارت(۴۰) بودی او و عذرخواه

من غلامِ زَلَّتِ(۴۱) مستِ اِلٰه


(۳۶) دَلق: خرقه، لباس کهنه

(۳۷) نسیان: فراموشی

(۳۸) لابُد: بدونِ چاره

(۳۹) تَهاوُن: سستی، سهل‌انگاری

(۴۰) پُشت‌دار: پشتیبان، حامی

(۴۱) زَلَّت: لغزش

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #977


کافرم من، گر زیان کرده‌ست کس

در رهِ ایمان و طاعت، یک نَفَس‌‌

  

سَر، شکسته نیست، این سَر را مَبَند

یک دو روزی جهد کن، باقی بخند

 

بَد مُحالی(۴۲) جُست، کو دنیا بجُست

نیک‌ حالی جُست، کو عُقْبیٰ(۴۳) بجُست‌‌


مکرها(۴۴) در کسبِ دنیا، بارِد(۴۵) است

 مکرها در ترکِ دنیا، وارِد(۴۶) است‌‌

 

مکر آن باشد که زندان حُفره کرد

آنکه حُفره بست، آن مَکری‌ست سرد

 

این جهان زندان و ما زندانیان

حُفره(۴۷) کن زندان و خود را وارهان‌‌


حدیث


«اَلدُّنیا سِجْنُ الْمؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکافِرِ.»


«دنيا، زندان مومن و بهشت كافر است.»


چیست دنیا؟ از خدا غافل بُدن

نی قُماش(۴۸) و نقره و میزان(۴۹) و زن‌‌


(۴۲) مُحال: ناممکن و ناشدنی

(۴۳) عُقْبی: آخرت، قيامت

(۴۴) مَکر: تدبیر

(۴۵) بارِد: سرد، خنک و ناخوشایند، نابجا

(۴۶) وارد: جایز و روا، بجا

(۴۷) حفره: گودال، مَغاک

(۴۸) قماش: رخت، متاع و اسباب خانه

(۴۹) میزان: ترازو

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4483


این چنین درمانده‌ایم، از کژرَوی‌ست؟

یا ز اخترهاست؟ یا خود جادُوی‌ست؟

 

بختِ ما را بردَرید آن بختِ او

تختِ ما شد سرنگون از تختِ او

 

کارِ او از جادویی گر گشت زَفت(۵۰)

جادویی کردیم ما هم، چون نرفت؟


(۵۰) زَفت: درشت و فربه، در اینجا کنایه از پیش رفتن و درست شدنِ کارها.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3133


کژ رَوی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت

راستی آری، سعادت زایدت


حدیث


«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1763


مرگ را تو زندگی پنداشتی

تخم را در شوره‌خاکی کاشتی


عقلِ کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۵۱)


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خُدعه‌سرا(۵۲)


(۵۱) غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۵۲) خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4662


خشم و ذوقت هر دو عکسِ دیگران

شادیِ قَوّاده(۵۳) و خشمِ عَوان(۵۴)


(۵۳) قَوّاده: پاانداز، کسی که زنان و مردان را برای هم‌‌آغوشی به هم برساند.

(۵۴) عَوان: مأمور حکومتی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #802


زینتِ او از برایِ دیگران

باز کرده بیهُده چشم و دهان


ای تو در بیگار(۵۵)، خود را باخته

دیگران را تو ز خود نشناخته


تو به هر صورت که آیی بیستی(۵۶)

که منم این، واللَّـه آن تو نیستی


یک زمان تنها بمانی تو ز خَلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق


این تو کِی باشی؟ که تو آن اَوحَدی(۵۷)

که خوش و زیبا و سرمستِ خودی


مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش


جوهر آن باشد که قایم با خود است

آن عَرَض، باشد که فرعِ او شده‌ست


(۵۵) بیگار: کارِ بی‌مزد

(۵۶) بیستی: بِایستی

(۵۷) اَوحَد: یگانه، یکتا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429


اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنب(۵۸)

تا قلاووزت(۵۹) نجنبد تو مَجُنب

 

(۵۸) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری

(۵۹) قَلاووز: پیشاهنگ، راهنما

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2508


ای دلیلِ تو مثالِ آن عصا

در کَفَت، دَلَّ عَلیٰ عَیْبِ الْعَمیٰ


ای کسی‌ که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است. 

همان‌طور که عصا دلالت بر کوری فرد می‌کند، توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست.


غُلْغُل و طاق و طُرُنب(۶۰) و گیر و دار

که نمی‌بینم، مرا معذور دار


(۶۰) طاق و طُرُنب: سر و صدا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648


پس هنر، آمد هلاکت خام را

کز پیِ دانه، نبیند دام را


اختیار آن را نکو باشد که او

مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۶۱)


چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۶۲)

دور کن آلت، بینداز اختیار


جلوه‌گاه و اختیارم آن پَر است

برکَنَم پَر را که در قصدِ سَر(۶۳) است


نیست انگارد پَرِ خود را صَبور

تا پَرَش درنفگند در شرّ و شور


(۶۱) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۶۲) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه

(۶۳) در قصدِ سَر است: آهنگ آسیب‌زدن به جان و روان را دارد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3347


در رخِ مَه، عیب‌بینی می‏‌کُنی

در بهشتی، خارچینی می‏‌کُنی‏


گر بهشت اندر رَوی تو خارجو

هیچ خار آنجا نیابی غیرِ تو


می‏‌بپوشی آفتابی در گِلی

رخنه می‏‌جویی ز بَدرِ کاملی


آفتابی که بتابد در جهان

بهرِ خُفّاشی کجا گردد نهان‏؟


عیب‌ها از رَدِّ پیران عیب شد

غیب‌ها از رَشکِ(۶۴) پیران غیب شد


باری ار دوری ز خدمت، یار باش

در ندامت چابک و بر کار باش


تا از آن راهت نسیمی می‏‌رسد

آبِ رحمت را چه بندی از حسد؟


گرچه دوری، دور می‏‌جُنبان تو دُم

حَیْثُ ماٰکُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمْ


گر‌چه در ذهن هستی و از او دوری، از دور دُمِ آشنایی با او (از جنسِ او بودن) را به حرکت دَر‌آور. 

به این آیهٔ قرآن توجه کن که می‌گوید: در هر‌جا که هستی روی به او کن.


‏چون خَری در گِل فتد از گامِ تیز

دَم ‏به ‏دَم جُنبد برایِ عزمِ خیز


جای را هموار نَکْند بهرِ باش

دانَد او که نیست آن جایِ معاش‏


حسِّ تو از حسِّ خر کمتر بُده‌ست

که دلِ تو زین وَحَل‌ها(۶۵) بَرنَجَست‏


در وَحَل تأویلِ(۶۶) رُخصَت می‏‌کُنی

چون نمی‏‌خواهی کز آن دل بَرکَنی‏


کاین رَوا باشد مرا، من مُضْطَرم(۶۷)

حق نگیرد عاجزی را، از کَرَم‏


خود گرفتستت، تو چون کفتارِ کُور

این گرفتن را نبینی از غُرور


(۶۴) رَشک: در اینجا یعنی غیرت

(۶۵) وَحَل‌: گِل و لای که چهارپا در آن بماند.

(۶۶) تأویل: در اینجا یعنی توجیه کردن موضوعی.

(۶۷) مُضْطَر: بیچاره، درمانده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #765

 

این سخن را نیست پایان و فراغ

ای خلیلِ حق چرا کشتی تو زاغ؟

 

بهرِ فرمان، حکمتِ فرمان چه بود؟

اندکی ز اسرارِ آن باید نمود

  

قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۰

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #260


« ... خُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ ...»


« ... گفت: چهار پرنده برگیر ... »


کاغ‌کاغ(۶۸) و نعرهٔ زاغِ سیاه

دایماً باشد به دنیا عُمرْخواه(۶۹)


همچو ابلیس از خدای پاکِ فرد(۷۰)

تا قیامت عمرِ تن درخواست کرد

  

گفت: اَنْظِرنی اِلیٰ یَوْمِ الْجَزا

کاشکی گفتی که: تُبْنا(۷۱) رَبَّنٰا

 

«ابلیس گفت: «مرا تا به روز جزا مهلت دِه.» 

ای‌‌کاش به‌جای این درخواست می‌گفت: «پروردگارا، توبه کردیم.»»


قرآن کریم، سورهٔ ص (۳۸)، آیهٔ ۷۹

Quran, Saad(#38), Line #79


«قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ.»


«گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه از نو زنده شوند مهلت دِه.»


عمرِ بی‌توبه، همه جان کندن است

مرگِ حاضر، غایب از حق بودن است

  

عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بُوَد

بی‌خدا آبِ حیات آتش بُوَد

 

قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۱۶۲

Quran, Al-An’aam(#6), Line #162


«قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِـلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»


«بگو: نماز من و قربانى من و زندگى من و مرگ من براى خدا آن پروردگار جهانيان است.»


آن هم از تأثیرِ لعنت بود کو

در چنان حضرت همی ‌شد عُمرجو


از خدا غیرِ خدا را خواستن

ظنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن

 

خاصه عُمری غرق در بیگانگی

در حضورِ شیر، روبَه‌شانگی(۷۲)

 

عمرِ بیشم دِه که تا پس‌تر رَوَم

مَهْلَم(۷۳) افزون کُن که تا کمتر شوم


تا که لعنت را نشانه او بُوَد

بَد کسی باشد که لعنت‌جو بود

  

عمرِ خوش، در قرب(۷۴)، جان پروردن است

عمرِ زاغ از بهرِ سِرگین(۷۵) خوردن است

  

عمرِ بیشم دِه که تا گُه می‌خورم

دایم اینم دِه که بس بَدگوهرم

 

گرنه گُه‌خوارست آن گَنده ‌دهان

گویدی کز خویِ زاغم وارهان(۷۶)

 

(۶۸) کاغْ‌کاغ: بانگِ کلاغ؛ قار‌قار

(۶۹) عُمْر‌خواه: عُمْر خواهنده

(۷۰) فرد: یگانه، بی‌همتا، بی‌نظیر

(۷۱) تُبْنا: توبه کردیم.

(۷۲) روبَه‌شانگی: مجازاً حیله و تزویر

(۷۳) مَهْل: مهلت دادن، درنگ و آهستگی

(۷۴) قُرب: نزدیک شدن، نزدیکی

(۷۵) سِرگین: فضله چارپایان، مدفوع

(۷۶) وارهان: آزاد کن؛ رها کن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


چه استادان که من شهمات کردم

چه شاگردان که من استاد کردم


بسا شیران که غرّیدند بر ما

چو روبه عاجز و مُنقاد(۷۷) کردم


خَمُش کن، آنکه او از صُلبِ(۷۸) عشق است

بَسَسْتَش اینکه من ارشاد کردم


ولیک آن را که طوفانِ بلا بُرد

فرو شد، گرچه من فریاد کردم


مگر از قعرِ طوفانش برآرم

چنانکه نیست را ایجاد کردم


برآمد شمسِ تبریزی، بزد تیغ(۷۹)

زبان از تیغِ او پولاد کردم


(۷۷) مُنقاد: مطیع، فرمان‌بردار

(۷۸) صُلب: استخوان‌های پشت، کنایه از جنس چیزی بودن

(۷۹) بزد تیغ: مجازاً خورشید طلوع کرد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3367


که بگفتی چند کردم من گناه

وز کَرَم نگرفت در جرمم اِله


عکس می‌گویی و مقلوب، ای سَفیه(۸۰)

ای رها کرده ره و، بگرفته تیه(۸۱)


چند چندت گیرم و، تو بی‌خَبَر

در سَلاسِل(۸۲) مانده‌ای پا تا به سر


زنگِ تو بر توت ای دیگِ سیاه

کرد سیمای درونت را تباه


(۸۰) سَفیه: نادان

(۸۱) تیه: بیابان

(۸۲) سَلاسِل: زنجیرها، جمع سلسله

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2998, Divan e Shams


سوگند خورده‌ای که ازین پس جفا کنی

سوگند بشکنی و جفا را رها کنی


امروز دامنِ تو گرفتیم و می‌کشیم

تا کی بهانه گیری؟ و تا کی دَغا کنی؟


می‌خندد آن لبت، صنما، مژده می‌دهد

کاندیشه کرده‌ای که ازین پس وفا کنی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2149, Divan e Shams


بلبل مست تا به کِی ناله کنی ز ماهِ دِی؟

ذکرِ جفا بس است، هی شُکر کن از وفا بگو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3161, Divan e Shams


مانع است اعتراضِ ابلیسی

از یکی‌گویی و یکی‌دانی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2458, Divan e Shams


بازرهان جمله اسیران جفا را جز من

تا به جفا هم نکنی در جز بنده نظری


هم به وفا با تو خوشم، هم به جفا با تو خوشم

نی به وفا، نی به جفا، بی‌تو مبادم سفری


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1569


نالم و ترسم که او باور کند

وز کَرَم(۸۳) آن جُور(۸۴) را کمتر کند


(۸۳) کَرَم: بخشش

(۸۴) جُور: جفا و ستم

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #918


حیله کرد انسان و حیله‌اش دام بود

آنکه جان پنداشت، خون‌آشام بود


در بِبَست و دشمن اندر خانه بود

حیلهٔ فرعون، زین افسانه بود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517


کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر

بی‌سبب، بی‌واسطهٔ یاریِ غیر


کافیَم بی‌نان تو را سیری دهم

بی‌سپاه و لشکرت میری دهم


بی‌بهارت نرگس و نسرین دهم

بی‌کتاب و اوستا تلقین دهم


کافیَم بی‌داروَت درمان کنم

گور را و چاه را میدان کنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2998, Divan e Shams


بی‌ تو نمازِ ما چو روا نیست، سود چیست؟

آن‌گه روا شود که تو حاجت روا کنی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٩٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900


از ترازو کم کُنی، من کم کنم

تا تو با من روشنی، من روشنم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2501


بهرِ این آوردمان یزدان بُرون

ماٰ خَلَقْتُ‎ الْاِنسَ اِلّا یَعْبُدُون


حضرت حق ما را بدین‌ جهت آفرید که او را عبادت کنیم. چنان‌که در قرآن کریم فرموده‌است: 

(جِنّیان و) آدمیان را نیافریدم جز آن‌که مرا پرستش کنند.


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۵۶

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #56


 «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.»


«جن و انس را جز براى پرستش خود نيافريده‌ام.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2669


پنج وقت آمد نماز و رهنمون

عاشقان را فی صَلاةٍ دائِمون


قرآن کریم، سورهٔ معارج (۷۰)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-Ma’arij(#70), Line #23


«الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ.»


«آنان كه به نماز مداومت مى‌ورزند.»


نه به پنج، آرام گیرد آن خُمار

که درآن سَرهاست نی ‎پانصد هزار


نیست زُرغِبّاً وظیفهٔ(۸۵) عاشقان

سخت مُستسقی‎ست(۸۶) جانِ صادقان


نیست زُرغِبّاً وظیفهٔ ماهیان

زآنکه بی‌ دریا ندارند اُنسِ جان


حدیث


«یٰا اَبٰا هُرَیرَةَ زُرْغِبّاً تَزْدَدْ حُبّاً»


«ای ابوهریره (دوستانت) را یک روز در میان (گاه‌گاه) دیدار کن 

تا علاقه‌ات نسبت‌به ایشان افزایش یابد.»


(۸۵) وظیفه: مستمری، حقوق

(۸۶) مُستسقی‎: کسی که بیماری استسقا (تشنگی بسیار زیاد) دارد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2679


در دلِ معشوق، جمله عاشق است

در دلِ عَذْرا همیشه وامِق(۸۷) است

 

در دلِ عاشق بجز معشوق نیست

در میانْشان فارِق(۸۸) و فاروق(۸۹) نیست

 

بر یکی اُشتر بُوَد این دو دَرا(۹۰)

پس چه زُرغِبّاً بگنجد این دو را؟


هیچ‎کس با خویش زُرغِبّاً نمود؟

هیچ‎کس با خود به نوبت یار بود؟

 

آن یکیّی(۹۱) نَه که عقلش فهم کرد

فهمِ این موقوف شد بر مرگِ مرد

 

ور به عقل، ادراکِ این ممکن بُدی

قهرِ نفس از بهرِ چه واجب شدی؟


با چنان رحمت که دارد شاهِ هُش

بی‌ضرورت، چون بگوید: نَفْس‎ کُش؟


(۸۷) وامِق و عَذْرا: نام حکایتی عاشقانه است.

(۸۸) فارِق: فرق گذارنده، جداکننده

(۸۹) فاروق: بسیار فرق گذارنده، بسیار جداکننده

(۹۰) دَرا: زنگ، جَرَس

(۹۱) یکیّی: واحد بودن، یگانگی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۲۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2277


چون شکست آن کشتیِ او بی‌مُراد

در کنارِ رحمتِ دریا فتاد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2998, Divan e Shams


ظالم جفا کند، ز تو ترساندش اسیر

حق با تو آن کند که تو در حقِّ ما کنی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2506


ای دلیلت گَنده‌تر پیشِ لَبیب(۹۲)

در حقیقت از دلیلِ آن طبیب

 

چون دلیلت نیست جز این، ای پسر

گوه می‌خور، در کُمیزی(۹۳) می‌نگر


ای دلیلِ تو مثالِ آن عصا

در کَفَت، دَلَّ عَلیٰ عَیْبِ الْعَمیٰ


«ای کسی‌ که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است. 

همان‌طور که عصا دلالت بر کوری فرد می‌کند، توسّل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست.»


غُلْغُل و طاق و طُرُنب(۹۴) و گیر و دار

که نمی‌بینم، مرا معذور دار


(۹۲) لَبیب: خردمند

(۹۳) کُمیز: ادرار

(۹۴) طاق و طُرُنب: سر و صدا

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2998, Divan e Shams


چون تو کنی جفا، ز که ترساندت کسی؟

جز آنکه سر نهد به هر آنچ اقتضا کنی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams


هر حدیثِ طَبْع را تو پرورش‌هایی بِدَش

شرح و تَأویلی(۹۵) بکن، وادان(۹۶) که این بی‌حائِل(۹۷) است


(۹۵) تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن

(۹۶) وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن

(۹۷) بی‌حائِل: بدون مانع، بدون حجاب

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخِرزمان کرد طَرَب‌سازیی

باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی


در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد(۹۸)

کز حرکت یافت عشق سِرِّ سَراندازیی


(۹۸) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۵٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1552


دیده‌ای باید، سَبَب‌سوراخ‌کُن(۹۹)

تا حُجُب(۱۰۰) را بَرکَنَد از بیخ و بُن


تا مسبِّب بیند اندر لامکان

هرزه داند جهد و اَکساب(۱۰۱) و دکان


(۹۹) سبب‌سوراخ‌کُن: سوراخ‌کنندهٔ سبب

(۱۰۰) حُجُب: پرده‌ها

(۱۰۱) اَکساب: کسب‌ها

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4064


زآن عَوانِ(۱۰۲) مقتضی(۱۰۳) ‌که شهوت است

دل اسیرِ حرص و آز(۱۰۴) و آفت است


زآن عوانِ سِرّ شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهرِ توست راه


(۱۰۲) عَوان: مأمور

(۱۰۳) مُقتَضی: خواهش‌گر

(۱۰۴) آز: طمع

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2233


مَحْرمِ آن آه، کمیاب است بس

شب رُو و، پنهان‌رَوی(۱۰۵) کُن چون عَسَس(۱۰۶)


(۱۰۵) پنهان‌رَوی کردن: اعتقادِ خود را پنهان کردن

(۱۰۶) عَسَس: داروغه، شب‌گرد، کسی که شب‌ها در محلّه‌ها می‌گردد و از منازل و اماکن مراقبت می‌کند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1868


احمق‌ست و مردهٔ ما و مَنی

کز غمِ فرعش، فَراغ اصل، نی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2935, Divan e Shams


بستی تو هستِ ما را، بر نیستیِّ مطلق

بستی مرادِ ما را بر شرطِ بی‌مرادی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٨٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2480


تا کنون کردی چنین، اکنون مکن

تیره کردی آب را، افزون مکن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1442


جبر، باشد پَرّ و بالِ کاملان

جبر، هم زندان و بندِ کاهلان

 

همچو آبِ نیل دان این جبر را

آب، مؤمن را و، خون مر گَبْر(۱۰۷) را


بال، بازان را سویِ سلطان بَرَد

بال، زاغان را به گورستان بَرَد

 

بازگرد اکنون تو در شرحِ عدم

که چو پازهرست و، پنداریش سَم

 

همچو هندوبچّه هین ای خواجه‌تاش(۱۰۸)

رُو، ز محمودِ عدم ترسان مباش


از وجودی ترس کاکنون در وی‌ای

آن خیالت لاٰ شَی و تو لاٰشی‌ای

 

لاشیی بر لاشیی عاشق شده‌ست

هیچ نی مر هیچ نی را ره زده‌ست

 

چون بُرون شد این خیالات از میان

گشت نامعقولِ تو بر تو عِیان


(۱۰۷) گَبْر: کافر

(۱۰۸) خواجه‌تاش: دو غلامی که یک صاحب داشته باشند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2921


گفت موسی را به وحیِ دل خدا

کای گُزیده دوست می‌دارم تو را


گفت: چه خصلت بُوَد ای ذوالْکَرَم(۱۰۹)

موجِب آن؟ تا من آن افزون کنم


گفت: چون طفلی به پیش‌ والِده(۱۱۰)

وقت قهرش دست هم در وَی زده


خود نداند که جز او دَیّار(۱۱۱) هست

هم ازو مخمور، هم از اوست مست


مادرش گر سیلیی بر وَی زند

هم به مادر آید و بر وَی تَنَد(۱۱۲)


از کسی یاری نخواهد غیرِ او

اوست جملهٔ شرِّ او و خیرِ او


(۱۰۹) ذوالْکَرَم:‌ صاحب کرم و بخشش، منظور خداوند

(۱۱۰) والِده: مادر

(۱۱۱) دَیّار: کس، کسی

(۱۱۲) تنیدن: دست به کاری زدن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2998, Divan e Shams


خاموش، کم فروش تو دُرِّ یتیم را

آن کش بها نباشد، چونش بها کنی؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411


صبح نزدیک‌ است، خامُش، کم‌ خروش

من همی‌ کوشم پیِ تو، تو مَکوش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1763


مرگ را تو زندگی پنداشتی

تخم را در شوره‌خاکی کاشتی


عقلِ کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۱۱۳)


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خُدعه‌سرا(۱۱۴)


(۱۱۳) غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۱۱۴) خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1855


«بقیهٔ حکایتِ نابینا و مُصْحَفْ»

 

مردِ مهمان صبر کرد و ناگهان

کشف گشتش حالِ مشکل در زمان

 

نیم‌شب آوازِ قرآن را شنید

جَست از خواب، آن عجایب را بدید

 

که ز مُصْحَف(۱۱۵) کور می‌خواندی درست

گشت بی‌صبر و، ازو آن حال جُست


گفت: آیا ای عجب با چشمِ کور

چون همی ‌خوانی، همی ‌بینی سطور؟

 

آنچه می‌خوانی، بر آن افتاده‌ای

دست را بَر حرفِ آن بنهاده‌ای

 

اِصْبَعَت(۱۱۶) در سَیْر، پیدا می‌کند

که نظر بر حرف داری مُسْتَنَد(۱۱۷)


گفت: ای گشته ز جهلِ تن جُدا

این عجب می‌داری از صُنعِ خدا؟

 

من ز حق در خواستم کِای مُسْتَعان(۱۱۸)

بر قرائت من حریصم همچو جان

 

نیستم حافظ، مرا نوری بده

در دو دیده وقتِ خواندن، بی‌گِرِه(۱۱۹)


بازدِه دو دیده‌ام را آن زمان

که بگیرم مُصْحَف و خوانم عِیان(۱۲۰)


آمد از حضرت ندا کِای مردِ کار(۱۲۱)

ای به هر رنجی به ما امّیدوار

 

حُسنِ ظَنّ است و، امیدی خوش تو را

که تو را گوید به هر دَم برتر آ


هر زمان که قصدِ خواندن باشدت

یا ز مُصحف‌ها قِرائت بایدت

 

من در آن دَم وادَهَم چشمِ تو را

تا فروخوانی، مُعَظَّم جوهرا


همچنان کرد و هر آنگاهی که من

واگشایم مُصْحَف اندر خواندن

 

آن خَبیری(۱۲۲) که نشد غافل ز کار

آن گرامی‌پادشاه، و کردگار

 

بازبخشد بینشم آن شاهِ فرد

در زمان، همچون چراغِ شب‌نورد


زین سبب، نَبْوَد ولی را اعتراض

هرچه بستاند، فرستد اِعتیاض(۱۲۳)

 

گر بسوزد باغت، انگورت دهد

در میانِ ماتمی، سورت(۱۲۴) دهد

 

آن شَلِ بی‌دست را دستی دهد

کانِ غم‌ها را دلِ مستی دهد


لٰا نُسَلِّم(۱۲۵) و اعتراض، از ما برفت

چون عوض می‌آید از مفقود، زَفْت(۱۲۶)

 

چونکه بی‌آتش مرا گرمی رسد

راضیَم گر آتشش ما را کُشد

 

بی‌چراغی چون دهد او روشنی

گر چراغت شد، چه افغان می‌کنی؟


(۱۱۵) مُصْحَف: قرآن

(۱۱۶) اِصبَع: انگشت، جمع آن: اَصابِع.

(۱۱۷) مُستَنَد: تکیه داده شده.

(۱۱۸) مُستَعان: یاری خواسته شده، یعنی کسی که از او استعانت کنند و یاری خواهند.

(۱۱۹) بی‌گِرِه: بدونِ اِشکال

(۱۲۰) عِیان: آشکارا

(۱۲۱) مرد کار: آن که کارها را به وجه احسن انجام دهد، ماهر، استاد، لایق، مرد کار الهی.

(۱۲۲) خَبیر: آگاه، دانا

(۱۲۳) اِعتیاض: عوض گرفتن.

(۱۲۴) سور: جشن، عروسی، ضیافت، مهمانی.

(۱۲۵) لا نُسَلِّم: تسلیم نمی‌شویم.

(۱۲۶) زَفت: ستبر، عظیم

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) دَغا: مکر، فریب

(۲) صنم: بت، دلبر، معشوق؛ صنما: ای معشوق

(۳) آنچ: مخفّفِ آن‌چه

(۴) اقتضا: درخور و مناسب بودن، ضرورت، لزوم.

(۵) دُرِّ یتیم: کنایه از مرواریدِ بزرگ است که یک دانه تنها در صدف باشد. مرواریدِ بی‌همتا. مرواریدِ بی‌نظیر.

(۶) قَلاووز:‌ پیشآهنگ، پیشرو لشکر

(۷) مو‌‌به‌‌مو: در کمال دقت، دقیقاً

(۸) رایضی:‌ رام کردنِ اسبِ سرکش، در این‌جا یعنی دارای اثر تربیتی.

(۹) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

(۱۰) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد

(۱۱) غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

(۱۲) عَوان: مأمور

(۱۳) مُقتَضی: خواهش‌گر

(۱۴) آز: طمع

(۱۵) حَجام: مخفّفِ حَجّام به معنی حَجامت‌کننده

(۱۶) مُشْفِق: مهربان

(۱۷) نیم‌جان: جان انسانی که بر اثر مجاهدت و تربیت درست به نور معرفت روشن نگشته و به مراتب کمال نرسیده است.

(۱۸) والِده: مادر

(۱۹) عَیُّوق: نام ستاره‌ای نورانی در صورت فلکی ارابه‌ران در امتداد کهکشان راه شیری، نماد فاصله و دوری

(۲۰) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۲۱) دَنی: فرومایه، پست

(۲۲) قبضِ اَعْمیٰ: گرفتنِ کور

(۲۳) قبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۲۴) بُن: ریشه

(۲۵) اصحاب: یاران

(۲۶) سِبلَت: موی پشت لب، سبیل

(۲۷) نَوی: تازگی و نشاط

(۲۸) ظَفَر: پیروزی

(۲۹) مُفْتَقَد: گم کرده شده

(۳۰) کُفته: مخفّفِ کوفته به معنی کوبیده‌شده

(۳۱) روبی: بروبی، جارو کنی

(۳۲) رُفته: روبیده شده

(۳۳) صواب: درستی

(۳۴) بیست: مخفّفِ بِایست، توقّف کن.

(۳۵) کاسِد: بی‌رونق، بی‌آب و تاب

(۳۶) دَلق: خرقه، لباس کهنه

(۳۷) نسیان: فراموشی

(۳۸) لابُد: بدونِ چاره

(۳۹) تَهاوُن: سستی، سهل‌انگاری

(۴۰) پُشت‌دار: پشتیبان، حامی

(۴۱) زَلَّت: لغزش

(۴۲) مُحال: ناممکن و ناشدنی

(۴۳) عُقْبی: آخرت، قيامت

(۴۴) مَکر: تدبیر

(۴۵) بارِد: سرد، خنک و ناخوشایند، نابجا

(۴۶) وارد: جایز و روا، بجا

(۴۷) حفره: گودال، مَغاک

(۴۸) قماش: رخت، متاع و اسباب خانه

(۴۹) میزان: ترازو

(۵۰) زَفت: درشت و فربه، در اینجا کنایه از پیش رفتن و درست شدنِ کارها.

(۵۱) غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۵۲) خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

(۵۳) قَوّاده: پاانداز، کسی که زنان و مردان را برای هم‌‌آغوشی به هم برساند.

(۵۴) عَوان: مأمور حکومتی

(۵۵) بیگار: کارِ بی‌مزد

(۵۶) بیستی: بِایستی

(۵۷) اَوحَد: یگانه، یکتا

(۵۸) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری

(۵۹) قَلاووز: پیشاهنگ، راهنما

(۶۰) طاق و طُرُنب: سر و صدا

(۶۱) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۶۲) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه

(۶۳) در قصدِ سَر است: آهنگ آسیب‌زدن به جان و روان را دارد.

(۶۴) رَشک: در اینجا یعنی غیرت

(۶۵) وَحَل‌: گِل و لای که چهارپا در آن بماند.

(۶۶) تأویل: در اینجا یعنی توجیه کردن موضوعی.

(۶۷) مُضْطَر: بیچاره، درمانده

(۶۸) کاغْ‌کاغ: بانگِ کلاغ؛ قار‌قار

(۶۹) عُمْر‌خواه: عُمْر خواهنده

(۷۰) فرد: یگانه، بی‌همتا، بی‌نظیر

(۷۱) تُبْنا: توبه کردیم.

(۷۲) روبَه‌شانگی: مجازاً حیله و تزویر

(۷۳) مَهْل: مهلت دادن، درنگ و آهستگی

(۷۴) قُرب: نزدیک شدن، نزدیکی

(۷۵) سِرگین: فضله چارپایان، مدفوع

(۷۶) وارهان: آزاد کن؛ رها کن

(۷۷) مُنقاد: مطیع، فرمان‌بردار

(۷۸) صُلب: استخوان‌های پشت، کنایه از جنس چیزی بودن

(۷۹) بزد تیغ: مجازاً خورشید طلوع کرد.

(۸۰) سَفیه: نادان

(۸۱) تیه: بیابان

(۸۲) سَلاسِل: زنجیرها، جمع سلسله

(۸۳) کَرَم: بخشش

(۸۴) جُور: جفا و ستم

(۸۵) وظیفه: مستمری، حقوق

(۸۶) مُستسقی‎: کسی که بیماری استسقا (تشنگی بسیار زیاد) دارد.

(۸۷) وامِق و عَذْرا: نام حکایتی عاشقانه است.

(۸۸) فارِق: فرق گذارنده، جداکننده

(۸۹) فاروق: بسیار فرق گذارنده، بسیار جداکننده

(۹۰) دَرا: زنگ، جَرَس

(۹۱) یکیّی: واحد بودن، یگانگی

(۹۲) لَبیب: خردمند

(۹۳) کُمیز: ادرار

(۹۴) طاق و طُرُنب: سر و صدا

(۹۵) تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن

(۹۶) وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن

(۹۷) بی‌حائِل: بدون مانع، بدون حجاب

(۹۸) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن

(۹۹) سبب‌سوراخ‌کُن: سوراخ‌کنندهٔ سبب

(۱۰۰) حُجُب: پرده‌ها

(۱۰۱) اَکساب: کسب‌ها

(۱۰۲) عَوان: مأمور

(۱۰۳) مُقتَضی: خواهش‌گر

(۱۰۴) آز: طمع

(۱۰۵) پنهان‌رَوی کردن: اعتقادِ خود را پنهان کردن

(۱۰۶) عَسَس: داروغه، شب‌گرد، کسی که شب‌ها در محلّه‌ها می‌گردد و از منازل و اماکن مراقبت می‌کند.

(۱۰۷) گَبْر: کافر

(۱۰۸) خواجه‌تاش: دو غلامی که یک صاحب داشته باشند.

(۱۰۹) ذوالْکَرَم:‌ صاحب کرم و بخشش، منظور خداوند

(۱۱۰) والِده: مادر

(۱۱۱) دَیّار: کس، کسی

(۱۱۲) تنیدن: دست به کاری زدن

(۱۱۳) غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۱۱۴) خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا(۱۱۵) مُصْحَف: قرآن

(۱۱۶) اِصبَع: انگشت، جمع آن: اَصابِع.

(۱۱۷) مُستَنَد: تکیه داده شده.

(۱۱۸) مُستَعان: یاری خواسته شده، یعنی کسی که از او استعانت کنند و یاری خواهند.

(۱۱۹) بی‌گِرِه: بدونِ اِشکال

(۱۲۰) عِیان: آشکارا

(۱۲۱) مرد کار: آن که کارها را به وجه احسن انجام دهد، ماهر، استاد، لایق، مرد کار الهی.

(۱۲۲) خَبیر: آگاه، دانا

(۱۲۳) اِعتیاض: عوض گرفتن.

(۱۲۴) سور: جشن، عروسی، ضیافت، مهمانی.

(۱۲۵) لا نُسَلِّم: تسلیم نمی‌شویم.

(۱۲۶) زَفت: ستبر، عظیم

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2998, Divan e Shams


سوگند خورده‌ای که ازین پس جفا کنی

سوگند بشکنی و جفا را رها کنی


امروز دامن تو گرفتیم و می‌کشیم

تا کی بهانه گیری و تا کی دغا کنی


می‌خندد آن لبت صنما مژده می‌دهد

کاندیشه کرده‌ای که ازین پس وفا کنی


بی‌ تو نماز ما چو روا نیست سود چیست

آن‌گه روا شود که تو حاجت روا کنی


بی بحر تو چو ماهی بر خاک می‌طپیم

ماهی همین کند چو ز آبش جدا کنی


ظالم جفا کند ز تو ترساندش اسیر

حق با تو آن کند که تو در حق ما کنی


چون تو کنی جفا ز که ترساندت کسی

جز آنکه سر نهد به هر آنچ اقتضا کنی


خاموش کم فروش تو در یتیم را

آن کش بها نباشد چونش بها کنی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2998, Divan e Shams


سوگند خورده‌ای که ازین پس جفا کنی

سوگند بشکنی و جفا را رها کنی


امروز دامن تو گرفتیم و می‌کشیم

تا کی بهانه گیری و تا کی دغا کنی


می‌خندد آن لبت صنما مژده می‌دهد

کاندیشه کرده‌ای که ازین پس وفا کنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش

باخبر گشتند از مولای خویش


بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حفت الجنه شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۹


مو‌به‌‌مو ذره‌‌به‌ذره مکر نفس

می‌‌شناسیدند چون گل از کرفس‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1079


لیک گر آن قوت بر وی عارضی‌ست

پس نصیحت کردن او را رایضی‌ست‏


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


باد تندست و چراغم ابتری

زو بگیرانم چراغ دیگری


تا بود کز هر دو یک وافی شود

گر به باد آن یک چراغ از جا رود


همچو عارف کز تن ناقص چراغ

شمع دل افروخت از بهر فراغ


تا که روزی کاین بمیرد ناگهان

پیش چشم خود نهد او شمع جان


او نکرد این فهم پس داد از غرر

شمع فانی را به فانی‌ای دگر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2998, Divan e Shams


ظالم جفا کند ز تو ترساندش اسیر

حق با تو آن کند که تو در حق ما کنی


چون تو کنی جفا ز که ترساندت کسی

جز آنکه سر نهد به هر آنچ اقتضا کنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4064


زآن عوان مقتضی ‌که شهوت است

دل اسیر حرص و آز و آفت است


زآن عوان سر شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهر توست راه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2998, Divan e Shams


خاموش کم فروش تو در یتیم را

آن کش بها نباشد چونش بها کنی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #242


آن کسی را کش چنین شاهی کشد

سوی بخت و بهترین جاهی کشد

 

گر ندیدی سود او در قهر او

کی شدی آن لطف مطلق قهرجو

 

بچه می‌‌لرزد از آن نیش حجام

مادر مشفق در آن غم شادکام‌‌


نیم‌جان بستاند و صد جان دهد

آنکه در وهمت نیاید آن دهد

 

تو قیاس از خویش می‌‌گیری ولیک

دور دور افتاده‌‌ای بنگر تو نیک‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #405, Divan e Shams


نکند رحمت مطلق به بلا جان تو ویران

نکند والده ما را ز پی کینه حجامت


مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۱۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) #1163, Divan e Shams


ای عشق که هستی به یقین معشوقم

تو خالق مطلقی و من مخلوقم


بر کوری منکران که بدخواهانند

بالا ببرم بلند تا عیوقم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3245


شاهد تو سد روی شاهد است

مرشد تو سد گفت مرشد است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287


او فضولی بوده است از انقباض

کرد بر مختار مطلق اعتراض


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745


حیث ما کنتم فولوا وجهکم

نحوه هذا الذی لم ینهکم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن بازنداشته‌است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489


گفت آدم که ظلمنا نفسنا

او ز فعل حق نبد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم 

و اگر ما را نیآمرزى و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بما اغویتنی

کرد فعل خود نهان دیو دنی


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد 

و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم و 

هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۴٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3049


دامن فضلش به کف کن کوروار

قبض اعمی این بود ای شهریار


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


 قبض دیدی چاره آن قبض کن

زآنکه سرها جمله می‌روید ز بن


بسط دیدی بسط خود را آب ده

چون برآید میوه با اصحاب ده


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3104


چون نه‌یی رنجور سر را برمبند

اختیارت هست بر سبلت مخند

 

جهد کن کز جام حق یابی نوی

بی‌خود و بی‌اختیار آنگه شوی

 

آنگه آن می را بود کل اختیار

تو شوی معذور مطلق مست‌وار


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3496


کس نیابد بر دل ایشان ظفر

بر صدف آید ضرر نی بر گهر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #402


منتهای اختیار آن است خود

که اختیارش گردد اینجا مفتقد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3107

 

هر چه کوبی کفته می باشد آن

هر چه روبی رفته می باشد آن


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3107


هر چه گویی گفته می باشد آن

هر چه روبی رفته می باشد آن

 

کی کند آن مست جز عدل و صواب

که ز جام‌ حق کشیده‌ست او شراب


جادوان فرعون را گفتند بیست

مست را پروای دست و پای نیست

 

دست و پای ما می آن واحد است

دست ظاهر سایه است و کاسد است


مختار مطلق = معذور مطلق


اقتضای انقباض و سبب‌سازی

در مقابل اقتضای فضاگشایی و استفاده از خرد و دانایی ایزدی یا قضا و کن فکان


انتخاب بر اساس وضعیت ذهنی فعلی و سبب‌سازی و عقل جزوی 

در مقابل انتخاب بر اساس فضاگشایی یا استفاده از انتخاب زندگی یا خرد کل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100


خواب چون در می‌رمد از بیم دلق

خواب نسیان کی بود با بیم حلق


لاتواخذ ان نسینا شد گواه

که بود نسیان به وجهی هم گناه


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286


«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»


«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كرده‌ايم يا خطايى كرده‌ايم، ما را بازخواست مكن … .»


زآنکه استکمال تعظیم او نکرد

ورنه نسیان در نیاوردی نبرد


گرچه نسیان لابد و ناچار بود

در سبب ورزیدن او مختار بود


که تهاون کرد در تعظیم‌ها

تا که نسیان زاد یا سهو و خطا


همچو مستی کو جنایت‌ها کند

گوید او معذور بودم من ز خود

 

گویدش لیکن سبب ای زشتکار

از تو بد در رفتن آن اختیار

 

بیخودی نامد به خود توش خواندی

اختیارت خود نشد توش راندی


گر رسیدی مستی‌ای بی‌جهد تو

حفظ کردی ساقی جان عهد تو


پشت‌دارت بودی او و عذرخواه

من غلام زلت مست اله


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #977


کافرم من گر زیان کرده‌ست کس

در ره ایمان و طاعت یک نفس‌‌

  

سر شکسته نیست این سر را مبند

یک دو روزی جهد کن باقی بخند

 

بد محالی جست کو دنیا بجست

نیک‌ حالی جست کو عقبی بجست‌‌


مکرها در کسب دنیا بارد است

مکرها در ترک دنیا وارد است‌‌

 

مکر آن باشد که زندان حفره کرد

آنکه حفره بست آن مکری‌ست سرد

 

این جهان زندان و ما زندانیان

حفره کن زندان و خود را وارهان‌‌


حدیث


«اَلدُّنیا سِجْنُ الْمؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکافِرِ.»


«دنيا، زندان مومن و بهشت كافر است.»


چیست دنیا از خدا غافل بدن

نی قماش و نقره و میزان و زن‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4483


این چنین درمانده‌ایم از کژروی‌ست

یا ز اخترهاست یا خود جادوی‌ست

 

بخت ما را بردرید آن بخت او

تخت ما شد سرنگون از تخت او

 

کار او از جادویی گر گشت زفت

جادویی کردیم ما هم چون نرفت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3133


کژ روی جف القلم کژ آیدت

راستی آری سعادت زایدت


حدیث


«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1763


مرگ را تو زندگی پنداشتی

تخم را در شوره‌خاکی کاشتی


عقل کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غبین


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خدعه‌سرا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4662


خشم و ذوقت هر دو عکس دیگران

شادی قواده و خشم عوان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #802


زینت او از برای دیگران

باز کرده بیهده چشم و دهان


ای تو در بیگار خود را باخته

دیگران را تو ز خود نشناخته


تو به هر صورت که آیی بیستی

که منم این واللـه آن تو نیستی


یک زمان تنها بمانی تو ز خلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق


این تو کی باشی که تو آن اوحدی

که خوش و زیبا و سرمست خودی


مرغ خویشی صید خویشی دام خویش

صدر خویشی فرش خویشی بام خویش


جوهر آن باشد که قایم با خود است

آن عرض باشد که فرع او شده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429


اندرین ره ترک کن طاق و طرنب

تا قلاووزت نجنبد تو مجنب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2508


ای دلیل تو مثال آن عصا

در کفت دل علی عیب العمی


ای کسی‌ که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است

همان‌طور که عصا دلالت بر کوری فرد می‌کند توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست


غلغل و طاق و طرنب و گیر و دار

که نمی‌بینم مرا معذور دار


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648


پس هنر آمد هلاکت خام را

کز پی دانه نبیند دام را


اختیار آن را نکو باشد که او

مالک خود باشد اندر اتقوا


چون نباشد حفظ و تقوی زینهار

دور کن آلت بینداز اختیار


جلوه‌گاه و اختیارم آن پر است

برکنم پر را که در قصد سر است


نیست انگارد پر خود را صبور

تا پرش درنفگند در شر و شور


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3347


در رخ مه عیب‌بینی می‏‌کنی

در بهشتی خارچینی می‏‌کنی‏


گر بهشت اندر روی تو خارجو

هیچ خار آنجا نیابی غیر تو


می‏‌بپوشی آفتابی در گلی

رخنه می‏‌جویی ز بدر کاملی


آفتابی که بتابد در جهان

بهر خفاشی کجا گردد نهان‏


عیب‌ها از رد پیران عیب شد

غیب‌ها از رشک پیران غیب شد


باری ار دوری ز خدمت یار باش

در ندامت چابک و بر کار باش


تا از آن راهت نسیمی می‏‌رسد

آب رحمت را چه بندی از حسد


گرچه دوری دور می‏‌جنبان تو دم

حیث ماکنتم فولوا وجهکم


گر‌چه در ذهن هستی و از او دوری از دور دم آشنایی با او از جنس او بودن را به حرکت در‌آور 

به این آیه قرآن توجه کن که می‌گوید در هر‌جا که هستی روی به او کن


‏چون خری در گل فتد از گام تیز

دم ‏به ‏دم جنبد برای عزم خیز


جای را هموار نکند بهر باش

داند او که نیست آن جای معاش‏


حس تو از حس خر کمتر بده‌ست

که دل تو زین وحل‌ها برنجست‏


در وحل تاویل رخصت می‏‌کنی

چون نمی‏‌خواهی کز آن دل برکنی‏


کاین روا باشد مرا من مضطرم

حق نگیرد عاجزی را از کرم‏


خود گرفتستت تو چون کفتار کور

این گرفتن را نبینی از غرور


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #765

 

این سخن را نیست پایان و فراغ

ای خلیل حق چرا کشتی تو زاغ

 

بهر فرمان حکمت فرمان چه بود

اندکی ز اسرار آن باید نمود

  

قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۰

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #260


« ... خُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ ...»


« ... گفت: چهار پرنده برگیر ... »


کاغ‌کاغ و نعره زاغ سیاه

دایما باشد به دنیا عمرخواه


همچو ابلیس از خدای پاک فرد

تا قیامت عمر تن درخواست کرد

  

گفت انظرنی الی یوم الجزا

کاشکی گفتی که تبنا ربنا

 

ابلیس گفت مرا تا به روز جزا مهلت ده

ای‌‌کاش به‌جای این درخواست می‌گفت پروردگارا توبه کردیم


قرآن کریم، سورهٔ ص (۳۸)، آیهٔ ۷۹

Quran, Saad(#38), Line #79


«قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ.»


«گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه از نو زنده شوند مهلت دِه.»


عمر بی‌توبه همه جان کندن است

مرگ حاضر غایب از حق بودن است

  

عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود

بی‌خدا آب حیات آتش بود

 

قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۱۶۲

Quran, Al-An’aam(#6), Line #162


«قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِـلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»


«بگو: نماز من و قربانى من و زندگى من و مرگ من براى خدا آن پروردگار جهانيان است.»


آن هم از تاثیر لعنت بود کو

در چنان حضرت همی ‌شد عمرجو


از خدا غیر خدا را خواستن

ظن افزونی‌ست و کلی کاستن

 

خاصه عمری غرق در بیگانگی

در حضور شیر روبه‌شانگی

 

عمر بیشم ده که تا پس‌تر روم

مهلم افزون کن که تا کمتر شوم


تا که لعنت را نشانه او بود

بد کسی باشد که لعنت‌جو بود

  

عمر خوش در قرب جان پروردن است

عمر زاغ از بهر سرگین خوردن است

  

عمر بیشم ده که تا گه می‌خورم

دایم اینم ده که بس بدگوهرم

 

گرنه گه‌خوارست آن گنده ‌دهان

گویدی کز خوی زاغم وارهان

 

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


چه استادان که من شهمات کردم

چه شاگردان که من استاد کردم


بسا شیران که غریدند بر ما

چو روبه عاجز و منقاد کردم


خمش کن آنکه او از صلب عشق است

بسستش اینکه من ارشاد کردم


ولیک آن را که طوفان بلا برد

فرو شد گرچه من فریاد کردم


مگر از قعر طوفانش برآرم

چنانکه نیست را ایجاد کردم


برآمد شمس تبریزی بزد تیغ

زبان از تیغ او پولاد کردم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3367


که بگفتی چند کردم من گناه

وز کرم نگرفت در جرمم اله


عکس می‌گویی و مقلوب ای سفیه

ای رها کرده ره و بگرفته تیه


چند چندت گیرم و تو بی‌خبر

در سلاسل مانده‌ای پا تا به سر


زنگ تو بر توت ای دیگ سیاه

کرد سیمای درونت را تباه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2998, Divan e Shams


سوگند خورده‌ای که ازین پس جفا کنی

سوگند بشکنی و جفا را رها کنی


امروز دامن تو گرفتیم و می‌کشیم

تا کی بهانه گیری و تا کی دغا کنی


می‌خندد آن لبت صنما مژده می‌دهد

کاندیشه کرده‌ای که ازین پس وفا کنی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2149, Divan e Shams


بلبل مست تا به کی ناله کنی ز ماه دی

ذکر جفا بس است هی شکر کن از وفا بگو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3161, Divan e Shams


مانع است اعتراض ابلیسی

از یکی‌گویی و یکی‌دانی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2458, Divan e Shams


بازرهان جمله اسیران جفا را جز من

تا به جفا هم نکنی در جز بنده نظری


هم به وفا با تو خوشم هم به جفا با تو خوشم

نی به وفا نی به جفا بی‌تو مبادم سفری


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1569


نالم و ترسم که او باور کند

وز کرم آن جور را کمتر کند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #918


حیله کرد انسان و حیله‌اش دام بود

آنکه جان پنداشت خون‌آشام بود


در ببست و دشمن اندر خانه بود

حیله فرعون زین افسانه بود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517


کافیم بدهم تو را من جمله خیر

بی‌سبب بی‌واسطه یاری غیر


کافیم بی‌نان تو را سیری دهم

بی‌سپاه و لشکرت میری دهم


بی‌بهارت نرگس و نسرین دهم

بی‌کتاب و اوستا تلقین دهم


کافیم بی‌داروت درمان کنم

گور را و چاه را میدان کنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2998, Divan e Shams


بی‌ تو نماز ما چو روا نیست سود چیست

آن‌گه روا شود که تو حاجت روا کنی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٩٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900


از ترازو کم کنی من کم کنم

تا تو با من روشنی من روشنم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2501


بهر این آوردمان یزدان برون

ما خلقت الانس الا یعبدون


حضرت حق ما را بدین‌ جهت آفرید که او را عبادت کنیم چنان‌که در قرآن کریم فرموده‌است

جنیان و آدمیان را نیافریدم جز آن‌که مرا پرستش کنند


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۵۶

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #56


 «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.»


«جن و انس را جز براى پرستش خود نيافريده‌ام.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2669


پنج وقت آمد نماز و رهنمون

عاشقان را فی صلاة دائمون


قرآن کریم، سورهٔ معارج (۷۰)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-Ma’arij(#70), Line #23


«الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ.»


«آنان كه به نماز مداومت مى‌ورزند.»


نه به پنج آرام گیرد آن خمار

که درآن سرهاست نی ‎پانصد هزار


نیست زرغبا وظیفه عاشقان

سخت مستسقی‎ست جان صادقان


نیست زرغبا وظیفه ماهیان

زآنکه بی‌ دریا ندارند انس جان


حدیث


«یٰا اَبٰا هُرَیرَةَ زُرْغِبّاً تَزْدَدْ حُبّاً»


ای ابوهریره دوستانت را یک روز در میان گاه‌گاه دیدار کن 

تا علاقه‌ات نسبت‌به ایشان افزایش یابد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2679


در دل معشوق جمله عاشق است

در دل عذرا همیشه وامق است

 

در دل عاشق بجز معشوق نیست

در میانشان فارق و فاروق نیست

 

بر یکی اشتر بود این دو درا

پس چه زرغبا بگنجد این دو را


هیچ‎کس با خویش زرغبا نمود

هیچ‎کس با خود به نوبت یار بود

 

آن یکیی نه که عقلش فهم کرد

فهم این موقوف شد بر مرگ مرد

 

ور به عقل ادراک این ممکن بدی

قهر نفس از بهر چه واجب شدی


با چنان رحمت که دارد شاه هش

بی‌ضرورت چون بگوید نفس‎ کش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۲۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2277


چون شکست آن کشتی او بی‌مراد

در کنار رحمت دریا فتاد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2998, Divan e Shams


ظالم جفا کند ز تو ترساندش اسیر

حق با تو آن کند که تو در حق ما کنی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2506


ای دلیلت گنده‌تر پیش لبیب

در حقیقت از دلیل آن طبیب

 

چون دلیلت نیست جز این ای پسر

گوه می‌خور در کمیزی می‌نگر


ای دلیل تو مثال آن عصا

در کفت دل علی عیب العمی


ای کسی‌ که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است

همان‌طور که عصا دلالت بر کوری فرد می‌کند توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست


غلغل و طاق و طرنب و گیر و دار

که نمی‌بینم مرا معذور دار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2998, Divan e Shams


چون تو کنی جفا ز که ترساندت کسی

جز آنکه سر نهد به هر آنچ اقتضا کنی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams


هر حدیث طبع را تو پرورش‌هایی بدش

شرح و تاویلی بکن وادان که این بی‌حائل است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخرزمان کرد طرب‌سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی


جمله عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی


در حرکت باش از آنک آب روان نفسرد

کز حرکت یافت عشق سر سراندازیی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۵٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1552


دیده‌ای باید سبب‌سوراخ‌کن

تا حجب را برکند از بیخ و بن


تا مسبب بیند اندر لامکان

هرزه داند جهد و اکساب و دکان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4064


زآن عوان مقتضی ‌که شهوت است

دل اسیر حرص و آز و آفت است


زآن عوان سر شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهر توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2233


محرم آن آه کمیاب است بس

شب رو و پنهان‌روی کن چون عسس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1868


احمق‌ست و مرده ما و منی

کز غم فرعش فراغ اصل نی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2935, Divan e Shams


بستی تو هست ما را بر نیستی مطلق

بستی مراد ما را بر شرط بی‌مرادی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٨٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2480


تا کنون کردی چنین اکنون مکن

تیره کردی آب را افزون مکن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1442


جبر باشد پر و بال کاملان

جبر هم زندان و بند کاهلان

 

همچو آب نیل دان این جبر را

آب مومن را و خون مر گبر را


بال بازان را سوی سلطان برد

بال زاغان را به گورستان برد

 

بازگرد اکنون تو در شرح عدم

که چو پازهرست و پنداریش سم

 

همچو هندوبچه هین ای خواجه‌تاش

رو ز محمود عدم ترسان مباش


از وجودی ترس کاکنون در وی‌ای

آن خیالت لا شی و تو لاشی‌ای

 

لاشیی بر لاشیی عاشق شده‌ست

هیچ نی مر هیچ نی را ره زده‌ست

 

چون برون شد این خیالات از میان

گشت نامعقول تو بر تو عیان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2921


گفت موسی را به وحی دل خدا

کای گزیده دوست می‌دارم تو را


گفت چه خصلت بود ای ذوالکرم

موجب آن تا من آن افزون کنم


گفت چون طفلی به پیش‌ والده

وقت قهرش دست هم در وی زده


خود نداند که جز او دیار هست

هم ازو مخمور هم از اوست مست


مادرش گر سیلیی بر وی زند

هم به مادر آید و بر وی تند


از کسی یاری نخواهد غیر او

اوست جمله شر او و خیر او


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2998, Divan e Shams


خاموش کم فروش تو در یتیم را

آن کش بها نباشد چونش بها کنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411


صبح نزدیک‌ است خامش کم‌ خروش

من همی‌ کوشم پی تو تو مکوش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1763


مرگ را تو زندگی پنداشتی

تخم را در شوره‌خاکی کاشتی


عقل کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غبین


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خدعه‌سرا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1855


بقیه حکایت نابینا و مصحف

 

مرد مهمان صبر کرد و ناگهان

کشف گشتش حال مشکل در زمان

 

نیم‌شب آواز قرآن را شنید

جست از خواب آن عجایب را بدید

 

که ز مصحف کور می‌خواندی درست

گشت بی‌صبر و ازو آن حال جست


گفت آیا ای عجب با چشم کور

چون همی ‌خوانی همی ‌بینی سطور

 

آنچه می‌خوانی بر آن افتاده‌ای

دست را بر حرف آن بنهاده‌ای

 

اصبعت در سیر پیدا می‌کند

که نظر بر حرف داری مستند


گفت ای گشته ز جهل تن جدا

این عجب می‌داری از صنع خدا

 

من ز حق در خواستم کای مستعان

بر قرائت من حریصم همچو جان

 

نیستم حافظ مرا نوری بده

در دو دیده وقت خواندن بی‌گره


بازده دو دیده‌ام را آن زمان

که بگیرم مصحف و خوانم عیان


آمد از حضرت ندا کای مرد کار

ای به هر رنجی به ما امیدوار

 

حسن ظن است و امیدی خوش تو را

که تو را گوید به هر دم برتر آ


هر زمان که قصد خواندن باشدت

یا ز مصحف‌ها قرائت بایدت

 

من در آن دم وادهم چشم تو را

تا فروخوانی معظم جوهرا


همچنان کرد و هر آنگاهی که من

واگشایم مصحف اندر خواندن

 

آن خبیری که نشد غافل ز کار

آن گرامی‌پادشاه و کردگار

 

بازبخشد بینشم آن شاه فرد

در زمان همچون چراغ شب‌نورد


زین سبب نبود ولی را اعتراض

هرچه بستاند فرستد اعتیاض

 

گر بسوزد باغت انگورت دهد

در میان ماتمی سورت دهد

 

آن شل بی‌دست را دستی دهد

کان غم‌ها را دل مستی دهد


لا نسلم و اعتراض از ما برفت

چون عوض می‌آید از مفقود زفت

 

چونکه بی‌آتش مرا گرمی رسد

راضیم گر آتشش ما را کشد

 

بی‌چراغی چون دهد او روشنی

گر چراغت شد چه افغان می‌کنی


Tags



Comments

  1. shirin7sh
    1 month, 1 week ago

    هر مشکل و سختی و بلایی که در زندگی داشتم به خاطر کج روی های خودم بوده که فضاگشایی نکرده و مانع ورود خرد الهی و عقل کل شدم و با من ذهنی فکر و عمل کردم. با فضای گشوده شده و پرهیز انتخاب نکردم. خام بودم و همانیده با دانه ها و دام را ندیدم.

    آمده‌ام به عذر تو ای طرب و قرار جان/ عفو نما و درگذر از گنه و عثار جان

    درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
    هزاران شکر و صدها سپاس

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour audio Program #1029
برنامه صوتی شماره ۱۰۲۹ گنج حضور
Category:
برنامه های صوتی گنج حضور
برنامه های صوتی ۱۱۰۰ - ۱۰۰۱
Views: 4,822
Submitted by: admin, May 07 2025






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S